خاطرات امير مومنان

شعبان خان صنمى (صبورى )

- ۵ -


فصل پنجم : بر بالين رسول خدا(ص ) 
نفرين ابدى  
اصبع بن نباته در شمار ياوران وفادار و پيروان راستين اميرمؤ منان (ع ) است او در لحظه اى كه مولايش در بستر شهادت آرميده بود و لحظات پايانى عمر خود را سپرى مى كرد، بر بالين وى حاضر شد و با اصرار از آن حضرت تقاضاى حديث كرد. با اينكه حال حضرت مساعد نبود اما در عين حال ، خواهش ابن نباته را پذيرفت و واقعه زير را براى او چنين نقل كرد:
اصبغ ! همان طور كه تو به عيادتم آمدى ، يك روز هم من به عيادت رسول خدا(ص ) رفته بودم . رسول خدا(ص ) از من خواست تا به ميان مردم روم و آنان را براى شنيدن پيامى از جانب او به مسجد فرا خوانم . حضرت فرمودند: به مسجد برو و بر فراز منبر، يك پله پايينتر از جايى كه من مى نشينم بايست و با مردم چنين بگو:
... نفرين بر كسى كه مورد خشم و عاق والدين خود قرار گيرد؛
نفرين بر آنكه از مولاى خويش بگريزد؛
نفرين بر كسى كه در مزد اجير خيانت ورزد و او را از حقّش محروم سازد
.
اينها جملاتى بود كه به امر آن حضرت گفتم و از منبر به زير آمدم . در اين بين مردى از انتهاى مسجد در حالى كه جمعيت را مى شكافت و سعى داشت خود را به من برساند، پيش آمد و گفت :
اى اباالحسن ! سه جمله به اختصار (و گوشه و كنايه ) گفتى ، آنها را براى ما تشريح كن .
من در پاسخ او چيزى نگفتم ، و نزد پيامبر خدا بازگشتم و سخن آن مرد را نقل كردم .
(اصبغ مى گويد: در اين هنگام حضرت يكى از انگشتان مرا در ميان دست خود گرفت و فرمود:) اصبغ ! رسول خدا، نيز انگشتان مرا چنين در دست گرفته بود و با همين حال در شرح آن كلمات فرمود:
على ! من و تو پدران اين امت هستيم ، هر كس ما را به خشم آورد لعنت خدا بر او باد. من و تو مولاى اين مردم هستيم ، هر كه از ما بگريزد به نفرين ابدى مبتلا گردد. من و تو اجير اين امت هستيم ، هر كس در اجرت ما (كه دوستى اهل بيت و عترت رسول خدا است ) خيانت ورزد به لعنت خدا و دورى از لطف او گرفتار گردد. پس حضرت آمين گفت و من نيز آمين گفتم ....
قال على (ع ): ... يا اصبغ ! انى اتيت رسول الله عائدا كما جئت الساعه . فقال يا ابا الحسن ! اخرج فناد فى الناس الصلاه جامعه و اصعد المنبر و قم دون مقامى بمرقاه و قل للناس : لا من عق والديه فلعنه الله عليه ، الا من ابق من مواليه فلعنه الله عليه ، الا من ظلم اجيرا اجرته فلعنه الله عليه .
... يا اصبغ ! ففعلت ما امرنى به حبيبى رسول الله فقام من اقصى المسجد رجل ، فقال : يا ابا الحسن ! تكلمت بثالث كلمات و اوجزتهن فاشرحهن انا، فلم ارد جوابا حتى اتيت رسول الله فقلت ما كان من الرجل ، قال الاصبغ ثم اخذ بيدى قال :
... يا اصبغ ! كذا تناول رسول الله اصبعا من اصابع يدى كما تناولت اصبعا من اصابع يدك ، ثم قال : يا اباالحسن ! الا و انى و انت ابوا هذه الامه فمن عقنا فلعنه الله عليه الا و انى و انت موليا هذه الانه فعلى من ابق عنا لعنه الله الا و انى انت اجيرا هذه الامه فمن ظلمنا اجرتنا فلعنه الله عليه ثم قال آمين فقلت : آمين ....(206)

وصيت  
1 در بيماريى كه منجر به وفات رسول خدا شد، بر بالين او حاضر بودم .
سر (نازنين ) آن حضرت در دامن من بود و عباس (عموى او) مردم را از برابر او دور مى كرد.
حالت اغما و بيهوشى بر حضرتش مستولى گشته بود. چيزى نگذشت كه به هوش آمد و چشم گشود. در اين بين متوجه عباس شد و گفت : اى عباس ، اى عموى پيامبر! (آيا حاضرى ) وصيت مرا بپذيرى و ديونم را بپردازى و به وعده هايى كه به مردم داده ام جامه عمل پوشى ؟
عباس پاسخ داد: اى فرستاده خدا! شم ابا سخاوت تر از تندباد هستيد (به همه وعده خير داده ايد) كجا در ميان اموال من ، مالى كه بتواند از عهده قرضهاى شما و انجام تعهداتتان برآيد، پيدا مى شود؟ من چنين مالى ندارم .
رسول خدا(ص ) دوباره خواسته خود را تا سه نوبت تكرار فرمود. اما عباس ‍ در پاسخ او همان مى گفت كه اول بار گفته بود.
پيامبر خدا(ص ) چون از وى ماءيوس شد فرمود: هم اينك به كسى وصيت خواهم كرد كه او مى پذيرد و چون تو سخن نخواهد گفت .
سپس (آنچه از عباس خواسته بود به من پيشنهاد داد و) فرمود:
على ! وصايت مرا بپذير و قرضهايم را بر عهده گير، و وعده هايم را به انجام رسان .
از شنيدن اين كلمات گريه راه گلويم را گرفت و سرشك اشك در چشمانم دويد و پيكرم به لرزه افتاد. در اين حال ديدم سر مبارك پيامبر در دامن من به اين سوى و آن سوى مى غلتد (و گويا حالت تعادل از كف داده بود). ريزش ‍ اشك از ديدگانم چهره منور او را تر مى ساخت ، زبانم بسته شده بود و من از پاسخ درخواست وى عاجز مانده بودم . همين دنگ سبب گشت تا دوباره بگويد: على ! به وصيتم عمل كن و ....
گفتم : پدر و مادرم فداى شما، چنين خواهم كرد.
سپس امر فرمود كه او را بنشانم پشت او در آغوش من بود و همين طور كه او را در بغل داشتم فرمود:
على ! تو در دنيا و آخرت برادر من و وصى و جانشين من هستى .
2 سپس بلال را صدا زد و از او خواست تا شمشير و زره و استر و زين و لجام و كمربندى كه روى زره اش مى بسته است را نيز به همراه خود بياورد.
بلال آنچه را كه فرموده بود، آورد(207) و كنار بستر، برابر رسول خدا(ص ) ايستاد. پيامبر خدا(ص ) از من خواست تا به پا خيزم و آن اشياء را برگيرم و به خانه خود برم . من نيز چنان كردم و بازگشته و در مقابل پيغمبر(ص ) ايستادم .
حضرت نگاهى به من انداخت و سپس انگشتر خود را از دست در آورد و به من داد و فرمود: اين انگشتر، مخصوص تو است ، بگير، كه در دنيا و آخرت از آن تو خواهد بود.
(اين توجه و ارادت از آن حضرت در شرايطى ابراز مى شد كه منزل مملو از جمعيت ، بنى هاشم و ديگران بود و همگان رفتار و حركات او را زير نظر داشتند و گفتار او را مى شنيدند). سپس متوجه مردم شد و به آنها فرمود:
هرگز با على مخالفت نكنيد كه گمراه خواهيد شد.
مبادا با او رشك و حسد بريد كه در شمار كفار محسوب خواهيد شد.
در فاصله كوتاهى كه به امر آن حضرت اشياء اهدايى او را به خانه خود بردم و بازگشتم ، عباس از اين فرصت استفاده كرد و در جاى من نشست . (با آمدن من او حركتى نكرد و همچنان نشسته بود) رسول خدا از او خواست كه برخيزد و من بر جاى خود بنشينم . اين سخن بر عباس گران آمد و گفت :
آيا پيرمرد را بر پا مى دارى و جوان را مى نشانى ؟! و اعتنايى نكرد.
رسول خدا(ص ) مجبور شد تا سه نوبت حرف خود را تكرار كند.
عباس (برنجيد و) با خشم و غضب برخاست و جا خالى كرد و من نشستم آنگاه پيامبر خدا فرمود: عباس ! اى عمو! مبادا من از دنيا بروم و بر تو خشمگين باشم كه خشم من تو را به دوزخ بكشاند. عباس بازگشت و نشست .
3 سپس رسول خدا(ص ) به بلال فرمود:
فرزندانم حسن و حسين را حاضر كن .
بلال در پى بچه ها روان شد و بزودى بازگشت . تا چشم رسول خدا(ص ) بر عزيزانش افتاد، دست گشود و آنان را در آغوش گرفت و به بوييدن و نوازش ‍ آن دو پرداخت .
من پنداشتم كه سنگينى بچه ها بر سنه پيامبر ممكن است سبب رنج و زحمت او گردد، از اين رو جلو رفتم تا شايد بچه ها را از سينه جدّشان دور كنم ، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: آزادشان بگذار، مهلت ده تا مرا سير ببينند و ببويند و من نيز آنان را نيك ببويم . بگذار در اين فرصت باقى مانده ، از من بهره گيرند و من نيز از آنان بهره مند گردم ، بزودى پس از من با روزهاى سخت و دشوارى مواجه گردند. نفرين بر كسانى كه آنان را به ترس و وحشت اندازند.
بار خدايا! من اين دو كودك و پدرشان را به تو مى سپارم
.
1 عن على بن ابى طالب قال : كنت عند رسول الله فى مرضه الذى قبض فيه فكان راسه فى حجرى و العباس يذبت عن وجه رسول الله (ص ) فاغمى عليه اغماء ثم فتح عينيه فقال : يا عباس ! يا عم رسول الله ! اقبل وصيتى و اضمن دينى و عداتى ، فقال العباس : يا رسول الله ! انت اجود من الريح المرسله و ليس فى مالى وفا لدينك و عدالتك . فقال النبى ذلك ثلاثا يهيده عليه و العباس فى كل ذلك يجيبه بما قال اول مره فقال النبى : لاقولنها لمن يقبلها و لايقول يا عباس مثل مقالتك فقال : يا على اقبل وصيتى و اضمن دينى و عداتى .
فخنقتنى العبره وارتج جسدى و نظرت الى راس رسول الله (ص ) يذهب و يجى فى حجرى فقطرت دموعى على وجهه و لم اقدر ان اجيبه . ثم ثنى فقال يا على ! اقبل وصيتى و اضمن دينى و عداتى قلت نعم بابى و امى قال اجلسنى فاجلسته فكان ظهره فى صدرى فقال يا على انت اخى فى الدنيا و الاخره و وصيى و خليفتى فى اهلى .(208)
2 قال على (ع ): ... ثم قال : يا بلال ! هلم سيفى و درعى و بغلتى و سرجها و لجامها و منطقتى التى اشدها على درعى .
فجا بلال بهذه الاشياء فوقف بالبغله بين يدى رسول الله فقال : يا على ! قم فاقبض . فقمت و قام العباس فجلس مكانى ، فقمت فقبضت ذلك فقال انطلق به الى منزلك . فانطلقت ثم جئت فقمت بين يدى رسول الله قائما فنظر الى ثم عمد الى خاتمه فنزعه ثم دفعه الى فقال : هاك يا على هذا لك فى الدنيا و الاخره و البيت غاص من بنى هاشم و المسلمين فقال يا بنى هاشم يا معشر المسلمين ! لاتخالفوا عليا فتضلوا و لاتحسدوه تكفروا يا عباس ! قم من مكان على . فقال : تقيم الشيخ و تجلس الغلام ؟ فاعادها عليه ثلاث مرات فقام العباس فنهض مغضبا و جلست مكانى فقال رسول الله (ص ): يا عباس ! يا عم رسول الله لا اخرج من الدنيا و انا ساخط عليك فيدخلك سخطى عليك النار. فرجع فجلس .
3 فقال : يا بلال ايتنى بولدى الحسن و الحسين . فانطلق فجا بهما فاسندهما الى صدره فجعل يشمهما ....
فظننت انهما قد غماه اى اكرباه فذهبت لاوخرهما عنه فقال : دعهما يشمانى و اشمهما و يتزودا منى و اتزود منهما فسيلقيان من بعدى زلزالا و امرا عضالا، فلعن الله من يحيفهما، اللهم انى استودعكهما و صالح المؤ منين .(209)

رفتار دوگانه 
(شمارى از زنان كه بى صبرانه به انتظار ديدن رسول خدا(ص ) لحظه شمارى مى كردند) با اجازه آن حضرت وارد شدند. رسول گرامى از آن ميان دخترش فاطمه را صدا زد و او را نزد خويش فرا خواند. فاطمه با چشمانى اشكبار، خود را بر پيكر پدر انداخت .
پيامبر خدا(ص ) لحظاتى را با دخترش به آهستگى سخن گفت . لختى بعد فاطمه در حالى كه اشك از چشمانش مى باريد از سينه پدر سر بر گرفت و دوباره با اشاره پدر در آغوش وى افتاد و پيامبر(ص ) اين بار هم كلماتى در گوش او زمزمه كرد. از شنيدن اين سخنان (چهره فاطمه شكفته گشت و) تبسم بر لبهاى او نقش بست .
رفتار دوگانه ، آن هم مقارن هم ، حاضران را شگفت زده گرد. از سبب آن پرسيدند. (با توضيحى كه از او شنيدند معلوم شد كه ) پيامبر خدا(ص ) در نجواى نخستين از مرگ حتمى خود، خبر داده و فاطمه از شنيدن آن بى تاب و گريان گشته است . و در گفتگوى بعدى ، پس از آنكه وى را به بردبارى سفارش كرده است فرموده : فاطمه جان ! بى تابى نكن . من از پروردگار خود مسئلت كرده ام كه تو نخستين فرد از خانواده ام باشى كه به من مى پيوندى . فطمه از شنيدن مژده ديدار پدر و پيوستن بزودى خود، شادمان گشته است .
قال على (ع ): ... ثم اذن للنسا فدخلن عليه فقال لابنته : ادنى منى يا فاطمه ! فاكبت عليه فناجاها فرفعت راسها و عيناها تهملان دموعا فقال لها: ادنى منى فدنت منه فاكبت عليه فناجاها فرفعت راسها و هى نضحك فتعجبنا لما راينا فسالناها فاخبرتنا انه نعى اليها نفسه فبكت ، فقال : يا بنيه لاتجزعى فانى سالت ربى ان يجعلك اول اهل بيتى لحاقا بى ، فاخبرنى انه قد استجاب لى . فضحكت ....(210)
در واپسين لحظات  
... آنگاه به من فرمود: على ! به دخترم فاطمه ، امورى را توصيه كرده ام و از او خواسته ام تا آنها را به تو گوشزد كند.(از او بپذير و) به آنچه مى گويد عمل كن ، كه وى بسيار راستگو و پايدار است .
سپس دخترش را در آغوش گرفت و او را به سينه چسبانيد و در حالى كه او را مى بوسيد فرمود: پدرت به قربانت اى فاطمه !.
از شنيدن اين سخن صداى گريه و شيون فاطمه بلند شد. باز پيامبز وى را در آغوش گرفت و افزود: آرى به خدا سوگند كه انتقامت گرفته خواهد شد. بى شك خدا از خشم تو خشمگين خواهد شد سپس سه مرتبه فرمود: واى بر ستمكاران ... آنگاه خود بشدت گريست .
به خدا قسم هنگامى كه رسول خدا به گريه افتاد، خود را در حالى يافتم كه گويا پاره اى از گوشت تنم جدا شده باشد! قطرات اشك از چشمان پيامبر چونان باران بر چهره و محاسنش جارى بود. و اين در حالى بود كه از فاطمه جدا نمى شد و پيوسته او را در آغوش خود مى فشرد. (لحظات بسيار تلخ و سختى بود) پيامبر در دامن من و سر بر سينه ام نهاده بود و حسن و حسين پاهاى جدشان را به بوسه گرفته بودند و با اشك چشم و سوز درون ، صدا به گريه و شيون بلند كرده بودند و با صداى بلند مى گريستند.
فاطمه نيز چنان مى گريست كه من گمان كردم گويا آسمانها و زمين به گريه نشسته اند.
(ساكت كردن او كار آسانى نبود) عاقبت پدر به تسليت وى پرداخت و گفت : دخترم خدا جانشين من بر شما است . اگر من از ميان شما مى روم خدا باقى است و او بهترين جانشين است . قسم به آنكه مرا به نبوت برانگيخت ، اشك تو، عرش الهى و فرشتگان آن را به گريه انداخت و آسمانها و زمين ها و آنچه را كه درون آنهاست به ماتم نشاند ....
... من اگر بگويم جبرئيل هم در آن ساعت حساس حضور داشت ، گزاف نگفته ام ؛ چه اينكه من صداى ناله و گريه اى مى شنيدم اما بدرستى صاحب آن را نمى شناختم . ولى در اين ترديد ندارم كه آن صداها و همهمه ها از فرشتگان بوده است . و با توجه به دوستى و صداقت ديرينه اى كه بين او و جبرئيل بود، گمان ندارم كه مثل چنين شبى پيامبر را تنها گذاشته باشد.
قال على (ع ): ... قال رسول الله (ص ): ... يا على انى قد اوصيت فاطمه ابنتى باشيا و امرتها ان تلقيها اليك فانفدها فهى الصادقه الصدوقه .
ثم ضمها اليه قبل راسها و قال : فداك ابوك يا فاطمه ، فعلا صوتها بالبكا ثم ضمها اليه و قال : اما و الله لينتقمن الله ربى و ليغضبن لغضبك . فالويل ثم الويل ثم الويل للظالمين ، ثم بكى رسول الله (ص ).
قال على (ع ): فو الله لقد حسبت بضعه منى قد ذهبت لبكائه حتى هملت عيناه مثل المطر حتى بلت دموعه لحيته و ملاءه كانت عليه و هو يلتزم فاطمه لايفارقها و راسه على صدرى و انا مسنده و الحسن و الحسين يقبلان قدميه و يبكيان باعلى اصواتهما ....
و لقد رايت بكا منها احسب ان السماوات و الارضين قد بكت لها. ثم قال لها يا بنيه ! الله خليفتى عليكم و هو خير خلقه و الذى بعثنى بالحق لقد بكى لبكائك عرش الله و ما حوله من الملائكه و السماوات و الارضون و ما فيهما ....
و لو قلت ان جبرئيل فى البيت لصرقت لانى كنت اسمع بكا و نغمه لا اعرفها و كنت اعلم اَنها اصوات الملائكه لا اشك فيها لان جبرئيل لم يكن فى مثل تلك لاليله يفارق النبى (ص ).

جبرئيل در عيادت پيامبر(ص ) 
جبرئيل ، فرشته وحى ، در اوقات معينى بر رسول خدا(ص ) فرود مى آمد و از وى ديدار مى نمود ... در روزهاى بيمارى ، اين ديدار تا دو نوبت در شبانه روز هم مى رسيد.
در يكى از اين ديدارها بو كه من ، حضور جبرئيل را در محضر شريف رسول خدا(ص ) احساس نمودم .
پيامبر خدا(ص ) به جز من از همه كسانى كه آنجا بودند، خواست كه منزل را ترك گويند. و چون منزل از جمعيت خالى شد، گفتگوى او و جبرئيل به شرح زير آغاز شد:
جبرئيل : اى محمد! خدايت سلام رسانده و از تو احوالپرسى و دلجويى كرده است - هر چند او خود بر احوال بندگان آگاهتر است !
پيغمبر(ص ): نشانه هاى مرگ را در خود مى بينم .
جبرئيل : مژده باد بر تو! (زود است كه ) اراده خداوندى در حق تو به منتهاى كرامت و بزرگوارى رسد و زمان وصل و لقاى او فراهم آيد.
پيغمبر(ص ): (لحظاتى پيش ) فرشته مرگ آمده بود و اجازه ورود خواست ، به او خوش آمد گفتم و داخل شد. از او مهلتى خواستم تا آمدن تو كارش را به تاءخير اندازد.
جبرئيل : اى محمد! پروردگارت به ديدار تو بسى مشتاق است تاكنون سابقه نداشته است كه فرشته مرگ از كسى رخصت گرفته باشد و پس از تو نيز از احدى اجازه نخواهد گرفت .
پيغمبر(ص ): جبرئيل ! تو نزد من بمان ، و تا آمدن او (فرشته مرگ ) مرا تنها مگذار.
قال على (ع ): ... فان جبرئيل نيزل على النبى فى مرضه الذى قبض فيه فى كل يوم و فى كل ليله ....
... انه نزل عليه فى الوقت الذى كان ينزل فيه فعرفنا حسه فقال على فيخرج من كان فى البيت غيرى . فقال له جبرئيل : يا محمد! ان ربك يقرئك السلام و يسالك و هو اعلم بك كيف تجدك ؟ فقال له انبى اجدنى ميتا، قال له جبرئيل : يا محمد! ابشر فان الله انما اراد ان يبلغك بما تجد ما اعدلك من الكرامه .
قال له النبى : ان ملك الموت استاذن على فاذنت له فدخل و اسبيظرته مجيئك .
فقال له يا محمد! ان ربك اليك مشتاق . فما استاذن ملك الموت على احد قبلك و لايستاذن على احد بعدك . فقال النبى : لاتبرح يا جبرئيل حتى يعود ....(211)

سنت ديرينه 
هنگامى كه وصيتنامه رسول خدا(ص ) را مطالعه كردم ديدم در بخشى از آن چنين نوشته شده است :
اى على ! جز تو كسى در كار غسل و كفن و دفن من شركت نجويد.
به آن حضرت گفتم : پدر و مادرم به فدايت ، آيا انجام دادن آن به تنهايى برايم ممكن است ؟!
فرمود: دستور جبرئيل است كه از جانب پروردگار آورده است .
پرسيدم : در صورت عجز آيا از كسى كمك بخواهم ؟
فرمود: جبرئيل گفته است كه :
سنت ديرينه الهى چنان بوده است كه پيامبران را جز جانشينان آنان ، غسل نمى داده اند. اكنون نيز بايد تداوم اين سنت به دست على انجام يابد ....
براى انجام دادن غسل من ، محتاج به يارى كسى نخواهى شد؛ چه اينكه تو را نيكو ياوران و نيكو برادرانى است !
پرسيدم : پدر و مادرم به فدايت آنها چه كسانى هستند؟
فرمود: جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل ، ملك الموت و اسماعيل فرشته اى كه امور آسمان دنيا به او واگذار شده است .
در اين هنگام به سجده افتادم و خدا را سپاس گفتم كه ياورانى كه امين پروردگارند به كمك خواهد فرستاد.
قال على (ع ): لما قرات صحيفه وصيه رسول الله (ص ) فاذا يا على ! غسلنى و لايغسلنى غيرك ... فقلت لرسول الله (ص ) بابى انت و امى انا اقوى على غسلك وحدى ؟
قال : بذا امرنى جبرئيل و بذلك امره الله تبارك و تعالى ....
فقلت له : فان ام اقو على غسلك وحدى فاستعين بغيرى يكون معى ؟
فقال جبرئيل : يا محمد! قل لعلى لن ربك يامرك ان تغسل ابن عمك فان هذا السنه ، لايغسل الانبيا غير الاوصيا و انما يغسل كل نبى وصيه من بعده ... و اعلم يا على ! ان لك على غسلى اعوانا نعم الاعوان و الاخوان ....
فقلت : يا رسول الله (ص )! من هم بابى انت و امى ؟
فقال : جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و اسماعيل صاحب السما الدنيا، اعوان لك ....
فخررت لله ساجدا و قلت : الحمدلله الذى جعل اى اخوانا و اعوانا هم امنا الله .(212)

شاهدان وصيت  
شبى از شبهاى بيمارى آن حضرت كه من تكيه گاه او بودم (به طورى كه پشت او در آغوش من قرار داشت ) و خانه هم به دستور پيامبر از همسرانش ‍ خالى شده بود و فقط من و فاطمه حضور داشتيم ؛ رسول خدا(ص ) به وصيت پرداخت و مواردى را يك به يك برشمرد و بر انجام دادن آن تاءكيد و سفارش فرمود.
رسول گرامى (ص ) پس از اينكه وصاياى خود را به پايان برد، فرمود: على ! از جاى خو برخيز و برابر من بيشين .
من برخاسته در مقابل او نشستم . در اين حال جبرئيل حضرتش را در آغوش ‍ گرفت و تكيه گاه آن جناب شد و ميكائيل هم در سمت راست آن حضرت نشست .
پيامبر به من فرمود: اى على ! دستهايت را روى هم بگذار. من نيز چنين كردم .
آنگاه فرمود:من پيشتر از تو پيمان گرفته بودم اما اكنون مى خواهم همان پيمان را در حضور دو شاهد كه امين پروردگارند (جبرئيل و ميكائيل ) تجديد كنم . اى على ! تو را به حقى كه اين دو فرشته بر تو دارند، سوگند مى دهم به وصاياى من عمل كنى و در انجام دادن آن با شكيبايى و پروا پيشگى و هماهنگ با طريقت و برنامه من نه راه و روش ديگران كوشش ‍ نمايى . و آنچه خداوند بهره تو ساخته است با قوت و قدرت در حفظ و حراست آن بكوشى .
سپس دست خود را روى دست من كه همچنان بسته بود گذاشت كه احساس كردم گويا چيزى درون مشت بسته ام فرو برد و آنگاه فرمود:
على ! حكمت و دانش را در ميان دستان تو گذاشتن و تو را از آنچه كه در پيش دارى و از آنچه كه بزودى با آن دست به گريبان خواهى شد آگاه كردم . تو نيز هنگام وفات ، وقتى خواستى بر وصىّ پس از خود وصيت كنى ، چنانكه من كردم بى هيچ نامه و نوشته اى با همين شيوه رفتار كن .
قال على (ع ): كنت مسند النبى الى صدرى ليله من الليالى فى مرضه و قد فرغ من وصيته و عنده فاطمه ابنته و قد امر ازواجه و النسا ان يخرجن من عنده ففعلن .
فقال : يا ابا الحسن : تحول من موضعك و كن امام ....
ففعلت و اسنده جبرئيل الى صدره و جلس ميكائيل على يمينه فقال : يا على ! ضم كفيك بعضها الى بعض ، ففعلت . فقال لى : قد عهدت اليك احدث العهد اك بمحضر امينى رب العالمين جبرئيل و ميكائيل ، يا على ! بحقهما عليك الا انفذت وصيتى على ما فيها و على قبولك اياها بالصبر و الورع على منها جى و طريقى لاطريق فلان و فلان و خذ ما اتاك الله بقوه .
و ادخل يده فيما بين كفى ، و كفاى مضمومتان فكانه افرغ بينهما شيئا فقال : يا على ! قد افرغت بين يديك لاحكمه و قضا ما يرد عليك و ما هو وارد لايعزب عنك من اشرك شى و اذا حضرتك الوفاه فاوص وصيك الى من بعدك على ما اوصيك و اصنع هكذا بلا كتاب و لا صحيفه .(213)

وصيت كتبى 
... در منزل رسول گرامى جبرئيل و شمارى از ملائكه حضور داشتند، هر چند من آنها را نمى ديدم ولى حضور آنها را احساس مى كردم .
پيامبر خدا(ص ) نوشته سر بسته اى كه مهر شده بود، از دست جبرئيل گرفت و به من داد و فرمود كه آن را بگشايم و من چنين كردم . بعد فرمود آن را بخوانم . من مشغول خواندن آن نوشته شدم . رسول خدا(ص ) فرمود: هم اينك جبرئيل نزد من است . او اين نوشته را از جانب پروردگارم آورده است .
من محتواى اين نوشته را (كه وصيت كتبى او محسوب مى شود) با وصيت (شفاهى ) او كاملاً مطابق ديدم و همه مواردى كه حضرتش بر انجام دادن آنها سفارش كرده بود در اين نوشته گرد آمده بود بدون اينكه حتى حرفى از آن ساقط شده باشد.
قال اميرالمومنين : دعانى رسول الله عند موته و اخرج من كان عنده فى البيت غيرى ، و البيت فيه جبرئيل و الملائكه ، اسمع الحس و لاارى شيئا فاخذ رسول الله كتاب الوصيه من يد جبرئيل مختومه فرفعها الى و امرنى ان افضها ففعلت و امرنى ان اقراها فقراتها فقال ان جبرئيل عندى اتانى بها الساعه من عند ربى .
فقراتها فاذا فيها كل ما كان رسول الله يوصى به شيئا فشيئا ما تغدر حرفا.(214)

تقسيم حنوط 
در بخشى از وصيت نامه آمده بود: حنوطى كه از بخشت براى او آورده اند در اختيار من بگذارد. از اين رو اندكى پيش از وفاتش مرا صدا زد و در حالى كه به من و دخترش فاطمه اشاره مى كرد، فرمود:
اين حنوطى است كه جبرئيل از بهشت آورده است . او به شما سلام رسانده و گفته است : اين حنوط را ميان خود تقسيم كنيد، بخشى از آن را براى من مصرف كنيد و بقيه را براى خود نگه داريد.
فاطه گفت : پدر جان ! ثلث آن براى شما باشد و بقيه را على قسمت كند!
از شنيدن اين سخن ، رسول خدا به گريه افتاد و دخترش را در آغوش كشيد و فرمود:
به دخترم الهام مى شود، او بسيار عاقل و هدايت يافته است .
على ! تو درباره باقى مانده حنوط تصميم بگير
.
(گفتم ) نيمى از آن فاطمه باشد، اما يا رسول الله نيمه باقى مانده ، از آن كسى كه شما بفرماييد. فرمود: آن را براى خود نگه دار.
قال على بن ابى طالب : كان فى الوصيه ان يدفع الى الحنوط، فدعانى رسول الله (ص ) قبل و فاته بقيل ، فقال : يا على ! و يا فاطمه ! هذا حنوطى من الجنه دفعه الى جبرئيل و هو يقرئكما السلام و يقول لكما: اقسماه و اعز لا منه لى و لكما، قالت فاطمه : لك يا ابتاه ثلثه و ليكن الناظر فى الباقى على بن ابى طالب ، فبكى رسول الله (ص ) و ضمها اليه و قال : موفقه رشيه مهديه ملهمه يا على ! قل فى الباقى ، قال : نصف ما بقى لها و نصف لمن ترى يا رسول الله . قال : هو لك فاقبضه .(215)
در حضور فرشتگان 
1 رسول گرامى (ص ) را بتنهايى در همان جامه اى كه بر تن داشت ، غسل و شستشو دادم . ابتدا خواستم پيراهن از بش بيرون كنم اما جبرئيل مانع شد و گفت : على ! برادرت را از جامه اش برهنه مكن كه خدا او را برهنه نساخته است ؛ در كار غسل عموزداده ات من خود به تو كمك خواهم كرد.
شستشوى او را در فضاى عطرآگين و ملكوتى اغاز كردم فرشتگان نيك سرشت و مقرب الهى پيوسته بشارتم مى دادند و در كار غسل ياريم مى رساندند و لحظه به لحظه با من سخن مى گفتند.
پدر و مادرم فدايش باد، هر وقت مى خواستم پيكر پاك و مطهرش را جا به جا كنم خود به خود حركت مى كرد و مطابق نياز، چرخش داده مى شد. اين وضع تا پايان غسل و كفن او همچنان ادامه داشت .
2 هرگز بويى خوش تر از بوى او استشمام نكردم و هرگز چهره اى به نوانيت و برافروختگى چهره او نديدم . حالتى كه بر دهان مردگان عارض مى شود، در وى پديدار نگشت .
1 قال على : غسلت رسول الله (ص ) انا وحدى و هو فى قميصه فذهبت انزع عنه القميص ، فقال جبرئيل : يا على ! لاتجرد اخاك من قميصه فان الله لم يجرده ، و تويد فى الغسل فانا اشركك فى لبن عمك لامر الله .
فغسلته بالروح و الريحان و الملائكه الكرام لابرار الاخيار تبشرنى و تمسك و اكلم ساعه بعد ساعه و لالقلب منه عضوا بابى هو و امى الا انقلب لى قلبا، الى ان فرغت من غسله و كفنه .(216)
2 ... ما شممت اطيب من ريحه و لا رايت اضوا من وجهه حينئذ و لم اره يعتاد فاه ما يعتاد الموتى .

هتك حرمت  
پيامبر خدا(ص ) موارد وصيت را يك به يك بر على برمى شمرد. و از او مى خواست تا عمل به وصيت را با هر سختى كه در پى دارد بپذيرد. و افزود كه اينك شاهدانى از فرشتگان الهى بر اقرار و پذيرش تو گواهند؛ مبادا در انجام آن سستى ورزى .
وصى گرامى كه سراپاگوش بود، در پايان هر بند، اطاعت و آماگى خود را اعلام مى نمود. تا آنكه شمار وصايا به فرازى رسيد كه شنيدن آن ، بند از بند على جدا كرد و آن جلوه عظمت و ناموس الهى را به لرزه درآورد و نقش بر زمين كرد. اين بخش را از خود او مى شنويم :
... قسم به آنكه دانه را شكافت و به جانداران حيات بخشيد، گفتار جبرئيل را شنيدم كه به حبيب خدا چنين مى گفت :
اى محمد! به على بگو كه حرمتت ، كه حرمت خدا و رسول است ، هتك خواهد شد و محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد.
از شنيدن اين سخن ، فريادى كشيدم و بيهوش بر زمين افتادم پس (از آنكه به هوش آمدم ) گفتم : يا رسول الله اين وصيت را هم مى پذيرم و بر تلخيهاى آن صبر مى كنم اگر چه حرمتم هتك شود و سنتهاى الهى ترك شود و كتاب خدا پاره پاره گردد و اركان كعبه از هم فرو پاشد و محاسنم از خون سرم رنگين شود. در برابر همه اينها شكيبا خواهم بود و به حساب خدا خواهم گذاشت ت از او اميد اجر و پاداش دارم و تا پيوستن به شما، در انجام دادن آنها تلاش خواهم كرد.
فقال اميرالمومنين (ع ): و الذى فلق الحبه و برا النسمه لقد سمعت جبرئيل يقول للنبى يا محمد! عرقه انه ينتهك الحرمه و هى حرمه الله و حرمه رسول الله و على ان تخضب لحيته من راسه بدم عبيط.
قال امير المومنين : فصقت حين فهمت الكلمه من الامين جبرئيل حتى سقطت على وجهى و قلت : نعم قبلت و رضيت و ان انتهكت الحرمه و عطلت السنن و مزق الكتاب و هدما الكعبه و خضبت لحيتى من راسى بدم عبيط(217) صابرا محتسبا ابدا حتى اقدم عليك .(218)

آخرين كلمات  
1 (بيمارى رسول خدا(ص ) شدت مى گرفت و خطر لحظه به لحظه زندگى او را تهديد مى كرد).
چيزى نگذشت كه فرياد فاطمه بلند شد و مرا به داخل فرا خواند. (سراسيمه ) وارد شدم ، ديدم رسول خدا(ص ) در حال احتضار است و لحظات پايانى عمر خود را سپرى مى كند. با مشاهده آن صحنه به سختى گريستم و خود دارى از گريه به هيچ وجه ممكن نبود.
پيامبر خدا(ص ) فرمود: على ! گريه براى چيست ؟ اينك زمان گريستن نيست ، كه لحظه فراق و جدايى بين ما فرا رسيده است .
برادر! تو را به خدا مى سپارم . پروردگارم ما به سراى جاويد فرا خوانده و جوار لطف و رحمت خويش را برايم برگزيده است . (من از اين بابت اندوهى به دل ندارم بلكه ) گريه و اندوه بى پايان من بر تو و فاطمه است . و (گويا مى بينم ) پس از من او را به هلاكت رسانند و مردم در ظلم و تعدى بر شما همدل و هماهنگ گردند!
شما را به خدا سپردم و از او خواستم كه شما را در حفظ و پناه خود بپذيرد كه او نيز پذيرفت و شما همچنان وديعه من ، نزد پروردگار خواهيد بود.
2 پيامبر خدا در لحظات پايانى عمر، دو گفتار با على داشته است : يكى كوتاه و آشكار و ديگرى طولانى و به راز. حضرت در زير از هر دو، چنين ياد مى كند:
پيامبر خدا(ص ) ... مرا به نزد خويش فرا خواند، چون نزديك او شدم فرمود:
على ! تو در حيات و ممات ، وصى و خليفه من در ميان خانواده و پيروانم هستى ، دوست تو، دوست من است ، و دوست من ولى خداست .
دشمن تو دشمن من است ، و دشمن من دشمن خداست .
على ! آنكه امامت و جانشينى تو را انكار كند مانند كسى است كه رسالت مرا انكار كرده باشد؛ چه اينكه تو از منى و من از توام
.
سپس مرا نزديكتر خواند و پنهانى و راز سخن گفت . از گفتار او هزار باب علم بر رويم گشوده گشت و از هر باب آن هزار باب ديگر باز شد اين نهان گويى چندان به طول انجاميد كه سر و روى من و رسول خدا(ص ) به عرق نشست . به طورى كه عرق از روى من بر او و از چهره مبارك او بر من مى چكيد.
3 پيامبر خدا(ص ) در حالى كه بر سينه من تكيه داده بود و دهان در گوش ‍ من داشت ؛ متوجه حركت زشت دو تن از همسرانش شد كه سعى داشتند با استراق سمع ، از سخنان آهسته و پنهانى او سر در بياورند. رسول خدا(ص ) (همانجا برآشفت و) گفت : پروردگارا! شنوايى را از ايشان باز گير.
سپس فرمود: على ! اين آيه را ديده اى :
كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام مى دهند؛ بهترين خلق خدا هستند.(219)
آيا مى دانى كه آنان چه كسانى هستند؟
گفتم : خدا و رسولش بهتر مى دانند.
فرمود: آنان شيعيان و ياوران تو هستند. وعده ديدار من و آنان ، كنار حوض ‍ كوثر، هنگامى كه امت ها به زانو در آيند و همه در محضر پروردگار خويش ‍ حاضر شوند و به آنچه از آن گريزى نيست خوانده شوند.
آن روز از تو و شيعيانت نام مى برند و همه با چهره هايى برافروخته و روشنايى كه از پيشانى و سجده گاه آنان مى درخشد در حال نشاط و سيرابى نزد من آيند....
4 پيامبر خدا(ص ) در حال احتضار بود و ملافه اى نازك چهره مباركش را پوشانده بود. كسان و نزديكانش گرد او جمع بودند. و ما همگى با چشمانى اشكبار نگران زندگانى او بوديم و بعضى هم كار را تمام شده مى پنداشتند و كلمه استرجاع بر زبان داشتند....
(لحظات فراق نزديك مى نمود)، حضرت (در بستر افتاده بود و بى توجه به اطرافيان ) همچنان ساكت و خموش بود. در اين بين ناگهان به سخن آمد و فرمود: چهره هايى رو سفيد خواهند بود و چهره هايى رو سياه ؛ گروهى اهل سعادتند و دسته اى نيز اهل شقاوت ، آنان كه سعادتمندند، پنج تن آل عبا كه من برترين ايشانم - و اين مايه فخر و مباهات نيست (بلكه فضل خداست ) - آنان عترت من و جانشينان من هستند، كه به لحاظ معرفت و عبوديت ذات احديّت بر همه پيشى جسته اند. سپس كسانى اهل سعادتند كه از ايشان پيروى كنند و بر كيش و آيين من دستورهاى الهى را به كار بندند (تاآنكه فرمود):
دشمن على و آل او در آتش است ، و دوستدار على و آل او در بهشت .
با پايان گرفتن اين كلمات ، حضرتش ساكت شد (و خورشيد وجودش از آسمان دنيا غروب كرد).
1 قال على (ع ): ... فما لبثت ان نادتنى فاطمه (ع ) فرخلت على النبى (ص ) و هو يجود بنفسه فبكيت و لم املك نفسى حين رايته بتلك الحال يجود بنفسه . فقال لى : مايبكيك ياعلى ! ليس هذا اوان البكاء فقد حان الفراق بينى و بينك فاستودعك الله يا اخى فقد اختار لى ربى ما عنده و انما بكائى و غمّى و حزنى عليك و على هذه ان تضيع بعدى فقد اجمع القوم على ظلمكم و قد استودعكم الله و قبلكم منى وديعه ....(220)
2 عن على (ع ): لما حضرت رسول الله الوفاه ، دعانى ، فلما دخلت عليه ، قال لى : يا على انت وصيى و خليفتى على اهلى و امتى فى حياتى و بعد موتى ، وليك وليى و وليى ولى الله و عدوك عدوى و عدوى عدوالله ، يا على ! المنكر لا مامتك بعدى كالمنكر لرسالتى فى حياتى لانك منى و انا منك . ثم ادنانى فاسر الى الف باب من العلم كل باب يفتح الف باب .(221)
فحدثنى بالف حديث يفتح كل حديث الف حديث حتى عرقت و عرق رسول الله (ص ) فسال على عرقه و سال عليه عرقى .(222)
3 قال على (ع ): ... عهد الى رسول الله (ص ) يوم توفى و قد اسندته الى صدرى و راسه و عند اذنى و قد اصغت المراتان لتسمعا الكلام فقال رسول الله : اللهم سد مسامعهما ثم قال ياعلى ! ارايت قول الله تعالى :(ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ) اتدرى من هم ؟ قلت : الله و رسوله اعلم قال فانهم شعتك و انصارك ، و موعدى و موعدهم الحوض يوم القيامه اذا جيئت الامم على ركبها و بدالله فى عرض خلقه و دعا الناس الى ما لابد لهم قيد عوك و شيعتك فتجيئونى غرا محجلين شباعا مرويين ....(223)
4 قال اميرالمومنين : بينما نحن عند النبى هو يجود بنفسه و هو سجى بثوب ملاه خفيفه على وجهه ، فمكث ما شا الله ان نيكث و نحن حوله بين باك و مسترجع ، اذ تكلم و قال : ابيضت وجوه و اسودت وجوه و سعد اقوام و شقى آخرون : اصحاب الكسا الخمسه انا سيدهم - و لافخر عترتى اهل بيتى السابقون المقربون يسعد من اتبعهم و شايعهم على دينى و دين آبائى ... مبغض على و آل على فى النار و محب على و آل على فى الجنه ، ثم سكت .(224)

وفات  
از ارتحال رسول خدا(ص ) چنان غم و اندوهى بر دلم فرو ريخت كه اگر كوهها فرود آمده بود، گمان ندارم كه از عهده تحمل آن بر مى آمدند. آن روز در ميان مردم ، بستگانم را مى ديدم كه سنگينى مصيبت ، آنان را بى تاب و توان ساخته بود كه دامن صبر و شكيب را از ايشان ربوده ، و عقل و هوش را از سرهاشان گرفته بود.
نه خويشتن دارى ممكن بود، و نه آرام كردن ايشان كارى ساده ! نه خود چيزى مى فهميدند و نه از ديگرى سخنى مى شنيدند.
مردمان ديگر كه از فرزندان عبدالمطلب نبودند نيز برخى مصيبت زدگان را تسليت مى دادند و آنان را به صبر و خويشتن دارى توصيه مى نمودند و برخى ديگر با داغديدگان همراه و هم ناله شده بودند و با آنان اشك مى ريختند.
(در اين محشرى كه از وفات رسول خدا(ص ) بر پا شده بود) تنها من بودم كه صبر كردم و بدانچه وظيفه ام بود، عمل كردم . جنازه حضرتش را برداشته و غسل دادم و حنوط نموده و كفن كردم و بر پيكر پاكش نماز گزاردم و به خاكش سپردم . و آنگاه به جمع كردن قرآن و اجراى دستورهاى الهى پرداختم .
در اين مهم ، نه ريزش اشكها بر گونه ها جلوگيرم شد و نه ناله جان سوز عزيزان و نه سوز و گدار دلها، و نه سنگينى مصيبت ، هيچ يك تنوانست مرا از انجام دادن وظيفه باز دارد تا آنكه حقى را كه از خدا و رسولش بر عهده داشتم ادا نمودم و فرمان خدا را با بردبارى و دورانديشى كامل به انجام رساندم ، و بار اندوه فقدان او را با صبر و شكيبايى تنها به حساب خدا و اميد پاداش او به دوش كشيدم .
قال على : ... فنزل بى من وفاه رسول الله ما لم اكن اظن الجبال او حملته عنوه كانت تنهض به ، فرايت الناس من اهل بيتى بين جازع لايملك جزعه و لايضبط نفسه و لايقوى على حمل فادح ما نزل به ، قد اذهب الجزع صبره و اذهل عقله و حال بينه و بين الفهم و الافهام و القول و الاستماع ، و سائر الناس من غير بنى عبدالمطلب بين معز يامر بالصبر و بين مساعد باك لبكائهم جازع لجزعهم ، و حملت نفسى على الصبر عند وفاته بلزوم الصمت و الاشتغال بما امرنى به من تجهيزه و تغسيله و تحنيطه و تكفينه و الصلاه عليه و وضعه فى حفرته و جمع كتاب الله و عهده الى خليقه ، لايشغلنى عن ذلك بادر دمعه و لاهائج زفره و لا لاذع حرقه و لا جزيل مصيبه ، حتى اديت فى ذلك الحق الواجب لله عزوجل و لرسوله على و بلغت منه الذى امرنى به ، و احتملته صابرا محتسبا....(225)
اين من بودم 
پيامبر گرامى در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه سر بر سيه من داشت . او در دستهايم جان سپرد، دستم را (به منظور تيمّن و تبرّك ) بر چهره خويش كشيدم .
اين من بودم كه او را غسل دادم و فرشتگان ياريم كردند.
فقدان رسول گرامى در و ديوار را به شيون آورد و آشنا و بيگانه را به ماتم نشاند. فرشتگان دسته دسته در رفت و آمد بودند. و گوش من حتى براى لحظه اى از سر و صداى وردها و دعاهاى آنها آسوده نبود. و اين وضع همچنان تا لحظه اى كه آن حضرت را به خاك سپردم ادامه داشت . پس آيا چه كسى سزاوارتر از من به رسول خدا در حيات و ممات است ؟!
قال اميرالمومنين (ع ): ... و لقد قبض رسول الله و ان راسه لعلى صدرى و قد سالت نفسه فى كفى فامردتها على وجهى و لقد وليت غسله و لاملائكه اعوانى فضجت الدار و الافنيه ملا يهبط و مال يعرج و ما فارقت سمعى هيمه منهم يصلن عليه حتى و اريناه فى ضريحه ، فمن ذا احق به منى حيا و ميتا؟!(226)
تحويل اسرار 
پيامبر خدا(ص ) فرموده بود، كه براى غسل او از چاه غرس (227) آب تهيه كنم ، آن هم به مقدار هفت مشك ؛ و نيز فرموده بود: چون كار غسل پايان گرفت هر كه را كه در منزل بود، بيرون كن و آنگاه نزديك جنازه من بيا و دهان خود را بر دهان من بگذار و از هر چه خواهى پرسش كن ، از رخدادها و حوادثى كه تا روز قيامت در پيش است (كه همه را به تو خواهم گفت ).
من نيز چنان كردم و اوهم از هر چه كه دانستنى بوده پرده برداشت و از حوادث آينده تا لحظه برپايى قيامت آنچه كه مربوط به فتنه ها و آشوبها بود آگاهم كرد. اكنون هيچ گروهى نيست جز آنكه پيروان حق آنها را از باطلشان مى شناسم .
قال على بن ابى طالب : امرنى رسول الله (ص ) اذا توفى ان استقى سبع قرب من بئر غرس فاغسله بها فاذا غسلته و فرغت من غسله اخرجت من فى البيت ، قال : فاذا اخرجتهم فضع فاك على فى ثم سلنى عما هو كائن الى ان تقوم الساعه من امر الفتن (قال على (ع )) ففعلت ذلك فانبانى بما يكون الى ان تقوم الساعه و ما من فئه تكون الا و انا اعرف اهل ضلالها من اهل حقها.(228)
خضر نبى (ع ) 
لحظه اى كه براى غسل دادن رسول خدا(ص ) آماده مى شدم ، همين كه بدن پاك و پاكيزه آن حضرت را بر سكّو نهادم ، صدايى از گوشه اتاق به گوشم رسيد كه گفت : على ! محمد را غسل مده ، بدن پاك و مطهر او احتياج به غسل و شستشو ندارد.
از سخن او در دلم گمانى پيدا شد (اما بزودى برطرف شد و به خود آمدم و) گفتم : واى بر تو، تو كه هستى ؟! پيامبر خدا(ص ) ما را به غسل و شستشوى خود فرمان داده است و تو از آن نهى مى كنى ؟!
در همين حال آواز ديگرى با صدايى بلندتر شنيده شد كه گفت :
على ! او را بشوى و غسل ده ، بانگ نخستين از شيطان بود. او به سبب رشك و حسدى كه بر محمد(ص ) دارد، خوش ندارد كه وى با غسل و طهارت پاى بر بساط پروردگار خويش بگذارد.
گفتم : اى صاحب صدا! از اين كه او را به من معرفى كردى ، خدا به تو پاداش ‍ نيك دهد، اما تو كيستى ؟
گفت : من خضر نبى هستم كه براى تشييع جنازه پيغمبر خاتم (ص ) آمده ام .
قال على (ع ): لما وضعته على المغتسل اذا بهاتف من زاويه البيت : يا على ! لا تغسل محمدا فانه طاهر مطهر.
فوقع قلبيمن ذلك شى و قلت : ويلك ، من انت ؟ فان النبى امرنا بهذا و هذه سنته ، و اذا بهاتف آخر يهتف باعلى صوته : غسله يا على ! فان الهاتف الول كان الشيطان ، حسد محمدا ان يدخل قبره مغسلا. قال على (ع ): جزاك الله خيرا قد اخبرتنى ان ذلك ابليس فمن انت ؟ قال : انا الخضر حضرت جنازه محمد.(229)

تسليت  
... هنگامى كه فاطمه اشك مى ريهت و در فراق پدر مى سوخت ، فرشته اى از جانب خداى سبحان به تسليت و تعزيت ما آمد. ما حضور او را نزد در حس كرديم و آوازش را كه از همان زاويه بر مى خاست مى شنيديم اا شخص او را نمى ديديم . او كه براى تسلى ما آمده بود، چنين گفت :
درود خدا و رحمت و بركات او بر شما دودمان پيامبر باد!
پروردگارتان بر شما درود و سلام فرستاده و فرموده است :
هر مصيبتى با جيگزينى خدا سبك مى شود، و هر فقدانى با وجود خدا جبران مى شود و هر نيستى با بقاى او هست خواهد شد. پس با پيوستن به او بر تلخى مصيبت صبر كنيد و بدانيد كه شربت مرگ ، نوش ناگزير زمينيان و ساكنان آسمانهاست ؛ درود خدا و رحمت و بركات او بر شما باد
.
اين در حالى بود كه پيكر بى جان رسول خدا(ص ) كفن كرده در برابر ديدگان ما، بر روى زمين قرار داشت و در منزل ، جز فاطمه و حسن و حسين ، كس ‍ ديگرى حضور نداشت ؛ چهار نفرى كه پنجمين آنان ، جسد بر زمين مانده رسول خدا(ص ) بود ....
قال على (ع ): ... فهل فيكم احد بعث الله عزوجل اليه لاتعزيه حيث قبض رسول الله (ص ) و فاطمه تبكيه ؟ اذ سمعنا حسا على الباب و قائلا يقول نسمع صوته و لانرى شخصه و هو يقول : السلام عليكم اهل البيت و رحمه الله و بركاته ، ربكم عزوجل يقرئكم السلام و يقول لكم : ان فى الله خلفا من كل مصيبه و عزا من كل هالك و دركا من كل فوت فتعزوا بعزا الله و اعلموا ان اهل الارض يموتون و ان اهل السما لايتقون ، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته .
و انا فى البيت و فاطمه و الحسن و الحسين اربعه لاخامس لنا الا رسول الله (ص ) مسجى بيننا، غيرى ؟ قالوا لا....(230)

عرب ناشناس  
پس از گذشت سه روز از رحلت جانگداز رسول گرامى عرب ناشناسى بر ما وارد شد. او خود را بر قبر انداخت و در سوگ رسول خدا(ص ) خاك بر سر مى كرد و خطاب به قبر آن حضرت مى گفت :
اى رسول خدا! آنچه تو گفتى همه را از خداى خود آموختى و ما نيز از تو؛ يكى از هزاران كه بر تو آموختند چنين بود:
آنان كه بر خود ستم كردند و خود را به گناه بيالودند، چون نزد تو آيند و توبه كنند و پيغمبر هم براى پذيرش توبه آنان طلب مغفرت كند، البته كه خدا را بسيار بخشنده و مهربان خواهند يافت .(231)
من اينك به نزد تو آمده و بر كرده هاى زشت خود اعتراف مى كنم ، از تو مى خواهم برايم دعا كنى .
ناگاه از قبر صدايى برخاست كه مى گفت : تو آمرزيده شدى .
قال على (ع ): قدم علينا اعرابى ، بعد ما دفنا رسول الله (ص ) بثلاثه ايام فرمى بنفسه على قبر النبى و حثا من ترابه على راسه و قال :
يا رسول الله ! فسمعنا قولك و وعيت عن الله سبحانه فوعينا عنك و كان قيما انزل عليك :
(و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لو جدو الله توابا رحيما). قد ظلمت و جئتك تستغفر لى .
فنودى من القبر: قد غفر لك !(232)

اشك بى پايان 
من رسول خدا(ص ) را در همان جامه اى كه بر تن داشت ، غسل دادم و فاطمه هميشه از من مى خواست تا آن پيراهن را در اختيار او بگذارم .
او هم پيراهن پدر را (در بغل مى گرفت و بر چهره مى ماليد) مى بوييد و اشك مى ريخت .
تا اينكه (يك روز) متوجه شدم كه او به حال غش و بيهوشى افتاده و از مشاهده آن پيراهن سخت بى قرار گشته است . من هم با ديدن اين وضع آن پيراهن را براى هميشه از او پنهان كردم .
عن على قال : غسلت النبى فى قميصه ، فكانت فاطمه تقول : ارنى القميص ، فاذا شمته غشى عليها فلما رايت ذلك غيبته .(233)
در رثاى او 
1 پدر و مادرم فدايت !
با وفات تو رشته وحى الهى و اخبار آسمانها كه هرگز با مرگ كسى بريده نمى شود قطع گرديد. مصيبت فقدان تو، يگانه مصيبتى است كه ديگر مصيبت ها به آن تسلى پذيرند. و داغ مصيبت تو چنان گسترده است كه همه را به سوگ نشانيد و ديده ها را تر ساخت . اگر نبود كه ما را به شكيبايى در برابر ناگواريها فرا خواندى و از بى تابى نهى نمودى ، آنچنان در فراق تو اشك مى ريختيم كه سرچشمه اشك را مى خشكانديم . ولى حزن و اندوه ما در اين راه پيوسته است و اين اندوه در راه تو بسيار كم است و جز اين چاره اى نيست .
پدرم و مادرم فداى تو. ما را در سراى ديگر بياد آر و در خاطر خود نگاهدار.
2 (آرى ) شكيبايى نيكوست اما نه در برابر تو و بى تابى زشت است اما نه در فراق تو. براستى كه مصيبت تو اندوه بزرگى است ، آن سان كه مصيبت گذشتگان و آيندگان در برابر آن ناچيز است .
1 قال على (ع ): بابى انت و امى لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوه و الانبا و اخبار السما، خصصت حتى صرت مسليا عمن سواك و عممت حتى خار الناس فيك سوا، و لو لا انك امرت بالصبر و نهيت عن الجزع لانفدنا عليك ما الشوون و لكان الدا مما طلا و الكمد محالفا، و قلا لك و لكنه ما لا يملك رده و لايستطاع دفعه .
بابى انت و امى اذكرنا عند ربك و اجعلنا من بالك .(234)
2 عن على (ع ): ان الصبر الا عنك و ان الجزع لقبيح الا عليك و ان المصاب بك لجليل و انه قبلك و بعدك لجلل .(235)

فصل ششم : اندوه دل 
اندوه دل 
بخشى از آنچه در اين فصل آمده ، برگى از نامه اى است كه امير مؤ منان به درخواست جمعى از ياران خود، در شرح حال خويش و حوادث پس از رسول خدا(ص ) نگاشته است .
اين نامه به منزله سلسله حلقه هايى است كه اما آن را در چند بخش تنظيم كرده و فرموده است تا هر جمعه در پاره اى از نواحى و مراكز استانها بر مردم خوانده شود.
در حلقه نخستين ، عهد جاهليت را توصيف فرموده و سپس از ظهور اسلام و عهد رسول خدا(ص ) و دوران شيخين و زمان عثمان و قتل وى سخن به ميان آورده است . و در پايان نيز از نابسامانيهاى عهد خويش و كارشكنيهاى معاويه و توطئه ها و نيرنگهاى او پرده برداشته است .
اين نامه يك دوره فشرده از زندگانى على است كه با خط خود يا به املاى او و خط ديگرى نوشته شده است .
ماءخذ اين نامه ، رسائل كلينى و كتاب غارات ثقفى است . سيد اين طاوس ‍ متن آن را از رسائل كلينى در كتاب كشف المحجّه آورده و مرحوم مجلسى آن را در بحار نقل كرده است .
ترجمه اين نامه توسط حاج ميرزا خليل كمره از دو كتاب رسائل و غارت به تقارن ، ضمن گفتارى در كتاب گفتار ماه به چاپ رسيده است . و نيز همين نامه از آنجا كه در كشف المحجّه آمده است ، و به قلم آقاى دكتر اسدلله مبشرى به فارسى برگردان و با نام فانوس منتشر شده ، ترجمه ديگرى يافته است كه بنده از هر دو كتاب سود جسته ام .
كتاب اختصاص و بحار و خصال صدوق و نهج البلاغه از دير منابع اين بخش است .
روزهاى سياه 
... خداوند سبحان ، محمد را به نبوت برانگيخت در حالى كه شما در بدترين حال مى زيستيد: در ميان شما كسانى بودن كه به سگان خود غذا مى خوراندند، اما فرزندان خود را مى كشتند! به غارت و چپاول ديگران مى رفتند و چوپان باز مى گشتند خيمه و قبيله خود را غارت شده مى يافتند.
خوراكتان گاهى علهز (معجونى آميخته از خون و كرك شتر) و گاهى هبيده (دانه هاى تلخ حنظل ) و زمانى هم مردار و لاشه حيوانات و خون آنها بود. از طعامهاى خشن و ناگوار و آبهاى آلوده و بويناك بهره مى جستيد و در كنار سنگهاى سخت و بتهاى گمراه كننده منزل مى گزيديد. و خون يكديگر را مى ريختيد و افرادتان را به اسارت مى برديد.
خداوند منّان قريش را با نزول سه آيه از قرآن كريم ، تخصيص داد و عرب را به طور عموم به يك آيه . اما آياتى كه درباره قريش فرموده است ، نخست آنكه فرمود: اى مؤ منان بياد آريد زمانى را كه شما اندك بوديد و در ميان انبوه دشمن مى زيستيد، آنها شما را در زمين (مكه ) خوار و ضعيف مى شمردند. و شما از هجوم مشركان بر خود ترسان بوديد. تا آنكه خدا شما را در پناه خود آورد و بيارى خود نيرومندى و نصرت عطا فرمود. و از بهترين غنائم و خواركى ها روزى شما قرار داد. باشد تا شكرگزار باشيد.(236)
ديگر آنكه فرمود:
خدا به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورد و رفتار نيكو داشته باشد وعده فرموده كه (در ظهور امام زمان (ع )) در زمين خلافت دهد. چنانكه امم صالح پيامبران سلف ، جانيشين پيشينيان خود شدند. و علاوه بر خلاف ، آئين پسنديده آنان را بر همه اديان تمكين و تسلط دهد و به همه مومنان ، پس از خوف و ترس از دشمنان ، ايمنى كامل دهد تا مرا به يگانگى بى هيچ شايته شركت و ريا پرستش كنند، و بعد از آن هر كه كافر گشت به حقيقت همان فاسقان تبه كارند.(237)
سوم گفتار قريش به رسول خدا(ص ) است ، آنگاه كه ايشان را به اسلام و هجرت فرا مى خواند، گفتند:
اگر ما با تو همراهى كنيم و اسلام را كه طريق هدايت است پيروى نماييم ما را از سرزمينمان بيرون خواهند كرد (در پاسخ آنها بگو) آيا ما حرم مكه را براى ايشان محل امن و آسايش قرار نداديم تا به اين مكان از هر سوى ، انواع نعمت و ثمرات كه روزى آنها كرده ايم - بياورند؟ حقيقت اين است كه اكثر مردم نادانند.(238)
اما آيه اى كه درباره عموم عرب است :
به ياد آريد كه اين نعمت بزرگ خدا را كه شما با هم دشمن بوديد و خدا در دلهاى شما الفت و مهربانى انداخت و به لطف او همه برادر دينى يكديگر شديد در صورتى كه در پرتگاه آتش بوديد خدا شما را نجات داد ....(239)
پس نعمت اسلام و پيامبر چه نعمت بزرگى است اگر دست از آن نشوييد و به سوى ديگرى نرويد! و چه مصيبت عظيمى است اگر بدو نگرويد و از آن روى گردانيد؟!
پس از چندى ، پيامبر خدا(ص ) بعد از آنكه بار رسالت و مسؤ وليت خويش ‍ را به انجام رسانيد، ديده از جهان برگرفت . مصيبت فقدان او براى همه مؤ منان جانگداز بود و براى نزديكان و دودمان وى بخصوص سخت اندهبار و عظيم بود. مصيبتى كه مؤ منان به مانند آن دچار نشده بودند و پس ‍ از آن نيز هرگز چنان روز سختى را مشاهده نخواهند كرد.
آن بزرگوار از اين جهان رخت بربست و كتاب خدا و اهل بيت خود را بر جاى گذاشت . آنها دو پيشوايند كه هيچگاه اختلاف ندارند و دو برادرند كه دست در دست هم دارند و با يكديگر دشمنى ندارند و دو همراهند كه جدايى نمى پذيرند.
قال على (ع ): ... بعث محمدا و انتم معاشر العرب على شر حال ، يعذو احدكم كلبه و يقتل ولده و يغير على غيره فيرجع و قد اغير عليه ، تاكلون العلهز و الهبيده و الميته و الدم ، منيخون على احجار خشن و اوان مضله تاكلون الطعام الجشب و تشربون الما الاجن ، تسافكون دماكم و يسبى بعضكم بعضا، و قد خص الله قريشا بثلاث ايات و عم العرب بايه . فاما الايات اللواتى فى قريش فهو قوله تعالى : (و اذكروا اذا اتبم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان تبخطفكم الناس فاواكم و ايدكم بنصره و رزقكم من الطيبات اعلكم تشكرون ).
و الثانيه (وعا الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بهد خوفهم امنا يعبدوننى لايشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ) والثالثه قول قريش لنبى الله تعالى حين دعاهم الى الاسلام و الهجره فقالوا: (ان نتبع الهدى معك نتخلف من ازضنا). فقال الله تعالى : (او لم نمكن لهم حرما امنا يجبى اليه ثمرات كل شى رزقا من ادنا و لكن اكثرهم لايعلمون ).
و اما الايه التى عم بها العرب فهو قوله تعالى : (و اذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدا فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون ).
فيا لها نعمه ما اعظمها ان لم تخرجوا منها الى غيرها و يا لها من مصيبه ما اعظمها ان لم تومنوا بها و ترغبوا عنا. فمضى نبى الله و قد بلغ ما ارسل به فيالها مصيبه خصت الاقربين و عمت المومنيت لم تصابوا بمثلها و لن تعاينوا بعدها مثلها.
فمضى لسبيله و ترك كتاب الله و اهل بيته امامين لايختلفان و اخوين لايتخاذلان و مجتمعين لايتفرقان ....(240)

شتاب مردم  
1 پس از رسول خدا مسلمانان در تصدى خلافت اختلاف كردند به خدا سوگند هرگز تصور نمى كردم و به خاطرم نمى گذشت كه مردم پس از رسول خدا(ص ) جز من به كس ديگرى روى آورند! (چيزى كه براى من شگفت آور بود) هجوم و شتاب مردم بود كه مى ديدم مانند سيل به طرف او (ابوبكر) سرازير شده بودند و براى اينكه با او بيعت كنند به سمت وى مى تاختند (و از يكديگر سبقت مى گرفتند)!.
2 ... هنگامى كه ديدم مردم براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند، من دست نگه داشتم ، و معتقد بودم كه به مقام محمد از او و ديگران ، برازنده ترم (مگر نبود كه ) رسول خدا(ص ) آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را در سپاه اسامة ين زيد قرار داده بود و از آنها خواسته بود تا همراه اسامه مدينه را ترك كنند؟
آخرين كلماتى كه از زبان مباركش شنيده مى شد فرمان حركت و شتاب در تجهيز سپاه اسامه بود.

1 قال على (ع ): ... فلما مضى لسبيله تنازع المسلمون الامر بعده ،فو الله ماكانيلقى فى روعى و لايخطر على بالى ان العرب تعدل هذا الامر بعد محمد عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده . فما راعنى الا انثيال الناس على ابى بكر و اجفالهم اليه ليبايعوه .(241)
2 ... فلما رايت الناس قد انثالوا على ابى بكر للبيعه ، امسكت يدى و ظييت انى اولى و احق بمقام رسول الله (ص ) منه و من غيره و قد كان نبى الله امر اسامه بن زيد على جيش و جعلهما فى جيشه و ما زال النبى الى فاضت نفسه يقول : انفذوا جيش اسامه ، لنفذوا جيش اسامه ....(242)

سپاه اسامه 
... پيامبر خدا در واپسين دقايق زندگى به فرماندهى اسامه بن زيد بسيج كرد. در آن لشكر از عرب زادگان و تيره اوس و خزرج و كسانى كه بيم آن مى رفت كه حضورشان در مدينه موجب فتنه واخلال گردد و با شكستن پيمانى كهاز من بر عهده داشتند و با ساز كردن نغمه هاى مخالف ، سبب دشوارى در امر خلافت گردند، و نيز از كسانى كهبهديده كينه و دشمنى در من مى نگريستند و داغ كشته شدن پدر يا برادر يا بستگان خود را همچنان در دل داشتند؛ همه آنان را در جيش اسامه گرد آورد (و از آنان خواست تا مدينه را به مقصد شام و نبرد با روميان ترك كنند) ؛ هر كه در مدينه بود همراه اين لشكر روانه كرد. حتى از مهاجران و انصار و ساير مسلمانان و منافقان و كسانى كه به اسلام عقيده (درستى ) نداشتند همه را در زير پرچم اسامه فرا خواند بجز شمارى از پاكدلان كه همراه من در من در مدينه نگاه داشت ، بقيه را به خروج از مدينه فرمان داد.
(با اين تدبير) شهر از اغيار خالى مى گشت و سخن ناهنجار از زبانى شنيده نمى شد و مقدمات كار خلافت و زمامدارى رعيت ، بدون حضور كژانديشان و بدخواهان برگزار مى گشت و ديگر پس از فيصله دادن كارها، كسى به خود اجازه مخالفت نمى داد.
آخرين كلامى كه درباره كار امت از زبان مبارك پيامبر خدا(ص ) شنيده شد اين بود كه مى گفت : هر چه زودتر لشكر اسامه را حركت دهيد. هيچ يك از افراد زير پرچم (در هر شرايط) حق بازگشت ندارد و دستور اكيد در اين باره صادر فرمود و تا آنجا كه ممكن بود در اجراى اين دستور تاءكيد كرد.
(اما با اين همه ) پس از وفات رسول خدا(ص ) من ناگهان ديدم كه عده اى از افرادى كه مى بايست در اردوگاه اسامه و در ميان سپاه او باشند، از دستور فرماندهى سرپيچى كردند و مراكز نظامى خود را ترك نموده و فرمان پيامبر خدا(ص ) را كه فرموده بود: ملازم ركاب فرمانده خود باشند و با پرچم او به هر جا كه مى رود همراه باشند، زير پا گذاشته و فرمانده خود را در اردوگاه رها ساخته و سواره و تابان به مدينه اسب تاختند تا به مقصدى كه در دل داشتند نايل گردند و رشته پيمانى كه خدا و رسولش بر عهده آنان نهاده بود از هم بگسلند و پيمانى را كه براى من گرفته شده بود بشكنند و به زور هو و جنجال بر يك شخص اتفاق نمايند.
(آرى ) آنان چنين كردند بدون آنكه حتى با كسى از فرزندان عبدالمطلب مشورت كنند و از آنان نظرخواهى نمايند و يا لااقل از من ، در اقاله و پس ‍ گرفتن بيعتى كه بر عهده داشتند، كلامى به ميان آورند.
آن روز من سرگرم تجهيز بدن مطهر رسول گرامى (ص ) بودم و از آنچه پيرامونم مى گذشت غافل بود؛ چرا كه معتقد بودم از هر كارى مهمتر، تجهيز و برگزارى مراسم دفن و كفن رسول خدا(ص ) است . آها از اين فرصت استفاده كردند و نقشه خود را عملى ساختند. اين رفتار آنان ، آنهم در شرايطى كه من زير فشار مصيبتى آنچنان و ابتلاى ماتمى به آن عظمت قرار داشتم و كسى را از دست داده بودم كه بجز خدا هيچ تسلى بخشى براى آن متصور نيست ، بسان نمكى بود كه بر زخم دلم پاشيده مى شد. ولى من دامن خبر و شكيبايى را رها نكردم و بر اين مصيبتى كه بسيار زود و در پى مصيبت فقدان رسول خدا(ص ) پيش آمد، ايستادگى كردم .
قال على (ع ): ... ثم امر رسول الله بتوجيه الجيش الذى وجهه مع اسامه بن زيد، عند الذى احدث الله به من المرض الذى توفاه فيه ، فلم يدع النبى احدا من افنا العرب و لا من الاوس و الخزرج وغير هم من سائر الناس ممن يخاف على نقضه و منازعته و لا احدا ممن يرانى بعين البفضا، ممن قد وترته تقتل ابيه او اخيه او حميمه الا وجهه فى ذلك الجيش و لا من المهاجرين و الانصار و المسلين و غيرهم و المولقه قلوبهم و المنافقين لتصفو قلوب من يبقى معى بحضرته و لئلا يقول قائل شيئا مما الرهه و لايدفعنى دافع عن الولايه و القيام بامر رعيته من بعده ثم كان آخر ما تكلم به فى شى من امر امته ؛ ان يمضى . جيش اسامه و لايتخلف عنه احد ممن انهض معه و تقدم فى ذلك اشد التقدم و اوعز فيه ابلغ الايعاز و اكد فيه اكثر التاكيد.
فلم اشعر بعد ان قبض النبى الا برجال من بعث اسامه بن زيد و اهل عسكره قد تركوا مراكزهم و اخلوا مواضعهم و خالفوا امر رسول الله (ص ) فيما انهضهم له و امرهم به و تقدم اليهم من ملازمه اميرهم و السير معه تحت لوائه حتى ينفذ لوجهه الذى انفذه اليه فخلفوا اميرهم مقيما فى عسكره و اقبلوا يتبادرون على الخيل ركضا الى حل عقده عقدها الله عزوجا و رسوله لى فى اعناقهم فحلوها و عاهدوا الله و رسوله فنكثوه و عقدوا لانفسهم عقدا ضجت به اصواتهم و اختصت به آراوهم من غير مناظره لاحد منا بنى عبدالمطلب او مشاركه فى راى او استقاله اما فى اعناقهم من بيعتى . فعلوا ذلك و انا برسول الله مشغول و بتجهيزه عن سائر الاشيا مصدود فانه كان اهمها و احق ما بدى به منها.
فكان هذا يا اخا اليهود اقرح ما ورد على قلبى مع الذى انا فيه من عظيم الرزيه و فاجع المصيبه و فقد من لاخلف منه الا الله تبارك و تعالى . فصبرت عليها اذ اتت بعد اختها على تقاربها و سرعه اتصالها.(243)

افسوس  
(ابوبكر در شرايطى ) جامه خلافت را بر تن كرد كه خود مى دانست منت براى خلافت (از جهت كمالات علمى و عملى ) چون محور آسيا هستم و سيل علوم و معارف از چمه پرجوش سينه من سرازير است . فتح قله هاى رفيع (دانش و توانايى من ) با پرواز هيچ تيز پروازى ميسّر نيست (اما با اينهمه ) جامه خلافت را رها كردم و از تصدى آن كناره گرفتم و با خود مى انديشيدم كه چه كنم : آنيا با دست خالى بى آنكه ياورى داشته باشم ، به پا خيزم و حق خود را مطالبه نايم ؟ يا آنكه بر تاريكى كورى و گمراهى مردم شكيبايى پيشه سازم ؟!
شرايط به گونه اى بود كه آدمى را فرسوده مى ساخت و سنگينى آن كودكان را پير مى كرد! و مؤ من متعهد را چاره اى نبود، جر آنكه پيوسته در رنج و تعب سر كند تا مرگ او را دريابد (در اين حال ) ديدم شكيبايى خردمندى است ، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشمانم باشد و استخوان در گلويم و خود مى ديدم كه ميراثم را به تاراج مى برند ....
قال على (ع ): ... اما و الله لقد تقمصها ابن قحافه و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطير.
فسدلت دونها ثوبا و طويت عنا كشحا. و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذا او اصبر على طخيه عميا؟!
يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا ارى تراث نهبا ....(244)

next page

fehrest page

back page