سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۱۵ -


دفاع مالك بن كعب در برابر يورش نعمان
عبداللّه بن حوزه ازدى گويد من در هنگام آمدن نعمان ، نزد مالك بن كعب بودم و دوهزار نيرو داشت و ما صد نفر بيشتر نبوديم . مالك گفت : در قريه با آنها جنگ كنيد. ديوارها را در پشت سر خود قرار دهيد و خود را به هلاكت نيندازيد و بدانيد كه خداوند - تبارك و تعالى - ده نفر را بر صد نفر، صد نفر را بر هزار نفر و كم را بر زياد پيروز مى گرداند. بعد گفت : در اين نزديكيها از پيروان و شيعيان و ياران و كارگزاران اميرالمؤ منين (ع ) قرظة بن كعب و مخنف بن سليم مى باشند. به سوى آنها رفته ، وضعيّت ما را به اطّلاع آنها برسان و بگو تا آنجا كه ميتوانند، به ما كمك نمايند. عبداللّه گفت : من سواره حركت كردم در حالى كه مالك و يارانش ، اصحاب نعمان را با تير مى زدند، آنها را ترك كردم و در حالى كه مالك و يارانش ، اصحاب نعمان را با تير مى زدند، آنها را ترك كردم به قرظة بن كعب رسيدم و از او كمك خواستم . او گفت : من مسؤ ول جمع آورى خراج هستم و كسى ندارم كه با آنها شما را كمك كنم . خود را به مخنف بن سليم رساندم و او را آگاه ساختم . مخنف همراه من ، عبدالرّحمان بن مخنف را با پنجاه نفر فرستاد. مالك بن كعب با نعمان و اصحابش تا عصر جانانه جنگيده بودند، ما در حالى كه به آنها ملحق شديم كه مالك و اصحابش ، غلافهاى شمشيرشان را شكسته ، به استقبال مرگ مى رفتند كه اگر ما ديرتر رسيده بوديم ، تمام آنها از بين رفته بودند. وقتى كه اهل شام ما را ديدند، حمله خود را شديد كرده ، آنها را از قريه بيرون كردند. ما به آنها حمله كرديم و در دم سه نفر از آنها را به زمين انداختيم . آنها كه تصوّر مى كردند بزودى عدّه بيشترى به كمك ما خواهند آمد، شب هنگام فرار كرده ، به شام بازگشتند.
مالك بن كعب طىّ نامه اى حضرت امير(ع ) را از جريان مطّلع ساخت و نوشت : وقتى كه نعمان بر ما يورش آورد، اصحاب من متفرّق بودند؛ امّا ما در حالى كه شمشيرهاى خود را از نيام بيرون آورده بوديم ، به سوى آنها رفتيم ، پس تا شب با آنها جنگيديم و از مخنف بن سليم يارى طلبيديم . او عدّه اى از پيروان اميرالمؤ منين (ع ) را همراه با فرزندش ‍ فرستاد؛ چه جوانمرد و خوب و ياران ارزنده اى بودند! ما به دشمن حمله كرديم و خداوند ما را يارى كرد و دشمنش را منهزم و لشكرش را پيروز گرداند و حمد و ستايش از آن پروردگار جهانيان است و درود بر اميرمؤ منان .
ابن ابى الحديد در اينجا از زيد بن على (ع ) نقل مى كند كه حضرت امير (ع ) خطبه اى ايراد كرد و فرمود:
ايّها النّاس انّى دعوتكم الى الحقّ فتولّيتم عنّى و ضربتكم بالدرّة فاعييتمونى اما انّه سيليكم بعدى ولاة لايرضون منكم بذلك حتّى يعذّبكم بالسّياط و بالحديد فامّا انا فلا اعذّبكم بهما انّه من عذّب النّاس ‍ فى الدّنيا عذّبه اللّه فى الاخرة و آية ذلك ان ياتيكم صاحب اليمن حتّى يحلّ بين اظهركم فياءخذ العمّال و عمّال العمّال رجل يقال له يوسف بن عمرو و يقوم عند ذلك رجل منّا اهل البيت فانصروه فانّه داع الى الحقّ
اى مردم ! من شما را به حق خواندم ، پس شما رو برگردانيد و شما را با شلاق زدم ، پس مرا خسته و درمانده كرديد. امّا بدانيد بزودى كسانى بر شما حكومت خواهند كرد كه به اين ، از شما راضى نخواهند شد بلكه آنها شما را با تازيانه و آهن شكنجه خواهند داد، امّا من شما را شكنجه نمى كنم ، زيرا كسى كه مردم را شكنجه كند خداوند او را در آخرت معذّب خواهد نمود و نشانه آن اين است كه مردى از يمن مى آيد و در مقابل شما، كارگزاران و زيردستان آنها را خواهد گرفت (و مؤ اخذه خواهد كرد). نام او يوسف بن عمرو (445)
است و در اين هنگام مردى از خاندان ما قيام خواهد كرد؛ او را يارى نماييد، زيرا او مردم را به حقّ دعوت مى كند.(446)
مقصود از مردى كه مردم را به حق دعوت مى كند، زيد است و اين خطبه ، نشانه حقّانيت قيام زيد بن على مى باشد. اين سخن با آن رواياتى كه حركتهاى انقلابى قبل از ظهور قائم (ع ) را به طور مطلق رد مى كند، در تعارض است ؛ يعنى ، حركت و قيام زد را قيامى به حق معرّفى كرده است و روايات زيادى در اين زمينه وجود دارد و شايد علّت اين است كه قيام زيد، دعوت به حق نبوده ، بلكه قيام كرده است كه حكومت به بهترين فرد از خاندان پيامبر برسد.
نامه حضرت اميرالمؤ منين به مالك بن كعب ارحبى
حضرت امير(ع ) طىّ نامه اى به مالك در هنگام كارگزاريش ‍ مى نويسد:
و امّا بعد: انّى وليّتك معونة البهقباذات فاثر طاعة اللّه و اعلم انّ الدنيا فانية و الاخرة آتية و اعمل صالحا و انّ ابن آدم محفوظ عليه و انّه مجزىّ به فعل اللّه بناوبك خيرا(447)
((همانا من تو را به همراهى و همكارى در بهقباذات گماردم . پس طاعت خداوند را برگزين و بدان كه دنيا نابود شدنى و آخرت در انتظار توست . هميشه كار نيك نما، زيرا كار و عمل فرزند آدم براى او محفوظ مى ماند و به آن پاداش داده مى شود. خداوند نسبت به ما و تو به نيكى رفتار كند!))
از اين نامه استفاده مى شود علاوه بر اينكه مالك در حوزه ماءموريتش ‍ كار مى كرده ، حضرت امير (ع ) او را به همكارى در منطقه بهقباذات نيز گمارده است و اگر محلّ ماءموريت او را عين المتر در نظر بگيريم ، مى بينيم كه حضرت به جهت صلاحيّت مالك ، او را براى همكارى در بهقباذات نيز ماءموريت مى دهد.
در تاريخ يعقوبى نامه اى را ذكر كرده كه حضرت امير (ع ) آن را به كعب بن مالك نوشته است و مضمون آن ، علاوه بر اينكه مطالب جديدى را در بردارد با نامه اى كه از بلاذرى نقل كرديم ، مشابهت دارد و به نظر مى رسد كه هر دو نامه ، يكى باشد و در ذكر نام آن اشتباه شده و به جاى مالك بن كعب ، كعب بن مالك آمده است ، زيرا آنچه در تاريخ به نام كعب بن مالك ذكر شده ، فردى است كه در جنگ تبوك همراه با دو نفر ديگر شركت نكرده است و ما، در كتب رجال فردى را با اين نام كه به عنوان كارگزار باشد، نديده ايم و حتّى جزو ياران آن حضرت هم ذكر نشده است (448)
به هر حال از آنجا كه اين نامه از حيث مضمون ، تفاوتهايى با نامه اى كه ذكر شد، دارد آن را نقل مى كنيم :
اءمّا بعد فاستخلف على عملك و اخرج فى طائفة من اءصحابك ، حتّى تمرّ باءرض كورة السّواد فستاءل عن عمّالى و تنظر فى سيرتهم - فيما بين دجلة و العذيب ، ثمّ ارجع الى البهقباذات فتولّ معونتها و اعمل بطاعة اللّه فيما و لّاك منها، و اعلم اءنّ كلّ عمل ابن آدم محفوظ عليه مجزى به ، فاصنع خيرا - صنع اللّه بناوبك خيرا - و اءعلمنى الصدق فيما صنعت ، والسلام .(449)
بر حوزه خدمت خود كسى را جانشين گذار و با گروهى از كسان خود بيرون رو تا به منطقه سواد عراق بگذرى و در ميان دجله و عذيب ، از كارمندان و كارگزاران من پرسش و جستجو كن و در روش و سيره آنها بنگر. پس به بهقباذها (450)
بازگرد و همراهى با آنها را در عهده گير و فرمان خدا را در آنچه از اين سرزمينها در عهده تو نهاده است . به كار بر و بدان كه هر كار فرزند آدم به حساب او مى آيد و بدان پاداش داده مى شود! پس نيكى كن ؛ خدايا با ما و تو نيكى كند و از آنچه انجام دادى ، براستى مرا آگاه ساز والسلام .
دستور بازرسى از عملكرد كارمندان
حضرت على (ع ) در اينجا به مالك بن كعب ماءموريت مى دهد كه از كار و روش كارگزارانش در محدوده عذيب و دجله بازرسى كند و تحقيق نمايد و اين درسى براى مسؤ ولين حكومت است كه هميشه بايد مراقب رفتار كارمندان خود باشند. در آخر حضرت توصيه مى كند كه بايد در گزارش و بررسى خود، راستى را از ياد نبرد و بداند كه كار فرزند آدم نزد خداوند محفوظ است و او آگاه به همه چيز است .
در آخر به ماءموريت ديگر مالك اشاره مى كنيم ؛ زمانى كه معاويه مسلم بن عقبه را براى گرفتن بيعت به دومة الجندل اعزام كرد، حضرت مالك را براى تعقيب مسلم فرستاد و مسلم مجبور به فرار شد.(451)
3- كميل بن زياد نخعى فرماندار هيت
هيت به كسر هاء، نام شهرى بوده كه به اسم بنيانگذار آن ، هيت بندى يا بلندى نامگذارى شده است ، اين شهر بالاى شهر انبار بوده است ، داراى درختهاى خرماى بسيار و بركات زياد بوده و در جهت خشكى و ساحل غرب فرات واقع شده است و قبر عبداللّه بن مبارك در آن است .(452)
كميل بن زياد نخعى از بزرگان خواص اميرالمؤ منين (ع ) و جزو اصحاب سرّ آن حضرت بوده است .(453)
كميل بن زياد نخعى از اصحاب على (ع ) و شيعيان و خواص آن حضرت بوده و او را حجّاج بن يوسف به خاطر مذهبش كه شيعه بود، به شهادت رسانده است . كميل كارگزار حضرت على (ع ) بر هيت بوده و در كار خود ضعف نشان مى داد، زيرا ماءمورين معاويه به اطراف عراق يورش مى بردند و او جلو آنها را نمى گرفت و ضعف خود را با حمله به سر حدّات تحت سلطه معاويه جبران مى كرد؛ مثل حمله به قرقيسيا و اطراف آن از روستاهاى اطراف فرات . حضرت على (ع ) اين روش ‍ كميل را نپسنديد و طىّ نامه اى او را از اين كار بازداشت ، زيرا حضرت معتقد بود كه وظيفه يك كارگزار، حفظ حوزه ماءموريت اوست ، به اين كه بخواهد. به مناطق ديگر حمله كند و در همان حال حوزه ماءموريت او مورد تعرّض قرار بگيرد.(454)
نامه حضرت امير (ع ) به كميل بن زياد نخعى
حضرت على (ع ) نامه اى را به كميل - آن زمان كه او از جانب آن بزرگوار، حكمران هيت بود. - نوشته او را به خاطر ترك جلوگيرى از سپاه دشمن كه براى تاخت و تاراج (شهرها) از شهر او گذشتند، سرزنش مى نمايد. امّا بعد فان تضييع المرء ما ولىّ و تكلفه ما كفى لعجز حاضر و راءى متبر و ان تعاطيك الغاره على اهل قرقيسيا و اعطيلك مسالحك التى وليناك - ليس بها من يمنعها و لايرد الجيش عنها - لراءى شعاع فقد صرت جسرا لمن اراد الغاره من اعدائك على اوليائك غير شديد المنكب و لامهيب الجانب و لاساد ثغره و لا كاسر لعدو شوكة و لامغن عن اهل مصره و لامجز عن اميره والسلام .
امّا بعد: از دست دادن شخص ، چيزى را كه بر آن گماشته است و به او سپرده اند و رنج بردن در كارى كه آن را به او نگماشته و به ديگرى واگذارده اند، ناتوانى آشكار و انديشه اى است كه دارنده اش را به تباهى مى كشد و تاخت و تاراج تو به اهل قرقيسيا و رها كردن تو سرحدّها و مرزهايى كه بر آنها والى و زمامدارت گردانيديم ، در صورتى كه آن سرحدّها را كسى نيست كه حمايت و نگهدارى نمايد و سپاه را از آنها برگرداند انديشه پراكنده اى است . پس اين كار تو چنان است كه پل گشته اى براى گذشتن دشمنانت كه خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند؛ در حالى كه دوش استوار نداشتى و از تو حرف و ترسى نبود و نه رخنه و راه دشمن را بستى و نه استوارى و توانايى دشمن را شكستى و بر هم زدى و نه كسى بودى كه اهل شهرش را از نفوذ دشمن بى نياز گرداند و نه از جانب امير و فرمانده خود كارى انجام دهد (بنابراين همچون تويى به كار حكمرانى نمى آيد).(455)
مهمترين نكته اى كه در اين نامه است اين كه يك كارگزار مى بايد در محدوده اختيارات و وظايف خود عمل كند و نبايد وظيفه خود را كنار گذاشته ، به مسائل ديگر بپردازد و از راههاى ديگر با دشمن درگير شود.
كميل در هنگام يورش سفيان بن عوف به شهر انبار، هيت را رها كرده بود و سفيان از اين شهر، خود را به انبار رسانده بود. كميل به ناحيه قرقيسيا رفته بود كه با گروهى كه تصوّر مى كرد قصد يورش به شهر هيت را دارند، درگير شود و مى گفت قبل از اين كه آنها به ما حمله كنند. شما به آنها حمله نماييد و كسى را در هيت به عنوان جانشين انتخاب نموده و تمام نيروهاى نظامى را با خود برده بود و تنها پنجاه نفر در هيت باقى مانده بودند. لذا حضرت امير(ع ) به او نامه مى نويسد و او را سرزنش ‍ مى كند.
درگيرى كميل با مزدوران معاويه
كميل از ناراحتى حضرت امير(ع ) بشدّت رنج مى برد كه چرا او بايد رهبر خود را غضبناك و ناراحت نمايد و اين بحران روانى در وجود او بود، تا اينكه شبيب بن عامر آزادى كه كارگزار نصيبين بود، در نامه اى به كميل نوشت كه يكى از جاسوسان من در نامه اى نوشته كه معاويه عبدالرحمان بن قباث را به طرف جزيره فرستاده است ، امّا نمى داند كه آيا به سمت نصيبين مى آيد يا قصد ناحيه فرات و هيت را دارد. كميل تصميم گرفت جلوى ابن قباث را بگيرد و ضمنا رضايت امام خود را با دفاع صحيح و جلوگيرى از يورش ابن قباث فراهم نموده ، او را از خود خوشنود گرداند. لذا گفت : اگر بن قباث قصد ما را دارد، ما به استقبال او مى رويم و اگر قصد هجوم به برادران ما را در نصيبين داشته باشد، جلو او را مى گيريم و در صورت پيروزى ، ناراحتى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را جبران مى نماييم و اگر هم به شهادت رسيدم ، اين فوز و رستگارى بزرگى است و من از افرادى هستم كه انتظار جزا و پاداش زياد را دارم . به او گفته شد كه در اين زمينه با على (ع ) مشورت نمايد امّا كميل قبول نكرد؛ چرا كه مى دانست على (ع ) دفاع از سرحدّات اسلامى را وظيفه مى داند. كميل همراه با چهارصد سوار به قصد بن قباث حركت كرد و نيروهاى پياده نظام خود را ششصد نفر بودند، در هيت گذاشت او در مسير حركت ، به شيوه اى كاملا نظامى عمل مى كرد و با افرادى كه برخورد مى كرد، آنها را نگه مى داشت كه مبادا خبر حركت نيروهايش را به دشمن برسانند، تا اينكه مطلع شد عبدالرحمان بن قباث از رقه به طرف راءس العين حركت كرده است و مسيرش به كفر توثاست . كميل سپس به طرف كفرتوثا تغيير جهت داد و در آنجا به ابن قباث و ابن يزيد سلمى كه همراه با دوهزار و چهارصد نفر بودند، رسيد. كميل به آنها كه غافلگيرى شدند، حمله كرد و بر لشكر آن دو نفر غالب شد و عدّه زيادى را كشت . سپس كميل فرمان داد كه فراريان را تعقيب ننمايند و به مجروحان يورش نبرند. از ياران كميل تنها دو نفر به شهادت رسيدند. كميل خبر فتح و پيروزى را براى حصرت امير (ع ) نوشت .(456)
حضرت خوشحال شد و طى نامه اى به كميل چنين نوشت :
امّا بعد: فالحمدللّه الّذى يصنع كيف يشاء و ينزل النصر على من يشاء اذا شاء فنعم المولى ربّنا و نعم النصير و قد احسنت النظر للمسلمين و نصحت امامك قدما كان حسن ظنّى بك ذلك فجزيت و العصابة التى نهضت بهم الى حرب عدوّك خير ما جزى الصابرون و المجاهدون فانظر لاتغزون غزوة و لاتخطون الى حرب عدوّك خطوة بعد هذا حتى تستاءذننى فى ذلك كفانا اللّه و ايّاك تظاهر الظالمين انّه عزيز حكيم و السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته (457)
امّا بعد: حمد و ستايش از آن خدايى است كه هرگونه بخواهد عمل ميكند؛ هرگاه بخواهد، پيروزى را بر كسى كه بخواهد نازل مى كند. پس ‍ نيكو مولا و سرورى است پروردگار ما و نيكو ياورى است و بتحقيق تو خوب عمل كردى براى مسلمانان و امامت را حمايت نمودى و گذشته ، حسن ظنّ من نسبت به تو اين گونه بود. پس تو و گروهى كه همراهت براى جنگ دشمن رفتند، بهترين پاداش را داريد؛ پاداش صبر كنندگان مجاهد. پس از اين ، دقت كن ! به جنگ مرو و بعد از اين گامى به سوى نبرد، منه ، مگر اينكه از من درباره آن اجازه گرفته باشى ، خداوند ما و تو را از حمايت ستمگران حفظ نمايد! او غالب و پيروز و حكيم است . درود خدا و رحمت و بركاتش بر تو باد!))
حضرت نامه اى نيز شبيه اين به شبيب نوشت و در آخر آن اضافه كرد: ((و بدان اى شبيب كه خداوند يارى مى كند كسى كه او را يارى كند و در راهش جهاد نمايد. درود و رحمت خدا و بركاتش بر تو باد!))(458)
شبيب بن عامر از نصيبين همراه با ششصد سواره و پياده حركت كرد، امّا ديد كه كميل متجاوزين را سركوب و متفرّق ساخته است و به او به خاطر اين پيروزى ، تهنيت و تبريك گفت و اضافه كرد به خدا قسم آنها را تعقيب مى كنم و اگر به آنها رسيدم ، آنها را نابود مى كنم و اگر به آنها دست نيازيدم ، به سوى سرزمين شام مى روم . شبيب حركت كرد، امّا يارانش ‍ را از مقصد خود مطّلع نساخت . او از فرات گذشت و نيروهايش را بسيج نمود و به منطقه بعلك يورش برد. اين خبر كه به معاويه رسيد حبيب بن مسلمه را براى تعقيب فرستاد، امّا شبيب برگشت و به منطقه رقه كه اكثر مردم آن عثمانى بودند، حمله كرد و تمام گوسفندان آنها را با خود برد و سلاحها و مركبهاى آنها را گرفت و زمانى كه به نصيبن بازگشت ، حضرت امير (ع ) را مطّلع ساخت . حضرت امير (ع ) طىّ نامه اى او را از گرفتن اموال و حيوانات نهى كرد و تنها اجازه داد كه مركب و سلاحهايى را كه با آنها مى جنگند، به غنيمت ببرند و فرمود: رحم اللّه شبيبا ابعد الغارة و عجّل الانتصار؛ خداوند شبيب را رحمت كند زيرا يورش را دور كرد و پيروزى را زود آورد.(459)
طبق آنچه از تاريخ اعثم كوفى الفتوح نقل شد، حضرت امير (ع ) او را از حمله بدون اجازه نهى كرد؛ در عين اين كه از خدمات او قدردانى نمود. به هر حال كميل بن زياد يكى از ياران خاصّ على (ع ) بوده است . ذهبى مى گويد: ((كميل بن زياد از على (ع ) و ديگران روايت مى كند و همراه آن حضرت در صفين بود. او مردى شريف ، مطاع و مورد اطمينان ببود و در تشيّع خود، تبعد داشت )).(460)
دعاى كميل
خوانندگان گرامى دعاى كميل كه در شبهاى جمعه خوانده مى شود، آشنايى دارند. اين دعا منسوب به كميل بن زياد است . ميرزا ملكى تبريزى - رحمة اللّه - درباره اين دعا مى نويسد:
((از اعمال مخصوص ماه شعبان ، خواندن دعى كميل در سجده است و اين ، يك نوع تاءسى به اميرالمؤ منين (ع ) است . در اقبال از شيخ نقل كرده كه روايت شده است كميل ديد اميرالمؤ منين اين دعا را در سجده در نيمه شعبان مى خواند و در روايتى ديگر اين گونه قصّه را تعريف مى كند كه كميل بن زياد گفت من همراه با مولاى خود، اميرالمؤ منين ، در مسجد بصره نشسته بودم و با آن حضرت گروهى از يارانش بودند. بعضى از آنها سؤ ال كردند معناى قول خداوند كه مى فرمايد: ((فيها يفرق كلّ امر حكيم )) (461)
در آن شب ، هر امرى با حكميت معيّن مى گردد، چيست ؟ حضرت فرمود: آن شب ، نيمه شعبان است . قسم به خدايى كه جان على در يد قدرت اوست ! هيچ بنده اى نيست مگر اين كه تمام آنچه بر سر او از خير و شر تا آخر سال خواهد آمد، در شب نيمه شعبان مشخّص مى گردد و هيچ بنده اى آن شب را زنده نگه نمى دارد و در آن دعاى خضر نمى خواند، مگر اينكه دعاى او مورد اجابت قرار مى گيرد. مدّتى كه گذشت ، شبى به منزل حضرت رفته ، در زدم ايشان فرمود: چه باعث شده كه به اينجا آمده اى ، گفتم : اى اميرالمؤ منين ! دعاى خضر. پس ‍ فرمود: اى كميل بنشين . هرگاه اين دعا را حفظ كردى ، آن را در هر شب جمعه بخوان يا در هر ماه يك مرتبه يا در هر سال يك مرتبه يا در طول عمر يك مرتبه . در اين صورت محفوظ مانده ، يارى مى شوى و روزى داده مى شوى و هيچ گاه از مغفرت محروم نمى گردى . اى كميل ! طولانى بودن هم صحبتى تو با ما باعث شده است كه آنچه را سؤ ال كردى ،به تو بدهيم . بعد حضرت فرمود: بنويس ((اللّهم انّى اساءلك برحمتك التى )) تا آخر دعا.(462)
بنابراين دعاى كميل ، به نام دعاى خضر بوده و از آن جهت كه به كميل بن زياد نقل كرده ، به نام او شهرت يافته است .
مقدّس نماى جهنمى
همانطورى كه گفته شد كميل بن زياد از اصحاب سرّ حضرت على (ع ) بوده است و حضرت شبها با او در اطراف كوفه گردش مى نمود. در يكى از شبها كه حضرت از مسجد كوفه به قصد منزل - در حالى كه يك چهارم شب گذشته بود - همراه با كميل حركت كرد و او از پيروان و دوستان برگزيده حضرت بود، در مسير راه به درب منزلى رسيدند كه صاحب آن ، مشغول تلاوت قرآن بود و اين آيه را ((امّن هو قانت اناء الليل ))؛ (463)
آيا چنين كسى با ارزش است يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است .)) با صداى خفيف و غمگين مى خواند اين تلاوت باعث اعجاب كميل گرديد؛ بدون اينكه سخنى به حضرت بگويد و اظهار نظرى بنمايد. امّا حضرت كه متوجّه تعجّب كميل گرديد؛ فرمود: ((اين صداى مرد، تو را متعجّب نكند، زيرا او از ساكنان آتش است و اين را در آينده نزديك به تو خواهم گفت )). كميل از مكاشفه حضرت و از اين كه چنين فردى ، وارد آتش مى شود، متحيّر گرديد تا اين كه مدّتى گذشت و قصّه خوارج پيش آمد و حضرت على (ع ) با آنها جنگيد. آنها قرآن را همانگونه كه نازل شده بود، حفظ كرده بودند، يعنى ، به ترتيب نزول آيات ، قراءت مى كردند. حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بعد از جنگ رو به كميل كرد؛ در حالى كه خون از شمشيرش مى چكيد و سرهاى خوارج فاجر كافر روى زمين بودند، سر شمشير خود را بر سر يكى از اين سرها گذاشت و فرمود: اى كميل ! ((امن هوقانت ))؛ يعنى ، اين آقا همان شخصى است كه در آن شب قرآن مى خواند و باعث تعجّب تو گرديده بود. اين است وضعيّت افراد بى بينش و آگاهى و اشخاص نادان و جاهل . كميل از فرط خوشحالى و تواضع ، پاهاى حضرت را بوسيد و استغفار كرد.(464)
آرى زهد و عبادت و قرآن خواندن كافى نيست ، بلكه بايد اينها همراه با آگاهى و بينش باشد تا نتيجه و فايده ببخشد و الا موجب خسران و زيان مى شود.
سخنان اميرالمؤ منين درباره علم
از كميل بن زياد نقل شده است كه اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب (ع )، دست مرا گرفته ، به صحرا برد. حضرت چون به بيرون شهر رسيد، آهى كشيد؛ مانند آه كشيدن اندوه رسيده و پس از آن فرمود:
يا كميل بن زياد انّ هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها فاحفظ عنّى ما اقول لك : النّاس ثلاثة فعالم ربّانى و متعلّم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح . لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجاوا الى ركن وثيق . يا كميل العلم خير من المال ، العلم يحرسك و انت تحرس المال و المال تنقصه و العلم يزكوا على الانفاق و صنيع المال يزول بزواله .
يا كميل بن زياد: معرفة العلم دين يدان به به يكسب الانسان الطاعة فى حياته و جميل الا حدوثه وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه .
اى كميل بن زياد! اين دلها به مانند ظرفهاست و بهترين آنها، نگاهدارنده ترين آنهاست . از من به ياد داشته باش آنچه من به تو مى گويم : مردم سه دسته اند؛ اعلم ربانى ، طالب علم و آموزنده اى كه بر راه نجات و رهايى يافتن است و مگسان كوچك و ناتوان (ناآگاه و نفهم ) كه هر آواز كننده اى را پيروند و با هر بادى حركت مى كنند؛ از نور علم و دانش ، روشنى نخواسته اند و به پايه اى استوار پناه نبرده اند. اى كميل ! علم بهتر از مال است ، زيرا علم ترا نگاهدارد، امّا تو مال را نگاه مى دارى ؛ مال با بخشش كم مى شود و علم بر اثر بخشش فزونى مى يابد و بزرگى به واسطه دارايى ، با از بين رفتن آن از دست مى رود.
اى كميل بن زياد، آشنايى با علم ، دينى است كه به سبب آن ، جزا و پاداش داده مى شود. انسان در زندگى خود به وسيله علم ، طاعت و پيروى به دست مى آورد و پس از مرگ ، پسنديده گوييها كسب مى نمايد و علم فرمانرواست و مال فرمانبر و مغلوب است .
يا كميل بن زياد هلك خزّان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى قلوب موجودة .
اى كميل بن زياد! گردآورندگان داراييها تباه شده اند، در حالى كه آنها زنده هستند (و در ميان جامعه مى باشند) و امّا دانشمندان پايدار مى باشند، چندان كه روزگار پابرجاست وجودشان گم شده است و صورتهايشان در دلها برقرار است .
سپس حضرت با دست مبارك به سينه خود اشاره نموده ، مى فرمايد:
ها انّ ههنا لعلما جمّا لو اصبت لقنا غير ماءمون عليه مستعملا الة الدين للدّنيا و مستظهرا بنعم اللّه على عباده و بحججه على اوليائه او منقادا لحملة الحقّ لابصيرة له فى اءحنائه ينقدح الشّك فى قلبه لاوّل عارض ‍ من شبهة الا لاذا و لاذاك او منهوما باللذة سلس القياد للشهوة او مغرما بالجمع و الادّخار ليسا من رعاة الدين فى شى ء شبها بهما الانعام السّائمة ، كذلك يموت العلم بموت حامليه .
اينجا حضرت طالبان علم را به چهار دسته تقسيم نموده ، هيچ كدام را صالح و شايسته براى دريافت علم نمى داند و مى فرمايد:
((آگاه باش اينجا اشاره به سينه خود مى كند علم فراوان است ، اگر براى آن فراگيرانى مى يافتم . آرى مى يابم تيز فهم را كه از او مطمئن نيستم ، زيرا دست افزار دين را براى دنيا به كار مى برد و به نعمتهاى خدا و بر بندگانش و به حجّتهايش (مانند عقل و خرد) بر دوستانش ، برترى مى جويد.
2- يا مى يابم فرمانبرى را براى صاحب حق و دانش كه او را در گوشه و كنار خود، بينايى و آگاهى نيست ؛ با اوّلين شبهه اى كه آيد، شك و گمان خلاف در دل او زبانه مى كشد. بدان نه اين گروه و نه گروه اوّل ، اهل علم حقيقى نمى باشند.
3- يا مى يابم كسى را كه در لذّت و خوشى زياده روى كرده ، بآسانى پيرو شهوت و خواهش نفس مى گردد.
4- يا كسى را كه شيفته گرد آوردن و انباشتن است . اين دو هم از نگهدارندگان دين در كارى از كارها نيستند نزديكترين مانند به اين دو چهارپايان چرنده مى باشند. در چنين روزگارى است كه علم با مرگ حمله و نگهدارش مى ميرد و از بين مى رود. حضرت سپس درباره لزوم حجّت سخن مى گويد و در آخر به كميل مى فرمايد اى كميل ! اگر مى خواهى برگرد.(465)
از آنجا كه كميل همراه على (ع ) و جزو اصحاب سرّ بوده است ، آن حضرت توصيه هاى گوناگون و ارزنده را به او نموده است . در نهج البلاغه در كلمات قصار (466)
يكى ديگر از توصيه هاى حضرت به كميل نقل شده است و مرحوم علّامه مجلسى در بحار (467)
وصاياى آن حضرت را به كميل به روايات مختلف به طور مفصّل ذكر كرده است .
از على بن موسى (ع ) نقل شده است كه اميرالمؤ منين به كميل فرمود: يا كميل اخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت ؛ اى كميل ! برادر تو به منزله دين توست . پس به آنچه مى خواهى ، براى دين خود احتياط نما.(468)
شهادت كميل
از آنجا كه كميل جزو شيعيان على (ع ) بود، دشمنان آن حضرت با او مخالف بودند و نوشته اند چون حجّاج بن يوسف ثقفى - لعنة اللّه عليه - استاندار كوفه شد، كميل بن زياد را خواست ، كميل گريخت . حجّاج كه اين خبر را شنيد، حقوق خويشان و فاميل را يكسره قطع كرد. كميل كه وضع را چنين ديد، با خود گفت : من پدرى سالخورده بيش نيستم و عمرم به سر آمده است . روا نيست كه به خاطر من ، حقوق قبيله ام قطع شود و آنها از حق خود محروم گردند. لذا كميل خود را معرّفى كرده ، با پاى خود به استقبال مرگ رفت . همين كه چشم حجّاج به كميل افتاد، گفت : من بسيار دوست داشتم كه به تو دوست يازم ! كميل گفت : آوايت را بر من درشت مكن و مرا به مرگ تهديد منما! به خدا سوگند از عمر من چيزى نمانده است جز چيزى به مانند باقى مانده غبار (كه از نهايت سستى نيروى رسيدن به جلو را ندارد). پس هر چه خواهى درباره من انجام ده ، زيرا ميعادگاه نزد خداست و پس از كشتن ، حساب در كار اوست و اين را بدان كه اميرالمؤ منين به من خبر داده است كه تو مرا خواهى كشت . حجّاج گفت : پس حجّت بر تو تمام است . تو همان كسى هستى كه در زمره كشندگان عثمان بن عفان بودى . گردنش را بزنيد و بدين طريق كميل را به شهادت رساندند.(469)
اين گونه كميل به دست سفاك جنايتكار، حجّاج ، به شهادت رسيد و به مولاى خود، على (ع ) پيوست . تاريخ شهادت او را سال شصت وسوم هجرت نوشته اند، امّا اين بعيد به نظر مى رسد، زيرا در آن زمان ، حجّاج حاكم كوفه نبوده است و قاعدتا بايد بيست سال بعد از اين باشد. چون زمان خلع عبدالملك توسّط عبدالرّحمان بن محمّد بن اشعث و خروج او بر حجّاج در اواخر ذيحجه سال هشتادويك و فرار لشكر حجّاج در اواخر سال هشتادودو بوده و شهادت كميل بعد از شكست عبدالرحمان و بازگشت او به بصره بوده است .(470)
بنابراين شهادت كميل در سال هشتادوسوم يا هشتادوچهارم بوده است . رحمت خداوند بر او باد!

 

next page

fehrest page

back page