فهرست مطالب
پيش گفتار
بخش نخست : پس از پيامبر(ص )
فصل اول : پيدايش سقيفه و موضع امام على (ع )
چگونگى تشكيل سقيفه
انگيزه هاى پيدايش سقيفه
الف ـ انگيزه انصار
ب ـ انگيزه مهاجران
موضع اميرمؤ منان (ع ) در برابر سقيفه
فصل دوم : حضرت على (ع ) و خلفا
همكارى با دولت مردان
نمونه هايى از همكارى امام (ع )
الف ـ حل مشكلات عقيدتى
ب ـ مرجعيّت قضا
ج ـ راهنمايى در امور سياسى و نظامى
د ـ تعيين مبداء تاريخ
احتجاج با ابوبكر
الف ـ در اصل مساءله خلافت
ب ـ در مساءله فدك
اعتراض در تعيين جانشين
امام (ع ) و شوراى خلافت
موضع اميرمؤ منان (ع ) در برابر عثمان
بخش دوّم : دوران خلافت
فصل اول : پيدايش و كارشكنى ناكثين عليه حكومت على (ع )
بروز انقلاب در زمان عثمان
پيروزى انقلاب و روى كار آمدن اميرمؤ منان (ع )
آغاز امتيازطلبى
الف ـ زبير
ب ـ طلحه
امتيازهاى مورد تقاضاى طلحه و زبير
بهانه جويى و پيمان شكنى
يك انگيزه ديگر
فصل دوم : فرجام كار ناكثين (نبرد)
حركت امام (ع ) به سوى بصره
توقف در ربذه
بصره در محاصره
تلاش هاى صلح آميز
دستورهاى انسانى
تفرقه ميان دشمن
قطعى شدن جنگ
گذشت نسبت به سركشان
فصل سوم : ماهيت قاسطين و انگيزه هاى سركشى آنها
پيدايش قاسطين
نخستين نشانه مخالفت
نماينده امام به سوى معاويه
انگيزه هاى سركشى قاسطين
الف ـ كينه توزى
ب ـ رياست طلبى
ج ـ توجيه شيطانى
دستاويز تبليغاتى
فصل چهارم : واكنش اميرمؤ منان (ع ) در برابر سركشى هاى قاسطين
انگيزه هاى مكاتبه با معاويه
اعزام سفير به وسيله امام
رايزنى با مهاجران و انصار
گردآورى سپاه
سپاه شام
نخستين برخورد
جنگ آب
اعزام نماينده از سوى امام (ع )
نمايندگان معاويه
نيرنگ بازى معاويه
كوشش معاويه براى ترسانيدن سپاه امام (ع )
آغاز دوباره جنگ
جنگ يكپارچه
اميرمؤ منان (ع ) در ميدان جنگ
فرار معاويه
شب سخت
فصل پنجم : ارزيابى علل شكست سپاه عراق از سپاه معاويه
اختلاف
نيرنگ
ظاهربينى و خشك مقدسى
نداشتن انگيزه
زيادى شمار كشتگان
فصل ششم : چگونگى پيدايش و شكل گيرى خوارج
معرّفى اجمالى خوارج
چگونگى پيدايش خوارج
آغاز انحراف
گزينش حَكَم
آغاز مخالفت
پس از صفّين
قيام و طغيان
فصل هفتم : مرامنامه و شعار اساسى خوارج
شعار فتنه انگيز
الف ـ عقيده خوارج در زمينه امامت
ب ـ عقيده خوارج درباره خلفا
ج ـ برخورد خوارج با ساير مسلمانان
فصل هشتم : ضرورت برخورد امير مؤ منان (ع ) با خوارج
تلاش هاى خوارج جهت تضعيف حكومت
موضع اميرمؤ منان (ع ) در برابر خوارج
قيام مسلحانه
ضرورت نبرد با خوارج
بخش سوم : امام على (ع ) و حكومت
فصل اول : حكومت در نگاه على (ع )
ضرورت حكومت
فرهنگ حكومت
حكومت وسيله است ، نه هدف
حكومت ، امانت الهى
عوامل ثبات و تزلزل حكومت
فصل دوم : شيوه هايى حكومتى امير مؤ منان (ع )
الف ـ عدالت اجتماعى
ب ـ اصلاح ساختار اقتصادى
ج ـ قاطعيت نظامى
فصل سوم : مشكلات بر سر راه حكومت حضرت على (ع )
مشكلات فرهنگى
مشكلات سياسى
مشكل نيروى انسانى كارآمد
فصل چهارم : اقدام امير مؤ منان (ع ) در رفع مشكلات (حكومت )
مبارزه با ظلم و تبعيض
اصلاح امور ادارى
اقدام هاى فرهنگى
اقدام نظامى
منابع و مآخذ
پيش گفتار
تـاريـخ شـاهد مردان بزرگى است كه با تلاش هاى خود خدمت هاى زيادى به جامعه
هاى بشرى كـرده و بـا رهنمودهاى علمى و عملى ، راه سعادت و نيكبختى را نشان داده
اند و طالبان حقيقت را از ظلمت هاى جهل و سرگردانى نجات داده و به ساحل نجات
رسانيده اند.
امـيـرمـؤ منان على (ع ) در صدر اين اسوه هاى علم و فضيلت است كه در زندگى پرفراز و
نشيب خـود درس چـگـونـه زيـسـتـن و چـگـونـه مـردن را بـه رهـروان راه حـق
آمـوخـت . او پـس از رحـلت رسول خدا(ص ) با ماجراى سقيفه روبه رو گرديد. در اين
ماجرا عده اى از مهاجران و انصار با انـگـيـزه هايى به منظور در دست گرفتن حكومت
اسلامى قيام كردند و على (ع ) را از حق مسلّم خود كه خلافت رسول خدا(ص ) بود محروم
نمودند.
امـام (ع ) هـنگامى كه ديد در اين ماجرا ياورى ندارد، براى حفظ جامعه اسلامى سكوت
كرد و آنجا كه مصلحت اسلام اقتضا مى كرد با خلفا همكارى نموده ، آنان را در زمينه
هاى عقيدتى ، قضايى و نظامى و... راهنمايى كرد.
امـيرمؤ منان (ع ) در برابر خطاها و حق كشى ها سكوت نكرد، بلكه بارها از حق خود
دفاع كرد و اشـتـبـاهات را گوشزد نمود. على (ع ) پس از پايان دوران 25 ساله غصب
خلافت ، رهبرى حكومت اسـلامـى را پـذيـرفـت و بـراى بـرپـايـى حـق و نـابـودى
بـاطـل بـه پـاخـاسـت ، امـا كـسـانـى كـه تـاب تـحـمـل عدالت وى را نداشتند، با او
به مخالفت بـرخـاسـتـنـد، عـده اى سـودجـو بـيـعـت خـود را با او شكستند و خواهان
امتيازهاى بيشترى شدند و سرانجام ، جنگ جمل را به وجود آوردند.
عـده ديـگـرى هـمـچـون مـعـاويـه و دار و دسـتـه اش كـه مـى دانـسـتـنـد در
حـكـومـت عـدل امـيرمؤ منان (ع ) جايى براى آنها وجود ندارد، از فرمان آن حضرت
سرپيچى كردند، عليه وى دست به تبليغ زدند و جنگ صفين را به راه انداختند. اميرمؤ
منان (ع ) نيز ناچار به مقابله با آنـهـا پـرداخـت ، ولى سـرانـجـام در آستانه
پيروزى بر اثر بروز اختلاف و دودستگى و ضعف فـكرى بعضى از سپاهيان ، جنگ صفين بدون
دستيابى به نتيجه لازم پايان يافت و از همان جا شكل گيرى گروهى كه بعدها به نام
(خوارج ) معروف شدند، آغاز گرديد.
خـوارج انـسـان هـايـى در ظـاهـر مـؤ مـن و مـقـدس ولى كـج فـكـر بـودنـد و قـدرت
تـجـزيـه و تـحـليـل صـحـيـح حـوادث را نداشتند و بر اثر برداشت هاى غلط از قرآن و
اشتباه تفسير كردن آيـات آن ، انـحـراف هـاى بـزرگـى پيدا كردند. آنان ابتدا با
پيمان حكميتى كه خود بر اميرمؤ مـنـان در جـنـگ صـفـيـن تـحـميل كرده بودند مخالفت
نموده و رفته رفته دست به شورش زدند و ماجراى نهروان را به وجود آوردند.
حـضـرت عـلى (ع ) در مـقـابل تمام اين مخالفان كه هريك به شكلى در حكومت اسلامى آن
حضرت اخـلال مـى كـردنـد، ابـتدا به ارشاد و نصيحت پرداخت ، ولى آن گاه كه حاضر
نشدند راهنمايى هـاى آن حـضـرت را بـپـذيـرنـد، بـا كـمـال قـاطـعـيـت بـا آنـهـا
درگـير جنگ شد و تا قلع و قمع كامل آنان پيش رفت .
تمام دوران زندگانى على (ع ) به خصوص دوران كوتاه حكومت ايشان ، براى دلباختگان حق
و حقيقت درس عبرت بود. آن حضرت در دوران حكومت خود، طرح صحيح حكومت اسلامى را
ارائه داد و بـا تـبـيـيـن فرهنگ حكومت و جايگاه آن و علل ثبات و ضعف حكومت ها، راه
صحيح كشوردارى را به پـيـروان خـود نـشـان داد و بـا بـيـان و عـمـل خود شيوه هاى
الهى حكومت را در زمينه هاى اجتماعى ، سياسى ، نظامى و اقتصادى روشن كرد.
گـرچـه ايـشـان در ايـن زمـيـنـه هـا بـا مـشـكـلات زيـادى روبـه رو شـد، امـا در
مـقـابـل تـمـامـى آنـهـا ايـسـتـاد و بـا علم و درايت و قاطيت ، در حد امكان به
اصلاح امور پرداخت و سرانجام نيز در راستاى اهداف عالى خود شهيد شد و به لقاء اللّه
پيوست .
كـتـاب حـاضـر، گـوشه هايى از زندگانى آن امام مظلوم بعد از رحلت پيامبر(ص ) و
اقدام ها و مـبـارزات آن حـضـرت در دوران حـكـومـت پـنـج سـاله اسـت . در ايـن
كـتـاب سـعـى شـده تـحـليـل صـحـيـحـى از زندگانى آن حضرت ارائه شود و بخش هاى از
زندگى ايشان كه موجب رشـد فـكرى ، سياسى و نظامى فرزندان انقلاب مى شود، مورد بررسى
قرار گيرد. اميد است حـوادث زنـدگـى آن امـام درس عـبـرتـى بـراى فـرزنـدان اسـلام
و پـيـروان مـكـتـب اهل بيت : باشد، ان شاءاللّه .
در پايان از حجة الاسلام جناب آقاى رضا رحمتى و برادر عبدالحسين بينش كه زحمت تدوين
آن را برعهده داشتند، تشكر مى شود.
مركز تحقيقات اسلامى
نمايندگى ولى فقيه در سپاه
بخش نخست
پس از پيامبر(ص )
فصل اوّل : : پيدايش سقيفه و موضع امام
على (ع )
فصل دوّم : حضرت على (ع ) و خلفا
فصل اول :
پيدايش سقيفه و موضع امام على (ع )
چگونگى تشكيل سقيفه
رسـول گـرامـى اسـلام روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى ديده از دنيا فروبست . پس
از انـتـشـار خـبـر رحـلت پـيـامـبـر(ص )، گـروهـى از انـصـار بـى درنـگ در
(سـقـيـفـه بـنى ساعده )(1)
جـمـع شـده و درصـدد بـرآمـدنـد تـا بـزرگ خود (سعد بن عباده ) را به عنوان خليفه و
جانشين رسول خدا(ص ) برگزينند.
در اين مجلس ، ابتدا سعد بن عباده سخنانى ايراد كرد و با برشمردن سابقه و فضيلت
انصار و تلاش ها و فداكارى هايشان در راه دين ، آنان را به در دست گرفتن خلافت
تحريك كرد. سپس مذاكراتى پيرامون مسائل آينده به عمل آمد.
خـبـر اجـتـمـاع انـصـار در سـقـيـفـه و مـذاكـرات آنـان ، بـه گـوش (عمر بن خطّاب
) رسيد. عمر بـلافـاصـله بـه مـنـزل پـيـامبر(ص ) آمد و (ابوبكر) را از قضيه باخبر
كرد. اين دو نفر كه گويا از قبل افكارى پيرامون خلافت ، در سر مى پروراندند، همراه
با (ابوعبيده جراح ) به سرعت خود را به سقيفه رساندند.
با ورود اين سه نفر به سقيفه ، جوّ مجلس تغيير كرد و جمعيت فهميدند كه اينان براى
مخالفت آمـده انـد. ابـتـدا (عـمـر) خـواسـت صـحـبت كند، اما (ابوبكر) مانع شد و
رشته سخن را در دست گـرفـت . وى پـس از حـمـد و ثـناى الهى به تمجيد از (مهاجران )
پرداخت و سابقه آنان را در ايـمـان و صـبـر و اسـتـقـامـت در بـرابـر آزار و اذيـّت
مـشـركـان ، بـرشـمـرد. سـپـس بـا اسـتـدلال بـه ايـن كـه مـهـاجـران از خويشان و
عشيره پيامبرند، شايستگى آنان را براى تصدى خلافت اثبات كرد و مخالفت با آنان را
نوعى ظلم خواند.(2)
ابـوبـكر در سخنان خود تا حدودى اراده انصار را تضعيف كرد و براى اين كه احساسات
آنان را به طور كامل فرونشاند و در ضمن حكومت را براى طيف خود تثبيت كند، گفت :
اى گـروه انصار ما امارت امّت را برعهده مى گيريم و شما وزارت را،ما در امور با شما
مشورت خواهيم كرد و هيچ كارى بدون نظر شما انجام نخواهد شد.(3)
بـا سـخـنـرانـى (ابـوبـكـر) در ميان انصار اختلاف پيدا شد، بعضى از آنان
از(ابوبكر) و مـهاجران طرفدارى كردند و بعضى از (سعد بن عباده ) و سرانجام جبهه
انصار بر اثر نزاع و كشمكش تضعيف شد.
(ابـوبـكـر) بـا اسـتـفـاده از فـرصـت ، رو بـه جـمـعـيـت كرد و گفت : اى مردم اين
(عمر) و اين (ابوعبيده )! با هر كدام از آنان كه مى خواهيد به عنوان جانشين
پيامبر(ص ) بيعت كنيد. امّا آن دو نفر گفتند: اى ابوبكر تو شايسته ترين مردم براى
خلافت هستى و سزاوار نيست كسى بالاتر از تو قرار بگيرد، زيرا تو رفيق پيامبر(ص ) در
غار بودى و... .(4)
آنـان با برشمردن فضايل (ابوبكر) توجّه جمعيت را به سوى او جلب كرده ، زمينه را
براى بـيـعـت بـا او آمـاده نمودند. در اين هنگام يكى از بزرگان انصار كه نسبت به
(سعد بن عباده ) حـسـادت مـى ورزيـد، از جـا بـرخـاسـت و براى برهم زدن خلافت
احتمالى (سعد)، دستش را ميان دستان ابوبكر گذاشت و به عنوان خليفه پيامبر(ص ) با او
بيعت كرد. پس از او يكى ديگر از بـزرگـان (اوس ) نـيز كه از حكومت احتمالى (خزرجيان
) واهمه داشت ، با ابوبكر دست بيعت داد.(5)
بـديـنـسـان بـيـعـت بـا (ابـوبـكـر) شـكل گرفت و اين در حالى بود كه بسيارى از
بزرگان اصـحـاب هـمـچون اميرمؤ منان (ع )، (عبداللّه بن عباس )، (سلمان )، (ابوذر)
و... در آن مجلس حـضـور نـداشـتـنـد و امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) و بـعـضـى ديـگـر از
اصـحـاب به امرى مهم تر، يعنى غسل و كفن پيامبر(ص ) مشغول بودند.
انگيزه هاى پيدايش سقيفه
گرچه به ظاهر و از نظر تاريخى ، انصار منشاء پيدايش سقيفه بودند، اما مهاجران با
حضور به موقع خود در جلسه انصار ابتكار عمل را به دست گرفتند و به عنوان كارگردانان
اصلى سقيفه مطرح شدند. از اين رو، در بحث از انگيزه هاى پيدايش سقيفه به بررسى
انگيزه هاى هر دو گروه از حضور در محل سقيفه بنى ساعده مى پردازيم .
الف ـ انگيزه انصار
1 ـ انصار مدعى بودند كه در موقعيتى بسيار سخت به پيامبر(ص )ايمان آورده و مهاجران
را به خانه خود راه داده اند و با جان و مال خود از اسلام حمايت كرده و در ميدان
هاى جنگ از خود فداكارى ها نشان داده اند، از اين رو اينك كه پيامبر از دنيا رفته ،
خلافت حقّ آنان است . (سعد بن عباده ) در سخنان خود، روى اين مطلب تكيه كرد و گفت :
اى گـروه انـصـار، شـمـا سـابـقـه اى در پـيـوسـتـن بـه اسـلام داريـد كـه هـيـچ
يـك از قـبـايـل عـرب نـدارد. محمّد ده و چند سال ، قومش را به عبادت رحمان و خلع
بت ها دعوت كرد و جز انـدكـى از مردان قوم بدو ايمان نياوردند؛ و نمى توانستند از
پيامبر دفاع كنند و دينش را عزت دهند. تا اين كه وقتى خدا خواست شما را فضيلت دهد و
مخصوص نعمت خويش گرداند، ايمان به خود و رسولش را نصيب شما كرد و دفاع از پيامبر و
اصحابش را به عهده شما گذارد... و شما سرسخت ترين مردم بر دشمنان او، از خودتان و
غيرخودتان بوديد تا اين كه عرب خواه ناخواه ، بـه فـرمـان خـدا گـردن نـهـاد... و
در سـايـه شـمـشـيرهاى شما، تسليم پيامبر شد. و خدا جان پـيـامبرش را در حالى گرفت
كه او از شما راضى بود...، زمام خلافت را در دست گيريد كه از شماست و از مردم ديگر
نيست .(6)
2ـ انـگـيـزه ديـگـر انـصـار ايـن بـود كـه چـون آنـان در مـيدان هاى جنگ ، قريش و
ديگر عرب هاى گـردنـكـش را مـغـلوب كـرده و شـوكـت شـان را درهـم شكسته بودند، ترس
آن را داشتند كه اگر قـريـش خلافت را در دست گيرند، درصدد انتقام برآمده ، آنان را
آزار و اذيّت دهند. اين مطلب به خوبى از سخنان (حَبابِ بْنِ مُنْذِر) يكى از بزرگان
انصار آشكار بود، آنجا كه گفت :
ما ترس از آن داريم كه كسانى بر سر كار آيند كه ما پدران و برادرانشان را كشته ايم
و آنان درصدد انتقام برآيند.(7)
همچنين او بعد از بيعت با ابوبكر، خطاب به انصار گفت :
به خدا سوگند آينده را مى بينم كه فرزندان شما درب خانه فرزندان اينها گدايى مى
كنند و شربت آبى به آنها نمى دهند!(8)
ب ـ انگيزه مهاجران
1ـ اولين انگيزه مهاجران ، رياست طلبى بود. دست اندركاران سقيفه مى دانستند خلافت
حقّى است كه از جانب خدا به اميرمؤ منان (ع ) واگذار شده و خود در (غدير خم ) به
عنوان خلافت با على (ع ) بـيـعـت كـردنـد، امـا در عين حال ماجراى سقيفه را به وجود
آوردند و براى توجيه كار خود و انـحـراف افـكـار عمومى ، بهانه آوردند كه ما مى
ترسيم اگر على (ع ) به خلافت برسد به خـاطـر كـمـى سـن ، طـايـفـه هـا و قـبـيـله
هـاى عـرب بـه فـرمـانـش گـردن نـنـهند و اسلام از بين برود.(9)
2ـ انـگـيـزه ديـگـر آنـان كـيـنـه هـا و حـسـادت هـايـى بـود كـه از عـلى (ع ) در
دل داشـتـنـد؛(10)
از اين رو عليه ايشان شروع به تبليغ كرده گفتند: نوجوان است و عـرب بـا او دشـمـن
است ، زيرا كسان آنها را در جنگ ها كشته و آنها از او خونخواهى مى كنند و يا
چـگـونـه خـلافـت و نـبـوّت در يـك جـا [خـانـواده ] جـمـع شـود؟ سـرانـجـام ،
حـديـثـى از قول پيامبر(ص ) ساختند كه آن حضرت فرموده باشد:
(اِنَّ آلَ اَبى طالِبٍ لَيْسُوا لى بِاَوْلِياءَ انّما وَلِيِّى اللّهُ
وصالِحُالْمُؤْمِنينَ)
آل ابى طالب دوستان من نيستند، دوستان من تنها خدا و مؤ منان صالحند.
آنـان چـنـين وانمود كردند كه پيامبر(ص ) از على (ع ) ناراحت شده و اين حديث ، ناسخ
حديث (مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىُّ مَوْلاه ) است .(11)
موضع اميرمؤ منان 7 در برابر سقيفه
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) كـه هـنـگـام بـرپـايـى سـقـيـفـه در مـنـزل پـيـامـبـر(ص )
مـشغول غسل و كفن آن حضرت بود، پس از آگاهى از جريان سقيفه نسبت به آن اظهار نظر و
اعلام مـوضـع كـرد. در ايـنـجا به سه مورد از موضع گيرى هاى آن حضرت در برابر جريان
سقيفه اشاره مى كنيم .
1ـ پـس از ايـن كـه بـه امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) گـفـتـه شـد: مـهـاجـران در مـقابل
انصار به اين مطلب استدلال كردند كه آنان خويشاوند پيامبرند و خليفه بايد از قريش و
از شاخه هاى نبوت باشد. حضرت فرمود:
اِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَاَصناعُوا الثَّمَرَةَ(12)
اينها به خود درخت احتجاج كردند، ولى ميوه و ثمره آن را ضايع ساختند.
2ـ اميرمؤ منان پس از دفن پيامبر(ص ) به مسجد آمد و با ناراحتى خطاب به (ابوبكر)
فرمود:
در كار ما افساد كردى و حق ما را ضايع ساختى .(13)
هـمـچـنـيـن هـنگامى كه دست اندركاران خلافت ابوبكر، دور آن حضرت و بنى هاشم را
گرفتند و گـفـتـند: با ابوبكر بيعت كنيد وگرنه با شمشير درباره شما حكم مى كنيم ،
حضرت در جواب فرمود:
مـن بـراى ايـن بـيـعـت سـزاوارتـرم ، شـمـا بـايـد بـا مـن بـيـعـت كـنـيد، شما به
موجب قرابت با رسـول خـدا(ص ) خـلافت را از انصار گرفتيد، آنها هم اين حقّ را به
شما تسليم كردند، من نيز بـا شـمـا چنين استدلال مى كنم من در زمان حيات پيامبر و
هنگام رحلت او نزديك ترين فرد به او بـودم . مـن وصـى و وزيـر و حـامـل عـلم او
هـسـتـم ... مـن بـه كـتـاب خدا و سنت پيامبر(ص ) از همه آشـناترم ، و عواقب امور
را بهتر از همه شما مى دانم و ثبات قدمم از شما بيشتر است ، پس بر سر چه چيز نزاع
داريد؟!
عـمـر در جواب اميرمؤ منان گفت : تو را رها نمى كنيم ، مگر اين كه خواه ناخواه بيعت
كنى . اميرمؤ منان پرده از روى اهداف او برداشت و فرمود:
شـيـرى بـدوش كـه قـسـمـتى از آن براى تو خواهد بود، امروز كمربند خلافت را محكم
براى او (ابوبكر) ببند كه فردا به تو برگرداند.(14)
3ـ امـيـرمـؤ مـنـان در خـطـابه اى كه در برابر مهاجران ايراد كرد، نارضايتى خود را
از ماجراى سقيفه اعلام نمود و فرمود:
بـه خـدا سـوگـنـد، اى گـروه مـهـاجـران مـا سـزاوارتـريـن مـردم بـراى خـلافـتـيـم
، چـرا كـه اهـل بـيـت پـيـغـمـبـريـم ، مـگـر شـمـا كـسـى را نـمـى خـواهـيـد كـه
بـه مـفـاهـيـم قـرآن ، و اصـول و فـروع ديـن و سـنـت هـاى پـيـامـبـر(ص ) احـاطـه
كـامـل داشته باشد و جامعه اسلامى را به خوبى اداره كند... به خدا سوگند چنين فردى
در بين ماست نه در بين شما. پيروى از هواى نفس نكنيد و از حق دور نشويد... .
حـضـرت عـلى (ع ) براى اتمام حجت ، شبانگاه به همراه حضرت فاطمه زهرا(س ) به خانه
هاى انـصـار مـى رفـت و از آنان براى مقابله با دست اندركاران سقيفه ، يارى مى
طلبيد، اما جوابى كـه انـصـار بـه دخـتـر پـيـامـبـر(ص ) دادنـد ايـن بـود كـه :
مـا در حال حاضر با اين مرد (ابوبكر) بيعت كرده ايم و اگر شوهر تو زودتر به سراغ ما
آمده بود، با او بيعت مى كرديم !
حضرت على (ع ) نيز در جواب آنان فرمود:
آيا انتظار داشتيد بدن رسول خدا را بدون غسل و كفن رها كنم و براى در دست گرفتن
خلافت به مخاصمه بپردازم ؟(15)
فصل دوم :
حضرت على (ع ) و خلفا
فـاجـعه آميزترين رهاورد سقيفه ، بركنارى حضرت على (ع ) از مسند حكومت اسلامى بود.
اميرمؤ مـنـان (ع ) بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص ) بـه مـدت 24 سـال و انـدى از
قـدرت بـركـنـار مـانـد. در اين مدت زمام امور جامعه اسلامى در دست ابوبكر (دو سـال
و سـه مـاه )، عـمـر (ده سـال و شـش مـاه ) و عـثـمـان (نـزديـك دوازده سال ) بود.
امام (ع ) در طول اين مدّت ، به اقتضاى مصلحت اسلام در برابر خلفا و نيز برخى از
جريانات سـيـاسـى مـوضـعـگـيرى هايى داشت كه در ضمن دو درس به تفكيك ، مورد اشاره
قرار مى دهيم . ابتدا موضع عمومى امام ، يعنى همكارى وى با سه خليفه را بررسى مى
كنيم .
همكارى با دولت مردان
امـيـرمـؤ مـنـان (ع ) پـس از مـاجـراى غـصـب خـلافـت مـدّت 24 سال و اندى سكوت
اختيار كرد. سكوت امام در اين دوران به معنى دورى وى از جامعه و مردم نبود، بلكه در
عين حال كه خلفا زمام حكومت را در دست داشتند، اميرمؤ منان به راهنمايى آنان مى
پرداخت و در مشكلات يارى شان مى كرد.
هـدف حـضـرت عـلى (ع ) از ايـن كـار پـايـدارى و بقاى اسلام بود، چرا كه اگر آن
حضرت به يارى جامعه اسلامى و حل مشكلات آن نمى پرداخت ، چه بسا انحراف ها گسترش مى
يافت و جامعه اسلامى دچار تزلزل مى گرديد. آن حضرت در اين رابطه فرمود:
ديـدم گـروهى از مردم از آيين اسلام بازگشتند و مى خواهند آيين محمد(ص ) را محو
كنند. ترسيدم كـه اگـر بـه يـارى اسـلام و مسلمانان نشتابم ، رخنه اى در پيكره آن
به وجود آيد كه مصيبت و انـدوهش بالاتر از حكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند
سراب و يا ابر، از ميان مى رود و مـن بـراى ايـن حـوادث بـرخـاسـتـم و مـسـلمـانـان
را يـارى كـردم تـا ايـن كـه باطل محو گرديد و آرامش به جامعه اسلامى بازگشت .(16)
نمونه هايى از همكارى امام 7
الف ـ حل مشكلات عقيدتى
در دوران خـلفـا، هـرگـاه مـشـكـل عـقـيـدتى پيش مى آمد، اميرمؤ منان (ع ) به حلّ
آن مى پرداخت و از تزلزل عقيده مردم جلوگيرى مى كرد. به عنوان نمونه ، يكى از
دانشمندان يهود نزد ابى بكر آمد و گفت : شما خليفه پيامبر هستى ؟ ابوبكر جواب داد:
بله . يهودى گفت : من در تورات خوانده ام كـه جـانـشـينان پيامبران از داناترين امت
هايشان هستند. اگر تو جانشين پيامبرى به من خبر ده كه خدا كجاست آيا در آسمان است
يا در زمين ؟ ابوبكر گفت : خدا در آسمان و بر روى (عرش ) اسـت . دانـشمند يهودى گفت
: بنابر اين ، خدا در زمين نيست ! ابوبكر عصبانى شد و گفت : اينها حـرف هـاى بـى
دينهاست ، از اينجا دور شو وگرنه تو را مى كشم . مرد يهودى در حالى كه از ايـن
برخورد، شگفت زده بود، از نزد وى بيرون رفت . اميرمؤ منان (ع ) از قضيه اطلاع پيدا
كرد و هنگامى كه يهودى را ديد، به او فرمود:
خداوند متعال مكان ها را آفريد و خود مكان خاصى ندارد و بالاتراز آن است كه مكان ها
بتوانند او را فـرا گـيـرنـد. او در هـمه جا هست ، ولى هرگز با موجودى تماس و
مجاورت ندارد، و بر همه چيز احاطه علمى دارد و چيزى از قلمرو تدبير او بيرون نيست .
امام (ع ) دليل هاى ديگرى نيز از تورات براى آن مرد يهودى آورد و وى را قانع ساخت .
يهودى ، زبان به حقانيت آن حضرت گشود و با خوشحالى از خدمتش مرخص شد.(17)
همچنين پس از وفات رسول خدا(ص ) مردى يهودى نزد ابوبكر آمد و گفت : مى خواهم از تو
سؤ ال هايى كنم كه جز پيامبر يا وصى و جانشين او، ديگرى جواب آنها را نمى داند.
ابوبكر گفت : آنچه به نظرت آمده ، بپرس . يهودى گفت : مرا خبر بده از آنچه براى خدا
نيست و از آنچه نزد وى نـيـسـت و آنـچـه را كـه خـدا نـمـى دانـد. ابـوبـكـر در
جـواب مـانـد و گـفـت : ايـنـهـا سـؤ ال هاى كافران است . سپس تصميم گرفتند يهودى
را آزار دهند.
(اِبـْنِ عَبّ اس ) گفت : شما با اين مرد به انصاف رفتار نمى كنيد، اگر جوابى داريد
به او بدهيد وگرنه او را نزد على بن ابى طالب ببريد تا جوابش را بدهد، زيرا من از
پيامبر(ص ) شـنـيـدم كـه در حق على (ع ) دعا مى كرد و مى فرمود: خدايا قلبش را
هدايت كن و زبانش را گويا نما.
ابـوبكر به همراه جمعيتى كه نزد وى بودند، يهودى را نزد اميرمؤ منان (ع ) آوردند.
آن حضرت پس از شنيدن سؤ ال هاى او فرمود:
امّا آنچه را خدا نمى داند، اين گفته شما يهوديان است كه (عُزَيْر)پسر خداست و خدا
براى خود پـسـرى نـمـى دانـد و آنـچـه نـزد خـدا نـيـسـت ، آن ظـلم اسـت و آنچه
براى خدا نيست ، شريك است .(18)
ب ـ مرجعيّت قضا
يكى ديگر از فعاليت هاى چشمگير اميرمؤ منان (ع ) در دوران خلفا، قضاوت هاى تحسين
برانگيز آن حضرت بود. امام على (ع ) در اين رابطه نقشى تعيين كننده داشت ، به طورى
كه عمر مى گفت : (اَللّهـم لا تـَبْقَنى لِمُعضَلَةِ لِيْسَ لَهَا ابْنُ اَبى
طالِبٍ)؛(19)
خدايا مرا با مشكلى كه على (ع ) آنجا نباشد، باقى مدار.
در اينجا به نمونه هايى از قضاوت هاى حضرت على (ع ) در زمان هر يك از خلفا اشاره مى
كنيم .
1ـ قـضـاوت در زمـان خـلافـت ابـوبـكـر: مـردى را كـه شـراب خورده بود، نزد ابوبكر
آوردند. ابـوبـكـر خـواسـت (حـدّ شـراب ) را بر وى جارى كند، امّا آن مرد ادعا كرد
كه من از حرمت شراب آگـاهـى نـداشـتـم ، زيـرا در مـحـيـطـى پـرورش يـافـتـه ام كـه
شـراب را حـلال مـى دانـنـد. ابـوبكر در رابطه با حكم اين مرد متحير ماند و نمى
دانست چه كند. بعضى از حـاضـران بـه او اشـاره كـردنـد كـه از عـلى (ع ) سـؤ ال
كند. فورى كسى را نزد آن حضرت فرستاد. امام در جواب فرمود:
دستور بده ، دو نفر از مسمانان مورد اعتماد اين مرد را در مجالس مهاجران و انصار
بگردانند و از آنـها سؤ ال كنند كه آيا كسى آيه حرمت شراب را براى اين مرد خوانده
يا او را از دستور پيامبر خدا در اين رابطه آگاه كرده است يا نه ، اگر دو نفر گواهى
دادند كه بله ، حدّ را بر او جارى كن و گرنه وى را توبه بده و رها ساز.(20)
2ـ قـضـاوت در زمـان خـلافت عمر: در زمان خلافت عمر، زنى شش ماه پس از ازدواج ،
فرزندى را بـه دنـيا آورد. بستگان وى او را متهم به زنا كرده و نزد عمر آوردند، عمر
خواست او را سنگسار كند، امّا اميرمؤ منان وى را از اين كار بازداشت و فرمود: حدّ
رَجْم بر اين زن نيست ، زيرا قرآن مى فرمايد: مدّت باردارى و شيرخوارگى سى ماه است
،(21)
و در آيه ديگر مى فرمايد: مـادران بـايـد فـرزنـدان خـود را دو سـال كـامـل شـيـر
دهـنـد(22)
و بـا كـم كـردن دو سـال از مـجموع سى ماه ، شش ماه براى دوران باردارى مى ماند.
بنابر اين ، زاييدن اين زن پس از شش ماه نمى تواند دليل گناهكارى وى باشد.(23)
3ـ قضاوت در زمان خلافت عثمان : مردى در زمان عثمان دو همسر داشت ، يكى از انصار و
ديگرى از بنى هاشم . آن مرد، زن انصارى را طلاق داد و پس از مدتى خودش از دنيا رفت
. زن انصارى ادعا كـرد كـه مـن در عـدّه (طـلاق ) هـسـتـم و از شوهر سابقم ارث مى
برم
(24) دعوا را پيش عثمان آوردند، ولى عثمان حكم مساءله را ندانست و
آن را به حضرت على (ع ) ارجاع داد.
اميرمؤ منان (ع ) فرمود:
اين زن بايد قسم ياد كند كه بعد از طلاق ، سه مرتبه عادت ماهانه نديده است ، در اين
صورت ارث مى برد.
آن زن كـه بـه دروغ چـنـيـن ادعـايـى كـرده بـود، از قـسـم خـوددارى كـرد ودعـوا
خـاتـمـه يـافـت .(25)
ج ـ راهنمايى در امور سياسى و نظامى
امـيرمؤ منان (ع ) در زمان خلافت خلفا از هيچ گونه راهنمايى و اظهارنظر كه مصلحت
اسلام در آن بـود، دريـغ نـداشـت . بـه عـنـوان نمونه پس از اين كه اهواز و مناطق
اطراف آن توسط مسلمانان فتح شد، پادشاه ايران سپاهى مجهز در حدود صد و پنجاه هزار
نفر روانه نهاوند كرد و درصدد بـود بـا مـسـلمـانان بجنگد. حاكم كوفه ، عمر را از
قضيه باخبر كرد و آمادگى سپاه كوفه را براى جنگ با آنان اعلام نمود.
عمر پس از شنيدن اين خبر، سران اصحاب را جمع كرد و با آنان به مشورت پرداخت و گفت :
من بـنـا دارم خـودم هـمـراه سـپـاه حركت كرده ، آنان را از نزديك فرماندهى كنم ،
ديدگاه شما در اين بـاره چـيست ؟ ابتدا طلحة بن عبيداللّه برخاست و طى سخنانى عمر
را به اين كار تشويق كرد و آمادگى مردم را براى همراهى با وى اعلام داشت . سپس
عثمان گفت : به نظر من ، نه تنها خودت به همراه نيروهاى مكّه و مدينه در جبهه حاضر
شو، بلكه به سپاه شام و يمن هم بنويس تا به لشكريان كوفه بپيوندند و اينك كه دشمن
نيروهاى زيادى را وارد صحنه كرده ، تو هم با همه نيروهايت با آنان روبه رو شو و
فرماندهى اين جبهه را به ديگرى واگذار مكن .
سـخـنـان ايـن دو نـفـر عـمـر را قـانـع نكرد و از ديگر اصحاب نيز نظر خواست .
اميرمؤ منان (ع ) فرمود:
بـه نـظـر مـن فـراخـوانـدن سـپـاه شـام و يـمـن بـه هـيـچ وجـه كـار درسـتـى
نـيـسـت ، زيـرا احتمال دارد با خالى شدن مرزهاى شام و يمن ، سپاهيان روم و حبشه از
فرصت استفاده كرده و بر سرزمين مسلمانان بتازند. بيرون رفتن شما از مدينه هم صلاح
نيست ، زيرا ممكن است دشمنانى از اطـراف سـر بـرآورده و مـشكلاتى فراهم كنند. تو
خود در مدينه بمان و بگذار سپاه شام و يمن نـيز در مناطقشان مستقر باشند و تنها به
سپاه بصره دستور بده سه قسمت شوند، قسمتى نظم داخـلى را بـه عـهـده بـگـيرند و
قسمتى از مرزها حفاظت كنند و گروه ديگر به لشكريان كوفه بپيوندند. اگر فردا نيروهاى
دشمن تو را در ميدان جنگ ديدند پيش خود اين چنين مى گويند: اين فرمانده كل عرب و
ريشه و اساس آن است ، بايد تمام همّت و تلاش خود را به كار بريم تا او و سـپـاهـش
را نـابـود كـنـيـم . بـنـابـر ايـن ، حـضـور تو در جبهه مايه جراءت دشمن است . اما
از گـزارشـى كه درباره زيادى نفرات دشمن داده اند واهمه نداشته باش ، زيرا مى دانى
كه ما در زمـان پـيـامـبـر(ص ) بـا اعـتـمـاد بـه زيـادى نـفـراتـمـان نـمـى
جـنـگـيـديـم ، بـلكـه بـا توكل به خدا، نبرد مى كرديم .
عمر از اين پيشنهاد و اظهار نظر اميرمؤ منان خرسند شد و آن را پذيرفت .(26)
ابـوبـكـر نـيـز مـردد بـود كـه آيا با سپاهيان روم بجنگد يا نه ، اميرمؤ منان (ع )
او را به جنگ تشويق كرد و فرمود: (انْ فَعَلْتَ ظَفَرْتَ) اگر با آنان بجنگى ،
پيروز خواهى شد. ابوبكر گـفـت : بشارت به پيروزى دادى و به دنبال فرمايش امام ،
سپاه اسلام را متوجه روم كرد و به پيروزى هايى دست يافت .(27)
نـمـونـه ديگر: هنگامى كه مردم نزد آن حضرت رفته و از رفتار ناعادلانه عثمان شكايت
كردند، امام پيش وى رفت و پس از ابلاغ مواضع مردم به ارشاد و راهنمايى او پرداخت و
خطر اطرافيان فاسد را گوشزد كرده فرمود:
فـَلا تـَكـُونـَنَّ لِمـَروانَ سـَيِّقـَةً يـَسـُوقـُكَ حـَيـْثُ شـاءَ بـَعـْدَ
جـَلالِ السِّنـِوتـَقـَضِّى الْعُمْرِ!!(28)
بـا ايـن پـيرى و گذشت عمر، آلت دست شخصى همچون (مروان حكم ) مباش كه تو را شتروار،
هر كجا خواهد بكشاند.
د ـ تعيين مبداء تاريخ