فرا گرفتن صنعت، دانش، شكست، پيروزى، شجاعت، زبونى، تكيه بر غير، استقلال، منش
هنرى، منش قضايى، منش سياسى، منش روحانى، منش مديريت و غير ذلك. اين نوع عوامل
در تعيين كيفيت حيات، نقش اساسى را بازى مى كنند.
قسم يكم از عوامل، فقط ادامه ى حيات آدمى را به عهده دارند و بدون آنها،
حياتى وجود ندارد. در صورتى كه قسم دوم، چگونگى حيات را مشخص مى كند. هر يك از
پديده هاى بالا "صنعت، دانش..." رنگ خاصى به حيات آدمى مى بخشد كه پديده هاى
ديگر، آن رنگ را نمى بخشد. كيفيت آن زندگى كه با حداقل وسايل معيشت ادامه مى
يابد "فقر"، غير از زندگى با تمكن از همه ى وسايل معيشت و پديده هاى تجملى و
رفاه و كامكارى است.
تاريخ بشرى هم به يك دليل شبيه به حيات آدمى است، يعنى از دو نوع عامل بر
خوردار است. عامل ضرورى براى به وجود آمدن و تشكل اجزا و عناصر تاريخ، و عامل
تعيين كننده ى كيفيت تاريخ.
نوع اول. عامل ضرورى به وجود آمدن و تشكل تاريخ، همان عامل طبيعى و روانى
حوادث و تحولاتى است كه در تاريخ به وجود مى آيد و معلولات خود را كه حوادث و
تحولات تاريخى است، به دنبال خود مى آورد. در تاريخ، مردم جوامع بشرى دست به
كشاورزى زده اند. علت اين جريان در تاريخ، نياز مردم به غلات و ديگر محصولات
بوده است كه زندگى مادى مردم بدون آنها امكان ناپذير است. همچنين، مردم در طول
تاريخ، براى خود، خانه ها و مساكن ساخته اند، سدها كشيده اند،
معادن استخراج كرده اند، از حيات خود در برابر عوامل مزاحم طبيعت و درندگان
همنوع خويش دفاع كرده اند، مسافرت هاى طولانى در خشكى ها كرده، درياها را در
نورديده اند. اينها يك عده نمودهاى طبيعى هستند كه ناشى از علل ضرورى حيات
انسان ها در تاريخ است.
اصل فعاليت هاى اقتصادى و قوانين و تعهدات حقوقى و اجراى سياست هاى لازم،
همه و همه، ناشى از عوامل ضرورى تشكل اجزا و عناصر تاريخ بوده و هست. نكته اى
را كه بايد در اين قسم از عوامل مورد توجه قرار بدهيم، اين است كه عوامل ضرورى
به وجود آمدن اجزا و عناصر تشكيل دهنده ى تاريخ، نمى تواند بازگوكننده ى كيفيت
تاريخ و نمودها و اجزا و عناصر آن بوده باشد. زيرا نشستن در يك مسكن كه ضرورى
حيات است، نمى تواند چگونگى حيات را، مثلا خوش بينى، هنر گرايى، انتخاب عقيده ى
خاص اقتصادى، سياسى، حقوقى، فلسفى، فرهنگى و غير ذلك را تعيين كند. همچنين است،
خوراك و پوشاك و آشاميدنى ها و ديگر عوامل تنظيم معيشت مادى.
براى توضيح عامل تعيين كننده ى چگونگى حيات "نوع دوم"، انسان را در دو
موقعيت عمده مطرح مى كنيم.
براى تعيين عامل كيفيت حيات، ماهيت و مختصات خود انسان است
اساسى ترين عامل تعيين كننده ى كيفيت حيات يك انسان، با نظر به ماهيت و
مختصات او، عبارت است از من ايدآل "من مطلوب" او، كه در اين زندگانى آن را
ساخته و محور همه ى شئون حياتى خود تلقى كرده است. اگر من مطلوب يك انسان،
علاقه مند و عاشق ثروت و مال دنيا باشد، قطعى است كه چنين انسانى، به هر كس و
به هر چيزى بنگرد و با هر كس و هر چيزى ارتباط بر قرار كند، بر مبناى ثروت و
مال دنيا خواهد بود. تابلوى هنرى بسيار زيبا براى او از اين جهت جالب است كه
اگر آن را مثلا هزار تومان خريده است، مى تواند دو هزار تومان بفروشد. كتاب خطى
را كه در مفيدترين و ضرورى ترين موضوعات علمى نوشته شده است، بايد با كمال دقت
و علاقه حفظ كرد، زيرا هر چه زمان بر او بگذرد به قيمتش افزوده مى شود. اگر
چنين كتابى به دست مردى محقق بيفتد كه بتواند هزاران مشكلات بشرى را با محتويات
آن كتاب حل و فصل كند، جامعه يا جوامعى را به سعادت برساند، آن انسان صاحب
كتاب، كه من مطلوبش فقط افزايش ثروت را مى خواهد، آن كتاب را به هيچ وجه از دست
نخواهد داد، اگر چه سعادت ميلياردها انسان را بر آورده كند. زيرا او پول مى
خواهد و انسان ها اشتباه مى كنند كه در فكر سعادت خود يا منتفى كردن دردهاى
خويش هستند. براى اين حيوان وقيح، شرابى كه با كهنه شدن به قيمتش افزوده مى
شود، با چنين كتابى كه با گذشت زمان بر ارزش پولى آن اضافه مى شود، تفاوتى
ندارد! آن انسانى كه من مطلوب او شهرت اجتماعى مى خواهد، كيفيت حيات خود را
طورى مى سازد كه مطلوب اجتماعش باشد. همچنين كسى كه من مطلوب او سلطه و قدرت
خواهى است، كيفيت حيات او همان حيوان قدرتمند لوياتان، به اصطلاح هابس، است. او
مى خواهد از همه ى ابعاد حيات بر ديگران و بر زمين و آسمان مسلط شود و ديگر
هيچ!
بنابراين، اگر كسى بخواهد كيفيت حيات يك انسان را در طول تاريخ زندگى اش
بفهمد، بايد تمام كوشش و فعاليت خود را صرف شناخت من مطلوب وى كند، و اين حقيقت
را به دست بياورد كه من مطلوب او چه مى خواسته و آرمان اصيل او چه بوده است.
لذا، اگر بر فرض، يك انسان هزاران سال زندگى كند و داراى من مطلوب مخصوصى باشد،
براى شناخت كيفيت حيات او در آن هزاران سال، بايد سراغ شناسايى من مطلوب او را
گرفت.
براى تعيين عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى
عمل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى، بسيار پيچيده تر از عامل
كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى فردى است. به همين دليل است كه در تعيين عامل
اين كيفيت، آرا و عقايد مختلف و متعددى ابراز شده است. اهميت اين عامل به قدرى
است كه مى توان گفت با شناختن آن، موثرترين گام را در راه پيدا كردن عامل تعيين
كننده ى تحولات تاريخ و رويدادهاى آن برداشته ايم. عده اى از نويسندگان، آن
اندازه كه در تاثير اجتماع بر فرد مى انديشند، به همان اندازه در تعيين عامل
كيفيت حيات انسان ها در حال زندگى دسته جمعى نمى انديشند. اگر چه آنان صريحا
نمى گويند كه علت اساسى اين طرز تفكر چيست؟ ولى مى توان حدس زد كه شدت تغييرات
و تحولات عارضه بر اجتماعات، كه معلول باز بودن نظام "سيستم" زندگى اجتماعى
است، براى آنان، مانع تعيين قطعى عامل يا عوامل كيفيت زندگى جمعى است. براى
ورود به تحقيق كافى درباره ى اين مسئله، ضرورى است كه ما دو نوع كيفيت را در
زندگى جمعى از همديگر تفكيك كنيم:
1. كيفيت اولى، كه عناصر ضرورى زندگى است.
2. كيفيت ثانوى، كه عبارت است از روابط انسان ها و گروه هاى اجتماعى با
يكديگر، و فرهنگ و طرز تفكرات و آرمان ها و برداشت هاى آنان از زندگى و ارزش
هاى متنوع آنان و غير ذلك.
دريافت عامل تعيين كننده ى كيفيت اولى حيات جمعى، ساده تر و روشن تر از
كيفيت ثانوى است. زيرا عامل اساسى اين كيفيت، لزوم هماهنگى در اراده ها "مى
خواهم ها"، به وسيله ى تعديل آنها، براى به وجود آوردن زندگى جمعى است. البته
هر اندازه هماهنگى و تعديل اراده هاى مردم جامعه منطقى تر بوده باشد، زمينه
براى بروز كيفيت عالى تر در زندگى جمعى آماده تر خواهد بود. اين عامل اساسى كه
متاسفانه غالبا مورد توجه جدى قرار نمى گيرد، به قدرى از اهميت برخوردار است كه
مى توان گفت بدون اين عامل، اگر چه سطح ظاهرى جامع آرام و منظم بوده باشد،
آرامش جامعه مانند كوه آتشفشان است كه عوامل انفجار و تخريب را در درون خود
داراست. در چنين اجتماعى، به اضافه ى اين كه آرامش و نظم و هماهنگى جبرى پايدار
نبوده و همواره در معرض طوفان ها و انواعى از اختلالات است، طعم حقيقى حيات
قابل دريافت نيست، نتيجه ى كيفيت هاى ثانوى چنين جوامعى هم طبيعى نبوده و
ساختگى خواهد بود "اگر تاريخ يك جامعه و ملتى با كيفيت هاى ثانوى ساختگى امتداد
پيدا كند، هر تفسير و تحليلى كه درباره ى چنين تاريخى ابراز شود، بى اساس بوده
و قابل قبول نيست". بنابراين، اين اصل را بايد مورد توجه قرار بدهيم كه معناى
هماهنگى اراده ها كه به وسيله ى تعديل آنها به وجود مى آيد، بر دو قسم عمده
تقسيم مى شود:
قسم يكم.
تعديل جبرى كه محصول آن هماهنگى جبرى است كه متاسفانه در اكثريت قريب به
اتفاق جوامع در طول تاريخ حاكميت داشته است. نهايت امر اين است كه اشكال تعديل
جبرى براى گروه هاى اجتماع، مختلف بوده است.
قسم دوم.
تعديل طبيعى كه محصول آن، هماهنگى طبيعى است. ملاحظه مى شود كه ما تعبير:
'تعديل طبيعى و هماهنگى طبيعى' به كار برديم. مقصود از طبيعى در اين مورد،
اختيار ناشى از آگاهى كامل و اراده و تصميم ناشى از حد اعلاى به فعليت رسيدن
استعدادها نيست، زيرا چنين اختيارى، نه تنها در اكثر انسان ها به وجود نمى آيد،
بلكه اقليتى كه توانسته باشد چنين اختيارى را به دست بياورد، از نظر كميت بسيار
محدود هستند. بلكه منظور ما از تعديل طبيعى و هماهنگى طبيعى، مراعات حد متوسط
اراده هاى مردم جامعه است، كه مردم در آن تعديل، احساس ظلم و جور نكنند. اكنون
ببينيم معناى تعديل اراده ها كه به عنوان عامل تعديل كننده ى كيفيت اولى يك
جامعه معرفى كرديم، چيست؟
نمونه اى از تعديل ها را در اين جا براى روشن شدن مسئله مى آوريم:
1. در زندگى جمعى تقسيم كار ضرورى است. اگر اشخاصى بخواهند كارها را در
اختيار خود بگيرند يا تقسيم كار را طورى قرار بدهند كه به ضرر جامعه تمام شود،
بدون ترديد، جامعه، اراده ى آن اشخاص را محدود كرده و با نظر به كل مصالح
جامعه، آن را تعديل خواهد كرد.
2. در زندگى جمعى، مالكيت نامحدود امكان ناپذير است. زيرا مواد مفيد براى
زندگى، محدود، و تدريجا در اختيار انسان ها قرار مى گيرد. فرض تجويز نامحدود
بودن مالكيت، تزاحم و تصادم ميان افراد و گروه هاى جامعه را قطعى خواهد كرد.
3. دو پديده ى جلب لذت و منفعت شخصى و فرار از الم و ضرر شخصى، به عنوان
گسترده ترين عوامل و انگيزه هاى حركت افراد در جامعه است. نيز اين دو پديده،
اساسى ترين عامل حيات طبيعى انسان هاست، تا آن مرحله كه حيات طبيعى، تحت مديريت
خرد و روح آدمى درمى آيد. آدمى با وصول به اين مرحله، نخست لذت و منفعت ديگران
را هم در زندگى خود به حساب مى آورد. يعنى مادامى كه دو پديده ى مزبور موجب درد
و ضرر ناگوار براى حيات او نباشد، آن دو را براى آنان مى خواهد، چنان كه براى
خود مى خواهد. همچنين درد و ضرر ديگران را نمى خواهد، چنان كه آن دو را براى
خويشتن نمى خواهد. سپس او مى تواند به مرحله اى عالى تر وارد شود كه بدون ورود
به آن، رشد و كمالى وجود ندارد. در اين مرحله، روح انسانى درمى يابد كه عظمت
نيكى ها بالاتر از آن است كه در معرض معامله گرى در برابر لذت و منفعت قرار
بگيرد.
متاسفانه، اين مرحله را نه اپيكور مورد توجه قرار مى دهد و نه بنتام و جيمز
استوارت ميل جدى مى گيرند. مى توان گفت به دليل طرز تفكرات اينگونه شخصيت هاى
محدودنگر بوده است كه بشر، با اينكه از يك اشتياق جدى درونى براى رشد و كمال
روحى برخوردار است، از ورود به مرحله ى عالى و رشد كمال بى بهره مانده است.
به هر حال، پديده ى جلب لذت و منفعت و گريز از الم و ضرر، در هر دوره اى از
تاريخ، در هر يك از جوامع كوچك و بزرگ، اساسى ترين و گسترده ترين عامل و انگيزه
ى حركات و فعاليت هاى بشرى است. تفسير تاريخ بدون ملاحظه ى اين عامل، قطعا يك
تفسير ناقص خواهد بود. اين نكته را هم در نظر داريم كه مصاديق و عوامل لذت و
منفعت و درد و ضرر، يك عده امور ثابت و مشخص نيست، بلكه پيرو گسترش ارتباطات
انسان با طبيعت و همنوعان خود، مصاديق و عوامل دو پديده ى مزبور نيز در معرض
تغيير قرار مى گيرند.
اين قضيه را بايد به عنوان يك اصل مسلم در تحقيقات و مطالعات خود منظور كنيم
كه دو پديده ى جلب لذت و منفعت و گريز از درد و ضرر، علت اصلى حركات و فعاليت
هاى عضلانى و فكرى نيست. بلكه علت اصلى عبارت است از 'صيانت ذات'، كه با عامل
ضرورى 'خودخواهى'، تمام دوران زندگى را اداره مى كند. بنابراين، 'صيانت ذات' يا
عامل خودخواهى كه انسان را به سوى لذت و منفعت جلب و از درد و ضرر گريزان مى
كند، در متن تاريخ همه ى دوران ها و همه ى جوامع وجود دارد. نهايت امر اين است
كه دو گروه ديگر از انسان ها، در اغلب جوامع بيدار كه عقول و احساسات افراد
آنها به فعاليت افتاده است، وجود دارند كه بالاتر از متن حيات طبيعى محض حركت
مى كنند:
گروه يكم.
انسان هايى هستند كه ذات يا من خود را به طورى تفسير و دريافت مى كنند كه
لذايذ و آلام بنى نوع خود را هم مربوط به خود مى دانند، و لذت بردن از لذتى كه
ديگران احساس مى كنند و رنج كشيدن از دردهايى كه ديگران را رنج مى دهد، در درون
آنان به وجود مى آيد. يعنى در اين اشتراك، لذتى احساس مى كنند و دردى دريافت مى
كنند به عبارت ديگر، لذت شخصى و رنج شخصى آنان معناى عمومى ترى پيدا مى كند، و
شامل لذت و رنج ديگران نيز مى شود. همچنين ارزش هاى اخلاقى و دينى را مورد
اهميت جدى قرار مى دهند و لذت و نفع را شامل آن ها نيز مى دانند. به اين معنى
كه از عمل به ارزش هاى اخلاقى و اعتقاد به معتقدات دينى و عمل به دستور خداوندى
لذت مى برند، و در صورت دورى از آنها احساس رنج مى كنند. قطعى است كه اين گروه،
از اكثريت افراد جامعه اى كه متن حيات آنان را لذت و منفعت محسوس و طبيعى شخصى
تشكيل مى دهد، رشد يافته تر و با عظمت تر هستند.
گروه دوم.
افرادى هستند كه از جاذبيت لذت و منفعت رها شده و آن پديده ها را از هدف
بودن بر كنار كرده اند. آنان در دفاع از خود، در برابر رنج ها و ضررها، آن
اندازه عشق به خود طبيعى نمى ورزند كه در هر حال و با اينكه به وجود آورنده ى
عوامل آنها خودشان هستند، آنها را متوجه ديگران كنند و خود را هميشه خوش
بدارند. اينان با طبيعت واقعى روح كه در طلب واقعيات است، نه لذت و منفعت،
زندگى مى كنند. لذت و منفعت را نفى نمى كنند، بلكه طبيعت واقعى روح كه رشد و
كمال مى جويد، براى آنان اهميت دارد. البته اين افراد در اقليت اسفناكى هستند،
كه اگر در هر قرنى، در هر جامعه اى، از اين شخصيت هاى رشد يافته، به عدد
انگشتان پيدا شود، بايستى آن قرن در تاريخ با درخشش خاصى ثبت شود.
4. حقوق و قوانين مقرره در يك جامعه، هر اندازه طبيعى تر و نزديك تر به فطرت
اوليه ى آدمى باشد، در اجرا به مشكلات كمترى برخورد مى كند و عصيان هاى
اجتماعى، گاهى حتى تا حد صفر تقليل مى يابد.
5. اگر تعدى و ظلم مستند به گردانندگان جامعه باشد، يا اگر هم مستند به خود
مردم باشد، ولى گردانندگان آن جامعه با داشتن توانايى، به نابود كردن آن ظلم
اقدام نكنند، آن اشخاص گرداننده ى جامعه، دير يا زود، تشكيلات مديريتشان از
صحنه ى اجتماع نابود خواهد شد. يعنى اجتماع اين كار را به شكلى از اشكال انجام
خواهد داد.
آن عده از صاحب نظران در فلسفه ى تاريخ كه اين امور اساسى را در متن اصلى
تاريخ اقوام و ملل مورد توجه قرار نمى دهند، نمى توانند در تفسير و تحليل
تاريخ، مطلب قابل توجهى ارائه بدهند.
نظراتى كه به عنوان عامل محرك تا كنون ارائه شده است
از آن زمان كه بحث در فلسفه ى تاريخ به شكل جديدش اوج گرفت، و فلاسفه براى ابراز
نظر در علت ها و هويت و هدف هاى تاريخ خود را مجبور ديدند، بررسى عامل محرك تاريخ
هم به طور جدى توجه آنان را به خود جلب كرد. تا آنجا كه به نظر برخى از صاحب نظران
درباره ى فلسفه ى تاريخ، اگر يك متفكر نتواند عامل محرك تاريخ را بيان كند، او حق
اظهارنظر در فلسفه ى تاريخ را ندارد. به هر حال، نمونه اى از موضوعاتى را كه ممكن
است به عنوان عامل محرك تاريخ ارائه شود، متذكر مى شويم:
1. طبيعت انسانى به طور عموم.
2. عوامل طبيعى خارج از خود انسان و محيط به انسان. مانند عوامل جغرافيايى و
ديگر عواملى از طبيعت كه جبرا خود را بر انسان تحميل مى كند. چه انسان به آنها آگاه
باشد و چه آگاه نباشد، چه در مقابله با آنها قدرت و اختيارى داشته باشد يا نداشته
باشد.
3. عوامل سياسى كه بر اجتماعات حكمرانى كرده، خواه افكار و روش هاى سياستمداران
آنها را با كمال دقت مراعات كند يا نه.
4. قدرت به معناى عمومى آن، چنان كه امثال فردريك نيچه را به خود جلب كرده است.
5. نوابغ و شخصيت هاى بر جسته اى كه مى توانند از جهات مختلف، تحولات و تغييراتى
در جامعه ى خود به وجود بياورند.
6. طبيعت انسان نه به مفهوم عام آن، بلكه از آن جهت كه موجودى است كه به منافع و
لذايذ مادى علاقه و گرايش شديد دارد.
7. يك عامل مخفى كه اجتماعات را به سرنوشت هاى گوناگونى رهبرى مى كند. اين عامل
در فلسفه ى اشپنگلر براى تاريخ مشاهده مى شود.
8. موجودات و كرات آسمانى و قوانين حاكمه بر آنها. اين عامل در پندارهاى گذشتگان
به چشم مى خورد. آنان مى گفتند: كرات آسمانى داراى نفوس اند و همه ى شئون انسان هاى
اين كره ى زمين را، آن موجودات و قوانين آنها اداره مى كنند.
9. ايده ى مطلقى كه در فلسفه ى هگل و پيروانش ديده مى شود.
10. پديده هاى اقتصادى به طور عموم.
11. اراده ى حيات يا 'مطلق اراده'، چنانكه در فلسفه ى شوپهناور ديده مى شود.
12. حيات كلى فعال كه ماوراى نمودهاى طبيعى است. چيزى شبيه به اين موضوع، در
تفكرات هنرى برگسون آمده است.
13. رگ هاى رسوب شده ى پيشين در اجتماعات، مانند وراثت و ايده هاى مستحكم و
پابرجا. اين عامل را مى توان در روش هاى جامعه شناسى گوستاولوبون پيدا كرد.
14. افزايش جمعيت و تراكم آن كه موجب دگرگونى هاى كيفى در تاريخ است. اين موضوع
را در نظريات مالتوس مى بينيم.
15. غريزه ى جنسى، با نظر به هويت و ريشه ها و مختصات عمومى آن. فرويد از شدت
عقيده اى كه به اين پديده دارد، و ديگر غرايز و عوامل انسانى را در برابر آن در
مرتبه ى بعدى قرار مى دهد، مى تواند اين غريزه را عامل محرك تاريخ معرفى كند.
16. ايده هاى اصيلى كه در اجتماعات بروز مى كند. تكيه بر اين عامل را مى توان در
فلسفه ى آلفرد نورث و ايتهد پيدا كرد.
17. شانس و اتفاق كه لازمه ى آن انكار قانون عليت است.
18. عشق و كينه، يا 'جذب و دفع' كه از نظام فلسفى امپيدوكلس به يادگار مانده
است.
19. هر چيزى كه مفيد به حال انسان هاست.
20. حقيقت جويى و جمال.
21. عدم قناعت مقدس به وضع موجود.
22. عامل برين و موجود كمال و فيض بخش هستى، كه خداوند متعال است.
23. دين.
سه عامل از عوامل فوق "خدا- انسان- آنچه كه مفيد به حال انسان هاست"، اساسى ترين
عوامل محرك و ايجادكننده ى كيفيت هاى اوليه و ثانويه و هويت اصلى و رويدادهاست.
بقيه ى عواملى كه هر يك به عنوان عامل محرك تاريخ مطرح شده است، مربوط به بعدى از
ابعاد انسان هاست و نمى توان حركت و شكل پذيرى تاريخ را به هر يك يا چند عامل از آن
عوامل نسبت داد. 1. خدا. تاثير خداوندى در تاريخ، مانند تاثير آن ذات اقدس در اجزا
و پديده ها و روابط عالم هستى است. موضوع و ماده "اجزا و عناصر" سازنده ى تاريخ، از
انسان گرفته تا مصالح اهرام مصر و سد مارب و سنگ هاى تراشيده و حك شده و كتيبه ها و
همه ى آثار فكرى و عضلانى بشرى كه در نمودى فيزيكى نقش بسته و آيندگان را در جريان
سر گذشت گذشتگان قرار داده است، همه و همه مخلوقات خداوندى هستند. از طرف ديگر،
تفكرات و اراده ها و تصميم ها و اكتشافات و جهش ها و به كار افتادن همت هاى عالى و
به فعليت رسيدن انواع استعدادها كه مواد تشكيل دهنده ى تاريخ است، همه و همه مستند
به خداست. حتى مبادى كارهاى اختيارى انسان ها و نقشى كه آن كارها در صحنه ى محسوس و
معقول به وجود مى آورند، و نتايجى كه مانند معلول ها از آن كارهاى اختيارى به ظهور
مى پيوندد، همه ى آنها نيز مستند به خداست. جز توجيه شخصيت براى 'نظاره و سلطه بر
دو قطب مثبت و منفى كار'، كه حقيقت اختيار و مدار سعادت و شقاوت و مسئوليت ها و
ارزش هاى انسانى است. همان دلايل متقنى كه فاعليت خداوندى را براى يك برگ درخت يا
يك شاخ مورچه ى ضعيف يا كيهان بزرگ اثبات مى كند همان دلايل، فاعليت خداوندى را بر
موضوع و مواد تاريخ بشرى نيز اثبات مى كند.
به عنوان مثال، اگر نظمى كه در عالم هستى اثبات كننده ى خداوند ناظم هستى است،
در موضوع و مواد تركيب كننده ى تاريخ وجود نداشت، يعنى وجود و عدم هر چيزى، بدون
شرط و قيد، در همه ى احوال محتمل بود، حتى زندگى يك روز بشر قابل تفسير و تحليل
نبود، چه رسد به هزاران سال كه با متشكل كردن تاريخ خود، از آن عبور كرده و به
دوران كنونى رسيده است. همچنين اگر بخواهيم با دليل 'وجود ثوابت در متغيرات'، دخالت
خداوندى در جهان هستى را اثبات كنيم، همان دليل در موضوع و مواد "اجزا و عناصر
تشكيل دهنده ى تاريخ" نيز قابل تمسك است. به اضافه ى يك جريان بسيار روشن و با
اهميت كه تا حدودى در ابيات زير از انورى آمده است:
-
اگر محول حال جهانيان نه قضاست بلى
قضاست به هر نيك و بد عنان كش خلق هزار نقش برآرد زمانه و
نبود يكى، چنان كه در آيينه ى تصور ماست
-
چرا مجارى احوال بر خلاف رضاست بدان
دليل كه تدبيرهاى جمله خطاست يكى، چنان كه در آيينه ى تصور
ماست يكى، چنان كه در آيينه ى تصور ماست
آيات فراوانى در قرآن مجيد، دخالت قدرت و مشيت خداوند سبحان را در جريان حيات
بشرى و قرار گرفتن آن در تحولات و فراز و نشيب ها تذكر داده است. به عنوان نمونه:
'و ما ميان مردم سبا و آن آبادى هايى كه مبارك گردانيديم "آبادى هاى شام كه
بسيار سر سبز و با طراوت و درخت هاى آن آبادى ها متصل به هم بوده است" آبادى هايى
قرار داديم كه براى يكديگر "به ترتيب اولى براى دومى و دومى براى سومى" آشكار بودند
"و همديگر را مى ديدند" و مسافت حركت زمان آن را در ميان آن آبادى ها معين نموديم و
"گفتيم": در آبادى ها شب ها و روزها در حال امن سير كنند.' [ سوره ى سبا، آيه ى 18.
]
در اين آيه ى مباركه، خداوند متعال، آبادى و طراوت و امنيت در مسافت هاى ما بين
آبادى ها و ديگر عوامل زندگى در رفاه مدنيت را به خود نسبت مى دهد. در آيه ى 15 از
همين سوره، كشور سبئيون را بلده ى طيبه معرفى مى فرمايد، زيرا خداوند وسايل زندگى
را در حد عالى براى آنان آماده فرموده بود. همچنين خداوند هلاكت و سقوط تمدن ها و
جوامع را به قدرت و مشيت خود نسبت مى دهد. در همين سوره، در آيه ى 17 مى فرمايد:
'"سبئيون در برابر نعمت و احسان الهى" از حق اعراض كردند و ما سيلى شديد "يا سيل
آن سد بزرگ معروف به سد مارب" به آنان فرستاديم.'
و در آيه ى 19 مى فرمايد:
'مردم سبا گفتند: اى پروردگار ما، فاصله ى سفرهاى ما را "مسافت ميان آبادى هاى
ما را" دور كن و آنان به خود ستم كردند ما آنان را به صورت داستان ها درآورديم و به
طور كامل آنان را متلاشى كرديم. در اين عمل و نتيجه ى عمل آنان آياتى است براى هر
انسان بردبار و شكرگزار.' 'اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله ى مردم ديگر دفع
نمى كرد، زمين فاسد مى شد.' [ سوره ى بقره، آيه ى 251. ]
'و ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم، مگر اين كه براى آن كتابى معلوم بود.' [ سوره ى
حجر، آيه ى 4. ]
توضيحى در رابطه موجودات و رويدادهاى تاريخ بشرى با انسان
چنانكه در مبحث گذشته بيان كرديم، خداوند سبحان، خالق جميع موجودات و حركات و
روابط و رويدادها، در همه ى سطوح و ابعاد هستى است، و هيچ احدى نمى تواند توانايى
شركت در خالقيت و فيض بخشى خداوندى را داشته باشد. در اين مورد، طبيعى است اين
مسئله پيش بيايد كه پس انسان در به وجود آوردن شئون زندگى و تشكيل تاريخش چه كاره
است؟ آيا انسان در اين صحنه ى هستى كارى انجام مى دهد يا نقش او فقط نقش وسيله و
آلت است؟ اين مسئله به طور اجمال در مبحث گذشته مطرح شد و نظريه ى اسلام را در اين
باره متذكر شديم. در اين مبحث، بعضى از آيات مربوط به استناد كارهاى آگاهانه و
اختيارى بشر را به خود مى آوريم:
'اين، براى آن است كه خداوند نعمتى را كه به قومى عطا فرمايد، آن را تغيير نمى
دهد مگر اينكه وضع خودشان را تغيير بدهند.' [ سوره ى انفال، آيه ى 53. ]
'قطعا خداوند وضع هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آنان وضع خود را تغيير
بدهند.' [ سوره ى رعد، آيه ى 11. ]
اين دو آيه ى مباركه، با كمال صراحت، انسان را در ساختن سرنوشت حيات خود و تشكيل
اجزا و عناصر تاريخش داراى اختيار معرفى مى كند. دليل اجمال اين سنت الهى، بر مبناى
دادگرى مطلق خداوند سبحان است. زيرا وضعى كه در حيات يك انسان به وجود مى آيد، خواه
آن وضع كيفيتى مطلوب براى انسان بوده باشد و خواه نامطلوب، قطعا يا خود او عوامل آن
وضع را به وجود آورده است، يا عوامل جبرى بوده است كه وضع مفروض را به وجود آورده
است. اگر قسم اول باشد، يعنى خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده باشد، پس رضايت
و آگاهى و اختيار وى بوده است كه وضع مطلوب يا نا مطلوب را به وجود آورده است، و
بايستى نتايج آن را دريابد. يعنى انسان خود را در مجراى نوعى خاص از حيات قرار
داده، و كيفيت معينى از زندگى را براى خود برگزيده، و خداوند سبحان، بدون بخل و بى
نياز از همه چيز، وسايل طبيعى و عضلانى و استعدادهاى گوناگون درونى را در اختيار او
گذاشته است تا بتواند كيفيتى را كه براى حيات خود انتخاب كرده است، به وجود بياورد
و آن را ادامه بدهد.
اگر خداوند سبحان كيفيت انتخاب شده به وسيله ى خود انسان را تغيير بدهد، انسان
گمان خواهد كرد، بلكه با خدا احتجاج خواهد كرد كه اگر من همان كيفيت را كه براى
حيات خودم انتخاب كردم، در اختيار داشتم و خداوند آن را مطابق مشيت خود تغيير نمى
داد، من چنين و چنان مى كردم و با آن كيفيت برگزيده، به رشد و كمال اعلا مى رسيدم.
آنچه مشيت خداوندى درباره ى خلقت انسان و حيات اوست، قرار گرفتن وى در مسير كمال با
آگاهى و اختيار خود انسان است. هر كيفيتى را كه آدمى براى حيات خود انتخاب كند،
آگاهى و اختيار و قدرتش را مى تواند طورى به كار بيندازد كه در مسير كمال، كه هدف
از خلقت اوست، قرار بگيرد. لذا، تغيير وضع انسان از كيفيتى به كيفيتى ديگر، علت
مجوزى ندارد.
'و اگر اهل آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا مى ورزيدند، البته ما براى آنان
بركاتى از آسمان و زمين باز مى كرديم، ولى آنان "انبياء و حق را" تكذيب كردند و ما
آنان را به جهت آنچه كه مى اندوختند، گرفتار كرديم.' [ سوره ى اعراف، آيه ى 96. ]
'و ما چه بسا آبادى ها را كه شكستيم و از بين برديم كه ستمكار بودند.' [ سوره ى
انبياء، آيه ى 11. ]
اين مضمون در سوره ى حج، آيه ى 48 نيز آمده است.
'و چه بسا آبادى ها كه زندگى آنها فاسد شده بود "در زندگى خود كامگى و فساد به
راه انداخته بودند"، هلاك كرديم.' [ سوره ى قصص، آيه ى 58. ]
'فساد در خشكى و دريا بروز كرد به جهت آنچه كه مردم با اختيار خود اندوختند.' [
سوره ى روم، آيه ى 41. ] از اين آيه ى شريفه و امثال آن در قرآن مجيد، به خوبى
استفاده مى شود كه فساد در حيات انسان، در هر نوعى كه بوده باشد، فقط به خود او
مستند است، نه به خدا، و نه به وسايل و نيروها و استعدادهايى كه خداوند در اختيار
او قرار داده است.
'مولوى'
اينها نمونه اى از آيات شريفه اى بود كه با كمال وضوح، قدرت و اختيار انسان را
در ساختن سرنوشت خود، كه تشكيل دهنده ى اجزا و عناصر تاريخ اوست، تذكر مى دهد.
گرايش تبهكاران به فساد و افساد در روى زمين و نتايج آن
ممكن است گفته شود مگر در تاريخ بشرى فساد و افساد هم وجود دارد كه در شناخت
فلسفه ى تاريخ بالضروره بايد رسيدگى شود؟
نخست اين قضيه ى بديهى را در نظر بگيريم كه بشر در طول تاريخ، امتيازات قابل
توجهى به دست نياورده است. مقصود آن نيست كه