علي بن ابي طالب عليه السلام در منبر، با آرامش خاطر و اعتماد كامل به
خويشتن و گفتار عادلانه خود، مي ايستاد و سخن مي گفت. او بسيار با ذكاوت و سريع
الادراك بود و راز دل مردم و هوس ها و خواستهاي دروني آنان را به خوبي مي
دانست. دلي داشت مالامال از مهر آزادي، انسانيّت و فضيلت؛ تا آنجا كه چون زبان
افسونگرش به سخن گشوده مي شد و راز درونش را بيان مي داشت، مردم خفته را بيدار
مي ساخت و عواطف انساني آنان را به جنبش درمي آورد.
درباره انشاي خطابه او، چيزي جز اين نمي توان گفت كه اين سبك، اصل اساسي در
بلاغت عربي است.
«ابوالهلال عسكري» صاحب كتاب الصناعتين مي گويد: هنر تنها در ابداع معاني
نيست، بلكه نيكويي لفظ، نغز و زيبابودن كلمات، پاكي و بي آلايشي، آراستگي و
شيريني آنها، به همراه صحّت تركيب و دوري آنها از سستي و ضعف، از شرايط بيان
اصيل است. در ميان الفاظ، كلمات پرشكوهي ديده مي شود كه گويي جامه ارغواني به
تن كرده اند و دامنكشان بر زمين راه مي روند! و الفاظ ديگري وجود دارد كه با
هياهو، همچون لشكري با آهنگ رزم، جلوه مي كند و دسته اي ديگر مانند تيغ دودم،
بران است! و يا مانند نقاب، اهميّت و بزرگي معني و مفهوم را زير پرده مي
پوشاند، و گاه همچون برق درخشان و لبخند آسمان در شبهاي زمستان!... و باز در
ميان كلمات، الفاظي وجود دارد كه در مقام نكوهش، چون پتكي بر سر كوفته مي شود!
و يا به عكس، درمقام بخشايش و خوشنودي، چون آب زلال از چشمه جاري است!. و يا
درمورد بزرگداشت و تعظيم، همچون پرتو شهاب است! و بعضي ديگر از گفتارها، شكل و
رنگ خاصّي ندارند و فقط براي تقويّت و تأكيد جمله و تحكيم معني به كار مي روند
و درواقع با هر وضعي سازگارند! همه اين صفات، درباره خطبه ها و مفردات و
تعبيرات امام علي وفق مي كند. و علاوه بر اينها، به عقيده مؤلف كتاب الصناعتين،
الفاظ اگر داراي آن صفات باشند خود نيكواند پس اگر آنها در خطبه هايي مانند
خطبه هاي علي بن ابي طالب عليه السلام ، زيبايي لفظ را با جمال معني و شكوه
ظاهري را با نيروي معنوي جمع كنند، چگونه خواهد بود؟ و چه مقامي را در عالم سخن
و سخنوري خواهد داشت؟ و اكنون مطلبي را نقل مي كنيم كه در يكي از فصلهاي گذشته
اين كتاب تحت عنوان «روح بزرگ» درباره «بيان» امام علي عليه السلام ، به ويژه
خطبه هاي وي ذكر كرده ايم:
نهج البلاغه يا سبك و روش بلاغتي امام، از فكر و خيال و عاطفه، آياتي به دست
داده كه تا انسان هست و تا خيال و عاطفه و فكر انساني وجود دارد، با ذوق بديع
ادبي و هنري وي پيوند خواهد داشت. آيات به هم پيوسته و متناسب، جوشان از حسّي
عميق و ادراكي ژرف، بيان شده با شور و شوق واقعيّت و گرماي حقيقت، با تمايل به
شناخت ماوراي اين حقيقت و واقعيّت؛ زيبا و نغز كه زيبايي موضوع و بيان در آن به
هم آميخته؛ تا آنجا كه تعبير با مدلول و شكل با معني، چنان يكي مي شود و متّحد
مي گردد كه حرارت با آتش؛ نور با خورشيد يكي هستند! و تو در قبال آن چيزي نيستي
مگر به مثابه مردي تنها در برابر سيلي خروشان و درياي مواج و تندبادي كه مي وزد
و تكان مي دهد! يا مانند مردي درمقابل يك پديده طبيعي كه بايد بالضرورة و به
حكم جبر جريان به آن نحوي باشد كه اكنون هست!... با يگانگي و وحدتي كه اگر در
اجزاي آن تغييري داده شود، وجود آن ازبين مي رود و تغيير ماهيّت مي دهد!
بياني كه اگر براي انتقاد سخن گويد، گويي تندباد خروشاني است. اگر فساد و
مفسدين را تهديد كند، همچون آتشفشانهاي سهمناك و پرغرش زبانه مي كشد و اگر به
استدلال منطقي بپردازد عقلها و احساسات و ادراكات بشري را مورد توجّه قرار مي
دهد و راه هر دليل و برهاني را مي بندد و عظمت منطق و برهان خود را ثابت مي كند
و اگر براي تفكّر و دقت دعوت كند، حسّ و عقل را در تو همراه مي سازد و به سوي
آنچه كه مي خواهد، سوق مي دهد و تو را با جهان هستي پيوند مي دهد و نيروها و
قوايت را آنچنان متحّد و يگانه مي سازد كه حقيقت را كشف كني! و اگر تو را پند و
اندرز دهد، مهر و عاطفه پدري و راستي و وفاي انساني و گرماي محبّت بي انتها را
در آن خواهي يافت. و آنگاه كه براي تو، از ارزش هستي و زيباييهاي خلقت و
كمالاتِ جهان هستي سخن گويد، آنها را با قلمي از نور ستارگان! در دل و قلب تو
مي نويسد و ترسيم مي كند!
بياني كه بلاغت از بلاغت و قرآني از قرآن است! بياني كه در اسباب و اصول
بيان عربي به آنچه كه بوده و خواهد بود، پيوند دارد تا آنجا كه درباره آن گفته
اند: گفتار او پايين تر از كلام خداوند، و بالاتر از سخن مخلوقات است!
خطبه هاي امام، به طور كلّي، مظهر و نشان دهنده روح و شخصيّت اوست، تا آنجا
كه گويي معاني و الفاظ آن، با دل و جان او آميخته و با حوادث روزگارش، مانند
كانون آتش درگذرگاه نسيم، فروزان شده است! و از همين جا است كه او في البداهه
خطبه اي ايراد مي كند كه دربردارنده احساسي تكان دهنده، در غايت جمال و زيبايي
است!
كلمات و سخنان كوتاه ارتجالي علي بن ابي طالب عليه السلام نيز چنين بود؛
كلامش داراي آنچنان نيرو و قدرتي بود كه امكان داشت يك كلمه ارتجالي، از نقطه
نظر صدق و راستي، عمق انديشه و هنر بيان، داراي آنها باشد، تا آنجا كه لبهاي او
به سخني گشوده نشد، مگر آنكه دهان به دهان نقل گرديد!
از شاهكارهاي كوتاه او، سخني است كه درباره ستايشگري گفت كه در حقّ او راه
افراط را مي پيمود و در دل خود، وي را دشمن مي داشت: «من كمتر از آن هستم كه به
زبان مي گويي و بالاتر از آنم كه در دل به آن اعتقاد داري»! و مانند اين سخن،
سخني است كه زماني آن را ايراد كرد كه خود به تنهايي قصد داشت به كار مهمّي دست
بزند، ولي يارانش در آن شك و ترديد مي كردند و كوتاهي مي نمودند. اين گروه به
نزد وي آمدند و درحاليكه به دشمنان آن حضرت اشاره مي كردند، گفتند: يا
اميرالمؤمنين! ما در برابر آنها مي ايستيم و مدافع تو هستيم! و علي بن ابي طالب
عليه السلام بلافاصله فرمود: «شما كه نمي توانيد شرّ خود را از من دور كنيد،
چگونه شرّ و دشمني ديگران را دفع توانيد كرد؟ اگر مردم پيش از من، از ستم
زمامداران شكايت داشتند، من امروز از مردم خود گله مند هستم. گويي عنان من به
دست آنها است و هر سوي كه مي خواهند، بايد مرا ببرند»! و در آن هنگام كه ياران
معاويه، «محمّدبن ابي بكر» را كشتند و خبر آن به گوش امام علي عليه السلام
رسيد، فرمود: «اندوه ما در مرگ وي، به اندازه سرور و شادي آنها است. يك تن از
دشمنان آنها كاست و ما دوست وفاداري را از دست داديم».
از امام پرسيدند: عدالت بهتر است يا بخشش؟ فرمود: «عدالت هر چيزي را به جاي
خود نهد و بخشش كارها را از مسير صحيح خود خارج سازد؛ عدالت نگهبان همگان است و
به خشش، يك امر خصوصي؛ و بي شك عدالت و دادگري، بهتر و عاليتر است».
روزي امام در وصفِ فرد باايمان، في البداهه چنين فرمود: «فرد با ايمان كسي
است كه شادي او در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش باشد. سينه گشاده دارد و
فروتن و متواضع است. برتري طلبي را دوست نمي دارد و از شهرت بيزار است. اندوه
او طولاني و هدف او عالي است. بيشتر خاموش است و هيچ وقت بيكار نيست. بر نعمت
سپاسگزار است و بردبار و نرم خوي و نيك نفس است.
«ناداني» براي خودنمايي، موضوعي را از امام پرسيد و امام بلافاصله در پاسخ
او فرمود: هر پرسشي را براي فهميدن مطرح ساز و براي خودنمايي چيزي مپرس؛ زيرا
نادان و جاهلي كه بخواهد چيزي بياموزد، مانند دانشمند است و دانشمندي كه از راه
صحيح تعليم ندهد، همچون جاهل خودنما است»! پس به طور خلاصه: علي بن ابي طالب
عليه السلام اديب و سخنور بزرگي است.
او بر پايه آزمايشهاي زندگي پرورش يافت و سبك و اسلوب بلاغت را خودبه خود
آموخت و به همين جهت داراي تمام خصوصياتي بود كه هنر ادبيّات خواستار آن است:
اصالت در شخصيّت، فرهنگ مترقي و پيشرو كه شخصيّت بر پايه آن استوار است و اصالت
نيز در آن تمركز مي يابد.
امّا زبان عربي، زبان عربي عزيز ما كه «مارشلوس» در جلد اول كتاب خود، رحلة
الي الشرق، ( سفري به سوي مشرق) درباره آن به حق گفته است:
«زبان عربي بي نيازترين، فصيح ترين، جامع ترين و لطيف ترين زبانهاي روي زمين
است كه با تركيبات «افعال» خود، فكر و انديشه را به پرواز درمي آورد و آن را به
دقّت و تأمل وا مي دارد و با نغمه هاي تلفظها و مقاطع صوتي خود، آهنگ مرغان،
خروشِ آب جويبار و آبشار و نواي وزش نسيم در درختان و گاهي در سختي، فرياد
حيوانات و بانگ رعد و برق را مجسم مي سازد»! آري، اساس و اصول، فروع و شاخه هاي
اين زبان عربي را با آن صفاتي كه مارشلوس گفته و با خصوصيّاتي كه او بازگو
نكرده است، همراه تمام زيباييهاي رنگها و افسون بيانها، همه و همه را در بيان و
ادبيّات امام علي عليه السلام ، به طور وضوح خواهي يافت! و بدين ترتيب، بلاغت و
ادبيّات علي بن ابي طالب عليه السلام ، هميشه در خدمت تمدّن و بشرين بوده و
خواهد بود!
برگزيده سخنان
يا شاهكارهاي امام علي عليه السلام
* سخنانِ امام
* كلمات قصار
* بخشي از نامه ها،سفارشها، عهدنامه
* نمونه هايي از خطابه هاي علي عليه السلام
سخنانِ امام
در نامه ها، وصايا، خطبه ها، عهدنامه ها و ساير سخنان نغز امام علي عليه
السلام ، شاهكارهاي جاودانه اي وجود دارد كه در آنها درباره گوهر ذات انسان و
هدف از خلقت وي، مفهوم و چگونگي جهان هستي و اوضاع زمان و حوادث عصر خود سخن
گفته است و در بيان آنها، انگيزه اي چون عقل حكيمانه و انديشه اي عميق در كار
بوده كه بر ذهن و دل او، حقايق علمي محض را ثبت كرده است. و از همين جا است كه
مي بينيم بر ذهن سرشار يا عاطفه و احساس گرم او، جرقه و خاطره اي نمي گذرد،
مگرآنكه به جنبش و حركت در مي آيد و رشد مي كند و اوج مي گيرد و سپس گسترش مي
يابد و گرما و حركت مي بخشد و درواقع، اين سخنان، چيزي جز حيات واقعي ناشي از
خود زندگي نيست! اين سخنان و گفتارها و نامه ها، بي شك ميراث بزرگي براي
انسانيّت است. اينها درواقع برنامه اي ارزنده براي اخلاق عمومي و خصوصي زندگي
است كه دستورهاي پيامبران، انديشمندان، فلاسفه و حكما، در زمانها و مكانهاي
گوناگون، بر آنها برتري ندارد.
ما بالخصوص توجّه همگان را به اين نكته جلب مي كنيم كه در اين آثار و افكار
علوي، دعوتي همگاني براي: صلح، برادري، همكاري، اخلاق نيك و همفكري در راه
پيشروي به سوي ميدانهاي وسيع انسانيّت و در راه بزرگداشت زندگي و احترام به
افراد وجود دارد. واقعاً سزاوار است كه در جهان امروز، آتش افروزان جنگ، و
عوامل و مسببين بدبختيهاي ملّتها و افراد، به سخنان و كلمات قهرمان انديشه
عربي، بزرگمرد وجدان انساني، علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله گوش فرا دهند
و آنها را حفظ كنند و در مقابل گوينده بزرگ آن سخنان سر تعظيم فرود آورند!
ما در اين فصل، شاهكارهايي را گرد آورده ايم كه دسته اي از آنها را به عنوان
شاهد، در گوشه و كنار فصول گذشته اين كتاب، ذكر كرده ايم و علاوه بر آنها،
مطالب زيادي نيز در اينجا نقل كرده ايم كه فقط در همين فصل «برگزيده سخنان»
آنها را نقل مي كنيم(77). البتّه ما شاهكارهاي بي شماري از امام را كه
در بحثها و فصلهاي گذشته و يا آينده، به طور كامل نقل كرده ايم، در اينجا ذكر
نمي كنيم.
كلمات قصار
1. هركه به تو گمان نيك داشته باشد، گمان او را تصديق كن.
2. اگر بتواني در سخني احتمال نيك بدهي، گمان بد مبر.
3. بدترين مردم كسي است كه به خاطر سوءظن و بدگماني، به كسي اعتماد نكند و آنكه
به جهت بدكرداريش، مردم به او اطمينان نداشته باشند.
4. از عدالت نيست كه انسان درباره شخص مورد اعتماد و موثق، با گمان و ظن قضاوت
كند.
5. پاداش آنكه در راه خدا جهاد مي كند و به شهادت مي رسد، بيشتر از اجر آن كسي
نيست كه پيروز مي گردد ولي خود نگهدار است. شايد كسي كه عفوكننده و خويشتن دار است
از فرشتگان باشد.
6. زكات پيروزي، عفو و بخشش است.
7. آنكه بر مجازات و كيفردادن تواناتر است، به گذشت و عفو سزاوارتر خواهد بود.
8. اسرار برادرت را پنهان كن و از لغزش دوستت درگذر.
9. در تمام كارها راستي و درستي را پيشه خود ساز.
10. صفتي بدتر از دروغ وجود ندارد.
11. نشانه ايمان آن است كه راستي و درستي را اگرچه به ضرر تو باشد، بر دروغ و
نادرستي اي كه به سود تو باشد، ترجيح دهي.
12. از دروغ دوري جوييد چون راستگو هميشه در آسايش و عزّت و دروغگو در سراشيبي
سقوط و هلاكت است.
13. دروغگو و شخص مرده يكسانند، چرا كه فضيلت فرد زنده بر شخص مرده، همانا در
اعتماد و وثوق بر آن است، و هنگامي كه به سخن زنده اعتماد نتوان كرد، پس در حقيقت
زندگي و حياتش ازبين رفته است.
14. اگر راستگو باشي ما از تو حمايت مي كنيم و اگر دروغگو باشي، تو را كيفر مي
دهيم.
15. نه در حال جد و نه در موقع شوخي، هرگز دروغگويي صلاح نيست، و درست نيست كه
شما به فرزندتان وعده اي دهيد سپس به آن عمل نكنيد، زيرا دروغ انسان را به سوي گناه
و پليدي سوق مي دهد.
16. بهترين گفتارها آن است كه عمل، آن را تصديق كند.
17. آنكه حرف راست در كلامش نباشد، بهترين اخلاق خود را از دست داده است.
18. شمشير آخته در دست مرد شجاع، عزيزتر از سخن راست نيست.
19. زشت ترين سخن راست، ستايش انسان از خويشتن است.
20. ذمه من در گرو آن چيزي است كه مي گويم.
21. بر تعهدهاي خود وفادار بمانيد.
22. به عهد خويش وفادار باش و پيمانت را زير پا مگذار و با دشمنت از در مكر و
حيله وارد نشو.
23. هنگامي كه پيمان مي بنديد، به آن وفا كنيد و موقع قضاوت، عدالت نماييد و به
پدرانتان مباهات نكنيد.
24. از آنان نباش كه ديگران را نهي مي كنند و خود عمل نمي كنند و به آنچه خود
عامل نيستند، فرمان مي دهند؛ چرا كه چنين كسي، بر مردم طعنه مي زند و نسبت به خويش،
خودخواه است!
25. با شخص احمق هم صحبت مشو، چرا كه او كارش را به تو نيكو جلوه دهد و دوست
دارد كه تو نيز مانند او باشي.
26. از دوستي با شخص احمق پرهيز كن؛ چرا كه او مي خواهد به تو سود برساند و زيان
مي رساند، و از مصاحبت با شخص بخيل و تنگ چشم نيز بپرهيز كه او مورد نيازترين چيزها
را از تو دور مي كند و از دوستي با دروغگو نيز دوري كن كه او مانند سراب است: دور
را به تو نزديك جلوه دهد و نزديك را از تو دور گرداند.
27. براي شخص دورو، دوست، براي دروغگو، وفا، براي حسود، آسايش و براي شخص پست،
مردانگي وجود ندارد.
28. از نيرنگ پرهيز كنيد كه صفات افراد دون و زبون است.
29. به خدا سوگند كه معاويه سياستمدارتر از من نيست، ولي او مكر مي كند و فسق مي
ورزد و اگر مكر و حيله زشت و ناپسند نبود، من از همه مردم سياستمدارتر! بودم.
30. فرصتهاي نيك را غنيمت شمريد.
31. تمام كارهاي نيك را انجام دهيد و چيزي از آن را ناچيز نشمريد، چرا كه كوچك
آن، بزرگ و اندك آن بيشتر است.
32. سخن نيك بگوييد كه بدان معروف شويد و كار نيك انجام دهيد تا از اهل آن محسوب
گرديد.
33. كسي كه نسبت به كار نيك كوشا باشد مانند كسي است كه عامل آن است؛ ولي آنكه
كوشش و سعي اش در راه كارهاي بد قرار گيرد و با نيكي به نبرد برخيزد، چنين شخصي
دشمن خدا و انسانيّت است.
34. كسي از شما نگويد كه ديگري به انجام دادنِ كار نيك سزاوارتر از من است كه به
خدا سوگند در واقع نيز چنين مي شود!
35. عاقل و زيرك كسي است كه امروز او بهتر از ديروزش باشد.
36. هركس كه دو روز او يكسان باشد، مغبون و زيانكار است.
37. هنگامي كه شرّ و بدي ديديد، از آن روگردان شويد.
38. هركه به خاطر عمل نيكش منّت گذارد، آن را تباه ساخته است.
39. نبودن شكرگزار، تو را نسبت به كار نيك بي رغبت نكند.
40. نيكوكاران به انجام كار نيك، نيازمندتر از محتاجان به آن هستند.
41. هيچ كار نيكي را كه قادر به انجام آن هستي، به خاطر كار نيك بيشتر كوچك
مشمار؛ چرا كه كار كوچك در حال نيازمندي سودمندتر از كار بزرگ در حال بي نيازي است.
42. با مردم نيكوكار نزديك باش تا از آنان محسوب شوي.
43. كار نيك را به خاطر خودنمايي انجام نده و به خاطر شرم و خجلت هم ترك نكن.
44. هر كه نيكي را از بدي نشناسد، از چهارپايان است!
45. از خداوند بخواه كه تو را به انجام دادن هر كار نيكي نيرو بخشد.
46. هرگز خداوند پاداش كسي را كه كار نيكو انجام داده است، ضايع نمي كند.
47. در جستجوي كار نيك و اهل آن باشيد و بدانيد كه بهتر از عمل نيك و احسان،
عطاكننده آن است و بدتر از كار بد، انجام دهنده آن مي باشد.
48. هيچ روزي به انسان نمي گذرد مگر اينكه به او مي گويد: من روز تازه اي هستم و
برضدّ تو شهادت مي دهم، پس در من سخن نيكو بگو و عمل خير انجام ده كه ديگر مرا
نخواهي ديد.
49. در بيان صفات انسان شريف و بزرگوار فرمود: او قصد انجام كارهاي خير و نيك
بسياري را دارد و به بعضي از آنها جامه عمل مي پوشاند و متأسف از آن است كه چرا به
انجام بقيه موفق نشده است.
50. كينه را از سينه ديگري بركن به اينكه نخست آن را از سينه خود بركني.
51. هر كه كار زشتي را نيك داند، شريك آن محسوب مي شود.
52. اين چگونه خير و نيكي اي است كه جز با شرّ و بدي به دست نيايد؟ و اين چه
آساني و راحتي است كه جز به سختي و ناراحتي به آن دسترسي نمي توان يافت؟
53. آنكه معذرت خواست عذرش را بپذير و بدي را تا مي تواني به تأخير بينداز.
54. بايد مردم دربرابر حق نزد تو مساوي يكسان باشند.
55. هر كه از حق تجاوز كند راهش گم مي شود.
56. هر كه با حق كشتي گيرد، حق او را بر زمين افكند.
57. جز با حق انس مگير و جز از باطل، وحشت مكن.
58. آگاه باشيد زمين و آسمان درميان بندگان، به وسيله حق استوار است.
59. از زماني كه حق را ديدم، هرگز در آن شك نكردم.
60. از حق و اهل آن، هركجا باشند پيروي كنيد.
61. اجتماع انبوه مردم در پيرامون من بر عزّتم نمي افزايد و پراكندگيشان از دور
من، موجب وحشتم نمي شود و من از مرگ در راه حق هرگز باكي ندارم.
62. كسي كه در جستجوي حقيقت بود و به آن نرسيد، مانند آن كسي نيست كه در پي طلب
باطل رفت و آن را دريافت!
63. هر كه از راه باطل در پي عزّت رود، خداوند او را به ذلتي كه سزاي او است
گرفتار سازد.
64. بدان كه مردم را جز آن كه از باطل باز مي دارد، به حق وادار نمي كند.
65. هر كه سنگين شمارد كه سخن حق به او گفته شود يا عدالت بر او عرضه گردد، عمل
به آن دو، بر او سنگين تر خواهد بود.
66. در راه هدايت و رستگاري به خاطر كمي سالكين آن، وحشت نكنيد.
67. كار و عمل را بدون ريا و تظاهر انجام دهيد.
68. شخص رياكار سه علامت و نشانه دارد: هنگامي كه مردم عمل او را ببينند شاد مي
شود و وقتي كه تنها است كسل و بي حال مي گردد و دوست دارد در تمام احوال، مورد
ستايش قرار گيرد.
69. هر كس براي برادر خود ابتدا به نيكي كند و از ته دل بر او احسان نمايد،
پاداش يابد.
70. نزديكي و آشنايي تو با مردم، بايد با نرمش و مهرباني باشد.
71. برادر خويش را با نيكي به او، عتاب كن و با احسان، او را از شر و زشتي
بازگردان.
72. هر كه با تو قطع كرد با او پيوند كن و آنكه تو را محروم ساخت به او عطا نما
و هر كه به تو بدي كرد به او نيكي كن و حق را بگو، هرچند كه به ضرر تو باشد.
73. اگر به برادرت اطمينان داري، دست و مال خود را به او بده!
74. شخص بدكار را با پاداش نيكوكاران كيفر دهيد!
75. چون دست تو از پاداش دادن كوتاه باشد، زبان خويش را به ستايش نيكوكار باز
كن.
76. دشمن را با نيكي و احسان مؤاخذه كن چرا كه آن، شيرينترين پيروزيها است.
77. اگر بردبار نيستي به تكلّف بردباري نماي، چرا كه كمتر اتّفاق مي افتد كه كسي
خود را مانند گروهي نشان دهد و در مسير آنان قرار نگيرد.
78. پاداش كسي كه تو را شاد كرده است اين نيست كه او را غمگين سازي.
79. كسي كه گناه و زشتي بر او غلبه داشته باشد، پيروز نشده است و آن كس كه با
بدي و شر غالب شود، درواقع شكست خورده است.
80. كسي كه اخلاق بدي داشته باشد، خود را رنج مي دهد.
81. «حسن خلق چه نعمت بزرگي است» و «هر كه نعمت خواهد خلق نيكو، وي را كافي
است».
82. به تو سفارش مي كنم كه به هنگام جهل، بردباري پيشه سازي و حسن جوار داشته
باشي و امر به معروف و نهي از منكر كني و از كارهاي زشت و پليد، بپرهيزي.
83. رحم كن تا مورد ترحم واقع شوي، سخن نيكو بگو تا به نيكي ياد شوي و از غيبت
اجتناب كن، چرا كه آن غذاي سگ هاي جهنم است.
84. بايد بزرگان شما به كوچكانتان ترحم كنند.
85. هر كه برادرش را مخفيانه نصيحت و موعظه كند، او را محترم شمرده و آنكه علني
او را مورد نصيحت قرار دهد، به او اهانت كرده است.
86. بر شما باد سخن حق در حال خوشنودي و خشم؛ و عدالت بر دوست و دشمن.
87. بر برادر تو همان حقّي است كه تو داري.
88. آنكه به غيبت گوش فرا دهد، يكي از غيبت كنندگان است.
89. پند و اندرز بي آلايش بر برادر خود كن و در هر حال او را ياري ده و به خاطر
شك و ترديد، از او جدايي مگزين و بدون گله و تحقيق از او دور مشو، شايد كه او عذر و
دليلي دارد و درحاليكه تو، او را بيجا سرزنش مي كني.
90. هر چه مي تواني به همنشين خود احسان و نيكي كن.
91. براي تأديب خود تا همين حد كافي است كه هرچه از ديگران نمي پسندي، خود نيز
مرتكب آن نشوي.
92. واي بر كسي كه آنچه را در ديگران بد مي شمارد، در خويشتن نيك بداند و آنچه
را كه خود انجام مي دهد، در مردم ديگر زشت بداند.
93. خردمند نيست آنكه از حرف دروغ ناراحت شود و حكيم نيست كسي كه از ستايش و
ثناي شخص نادان خوشحال باشد.
94. بايد به شناختي كه از خود داري اعتماد كني نه به ستايشِ ستايشگران.
95. سرچشمه علم و دانش، رفق و مدارا است.
96. در هيچ چيزي رفق و مدارا وجود ندارد مگر آنكه آن را زينت بخشد.
97. خوشا به حال كسي عيب خويشتن، او را از عيوب ديگران بازدارد.
98. هر كه در عيوب مردم دقيق شود و آنها را ناپسند داند و سپس همان عيوب را در
خويش بپسندد، چنين شخصي احمق است!
99. هر كه لغزش خود را فراموش كند لغزشهاي ديگران را بزرگ خواهد شمرد و هر كه به
مردم تكبر ورزد خوار مي شود.
100. در ناداني انسان كافي است كه قدر و منزلت خويش را نداند.
101. آنكه از چگونگي قدر و منزلت خويش آگاه نيست، از قدر و منزلت ديگران،
ناآگاهتر خواهد بود.
102. آنكه نفس خويش را شناخت، پروردگارش را شناخت.
103. مردي كه قدر خود را نشناخت نابود شد.
104. انسان آينه انسان است كه در او دقّت مي كند و احتياج او را برطرف مي سازد.
105. بدترين افراد شما سخن چيناني هستند كه ميان دوستان جدايي مي اندازند و در
جستجوي عيوب بيگناهند.
106. با انتقام جويي، رياست و سروري نخواهد بود و با ترك مشاوره، موفقيتي در
كارها پيش نخواهد آمد.
107. من گواهي شخص فاسق را جز عليه خودش، قبول نمي كنم.
108. هرگاه تو را دورد گفتند بهتر از آن در پاسخ بگوي؛ و هرگاه تو را نعمتي
دادند، به بيشتر از آن عوض ده. برتري و فضيلت از آنِ كسي است كه آغاز به نيكي كرده
است.
109. از مصيبت كسي شادي مكن و در باطل اصرار به خرج مده و از حدود عقل بيرون
مشو.
110. با دوري از هر صفت پستي، خود را گرامي بدار.
111. نيكي و احسان را جز آدم نادان، رد نمي كند.
112. هركه خود را به آنچه كه طاقت ندارد وادار سازد، ناتوان خواهد شد.
113. يكي از كفاره هاي گناهان بزرگ آن است كه به درد بيچارگان برسي و غم
مستمندان را زايل كني.
114. هر كس مصيبت زده را تسليت گويد، خداوند در سايه عرش خود، او را پناه دهد.
115. يتيم را با آنچه كه فرزندانت را تأديب مي كني، ادب كن.
116. در خوراكتان با ضعيفان برابري كنيد.
117. دوستان و نزديكانت در ظلم و ستم كردن تو طمع نداشته باشند و دشمنت از عدالت
تو مأيوس نشود.
118. من دوست ندارم كه شما ناسزاگو و فحاش باشيد.
119. در هيچ سفري، با كسي همراه نشود كه در تو، آن برتري را نمي بيند كه در خود
مي بيند.
120. راه رفتن شخص پياده با فرد سواره، موجب فساد سواره و خواري پياده است.
121. در مجلس خود، احدي را بي جهت مسرور مساز و اگر خشمناك شدي برخيز و هرگز در
حال خشم و غضب، قضاوت مكن.
122. هنگامي كه دوستانتان شب به شما وارد مي شوند، از آنچه كه در خانه است
مضايقه نكنيد و از بيرون، به تكلّف چيزي تهيه ننماييد.
123. بدترين برادران و دوستان كسي است كه براي او بايد به تكلف و زحمت افتاد.
124. زنهار از انجام هرگونه كار و عملي كه اگر آن را به كسي نسبت دهند منكر آن
شود.
125. هركه در پنهاني كاري را انجام دهد كه در آشكار از آن شرم داشته باشد، براي
چنين كسي، قدر و منزلتي در پيش خود نيست.
126. هريك از شما، بر برادر خود آنچنان خود را بيارايد كه براي فرد بيگانه اي
مي كند كه دوست دارد او را در بهترين شكل و وضع ببيند.