امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۴)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۳ -


آري، اين يك نوع جانبازي است كه نمونه آن را كمتر مي توانيد بيابيد، مگر در داستان زندگي «سقراط» كه مرگ را بدون هيچ گونه ترديدي انتخاب كرد؛ ولي از نظر هواداران «مكتب سقراط» از جان گذشتگي «علي بن ابي طالب عليه السلام » به مراتب بالاتر و گرانقدرتر است كه حاضر شد جان خود را با آزادي و اختيار و رضايت كامل، در راه پيامبر فدا كند، آن هم به شكلي كه با حضور خود در ميدان جنگ تفاوت بسيار دارد؛ چرا كه آمادگي براي مرگ در گرماگرم معركه بسي آسان تر است. و راستي چقدر بر انسان مشكل است كه فداكاري كند و خود را در جاي كسي قرار دهد كه حكم نهايي تبهكاران درباره او، مرگ قطعي است و او حاضر شود با كمال ميل در بستر او بخوابد درحالي كه در چندقدمي وي آماده ايستاده اند و چشم به او دوخته اند و او سخنان آنان را مي شنود و آنچنان نقش خود را ايفا مي كند كه آنان سوءظني به چگونگي امر نبرند و هر لحظه در انتظار رسيدن فرصتي براي عملي كردن نقشه خود باشند.

به راستي مشكل است كه انسان هر دقيقه، چشمهاي شرربار دشمناني را بنگرد كه از شمشيرشان برق مرگ مي درخشد! و يا در طول يك شب كامل، مرگ را بر بالاي سر خود ببيند و مردانه آن را بپذيرد.

يكي ديگر از صفات و خصوصيّات سقراط ويژگي اي بود كه بايد در اخلاق و خصوصيّات هر بزرگمردي وجود داشته باشد. مقصود از آن خصوصيّت، همان چيزي است كه نويسندگان شرح حال «سقراط» و ديگر بزرگمردان تاريخ، آن را تواضع و فروتني مي نامند.

اينكه مي گوييم: «نويسندگان آن را تواضع ناميده اند» به دليل آن است كه ما با اين موضوع موافق نيستيم كه روش زندگي پاك و بي آلايش و صادقانه و صميمانه بزرگمردان را تواضع و فروتني نام نهيم. چرا كه در «تواضع» و فروتني نوعي كوشش وجود دارد كه شخص متواضع و فروتن، آن را به كار مي برد تا در وضعِ معيني جلوه كند، درصورتي كه اين امر، از صفات بزرگمردان نيست زيرا: در تواضع و فروتني، در آن هنگام كه به اين معني باشد، يك نوع سردي و ناهمواري وجود دارد و اينها مطالبي هستند كه در دنياي بزرگمرد و وجود هستي وي، مفهومي ندارند.

بلكه ما ترجيح مي دهيم آنچه را كه نويسندگان تاريخ حيات «سقراط» آن را «تواضع» نام نهاده اند، نامي ديگر بدهيم و آن: «صفا و سادگي» است.

اين نام را از مفهوم صفتي به دست مي آوريم كه ديگران خواسته اند با كلمه فروتني و تواضع به آن اشاره كنند. و ما در گذشته معني صفا و سادگي را بيان كرده ايم: سادگي آن است كه در زندگي و امور، روشي پيش گرفته شود كه آكنده از صميميت و صداقت و صفا و به دور از هرگونه آلودگي، ظاهرسازي، خودآرايي و رياكاري باشد.

بنابراين، يكي از صفات و خصوصياتِ «سقراط» سادگي و صفاي او بود. و اين خصلت در هر بخشي از بخش هاي زندگي و در هر سخني از سخنان او، روشن و آشكار است و از آيات و نشانه هاي مشهور او در اين زمينه آن است كه او لقب «حكيم و فيلسوف» را بر خود بزرگ شمرد و به طور آشكار و صادقانه، اعلام داشت كه سزاوار آن لقب نيست.

و باز از همين نمونه ها است كه او از اينكه شاگردانش به شدّت به او علاقمند بودند و خود را پيرو راه او مي دانستند و از روشنايي او بهره مند مي شدند و لقب «استاد» به او داده بودند، ناراحت بود و بسيار شده بود كه به آنها مي گفت كه او فقط دوست آنان است نه استادشان و آنان برادران و رفقاي وي هستند نه شاگردانش!...

از همه اين نمونه ها جالب تر، صفا و سادگي او و سبك و اسلوب وي در تبليغ و تدريس بود. چرا كه او به مردم (حتّي مردم عادي و معمولي) اصرار مي كرد كه وي را همانند فردي نظير خود بشناسند و با ديد يك انسان به انسان ديگر به وي بنگرند و در اين باره آنها با او به بحث مي پرداختند و او هم پاسخ آنها را مي داد، ولي از كساني كه از راه تفاهم و همكاري وارد مي شدند، حق را مي پذيرفت و بنابراين، هر فردي به هر اندازه كه پست و نادان بود، مي توانست با «سقراط» روبرو شود و با وي به گفتگو بپردازد و از او چيزي ياد بگيرد و يا اگر توانست چيزي به او ياد دهد.

«علي بن ابي طالب عليه السلام » هم چنان روشي از زندگي را به ما نشان مي دهد كه مالامال و آكنده از جالب ترين و زيباترين نمونه هاي صفا و سادگي عظمت است. داستانهاي زنده علي بن ابي طالب عليه السلام با مردي كه مي خواست او را بيشتر از آنچه كه هست، جلوه دهد و يا كمتر از آن نشان دهد كه در حقيقت، در او وجود دارد(14) و با مردي كه «زره» او را به سرقت برد و كارش به دادگاه كشيد (15) و با «عمربن خطاب» كه يكي از مردم شكايتي از علي عليه السلام به نزد وي برده بود(16) و با «خريت بن راشد» (17) و با يارانش در هنگامي كه از كمك و ياري وي سر باز زدند(18) و با دشمنانش كه راه «شام» را در برابر آنان باز گذاشته بود تا به سوي «معاويه» بروند(19) و با ارتش «معاويه» در «صفين»(20) و يا آن گروهي كه كمي پيش از آغاز جنگ، با رويي گشاده و سر برهنه به سوي آنان رفت(21) و با خوارج (22) و با قاتلش ابن ملجم(23) و با زني كه به سويش آمده بود و از فرماندار وي شكايت داشت (24) و با همه مردم كه آنان را هميشه برادران من خطاب مي كرد (همچنان كه سقراط نيز مردم را برادر خود مي دانست) و يا هميشه به آنان گوشزد مي كرد كه: «من نيز فردي از شما هستم، سود شما، سود من، و ضرر شما، ضرر من است» و «من خود را مبرّا از خطا و اشتباه نمي دانم»، نشان دهنده اين حقيقتند. آري، همه اين داستانها، و بسياري مانند آنها، جز نمونه هاي عالي و زنده اي از سادگي عظمت در اخلاق علي بن ابي طالب عليه السلام ، چيز ديگري نيست و شايد ما بتوانيم همه آنها را در حادثه اي كه در يكي از فصلهاي پيشين آن را نقل كرده ايم، خلاصه كنيم و آن اينكه: گروهي از مردم علي بن ابي طالب عليه السلام را ديدند كه بسته خرمايي را كه خريده بود، خود حمل مي كند و به او گفتند: آيا اجازه مي دهيد ما آن را برداريم؟ و علي عليه السلام با سادگي خاصّ يك بزرگمرد گفت: «فرد عيالوار سزاورتر است كه خود بار خود را حمل كند!».

ما درباره «سادگي» و مفهوم آن در مكعب علي بن ابي طالب عليه السلام در فصل «اخلاق بزرگ»(25) به تفصيل سخن گفته ايم. و سپس اين صفت علوي را از نقطه نظر مدلول فلسفي آن، به طور كافي در فصل «راست زندگي» مورد ارزيابي قرار داده ايم، چنانچه بخواهيد مي توانيد به آن فصل رجوع كنيد (26). مشهورشدن سقراط در زهد و سختگيري بر خويشتن، با شهرت وي در ديگر صفات و اخلاقش، پيوند دارد. او تا آنجا بر خود سخت مي گرفت كه باورنكردني به نظر مي آيد!

نمونه كوچك زهد و دوري وي از دنيا، آن است كه او در ميان شاگردانش و هزاران نفر از مردم آتن كه مسحور بيان و فلسفه او شده بودند، پابرهنه راه مي رفت و بدن وي را فقط يك پيراهن و عباي وصله دار مي پوشانيد، در صورتي كه او مي توانست از لباسهاي زربافت و گرانبها كه اعضاي مجلس نمايندگان مي پوشيدند و او هم يكي از اعضاي آن بود، استفاده كند.

از داستانهاي او در اين زمينه آن است كه سقراط روزها و شبهاي سختي را در سرما و گرما، گرسنگي و تشنگي به سر مي برد و اين فشار و سخت گيري بر خويشتن را در زندگي بر همه چيزهايي كه مي توانست به دست بياورد و همه وسايل آسايش و راحتي، ترجيح مي داد. سقراط در برابر سختي هاي طبيعت، با سرسختي خاصّي، همراه با رضايت دل و رويي گشاده، مقاومت مي كرد و هدفي جز دعوت مردم يونان به علم و فضيلت و زيبايي نداشت و هميشه در خيابانهاي آتن گردش مي كرد و مانند صاحبان رسالتهاي آسماني، با مردم به گفتگو مي پرداخت و از آنها پرسشهايي مي كرد و به آنها پاسخهايي مي داد! ما گمان نمي كنيم كه اخبار و داستانهاي مربوط به زهد و سخت گيري بر نفس، در نزد علي بن ابي طالب عليه السلام بيشتر از اخبار و داستانهاي سقراط در اين زمينه باشد! و به اعتقاد ما علي بن ابي طالب عليه السلام هم مانند سقراط زاهدي بود كه بر خود سخت مي گرفت و اعراض او از متاع دنيوي، بيشتر شباهت به وضع سقراط در اين زمينه دارد! صبر و تحمّل علي عليه السلام در برابر گرسنگي و تشنگي، سرما و گرما، همچون صبر و تحمّل سقراط است و شايد يكي از تصادفهاي عجيب تاريخ باشد كه سقراط و علي عليه السلام ، حتّي در تمايلشان بر انتخاب زندگي سخت و خشن و در دوست نداشتن چيزهايي از خوراك و پوشاك و منزل كه موجب آسايش و راحتي است، به يكديگر شباهت داشته باشند.

براي نمونه به داستان زير توجّه كنيد: مردي طعام تازه و شيريني را كه آن را «فالوده» مي ناميدند، به نزد علي بن ابي طالب عليه السلام آورد، ولي او آن را نخورد و در حاليكه به آن مي نگريست گفت: «به خدا سوگند! بوي تو خوش، رنگ تو جالب و طعم تو نيكو است، ولي من دوست ندارم نفس خود را به چيزي عادت دهم كه به آن عادت ندارد»! و همين علي بن ابي طالب عليه السلام است كه سرما او را مي لرزانيد و يخبندان بر او فشار مي آورد؛ ولي او لباس بيشتري براي خود برنمي داشت كه از آزار سرما محافظتش كند. و چه بسيار شد كه راويان در داستان زندگي علي بن ابي طالب عليه السلام ، نقل كرده اند كه او از غذا و طعام به نان خشك جويني قناعت مي ورزيد كه آن را بر زانوي خود مي شكست و مي خورد. و از لباس به چيزي اكتفا مي كرد كه از سرما و گرما نگهدارش نبود و از منزل و مسكن هم خانه اي داشت كه همانند «كلبه» بود... داستانهاي زندگي علي عليه السلام و سقراط به حدّي به يكديگر شباهت دارد كه گويي در اينجا و آنجا، داستانهاي مرد واحدي بازگو مي شود (27). البتّه زهد علي بن ابي طالب عليه السلام و خودداري وي از خواستهاي زندگي، به خاطر آن نبود كه امكاناتي در اختيار نداشت؛ چنان كه زهد سقراط نيز ناشي از فقر و درماندگي نبود؛ بلكه اين برنامه اي بود كه به اعتقاد ما به دو علّت آن را براي خود برگزيده بود.

1. نخست به آن جهت كه صاحبان رسالتها در مسئله دنياي خود، به بيشتر از آنچه كه آنان را زنده نگاهدارد، توجّه و اعتنايي ندارند. مثلاً دقّت كنيد كه چگونه سقراط به طور مخصوصي بر خود سخت مي گيرد، درحالي كه مردم را به علم و فضيلت و زيبايي دعوت مي كند و سپس در راه آنچه كه مردم را به آن مي خواند، كشته مي شود؟! و يا ببينيد كه چگونه علي بن ابي طالب عليه السلام به طور خاصّي زندگي را بر خود سخت مي گيرد، درحالي كه مردم را به فضيلت و علم و حق (28) دعوت مي كند و سپس در راه دعوت و هدف خود به شهادت مي رسد. و اگر در اين موضوع دقت كنيد، خواهيد ديد كه در شخصيّت صاحبان رسالتها، نيروي فوق العاده اي وجود دارد كه آنان را از همه چيزهايي كه مردم را به خود جلب مي كنند و آنها در راهش جان مي بازند! برتر و پرعظمت تر جلوه مي دهد (29). 2. دوم آنكه علي بن ابي طالب عليه السلام هرگز نمي توانست بپذيرد كه خود از نظر خوراك و پوشاك، در آسايش و خوشي باشد و در روي زمين، گروهي نيازمند وجود داشته باشند. او خود، يكبار فرماندار خود در «بصره» را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «به خدا سوگند! من از دنياي شما طلايي نيندوخته ام و هيچ چيز از غنائم آن را ذخيره نكرده ام و براي خود لباس كهنه اي هم آماده نساختم؛ در صورتي كه اگر مي خواستم، مي توانستم عسل و مغز گندم و لباسهاي ابريشمي براي خود حاضر كنم. ولي، هرگز!... هرگز نمي گذارم كه هواي نفس بر من غلبه يابد و حرص و آز، مرا براي انتخاب غذاهاي جديد راهبري كند، در صورتي كه ممكن است در «حجاز» يا «يمامه» كسي وجود داشته باشد كه نيازمند يك گرده نان است و شكم سير به خود نديده است!

آيا من مي توانم شب را سير به سر برم و در اطراف من شكمهاي گرسنه و جگرهاي تشنه وجود داشته باشند؟... آيا من فقط به اين اكتفا كنم كه مرا «پيشواي مسلمانان، خطاب كنند، ولي من در سختي هاي روزگار با آنان شريك و سهيم نباشم؟.

و در اينجا بسيار بجا است توضيح دهيم كه موضوع دوّم، درواقع ناشي از موضوع نخستين است؛ چرا كه اگر علي بن ابي طالب عليه السلام داراي رسالتي نبود، خود را از خوشيهاي زندگي در سرزميني كه گروهي ستمكار و تبهكار در آن به سر مي برند، محروم نمي ساخت!

اين گونه زهد اخلاقي، مستلزم عفت و پاكدامني در هر چيزي است كه حواس انساني از آنها لذّت مي برد. و به همين علّت بود كه سقراط فردي پاكدامن بود و كارهاي لذّتبخش او را فريب نمي داد و چيزهاي هوس انگيز جهان، اگر در يك لحظه در مكان واحدي هم گرد مي آمد، او را به خود جلب نمي كرد! او مي ديد كه تسليم شدن در برابر شهوات حواس ظاهري، انسان را تا آنجا به سقوط و پستي مي كشاند كه در صف حيوانات و چهارپايان قرار مي گيرد؛ و مي دانست كه در زندگي، بهتر آن است كه انسان در اين گونه تمايلات، جنبه ميانه روي و اعتدال را حفظ كند. و به طور آشكار ثابت شده است كه سقراط در دوست داشتن «زن»، پيرو اكثريّت مردم آن زمان نشد كه «زن» را فقط آلت بي ارزشي براي هوسراني مي دانستند. بلكه سقراط زن را محترم مي شمرد و براي او در جامعه ارزش قائل بود و در واقع جامعه را مركب از دو ركن اساسي مي دانست كه يكي مرد و ديگري زن است. و چه بسيار شد كه سقراط با آن فلسفه ها و افكاري كه مردم را به خوشگذراني و عياشي و هوسراني دعوت مي كنند، مبارزه كرد. سقراط با روش زندگي خود، زيباترين و بهترين نمونه هاي عفت و پاكدامني و ميانه روي و اعتدال را به بشريت عرضه داشت. اين گونه عفت و پاكدامني و پرهيز از چيزي كه موجب لذّت حواس پنج گانه بشري مي شود، از جمله اخلاق علي بن ابي طالب عليه السلام و يكي از صفات وي بود. و از چيزهايي كه به راستي موجب جلب توجّه مي شود، آن است كه علي بن ابي طالب عليه السلام در يك موضوع با مردم دوران خود همگام نبود و آن خودكشي!! در راه بهره برداري بيشتر از لذّتهاي حسي، به ويژه «زن» بود. و درواقع، وضع و موقعيّت او در اين زمينه، با وضع و رفتار سقراط اختلافي ندارد. درباره روش علي بن ابي طالب عليه السلام در زندگي، چنين نقل شده است كه او هميشه با عفت و پاكدامني همگام بود و به مردان سفارش مي كرد كه خود را با تسليم نشدن در برابر شهوات و لذّات، بزرگ و گرامي بدارند. و از آنان مي خواست كه هرگز به زناني كه در كوچه و خيابان راه مي روند نگاه نكنند. او در بسياري از مواقع، از هواداران عفت و پاكدامني و هواخواهان مكتب ميانه روي در لذائذ و خوشيهاي حسّي تعريف و تمجيد مي كرد. و حتّي در توصيف مسيح، او را به اين عنوان تعريف مي كند كه در مقابل زن خود را نباخت، چنان كه در مقابل موضوعات حسّي ديگر نيز فريب نخورد و تسليم نشد. (30) و شايد بسيار آسان باشد كه انسان درك كند: اين خصوصيّت سقراطي كه لازمه اش اراده نيرومند و بي نظيري است در كمتر افراد وجود دارد و تنها در فرزندان ممتاز و برجسته آدم و حوا ديده مي شود. و درواقع، اراده، نيرويي اساسي از نيروهاي فيلسوف يوناني بود و او در اثر همين نيروي اراده، چنان بر خود سخت مي گرفت كه نظير آن كمتر ديده شده است و يا افكار و عقايد خود آنچنان استوار و پا برجا بود كه خواهي نخواهي دلهاي مردم را به سوي او متوجّه مي ساخت. و البتّه اين اراده نيرومند و قوي، در اخلاق سقراط، يك چيز تجزيه شده و جدا از ديگر فضايل اخلاقي او نبود، بلكه اين اراده، همه صفات و خصوصيّات او را در خود گرد آورده بود؛ چرا كه در نيروي راستيني به هم پيوسته بودكه هميشه زنده و پيشرو بود و هرگز شكست و عقب نشيني در آن راه نداشت. ولي كسي كه مي خواهد فضايل اساسي انساني را در مردم آتن تلقين كند، اين سختگيري و خشونت ارادي را در قالب عبارت نرم، زيبا و لطيفي مي ريزد كه بتواند مردم را جلب كند و دلها را به سوي خود متوجّه سازد. و بر روي همين اصل بود كه سقراط توانست عياشان خوشگذران و تبهكار را از هوس هاي بي ارزش و پستشان دور سازد، و آنان را به جهاني بزرگ تر و پهناورتر و افقهايي زيباتر و جالب تر و عالي تر سوق دهد. و از همين نمونه ها است، آنچه كه درباره تحت تأثير قرارگرفتن «آلسيبياد» عياش، (پس از حمله سقراط بر عياشي و تباهي) گفته شده است.

«و اكنون به اين نمونه توجّه كنيد كه افلاطون آن را از زبان (آلسيبياد) نقل مي كند و در آن، موقعيّت و وضع اين مرد را در برابر توبيخ و تقبيح فيلسوف بزرگ نشان مي دهد. او در داستان آلسيبياد، مطالبي دارد كه خلاصه آن چنين است:

«سقراط در درون خود، برتري عجيبي داشت، به طوري كه امكان نداشت با يكي از افراد انساني روبرو شود و او را تحت تأثير قرار ندهد و يا به آنچه كه مي گويد، معتقدش نسازد، اينك به تأثير بيانات او در من توجّه كنيد تا ببينيد كه چگونه مرا وادار مي ساخت كه به او بگويم:

در آن هنگام كه در برابر من سخن مي گويي، ضربان قلب من شدّت مي يابد! كلماتي كه از دهان تو خارج مي شود، اشك از چشمانم سرازير مي كند! و البتّه من در اين وضع تنها نيستم، بلكه بسياري از مردم را مي بينم كه همان حالتي را در خود احساس مي كنند كه من در خود حس مي كنم. پير كليس و ديگر سخنوران بزرگ، بي شك در نزد ما افراد فصيح و سخنراني بودند، ولي آنان هيچ وقت نتوانستند در من چنين دگرگوني و حالتي به وجود آورند، چرا كه روح من در هنگام شنيدن سخنانشان، اضطراب نمي يافت و خود را به خاطر عبوديت و پرستشي كه در آن سقوط كرده و غوطه ور بود، سرزنش نمي كرد و بر آن خشم نمي ورزيد، در صورتي كه من، هنگامي كه به سخنان سقراط گوش فرا مي دادم، هميشه احساس آمادگي براي تفكّر مي كردم تا درباره اين موضوع بينديشم كه اين زندگي هيچ وقت ارزش دوام و بقا ندارد. بالاتر كه هرگز نمي توانم با پندها و اندرزهاي او به نبرد برخيزم و در عين حال، هنگامي كه از او جدا مي شدم، آن نيرو را در خود نمي يافتم كه بتوانم مردم را قانع سازم... (31) سقراط با داشتن چنين اراده نيرومندي كه نماينده و نشان دهنده همه خصوصيّات اخلاقي و صفات وي بود، با فلاسفه سوفسطائي، بزرگان! فرومايگان، زمامداران، تبهكاران عيّاشان و صاحبان قدرت و زور روبرو مي شد و آنان را در گرداب اشتباهات و خطاهايشان بيدار مي كرد و آنها در برابر وجدان خود شرمنده مي شدند و درنتيجه، يا برضدّ وي مي شوريدند و خشم مي ورزيدند! و يا از او خرسند مي شدند و از كارهاي ناشايست خود دست مي كشيدند! و همچنان كه اين اراده، سمبل و نشان دهنده صفات و خصايص اخلاقي سقراط بود، در نزد علي بن ابي طالب عليه السلام نيز چنين بود. و همان طور كه سقراط بر خود سخت گرفت و در عقيده خود استوار ماند، علي عليه السلام نيز بر خود سخت گرفت و در عقيده اش پا برجا ماند. اصولاً اراده از نظر علي بن ابي طالب عليه السلام ، نيرويي بود كه مي توان آن را تربيت كرد و همراه خواستهاي پرارزش، رشد داد و در راه هدف هاي بزرگي پيش برد. اراده در مكتب علي بن ابي طالب عليه السلام ، پشتيبان عقل آگاه و نماينده كامل اخلاق پاك و نشان دهنده پايداري در قلّه كوهها، در برابر هرگونه سراشيبي و پستي بود.

با همين اراده يگانه و بي نظير كه گفتيم گردآورنده همه صفات اخلاقي در نيروي راستيني است كه هميشه زنده است و هرگز شكست و عقب نشيني در آن راه ندارد علي بن ابي طالب عليه السلام در برابر دشمنان خود ايستاد و در حالي كه آنان، كوه و دشت را از سرباز و نيرو پر ساخته بودند، گفت: «به خدا سوگند! اگر همه افراد عرب براي جنگ و كشتن من همكاري كنند، هرگز از آنها روگردان نخواهم شد» و باز در سايه همين اراده است كه او خويشتن را اندرز مي دهد و به مردم نيز پند مي آموزد و مي گويد: «در راه حقّ و راستي، از كمي افراد نهراسيد» و به خاطر همين اراده محكم و نيرومند و گرانبها است كه علي بن ابي طالب عليه السلام با عصر و دوران خود روبرو مي شود و به همه زمامداران، اشراف و صاحبان ارتش و متنفذان، در آن هنگام كه راه اشتباه را برگزيده اند و به اشتباهات خود ادامه مي دهند، پاسخ منفي مي دهد و «نه» مي گويد و به بيچارگان و درماندگان و زجرديدگان (كه پناه دادن به آنها موجب ضعف و ناتواني ظاهري مي شد و بر نيروي دشمن قوّت مي بخشيد) مي گفت: «به سوي من بياييد»! و در نتيجه همين اراده سرسخت و نيرومند و بلندپايه است كه علي بن ابي طالب عليه السلام زندگي ساده و سخت و بي آلايشي را براي خود مي پسندد و نفس خود را از چيزي كه به آن عادت نداشت دور نگه مي دارد!

علي بن ابي طالب عليه السلام با اين اراده آگاه و نيكوكار زنده بود و آن را زنده نگه داشت و مردم را دعوت كرد كه با به كاربردن اين اراده، آگاه شوند و به جرگه نيكوكاران بپيوندند. علي عليه السلام هميشه اين اراده را پشتيبان خرد و يا شكل عملي واقعيّت عقل قرار داد، چنان كه وضع و رفتار حكيم بزرگ يونان نيز چنين بود!

علي بن ابي طالب عليه السلام به عمل و نقشِ اراده همان ايمان و اعتقادي را داشت كه به امكانات انسان. و به همين علّت بود كه اين گفتار اساسي را در معني اراده و مفهوم امكانات انساني بيان مي كرد: «هرگز هيچ يك از شما نگويد كه فرد ديگري براي انجام كار نيك، از من لايق تر و سزاوارتر است كه در اين صورت، به خدا سوگند چنين خواهد شد»! و اگر اميال و هوس ها، در مكتب علي بن ابي طالب عليه السلام وسيله شرّ و زشتي و يا راهنماي آن باشد، اراده نيك هم وسيله عقل و يا راهبر آن خواهد بود و به همين جهت او مي گفت: «هواي نفس خود را با عقل و خرد، نابود ساز» و البتّه عقل هنگامي با هواي نفس مي جنگد كه «اراده» كند يا اراده را وسيله اين نبرد قرار دهد. ما ايمان علي عليه السلام به نيروي اراده و ضرورت پناه بردن به آن را در اين سخنان اساسي مي يابيم: «اگر بردبار و شكيبا نيستند، خود را شكيبا و بردبار سازيد» و : «خود را بازدارنده و نگهبان نفس خود سازيد» و: «بايد به تن خود، ناراحتي اطاعت را بچشاني؛ چنانكه خوشي گناه را به آن چشانده اي»!

گاهي علي بن ابي طالب عليه السلام در تربيت اراده تا آنجا پيش مي رود كه مانند آن را در مكتب سقراط نمي يابيم. و از اينجا است كه او در بعضي اوقات، انجام يك كار ارادي را فقط براي تقويت اراده و سركوبي هواي نفس، لازم مي شمارد و مي گويد: بهترين اعمال آنست كه نفس خود را بر انجام آن وادار كني» و بي شك چيزي كه خود را براي انجام آن «وادار» سازيد چيزي است كه با شهوت و هواي نفس منافات دارد.

البتّه مشكلات و سختي هايي كه مردم در پرورش و تقويت اراده با آن روبرو هستند، بر علي بن ابي طالب عليه السلام ، كه در درك طبايع و هوس ها و انگيزه هاي مردم يگانه بود، پنهان و مخفي نبود، ولي ايمان وي بر ارزش عقل و خرد، هميشه او را وامي داشت كه به امكانات مردم در پرورش اراده و نيكوساختن آن، اعتقاد داشته باشد و از جمله چيزهايي كه نشان مي دهد علي بن ابي طالب عليه السلام با اين مشكلات و سختي ها آشنا بود، اين سخنان جالب و گرانقدر او است: «پاك و خالص ساختن كار و عمل، سخت تر از خود عمل است. دورنگهداشتن قصد و نيّت از فساد و تباهي، مشكل تر از كار رزمندگان در ميدان جهاد است».

ولي امام، خود بردبار و شكيبا است و مردم را نيز به آن مي خواند، چرا كه معتقد است صبر و شكيبايي، يك عمل ارادي است. و به همين جهت در لزوم به كاررفتن اراده انساني، پافشاري مي كند، همچنان كه از خويشتن و مردم، با اصرار تمام مي خواهد كه در برابر آنچه كه نمي پسندند و آنچه كه دوست مي داريد، شكيبايي و صبر داشته باشند.

درواقع، اين گفتار شكسپير كه مي گويد: «آن كس كه اراده ندارد، عقل و خرد ندارد»، شكل دوّم اين سخن علوي است كه مي فرمايد: «آن كس كه شكيبايي ندارد، ايمان ندارد»!

پيش از آنكه سخن خود را در اين باره پايان دهم، ضروري است كه به نكته ديگري نيز اشاره كنم و آن: همانندي بي نظيريست كه ميان علي عليه السلام و سقراط در مسائل مربوط به اراده نيكو و ثمربخش و آثار و نتايج آن وجود دارد.

در گذشته ديديم كه آلسيبياد، سقراط را مورد خطاب قرار داد و گفت: «سخنان تو اشك از چشمانم جاري مي سازد و اين تنها من نيستم كه چنين هستم، بلكه بسياري از مردم را مي بينم كه همان حالتي را دارند كه من در خود احساس مي كنم»! و اين واقعه عجيب و جالب است كه تاريخ نويسان به ما بگويند، همانند اين تأثير و نفوذ كلام در مردم در علي بن ابي طالب عليه السلام نيز وجود داشت.

مثلاً اين «كميل بن زياد» است كه مي گويد: روزي از علي بن ابي طالب عليه السلام سؤالاتي داشتم كه او پاسخ مي داد؛ ولي بلافاصله اشك از چشمان من جاري شد، تا آنكه پيراهن مرا خيس كرد! و باز نقل شده است كه يكي از ياران امام علي عليه السلام به نام «همّام» روزي به او گفت: اي پيشواي مردم باايمان، براي من، پرهيزكاران را آن سان معرفي كن كه گويي من آنها را مي بينم!... و علي بن ابي طالب عليه السلام نخست از پاسخ دادن خودداري كرد و سپس سخن سحرانگيز خود را آغاز كرد؛ حرارت راستي و درستي، گرمي بلاغت و فصاحت، آنچنان در آن سخنان موج مي زد كه گويي آن حرارت و گرما در دل آن مرد قرار مي گيرد و نتيجه آن شد كه هنوز سخنان امام علي عليه السلام پايان نيافته بود كه همام فرياد بلندي كشيد و بر روي زمين افتاد... و حتّي گفته شده است كه بسياري از شنوندگان خطبه هاي امام علي عليه السلام ، چنين حالتي را پيدا كرده اند! هرگز نبايد خوانندگان، از اين گونه داستانهاي نقل شده از علي عليه السلام و سقراط، تعجب كنند و از تأثير و نفوذ بي نظير سخنان آن دو، در دلهاي مردم به شگفتي درآيند. چرا كه يك بزرگمرد واقعي بايد هم چنين «واقع بين» و «حقيقت گو» باشد و بي شك هر كسي كه به اين مرحله از بزرگي و عظمت رسيده باشد، افكار و عواطف، گفتارها و كردارهاي وي به هم متّصل مي شود و از همين جاست كه سراسر زندگي او، يك وحدت راستين و گرما بخشي مي گردد كه در افراد و مردم، تأثير بسزايي مي بخشد و در آنها، انگيزه هاي پنهان شده انساني را به هيجان و قليان درمي آورد و بصورتي كه ذكر شد افراد را به پشيماني از كارهاي گذشته وادار مي سازد و گاهي پشيماني آنچنان اوج مي گيرد كه فرد «نادم» غش مي كند و يا جابجا مي ميرد.

و در وراي سخن علي بن ابي طالب عليه السلام همين حقيقت نهفته است؛ آنجا كه مي فرمايد: «من با هيچ كس ملاقات نكردم مگر آنكه از من، براي پيروزي بر نفس خود ياري گرفت».

از جمله چيزهايي كه از صفاتِ طبيعي فيلسوف يونان به شمار مي رفت، تمايل شديد او به انصراف كلّي و توجّه مطلق، در بسياري از اوضاع و احوال به زندگي داخلي خود بود، به طوري كه در اعمال آن فرو مي رفت و در بيشه هاي آن سرگردان مي شد! و به بررسي آن مي پرداخت. و سپس، غور و تفكّر عميق او در جهان هستي موجود و زيباييهاي آن بود. و گويا بسيار ديده شد كه او در اين بحر تفكّر، در حالتي شبيه به مستي و يا حالت از خود بيخودشدن قرار دارد! و شايد بتوان گفت كه اين خصلت، در همه صاحبان رسالتها، به طور يكسان وجود داشته است.

مثلاً گروهي از نزديكان و دوستان علي بن ابي طالب عليه السلام هستند كه هركدام از آنها، در مكاني با او همراه بوده اند؛ و همين گروه نقل مي كنند كه بسيار ديده اند علي بن ابي طالب عليه السلام بر خود مشغول بوده است و يا فكر مي كند و در حال گريه است و يا شبها در اين گوشه و آن گوشه به شب زنده داري پرداخته و در خود فرو رفته است و يا آهسته به اين طرف و آن طرف گام برمي دارد!... و درواقع او بدين وسيله با دل و جان، با تمام حواس و قواي خود، در جهانِ هستي به طور عميقانه اي به تفكّر و انديشه مي پرداخت، تا چنان شاهكارهايي را بر ما ارزاني بدارد كه از نقطه نظر دقّت و از جهت ميوه هاي بي شمار غور در تفكّر و انديشه، شما را به هيجان درمي آورد. و شايد براي نمونه، تابلويي را كه علي بن ابي طالب عليه السلام در سخنان خود از وضع: مورچه، خفاش، طاووس و زيباييهاي زمين و آسمان ترسيم كرده است براي شما كافي باشد!

و از چيزهايي كه در تاريخ زندگي علي و سقراط، درباره آن سخن به ميان آمده است، ناراحتي و رنجي است كه هريك از آن دو، درباره ملّت خود و سرنوشت آنان بعد از خودشان، ابراز داشته اند. البتّه همانندي آنان در احساس اين ناراحتي و رنجِ دروني، بيش از آنكه موجب شگفتي از «تصادف» و «اتّفاق» شود، بايد باعث شگفتي از وحدت و يگانگي خصوصيّت ذاتي آندو باشد. و درواقع، در تاريخ زندگي آن دو به آن حد از داستانهاي مشابه بر نمي خوريم كه به اخلاق و رفتار برخورد مي كنيم! البتّه در ناراحتي سقراط از وضع و آينده مردم و توده يونان پس از مرگ او، دليل روشني وجود دارد بر اينكه سقراط، بر خود و اخلاق و رسالت خود، اعتماد و اطمينان دارد و به طور يقين مي داند كه آن راه، راهي صحيح و روش درستي بوده كه به يونانيان رسيد و آنان، آن را نپذيرفتند و به همين علّت هم بسيار بجا است كه ناراحت شود و از آينده آنان بيمناك باشد. و باز، در آن شاهد واضحي وجود دارد بر اينكه نيروهاي خيرخواهي و نيكي در اخلاق سقراط، حتّي در وقت مرگ مظلومانه اش هم نه ناتوان مي شود و نه نابود مي گردد. و روي همين اصل است كه از آينده و وضع مردم رنج مي برد، بدون آنكه از سرنوشت خود، اظهار ناراحتي كند و بي شك اگر سقراط تنها به فكر وضع و زندگي خود بود، نه به دادگاه مي رفت و محاكمه مي شد و نه به آن زودي به قتل مي رسيد!

داستان امام هم در اين باره، بدون هيچ گونه كاستي يا افزايشي، عين داستان سقراط است و هر كسي كه كوچك ترين آشنايي با تاريخ زندگي امام داشته باشد، صحّت گفتار ما را به خوبي درك خواهد كرد، و در يكي از فصلهاي آينده، خواهيد ديد كه علي بن ابي طالب عليه السلام تا چه حدّي نگران وضع مردم، پس از مرگ خويشتن است. چرا كه او اطمنيان كامل داشت كه حقّ و فضيلت با او است و مردم، پس از وي، در دست گروهي از فرومايگان، تبهكاران، گناهكاران، زمامداران و سوداگراني كه بر ضدّ وي بپا خاسته بودند، گرفتار خواهند شد. البتّه علي بن ابي طالب عليه السلام در شرح و بيان اين ناراحتي دروني، با سقراط اختلاف دارد: سقراط (كه مردم او را با گناهان خود سرزنش كردند و جناياتي را كه خود مرتكب شده بودند، به او نسبت دادند) رنج و ناراحتي بيحساب خود را با «سكوت» بيان داشت! سكوتي همچون «سكوت شب» كه از هر طرف تو را فرا مي گيرد و تو از او پرسشها مي كني و او پاسخ نمي دهد! و يا بگوييد كه او از ناراحتي خود چنين پرده برمي داشت:

همچون فرد اندوهباري است كه ارزشي براي سخن نمي يابد و از زحمات و سختي هاي زندگي خسته شده است و كشتي زندگي او در گردابي فرو رفته است و او همچنان برتري مي طلبد!... ما «سكوت» او را به «عظمت حق»! تفسير مي كنيم. و آن به هر معني و مفهومي از معاني و مفاهيم كه باشد، سكوت زيبايي است كه از هرگونه سخن گفتني (در آن عصر) جالب تر و عالي تر است. آيا هيچ ديده ايد كه وقتي پدر پيري، پس از آنكه عقل و جان و زندگي خود را در راه خوشبختي و سعادت فرزندان خود به كار برده است، مورد بي مهري فرزندان قرار گيرد و يا به دست آنان نابود شود، چه حالي دارد؟!... (32) امام علي بن ابي طالب عليه السلام كه او را نيز مردم با گناهاني كه خود مرتكب شده بودند، سرزنش كردند و به جناياتي كه خود انجام داده بودند متهم ساختند ـ او، گاهي ناراحتي بيحساب خود را با سكوت اندهناكي اظهار مي كرد و گاهي با سخن سودمندي بيان مي داشت. و از جمله چيزهايي كه در زمنيه تأليف خود از سرنوشت مردم به علّت فريفتگيشان به راه باطل بيان داشته، اين جمله است: «اي مردمي كه شما را فريب داده اند و شما فريب خورده ايد و نيرنگ نيرنگبازان را شناخته ايد ولي بر روش خود پافشاري كرده ايد...»! و در همين زمينه است سخناني كه از هر جمله آن، تأسف و اندوه نسبت به آينده مردم ـ به علّت بازيهاي مردم فرومايه ـ (به علّت بازي هاي مردم فرومايه) مي بارد و در سرآغاز آن مي فرمايد: «پس از من، به زودي براي شما زماني فرا مي رسد كه...».

در داستان زندگي علي عليه السلام و سقراط، نكته جالبي نيز وجود دارد كه شما را به هيجان درمي آورد. اين نكته، به همان اندازه كه مربوط به شخصيّت علي و سقراط است، وابسته به موقعيّت و واكنش بشر در قبال اخلاق بزرگِ بزرگمردان نيز هست. در آن هنگام كه در ميدانهاي قرون و اعصار، افراد بشري با خود خلوت مي كنند و درباره شخصيّتها و مردم، كارها و رويدادها به قضاوت و داوري مي پردازند و به طور عادلانه يا مبالغه آميزي، بر له يا عليه آنان نظر مي دهند، اهميّت اين نكته پديدار مي شود.

آري، شما را اين نكته هيجان زده مي كند وقتي كه بدانيد: شهرت سقراط به داشتن اين صفات و اخلاق، گروه كثيري از مردم دوران او و كساني را كه پس از وي آمدند، واداشت كه براي سقراط مقامي بالاتر از مقام بشري قائل شوند، به حدّي كه او را از همه بزرگان برتر بدانند. تا آنجا كه حتّي خود افلاطون، هميشه از خود مي پرسيد: آيا سقراط يك انسان بود يا بالاتر از آن؟ و از سخناني كه او پس از مرگ سقراط بر زبان آورد اين بود: كاري را كه استاد بزرگم انجام مي داد از طبيعت و خصلت بشري ساخته نبود! آنچه كه درباره اخلاق و خصوصيّاتِ سقراط ذكر شد، در بلاغت و افسون بيان او نيز گفته شده است. و البتّه بيانات او درباره مردم و قضاوت و حكومت آنان، چيزي جز نمونه اي از آثار و نتايج اخلاق و خصوصيّات او نيست و درواقع، اين صفات و اخلاق، مظهر و پديده اي از مظاهر و نمونه هاي وجود به هم پيوسته او به شمار مي رود و با اينكه به صورت ظاهر، اختلافها و دوگانگيهايي در آن مظاهر وجودي ديده مي شود، ولي با توجّه و دقّت كامل، روشن مي گردد كه همه آنها از يك سرچشمه و براي يك هدف صادر شده است!

و در داستان زندگي علي بن ابي طالب عليه السلام نيز همين موضوع به شدّت شما را تكان خواهد داد وقتي كه ببينيد اين گونه خصوصيّات و اخلاق، بسياري از مردم دوران حيات وي را واداشت كه امام را به مقامي برتر از مقام همه افراد بشري، (هر كس و در هر مقامي كه باشد) اوج دهند. بلكه همين صفات و خصوصيّات اخلاقي باعث شد كه دوستان و هواخواهان امام پس از وي نيز، همچنان مقام علي بن ابي طالب عليه السلام را برتر و بالاتر از هر بشري دانسته اند.

گروهي از ياران وي، در زمان حيات خود امام، به اين اكتفا نكردند كه علي عليه السلام را بالاتر از همه بدانند، بلكه معتقد شدند كه علي عليه السلام خدا است!! و البتّه امام، آنان را از اين اعتقاد منع كرد و حتّي تهديد كرد كه در صورت ادامه اين اعتقاد، آنان را به شديدترين وضعي كيفر خواهد داد؛ ولي آنان همچنان در عقيده خود پافشاري كردند تا آنكه امام دستور قتل آنان را صادر كرد.

پس از امام، مردم درمورد او به دو گروه تقسيم شدند (و درباره سقراط اين وضع پيش نيامد) گروهي از آنان گفتند كه دارنده اين خصايص و صفات، بشر يگانه و ممتازي است و گروه ديگري هم معتقد شدند كه او در مرحله اي بين بشريت و خدايي است! ولي غلات را عقيده بر اين شد كه علي بن ابي طالب عليه السلام ، خدا است!