يادداشت مترجم
مؤلف محترم، بخشي از اين كتاب را كه موضوع آن مقايسه بين اصول و مبادي امام علي
عليه السلام و اعلاميه جهاني حقوق بشر است، در آخر جلد دوم (متن عربي) و بقيه آن را
در اول جلد سوم ذكر كرده بود و چون توضيحات و پاورقيهاي ما در جلد دوم (فارسي) بالغ
بر 80 صفحه شد، ترجيح داديم كه مجموع مباحث مربوط به «علي عليه السلام و اعلاميه
حقوق بشر» در جلد جداگانه اي منتشر شود كه اكنون تقديم خوانندگان محترم مي شود.
نخست قصد داشتيم كه بحث تطبيقي جامعي را در پايان اين كتاب، درباره چگونگي مواد
اعلاميه حقوق بشر و اصول اسلامي عنوان كنيم وانتقادهاي لازم را در ضمن آن بنويسيم.
ولي پس از چاپ كتاب، معلوم شد كه اضافه مطالب در اين زمينه، حداقل صد صفحه بر تعداد
صفحات كتاب مي افزايد و اين امر موجب قطور شدن كتاب و افزايش قيمت مي شود و روي اين
حساب از اضافه توضيحات خود بر آخر كتاب، خودداري كرديم.
اكنون كه «علي عليه السلام و اعلاميه حقوق بشر» منتشر مي شود، ضروري است توضيح
دهيم كه مؤلف محترم، مطالب خود را در اين زمينه، بدون هيچگونه علامت و نشانه مشخص
كننده اي، از قبيل: شماره و ستاره و غيره، به هم وصل كرده بود! ولي ما در ترجمه
فارسي، براي مراعات اصول چاپ جديد، عناوين كوتاه، يا شماره هاي ويژه اي براي جدا
ساختن موضوعات گوناگون، انتخاب كرديم كه هم بر زيبايي چاپ كتاب كمك مي كند و هم
موضوعات مختلف را از هم جدا مي سازد و هم اينكه خواننده را خسته نمي كند! ولي
متأسفانه با همه كوششي كه بعمل آمد، باز اغلاطي چند بچشم مي خورد كه تعدادي از آنها
را در غلطنامه ذكر كرديم و بي شك اشتباهات كوچك ديگر چاپي را خود خوانندگان محترم
در موقع مطالعه اصلاح خواهند كرد.
براي بار ديگر، ضمن تشكر از مراحم دوستان، كه مرا به ادامه اين كار تشويق مي
كنند، و ضمن ابراز قدرداني از ناشر محترم كه در اين راه متحمل ناراحتيها و مشكلاتي
شده است، از افراد صاحب نظر تقاضا دارم كه انتقادها و نظريات اصلاحي خود را در مورد
اين كتاب، براي حقير ارسال دارند تا در جلدهاي آينده و چاپهاي بعدي اين كتاب، از
هرگونه لغزشي در امان باشيم.
سيدهادي خسروشاهي
قم، رمضان المبارك 1386 هـ .ق.
وحدت و هماهنگي در شخصيت امام علي عليه السلام
* اساس انگيزش و پايه جوشش نظريات و تعليمات وي، اساس و پايه واحدي است كه خشم
يا خوشنودي بر آن چيره نمي شود و صلح يا جنگ آن را متزلزل نمي سازد و نويد يا
تهديد، شكل آن را تغيير نمي دهد...
* گفتارها و كردارهايش نيز يكسان و بي هرگونه تضاد و تناقض بود، بلكه از سرچشمه
واحدي مي جوشيد، چنانكه آبها از دل زمين مي جوشد و طعم و مزه آن در شب و روز تغيير
نمي كند.
* گفتارها و كردارهايش، يكسان و تفكيك ناپذير بود و هميشه، بخشي از آن را، بخش
ديگري تفسير مي كرد و توضيح مي داد.
موضوع ما در بحث آينده، مقايسه بين مواد و پايه هاي همگاني حقوق طبيعي انسان (كه
در اصول انقلاب كبير فرانسه عنوان شده است) با مواد و پايه هاي مشابهي است كه در
تعليمات علي بن ابيطالب عليه السلام وجود دارد. و سپس نظر كوتاهي است به موارد
اختلاف بين اين تعليمات و آن موارد، كه ناشي از اختلاف زمان و مكان و شرايط و
امكانات و انگيزه ها و نيازمنديها و يا عواملي از اين قبيل است. و همچنين مقارنه،
بين آن فروع و مسائلي كه در اصول انقلاب بزرگ آمده با موارد همانندي است كه در
تعاليم علي بن ابيطالب عليه السلام وجود دارد ... و همچنين نشان دادن موارد و
چگونگي و علل اين اختلاف است... و باز مقارنه، بين افكار و مفاهيمي است كه ادباي
اروپا، قبل از انقلاب و در خلال آن، با آن روبرو بودند با همانگونه نظريات و
مفاهيمي كه در دوران علي بن ابيطالب عليه السلام وجود داشت.
مدرك و دليل عمده ما در اين تطبيق و مقايسه، پيدا كردن يك جمله يا يك عبارت از
امام علي بن ابيطالب عليه السلام نيست، كه بطور صريح يا با اشاره به يكي از عبارات
و مواد هفده گانه اعلاميه حقوق بشر فرانسه (كه محصول كوشش مشترك انسانيت در خلال
همه قرون و اعصار تاريخ است) وفق مي دهد. زيرا كه اينگونه دلايل در بسياري از
موارد، پوچ و بي فايده است و ما كمي بيشتر به اينگونه دليل و استدلال اشاره كرديم و
كارهاي هواداران آن را تقبيح نموديم.
دليل و مدرك ما، وحدت و هماهنگي تام و كاملي است كه در شخصيت امام علي بن
ابيطالب عليه السلام آن را مي بينيم؛ هماهنگي و وحدتي كه امام را يك انديشمند بزرگ
داراي اصول و مباني به هم پيوسته و راه و روش روشن و منظم ساخته است. امام علي عليه
السلام با اينكه در قانون و برنامه كلّي خود مانند اعلاميه حقوق بشر فرانسه! يا
اعلاميه بين المللي و اعلاميه ها و قوانين جديد ديگر، به شماره گذاري و ترتيب مواد
نپرداخته است، ولي اگر ما مختصر كوششي بكار ببريم مي توانيم همين ترتيب و درجه بندي
مواد را نيز در قانون امام بيابيم و بدست آوريم. علاوه بر اين، بايد اشاره كرد كه
ما در عهدنامه مالك اشتر و يا عهدنامه هاي ديگر امام، ترتيب و درجه بندي ضمني را مي
توانيم پيدا كنيم. و در هر صورت بايد گفت كه اين روش شماره گذاري و ترتيب مواد در
زمان علي بن ابيطالب عليه السلام و در آن محيط، مرسوم نبود؛ و اين روش، پس از ترجمه
فرهنگ يونان به عربي، در عصر عباسيان، در جهان عرب شناخته شد.
اين وحدت و هماهنگي در شخصيت علي بن ابيطالب عليه السلام ، در هر روش و هر نقطه
و هر گوشه و هر كجاي نهج البلاغه كه بنگريد، آشكار و پرتوافكن است. و از همينجا است
كه مي بينيم آن فكر اساسي و بنيادي اي كه امام پيمان نامه خود را با اين والي بر
روي آن، پايه گذاري مي كند، همان فكر اساسي اي است كه پيمان و عهدنامه خود را با هر
والي و فرماندار ديگري بر روي آن پي ريزي مي نمايند، كه نه در ريشه هاي عمومي و نه
در فروع و جزئيات ناشي از آنها، هيچگونه تناقض و تعارضي بين دو عهدنامه بچشم نمي
خورد.
و همچنين، همين فكر و انديشه اساسي است كه امام پيش از آنكه بوسيله انقلابيون به
خلافت برسد، ديروز خطبه و گفتارش را بر پايه آن مي نهاد و امروز هم كه خليفه شده
است، خطبه و گفتارش را بر آن متكي مي سازد و فردا هم در حالت صلح، خطبه اش را بر آن
استوار خواهد ساخت و پس فردا، در جنگ جمل كه دشمنانش كشتار را وسيله قرار داده اند
و پسين فردا در جنگ صفين كه گروه اشراف و باند تبهكاران نادان بر ضدّ وي همكاري مي
كنند و بعد از آن در جنگ نهروان، و پس از نهروان در ساعت شهادتش، خطبه و سخنانش را
بر آن اساس پي ريزي خواهد كرد.
اين وحدت و هماهنگي در شخصيت علي بن ابيطالب عليه السلام همچنين در اين طرز تفكر
اساسي روشن و آشكار است كه با آن انديشه و طرز فكر، با دوست و دشمن، با نزديك ودور،
با همرزم و يا جنگنده بر ضدّ وي، بطور يكسان روبرو مي شد. هيچ نزديك و خويشي، هيچ
دوستي و هيچ حزبي او را در مسير تبديل و تغيير اين انديشه قرار نمي داد و هيچگونه
دوري و دشمني و عداوتي، او را از اين فكر دور نمي ساخت ؛ و در واقع، اساس انگيزش و
پايه جوشش نظريات و تعليمات وي، اساس و پايه واحدي است كه خشم يا خشنودي بر آن چيره
نمي شود و صلح يا جنگ آن را متزلزل نمي سازد و نويد يا تهديد، شكل آن را تغيير نمي
دهد.
اين وحدت و هماهنگي در شخصيت علي بن ابيطالب عليه السلام ، در اين بهم آميختگي
مطلق در بين تعليمات و عهدنامه ها و خطبه ها و سفارشها و وصيتهاي وي و بين روش او
با خويشتن و مردم، واضح و هويدا است.
من بر اين جمله مي افزايم و مي گويم: علي بن ابيطالب عليه السلام ، تعليمات و
دستورات خود را، خود بخاطر آن اجرا نمي كرد كه سرمشق ديگران شود، چنانكه اكثريت
رهبران برنامه ها و تعاليم اجتماعي اينچنين مي كنند؛ بلكه روش او در اين زمينه،
ساده تر، عميقتر و والاتر از اين حرفها بود.
او فكر و برنامه خود را، پيش از آنكه بمثابه فكر و طرحي در قالب الفاظ و عبارات
عيان سازد، با دل و جان، با زندگي و خون خود، بوجود مي آورد و زنده نگه مي داشت، و
از همينجا بود كه افكار و تعليمات وي آنچنان طبيعي و صاف از راه و روش، حيات و
زندگي وي بوجود مي آمد كه كوچكترين تصنع و ساختگي بودن در آن راه نداشت، و هيچگونه
تكلف و خود واداشتن بر يك كار غير عادي در آن بچشم نمي خورد! و همين واقعيت و حقيقت
امام، عامل اصلي دوري خشكي و جمود از تعليمات و برنامه هاي علي بن ابيطالب عليه
السلام است و بر آنها چنان شور و حرارت مي بخشد كه گويا پند پدر به پسر، يا راز
ونياز انسان با خويشتن است. و اينها تنها از آثار و پديده هاي انديشه نيست، بلكه در
ايجاد آنها، عقل و انديشه و عاطفه و مهر سوزان با هم همكاري داشته اند. و اين فقط
نمونه اي از نشانه ها و خصوصيات علي بن ابيطالب عليه السلام است!
ما در اينجا نيازمند آوردن دليل بر وجود اين وحدت و هماهنگي مطلق در بين همه
تعليمات علي بن ابيطالب عليه السلام از يك طرف و آن تعليمات و روش امام، از طرف
ديگر نيستيم، چرا كه در همه فصول و بخشهاي گذشته و آينده اين كتاب، هزار ويك دليل و
برهان بر آن وجود دارد. اكنون توجه كنيد و ببينيد علي بن ابيطالب عليه السلام ،
معاوية بن ابوسفيان را چگونه مخاطب قرار داده و مي گويد: «...و امّا اينكه تو
فرمانداريِ شام را از من خواسته اي؟ ...من چيزي را كه ديروز به تو ندادم، امروز هم
به تو نخواهم بخشيد... و امّا درباره برابري ما در بيم و اميد1 بايد
گفت: تو در شك و گمان، كوشاتر و پابرجاتر از من در يقين و ايمان نيستي».
چرا علي عليه السلام ديروز فرمانداري شام را به معاويه نداد؟ به دليل آن كه
معاويه در نظر علي: «از اهل نيرنگ و حيله، از صاحبان ظلم وستم، از رشوه خواران و
نيرنگبازان تبهكاري است كه اموال توده مردم را به رشوه مي دهند، و از كساني است كه
حقّ را پايمال ساخته و باطل را انتخاب كرده اند و اگر بر مردم حكومت كنند، خشم و
تفخر را آشكار مي سازند و با زور و قلدري بر آنها مسلط مي شوند و فساد و تبهكاري را
در روي زمين توسعه مي دهند»2. و به دليل آنكه فرماندار و حاكم، از نظر
علي عليه السلام و در حكومت وي، بايد نيرنگ بكار نبرد. و به فساد و تباهي آلوده
نشود و ظلم و ستم نكند و به رشوه نپردازد. حاكم بايد بداند و درك كند كه اموال و
دارايي همگاني طعمه و رزق خاصّ او نيست بلكه متعلق به همه افراد ملّت است و علاوه
بر اينها، علي دوست نمي دارد كه فرمانداران و همچنين ديگران با خشم و غضب، فخر و
مباهات و زور و قلدري فساد و تباهي در روي زمين آلوده شوند. بخاطر همه اينها است كه
علي عليه السلام ، ديروز فرمانداري شام را به معاويه نداد و حجاز و يمن را به امثال
او نبخشيد! ولي بايد پرسيد كه چرا علي بن ابيطالب عليه السلام ، امروز هم شام را به
معاويه نمي بخشد، درصورتيكه او با سربازان و لشگريان و بزرگان و اشراف و اوباشي كه
به دور خود جمع كرده است و با اسلحه و ثروتي كه در اختيار دارد، بمثابه يك خطر جدي
بر ضدّ وي درآمده است؟
اگر يك رهبر سياسي غير از علي عليه السلام ، بجاي وي بود، تغيير روش مي داد و بر
زشتيها و تبهكاريهاي معاويه قلم عفو و بخشش مي كشيد و او را به خود نزديك مي ساخت و
فرمانداري شام را به او مي داد و دوستي وي را در راه رهبري و حكومت خود بدست مي
آورد.
پاسخ اين پرسش بسيار ساده و روشن است و آن اينكه: علي عليه السلام ديروز از اين
بخشش به معاويه، بخاطر اصول و اساس و طرز فكر ويژه اي خودداري كرد و امروز هم بخاطر
همان اصول و همان اساس و انديشه، از دادن فرمانداري شام به معاويه خودداري مي كند؛
چرا كه از نظر علي عليه السلام : «حق را هيچ چيز تغيير نمي دهد»، و اين يك مسئله
يقيني و قطعي است، و بي شك هيچكس در راه حقّ و يقين پابرجاتر از علي بن ابيطالب
عليه السلام نيست؛ زيرا او مي گويد: «اگر مردم بر دور من جمع شوند، باعث افتخار من
نخواهد شد و اگر از من جدا شوند موجب هراس و ترس من نخواهد شد و مرگ در راه حق و
براي حق، بر من ناگوار نيست» و «خواب توأم با ايمان و يقين بهتر از نماز توأم با شك
و ترديد است»3 و «اگر يقين پيدا كرديد، اقدام كنيد». و همين علي بن
ابيطالب عليه السلام است كه منافق و متجاوز را چنين توصيف مي كند: «گمان وظن بر او
چيره است و هيچوقت آنچه كه بر آن ايمان آورد، بر او غلبه نمي كند».
چنين وحدت و هماهنگي اي را در شخصيت علي عليه السلام به هر كجا كه بنگريم مي
يابيم. زيرا كه اگر او تو را براي كسب معرفت و فرهنگ ترغيب كند، خود را در قبال تو
بمثابه پدري مي داند كه در برابر فرزندي قرار گرفته و مي خواهد او را بر آن راه و
مزاياي آن وادار سازد، و يا چنان با تو رفتار كند كه گويي انسان با خويشتن معامله
مي كند، و از همينجا است كه شكل پند و اندرز از توصيه ها و نصايح او كنار مي رود تا
با مثل و تاريخ، ميدان را براي آموزش و پرورش باز بگذارد.
او اگر تو را براي كسب معرفت تشويق مي كند، براي آن است كه تو انساني هستي، كه
وجه امتياز تو با حيوانات در آن است كه امكان شناخت و معرفت را داري، و اين صفت تو
باعث مي شود كه علي بن ابيطالب عليه السلام ، در اركان وجود تو، غريزه ميل به معرفت
و كشف مجهولات را بيدار سازد، و از تو بخواهد كه اين غريزه را از آلودگيها دور سازي
و تقويت كني و هميشه در يك شوق دائمي نسبت به طلب علم و دانش، بسر بري.
در نزد امام علي عليه السلام فرقي نمي كند كه تو زمامدار باشي يا از افراد توده
مردم، مسئوليتهاي سبك يا سنگيني بعهده داشته باشي، دور از مردم و اجتماع باشي يا در
دل اجتماع و در بين توده مردم قرار بگيري (و البته در نزد علي عليه السلام همراه
مردم بودن بهتر است) در هرصورت تو انساني هستي و طلب معرفت و فرهنگ از امتيازات تو
است؛ و از همين جا است كه مي بيني علي بن ابيطالب عليه السلام ، تو را بمثابه يك
انسان عادي مورد خطاب قرار داده است و مي گويد: خير و نيكي آن نيست كه ثروت و
فرزندان تو زياد باشد، بلكه آن است كه علم و دانش تو زياد باشد» و «اگر خداوند بنده
اي را پست كند، او را از علم و دانش دور سازد» و «هيچ افتخاري چون علم نيست» و «هيچ
تنگدستي و فقري همچون جهل و ناداني نيست» و «سرمايه و كنزي سودمندتر از دانش وجود
ندارد» و «علم، ميراث نيكويي است» و «دانش، نگهبان تو است و تو نگهبان مال و ثروت»
و «طلب كردن علم براي تو واجبتر از طلب كردن مال و ثروت است». و اگر تو از كساني
باشي كه در بين مردم حكم و فتوي داده يا بر آنها حكومت رانده اي و يا در ميان آنان
قضاوت مي كني، علي بن ابيطالب عليه السلام اين گفتار جاودان را در گوشهاي تو مي
خواند، و گويا كه آن را در گوشهاي همه حكام قرون و اعصار، و از جمله اكثريت طبقه
حاكمه ملتهاي امروزي مي خواند: «كسي كه بدون دانش و علم در بين مردم فتوي دهد و
نظريه اي ابراز كند، زمين و آسمان بر او لعنت فرستند و وي را نفرين كنند!».
و اگر تو حاكم و يا در جرگه رهبران جامعه باشي و خود را در حاليكه نادان و
احمقي هستي، در عداد بزرگان و افراد پرارج بشماري، علي عليه السلام به تو مي
گويد: «بي ارزشترين مردم، كم دانش ترين آنها است» و «دانشمند اگر چه مرده باشد،
زنده است و جاهل و نادان اگرچه زنده باشد، مرده است» و «صاحبان مال و ثروت در
حاليكه زنده اند، نابود شده اند و دانشمندان تا روزگار باقي است، زنده و
جاودانند».
و اگر تو از كساني باشي كه به دانش كم قانعند، به تو مي گويد: «بر هر ظرفي
چيزي را كه بگذارند تنگتر مي شود، مگر ظرف علم و دانش كه گشايش مي يابد» و او
مي خواهد كه تو در هر صورتي به دنبال علم و دانش باشي و مي فرمايد: «هيچ جنبش و
حركتي نيست مگر آنكه تو در آن نيازمند فرهنگ و معرفت هستي».
و سپس با دقت كامل، اين مثال جالب را براي تو مي آورد كه: «كسي كه بدون علم
كار مي كند، مانند كسي است كه در بيراهه مي رود، و چنين آدمي هر قدر كه از راه
دور شود، از هدف و نيازمندي خود فاصله بيشتري مي گيرد، ولي كسي كه از روي علم و
دانش كار مي كند، مانند كسي است كه در يك طريق روشن و آشكار گام مي نهد، و
بيننده اي بايد مواظب او باشد تا ببيند كه او برمي گردد يا به راه خود ادامه مي
دهد»!. و اگر علم و دانش را اين قدرت و اين وسعت و مقام باشد، بطوريكه در هر
حركت و تكان خوردني، تا اين حد به آن نيازمند باشي، پس: «دانشمندترين مردم كسي
است كه علم و دانش مردم را هم بر علم خود بيفزايد» و در اين گفتار، اشاره صريحي
بر لزوم تعاون و همكاري بشر در كوششها، و شركت و دخالت همه مردم در اكتشاف
فرهنگ و معارف انساني وجود دارد و براستي كه «علم والاتر از آن است كه بحساب
آيد، و بايد ما از هر چيزي، نيكوي آن را بدست آوريم».
بنابراين، هيچ اشكالي ندارد كه تو مجهولات خود را از مردم بپرسي و در اين
باره علي بن ابيطالب عليه السلام مي گويد: «اگر از كسي چيزي پرسيدند كه نمي
داند، هرگز نبايد خجالت بكشد از اينكه بگويد نمي دانم. و هيچوقت هيچكس از آموزش
آنچه كه نمي داند نبايد شرمنده باشد»، چرا كه «انديشه موجب روشنايي، و غفلت،
عامل تاريكي است». و اين حقيقت بر تو واجب مي كند كه بيشتر با دانشمندان معاشرت
كني: «با دانشمندان بيشتر به مذاكره بپرداز و با مردمان حكيم گفتگو كن» و البته
اين گفتگو و معاشرت بايد براي استفاده وكسب معلومات باشد نه براي تظاهر و
مجادله بي ثمر بين دانشمند و جاهل: «اگر با دانشمندي نشستي، بيشتر راغب باش كه
گوش فرا دهي نه آنكه بيهوده سخن بگويي».
ولي اگر تو دانشمند باشي، بايد علم و دانش خود را بطور رايگان در اختيار
مردم بگذاري و اين نهايت سپاسگزاري تو است؛ چرا كه: «سپاسگزاري دانشمند نسبت به
علم و دانش خود، در آن است كه آن را به رايگان در اختيار نيازمندانش بگذارد».
و البته هدف نهايي و يگانه، از هر علم و هر معرفتي آن است كه انسان به دانش
و علم خود عمل كند، و علي بن ابيطالب عليه السلام دراين باره چنين مي گويد:
«علم مقرون با عمل است، كسي كه بداند، عمل مي كند و علم به عمل دعوت مي كند، پس
اگر انسان به آن پاسخ مثبت دهد، بهره مند شود وگرنه از آن دور خواهد شد» و باز
مي فرمايد: «پست ترين مراتب علم آن است كه در زبان باشد و عاليترين علم، آن است
كه در جوارح و اركان وجودي انسان باشد».
علي عليه السلام مي خواهد بدينوسيله بگويد پست ترين دانشها، دانشي است كه
اثر آن در خُلق و عمل ظاهر نشود. سپس علي بن ابيطالب عليه السلام ارزش انسان را
در روي زمين، بسته به يكي از چهار چيزي مي داند كه غير از آنها هيچ چيز، ارزش
واقعي ندارد، كه دو بخش آن چهار چيز در عالمي است كه علم خود را بكار ببرد و در
جاهلي است كه در راه دانايي گام نهد. و مي گويد: «پابرجايي دين و دنيا به چهار
چيز است: عالمي كه دانش خود را به كار برد و جاهل و ناداني كه از آموزش باز
نماند و...)
علي بن ابيطالب عليه السلام براي آنكه مردم را به كسب دانش تشويق كند، فرد
جاهلي را كه در راه فرهنگ و كسب علم گام مي نهد، بمثابه دانشمند مي داند، و
عالمي را كه دچار جمود شده و علاقمند به افزايش علم خود نيست، بمنزله جاهل و
نادان معرفي مي كند: «ناداني كه كسب علم مي كند، همانند عالم و دانشمند است و
دانايي كه جامد باشد به ناداني كه در بيراهه گام نهد شبيه است».
علي بن ابيطالب عليه السلام براي تحكيم پايه هاي اين اساس در اذهان مردم،
گاهي از سبك و روش خبري، به روشي آميخته با خبر وطلب، هر دو، استفاده مي كند و
مي گويد:
«اي دانشمندان، آيا علم و دانش را با خود همراه داريد؟ براستي كه علم و دانش
از آن كسي است كه نخست بياموزد و سپس آن را بكار برد و عمل و كردار وي با علم و
دانش سازگار باشد» و «هنگامي كه از چيزي آگاه شديد به آن عمل كنيد».
وي سپس براي تثبيت اين اساس، به شكل خاصي سخن آغاز مي كند و مي فرمايد:
«دانشمندي كه مطابق علم خود كار نكند، همانند فرد جاهل و ناداني است كه از جهل
خود بيدار نمي شود، و البته برهان و دليل بر ضدّ چنين دانشمندي، بزرگتر و بيشتر
از فرد نادان است».
آنگاه امام بين مردم جاهل و اهل علم در چهارچوبي از همكاري و تعاون، پيوند
مي دهد تا همه مردم را به تعليم و تعلم و آموزش و ياد گرفتن تشويق كند، و در
اين راه از منطق وحدت جامعه انساني كه در واقع، شكلي از وحدت جهان هستي است
استفاده مي كند و مي گويد:
«خداوند، مردم جاهل و نادان را براي ياد گرفتن بازخواست نمي كند مگر آنكه
اهل دانش را براي آموزش و ياد دادن مورد مؤاخذه قرار مي دهد»!
و در نتيجه: «براي افتخار و مقام والاي علم، همين كافي است كه كسي كه از آن
بدرستي آگاه نيست ادّعاي آن را دارد و كسي كه از آن بي خبر است، اگر دانشي به
او نسبت داده شود، مسرور و خوشحال شود، و براي پستي و كوچكي جهل و ناداني همين
بس كه حتّي جاهل نيز از آن بيزاري مي جويد و اگر به او نسبت جهل داده شود
خشمناك مي شود!»
از گفتارهاي دُرَرْبار و جالب امام در گوشه و كنار نهج البلاغه، اين سخنان
جاودان در تشويق به طلب علم و ارزيابي و تحكيم پايه هاي آن است كه: «اي كسي كه
در راه طلب علم گام نهاده اي!، دانش و علم داراي برتريهاي فراواني است...» و
«سكوت از بازگو كردن سخنان پندآموز و حكيمانه، مانند سخن گفتن توأم با ناداني،
بيهوده است»؛ و «نادان را بياموز و با دانا و دانشمندان گفتگو كن» و «دورانديشي
پيرمرد در نزد من از دلاوري جوان خوشتر است». و از سخنان امام در توصيف نادانان
و بي مايگان است كه:
«آنان هوادار هر عربده كشي هستند و با هر بادي كه مي وزد تكان مي خورند، از
نور دانش و پرتو علم كسب روشنايي نكرده اند و به پايگاه محكمي پناه نبرده اند»،
و كساني را كه به فساد و تباهي گراييده اند مورد خطاب قرار مي دهد و مي فرمايد:
«درهاي دانش به روي شما بسته شده است» و از بارزترين صفات نيكوكاران در نزد
امام آن است كه آنان «پيروان و هواداران علم و دانش هستند».
پند و اندرز امام به دلهاي خسته و ملول، از اين چهارچوب، پيوسته با تشويق
براي طلب علم و فرهنگ، جدا نيست: «دلها را از تشويش و پراكندگي برهانيد و براي
آنها حكمتها و دانشهاي تازه اي بطلبيد، چه كه دلها نيز همانند بدنها به ستوه مي
آيند و خسته مي شوند». هماهنگي اين نظريه و طرز فكر واحد امام علي عليه السلام
كه بر محور طلب علم و دانش مي چرخد و از شخصيت يگانه امام سرچشمه مي گيرد، با
اين سخن گرانقدر كه فرهنگ و دانش را در زندگي، برابر با خود زندگي مي داند،
تكامل مي يابد: «دانش و علم يكي از دو زندگي است». و سپس با گفتار ديگري كه
بيان كننده ارزش عالي علم از نظر او است آن را تأييد مي كند كه: «آشنايي با علم
و تحصيل، آن ديني است كه بوسيله آن پاداش داده مي شود».
آنگاه امام با سخن سوّمي اين حقيقت را تثبيت مي كند. اين سخن نشان دهنده يك
حقيقت تركيب يافته از: «دشمني انسان با آنچه كه نمي داند» و سپس «ابراز انزجار
از اين دشمني» است؛ چرا كه هرگونه دشمني و عداوتي، زشت است؛ ببينيد چه گفتار
حكيمانه اي است كه: «مردم، دشمن چيزي هستند كه از آن آگاهي ندارند»؛ و البته از
فكر امام، حقيقت ديگري كه ناشي از همين انديشه حكيمانه است، دور نمي شود و آن
حقيقت چنين بيان و ترسيم مي شود كه: «كسي كه چيزي را ندارد، آن را بد و بي ارزش
مي شمارد»!.
علي بن ابيطالب عليه السلام اگر مي خواهد كه تو عفو و بخشش كني و احساس
انتقام در دل تو راه نداشته باشد، او را مي بيني كه در هر خطبه و هر عهدنامه و
هر دستوري و همچنين در هرگامي كه به جلو برمي دارد و هر روشي كه برمي گزيند، تو
را بر اين موضوع تشويق مي كند. او در هنگامي كه فرماندار خود در مصر را مورد
خطاب قرار مي دهد مي فرمايد: «بر آنان از گذشت و اغماض خود چنان روا بدار، كه
دوست داري خداوند از تو آنچنان عفو و اغماض كند. و از هيچ بخششي پشيمان مباش و
بر مجازاتي هرگز شادماني مكن». شما در هر دستوري كه او در نامه هاي خود به همه
فرماندارانش صادر كرده است، شكلي از اين امر و دستور را خواهيد يافت.
در نظر امام علي عليه السلام ، «پاداش مجاهدي كه در راه خدا كشته و شهيد شده
است، بيشتر از پاداش كسي نيست كه امكان و قدرت مي يابد ولي خود نگهدار است» و
باز او معتقد است: «شايد كسي كه پاكدامن و خودنگهدار است از فرشتگان باشد»1.
امّا انتقام گرفتن كه پناهگاه مردمي است كه بخشش و اغماض ندارند و پاكدامن و
خودنگهدار نيستند، در واقع احساس بي ارزش و خوي زشتي است، و بزرگي و مقام با
انتقام مانند شوره زاري است: «بزرگي و سروري با انتقام گرفتن بدست نيايد» و
انتقام گيرنده كسي است كه مي تواند كيفر دهد و در نظر علي بن ابيطالب عليه
السلام : «كسي براي عفو و بخشش كردن سزاوارتر است كه براي انتقام گرفتن وكيفر
دادن، قدرت بيشتري دارد». و در ميدان كارزار، كه «برادران جنگ» با شمشيرها به
همديگر حمله مي كنند و با نيزه ها يكديگر را هدف مي گيرند و در اين جنگ و گريز
جز با نابودي يكي، نجاتي براي آن ديگري نيست، علي بن ابيطالب عليه السلام مي
گويد كه: «عفو و بخشش، زكات پيروزي است».
او مي خواهد كه تو از مردمان باگذشت و فداكار باشي ولو آنكه رابطه شما با
دشمنانتان شديداً تيره و تاريك باشد؛ «بر دشمن خود نيكي كن كه شيرين ترين
پيروزيها است» و «چون بر دشمن خويش غلبه يافتي، عفو و بخشش از او را بمثابه
سپاسگزاري از اين پيروزي قرار بده».
علي بن ابيطالب عليه السلام ، خود در تمام دوران زندگي خود به اين تعليمات
عمل كرد.
در صبح روز پايان جنگ جمل، همه كساني را كه اسلحه برداشته و بر ضدّ وي و
براي كشتن وي مي جنگيدند، بخشيد و اعلام عفو عمومي كرد و در نبرد صفين همه
آنهايي را بخشيد كه مي خواستند با بستن راه آب، علي را بقتل برسانند، ولي او به
همه دشمنانش آب داد و به آنان جاني تازه بخشيد، و همچنين دشمن كينه توزش
«عمروبن عاص» را كه در زير شمشيرش قرار گرفته بود عفو كرد. و در هنگامي كه «ابن
ملجم» ضربت كشنده خود را بر سر علي بن ابيطالب عليه السلام فرود آورد، او از
فرزندان خود خواست كه قاتل وي را مورد عفو قرار دهند، و همه اينها براي تثبيت
گفتارش درباره انسان شرافتمند و كريم بود كه: «كسي را كه ستم كرده مي بخشد، و
نيكي خود را از كسي كه او را محروم ساخته دريغ نمي دارد و با شخصي كه از او
بريده، پيوند كرده و به او نزديك مي شود». اين وحدت و هماهنگي، شخصيت امام علي
عليه السلام را تفكيك ناپذير ساخته است و آن را استوار و محكم مي سازد و هرگونه
گفتار و كردار وي را مطابق با اصول و موازين قرار داده و هر موضوع كوچك آن را
نيز تصحيح مي كند.
امام علي عليه السلام در آن هنگام كه درباره: راست و دروغ، عدل و ظلم، حدود
زمامدار و حقّ توده مردم سخن مي گويد، مي بينيد كه با تار و پود وجود خود به هم
آميخته و بنحو خلل ناپذيري، اصولي فكر مي كند؛ چنانكه در سخن از مسئله لزوم كسب
علم و فرهنگ و موضوع عفو و بخشش، چگونگي آن را شاهد شديم. شايد شگفتي و تعجب
شما از وحدت و هماهنگي شخصيت امام علي عليه السلام ، بيشتر از اين شود كه
ببينيد كه در نزد امام، دايره هاي پيوند بين دو احساس و دو انديشه و دو نظريه
همه و همه به دور چهارچوب محكمي كه از يگانگي شخصيت و تمامي جوانب آن استحكام
يافته است، مي چرخد و مي گردد. و در واقع، اگر شخصيت انسان، به هم پيوسته و
هماهنگ و واحد باشد، در عواطف و احساسات گوناگون و افكار و نظريات مختلفي كه در
موضوعات و مسائل گوناگون و در شرايط و مناسبات و اوقات مختلف از او سرچشمه مي
گيرد، طوري يكسان خواهد بود كه نمي شود آنها را توصيف كرد؛ مگر با در نظر گرفتن
اينكه: آنها در حقيقت، اصل واحدي هستند كه در مرحله ظهور، داراي شاخه ها و شعبه
هاي زيادي مي شوند. و از همينجاست كه مي بينيم پيوند افكار و عواطف گوناگون در
نزد امام علي عليه السلام ، همچون پيوند اصل و ريشه با خويشتن است.
اگر شما دليل و گواهي براي اين موضوع بخواهيد، به آرا و نظرياتي كه از نظر
موقعيت بيان، و يا از جهت موضوع، مختلف هستند و امام آنها را بيان داشته است
بنگريد، آنها افكار و نظرياتي درباره مسائل اجتماعي، اخلاقي و سياسي است... سپس
درباره انگيزه و هدف نهايي از بيان آنها، از جانب امام علي عليه السلام تحقيق
كنيد... به نظر شما چه چيزي خواهيد يافت؟، بي شك خواهيد ديد كه همه آنها به دور
محور واحدي كه دو قطب دارد! مي چرخند:
1. قطب نخستين، يا منشأ پيدايش، همان شخصيت واحد و به هم آميخته اي است كه
از حرارت آتش واحدي شعله ور است.و در سطح واحدي، يا مي گيرد يا مي بخشد.
2. قطب دوم، يا هدف نهايي، خدمت به انسان و احترام به زندگي است. و بدون
ترديد اگر منشأ پيدايش و هدف نهايي يكسان باشد، افكار و نظريات و اعمال و كردار
يكسان خواهد بود. اگر چه شرايط و مناسبات گوناگون بوده و موضوعات و مسائل
متباين باشد. اگر با بينش بيشتر و دقت بهتر در سيره و روش امام علي عليه السلام
كنجكاوي و تحقيق كنيد، خواهيد ديد كه گفتار و كردار وي، بطور كلّي، ناشي از
دوستي و نيكي مطلق است. و او چگونگي اين حقيقت را با اين سخن بزرگ نشان مي دهد
كه: «نيكي و خير آن است كه علم و دانش شما زياد و شكيبايي و بردباريتان بزرگ
باشد». در اين سخن، امام علي عليه السلام ، «خير» را اساس و سرچشمه مي داند و
آنگاه چهارچوب آن را «علم و دانش» و «حلم و بردباري» يا «عفو وبخشش» قرار مي
دهد. و مطمئنم كه شما نيز دريافته ايد كه فصول زندگي امام، جز كوشش در راه خير
مطلق، در چهارچوبي از طلب علم و فرهنگ و عفو و بردباري، چيز ديگري نيست.
و براي آنكه آنچه را كه مي دانيد، با آنچه كه انجام مي دهيد، جدايي نداشته
باشد، امام علي عليه السلام به شما گوشزد مي كند، كه انسان نيكوكار و دانشمند و
بردبار، «سخن را با عمل توأم مي سازد». و سپس شما را مورد خطاب قرار مي دهد و
مي فرمايد: «نبايد سخن شما برتر از كار و عمل شما باشد»، يعني: بيشتر از آنچه
كه انجام مي دهيد سخن مگوييد!. و در واقع، براي آنكه در گفتار امام علي عليه
السلام ، برتري بر عمل نباشد، او همه را به سوي خير و نيكي ، علم و دانش و حلم
و بردباري فراخواند، و خود طوري در اين دنيا بسر برد و شهيد شد كه هميشه زندگيش
نيكوكارانه، دانشمندانه و توأم با بردباري بود. بدين ترتيب شخصيت امام علي عليه
السلام ، در هر ميداني، وحدت و بهم آميختگي مي يابد و از همينجا است كه او
درباره هيچ چيز كوچك يا بزرگي كه در زندگي رخ مي دهد، فراموشي ندارد. و از
همينجاست كه او شما را از چيزي كه مي بيند و يا به چشم ظاهر ديده نمي شود، آگاه
مي سازد، در صورتي كه هيچگونه تكلّف و رنجي به خود هموار نمي سازد. و روي همين
اصل است كه سخنان و اقوال او، در اين يا آن باب و موضوع يكسان است و تناقض و
تعارضي در آنها راه ندارد؛ بلكه از سرچشمه واحدي مي جوشد، چنانكه آب از دل زمين
مي جوشد و طعم و مزه آن در شب و روز تغيير نمي يابد و اگر اختلافي باشد فقط در
كمي يا زيادي بود نه در اساس و ريشه. و از همينجا است كه اعمال و اقوال امام
علي عليه السلام يكسان است و با يكديگر توافق كامل دارد، چرا كه سرچشمه آنها
واحد است، و وضع و روش امام در اين باب، همان شيوه و روش او در هر باب و هر
موضوع ديگري است: وحدت و يگانگي در عمل و انديشه، در احساس و بينش كه اصالت آن
ذاتي و فطري بوده و سنگ بناي آن برصفا و پاكي نهاده شده است و بدين ترتيب
گفتارها و كردارهايش، يكسان و تفكيك ناپذير است و هميشه بخشي از آن را بخش
ديگري تفسير مي كند و توضيح مي دهد.
مقام و وضع امام علي عليه السلام در اين مورد، مقام و وضعِ بزرگِ انساني
راستين است. اين يگانگي و بهم آميختگي در شخصيت و در هر چيزي كه در اوضاع و
احوال گوناگون از آن سرچشمه گرفته و صادر شده است، همان چيزي است كه گفتارها و
اقوال امام علي عليه السلام و تعليمات و پيمان نامه هاي وي را بمثابه يك قانون
منظم و اساسي درمي آورد و به آنها ارزش قانوني مي دهد كه بر پايه اي اصولي قرار
داده شده و داراي هدفهاي عالي است.
پىنوشتها:
1. در متن كتاب، عبارتِ «وامااستواؤنا في الخوف والرجاء» است ولي به نهج البلاغه
كه مراجعه كرديم، عبارت چنين آمده است: «و مااستواؤنا في الحرب والرجال (و امّا
برابري ما در جنگ و مردان جنگي...)
2. اين عبارات را در موارد مختلفي از نهج البلاغه و مستدرك نهج البلاغه مي يابيد و
همه آنها در توصيف معاويه است.
3. نَوْمٌ عَلي يَقينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلاةٍ عَلي شَكٍّ.
4. «ان المجاهدالشهيد في سبيل اللّه ليس بأعظم اجراً ممن قدر فعف» و «ان العفيف
يكاديكون مَلَكاً من الملائكة».