بدين وسيله، بدون هيچ تلاش و زحمتي، علت پايداري و ادامه به ستمگريهاي دسته
نخستين، و فضاحتها و زشتيهاي ناشي از اعمال آنها را ثابت مي نمائيم؛ اعمالي كه
در انجام آنها هيچ هدف بزرگ يا كوچكي تعقيب نمي شد، و ناشي از خميره و ذات آنها
بود، تا آنجا كه حجاج بن يوسف در آن هنگام كه با جمعي از ياران خود بر سفره غذا
نشسته بود، روي به نگهبان خود مي نمايد و در حالي كه اشاره به پير مرد بينوايي
كه لرزان در مقابلش ايستاده بود مي كند، مي گويد: «گردنش
را بزن!» بدون آنكه آن پير مرد كم ترين گناهي را مرتكب شده باشد؛ و سپس
به خوردن غذاي خود ادامه مي دهد، گويي ابداً اتفاقي نيفتاده است! او اين دستور
را به همان سادگي به نگهبان خود مي دهد كه گويي به پيشخدمت خود مي گويد:
«آب خنك براي ما بياور!»... و نيز همچنين علت
پايداري و استقامت دسته دوم را بر عليه ستم و خودكامگي و استبداد ثابت مي
نمايم، حالتي كه جزء خميره و ذات آنها در آمده و به جز آن نمي توانستند باشند،
تا آنجا كه سقراط جام شوكران را چون دارويي سر مي كشد، و به اين ترتيب ثبات قدم
خود را در اين راه نشان مي دهد، و تا آنجا كه ولتر با نيرومندترين فرد زمانش در
اروپا به مبارزه بر مي خيزد و چنان مشتاقانه به اين امر روي مي آورد كه گويي
تشنه به سوي آب و گرسنه به جانب نان كشيده مي شود! تا آنجا كه ياران حسين بن
علي عليه السلام در برابر آن راد مرد جهان مي ايستند و در حالي كه دولت بني
اميه عليه شخص او بسيج كرده و به ريختن خونش آماده شده بود،مي گويند: «ما با تو
مي ميريم!»
اينان گروهي از افراد بشر بودند كه فرزند ابو طالب در طليعه و رأس آنها قرار
دارد. او، همچنانكه خود مي گويد، براي اين آمده بود تا حقي را ثابت و باطلي را
از ميان بردارد. برنامه دولتش نيز همين بود، امّا دنيا زمان او، با وجود كثرت
ستمگران و چيره دستي آنان، از حدود برنامه او بسي دور بود.
نه ظالم و نه مظلوم!
اين خواست فرزند ابو طالب بود، و اين همان چيزي بود كه زمانش آن را نمي
پذيرفت؛ حتي گروه ستمديدگان از ياري او را اين راه خود داري كردند؛ زيرا آنان
را ترسي قديمي رنج مي داد، و چنين بار آمده بودند كه از قيام عليه ستمكاران
وحشت داشته باشند، و يا از راه جهل و ناداني به رشوه خواري كشيده شوند، مگر آن
عده انگشت شماري كه خدايشان قلبي بزرگ عنايت كرده بود!
ولي آيا علي عليه السلام در حالي كه مردم عليه او قيام كرده و به صف اربابان
نفوذ پيوسته اند، سست مي گردد؟ و با وجودي كه آدمي بي شك از مرگ متنفر و بيزار
است، آيا اين مددكار شجاع كه تنها و غم زده در سر زمين دردها و مصيبتها محصور
درندگان خون آشام شده است، سست و ناتوان مي گردد؟!
آيا او سست و ناتوان مي شود در حالي كه ستمگر بر خيره سري خود مي افزايد و
اربابان نفوذ، مردم را به گمراهي مي كشانند و خودفروشان، وجدان خويش را در
مقابل بهره اي كه به آن چشم دوخته اند، و مقام و منزلتي كه به اميد آن نشسته
اند، از دست مي دهند. كشور، غارت زده دست آنها شده، و آنها بر ستمگري خويش ثابت
قدم گشته اند. تكبّر آنها را فرا گرفته، و خودستايي آنان را به خود مغرور ساخته
است. هر لحظه به رنگي در آيند و در برابر هر حقي، باطلي را آماده دارند، و از
يكديگر تعريف و تمجيد مي نمايند، و در حالي كه حق و عدالت را زير پا گذارده، و
سر كشي و گمراهي پيشه خود ساخته و زمين را از فساد و تباهي پر كرده، گردنكشي و
شدت عمل به خرج داده اند، انتظار پاداش و اجر و مزد هم دارند؟!
آيا او سست مي گردد و حال آنكه يارانش كساني هستند كه هر كس كه آنها را به
ياري خواند، عزت نيافت، و آن كس كه برايشان سخت گرفت، دلش آرام نگرفت و هر كس
كه به ياري آنان در پي پيروزي بر آمد، تير نااميدي به او رسيد! گوش دارند، امّا
كرند، زبان دارند، ولي لالند؛ نه به روز نبرد، آزاد مردان صادقند و نه هنگام
بلا و مصيبت، ياران مطمئن و با وفا!
به جز علي بن ابي طالب عليه السلام ، هر مرد ديگري در چنين اوضاع و شرايطي
سست و ناتوان مي گردد! امّا عشق عميقي كه او به مردم دارد، وي را اجازه نمي دهد
تا با بدخواهان ملت طريق آشتي و مدارا در پيش گيرد، اگر چه به بهاي جانش تمام
شود! و به جان خودم سوگند، هر كس كه گمان كند از لوازم عشق و علاقه و دلسوزي،
خودداري از انقلاب عليه ستمگران، و از مظاهر عاطفه دوستدار، تسليم بدون قيد و
شرط و بدون اعمال زور و فشار در مقابل تمرد و سر پيچي مي باشد، يا دروغ مي گويد
و يا از حقيقت طبايع غافل است. چه مهر و عاطفه تو را وامي دارند تا به منظور
نجات آن كس كه مورد توجه تو است، عليه ستمگر به پا خيزي و درپاره اي از موارد،
همين عشق و علاقه تو را وامي دارند تا زور و فشار خود را عليه ستمگر به منتهاي
شدت و حدّ خود برساني.
به همان اندازه كه آدمي دوستدار نيكي و زيبايي است، از زشتي گريزان است؛ و
به همان نسبت كه خواهان عدل و داد است، از ظلم و ستم بيزار است؛ و به اندازه اي
كه به گرمي وجود كشيده مي شود، از سردي عدم و نيستي مي گريزد. او، زمينها و
غارها و بيابانها و كوهها را تنها به خاطر رسيدن به ديار محبت و دوستي طي مي
كند! امّا بي شك آن كس كه از زشتي متنفر و بيزار نباشد، از زيبايي و عشق بويي
نبرده است!
از اتحاد عشق و علاقه، و سركشي و اعمال زور و قدرت در نهاد علي عليه السلام
در راه مبارزه و از بين بردن ستم، دليلي تازه مي آوريم:
سوده دختر عماره همداني نقل مي كند كه به شكايت از مردي كه علي عليه السلام
او را مأمور جمع آوري مالياتشان كرده بود، به خدمت علي عليه السلام رسيد. او با
يك دنيا عطوفت و مهر از او پرسيد: «كاري داري؟»
سوده شكايت خود را مطرح ساخت. علي عليه السلام ، بر ستمي كه بر آن بانو رفته
بود، بگريست و گفت: «بار خدايا! من آنها را فرمان نداده ام تا به بندگانت ستم
روا دارند، و حقت را ترك گويند!» آنگاه كاغذي از جيب خود در آورد و چنين نوشت:
«...پيمانه و ميزان را كامل كنيد، و به مردم چيزي را كم نفروشيد و در زمين فساد
بر پا ننمائيد. چون اين نامه من به تو برسد، آنچه در اختيار داري نگهدار تا كسي
كه آن را از تو تحويل خواهد گرفت، بيايد!»
پايه عطوفت و مهر چگونه او را در حق زني شاكي و ستمديده، به سر حد گريستن مي
كشاند، و سپس چطور همين عطوفت و رأفت، به سادگي و سرعت مبدل به خشم و نفرت عليه
اعمال زور و قدرت شده، به متصدي ستمگر جمع آوري ماليات با لحني تند و خشن امر
مي كند، و او را از اعمال ظلم و ستم نهي مي نمايد!
فرزند ابو طالب، هرگز از پيكار عليه ظلم و ستم روي بر نمي تابد، و مادام كه
بر روي زمين، قوي، ظلم و ستم بر ضعيف روا مي دارد و بزرگ، كوچك را در هم مي
كوبد، او هرگز آرام نمي نشيند! او، هرگز سست و ناتوان نمي شود و عقب نشيني هم
نمي كند، در حالي كه درون سينه اش چنان عشق و محبتي موج مي زند كه ضامن پايداري
و ثبات او در فداكاري در راه حق عليه باطل است، و نيز وي او را در پست فرماندهي
اين نبرد تضمين و تأييد مي نمايد.
علي عليه السلام ، با تمام وجودش ايمان داشت كه پيشوا و رهبري لازم است تا
حق ضعيف را از قوي، و حق ستمديده را از ستمگر باز ستاند تا پاكان و نيكان به
آسودگي زندگي كنند، و از ستم پيشه گان رهايي يابند.» و اينكه خداوند مردم را از
ستم پناه داده است، پس چرا ستمگران بر آنها ستم روا دارند! و خداوند
فرمانروايان را به ستم مي آزمايد و چون ستم نمايند دوران فرمانروائي شان پايان
مي پذيرد، زيرا خداوند اگر ستمكار را مهلت دهد، در كمين او خواهد بود، و هرگز
از انتقام گرفتن از او نمي گذرد! و در روز داوري بر ستمكار، بسي سخت تر از روز
ستم بر مظلوم خواهد گذشت! و از فرامين هميشگي فرزند ابو طالب است كه: «فرمان مي
دهم كه بر ستمگر سخت بگيريد» و «جلو ستمگر احمق را
بگيريد.»
آري! در سينه اش چنان عشق و محبتي وجود دارد كه ضامن ثبات و پايداري او در
فداكاري در راه حق عليه باطل است. او پس از آنكه تصميم خود را بر اين نبرد مي
گرفت، هدف را در اين گفته خلاصه مي كرد و مي گفت: بار خدايا... به خاطر آن است
كه سرزمينهاي تو را اصلاح كنيم و بندگان ستمديده ات را به ايمني رسانيم!» و
آنگاه كه روي به پيكار مي نهاد و زمان جنگ نزديك مي شد، مي گفت: «به خدا سوگند!
داد مظلوم را از ستمگر مي ستانم و ظلم ظالم را فرو مي گيرم و او را به سر منزل
حق و عدالت مي كشانم ،اگر چه خوشآيندش نباشد!» يا آنكه چنين مي گفت: «بايد از
ستمگري خود داري كرد و با مردم به عدل و انصاف رفتار نمود، و از تباهي و فساد
در زمين جلوگيري به عمل آورد!» او در دل كارزار، به بررسي ياران اندك و دشمنان
بسيارش پرداخت، و در حال خود و مردم نظر افكند و گفت: «من سست و ناتوان نگشته،
بيمي به خود راه نخواهم داد! باطل را از هم مي درم تا حق را از درون آن بيرون
آورم.» آنگاه او از پيكار عليه ستم باز نمي ايستاد، گرچه مرگ را روياروي خود مي
ديد، و اگر قوم عرب عليه او قيام مي كردند و تمام مردم جهان به پشتيباني آنها
بر مي خاستند، و دره ها و بيابانها را پر مي ساختند، هرگز بيمي به خود راه نمي
داد و از آنها نمي هراسيد!
فرزند ابو طالب تا آن پايه به خود مطمئن، و به حقانيت آنچه مي كرد ايمان
داشت كه مي گفت: «بيچاره نزد من عزيز است تا حقش را بستانم، و نيرومند نزد من
ذليل و زبون است تا حق را از او باز گيرم» و «به خداي سوگند، از آن باكي ندارم
كه به مرگ روي نهم، يا مرگ بر من در آيد.» و پس از آنكه با ستمگران جنگيد و از
ايشان هنوز در جهان قدرتي باقي بود، گفت: «گروهي ستمگر باقي مانده اند كه اگر
خدا نصرتي دهد، چنان آنها را در هم بكوبم و پراكنده سازم كه در اطراف كشور
مجالي براي فتنه و فساد نيابند.»
در مذهب علي عليه السلام ، دانشمندان، پيشوايان ملتند و مسئوليتها سنگيني را
به عهده دارند كه سر آمد آنها مقاومت در برابر ظالم و ياري ستمديده است. مي
گويد: «خداوند از علما پيمان گرفت كه بر سير ستمگر و گرسنگي ستمديده آرام
نگيرند! تا از زمره ستمگران و ياوران ستم و هواداران آن به حساب نيايند.»
علي عليه السلام گناهان مردم را چند دسته تقسيم مي كند كه پاره اي از آنها
قابل گذشت و عفوند، به جز ظلم و ستم كه مي گويد: «امّا گناه نابخشودني، ستمي
است كه مردم بر يكديگر روا مي دارند.» به نظر او، در هر حال، ستم بر ضعيف و
بيچاره، پليدترين ستمهاست!
به همين علت، فرزند ابو طالب رفع هر گونه ظلم و ستم
«مخصوصاً ستم ماده» را از ملت، در سر لوحه فرامينش قرار داده است. و
همچنين با زبان و شمشيرش با ستمگران به پيكار برخاست و خود را شخصاً در اين امر
موظف مي دانست، و همواره در سر پيكار با ستمگران بود تا باعظمت و بزرگي شهيد
گرديد! و اگر بر نابسامانيها روزگارش توفيقي مي يافت، همه چيز را دگرگون و
اصلاح مي كرد!
اين نموداري از فرزند ابو طالب است.
فرمان امام، در آيين زمامداري
زنهار! از آنچه همه مردم در آن سهيم و شريكند، به خود مخصوص گرداني!
علي عليه السلام
پس از آنكه ديدگاه امام علي عليه السلام در مورد جامعه و امور مربوط به آن
بر ما روشن گرديد، و نحوه فعاليت و اقدام او به خاطر استحكام پيوندهاي اجتماعي
بر اساس عدالت بر ما معلوم شد، نقل برگزيده اي از نامه او به اشتر نخعي «كه از
مفصل ترين عهد نامه ها و پر ارج ترين آنهاست» در آن هنگام كه وي را به
فرمانداري مصر و توابع آن معين كرده بود، نگاشته است، ضروري به نظر مي رسد.
گرچه ما در اين بحث و تحقيق، به پاره اي از عهد نامه ها و همچنين نامه هاي
او از آن جهت كه حقوق فردي و اجتماعي در آنها مندرج گرديده است استناد نموده
ايم، از نقل برگزيده هايي از اين نامه به كارگزارش در مصر، مستغني نخواهيم بود؛
زيرا نامه مزبور جامع ترين و كامل ترين نامه ها و عهد نامه ها و نظريات او در
ساختن اجتماع است.
در اين نامه پر ارج، فرمان علي عليه السلام در آيين زمامداري به طور كامل
نموده شده، مگر اينكه در ساير نامه ها و عهد نامه هايش اصول و مقرراتي ديگر
آمده است كه پاره اي از آنها را در پايان اين كتاب خواهيم آورد. و نيز براي
خوانندگان اين فرصت را مغتنم مي شماريم تا به جالب ترين پديده عقل و نهاد بشري
پيرامون همبستگي اجتماعي و انساني بر اساس خير و نيكي دسترس يابند.
اينك قسمتهايي از نامه علي عليه السلام به اشتر: «... و نيز بدان كه تو را
به كشوري گسيل داشته ام كه پيش از تو، دولتها بر آن داد و يا ستم رانده اند.
مردم در كار تو چنان مي نگرند كه تو در كار فرمانروايان پيش از خود مي نگري، و
آن را در حق تو گويند، كه تو درباره آنها مي گويي؛ و نيكان، اندوخته تو عمل
صالح و كار پسنديده باشد. خويشتن دار باش، و آنچه بر تو روا و حلال نباشد بر
خويشتن مپسند؛ زيرا دست رد به خواسته دل نهادن، در آنچه كه مايل و يا بيزار
باشد، خود اجراي عدل و انصاف در حق اوست.
عشق و محبت، لطف و مهرباني، توجه و دلسوزي، و شفقت بر رعيت و زيردستان را در
دل خود جاي ده، و مبادا بر آنها چون ددي درنده باشي كه خوردن و از هم دريدن
آنها را غنيمت شمارد؛ زيرا آنها دو گروهند، يا برادر ديني تواند و يا در آفرينش
چون تو هستند، كه از پيش دچار لغزش و خطا بوده، و عوامل اشتباهات دانسته و
ندانسته در اختيار آنان قرار گرفته است. پس عفو و بخشش خود را شامل حال آنان
گردان، همچنانكه انتظار داري خداوند تو را مورد عفو و بخشايش خود قرار دهد، و
هرگز از عفو و بخششي كه نموده اي پشيمان، و بر عقوبت و خشمي كه رانده اي شادمان
مباش. داد مردم را از خويشتن و نزديكانت و هر كه دوست داري بده، چه اگر چنان
نكني ستمگر باشي! و هر كه بر بندگان خدا ستم كند، خدا به جاي بندگانش خصم او
باشد. هيچ چيز مؤثرتر از ستمكاري، بر تغيير نعمت خدا و تسريع در به خشم آوردن
ايزد نمي باشد؛ زيرا خداوند دعاي ستمديدگان را شنوا، و در كمين ستمگران است.
«... آنچه بيش از همه بايد دوست داشته باشي، ميانه روي در حق و تعميم آن در
عدالت، و به كار بردن آن براي خشنودي ملت است. و هيچ يك از افراد رعيت بر
حكمران، به هنگام رفاه و آسايش گرانبارتر، در بلا و سختي بي فايده تر، در برابر
عدل و انصاف ناراضي تر به موقع تقاضا پر توقع و پر اصرارتر، به هنگام بخشش كم
سپاس تر، به وقت جلوگيري و ممانعت دير عذرپذيرتر، و در برابر شدايد روزگار
ناشكيباتر از خواص و نزديكان نيست. امّا آنان كه خويشتن را براي مقابله با
دشمنان آماده مي سازند، عامه مردمند كه بايد ميل و رغبت تو به آنها باشد.
«...بايد از آحاد رعيت، آن كس را بيش تر از خود براني و او را دشمن داري، كه
بر نمودن زشتيهاي مردم مصر باشد؛ زيرا در مردم عيوب و زشتيهايي است كه شايسته
ترين فرد در پنهان داشتن آنها شخص فرمانروا است. پس بر آشكار ساختن آنچه بر آن
واقف نيستي اقدام منما، كه پوشيده داشتن آنچه هم مي داني بر تو واجب است، و تا
آنجا كه مي تواني زشتي را بپوشان. از مردم كينه به دل راه مده، و انديشه هر نوع
انتقامي را از خود به دور ساز. از آنچه آن را درست و صحيح نمي داني خود را به
تغافل زن، و در تصديق گفتار سخن چين شتاب مكن؛ چه سخن چين فريبكار است، هر چند
خود را به صورت ناصحان جلوه دهد! «...شخص بخيل را در مشورت خود دخالت مده،كه تو
را از فضيلت باز مي دارد، و نه بز دل و ترسو را، كه تو را در كارها سست مي
گرداند، و نه شخص حريص را، كه شره و آزش ستمگري را در نظرات نيكو جلوه دهد.
بدترين وزراي تو آن كس است كه بيش از تو وزارت اشرار را داشته و در گناهان
آنان شركت جسته است؛ بنابراين ياران گناهكاران و برادران ستمكاران نبايستي
نزديكان تو را تشكيل دهند، در حالي كه تو را به نيكان و پاكاني دسترسي است كه
ستمكاري را بر ستمش، و گناهكاري را به گناهش ياري نكرده اند. از طرفي بايد آن
وزير را بيش از همه كس عزيز و محترم داري كه سخن تلخ را نزد تو بيش تر گويد، و
تو را در آنچه خدا بر دوستانش نمي پسندد كمتر ياري نمايد، اگر چه دلت را
خوشايند نباشد؛»
«...و نبايد كه نيكوكار و گناهكار نزد تو يكسان باشند، كه در آن صورت
نيكوكار، از نيكويي دلسرد، و بدكار به اجراي بدي وادار گردد! بلكه هر يك را در
خور راهي كه پيش گرفته اند پاداش ده.
بدان كه چيزي گوياتر از احسان و بخشش حاكم نسبت به رعيت، و سبك گردانيدن
هزينه هاي آنان، و نرنجيدن از آنها در مورد چيزي كه حقي به آن ندارد، معرف حسن
نيت او به رعاياي خود نمي باشد. پس بايد چنان كني كه حسن نيت به رعاياي خود در
تو فراهم گردد؛ چه، آنكه نيكوتر از بوته آزمايش تو بر آمده است، سزاوارتر به
خوش بيني تو مي باشد، و آنكه امتحان خود را بد داده است، شايسته تر به بدبيني
تو است. بيش تر با دانشمندان و خردمندان، پيرامون اموري كه كشورت را منظم
گرداند، و اصلاح و استقامت آنچه مردم پيش از تو بنا نهاده اند، گفتگو و مذاكره
كن. فرماندهي سپاه را در عهده پاكدل ترين و بردبارترين افرادت بگذار، آن چنان
مردي كه به كندي به خشم آيد، و با پوزش طلبي آرام گيرد، و بر ضعفا و بيچارگان
به رأفت و مهر گرايد، و بر چيره دستان و اقويا گردن برافرازد، و سختي و شدت او
را از جاي نبرد!
«... پس چون پدر و مادري مهربان به كار آنها (ملت) رسيدگي كن، و آنچه در
تأييد و نيرومندي آنها به كار مي بري در نظرت عظيم جلوه ننمايد، و هيچ لطف و
عنايتي را هر قدر هم كه كوچك باشد، در حق آنان حقير و ناچيز مشمار، چه همين
هاست كه آنها را وا مي دارد تا نسبت به تو خير خواه و در حق تو خوش گمان باشند.
رسيدگي به كارهاي كوچك آنها را به عنوان بررسي امور بزرگ و مهم ايشان از دست
مگذار، چه لطف اندك تو در جايي آنها را سود مي رساند، و از توجه تو نيز به امور
مهم بي نياز نخواهد بود.
عنايت تو به آنها باعث گرايش قلوب آنها به سوي تو مي گردد. آنچه مايه سر
افرازي زمامدار مي گردد، اجراي عدالت و دادگري در شهرها، و آشكار شدن دوستي و
مودت رعاياست، كه دوستي آنان جز به صفاي دل و خالي بودن از خشم و كينه آشكار
نگردد، و خيرخواه نگردند مگر با سبك بار بودن بار حكومتشان.
«... كار و فعاليت هر كس را در نظر بگير، و رنج يكي را به ديگري نسبت مده، و
در پايان كار، در پاداش او كوتاهي مكن. بزرگواري مردي تو را بر آن ندارد كه كار
كوچك او را بزرگ شماري، و نيز حقارت كسي، باعث آن نگردد كه كار بزرگ او را كوچك
انگاري.
«... بهترين افراد رعيت را براي قضاوت و داوري بين مردم انتخاب كن؛ كسي كه
امر بر او تنگ ننمايد، و طرفين دعوا او را به سخت سري و كج خلقي نكشانند و در
لغزش و گمراهي باقي نماند، و خود را به طمع و آز آلوده نسازد، و بدون بررسي
دقيق برداشتي سطحي اكتفا ننمايد؛ كسي كه بر شبهات و امور مشكوك درنگ و تأملش از
همه بيش تر باشد، دليل و برهان زيادتر خواهد، و از مراجعه به خصم كم تر خسته
شود؛ بر كشف حقيقت و امور از همه شكيباتر، و پس از روشن شدن حكم از همه قاطع تر
باشد؛ كسي كه تملق و زبان بازي در او اثر نگذارد، و فريب و نيرنگ او را از راه
به در نبرد به اين صفات، كم تر اشخاصي را مي توان يافت؛ پس آنگاه به داوري اش
مرتب رسيدگي كن، و آن قدر به او بده كه عذرش نماند، و حاجت و نيازش به مردم
نباشد، و چنان جايگاه و منزلتي او را ده كه نزديكانت را به او دسترسي نباشد، تا
در پناه آن از مكر و خدعه مردم نزد تو در امان و آسايش باشد. در اين امور، به
دقت بررسي كن!
«... در امور كارمندان و كارگزارانت مطالعه كن و پس از آزمودن آنها، ايشان
را به كار بگمار، و آنها را روي علاقه شخصي و يا كمك به آنها و انتخابشان، بدون
توجه به ديگران به كاري مگمار كه خود مجموعه اي از ستم و خيانت است.
«... روزي آنان را فراخ گردان كه باعث پاكدامني آنان خواهد بود، و ايشان را
از تجاوز به آنچه در اختيار دارند باز خواهد داشت. از طرفي، هر گاه فرمانت را
نپذيرفتند و در امانتت خيانت ورزيدند، خود بهترين صحت و دليل عليه آنان خواهد
بود. به كارهايشان رسيدگي كن، و بازرسان و خبر گزاراني درستكار و صديق بر آنها
بگمار؛ زيرا چون از كارهايشان نهاني خبرگيري و مواظبت نمايي، آنان را بر انگيزد
تا در امانت ملت خيانت نورزند.
«... در امر ماليات، بنا به مصلحت مؤديان آن ملاحظه كن؛ زيرا سامان دادن به
امر ماليات و مصلحت مؤديان مالياتي، ديگران را آسايش و راحتي فراهم مي گردد و
آسايش و راحتي ديگران جز به وجود ماليات دهندگان ميسر نگردد؛ چه همگان جيره
خوار ماليات و دهندگان آن مي باشند.
از طرفي، توجه تو در امر آباداني زمين بايد بيش از علاقه ات به امر جلب و
جمع آوري ماليات باشد؛ زيرا آن جز از راه آباداني به دست نمي آيد و هر كه
ماليات را جز از طريق عمارت و آباداني بخواهد، كشور را به ويراني، و مردم را به
هلاكت كشيده است، و جز مدت كوتاهي حكومتش نپايد.
«... اگر از سنگيني ماليات شِكوه نمودند، يا از علت و آفتي، يا از بي آبي، و
يا زير آب رفتن زمين و يا خشكسالي، با كاستن بار ماليات، آنان را به سامان دادن
به كارشان اميدوار كردن.
نبايد سبك ساختن بار آنان بر تو گران آيد، چه آن به منزله پس اندازه است كه
با آبادي شهرهايت، و زينت بخشيدن به زمامداريت به تو باز مي گردد، به اضافه
اينكه تعريف و ستايش آنان را به خود جلب كرده و با اشاعه عدل و داد آنان را شاد
و مسرور ساخته اي. در پناه آباداني، ماليات بيش تر تواني گرفت، در حالي كه
ويراني زمين زائيده درماندگي ساكنان آن مي باشد و بيچارگي آنان مولود آن است كه
فرمانروايانشان تنها به جمع آوري ماليات و اموال خود را سرگرم مي سازند و از
گذشتگان عبرت نمي گيرند!
«... در حال نويسندگانت نظر كن و بهترين آنها را به كار خود برگمار؛ كسي كه
نادان به قدر و منزلت خود در كارها نباشد، زيرا آن كس كه موقعيت خويش باز
نشناسد به درك مقام ديگران نادان تر باشد. از طرفي آنان را تنها به اتكاي فراست
و اطمينان و خوش بيني خويش نبايد برگزيني، چه مردان در حالي كه از خير انديشي و
امانت داري بي بهره اند، براي جلب نظر حكمرانان بدانها تظاهر نمايند؛ بلكه آنان
را به كردارشان كه در حق نيكان پيش از تو انجام داده اند بيازماي، آنگاه از
ميان آنها كسي را كه بيش تر در بين مردم به امانت داري و حسن خدمت معروف است
انتخاب كن! و اگر در نويسندگانت عيبي باشد و تو از آن غافل باشي، بدي آن
گريبانگير تو خواهد بود.
«... خود در امر بازرگانان و ارباب حرف و صنايع توجه كن، و كارگزارانت را به
نيكي در حق آنها سفارش نما، چه آنها كه به يك جاي ساكن هستند، و چه آنها كه به
همراه ثروت خود از جايي به جايي ديگر روند؛ زيرا آنها مايه سود و منافعي هستند
كه آن را از راههاي دور، از خشكي و دريا و كوه و صحرا، جاهايي كه مردم در آن
گرد نيايند، به دست مي آورند. در وضع آنان در محل خود و ساير شهرهاي تحت
فرمانداريت رسيدگي كن، و اين را هم بدان كه در غالب آنها اشخاصي يافت مي شوند
كه بسيار سختگير، و داراي خصلت زشت، بخل و احتكار منافع و زورگو در معاملات مي
باشند كه خود مايه زيان اجتماع خرده گيري بر حاكم و فرمانرواست. بنابراين از
احتكار به شدت جلوگيري كن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن منع فرموده
است. معامله بايد با كمال سادگي و با ترازوهاي درست و نرخهايي كه به هيچ يك از
خريدار و فروشنده اجحافي نرود، صورت گيرد. پس هر كس كه با وجود نهي تو مرتكب
احتكار گرديد، او را تنبيه و مجازات كن و در كيفر او زياده روي منما.»
آنگاه امام سخن از بينوايان به ميان كشيده و مي گويد:
«... خداي را به رسانيدن آنچه او به بينوايان روا داشته است، از خود خشنود
گردان، قسمتي از بيت المال و بخشي از محصولات هر شهري را به آنها اختصاص ده، و
دور و نزديك از اين حق به يكسان بايد برخوردار شوند. در رعايت حق هر يك از آنها
مسئولي، و مبادا كه ناز و نعمت تو را از رسيدگي به وضع آنان باز دارد، كه عذر
تو در مورد از دست دادن كار كوچك به بهانه سامان دادن به امور مهم پذيرفته
نخواهد بود؛ پس توجه و عنايت خود را از آنان دريغ مدار، و از روي غرور صورت از
ايشان بر مگردان، و به كار آن كس كه به تو دسترسي ندارد رسيدگي كن، چه اين طبقه
از ميان توده مردم، به عدل و انصاف نيازمندتر از ديگران مي باشند. و يتيمان و
پيران ناتوان و درمانده را درياب.»
«... بخشي از اوقات خود را به نيازمندان اختصاص ده كه در مجلسي عمومي در
ميان آنها بنشيني، و در آن حال نيز به خاطر خشنودي خدايي كه تو را آفريده است
به آنها فروتن باشي. سربازان و ياران و نگهبانان و پاسبانانت را از آنان دور
دار تا سخنگوي آنان بدون ترس و دلهره و لكنت زبان با تو سخن گويد، كه من خود
بارها از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي گفت: امّتي كه در آن ضعيف
نتواند بدون ترس و لكنت زبان حقش را از قوي باز ستاند، هرگز روي پاكي و آراستگي
به خود نخواهد ديد. پس در آن هنگام، تند خويي آنان، و نارسايي گفتارشان را تحمل
كن، و در مقابل ايشان سنگدلي و تكبر و خود خواهي را از خويشتن بران.»
«... از طرفي، كارهائي است كه ناگزيري به آنها شخصاً رسيدگي نمايي، از آن
جمله پاسخ به درخواستهاي كارگزارانت مي باشد كه از عهده نويسندگان تو خارج است؛
و دادن پاسخ فوري به تقاضاهاي مردم، كه از حوصله يارانت بيرون است (و آن سرعت
لازم را ندارند) و كار هر روز را همان روز انجام ده، چه هر روز را كاري مخصوص
به خود است.»
«... و مبادا كه مدتي دراز چهره از ديدار ملّت پنهان داري؛ زيرا پنهان بودن
از مردم، نوعي سختگيري و مايه كم اطلاعي از امور است. در ميان مردم نبودن باعث
مي گردد كه از پنهاني ها بي اطلاع بمانند، امر بزرگ بر آنها كوچك، و موضوع كوچك
نزدشان بزرگ جلوه كند، نيكو زشت، و زشتي نيكو نمايد، و حق به باطل آميخته گردد.
فرماندار نيز بشري معمولي است كه به كارهائي كه مردم از او پنهان مي دارند،
اطلاعي ندارد.
از طرف ديگر، حق را نشانه اي نيست تا به وسيله آن راست از دروغ باز شناخته
شود. و تو از دو حال خارج نيستي: يا مردي هستي بخشنده و سخّي و دادگر، كه در آن
صورت چرا با حقي كه ادا كرده و عمل جوانمردانه اي كه انجام داده اي روي از مردم
نهان مي سازي؟ و يا بر عكس، سخت ممسّك، كه در آن صورت به زودي مردم از لطف تو
مأيوس شده دست از تقاضا باز خواهند داشت؛ در حالي كه غالب نيازهاي مردم براي تو
مايه و زحمتي ندارد، چه تقاضاي آنها يا شكايت از ستمي است يا رسيدگي و اجراي
عدالت در معامله اي!»
«... حكمران را خاصان و نزديكاني است كه عادت به خود سري و تعدي و تجاوز و
بي انصافي نموده اند. ريشه اين تجاوزها را با از ميان برانداختن عوامل آنها، از
بن برانداز. هرگز زميني را به هيچ يك از اطرافيان و خويشانت واگذار مكن. نبايد
هيچ يك از آنها در تصرف مزرعه اي، در تو طمع كند كه بدان وسيله به همسايگان خود
در آب يا كاري كه به مشترك بايد انجام پذيرد، خود شانه از زير بار آن خالي كرده
و آن را به عهده ديگري گذارد و تعدي و تجاوز كند كه در آن حال سود از آن آنها
خواهد بود و زيان آن در دنيا و آخرت نصيب تو گردد!.»
«... حق را بجا و در خود هر كس، چه دور و چه نزديك رعايت كن، و در اجراي آن
برد بار و شكيبا باش، اگر چه در انجام آن، به نزديكان و خاصان آنچه شايسته است
برسد. و آنجا كه اجراي آن بر تو گران نمايد، نتيجه و پايانش را بنگر كه شايسته
و پسنديده است.
«... و اگر مردم گمان به ستمگري تو بردند و تو را ظالم انگاشتند، بر آنان
خود را بنماي و دلايل خود ارائه ده، و با آشكار ساختن خويش بدگماني را از آنها
زائل گردان. چه اين كار، خود رياضتي براي نفس تو، و اعلام همدمي و مهر با رعيتت
و اعتذاري است كه بدان وسيله، به خواسته خود از اجراي حق و عدالت مي رسي.
«... صلحي را كه دشمنت پيشنهاد مي كند و رضايت خدا در آن است، رد مكن؛ زيرا
در آشتي، راحتي براي سپاهيانت، و آرامش براي نگرانيهايت، و امنيت براي شهرهايت
وجود دارد. چنانچه بين خود و دشمنت پيماني استوار ساختي، و يا او را امان دادي،
به عهدت وفا كن و به اماني كه داده اي پايدار بمان، و به جان خود از آنها
مواظبت نما، و به امان و عهد و پيمان خود خيانت مورز. دشمنت را فريب مده، و نيز
پيمان را آن چنان مبند كه تأويل و بهانه تراشي را در آن راه باشد، و پس از عقد
پيمان و معاهده، گفتار دو پهلو به كار مبر. «... هرگز با ريختن خون بي گناه
پايه حكومت و قدرتت را استوار مگردان؛ چه، همان باعث ضعف و سستي و از بي بردن و
انتقال آن مي گردد و عذر تو در كشتن بي گناه در نزد خدا و من پذيرفته نخواهد
بود!
«زنهار تا بر رعيتت در مقابل احسان و بخششت منتي بگذاري، و يا كار خود را
بزرگ انگاري، و يا در وعده اي كه به او مي دهي خلاف نمايي؛ چه منّت، احسان را
از ميان بر مي دارد، و زياده جلوه دادن، نور حق را بر طرف مي سازد، و خلف وعده،
باعث خشم خدا و مردم مي گردد.
«زنهار كه پيش از هنگام، به كارها شتاب نمايي و يا پس از رسيدن وقت آن، سستي
و بي حالي ورزي، و يا چون واضح و آشكار گرديد، از انجامش خودداري كني. هر كار
را به جاي خود قرار ده و براي هر يك وقتي بشناس.
«زنهار از به خود مخصوص گردانيدن چيزي كه همه مردم در آن برابرند، و تجاهل
از چيزي كه همه بر آن واقفند، كه از تو در نخواهند گذشت و به زودي پرده از
كارها بر كنار خواهد رفت و داد ستمديدگان از تو گرفته خواهد شد. «به هنگام خشم،
خويشتن دار باش و در آن حال تند خويي، و ضرب دست و درشت گويي، خود را كنترل كن
و براي ايمن بودن از آنها زبانت را نگهدار و خشمت را فرو خور تا غضبت فرو نشيند
و بر خود مسلط گردي.
«بر تو است كه حكومت عدل، و سنت و روش پسنديده آنهايي را كه پيش از تو
فرمانروايي كرده اند به خاطر آوري، و در پيروي آنچه در اين عهد نامه با تو در
ميان نهاده ام كوشش خود به كار بري، كه من در آن، حجت خود با تو استوار ساختن و
تو را در آن هنگام كه هواي دلت سركشي كند، بهانه اي نباشد. و من از خدا مي
خواهم تا من و تو را در آنچه رضاي اوست، توفيق دهاد تا در پيشگاه او و بندگانش
عذر واضح ما پذيرفته آيد، در حالي كه بين بندگانش به نيكي مشهور، و از اثر نيك
ما در شهرها مشهود باشد.»
به زودي بر عهد نامه فرزند ابو طالب به اشتر، پاره اي از فرامين و سفارشات
او را كه مكمّل دستور او در آيين زمامداري و مؤيد و مصّر در آن است و آن را با
شور و حرارت عشق و محبت مدد مي نمايد ـ در آن قسمت كه از برگزيده هاي آثار ادبي
امام سخن به ميان مي آوريم ـ خواهيم افزود.
امّا اكنون به مباحثي كه شامل معاني بشريت از نظر عموم متفكرين و دانشمندان
از يك طرف و شخص امام علي عليه السلام از سوي ديگر است، مي پردازيم، و سپس به
مقايسه اصول انقلاب كبير فرانسه و اصولي كه زائيده انقلاب فرزند ابو طالب است،
خواهيم پرداخت.