امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۱)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۶ -


بركنار كرد و آنهايي را كه روا مي داشت، از قدرت و احتكار باز داشت. و با آنان كه در سر خيال انحراف رسالت اسلام را از مجاري طبيعي و عادلانه خود داشتند و مي خواستند قدرت و نفوذ و ثروت را در خاندان خود ثابت نگهدارند، به شدت جنگيد، و چه بسيار كه در گوش آنان اين سخنان با ارزش را فرو خواند: «من مي دانم كه خواسته و ميل شما چيست؛ امّا به انجام خواسته شما به بهاي تباهي خودم، اقدام نخواهم كرد!»

و ميان او و آنان شد آنچه شد؛ تا آنگاه كه ستمكاران در فرمانروايي خود شكست خوردند، اگر چه به ظاهر به مكر و حيله پيروز شدند! و عدل و داد در قلب علي و يارانش به پيروزي رسيد، گرچه به هر دوي آنها ظلم و ستم رفت!

وقتي كه علي عليه السلام بر اثر ضربت فرزند ملجم گناهكار از دنيا رفت، اُمّ هِيْثَم نَخَعي در آن قصيده، اين بيت شعر بازگوي نظر مردم درباره شخص علي عليه السلام و شناخت پايه عدل و داد اوست.

يُقيمُ الْحَقَ لايَرْتابُ فيه،
وَيعدل في العدا و الا قربينا

«حق را بي هيچ ترديدي بر پا مي دارد و بين دشمن و دوست عدالت مي ورزد.»

علي خود مي گفت: «با دوست و دشمن به عدالت رفتار كنيد!»

صراحت و رك گويي، خصلت مردان بزرگ است. اين خصلت علي عليه السلام ، سر چشمه با ساير خصلت هايش از يك منبع سرچشمه گرفته است، صراحت، راستگويي، اخلاص، و بي پيرايگي، جوانمردي و امثال اينها، همه با هم برادرند. از صراحت و رك گويي او است كه چيزي را كه در دل دارد پنهان نمي كند؛ و چـيزي را كه در دل ندارد بر زبان نـمي آورد.

او هنگام روبرو شدن با دشمنانش، حيله و نيرنگ به كار نمي برد؛ در صورتي كه از همه كس بهتر مي داند كه در مكر و حيله، رهايي او از شر آنها و كج انديشي آنها است. در گذشته، آنجا كه از صدق و اخلاص امام سخن رانديم، آنها خود تعبيري است از صراحت مطلقه و رك گويي او از مزاياي بي شمار او به حساب مي رود.

سادگي همه جانبه

از اصول اخلاقي او، سادگي همه جانبه، و دوري از تكلف بود كه گاهي ملاك امر در نظر او واقع مي شود. مي گفت: «بدترين برادران، كسي است كه اهل تكلف و تشريفات باشد.»

همچنين مي گفت: «هر كس كه برادر مؤمني را احتشام گذارد، از او دوري جسته است» منظور او از احتشام، مراعات دوست است تا سر حد تكلف و تشريفات زائد.

او! در رأيي كه ميداد، و نصيحتي كه مي نمود، و مالي كه مي بخشيد و يا از آن جلوگيري مي كرد، تظاهر نمي نمود.

اين روش تا آنجا ملازم طبع او بود كه غرض ورزان را از مكر و حيله شان در خوش آمدگويي به خود مأيوس و نا اميد گردانيد حتي دورانديشان و چاپلوسان از اينكه نظر خود را به سود خود جلب نمايند، مأيوس و نا اميد گرديدند.

به همين دليل، به او نسبت سنگ دلي و بي رحمي، و خشكي و تكبر با مردم را دادند؛ در حالي كه امام نه سنگ دل و بي رحم بود و نه خشك و متكبر، چه به عمد و چه غير عمد. آنچه از او سر مي زد از طبع و خُلق او بود بدون آنكه در آن تظاهر و تكلفي به كار رفته باشد. چون غالب اطرافيانش سود جو منفعت پرست بودند، از تكلفي كه به كار مي بردند، در حق آنان بد گمان شد؛ و تكلفي در اظهار اين بد گماني، بر خود روا نداشت، و اِلاّ حقيقتي را كه دريافته و اظهار داشته بود، نه تكبر بود و نه خود پسندي و نه سنگ دلي و بي رحمي.

علي عليه السلام خود، تكبر و خود پسندي را محكوم مي كرد و از آن دوري مي جست و چه بسيار فرزندان و ياران و كارگزارانش را از تكبر و خود پسندي نهي فرموده است. در پندي كه به اينان داده، چنين مي گويد: «مبادا كه به خود مغرور شويم، و بدان كه تكبر به هيچ روي شايسته نيست و آن افت خرد است.»

تكلف را حتي از ثنا خوانان بر خود نمي پسنديد. در سخن يكي از آنان كه تعريفش مي كرد دويد و گفت: «من كم تر از آنم كه تو مي گويي!» و چه بسا اتفاق مي افتاد كه او را به نيتش متهم مي كردند؛ او در پنهان ساختن آنچه در درون طرف مي گذشت تكلف نمي ورزيد و در پاسخ او مي گفت: «من برتر از آنم كه تو مي پنداري!»

علي از دوستي آنهايي كه در حقش غلو مي كردند و از دشمني كساني كه درباره اش راه افراط مي پيمودند، بي زار بود و در حق هر دو دسته گفت: «دو گروه در حق من به هلاكت افتادند، دوستان و دشمنان مفرط.» چه در افراط، تكلف خود نمايي مي كند. او، نه تكبر مي ورزد و نه تواضع مي كند زيرا در هر دو آنها تكلف به كار رفته است بلكه خود را آن چه هست مي نماياند، صريح، صريح در حق، و صريح در طبيعت. آيا تا كنون در ميان مردم شخصي را ساده تر و خوش روش تر از علي عليه السلام سراغ گرفته اي، در آن ساعت كه او را ديدند كه مقداري خرما خريده و در ملحفه اي با خود به خانه مي برد، به او گفتند: «اجازه مي دهي آن را براي تو بياوريم؟» با سادگي جواب داد: «مرد عيالمند، خود به بردن آن سزاوارتر است!»

اين خطاست كه تواضع عمدي را از فضائل و محسنات روح به شمار آوريم، بلكه آن چيزي از انواع تكلف ناشايسته و بي تكلف است. علي متواضع نبود ولي متكبر هم نبود؛ بلكه درون خود را بدون اينكه جايي براي تواضع و يا تكبر وجود داشته باشد نشان مي داد و هيچ كدام جزء خصلت آن مرد بزرگ نبودند امّا اينكه بعضي او را متواضع، و برخي وي را متكبر مي دانند خطا و اشتباه نظر مردم است كه حالات او را اين گونه توصف مي كنند، و او خود از آن بري و منزه است!

مؤلف كتاب عبقرية الامام مي نويسد: «او در حالي كه سر برهنه بود، به جنگ هماورد خود كه غرق در آهن و پولاد بود، مي رفت؛ آيا تعجب دارد كه با روحي باز و آزاد به سوي آنان بشتابد، در حالي كه آنان ماسك حيله و نيرنگ به صورت زده باشند؟!» امّا كج خلقي و خشونت در امام وجود نداشت. بلكه بر عكس سادگي بود و صراحت.

سلامت قلب امام

از اخلاق او كه مبين سلامت قلبي او بود، اين است كه از هيچ مخلوقي كينه در دل نداشت، و مقامي براي دشمني، حتي براي سر سخت ترين دشمنانش نمي شناخت، در حالي كه به او حسد مي بردند، و او را خوش نداشتند.

او، پيش از مرگ، فرزندان و نزديكان خود را از كشتن بستگان قاتل خود، ابن ملجم، نهي فرمود، و بر طلحه گريست و چون دوستي صديق به سوگش نوحه كرد در صورتي كه همين طلحه، سر علي عليه السلام را مي خواست.

ياران خود را سفارش فرمود كه خوارج را به خاطر اينكه با وي به پيكار برخاسته اند از پا در نياورند ـ با اينكه قاتل او يكي از آنها بود و به اندازه آزار و اذيت معاويه و عمر و عاص و يارانشان، در مقام آزار و ايجاد ناراحتي براي او برآمده بودند ـ بدين سبب كه حس مي كرد آنها در عقيده خود خالص هستند اگر چه بر اشتباه و گمراهي مي باشند.

در سراسر تاريخ زندگي اش چيزي كه دلالت بر كينه و حقد طبيعي او بر دشمنانش باشد، ديده نمي شود. او از معاويه در دل كينه نداشت، در دلش، به حق، و بر زبانش به صراحت و رك گويي و به دستش بر شمشير برنده تكيه داشت.

كينه توزي در طبيعت جنگاوران نيست، همچنانكه از ستمي كه به وي رود و يا ظلمي كه به ديگران برسد، خاموش نمي ماند. ولي همين طبيعت عالي كه كينه توزي را حتي بر آنانكه علناً با وي به دشمني برخاسته، طالب مرگش بودند جايز نمي دانست؛ بين جمعي كه در كينه توزي و خشم نسبت به او راه افراط را پيش گرفته بودند، محسور شده بود سخنان زيباي علي، سرشار از اندوه جانكاه اوست؛ اندوه از اينكه دل او پاك و مالامال از مهر و دوستي است، و قلب ديگران آلوده به مكر و نيرنگ.

كرم و بخشش

كرم و بخشش از اخلاق او بود؛ كرم و بخششي كه حد و حصري نداشت، و كرمي در اصول و اهداف، پاك و منزه بود، نه چون بخشش فرمانداران و ارباب قدرت و نفوذ، كه اموال و حاصل دسترنج مردم را مي بخشند. تازه اگر آنها ببخشند و كرم فرمايند، به خويشان و نزديكان خود مي بخشند؛ و به آنها كه در راه بر قراري مقام سلطنتشان شمشير مي زنند و خدمت مي نمايند كرم مي فرمايند؛ و اگر از اين حد بگذرد، بر آن سرند كه به آنها كريم و بخشنده بگويند تا بدان وسيله در ميان مردم موقعيتي به دست آورند و مورد توجه قرار گيرند؛ دزدي هاي خود را بپوشانند. اگر اهل جور و ستم باشند، مظالم خود را پنهان سازند، و اگر در سياست عاجز و ناتوانند آن را در نقاب بخشش مستور كنند، كه در تاريخ ما و ديگران از اين قبيل كريمان مشهور، زياد مي توان يافت. اين چنين بخششي بجز رشوه دادن چيزي نمي تواند باشد كه علي بن ابي طالب عليه السلام در سراسر زندگي اش آن را نمي شناسد و به آن دست نيالوده است. كرم او، بخششي است كه مبيّن همه مراتب جوانمردي او است كه در جانش ريشه دارد.

او، دختر خود را به علت امانت گرفتن گردن بندي از بيت المال ملت، براي تزيين چون ديگر زنان در يكي از اعياد، سرزنش مي نمايد، و برادرش عقيل را به خاطر تقاضايش، كه كمي از بيت المال مردم به او كمك كند، از خود مي رنجاند. او هر خواستار رشوه، و دوستار عطا و بخشش را كه بي هيچ رنج و زحمت و انجام خدمتي، از او انتظار دارد، از خود مي راند. در اخبار موثق مي خوانيم كه با دست خود نخلستان يهوديان مدينه را تا آنجا آبياري مي كند كه دستهايش تاوَل مي زند و چون مزد خود را دريافت مي كند آنرا به فقرا و تنگدستان مي بخشد! بردگان را مي خرد و فوراً آنها را آزار مي كند! شعبي از قول كساني كه علي عليه السلام را مي شناختند، مي گويد: «او از بخشنده ترين كساني بود كه از مال خود مي بخشيد! اگر گواهي دشمن در پاره اي از موارد گوياترين دليل باشد، كرم و بخشش علي عليه السلام تا چه پايه مي تواند باشد، وقتي كه معاوية بن ابوسفيان كه در عيب جويي علي عليه السلام به جان مي كوشيد، مي گويد: «اگر علي خانه اي پر از طلا، و خانه اي پر از علف داشته باشد، طلا را بيش از علوفه مي بخشد!»

اگر تكميل كننده اين صفات ممتاز، و مزاياي مردانگي علوي، و مكمل نبوغ ادبي «كه بعداً از آن سخن خواهيم گفت» اين نيست كه همگي ملازم اعتماد به نفس، كه علي عليه السلام بدان ممتاز بود، باشند؟ بلكه آن چيزي است كه ضرورت ملازمه آن را با اين خصائص ايجاب مي نمايد.

امام عمل مي كند و مطمئن به اصالت كار خود و صراحت حق در آن است. اقدام به مبارزه با سوار كار جزيرة العرب عمرو بن عبدود، با توجه به اين كه پيامبر اسلام و يارانش او را از عاقبت ناگوار آن بر حذر مي دارند، جز گواهي بر اعتماد به شجاعتي كه روحش مالامال آن بود، نمي تواند باشد. بيرون شدنش براي نماز، بدون نگهبان و محافظي كه او را از خطر دشمنان بسياري كه اطرافش را گرفته اند، در امان دارد؛ تا اين كه ابن ملجم با شمشير زهر آلود او را ضربت زد، آيا گواه ديگري بر اطمينان به حقي نيست كه سر تا پاي وجودش را فرا گرفته است؟!

آيا سلسله اعمال و گفتار او مبيّن آن نيست كه او به شايستگي و درستي كاري كه انجام مي داد، مطمئن بوده است؛ چه بي شك گفتار و رفتار او تابع خرد قوي و خُلق عظيم او بوده اند.

در پرتو اطمينان اصيلي كه با تمام وجودش حس مي كرد، و از فيض ايماني كه به عدل و داد خود داشت، و در حالي كه مردم در حق او اختلاف نظر داشتند، از مسير حق كنار نرفت، تغيير عقيده نداد و سستي نورزيد و گفت: «اگر با اين شمشير خود، بيني مرد مؤمني را قطع كنم تا مرا دشمن دارد، او با من دشمن نخواهد شد! و اگر دنيايي را به كام منافق فرو كنم تا مرا دوست بدارد، دوستم نخواهد داشت.»

و باز نظير اين مي گويد: «به خدا سوگند! اگر يك تنه به جنگ اينان روم در حالي كه روي زمين را پر كرده باشند، باكي ندارم و هرگز وحشت نخواهم كرد!»

با اين اطمينان علي عليه السلام ، در آن هنگام كه گروهي از مردم مدينه به معاويه پيوستند، به سَهل بْن حنيف انصاري، عامل خود در مدينه، نوشت:

«امّا بعد. به من گزارش رسيده كه مرداني از سرزمين تحت حكومت تو به معاويه پيوسته اند؛ بر اين اندوهگين مباش كه آنان را از دست داده اي و نيروي تو با رفتن آنها كاسته شده است. آنان، به خداي سوگند! از ستمي نگريخته، و به عدل و داد نپيوسته اند.

دانش امام

«اقل الناس قيمةً، اقلهم علماً» كم ارزش ترين مردم، كم مايه ترين آنها از دانش است.امام علي عليه السلام

«لا بارك اللّه في معضلةً لا تحكم فيها يا ابا الحسن!» اي ابوالحسن! خدا مبارك نگرداند مشكلي را كه تو در آن داوري نكني!عمربن خطاب

علي بن ابي طالب عليه السلام ، در خرد يگانه بود. او قطب اسلام و سرچشمه معارف و علوم عرب بود، هيچ دانشي در عرب وجود ندارد مگر اينكه اساس آن را او پايه گذاري كرده يا در وضع آن سهيم و شريك بوده است. امّا بلاغت او و نبوغ و عظمت اجتماعي او؛ سخن پيرامون آنها بسيار است. امّا دانش و بينش او در فقه، و داوري؛ و علوم عرب و جز اينها مطلبي است كه به طور اختصار در مقام بحث پيرامون آن هستيم، و به اقتضاي كلام، سخن از حكمت او نيز به ميان خواهيم آورد. اگر ما در اين مورد سخن كوتاه مي گوئيم و به اختصار مي پردازيم، بدان علت است كه ديگران پيرامون آن به تفصيل سخن رانده اند، و محققان در آن داد سخن داده اند. هدف ما در اين كتاب آن است كه مختصر بگوئيم در جائي كه ديگران مفصل گفته اند؛ و به تفصيل بپردازيم، در موردي كه در آن اهمال كرده و به اختصار پرداخته اند.

نخست از قرآن و حديث آغاز مي كنيم، و سپس به موارد ديگر مي پردازيم، تا درك شود تا چه حد گفتار پيغمبر در حق علي مطابق با واقع بود آن زمان كه فرمود: «من شهر علم و دانشم، و علي در آن است.»

علي بن ابي طالب عليه السلام تحت سرپرستي پسر عمويش پيامبر اسلام پرورش يافت؛ و اخلاقيات و روش او را در مطالعه زندگي و اجتماع به ارث برد، و اين وديعه به يكسان در دل و خردش متمركز گرديد. به تحقيق و بررسي قرآن، با بينش حكيمانه اي كه تا مغز اشياء نفوذ مي كند، آن چنان پرداخت كه حقايق و رموز آن بر او آشكار گرديد.

خلافت طولاني ابوبكر و عمر و عثمان، فرصت كافي براي اين مطالعه و بررسي عميق به او داد، و به نص ّ و ظاهر قرآن و جوهر و باطن آن دست يافت، زبانش به آن محكم گرديد همچنانكه قلبش به آن استقامت يافت. امّا دانش او به حديث چيزي نيست كه در پس پرده ابهام باشد و شگفت انگيز هم نيست. علي عليه السلام از هر مجاهد و صحابي ديگر مدت زمان بيش تري را با پيغمبر خدا سپري كرده است. گذشته از آنچه ديگران از پيغمبر شنيده اند، او چيزهايي شنيده كه ديگران از آن محروم بوده اند. گفته مي شود كه علي عليه السلام حديثي بيان نمي كند مگر آنكه شخصاً آن را از پيغمبر خدا شنيده باشد. او ايمان كامل داشت به اينكه حتي يك كلمه از گفتار رسول خدا از گوش و دل او فوت نشده است. به او گفته شد: «چه شده است كه از ساير اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله خدا بيشتر حديث داري!؟» جواب داد: «من چون سؤال مي كردم، او به من پاسخ مي داد، و چون خاموش مي ماندم، پيامبر خود آغاز سخن مي كرد.»

طبيعي است كه علي بن ابي طالب عليه السلام همچنانكه به دستورات اسلام نيكو عمل مي كرد، به فقه اسلامي از همه كس بيش تر آگاه بود. معاصرانش از او فقيه تر و شايسته تري براي داده رأي و فتوي نمي شناختند. ابوبكر و عمر بن خطاب به كثرت علم و فقاهت علي عليه السلام اطمينان داشتند، و براي حل و فصل مشكلاتي كه برايشان پيش مي آمد و در آن عاجز مي ماندند، به او رجوع مي كردند و به رأي و مشورت او عمل مي نمودند. چه بسيار فتوا براي ابوبكر و عمر بود، براي ساير صحابه نيز مرجعيت داشت. حجت و برهاني كه در مسائل شرعي، بهتر از دلائل و براهين او اقامه شده باشد، بسيار نادر است. دانش علي عليه السلام در فقه اسلامي، در نصوص و احكام آن خلاصه نمي شود، بلكه به مقدمات و عوامل آن، از جمله حساب، كه از هم عصران خود به مراتب به آن علم آگاه تر بود، دسترسي كامل داشت.

ابوحنيفه(7)، كه پس از سپري شدن دوران علي عليه السلام ، او را امامِ فقه اكبر مي خوانند، از شاگردان علي عليه السلام بوده است؛ زيرا او نخست شاگردي جعفر بن محمد عليه السلام را كرد، و او از پدرش تا اينكه به علي بن ابي طالب عليه السلام منتهي مي شود.

مالك بن انس(8) نيز با چند واسطه شاگرد علي عليه السلام است؛ زيرا او از ربيعه و ربيعه از عكرمه، و او از عبداللّه بن عباس از علي عليه السلام درس فرا گرفته است. از عبداللّه، استاد همه اينها پرسيدند: «دانش تو در برابر علم پسر عمويت «منظور علي بن ابي طالب عليه السلام است» در چه پايه اي است؟» جواب داد: «چون قطره اي باران در برابر اقيانوس!»

داناترين فرد در امور قضايي

همه ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله معترفند كه پيامبر خدا يك بار فرمود: «علي عليه السلام از همه شما در امور قضايي داناتر است.»

علي عليه السلام از همه مردم دوران خود به امور قضايي آگاه تر بود، زيرا او داناتر از همه به فقه و احكام شريعت مي باشد، كه سر منشأ قضا و داوري در اسلام است. از طرفي او در نيروي خرد و تفكر چنان بود كه در موارد بروز اختلاف، همه جوانب قضيه بر او كشف مي شد، و آن را به نيكوترين وجهي با منطق صحيح منطبق مي ساخت.

همچنانكه وجدان پاكي داشت كه مي توانست آن را به نيكوترين صورتي در قضا و داوري خود به كار برد، و عادلانه بر اساس عقل و وجدان داوري نمايد. اين سخن از عمر بن خطاب است كه در حق علي عليه السلام بيان داشته: «اي ابوالحسن! خداوند مبارك نگرداند مشكلي را كه تو در آن داوري نكني!» و نيز گفته مشهور او: «اگر علي نبود، عمر هلاك مي شد.» و همچنين گفته ديگر او: «وقتي كه علي عليه السلام در مسجد حضور داشته باشد، هيچ كس نبايد فتوي دهد». ما به زودي درباره عظمت و نبوغ علي در داوري، و آنچه در امور عقلي او به دست آمده است، در آن هنگام كه درباره اصول وي و اصول انقلاب كبير فرانسه به بحث و مقايسه مي پردازيم، به تفضيل سخن خواهيم گفت.

علي بن ابي طالب، مانند اشخاصي كه بانظري سطحي به ظاهر امور نگاه نمي كنند، بلكه قصد دارند كه در هر مشكلي نفوذ كرده و به مغز آن برسند، در قرآن و موضوع آن دين، چون ساير متفكران جهان، به دقت و امعان نظر پرداخت. بر همين اساس، او، دين را يكي از موضوعات قابل تأمل و تفكر و دقت دانست. هرگز شخصيت عظيم و نابغه اي بزرگ چون علي، تنها به ظاهر دين، و نتايج آن در معاملات و داوري و قضا مي پردازند. علي در دين تفقه مي كند و اثر به صورت احكامي ظاهر مي گردد؛ ولي تفقه او بر آن اساس است كه فقاهت را از جنبه فكري مغز و مطالعه و دقت عميق مورد مطالعه قرار مي دهد و از تفكر و بررسي و تأمل در آن دست بر نمي دارد تا آنگاه كه مطمئن شود اين دين بر پايه هايي قرار گرفته است كه بنيادش محكم و در اصول و حقايق ثابت و متين است. از اينجا علم كلام و فلسفه اسلامي به وجود آمد؛ و از اينجا است كه علي نخستين سخنور، و پدر علم كلام معرفي مي گردد و پيش مقدمان در اين علم، جز از چشمه علي سيراب نگرديدند، و اسباب و وسايل آن از ناحيه او به آنها رسيده است متأخرين اين دانش به دنبال علي راه افتاده اند و تنها او را پيشواي خود، و دانشمندان پيش از خود مي دانند.

واصل بن عطا، رئيس فرقه معتزله، اولين فرقه اسلامي كه عقل را دايرمدار موضوعات ديني مي دانند، خود شاگرد ابو هاشم فرزند محمد بن حنفيه است و پدرش شاگرد مكتب علي بن ابي طالب.

اشاعره نيز چون معتزله اند آنان از مكتب معتزله درس گرفته اند و معتزله از واصل بن عطا او با چند واسطه از علي بن ابي طالب عليه السلام .(9) از طرفي، اساس و ريشه آن را در موارد مختلف در نهج البلاغه مي توان يافت. اهل تصوف در اسلام، بيش از آنكه مسلمانان طرز تفكر يونانيان را در اين مورد بدانند و همچنين قبل از آنكه فلسفه يونان و هند و غيره به زبان عربي ترجمه شود، به نهج البلاغه استناد مي كردند هر كه مي خواهد، به گفتار ابوالعيناء به عبيدالله خاقان، وزير متوكل، كه در نهج البلاغه ابن ابي الحديد آمده است، مراجعه كند.

واضع علم نحو

خدا خواسته است كه علي بن ابي طالب همچنانكه در علوم و معارف اسلامي ركن و اساس است، در علوم عربي نيز ركن و اساس باشد. در ميان هم عصران او كسي يافت نمي شد كه در علوم عربي همتاي امام باشد.

تبحر او در زبان عرب، و منطق صحيح او، و نيروي هوش و حافظه شگفت انگيزش، او را واداشت تا براي زبان عربي اصول و قوائدي مستدل و متين بر مبناي عقل و قياس وضع نمايد.

او در حقيقت واضع اساس علوم عربي است و راه آن را براي آيندگان بعد از خود هموار كرده است. تاريخ ثابت مي كند كه علي نخستين كسي است كه اساس علم نحو را بنيان گذارده است.

ابو الاسود دئلي شاگرد و همدم او، روزي به خدمتش رسيد و او را غرق در تفكر و انديشه يافت. به او گفت: «اي امير المؤمنين! درباره چه چيزي فكر مي كنيد؟!» گفت: «من در شهر شما «كوفه» سخني به غلط شنيده ام؛ تصميم گرفته ام كتابي در اصول عربي بنويسم.» آنگاه كتابي به وي تسليم كرد كه در آن چنين نوشته بود: «كلام بر سه وجه است؛ اسم و فعل و حرف...» تا آخر.

اين داستان را به صورت ديگري نيز آورده اند: ابوالاسود دئلي از شيوع اغلاط در زبان عرب به علت آميزش آنها با غير عرب در پس از فتوحات اسلام و به واسطه اينكه عربي را غلط تلفظ و ادا مي كردند، به امام شكايت برد. مدتي امام سكوت كرد، آنگاه به ابوالاسود فرمود: «آنچه به تو مي گويم بنويس.» ابوالاسود قلمي و كاغذي برداشت به علي عليه السلام فرمود: «كلام عرب، از اسم و فعل و حرف تشكيل يافته؛ اسم از مسّمي سخن مي گويد، و فعل حركت مسّمي را بيان مي دارد، و حرف داراي معانيي است كه نه اسم است و نه فعل و اشياء بر سه قسم اند: ظاهر، مضمر، و چيزي كه نه ظاهر است و نه مضمر»، كه بنا به قول بعضي از علماي علم نحو، آن اسم اشاره است. آنگاه به ابوالاسود فرمود: «اي ابوالاسود! به همين نحو مطلب را دنبال كن.» از آن روز اين علم، علم نحو خوانده شد.

تيز هوش بودن امام

از مزاياي علي عليه السلام تيز هوشي و سرعت درك او است. بسيار اتفاق افتاده كه او بدون سابقه سخني را گفته كه نيروي بديهه و نغز گويي او را مي رساند و ديگران از آن عاجز و وامانده بودند. بسيار اتفاق افتاده است كه او بدون سابقه سخني نغز و شيوا در حكمت، و يا درباره ياران و دشمنانش گفته كه ضرب المثل شده است.

علي عليه السلام در سرعت درك معضلات و مسائل پيچيده حساب، يكتاي زمانش بود و مردمان هم دوره اش اين مسائل پيچيده را معماهايي به حساب مي آوردند كه عقل ها از درك آن حيران و راه حل آنها بسي مشكل مي نمود. از آنچه در اين زمينه آورده اند، اين است كه: بانويي به خدمت او رسيد و شكايت كرد كه برادرش با ششصد دينار پول نقد كه به جاي گذارده، از دنيا رفته است؛ ولي از ميراث او فقط يك دينار به او پرداخته اند. علي عليه السلام به او فرمود: «شايد بازماندگان او، يك زن و دو دختر، و مادر و دوازده برادر و يك خواهر كه تو هستي مي باشند؟!» و بازماندگان او همان بود كه علي عليه السلام بيان كرد.

روزي هنگامي كه بر منبر سخن مي گفت، شخصي پرسيد كه مردي مرده است و بازماندگانش يك زن و دو دختر و پدر و مادر اويند، تكليف چيست؟ علي به فوريت جواب داد: «هشت يك زن، به نُه يك تبديل مي شود.» اين حكم به «فريضه منبريه» موسوم گشت از آن روي كه علي عليه السلام روي منبر بيان داشته است.

حكمت و فلسفه امام

فلسفه در حقيقت، بينش نافذ، و عقل محيط، و ادراك اصيل، و نيروي فراگيري و استنباط و ايجاز و سپس كوشش و فعاليت مداوم روي همه آنهاست؛ و اينها همه از آثار فكري امام علي عليه السلام است كه او را بين حكما و فلاسفه و نوابغ تاريخ ممتاز و برجسته ساخته است؛ و بجان خودم سوگند! كه همانند علي در قدرت استخراج نظريات و به دست دادن ضرب المثلهاي ابدي از رويدادهاي حوادث و اتفاقات، بسيار بسيار كم است.

حكمت و فلسفه علوي كه بالاترين اثر در توجيه معارف اسلامي و آراسته شده و شكل گرفته به دست انساني است، سرچشمه آن در درجه اول دو تن مي باشند: محمد بن عبداللّه صلي الله عليه و آله و علي بن ابي طالب عليه السلام !

نظريات فلسفي امام در شؤون مختلف زندگي و هستي و اجتماعات بشري، در امر توحيد و الوهيت، و متافيزيك و ماوراءالطبيعه، بسيار است و به طوري كه در پيش گفتيم، او مؤسس علم كلام، و بنيان گذار فلسفه اسلامي است. استادي است كه صاحب نظران بعد از او به كمال او و اصالت آرايش معترف و معتقد، و خود پيرو نظريات او و شرح دهندگان آراي او بوده اند.

كتاب بزرگ او «نهج البلاغه» پر از جواهر حكمت و فلسفه است كه گل سر سبد، و در صف مقدم كتب حكمت ساير فلاسفه جهان قرار دارد. در آن هنگام كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «دانشمندان امت من، چون پيامبران بني اسرائيل هستند»، آيا نظرش جز به شخص علي عليه السلام بود؟

آزمايش تلخ!

* به خداي سوگند! من پيش از آنكه به حق گواهي دهم، آن را مي شناسم.

* وظيفه ما بسيار سخت و دشوار است، و آن را جز سينه هاي امين، و افكار و انديشه هاي بلند درك نمي كنند.

امام علي عليه السلام

در بيخ گوش به پنبه غفلت گرفته آنها پي در پي آن چنان بانگ بر آورد كه بنيانشان را متزلزل ساخت و سقفها بر سرشان فرو ريخت، و ديوارهايشان از هم پاشيد؛ ولي براي دلهاي دردمندان و از پي افتادگان و ستم رسيدگان، آرامش و سلامتي و نعمت بي پايان آورد.

علي بن ابي طالب عليه السلام را در حقوق بشر، و غايت هدف اجتماع، اصول و نظرياتي آن چنان متين و محكم است، كه ريشه هايش تا اعماق زمين فرورفته و فروعش بر سراسر جهان گسترش يافته است. علوم اجتماعي عصر حاضر، تمام آن آرا و اصول را صحه گذارده و پذيرفته است.

اين دانش، به هر شكلي كه باشد و به هر نامي كه ناميده شود، انگيزه و هدف آن يكي است، كه عبارت است از، از بين بردن استبداد، و كوتاه ساختن دست ظلم و ستم و اجحاف و تعدي از توده ملت و سپس پي ريزي اساس اجتماع به نيكوترين وجهي كه حقوق بشر در آن به نحوي كه در خور زندگي انسان باشد، تأمين گردد؛ اساسي كه محور آن را آزادي بيان و آزادي عمل در حدي كه مفيد بوده و براي اجتماع زيان آور نباشد، تشكيل مي دهد. اين علوم، خود تابع شرايط زمان و مكان بوده و در تكوين آن نقش اساسي دارد.

اگر به گذشته برگرديم، و به شؤون مختلف آن واقع بينانه نظر افكنيم، خواهيم ديد كه در گذشته بين استبداد، و حكومت فردي، و از بين بردن و زير پا گذاشتن حقوق مردم، و سلب آزادي از طرفي، و قيام براي بر قراري عدالت و حكومت مشروطه و حفظ حقوق عامه و آزادي و دمكراسي از سوي ديگر، نبرد شديدي بر قرار بوده است. جنبشهاي سودمندي كه در گذشته از طرف ستمديدگان بر پا مي شد، در حقيقت قيامي بود كه به رهبري مصيبت زدگان و روشن فكران براي بر چيدن اساس ظلم و ستم اجتماعي و پي ريزي بنياني نوين به جاي آن، صورت مي گرفت به طوري كه از نظر ارزش و منطق انقلاب، با تحولات اجتماعي هماهنگي داشته باشد.

علي بن ابي طالب عليه السلام را در تاريخ حقوق بشر، مقامي بس والا و ارجمند است. آرا و نظريات او مبتني بر تعاليم و دستورات آن روز اسلام بود كه بر محور از ميان برداشتن فرد پرستي و استبداد و از بين بردن اختلافات طبقاتي ميان مردم مي چرخيد. هر كس كه در امور و مسايل اجتماعي، علي بن ابي طالب عليه السلام را شناخته باشد،مي داند كه او چون شمشير آخته اي بر سر خود كامگان تجاوزكار بود. به حقوق مردم، آنهايي كه با بيچاره كردن توده و زير پا گذاردن مصالح و منافع جامعه پايه افتخارات پوشالي اشرافي خود را بر دوشهاي رنج كشيده ملت مي نهادند، كوشش مي كرد.

انديشه برقراري عدالت اجتماعي در ذهن امام، بر اساس حقوق اجتماع نيرو گرفت. بديهي است كه اجراي چنين انديشه اي منتهي به از بين بردن اختلافات طبقاتي مي شد كه در آن بزرگان قوم و ثروتمندان، از سيري و پرخوري زده شده، و بينوايان و بي مايگان از شدت گرسنگي به ضعف و لاغري گرائيده. بانگ او در اين پيكار اجتماعي مدام طنين مي افكند، و تازيانه اش هميشه به كار بود، و دفاعش از ارزش بشريت به شدت ادامه داشت، و در اين راه هرگز سستي و نرمي از خود نشان نمي داد. در حكومتش، عالي ترين نمونه فرمانروايي را در راه حفظ حقوق بشر در آن عصر و زمان نشان مي دهد. و براي تحقيق بخشيدن به منطق خويش، با تمام قوا و با همه وسايل و امكانات مي كوشيد. اگر چه مجهولي براي او وجود نداشت، ولي چيزي روشن تر از اين نبود كه او مي دانست وضع اجتماع زمان او چگونه و تا چه حد بر پايه مردم فريبي نهاده شده است، و به حق وضع بايد چگونه باشد، و تا چه پايه زمان با تغيير آن موافقت دارد. گرچه در اداره او جز خير و نيكويي وجود نداشت، انديشه و تصميم او را، چيزي جز ايجاد تحول و تغيير در مسير آن به خود مشغول نمي داشت، و همه زيبايي ها و فريبندگيهاي جهان او را از به كار بردن نيرو و اراده اش مانع نمي شد. توطئه ها و و كارشكنيها را نيروي جلوگيري از اِعمال تصميم او نبود؛ و در دل او چيزي گرامي تر از برپا داشتن حق و از ميان برداشتن باطل وجود نداشت كه در معرفي و تشخيص آن دو نيز در رأي امام كمترين ابهام و ترديدي يافت نمي شد.

درستي تفكر و انديشه و ادراك او، و اخلاص و پاكي نيّتي كه در اعمال افكار و احساسات خود به كار مي برد، عوامل اصلي اين امر بودند كه در هيچ يك از شؤون اجتماعي مطلب غامض و پيچيده اي توليد نمي كرد. او در برابر فرمانداران و كارگزاران قوي و سركش و بيچاره كننده ملت و درماندگان، و آنها كه مي خواهند قدرت حق را در هم بكوبند، عقب نشيني نمي كنند.

او توجهي به عكس العمل افكار و تدابير خويش در انديشه و اذهان دوست و دشمن خود نداشت؛ و اين همه براي ايجاد حقوق طبيعي انسان، و زندگي و حيات شرافتمندانه او بود تا مردم به دو گروه منقسم نگردند: سياه دردمند، و سفيد خندان.

در پرتو خرد تيزبينش درك كرد كه اختلاف مادي طبقاتي در ميان مردم، راهي است كه آنان را سرانجام به اهداف پست و ناشايستي از جمود فكري و بدنهادي، و گمراهي و بدبختي و اعمال زشت و ناروا در حكومت و برخورد مردم با يكديگر مي كشاند، كه از طرفي باعث بروز فساد و تباهي و ساير بديها در گروه غاصب و زورگويي كه جاه و ثروت و مقام را بي هيچ رنج و زحمتي به دست گرفته اند مي گردند، و از سوي ديگر، دسته اي كه حاصل دسترنجش را گروه پيشين به تاراج برده اند، گرفتار بيماري جسمي و روحي، و بدبيني نسبت به زندگي، سوءظن و بدگماني و عدم اعتماد به مردم، ايجاد بغض و عداوت، دشمني و حسد ورزي مي گردند. نتيجه اي كه جامعه را از هر دو گروه حاصل مي شود، بدون شك و ترديد از هم پاشيدگي و ويراني آن خواهد بود. وجود اين دو طبقه مخالف، چون دو سنگ آسياب است كه در ميان آن دو، مساوات و حقوق بشر قرباني و خُرد مي گردند.

هدف اشرافيت، مخصوصاً خاندان بني اميه، در اواخر خلافت عثمان آن بود كه اساس سنن و قوانين اسلام را كه مؤيد و خواستار عدالت و مساوات در حقوق بود، در هم بكوبند.

توده را به زنجير اسارت و بندگي و خواري در آورند. و با ايجاد رعب و وحشت از دولت و حكومت،در صفوف آنها تزلزل ايجاد كنند تا جائي كه از حضور در برابر فرمانروا وحشت و هراس داشته باشند. در صورت تمايل، خون مردم را بريزند، همچنانكه حقوقشان را به تاراج برده اند. از رشوه خواري و امثال آن خودداري ننمايند. از خود مراقبين و جاسوساني بگمارند كه آنها را از جنبشهاي مردم و يا آنچه در سر دارند كه انجام دهند، بياگاهانند تا آنان انقلاب را در نطفه خفه كنند و پرچمهاي خود را به خون مخالفين و زير پا گذاردن حقوق اجتماعي رنگين سازند و خلافت ساده و بي پيرايه اسلامي را سلطنت، و دمكراسي آن را، به حكومت پست و منفور فردي تبديل نمايند. اين گروه براي به ثمر رسانيدن آرمانهاي خود در رسيدن به مقام رياست و فرمانروايي و حكومت و ثروت، در برابر صلابت و شدت اِعمال عدل و داد اجتماعي امام علي بن ابي طالب عليه السلام كمين گرفته و منتظر فرصت بودند، و چون قمار بازان براي به دست آوردن شانس، كه به يكباره آنان را به ثروتي باد آورده برساند،به انتظار مي گذرانيدند. از آن جهت كه هدف اين گروه بهره برداري از آرمانهاي عصر جاهليت و كمين ساختن برضد عدالت اجتماعي اي بود كه به تازگي جايگزين قوانين بت پرستي، از نظر سياسي و اجتماعي، شده بود، علي در مقابل تجربه تلخي قرار گرفته بود، تجربه بسيار سخت و ناگواري كه تار و پود آن به هم فرو رفته و موقعيتي چنان دشوار به وجود آمده بود كه امام را نه امكان سازش با آن بود و نه مجال بيرون شدن از آن .اضطراب و نگراني، پيش آمدهاي سخت و ناگوار، به قدري سهمگين و خطرناك بودند كه تا حد زيادي مسير خلافت و اسلام، كه فضايل اخلاقي و عدالت اجتماعي همه ناشي از آن مي شد، به آن بستگي داشت.

موقعيت آن روز مَحَكي براي تشخيص شخصيتها بود؛ كه در آن ميان شخصيت امام و ميزان و حقيقت وفاداري او به حفظ حقوق عمومي، و ثبات عزم و اراده اش در اشاعه فضايل اخلاقي فردي و اجتماعي و نيروي صبر و شكيبائي اش در برابر پيشآمد و اعمال افكار و انديشه هاي خود، به خوبي متجلي بود.

فرزند ابو طالب در برابر آزمايشي قرار گرفته بود كه در گذشته پيامبر اسلام، در نبرد با مكر و فريب و استثمار و افكار تجاّر و اشراف، به خاطر آزادي و دمكراسي و اشاعه روح عدالت اجتماعي قدم گذاشته بود.