امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۱)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۱ -


سخن ناشر

پروردگارا! سپاس بيرون از شمار تو را كه بشر را لباس هستي پوشاندي و با تعليم اسماء، او را بر فرشتگان برتري دادي و بر سرير خلافتِ كره ارض نشاندي و به تاج كرّمنا گراميش داشتي و در اين ميان خشيت از خويش را به دانشمندان اختصاص دادي. و درود فراوان به روان تابناك سالار انبيا و آخرين فرستاده گراميت حضرت محمدبن عبداللّه و دودمانِ پاكش باد كه مشعلداران دانش بشري بوده اند و به نور علم و ايمان خود تاريكي هاي فكري و عقيدتي بشر را از ميان برداشتند و رهبر صلح جويان و آموزگار دانش پژوهان و راهنماي صراط مستقيم بوده اند و نيز تو را سپاسگزارم كه ما را موفق فرمودي تا در راه اشاعه علم و دانش آنان گام برداريم و به پيروي از راه و رسمشان به نشر حقايق و آثار علمي بپردازيم.

بار خدايا! تو را شكر مي كنم كه در همه دوران انتشاراتي ياري ام فرمودي تا بهترين آثار بزرگان و شخصيت هاي علمي و گرانبهاترين اثر صاحبان فضيلت را چاپ و در دسترس عموم برادران و خواهران گرامي قرار دهم. خوشبختانه در سال گذشته اين افتخار نصيبم شد كه توفيق چاپ و انتشار مجدد ترجمه تفسير عظيم الشأن مجمع البيان را داشته باشم.

اين اثر با ويرايش و بازنگري در ترجمه و شرح حال مرحوم طبرسي همراه با شرح لغات كه از ارزنده ترين افتخارات عالم تشيع است، بوسيله دانشمند محترم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاي علي كرمي عضو هيئت علمي دارالقرآن آيت اللّه گلپايگاني ترجمه گرديده است. و باز خدا را تشكر كه توفيق عنايت فرمود تا شش مجلد كتاب الامام علي صوت العدالة الانسانية، را كه در اختيار شما برادران و خواهران گرامي است و با همكاري مترجمين گرانمايه آقايان عطامحمد سردارنيا ـ سيّد هادي خسروشاهي ـ مصطفي زماني ـ دكتر احمد بهشتي ترجمه شده است، با بهترين اسلوب صنعت چاپ منتشر سازم. بي شك اين كتاب از بهترين آثاري است كه در عصر ما پيرامونِ شخصيت صاحب ولايت مطلقه و شاگرد اول مكتب پيامبر گرامي اسلام و استاد دانشگاه عدل و دادِ عالمِ انسانيت، مولي علي بن ابيطالب عليه السلام نگاشته شده است آن هم با دست تواناي جرج جرداق، دانشمندِ محقّق مسيحي كه الحق داد سخن داده و حقّ مطلب را ادا كرده است و اعجاب و تحسين جهانيان را نسبت به خود برانگيخته است. بزرگترين امتياز اين كتاب اين است كه همه مطالب آن از منابع شيعه گرفته شده و با دست اين عالِم با انصافِ جهان به انسانيت عرضه شده است و از اينجا است كه دانشمندان شيعه را بر آن داشته كه از هر سو سيل نامه هاي تقدير به طرفش روانه سازند و اين مرد منصف در جوابِ بعضي از نامه ها مي نويسد كه من اعتراف دارم كه در تجزيه و تحليل و معرفيِ شخصيت علي بن ابيطالب عليه السلام مقصرم زيرا كه يك فرد نويسنده تا هر اندازه هم كه توانا باشد و هر ميزان هم كه داراي قدرت بيان باشد، باز هم در تحقيق كامل زندگي انسانهاي عادي و معمولي عاجز است، چه رسد كه اين انسان علي بن ابي طالب باشد كه موقعيت او نسبت به انسانيت مانند قطب است از آسياب، ينحدر عنه السيل و لا يرقي عليه الطير. (كه ترجمه برخي از نامه ها در انتهاي جلد ششم اين كتاب آمده است.)

از جمله شخصيتهايي كه درباره اين كتاب نامه سپاس و قدراني نوشته اند مرجع بزرگ شيعه و زعيم عاليقدر عالمِ اسلام، حضرت آية اللّه العظمي آقاي بروجردي (ره) است كه امر فرمودند نامه اي بوسيله آل بحرالعلوم سيد موسي به مؤلف نوشته شود و در آن نامه اظهار شده است كه فرموده اند اي كاش دستم ارتعاش نداشت تا اين نامه را به دست خود مي نوشتم زيرا پس از مطالعه اين كتاب تو را يك فرد محقّق خبير و باانصاف و شهامت يافتم، بسيارند كساني كه در اين راه به اندازه همّت خود به موفقيتهايي رسيده اند امّا بهره تو بيش از ديگران است.

همچنين آية العظمي سيدمحسن حكيم (ره) مي نويسد: اين كتاب از جهاتي مرا به تعجب و تحسين واداشت و به نظرم دقيق ترين آن جهات، مراعات جنبه عدل و انصاف است.

باز هم سخني از يك نويسنده ديگر مسيحي «ميخائيل نعيمه»، با شما و با همه مردم جهان چنين مي گويد: اين كتاب شرح زندگي بزرگي از بزرگان عالم بشريّت است كه در سرزمين عرب به دنيا آمد و هيچ وقت «عربيت» نتوانست در او تأثير گذارد. البته قهرمانيهاي امام علي عليه السلام فقط منحصر به ميدانهاي كارزار نيست بلكه او در روشن بيني، پاكي وجدان و سحر بيان و عمق كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندي همّت و علوّ فكر و دستگيري و هواداري از رنج ديدگان در مقابل خطاكاران و جبّاران و فروتني و تواضع در مقابل حق هر كجا كه تجلّي كند باز هم قهرماني بي نظير بود و هر چه زمان پيش برود همه اين قهرمانيها تازه تر و گسترده تر و روشنتر مي شود و به گفته جرج جرداق اي جهان چه مي شد اگر هر چه قدرت و قوت داشتي به كار مي بردي و در هر زمان يك علي عليه السلام با آن عقل، با آن قلب، با آن بيان و با آن ذوق به عالم انسانيت مي بخشيدي.

در خاتمه بايد از بذل توجه و عنايت دوستان باوفايم «خواهران» و «برادران» مسلمانم قدرداني كنم كه عملاً در اين راه تشويقم كردند و پيوسته مرا مورد لطف خود قرار دادند و همچنين از نور چشم عزيزم فاطمه فراهاني كه در آماده سازي اين اثر عظيم نهايت سعي و بنام نامي مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام مزين است را به روح پرفتوح پدر و مادرم كه اولين آموزگارانم در دين مبين اسلام بوده اند اهداء مي نمايم و بر ايشان علوّ درجات و مغفرت بي پايان از حضرت احديت آرزومندم.

هر كس غلام بنده شاهي و دولتي است
ما بنده حقيم و شاهنشاه ما علي است

بنده كوچك خدا
عتبه بوس حضرت مولا
شمس فراهاني

سخن مترجم

كتابي كه در دست داريد، سخن از مردي مي گويد كه اگر جهاني به مدح و ستايش او زبان بگشايند، حق سخن ادا نكرده و از عهده اين مهم بر نخواهند آمد. چهارده قرن از زمان او مي گذرد، ولي هنوز سخن گفتن از او تازگي دارد.با اين كه در اين مدت طولاني كتابهاي بسياري در باره او نگاشته اند هنوز به ژرفاي حقيقت او نرسيده و حق مطلب به جاي نياورده اند، و آن طور كه بايد وشايد او را نشناخته و معرفي نكرده اند!

سخن درباره اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام ، تنها منحصر به بحث پيرامون دوران ها زندگي، نشو و نما، و تاريخ حيات او نيست. كارهاي او، گفته ها و نوشته هايش، فرمانهايش و دستوراتش، همه و همه در خود دنيايي از حكمت و دانش نهفته دارند كه هر يك به نوبه خود مي تواند سر مشقي براي جهانيان، و دستور العمل زندگي قرار گيرد به همين دليل است كه سخن گفتن پيرامون اين شخصيت بزرگ تاريخ، پرچمدار و منادي حقوق بشر، كه به حق در انحصار هيچ ملت و مذهبي نيست و به همه مردم جهان تعلق دارد، پايان ناپذير نيست.

درباره شخصيت امام علي عليه السلام ، نويسندگان و دانشمندان ملل و مذاهب مختلف داد سخن داده و كتابها به رشته تحرير در آورده اند كه هر كدام به نوبه خود گوشه اي از تاريخ پر ماجراي امام علي عليه السلام را بازگو مي نمايد؛ ولي كتابي را كه نويسنده شهير و دانشمند مسيحي لبناني «جورج جرداق» در پنج مجلد بزرگ در اين زمينه به دست داده است، به راستي در عصر حاضر بي مانند است، و خواننده عزيز با مطالعه نخستين جلد آن ـ علي و حقوق بشر ـ پي به ارزش زحماتي كه مؤلف محترم در تهيه و تكميل آن متحمل شده است خواهد برد و بحث پيرامون آن در اينجا موردي ندارد.

من از پنج سال قبل كه اين اثر پر ارزش را در عراق به دست آوردم، به ترجمه آن همت گماشتم، ولي گذشت ايام و اشتغال به ترجمه كتاب نقش «عايشه ام المؤمنين در تاريخ اسلام» تكميل آن را به تعويق انداخت، و فقط اندكي بيش از نيمه اي از نخستين جلد آن ترجمه گرديد. ولي هميشه اين آرزو را داشتم كه فرصتي دست دهد و اين اثر نفيس و ارزنده را به خوانندگان پارسي زبان تقديم نمايم، تا بدين وسيله عرض ادبي به ساحت مقدس حضرت امير المؤمنين عليه آلاف التحية و السلام كرده باشم، تا اينكه بخت ياري كرد و جناب آقاي حاج شمس فراهاني مدير و مؤسس مطبوعاتي فراهاني كه از رادمردان بنام و هواداران اهل البيت عليهم السلام ، و شيعيان فداكار حضرت امير مؤمنان، و خدمتگذاران به عالم علم و دانش و فرهنگ اسلامي است و در اين راه از بذل مجاهدت و مال به هيچ روي مضايقه ندارند، پس از چاپ و انتشار كتاب «نقش عايشه ام المؤمنين در تاريخ اسلام» تكميل آن را مصرّانه از نگارنده خواستار گرديد.

نگارنده كه آرزوي ديرين خود را بر آورده مي ديد، با همه گرفتاري كه داشت به تكميل آن همت گماشت، و در انجام اين مهم تا آنجا كه در قدرت داشت در حفظ امانت ترجمه و رعايت رواني و شيوايي نوشتار آن كوشش خود را به كار برد. امّا ذكر اين مطلب ضروري است كه چون مؤلف محترم فردي مسيحي است، ديدگاههاي او، خاصه در مواردي كه به امور فقهي و شرايع اسلامي مربوط مي شود، نمي تواند مأخذ قرار گيرد، و يا بر هر نتيجه اي كه از مباحث خود مي گيرد، صحه گذاشت؛ از اين روي، در آنجاها كه ضرورت ايجاب مي كرد، مترجم در ذيل صفحات مربوطه توضيحات لازم را داده است. اميد است اين كتاب كه تا حد قابل ملاحظه اي بازگو كننده شخصيت علي بن ابي طالب عليه السلام ، و نمودار روحيه آن راد مرد بزرگ عالم بشريت است، مقبول ارباب خرد، و مورد استفاده كامل هم ميهنان عزيز قرار گرفته و دستورات آن حضرت را راهنماي زندگي خود قرار دهند كه در پيروي از خط مشي او سعادت و خوشبختي دو جهان نهفته است. و نيز رجاء واثق دارم كه اين خدمت ناچيز در پيشگاه حضرت احديت، و همچنين ساحت مقدس حضرت امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام مورد قبول واقع و مرا به ترجمه و تكميل مجلدات بعدي آن ياري فرمايد، «و ما توفيقي الا باللّه عليه توكلت و اليه انيب».

تهران، آبان ماه 1347،
عطامحمد سردارنيا

سخن مؤلف

انسانيت، تاريخ طولاني و شگفت انگيز و واحدي دارد. درازاي آن را عمر بشر، و از قديم ترين ايام، تشكيل مي دهد. دست روزگار آن را به نخستين روزهاي آفرينش زمين متصل مي سازد كه آرام و سنگين از مرحله اي به مرحله ديگر و از دوره اي به دوره اي ديگر قدم برداشته است.

آنچه باعث شگفتي آن مي شود، بيش از آن است كه بتوان در مقدمه اي آورد و يا در كتابي مورد بحث و تحقيق قرار داد؛ ولي روشن ترين مظاهر اين شگفتي را مي توان چنين بيان كرد كه در دوران ها مختلف، گروهي از انسانها، و يا فردي از افراد آن، با وجود پرتگاه هاي وحشتناك سقوط و انحطاط، در عالي ترين مرتبه مقام انسانيت زيست كرده اند تا جائي كه بيننده در برابر اين تضاد شگفت انگيز ناگزير مي گردد قبول كند كه تاريخ را سيري دقيق و حساب شده است كه در آن پيش مي رود؛ وگرنه پيشرفت و تمدن درخشان يونان قديم را در چنان دوره انحطاط و سقوط چگونه مي توان تفسير و تعبير نمود؟!... ملتي كه به كمك و ياري نوابغ و بزرگان خود، نقاب از چهره حقايق بر مي دارند؛ افكار و انديشه هاي تابناكشان براي هنر و دانش و اخلاق و

ساير زمينه هاي فكري، آزادي و آزادمنشي انسان، اساس و پايه اي محكم مي گذارند، تا جائي كه آتن، شهر بزرگ آنان، در جهان بلند آوازه مي شود، چشم ها را خيره مي كند و شهرت آن موجب مي شود تا جنگجويان خيال تسخير آن را در سر بپرورانند؛ آنگاه از هر طرف با سلاحهاي جنگي به سوي آن شتابند، و چون آن را به تصرف در آوردند، سايه مرگ و نيستي بر آن بگسترانند!... امّا در آن هنگام كه آتن مغلوب، چهره حقيقي خود و مفاهيم كمال انسانيت را به غالب خيره نشان مي دهد، چاره اي جز آن ندارند تا در ويرانه هاي آن زانو بر زمين زده، و چون كودكان زود باور، مطيع و فرمانبردار گردند، بر پاي شعرا و هنرمندان و حكما بوسه زنند و سر زمين مقدس افكار و انديشه هاي تابناك را رها سازند، در حالي كه بر هوسهاي طمع آلود جنگ و ستيز خود لعنت مي فرستند و جنگ آوران خويش را تحقير مي نمايند. دلهاي سنگشان نرم گشته و از بربريت و ستمكاري به انسانيت گرائيده و با بهره اي كم و بيش از كمال انساني، كه در بقاياي خرابه هاي يونان يافته اند، به زاد و بوم خود باز گردند و آن را براي جهانيان به ارمغان ببرند!... بدين ترتيب و به دست ملت يونان، نور بشريت و انسانيت در اقصي نقاط گيتي منتشر مي شود و بر تارك ايام مي درخشد.

امّا آنچه موجب وحدت تاريخ مي شود، مراحلي است كه ملل مختلف جهان در مسير آن قدم گذارده به پيش رفته اند، اگر چه به صورت ظاهر در پاره اي از موارد با هم فرق داشته اند؛ و تفرقه تازيانه دردآلودي است كه بشر به دست خويش بر پشت خود فرود آورده، اگر چه آن نيز در هر زمان نامي داشته و در هر جا به رنگي خاص جلوه نموده است؛ و يگانگي در هدفي است كه ملل روي زمين در مسير جانكاه خود در مد نظر داشته اند، اگر چه نامهاي مختلف به خود گرفته است.

در تاريخ واحد، انسانيت امري است كه ضرورت اين وحدت را نشان مي دهد، و آن عبارت از اين است كه هر پيشرفتي كه فرد يا جماعتي از بشر بنيان نهاده، به روي هم نتيجه واحدي است كه انسانيت، با همه معاني اش در هر عصر و زمان، از ابتداي پيدايش او تا كنون در آن سهيم و شريك بوده است.

اگر سر گذشت تاريخ، داستان تطور همه جانبه اي ضمن روشها و خطوط بزرگ است، ما ملت عرب را در تار و پود حوادث آن چه نقشي بوده است؟!... و چه وظيفه اي را در خلال مراحل آن براي انسانيت انجام داده ايم؟ و يا به عبارت ديگر به خود چه خدمتي كرده ايم؟!

ما به حكم آنكه موجودي زنده بر روي زمين هستيم، در طول تاريخ و شگفتيهاي آن، و وحدت تاريخي آن، شريك و سهيم مي باشيم. شايد بتوان گفت كه وجود ما در ايجاد شگفتيهاي آن، نقش اساسي در تاريخ خاص ملت ما داشته باشد، شگفتي اي كه نمودارش در دوران ها مختلف تاريخ، عظمت و بزرگي علي بن ابي طالب و نزديكان او در مقابل انحطاط ها و سقوط هايي است كه پس از او به ظهور آمد؛ انحطاط ها و سقوط هاي هولناك عظيم در تفكر و انديشه، و بزرگ در قلب و درون كه به حق جا دارد به او آن چنان بنگريم كه به هر مقام شامخ ديگر در تاريخ انسانيت. در گذشته، عرصه بر آدمي تنگ نبود، مگر در آنچه خود به ناداني و گمراهي خويشتن را بدان محدود مي ساخت و بدان خو مي گرفت و آن را از نسلي به نسل ديگر تحويل مي داد كه تاريخ مبيّن آن است.

همچنين ميدان ديد او را از دوربيني، و ديدن فرازها و همواريها، جز ابرهاي سياه و سنگين جهل و ناداني كه هر دم رو به تزايد و تيرگي هر چه بيشتر بوده، نمي پوشانيده است.

اين محدوديتها در دوران هاي گذشته تاريخ به حدي تنگ و توان فرسا بوده است كه آدمي را از برخورداري از مواهبي كه به او ارزاني شده بود تا آنها را در كشف منابع خير و نيكي كه در آن سوي محدوديتها وجود داشته به كار اندازد، باز مي داشت.

آن ابرهاي تيره و تار جهل و ناداني به گونه اي بر او هجوم آورده و او را در بر گرفته بودند كه مانع مي شدند تا در آبهاي بي كرانه شنا كند و به اطراف زمين به سير و سياحت بپردازد.

امّا منابع خير و نيكي، آبهاي بي كرانه، اطراف زمين... چيزي جز دستهاي بزرگان واقعي نيستند كه بر زمين، چون ابر رحمت بر فراز صحراهاي خشك و سوزان مي گذرند؛ ابرهاي اميد و فرح بخشي كه در سايه يأس و نا اميدي عبور مي كنند، و با رگبار شديد، باران زندگي مي بارند و مي گذرند در حالي كه در پشت سر، سر سبزي و خرمي و آب روان براي مردمي گرسنه و تشنه باقي گذارده اند.

صفحات تاريخ سياه بسته شد، و آن گمراهي ها و ناداني ها كه ميدان ديد و بصيرت آدمي را تنگ ساخته بود، بر خود گريستند؛ گمراهي ها و ناداني هايي كه بر بزرگان و افتخارات تاريخ آن چنان سخت گرفته بودند كه برخي از آنان در چنگال مردم چنان اسير و زبون شده بودند كه ديگران را دسترس و حتي ديدن ممكن نبود. ميدان باز شد و جهاني را در خود جاي داد.

در اين حال شخصيت بزرگ واقعي كه به حق او را نمي توان به طايفه اي و يا قومي از اقوام بشر اختصاص داد، ظهور كرد؛ همچون سقراط كه از آن همه بشريت از يونانيان و هنديان و چينيان و اعراب... مي باشد و ساير بزرگان جهان تا علي بن ابي طالب عليه السلام ، بزرگ ترين همه آنها در شرق از هم مسلكان او، و ساير نوابغ جهان و همگنان او... كه وجودش چون خورشيدي است كه در بيابانها و كوهها، قلل آنها و دره ها، خشكي ها و درياها به يكسان نور مي تابد؛ و بر آدمي است كه از پرتو انوار او بهره برگيرد، و در برابر نورش ديوار و مانعي نسازد، و در آن حال كه سردي وي را گرفته است، خود را به نور و حرارت او گرم كند و گوشه اي از زواياي وجود خود را از آن محروم نسازد.

در تاريخ مشرق زمين ـ مانند تاريخ ساير جوامع بشر ـ جنگ آوران، تبهكاران، دزدان حرفه اي، نادانان، و بي خرداني وجود داشته اند كه بنا به منطق عصر قديم و قرون وسطي، زيبنده آن بوده اند كه پادشاهان و زمامداران و صاحبان امر و نهي و جهان مطيع باشند!!... و پس از مرگ از آنها دلاوران و بزرگاني بسازند و در مرگ و زندگي برايشان القاب و عناوين مختلف پر زرق و برق و بزرگ بيافرينند!! هنوز هم صفحات سرد كتابهاي بي رونق القاب سازان و متملقين و چاپلوسان كه پر است از قهرمانيهاي آن تبهكاران و عظمت و بزرگي آن بي خردان بي قدر و قيمت كه در آن فصلها ساخته و به هم بافته اند، سيلي بر چهره ما مي زند. اين متملقين فرومايه، در تأليفات خود تا آنجا پيش رفته اند كه گويي دلاوري و قهرماني جز تقلب و تزوير، و بزرگي و بزرگواري جز ميدان داري و پيشي گرفتن در غارت و چپاول و غصب و كشتار و ويران ساختن و از بين بردن نيست و ارتكاب به اين جرائم موجب فخر و مباهات، و توليد ناراحتي و در هم كوبيدن اعصاب مردم و ايجاد گرسنگي و دست زدن به هر جنايت و يا هر امر پست و فرومايه ديگري موجب افتخار است!!

ما پس از آرزوي صحت و سلامتي براي اين قبيل نويسندگان بيمار، دست به تأليف اين كتاب مي زنيم و در آن از يك شخصيت و قهرمان حقيقي به عنوان يك انسان واقعي سخن خواهيم راند، و آن را به سلسله تأليف هاي پر ارجي كه در اين روزگار در كتابخانه هاي ما به چشم مي خورد مي افزائيم. امّا ناگزير به ذكر چند نكته هستيم كه مهم ترين آنها عبارت اند از: در تاريخ ما صفحات تابناك و درخشاني از تجلّي انسانيت وجود دارد كه مايه فخر ما ملت عرب است، همچنانكه به تاريخ انسانيت افتخار مي بخشد. اموري كه از مطالعه دوران علي عليه السلام و پس از آن به دست خواهيم داد، سهم بزرگي است از پايداري در برابر ظالم وياري مظلوم، جنگ و ستيز با برده گيري و استثمار كه با كوشش و فعاليت، عوامل آنها را با ايجاد مقررات و قوانين در چهار چوب زمان و مكان از ميان برداشته و با گذشت و فداكاري و از خود گذشتگي در راه شرف و انسانيت به مجاهده برخاسته است. اينجاست كه ما بيش از پيش مي بينيم كه تاريخ ما همه ظلم و ستم نيست، در پاره اي از شب هاي آن جرقه ها و روشنايي هاست و در تاريكي هايش انواري و اقماري، و در ژرفاي ظلم و ستم هايش روزهاي روشن و آفتاب خندان و بارانهايي ست كه گاهي سيل آسا و زماني اندك اندك صحراهاي آن را سيراب ساخته است.

همين صفحات تابان در تاريخ ماست كه به ما اجازه مي دهد تا براي گسستن زنجيرهايي كه دوران ها طولاني و تاريك به دست و پاي ما پيچيده است بار ديگر بر خويشتن بنگريم و از قهرماني واقعي در راه انسانيت كه شامل دلاوري فردي از افراد و يا نسلي از نسلهاي بشر است تجليل كرده، اساس مليت عرب را تنها در محدوده خدمت به انسان تحكيم نماييم. چه، ملتي كه توانسته است نقاب از چهره نبوغ خود در چهارده قرن پيش از اين به وجود شخصيتي چون علي بن ابي طالب عليه السلام ، و جمعي ديگر چون شاگردان مكتب او و يارانش در آن روزگار، بردارد، همين ملت در اين روزگار، عصر تسخير فضا، بهتر مي تواند به همراه كاروان بشريت پيش رود و ناظر برآينده باشد و اگر نگاهي به عقب مي افكند از آن رو است كه از سيماي فرتوت و طولاني آن نيرو و اراده كسب كرده باشد نه آنكه از راه بازمانده و امواج تاريخ او را از دور خارج سازد.

دو مطلب ديگر را نيز اضافه مي كنيم:

نخست آنكه هر يك از ملل عالم، بزرگان و افتخارات تاريخ انسانيت را مورد بحث و بررسي دقيق خود قرار داده و هر يك را در خور مقام خويش برگزيده و برايشان جايگاهي معين و مشخص نموده واز هر كدام به سهم خود برخوردار شده است؛ آنگاه به بحث و بررسي پيرامون ساير بزرگان و افتخاراتي كه در مرتبه پايين تر از آنها قرار دارند پرداخته و همچنان پيش رفته و تا آنجا كه ممكن بوده است از پيش آمدها و رويدادهاي تاريخي و سير و رفتار قهرمانان و بزرگان حقيقي براي پيشرفت خويش درس عبرت گرفته و از آن استمداد نموده است. پس چرا ما چنين نكنيم؟ و چرا افتخارات و بزرگان خودمان را با افتخارات و بزرگان آنان مقايسه و مقابله ننماييم؟ در حالي كه سرگذشت تاريخ ما يكي است و افتخارات و بزرگان تاريخي به همه ما تعلق دارند.

دوم اينكه شخصيّت علي بن ابي طالب عليه السلام از جمله مواردي است كه اگر دور از تقليد از شيوه گذشتگان در معرفي بزرگان تاريخ، حقيقت شخصيّت آنان مورد بحث و تحليل قرار گيرد، معلوم مي شود كه محور عظمت ايشان تنها ايماني است كه شرافت انسان و حق مقدس آن در زندگي آزاد و شرافتمندانه او دارند و اينكه جمود و ارتجاع در حال و گذشته، چيزي جز تن دادن به مرگ و نابودي نيست و انسان در هر حال بايستي به سوي كمال پيش رود.

به راستي كه بسيار اندك اند بزرگان گذشته تاريخ كه در دل و جان آدمي تخم اين قاعده اصلي تحول و تكامل را بپاشند؛ همچنانكه علي عليه السلام از زبان طبيعت بشريت و كانون زندگي سخن مي گفت كه: «فرزندان خود را به اخلاق خود تربيت نكنيد، چه آنان براي زماني غير از زمان شما خلق شده اند!» و جداً از افتخارات گذشته تاريخ بسيار نادرند، آنهايي كه در دل و جان آدمي تخم اين قاعده بزرگ را كه شامل همه روش هاي انساني و ناظر به همه فعاليت ها باشد، چون علي بپاشند كه:«هر كسي دو روز او مساوي و برابر باشد، زيان برده است» علي عليه السلام به صراحت مي فرمايد: اجتماعي كه امروز او با ديروزش مساوي باشد و قدمي به سوي كمال بر نداشته باشد زيان كار است، و بهره و پيروزي از آن ملتي است كه امروزشان بهتر از ديروزشان است» و اين جز با پيشرفت همراه امواج زندگي ميسر نيست.

و راستي كه بسيار كم اند از بزرگان تاريخ گذشته كه در دل و جان آدمي تخم موازين عدل و انصاف را كه در حقيقت قائم به خود باشد، بپاشند و يا با نبوغي كه دارند آنها را بيابند و ارائه دهند، نظير اين بيان عميق كه: «بدخوي، خود را آزار مي دهد». و جدا بسيار كمياب اند از بزرگان گذشته تاريخ، آنان كه دريافتند و معتقد شدند و گفتند: «هر كسي در خلقت چون توست، و مردم همه باهم برابرند».

و در حقيقت، بسيار اندك اند از بزرگان گذشته تاريخ، آنهايي كه فرياد مي زدند: «احتكار جرم و گناه است،... بينوايي گرسنه باقي نمي ماند، مگر آنگه توانگري از حق او بهره مند شده باشد،... گناه نابخشودني، ستمي است كه به شكلهاي گوناگون افراد به يكديگر روا مي دارند...» و آنگاه به پيروي همين مضامين، قوانين و آئين نامه هايي وضع نمايند.

و راستي كه بسيار نادرند از بزرگان گذشته تاريخ كه بر اساس جميع اين مبادي و اصول زندگي كرده اند، آنها را اشاعه داده اند، و بر اساس آنها مكاتب فكري و اجتماعي نهاده اند و در چهار چوب افكار آزاد، هر يك به سهم خويش در پي ريزي بناي محكم و خلل ناپذير انسانيت اقدام كرده اند.

از اثر وجود علي، سرگذشتي در تاريخ ما به وجود آمده كه داراي فصولي شگفت انگيز است. داستاني كه خطوط اصلي آن را عظمت و بزرگي علي تشكيل داده و دست زمان آن را شكل داده است. آن داستان، انقلاب جهان عرب است كه در خلال دوران ها تاريك و تباهي و استثمار و درماندگي و سركشي و شب هاي تاريك و وحشت زاي استبداد، به وقوع پيوسته است.

در آن عصر وحشت آفرين،هيچ نيرومندي «به مقياس نيروي زندگي» وجود نداشت مگر آنگه آقا و سرور و فرمانده بود؛ آزار مي داد، مي كشت، تازيانه مي زد، و ملت را به بدبختي مي كشيد.

هيچ دزدي وجود نداشت، مگر آن كه بر آن بود تا چون ساير دزدان، اموال مردم را بدزدد. هيچ خونخواري يافت نمي شد، مگر آنكه گردنهاي آزادگان و بي گناهان دروگاه شمشير او بود. هيچ ناداني وجود نداشت، مگر آنكه پايه هاي كاخ با عظمتش بر استخوان كله هاي روشنفكران بنا شده بود. هيچ بنده اي ديده نمي شد، مگر آنكه در قتل و شكنجه آزادگان شريك بود.

هيچ بي خردي نبود، مگر آنكه متكبرانه قدم بر زمين مي گذاشت، گويي او است كه زمين مي شكافد و از بزرگي سر به قله كوه مي سايد.

و بالاخره هيچ توله اي از زمره آن سگان يافت نمي شد، مگر آنكه رأيي و نظري در سرنوشت و محدود ساختن زندگي ملت بيچاره داشته باشد.

تاريخ ما از آن نقطه نظر كه فصلي از تاريخ عمومي انسانيت است، كم و بيش اين مظالم را درك كرده است.

براي نمونه ديونيوس حاكم سيراكوز كه ديكتاتوري پست و فرومايه بود، فرمان داد تا افلاطون حكيم را چون بردگان در بازار بفروشند! تا اينكه يكي از دوستان افلاطون، حكيم را باز خريد و آزاد كرد!!...

ديونيوس صغير چون به جاي پدر نشست، در مقام آزار او برآمد، ولي حكيم نجات يافت؛ بار ديگر در مقام كشتنش برآمد كه با وضعي شگفت انگيز به دستياري يكي از شاگردانش از مهلكه جان به در برد!!

اين داستان، همان داستان انقلاب عرب است، كه در خلال مهلكه هاي ناگوار در درون گروهي بسيار از آزادگان، و بر زبان آنان و به دست هاي ايشان به وقوع پيوست كه سردمداران آنها را شاگردان مكتب علي تشكيل مي داده اند كه از روش و اخلاق او و پايداري در برابر استبداد تبعيت مي كردند و پيش تازان مبارز برضد حكومت گردن كشان و خود كامگان در طول قرون قديم و وسطي بوده اند.

انقلابِ انسانِ خسته و ستم ديده اي كه پايه هاي آن را بي هيچ امتيازي، بر اساس دفاع از خود و بينوايان واز پاي افتادگان و درماندگان قرارداد، و داستاني است بس دراز كه بعضي در مقام تحليل آن بر آمده، جمعي آن و صواب، و گروهي آن را و خطا خوانده اند. و شايسته است كه بار ديگر مورد بحث و بررسي قرار گيرد؛ چه اين انقلاب در حقيقت، همان طور كه ما مي بينيم، در طول زمان به داستان شخص علي عليه السلام بستگي دارد، كه با كساني مي جنگيد كه با شمشير و حيله و نيرنگ به پيكار او آمده بودند. انقلابي كه صفحات آن پر است از نبرد پدران ما در راه زندگي، كه براي ما تحولي بس عظيم و بزرگ از گذشته گناه آلود و تجاوز كاري ها به شمار مي رود.

خلاصه آنكه، ما از چهار چوب جهان عرب پا فراتر گذارده، و به كل جهان مي پردازيم و از قيد زمان عربيت محدود به دو تاريخ نزديك به هم، به محدوده تاريخ جهاني، از به وجود آمدن بشر تازمان انقلاب صنعتي اروپا كه زمان پيدايش و زندگي نوابغ بزرگ و تدوين قوانين و انقلاب اجتماعي و اخلاقي و سياسي است، پاي مي گذاريم و پس از اين سيرو گذار، ناچار درك مي كنيم كه فرزند ابو طالب را نيز در بين اين نوادر و قانون گذاران و رهبران انقلاب مقام و موقعيتي خاص است. امّا آن چگونه مقامي است؟ و جاي اين مرد بزرگ در ميان آن مردان تاريخ كجاست؟

آيا اين ستم نيست كه در غالب كتابهايي كه پيرامون علي نوشته شده است، سخن از مطالبي به ميان آمده باشد كه گويي همه يك موضوع اند و سخن تنها پيرامون همان يك موضوع دور مي زند و چون پا فراتر نهند، سخن از شمشير زني است كه به ضربتي دو نيمه مي كند، و نيزه اي است كه مي شكافد و سخن از دشمنان او است كه پرندگان آسمان در نابودي آنان فرود مي آيند و درندگان بيابان آنان را از هم مي درند!

اين امور بي شك جايي براي خود دارند كه در تاريخ او، ازهزار و يك داستان و اتفاق و از زماني بس دور و دراز، مندرج است.

ولي عظمت و بزرگي واقعي فرزند ابو طالب خيلي بيشتر از اين هاست، تا جايي كه اگر خوب مورد بحث و مداقه قرار گيرد، زواياي تاريك زندگي اين رادمرد بزرگ روشن خواهد شد نه اينكه هر بحث و انتقاد تنها بر محور آن دور زند.

ما كوشش كرده ايم كه اين كتاب را به ديدگاه هاي تازه اي پيرامون دوران علي و همچنين ديدگاه هاي متين و گسترده و نويني كه شامل نبوغ او باشد، بياراييم. آنگاه با توجه به مفاهيم انسانيت كه در تاريخ آن مندرج است و با توجه به اينكه انسان، خود موجودي است اجتماعي، بيان كنيم كه او چگونه مراحل انسانيت را در هر دوره پا به پاي تاريخ پيش رفته است. تا حَدِّ امكان كوشيده ايم مفهوم انسان را از نظر علي بن ابي طالب، به هنگام مقابله و مقايسه او با ساير روشنفكران تاريخ، از پاره اي جوانب روشن سازيم و بين قوانين و مباني عمومي او و مباني انقلاب كبير فرانسه كه مبين معالم انسانيت در عهد قديم و قرون وسطي و پايان آن دوره ها در تاريخ بشر و آغاز عصر جديد مي باشد، مقايسه نماييم. همچنين از مواردي كه در اين كتاب آورده ايم مطالبي است پيرامون سقراط و علي كه به تجزيه و تحليل مي پردازد، آنگاه آن دو مرد را از نظر فلسفه و اخلاق و ديگر معالم و مفاهيم انسانيت با يكديگر موازنه و مقايسه مي كند؛ و گفتاري كه آشكار مي سازد كه علي خود نمودار قسمت اعظم عدالت اجتماعي در جهان هستي است. و نيز بحث دامنه داري است از ميزان و هماهنگي شخصيت فرزند ابو طالب كه بدون آن هيچ بحث و اظهار نظري صحيح نخواهد بود؛ ما از اين هماهنگي در شخصيت او، اموري را كه خود مايه شگفتي و اعجاب است حاصل كرده ايم. همچنين، مطالبي است پيرامون تشيع در تاريخ عرب و كشف اشتباهاتي است كه مؤلفين پيرامون اين موضوع دقيق عمداً مرتكب شده اند.

سرانجام اثري است كه علي عليه السلام در ادبيات عرب در قرون ميانه داشته و بررسي ويژه اي است پيرامون «علي عليه السلام و مليّت عرب» و مباحث مفيد ديگر.

ما در تمام اين مباحث ديدگاههاي مفصل خود را درباره روش محققين، در آن هنگام كه به بحث و بررسي تاريخ گذشته ما مي پردازند و اظهار نظر مي كنند، اعلام داشته ايم؛ و در فصلي، حدود واقعي آن را كه به ما امكان مي دهد تا تاريخ خود را در ضمن آن بررسي نماييم، نموده ايم و همچنين در پايان، ديدگاه هاي خود را درباره بحث و بررسي ساير نويسندگان عرب و غير عرب كه درباره علي بن ابي طالب عليه السلام كتابي نوشته اند، بيان داشته ايم.

چيزي كه باقي مي ماند، موضوعي است كه جسته گريخته جمعي از خرده گيران بدان اشاره مي كنند، كه از جنبه اهميت، بيشتر به شعر مي ماند؛ و چون در مورد آنها در فصلي كه از امام و اروپائيان سخن رانده ايم توضيح داده شده است، از بازگويي آن در اينجا خودداري مي كنيم.

پاسخگويي ما در اين مورد به اين دليل است كه در واقع اجحافي است كه به دانش مي شود؛ همچنان كه بخواهند حرارت را از آتش، و جنبش را از باد، و سير و حركت را از رودخانه باز ستانند؛ و ما در آن جز عجز و زبوني چيزي ديگر نمي بينيم كه آنها آن را پوشيده و داشته تظاهر مي كنند و مي گويند اين نتيجه دانش است! كه شايسته است بدان به طور عمقي توجه نماييم. چه اين قسمت، از اساس و جوهر بحث و تحقيق مي باشد، نه جزء فروع و عوارض آن.

اميد است كه حقي از دوران ها تاريخ خود را ادا كرده باشيم و در سير هميشگي به سوي كمال در گردونه زندگي و به همراهي كاروان تكامل و تجدد، خود سر مشقي براي همنوعان در مسير تاريخ خاصشان باشيم و نمونه اي براي خود و ديگران گرديم در آن هنگام كه از تاريخ انسانيت بهره برمي گيريم.

اين آرزو خواسته ما از اين كتاب است.

بيروت،آذار، 1958
جورج سجعان جرداق