امام على (ع) و قاسطين

يعقوب جعفرى

- ۴ -


معاويه و جرير بجلى فرستاده امام به شام

پس از ياران جنگ جمل و انتقال امام از مدينه به كوفه كه خود داستان مفصلى دارد، امام تصميم گرفت كه كار معاويه را يكسره كند و به خود سرى‏هاى او در شام خاتمه دهد. در اين هنگام جريربن عبداللّه بجلى حاكم همدان وارد كوفه شده بود و چون از قصد امام آگاهى يافت پيشنهاد كرد كه امام او را به سوى معاويه بفرستد تا معاويه را به راه آورد. او به امام گفت: من با معاويه دوستى دارم، بگذار پيش او بروم و او را به اطاعت تو دعوت كنم. مالك اشتر به امام گفت: او را نفرست كه به خدا سوگند ميل او به معاويه است. امام گفت: او را رها كن تا ببينيم چگونه به سوى ما بر مى‏گردد.(1)

امام پيشنهاد جرير را پذيرفت و چون خواست او را اعزام كند به او گفت: مى‏بينى كه اصحاب پيامبر كه اهل دين و انديشه هستند در كنار من قرار گرفته‏اند و من تو را براى اهل شام انتخاب كردم چون پيامبر درباره تو گفته است كه تو از نيكان اهل يمن هستى. با نامه من نزد معاويه برو اگر به آنچه كه مسلمانان وارد شده‏اند وارد شد كه هيچ و گرنه پيمان صلح را لغو كن و به او برسان كه من به امير بودن او راضى نيستم و مردم نيز به جانشينى او رضايت نمى دهند.

جرير با نامه امام به شام رفت و بر معاويه وارد شد و پس از حمد و ثناى الهى گفت:

اى معاويه مردم مكه و مدينه و بصره و كوفه و حجاز و يمن و مصر و عروض و عمان و بحرين و يمامه با پسر عمويت (على) بيعت كرده‏اند و كسى جز مردم اين قلعه‏هايى كه تو در آن هستى باقى نمانده است، اگر سيلى از بيابان‏هاى آن جارى شود آن را غرق مى‏كند و من نزد تو آمده‏ام و تو را به آنچه باعث هدايت و رشد تو در بيعت با اين مرد مى شود دعوت مى‏كنم. جرير پس از ذكر اين سخنان، نامه امام را تحويل معاويه داد.(2)

نامه امام به معاويه كه توسط جرير به او داده شد با تفاوت هايى اندكى در منابع تاريخى فراوانى آمده است.(3)و مرحوم سيد رضى نيز قسمت هايى از آن را در نهج البلاغه آورده و ما اكنون ترجمه متن آن نامه را به نقل از وقعه صفين در زير مى‏آوريم:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم، اما بعد، بيعت با من در مدينه حجت را بر تو كه در شام هستى تمام كرده است چون همان كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بوند به همان گونه با من بيعت كرده‏اند، به گونه اى كه ديگر نه كسى كه حاضر است مى‏تواند كس ديگر را انتخاب كند و نه كسى كه غايب است مى‏تواند آن را نپذيرد، همانا شورى حق مهاجران وانصار است، پس اگر بر مردى اتفاق كردند و او را امام ناميدند خوشنودى خداوند در آن خواهد بود. پس اگر كسى به قصد اعتراض يا بدعت از آن بيرون شود، او را به آن بر مى‏گردانند و اگر امتناع كرد، با او به سبب پيروى از غير راه مؤمنان مى‏جنگند و خدا او را به آنچه خود خواسته وادار مى‏كند و او را به جهنم مى‏برد و چه بد جايگاهى است.

همانا طلحه و زبير با من بيعت كردند آنگاه، بيعت مرا شكستند و پيمان شكنى آنها مانند ردّ آن بود و من با آنها جهاد كردم تا اينكه حق آمد و فرمان خدا آشكار شد دوست داشتنى‏ترين كار براى من درباره تو عافيت توست مگر اينكه خودت، خودت را در معرض بلا قرار بدهى، پس اگر خود را در معرض آن قرار دهى با تو مى‏جنگيم و از خداوند كمك مى‏جويم.

تو درباره قاتلان عثمان بسيار سخن گفتى، پس به آنچه مسلمانان وارد شده‏اند وارد شو آنگاه داورى آنان را به من واگذار كن تا تو و آنان را به كتاب خدا وارد سازم، ولى اينكه تو مى‏خواهى مانند فريب دادن كودك از شير است. به جان خودم سوگند اگر با عقل خود بنگرى و هواى نفس خود را كنار بگذارى، مرا بى زارترين قريش نسبت به خون عثمان مى‏يابى.

و بدان كه تو از «طلقا = اسير آزاد شده در اسلام» هستى كه خلافت براى آنان حلال نيست و نمى توانند در شورا قرار گيرند. و به سوى تو و كسانى كه نزد تو هستند، جرير بن عبداللّه را كه از اهل ايمان و هجرت است فرستادم، پس بيعت كن و نيرويى جز از خدا نيست»(4)

چون معاويه نامه را خواند، بلافاصله جرير به پا خاست و خطاب به معاويه و جمعيت حاضر در آنجا خطبه‏اى خواند، او در اين خطبه سعى كرد كه ابهامات موجود را از ميان بردارد و حاضران را در جريان چگونگى بيعت مردم با على و چگونگى كار طلحه و زبير و جنگى كه در بصره با آنان اتفاق افتاد بگذارد و اين بهانه معاويه را كه عثمان او را حاكم شام كرده از او بگيرد. ا و پس از حمد و ثناى الهى و فرستادن درود بر پيامبر چنين گفت:

«اى مردم كار عثمان حاضران در مدينه را عاجز و ناتوان كرد تا چه رسد به كسانى كه از آن غايب بوده‏اند، همانا مردم بى چون و چرا با على بيعت كردند و طلحه و زبير هم از كسانى بودند كه با او بيعت كردند آنگاه بى هيچ دليلى بيعت خودرا شكستند. آگاه باشيد كه اين دين فتنه‏ها را تحمل نمى‏كند و عرب نيز شمشير را نمى پذيرد، ديروز در بصره فاجعه اى رخ داد كه اگر تكرار شود آرامشى براى مردم نخواهد بود، عموم مردم با على بيعت كرده‏اند و اگر خداوند كارها را به ما محوّل مى‏كرد جز او كس ديگرى را انتخاب نمى‏كرديم و هر كس با اين كار مخالفت كند مورد مؤاخذه و عتاب قرار مى‏گيرد.

اى معاويه تو هم در آنچه مردم وارد شده‏اند وارد شو، و اگر بگويى كه عثمان مرا عامل خود كرده و هنوز عزل نكرده است، اگر اين سخن روا باشد دين خدا برپا نمى‏شود و هر كس كارى را كه در دست او است نگه مى‏دارد، ولى خداوند از خليفه قبلى حقى بر خليفه بعدى قرار نداده است و اين كارها را به صورت حقوقى قرار داده كه برخى از آن برخى ديگر را نسخ مى‏كند.»

پس از سخنان جرير، معاويه اظهار داشت كه من و يارانم در اين باره مى‏انديشيم و خواست نظر اهل شام را بداند ولذا دستور داد كه منادى ندا دهد كه نماز بر پاست پس چون مردم در مسجد اجتماع كردند به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و تعريف از شام و مردم آن گفت:

اى مردم! شما مى‏دانيد كه من جانشين اميرالمؤمنين عمر بن خطاب و عثمان بر شما هستم، من درباره كسى كارى انجام نداده‏ام كه شرمنده باشم، من ولّى عثمان هستم كه مظلوم كشته شد و خداوند مى‏گويد: «آن كسس كه مظلوم كشته شود، ما به ولّى او تسلط داديم ولى در كشتن اسراف نشود» سپس گفت: من مى‏خواهم نظر شما را راجع به قتل عثمان بدانم.

در اين هنگام كسانى كه در مسجد حاضر بودند به پا خاستند و اظهار داشتند كه ما خواستار انتقام خون عثمان هستيم و بر اين كار با معاويه بيعت كردند و گفتند كه در اين راه جان و مال خود را فدا خواهند كرد.(5)

روز بعد، جرير بار ديگر از معاويه خواستار بيعت با على شد او گفت: اى جرير اين يك كار آسانى نيست وعواقبى دارد بگذار در اين باره بينديشم پس ازآن افراد مورد اعتماد خود را فرا خواند و با آنها در باره مأموريت جرير مشورت كرد.

از جمله كسانى كه معاويه با آنان مشورت كرد شرحبيل بن سمط زاهد معروف شهر حمص بود كه در شام نفوذ فراوانى داشت. در همان ايام شرحبيل نزد معاويه آمده بود، معاويه درباره مأموريت جرير با او سخن گفت واضافه كرد كه على بهترين مردم است جز اينكه او عثمان را كشته است، اكنون من خودم را آماده شنيدن سخنان تو كرده‏ام و من مردى از اهل شام هستم هر چه را كه آنان بپسندند مى‏پسندم و هر چه را كه آنان مكروه بدارند من نيز مكروه مى‏دارم. شرحبيل گفت: من اكنون بيرون مى‏روم بعداً نظر خود را خواهم گفت.

او بيرون رفت و معاويه پيش از آن كسانى را در بيرون آماده كرده بود كه با شرحبيل سخن بگويند و على را قاتل عثمان معرفى كنند، آنها همه شان به شرحبيل گفتند كه عثمان را على كشته است وبدينگونه شرحبيل فريب خورد و خشمناك به سوى معاويه برگشت وگفت: اى معاويه همه مردم مى‏گويند كه عثمان را على كشته است، به خدا سوگند اگر با على بيعت كنى تو را از شام بيرون مى‏كنيم و يا تو را مى‏كشيم، معاويه گفت: من با شما مخالفت نخواهم كرد و من جز مردى از اهل شام نيستم. شرحبيل گفت: پس اين مرد را نزد رفيقش برگردان.(6)

توطئه معاويه در فريب دادن شرحبيل، او را گامى به هدف خود نزديك ساخت و توانست شخص صاحب نفوذى مانند شرحبيل را كاملاً با خود هم‏سو كند و اين در تشويق مردم شام به جنگ با على، تأثير فراوانى داشت. البته پيش از اين مجلس نيز معاويه به شرحبيل كه در حمص بود نامه نوشته بود و رضايت او را در خونخواهى عثمان جلب كرده بود ولى اين بار توفيق بيشترى نصيب او شده بود وشرحبيل كاملاً براى جنگ با على به عنوان قاتل عثمان مصمم شده بود.

نصربن مزاحم روايت قبلى را چنين ادامه مى‏دهد:

شرحبيل از نزد معاويه به خانه حُصين بن نُمير آمد و گفت: به جرير پيام بده كه نزد ما آيد و حُصين به او پيام داد كه شرحبيل نزد ماست تو هم بيا و جرير در خانه حصين با شرحبيل روبرو شد شرحبيل به او گفت: تو با موضوع مبهم نزد ما آمده‏اى تا ما را در دهان شير بيفكنى و مى‏خواهى شام را با عراق پيوند بدهى و على را مدح مى‏كنى در حالى كه او قاتل عثمان است، خداوند در روز قيامت از آنچه گفته‏اى پرسش خواهد كرد.

جرير گفت: اى شرحبيل اينكه گفتى با كار مبهمى نزد شما آمده‏ام، چگونه مبهم است در حالى كه مهاجرين و انصار در آن اتفاق دارند و طلحه و زبير به خاطر ردّ آن كشته شدند؛ و اما اينكه مى‏گويى شما را به دهان شير افكنده‏ام تو خودت خودت را به دهان شير افكنده‏اى؛ و اما پيوند اهل شام به اهل عراق بر اساس حق بهتر از جدايى آنها بر اساس باطل است؛ و اينكه مى‏گويى على عثمان را كشته، به خدا سوگند اين جز انداختن تير تهمت از راه دور نيست، بلكه تو به دنيا ميل كردى و در دل تو در زمان سعدبن ابى وقاص چيزى بود. گفتگوى اين دو نفر به گوش معاويه رسيد، كسى نزد جرير فرستاد و با او تندى كرد.(7)

جرير نامه‏اى به شرحبيل نوشت(8) و طى اشعارى اورا نصيحت كرد، اين نامه در شرحبيل تأثير نمود و با خود گفت: به خدا شتاب نخواهم كرد و نزديك بود كه از يارى معاويه كنار بكشد ولى معاويه كسانى را گماشت كه مرتب نزد او رفت و آمد مى‏كردند و جريان قتل عثمان را بزرگ جلوه مى‏دادند و آن را به على منسوب مى‏كردند و نزد او شهادت دروغ مى‏دادند و نامه‏هاى جعلى ارائه مى‏كردند تا جايى كه نظر او را برگردانيدند و عزم او را محكم كردند.(9)

جالب اينكه هم شرحبيل و هم جرير هر دو اهل يمن بودند، شرحبيل از قبيله بنى كنده و جرير از قبيله بجيله بود(10) و اگرچه در نقل نصر بن مزاحم وابن ابى الحديد نيامده، ولى ابن اثير گفته است كه شرحبيل دشمن جرير بود و معاويه به همين جهت شرحبيل را دعوت كرد تا با جرير مناظره كند و كسانى چون بسربن ارطأة و يزيدبن اسد وابوالاعور سلمى وديگران را سر راه او گذاشت تا نزد او شهادت دهند كه على عثمان را كشته است. شرحبيل باجرير مناظره كرد سپس در شهرهاى شام مى‏گشت و مردم را به خونخواهى عثمان دعوت مى‏كرد، در اين باره شعرهايى سروده شده از جمله نجاشى گفته است:

 شرحبيل ماللدين فارقت امرنا

 ولكن ببغض المالكى جرير(11)

اى شرحبيل به خاطر دين از ما جدا نشدى، بلكه اين كار براى دشمنى با جرير مالكى بود.

ابن اثير در كتاب ديگرش علت دشمنى ديرينه جرير و شرحبيل را چنين مى‏نگارد كه عمر بن خطاب شرحبيل را به كوفه نزد سعد وقاص فرستاد و سعد به او احترام زيادى كرد، اشعث بن قيس كندى به او حسد ورزيد و جرير بجلى را وادار كرد كه نزد عمر رود و از شرحبيل بدگويى كند و او نيز چنين كرد و عمر شرحيل را پيش خود خواند و او را به شام فرستاد.(12) شرحبيل از آن زمان در شام زندگى مى‏كرد و تا اينكه در اين جريان پس از گفتگو با جرير و افتادن در دام فريب، نزد معاويه رفت واز او خواست كه با على بجنگد و اگر او چنين نكند با كس ديگرى بيعت خواهند كرد و همراه با او با على خواهند جنگيد تا انتقام خون عثمان را بگيرند، جرير كه در آنجا حضور داشت گفت: آرام باش شرحبيل خداوند خون مردم را محترم شمرده است به پرهيز از اينكه ميان مردم فساد كنى و پيش از آنكه اين سخن ميان مردم شايع شود آن را پس بگير. شرحبيل گفت: نه به خدا سوگند آن را پنهان نخواهم كرد و به پاخاست و با مردم سخن گفت ومردم او را تصديق كردند و جرير از معاويه و مردم شام نااميد شد.(13)

جرير چندين ماه در شام بود و معاويه جواب قاطعى به او نمى داد، البته معاويه تصميم قاطع خود را گرفته بود ولى براى دفع الوقت، جرير را معطل مى‏كرد و گذشت زمان را به نفع خود مى‏ديد او مى‏دانست كه امام با سپاهيان خود در كوفه آماده حمله به شام و در انتظار بازگشت جرير از شام هستند، اوبراى اينكه مردم شام رابراى جنگ با امام كاملاً توجيه كند و سپاه مجهزى را آماده سازد، احتياج به زمان داشت و وجود جرير در شام را فرصت خوبى بر اين كار مى‏ديد.

از جمله نقشه‏هاى او براى بيشتر معطل كردن جرير در شام اين بود كه روزى نزد جرير رفت و به او گفت: چيزى به فكر من رسيده است. جرير گفت: آن را بگو. معاويه گفت: به دوست خود بنويس كه حكومت شام ومصر را به من بدهد و چون خواست بميرد بيعت كس ديگرى را بر گردن من نگذارد، من اين امر را به او تسليم مى‏كنم و خلافت او را امضا مى‏كنم. جرير گفت: آنچه مى‏خواهى بنويس من نيز آن را تأييد مى‏كنم. معاويه اين مطلب را به امام نوشت و امام در پاسخ آن به جرير چنين نوشت:

«اما بعد، معاويه مى‏خواهد مرا در گردن او بيعتى نباشد و هر چه را دوست دارد برگزيند و مى‏خواهد تو را معطل كند تا مردم شام را امتحان كند، هنگامى‏كه من در مدينه بودم، مغيرة بن شعبه به من پيشنهاد داد كه معاويه را والى شام كنم و من پيشنهاد او را نپذيرفتم و هرگز چنين نخواهم بود كه گمراهان را ياور قرار بدهم. اگر او با تو بيعت كرد كه هيچ وگرنه برگرد و السلام»(14)

بدينگونه امام، سياست دفع الوقت معاويه را به نماينده خود جرير گوشزد كرد و از او خواست كه پيش از اين در شام نماند و فريب معاويه را نخورد.

ياران اميرالمؤمنين پيش از اين درنگ را روا نمى دانستند و به امام پيشنهاد مى‏كردند هر چه زودتر جنگ با معاويه را شروع كند ولى امام در پاسخ گفت:

«حمله من به مردم شام در حالى كه جرير نزد آنها است، بستن درها به روى شام و بازدارى مردم آن از خير و صلاح است البته اگر آن را بخواهند. من براى جرير وقت تعيين كرده‏ام كه پس از آن ديگر در شام نماند مگر اينكه فريب بخورد و يا نافرمانى كند. نظر من درنگ كردن است پس مهلت بدهيد و شما را به آماده شدن به جنگ مجبور نمى كنم. البته من در اين باره بسيار انديشيده‏ام و ظاهر و باطن آن را بررسى كرده‏ام و به اين نظر رسيده‏ام كه براى من راهى جز جنگ و يا كافر شدن به دين محمد باقى نمانده است...»(15)

تأخير جرير در انجام مأموريت خود و درنگ بيش از حد او در شام باعث گرديد ياران امام او را به سازش با معاويه متهم سازند، اين بود كه امام طى نامه‏اى از جرير خواست كه هر چه زودتر شام را ترك كند و به سوى او بيايد، متن نامه امام چنين است:

«وقتى نامه من به تو رسيد معاويه را به زدن حرف آخر وادار كن و نظر قطعى از او بگير سپس او را ميان جنگ خانمان برانداز و يا تسليم خوار كننده مخير كن اگر جنگ را انتخاب كرد هر نوع پيمانى را از او بردار و اگر تسليم شد از او بيعت بگير و السلام»(16)

با رسيدن اين نامه، ديگر جرير نمى توانست، در شام توقف كند و او از معاويه خواستار پاسخ قطعى فورى شد و معاويه به جرير گفت: اى جرير به دوست خود ملحق شو و طى نامه‏اى كه به امام نوشت، دم از جنگ زد و در پايان نامه‏اش اين شعر كعب بن جعيل را نوشت:

 أرى الشام تكره اهل العراق

 و اهل العراق لهم كارهونا

جرير به كوفه نزد اميرالمؤمنين برگشت و خبر معاويه و اجتماع مردم شام در كنار او را به امام رسانيد واظهار داشت كه مردم شام بر عثمان گريه مى‏كنند و مى‏گويند: على او را كشته و به قاتلان او پناه داده است و آنان دست بردار نيستند مگر اينكه بكشند يا كشته شوند. مالك اشتر به امام گفت: من تو را از فرستادن جرير نهى كردم و گفتم او خيانت مى‏كند و اگر به جاى او مرا فرستاده بودى از اين بهتر بود، جرير گفت: اگر تو نزد آنها بودى تو را مى‏كشتند چون مى‏گفتند تو يكى از قاتلان عثمان هستى و بدينگونه ميان مالك اشتر و جرير سخنان تندى رد و بدل شد و چون جرير از آنجا بيرون آمد از كوفه به قرقيسيا رفت و به معاويه نامه نوشت و جريان را خبر داد و معاويه به او نوشت كه نزد من بيا(17) و در نقلى آمده است كه وقتى جرير از كوفه به قرقيسيا رفت، گفت در شهرى اقامت نمى كنم كه در آن از عثمان بدگويى شود.(18)

هر چند كه برخى از ياران امام به جرير سوء ظن داشتند و گمان مى‏كردند كه او در مأموريت خود سستى كرده است ولى به نظر نمى رسد كه جرير مرتكب خيانتى شده باشد، چون به طورى كه نقل كرديم او تلاش بسيارى كرد تا معاويه را وادار به بيعت با امام كند و در هر مناسبتى امام را از كشتن عثمان تبرئه مى‏كرد و به خصوص صحبت‏هاى او با شرحبيل به روشنى وفادارى او به امام را ثابت مى‏كند و در جريان برخورد مالك اشتر با او امام سخنى بر ضد او نگفت درعين حال چنين هم نبود كه جرير از ياران خاص و فداكار امام باشد؛ زيرا او سابقه استاندارى همدان از سوى عثمان را دارد و عثمان هميشه دوستان خود را به حكومت بلاد انتخاب مى‏كرد و حتّى او به طورى كه نقل كرديم، پيش از اين جريان، با معاويه دشمن ديرينه امام دوستى داشت و حتى از او نقل حديث كرده است(19) و وقتى هم كه از مأموريت خودبر مى‏گردد وبا مالك درگير مى شود، از امام كناره‏گيرى مى‏كند و به معاويه نامه مى‏نويسد و اين نشان دهنده ضعف ايمان او است. از اينها گذشته بايد گفت هر چند كه جرير از روى عمد و قصد در مأموريت خود خيانت نكرد ولى معطل شدن زياد او در شام به ضرر امام و به نفع معاويه تمام شد و معاويه در مدت اقامت او در شام كه صد و بيست روز طول كشيد(20) كاملاً خود را آماده جنگ با امام كرد.

كناره‏گيرى جرير از امام آن هم همراه با عده اى از هم قبيله‏هاى خود نوعى فرار از خدمت به هنگام جنگ بود كه گناهى بزرگ محسوب مى شود و اثر تخريب كننده اى در روحيه سپاه دارد بخصوص اينكه او پس از اين جدايى به معاويه پيوست. به همين جهت به دستور امام خانه جرير و ثويربن عامر را كه به جرير پيوسته بود سوزاندند(21) تا عبرتى براى ديگران باشد و كسى از جنگ فرار نكند.

پى‏نوشتها:‌


1 - تاريخ طبرى، ج 3، ص 70،؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 372؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 264؛ وقعة صفين، ص 27.
2 - نصربن مزاحم، وقعة صفين،ص 28؛ مبرد، الكامل ج1 ص190.
3 - وقعة صفين، ص 29؛ نهج البلاغه، نامه 6؛ ابن قتيبه، الامامه والسياسة، ص 86 .
4 - وقعة صفين، ص 29؛ خوارزمى، المناقب، ص 203.
5 - وقعة صفين، ص 32؛ ابن ابى الحديد، ج 3، ص 78.
6 - وقعة صفين، ص 47.
7 - وقعة صفين، ص 48؛ ابن ابى الحديد، ج 3، ص 80.
8 - به نوشته نصربن مزاحم نويسنده ابن نامه جرير بوده ولى ابن ابى الحديد مى‏گويد: نويسنده اين نامه شناخته نشده است.
9 - وقعة صفين، ص 49؛ ابن ابى الحديد، ج 3، ص 81.
10 - رجوع شود به: مزى، تهذيب الكمال ج 4 ص 534.
11 - ابن اثير، اسدالغابة، ج 3، ص 392 و قريب به آن: دينورى، الاخبار الطوال، ص 105؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 533.
12 - ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 36.
13 - وقعة صفين، ص 25؛ ابن ابى الحديد، ج 3، ص 84.
14 - وقعة صفين، ص 52؛ ابن ابى الحديد، ج 3، ص 84؛ ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج 1، ص 86؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 2 ،ص 526.
15 - نهج البلاغه، خطبه 43.
16 - نهج البلاغه، نامه 8؛ وقعة صفين، ص 55، ابن ابى الحديد، ج3، ص 87.
17 - تاريخ طبرى، ج 3، ص 71؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 265؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، ص 360.
18 - مزى، تهذيب الكمال، ج 4، ص 535.
19 - همان، ص 534.
20 - ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 353.
21 - وقعة صفين، ص 60.