امام على (ع) و قاسطين

يعقوب جعفرى

- ۱ -


يكى از بزرگترين ابعاد شخصيت اميرالمؤمنين (ع) كه او را ميان بزرگان عالم متمايز مى‏سازد، پاى بندى دقيق او به ارزش‏هاى الهى در تمام حركت‏ها و انتخاب‏ها و خواستن‏ها و نخواستن‏هاست، او هرگز ايمان خود را قربانى هيچ مصلحتى هر قدر هم بزرگ باشد، نكرد و خوشنودى مردم را به خوشنودى خداوند ترجيح نداد.

اين ويژگى سبب شد كه گروهى به خاطر همين ارزش‏ها شيفته و فريفته او شوند و در مقابل، گروهى هم تاب تحمل او را نداشته باشند و با او دشمنى كنند، دوستان او تا سر حدّ جان پيش رفتند و گاهى حتى درباره او افراط كردند و دشمنان او ناجوانمردانه ترين تهمت‏ها را به او زدند و لعن و سبّ او را عبادت شمردند! و به گفته ربيع‏بن خيثم: كسى چون على نبود كه دوستدار او شديدترين محبت را به او داشته باشد و دشمنان او شديدترين دشمنى را با او داشته باشد.(1)

در زمان رسول خدا (ص) كه قامت دين با شمشير كج او راست شد و افراد بسيارى از مشركان و سردمداران كفر به دست او هلاك شدند، گروه هاى به خاطر خونخواهى كشته شدگان خود، كينه او را به دل گرفتند و اين كنيه حتى پس از مسلمان شدن آنان نيز ادامه يافت؛ و اينكه مى بينيم پيامبر خدا در هر فرصتى از فضايل او و آثار سودمند محبت او سخن مى گفت، براى زدودن اين كينه‏ها بود ولى كينه‏ها آنچنان عميق بود كه به اين آسانى از ميان نمى رفت، بلكه حتى سفارش‏هاى مكرّر پيامبر، باعث مى شد كسانى به على (ع) حسد برند و با او دشمنى كنند. اين در حالى بود كه على (ع) به خاطر همان ويژگى كه گفتيم، در ميان اصحاب پيامبر، دوستداران و عاشقانى داشت كه در همان عصر پيامبر به عنوان شيعه على شناخته مى شدند و پيامبر در حق آنان فرموده بود:

هذا و شيعته هم الفائزون(2) او و شيعه او همان نجات يافته گان هستند.

و در تفسير «خير البريه = بهترين مردم» كه در سوره بينه آمده است خطاب به على فرموده بود:

انت يا على و شيعتك.(3) منظور، تو و شيعيان تو هستند.

پس از رحلت پيامبر، كينه‏ها و دشمنى‏ها با شدت بيشترى ادامه يافت و بخصوص زمانى كه پس از بيست و پنج سال خانه نشينى، مردم با او بيعت كردند و او را به عنوان رهبر سياسى جامعه برگزيدند، هم جاه طلبانى كه حكومت امام را در راستاى منافع خود نمى ديدند و هم دشمنان ديرينه امام كه كينه‏هاى بدر و حنين را به دل داشتند و خواهان دست اندازى به حكومت بودند، پرچم مخالفت را بر افراشتند و به جنگ او رفتند، در اين كشمكش‏ها گروهى نادان و كج فكر هم پيدا شدند كه به تفسير غلطى كه از دين داشتند، امام را مورد حمله قرار مى دادند: ناكثين، قاسطين، مارقين.

آنچه در اين نوشتار مورد بررسى قرار خواهد گرفت درگيرى امام با گروه «قاسطين» يعنى معاويه و ياران او است و نشان خواهيم داد كه چگونه اين گروه كه خود را در بطن جامعه اسلامى جا زده بودند، همواره هدفشان محو اسلام راستين و رسيدن به قدرت، آن هم از نوع جاهلى و اشرافى بود و خواهيم ديد كه جنگ صفين در واقع ادامه جنگ احد بود و تنها شعارها عوض شده بود. اكنون اين موضوع را به استناد به روايات و گزارش هايى كه در كتاب‏هاى تاريخى و حديثى آمده است، مورد بحث قرار مى دهيم.

حكومت علوى و دشوارى‏هاى موجود

با گذشت بيست و پنج سال از رحلت پيامبر اسلام و به روى كار آمدن متناوب سه خليفه، بدعت‏ها و تبعيض‏ها و كج روى‏هاى بسيارى در ميان امت اسلامى پديد آمد و پيكر اسلام زخمدار شد. براى اميرالمؤمنين كه همه چيز خود را در راه اسلام فدا كرده بود براى تقويت و گسترش اسلام رنج‏هاى فراوانى كشيده بود، پيدايش اين وضعيت درد آور بود و از آن سخت‏تر اينكه او براى حفظ اساس اسلام مجبور به سكوت و مدارا و تحمل وضع موجود بود و به تعبير خودش صبر مى‏كرد اما چونان كسى كه استخوان در گلويش گير كرده باشد و يا ريگ به چشمانش رفته باشد.(4)

البته اميرالمؤمنين به عنوان نماينده راستين اسلام هر كجا كه فرصت را مناسب مى‏ديد تذكرات لازم را مى داد و اعتراض مى كرد ولى چون قدرت در دست ديگران بود توانايى جلوگيرى از انحرافات را نداشت.

امت اسلامى كه طعم تلخ دورى از اميرالمؤمنين را چشيده بود و تجربه دردناك بيست و پنج سال محروميت از حكومت حق و عدل را داشت، پس از كشتن عثمان روى به سوى امام آورند و او را به عنوان رهبر سياسى خود برگزيدند و مهاجر و انصار و اهل حلّ و عقد با او بيعت كردند و امام كه هرگز در انديشه رياست‏طلبى نبود و حكومت را تنها براى اجراى احكام اسلامى و عدالت مى‏خواست، قدرت لازم را براى پياده كردن اهداف خود و تصحيح مسير اسلام به دست آورد.

انحراف‏ها وتبعيض‏ها در ميان مردم به صورت يك فرهنگ پذيرفته شده، جا گرفته بود و مبارزه با آن سخت دشوار بود و لى امام وظيفه داشت كه با آن مبارزه كند و بهاى سنگين آن را نيز بپردازد، از اين رو از همان آغاز، اصلاحات را شروع كرد و به افزون طلبانى كه سالها به بيت المال دست اندازى كرده بودند، اعلام نمود كه در حكومت علوى جايى براى آنها نيست و حتى بايد درباره گذشته خود نيز حساب پس بدهند او در نخستين خطبه‏اى كه پس از بيعت مردم با او، ايراد كرد، از اصلاحاتى بنيادين و تحولى عميق خبر داد و فرمود:

... ألا و ان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث اللّه نبيّه (ص) و الّذي بعثه بالحق لتبلبلنّ بلبلة و لتغغربلنّ غربلة ولتساطنّ سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم.(5)

آگاه باشيد كه گرفتارى شما همانند روزى كه پيامبر مبعوث شد، بار ديگر به شما روى آورده است، سوگند به كسى كه او را به حق مبعوث كرده است به سختى مورد آزمايش قرار مى‏گيريد و غربال مى‏شويد و مانند ديگ به هنگام جوش آمدن زير و رو خواهيد شد آن چنان كه پايين شمابالا و بالاى شما پايين شما خواهد شد.

و نيز فرمود:

و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء و ملك به الاماء لرددته فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.(6)

به خدا سوگند اگر آن (عطاياى عثمان) را پيدا كنم در حالى كه مهر زنان قرار گرفته و يا كنيزان با آن خريدارى شده‏اند، بر مى‏گردانم، زيرا كه در عدالت گشايشى است و آن كس كه عدالت بر او گران آيد تحمل ستم بر او تنگ‏تر است.

همچنين او از كنار گذاشتن حاكمان و عاملان ناشايسته خبر داده بود و در مقابل كسانى كه او را در اين باره نصيحت مى‏كردند اين آيه را خوانده بود:

و ما كنت متخذ المضلّين عضدا.(7)

و هرگز، گمراهان را ياور نخواهم گرفت.

و اعلام كرده بود كه در كار دين مداهنه و سازش نخواهد كرد:

لا اداهن فى دينى و لااعطى الدنيّة فى أمرى.(8)

در دين خود مداهنه نمى‏كنم و در كار خدا خوارى نمى‏پذيرم.

اين اظهارات سبب شد كه افزون خواهان و جاه طلبان، اميد سازش را از دست بدهند و با انديشه براندازى با امام مخالفت كنند و لذا كسانى چون طلحه و زبير كه با امام بيعت كرده بودند، بيعت خود را با امام شكستند و با سوء استفاده از موقعيت عايشه به تدارك نيرو براى جنگ با امام بپردازند و جنگ جمل را به وجود آورند، ايشان همان «ناكثين» بودند واز سوى ديگر معاويه كه از طرف امام از حكومت شام بر كنار شده بود، به بهانه خونخواهى عثمان وبا تحريك مردم شام، جنگ صفين را به وجود آورد و اينان همان «قاسطين» بودند، همچنين در جريان صفين به طورى كه به تفصيل آن خواهيم پرداخت، در مسأله پذيرش حكميت از سوى امام، گروهى نادان و مقدس مأب به مخالفت و ستيز با امام برخاستند و جنگ نهروان را به وجود آوردند و اينان همان «مارقين» يا خوارج بودند، و بدين گونه سه جنگ داخلى به امام تحميل شد.

جالب اين است كه پيامبر خدا (ص) جنگ امام با سه گروه ناكثين و قاسطين و مارقين را پيش بينى كرده بود و طبق روايات متعدد و معتبر، اين حوادث را پيشاپيش به على(ع) خبر داده بود و به حقانيت على(ع) در اين فتنه‏ها تأكيد كرده بود و مسلمانان را از مخالفت و دشمنى با او بر حذر داشته بود.

در اين باره روايات بسيارى، هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت وارد شده و مى‏توان آنها را به چند دسته تقسيم كرد:

1 ـ رواياتى كه در آنها پيامبر خدا مسلمانان را از جنگ و ستيز با على بر حذر داشته و دشمنى و جنگ با او را، دشمنى با خدا و پيامبر تلقى كرده است.

قال رسول اللّه (ص): حرب علىّ حرب اللّه و سلم علىّ سلم اللّه.(9)

پيامبر خدا فرمود: دشمن على دشمن خدا و آن كه تسليم او است، تسليم خدا است.

قال رسول اللّه (ص): يا على حربك حربى و سلمك سلمى.(10)

پيامبر خدا فرمود: اى على دشمن تو دشمن من و آن كه تسليم توست تسليم من است.

اين مضمون با تعبيرهاى گوناگون و با اسناد متعدد از پيامبر نقل شده است.(11)

2 ـ رواياتى كه پيامبر خدا از وقوع فتنه هاى پس از خود خبر داد و على (ع) را مأمور مقابله با آنها كرده است.

در روايتى، پيامبر خدا (ص) از وقوع فتنه‏ها و پيدايش انحراف‏ها در ميان امت پس از خود خبر داد و على(ع) از او پرسيد كه در اين هنگام با آنان به عنوان ارتداد رفتار كنم و يا به عنوان فتنه؟ پيامبر فرمود: به عنوان فتنه.(12)

و در روايت ديگرى، جابر بن عبداللّه انصارى گفت: در حجة الوداع در منا نزديك‏ترين شخص به پيامبر بودم كه فرمود: شما را چنين نيابم كه پس از من رجوع كرده و كافر شده‏ايد و بعضى از شما گردن بعضى را مى‏زند، به خدا سوگند كه اگر چنين كنيد مرا در لشكرى خواهيد ديد كه با شما مى‏جنگد، سپس به پشت سر خود برگشت و گفت: يا على را يا على را يا على را (سه مرتبه) ديديم كه جبرئيل به او اشاره كرد، به دنبال آن خداوند چنين نازل كرد: و امّا نذهبنّ بك فانّا منهم منتقمون يعنى اگر ما تو را از دنيا ببريم، قطعا از آنان انتقام مى‏كشيم.(13)

اين مضمون نيز با تعبيرهاى گوناگون و با اسناد متعدد وارد شده است.(14)

3 ـ رواياتى كه در آنها پيامبر دشمنان و خروج كنندگان به على را گروه ستمگر «فئه باغيه» معرفى كرده و بر حقانيت على در جنگ با آنها تأكيد نموده است:

قال رسول اللّه (ص): يا على ستقاتلك الفئة الباغيه و انت على الحقّ، فمن لم ينصرك يومئذ فليس منّى.(15)

يعنى يا على بزودى گروه ستمگر با تو مى‏جنگد در حالى كه تو بر حق هستى، پس هر كس در آن روز تو را يارى نكند از من نيست.

4 ـ رواياتى كه در آنها پيامبر خدا خبر داده است كه على(ع) براى تأويل قرآن مى‏جنگد همانگونه كه من براى «تنزيل» آن جنگيدم:

عن النبى (ص) إنّه قال لعلى (ع): تقاتل يا على على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله.(16) يعنى پيامبر به على فرمود: يا على تو بر اساس تأويل قرآن مى‏جنگى همانگونه كه من براى تنزيل آن جنگيدم.

منظور پيامبر از اين تعبير اين بود كه پيامبر براى تثبيت اسلام و اثبات حقانيت قرآن و اينكه آن از جانب خدا نازل شده با مشركان جنگيد و على نيز براى زدودن انحرافات از اسلام و تاويل درست قرآن با كسانى كه مسلمان بودند ولى دچار كج‏فهمى شده بودند، بايد بجنگد.

5 ـ رواياتى كه در آنها پيامبر خدا (ص) به طور مشخص از سه گروه نام مى‏برد كه در آينده با على خواهند جنگيد و على (ع) را مأمور دفع فتنه آنها مى‏كند، آن سه گروه عبارتند از: ناكثين، قاسطين، و مارقين.

ـ روزى پيامبر خدا به منزل ام سلمه آمد و در آن حال على (ع) هم وارد شد، پيامبر به ام سلمه فرمود:

يا ام سلمه هذا و اللّه قاتل القاسطين و الناكثين و المارقين.(17) اى ام سلمه به خدا سوگند كه اين شخص كشنده قاسطين، ناكثين و مارقين است.

ـ قال على (ع): امرنى رسول اللّه بقتال الناكثين وا لمارقين و القاسطين(18)

على (ع) فرمود: پيامبر خدا جنگ با ناكثين و مارقين و قاسطين را به من فرمان داده است.

اين مضمون با تعبيرهاى گوناگون و با اسناد فراوانى در كتب شيعه و سنى نقل شده است و در برخى از اين روايات جزئيات بيشترى از اين جنگ‏ها ارائه شده است.(19)

علاوه بر اين مضامين در برخى از روايات به خصوص از معاويه رئيس گروه قاسطين نام برد شده و پيامبر دستور داده است كه هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد.(20)

صدور مجموعه رواياتى كه نقل گرديد و طى آن پيامبر خدا از وقوع جنگ هايى ميان على (ع) و مخالفانش خبر داده و برخى از جزئيات آن را هم ذكر كرده است يك نوع معجزه براى پيامبر خدا به حساب مى‏آيد و به گفته ابن ابى الحديد اين خبر از دلائل نبوت پيامبر است زيرا كه به روشنى از آينده خبر داده است.(21)

البته وقوع فتنه هايى پس از پيامبر خدا به طور كلى قابل پيش بينى بود، زيرا از نظر جامعه‏شناسى، هر انقلابى پس از مرگ رهبر اصلى آن، در درون خود دچار تنش‏هايى مى‏شود، گروهى با افزون‏طلبى خواهان سهم بيشترى مى‏شوند و گروهى كه از روى اجبار، ارزشهايى انقلاب را پذيرفته بودند با بهانه هايى سعى در نابودى آن مى‏كنند و گروهى در تفسير آن دچار اشتباه مى‏شوند و طبيعى بود كه اسلام نيز پس از رحلت پيامبر با چنين گروه هايى روبر شود و على بن ابى طالب(ع) براى حفظ اسلام و زدودن انحرافات از چهره آن مجبور بود كه با اين گروه‏ها بجنگد، زيرا كه او نماينده اسلام راستين و تالى تلو پيامبر بود همانگونه كه در تفسير اين آيه شريفه به آن تأكيد شده است:

افمن كان على بينة من ربّه و يتلوه شاهد منه.(22)

آيا كسى كه حجّت آشكارى از پروردگارش دارد و شاهدى از (خويشان) او به دنبال اوست (مانند كسى است كه چنين نيست؟)

طبق روايات بسيارى، در اين آيه منظور از كسى كه دليل روشنى از پروردگارش دارد پيامبر خدا و منظور از شاهدى كه او را دنبال مى‏كند على بن ابى طالب(ع) است.(23)

بنابراين، جنگ‏هاى اميرالمؤمنين با مخالفان پس از به قدرت رسيدن او به طور كلى قابل پيش بينى بود ولى جزئياتى كه در اخبار پيامبر آمده از طريق اعجاز بيان شده است.

پى‏نوشتها:‌


1 - حسكانى، شواهد التنزيل، ج 1، ص 137.
2 - طوسى، الامالى ص 251؛ صدوق، فضائل الشيعه، ص 12؛ حسكانى، شواهد التنزيل، ج2، ص 467.
3 - طبرى، تفسير جامع البيان، ج 15، ص 265ّ؛ تفسير فرات كوفى، ص 219.
4 - مضمون جمله اى از خطبه شقشقيه كه در نهج البلاغه آمده است. (خطبه 3)
5 - نهج البلاغه،خطبه 16
6 - نهج البلاغه، خطبه 15؛ دعائم الاسلام ج 1، ص 396.
7 - سوره كهف آيه 51.
8 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 306.
9 - محمدبن‏على‏طبرى،بشارة‏المصطفى، ص 44؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 38 ص 95.
10 - طوسى، الامالى، ص 62.
11 - رجوع شود به: قاضى نعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص 216؛ كراجكى كنز الفوائد، ص 281؛ ابن بطريق، العمده، ص 214، ثقفى، الغارات، ج 1، ص 62، محمد بن على طبرى، بشارة المصطفى، ص 218، بحار الانوار، ج 26، ص 349، و منابع ديگر.
12 - نهج البلاغه، خطبه 156؛ متقى هندى، كنز العمال،ج 16، ص 196.
13 - سوره زخرف، آيه 41.
14 - رجوع شود به: حاكم حسكانى، شواهد التنزيل،ج 2 ص 216؛ شيخ مفيد، الافصاح، ص 135؛ شيخ طوسى، الامالى، ص 363؛ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 291؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 19؛ ابن بطريق، العمدة، ص 354؛ قندوزى، ينابيع المودة، ج 1، ص 293.
15 - علامه امينى، الغدير،ج 3، ص 153؛ به نقل از ابن عساكر و سيوطى و زرقانى؛ متقى هندى، كنز العمال؛ ج 11، ص 613؛ صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد؛ ج 11، ص 296.
16 - فضل بن شادان، الايضاح، ص 451، قاضى نعمان، شرح الأخبار، ج 15، ص 321؛ شيخ مفيد،الارشاد، ج 1، ص 180؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 244؛ احمد بن عبداللّه طبرى، ذخائر العقبى، ص 776؛ نسائى، السنن الكبرى، ج 5، ص 154، ابويعلى، المسند ج 2، ص341؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 6، ص 243.
17 - اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 126؛ محب طبرى، الرياض النضره، ج 3، ص 522؛
18 - علامه مجلسى،بحار الانوار، ج 44، ص 34؛ خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 8، ص 340.
19 - رجوع شود به: قاضى نعمان، شرح الأخبار، ج 2، ص 522؛ احمد بن عبداللّه طبرى، ذخائر العقبى، ص 110؛ مجلسى،بحار الانوار، ج 37، ص 337؛ متقى هندى، كنزالعمال، ج 13، ص 110؛ محمد بن على طبرى، بشارة المصطفى، ص 138؛ خوارزمى، المناقب، ص 194؛ اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 124.
20 - نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ج ، ص 221؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 1، ص 94.
21 - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 200.
22 - سوره هود، آيه 17.
23 - حسكانى، شواهد التنزيل، ج 1، ص 359؛ سيوطى، الدر المنثور، ج 3، ص 324؛ شيخ مفيد، الامالى، ص 94؛ اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 315.