اصول سياست در سيره عملي امام علي (ع)

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

- ۲ -


صدق محورى

راستگويى و درستگويى، يك ارزش اخلاقى است كه هيچ گروهى در اصالت آن تشكيك نمى كند و راستگويى ازيك سياستمدار، مطلوب تر از هر چيزى است.

سياست على "ع" را از دوران جوانى تا لحظه ى شهادت، صدق و صفا و درستگويى و درست گفتارى تشكيل مى داد، و او لقب 'صديق اكبر' را از پيامبر "ص" دريافت كرده بود.

پيامبر گرامى "ص" فرمود: على بن ابى طالب "ع" نخستين كسى است كه به من ايمان آورد و نخستين كسى است كه در روز رستاخيز با من دست مى دهد و او 'صديق اكبر' است و فاروق امت، حق و باطل را از هم جدا مى سازد. [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 257 و 3، اسدالغابه، ج 5، ص 287. ]

امام اين اصل را از نخستين دوران حيات سياسى خود تا لحظه ى شهادت رعايت مى كرد و گاهى به قيمت راستگويى، خلافت ظاهرى را با مشكل روبه رو مى ساخت.

كافى است كه بدانيم پس زا مرگ خليفه ى دوم، شوراى شش نفرى كه اعضاى آن را خليفه ى سابق تعيين كرده بود، براى تعيين جانشين تشكيل شد كه اعضاى آن عبارت بودند از: على بن ابى طالب "ع"، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عفان، سعد بن ابى وقاص، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله." طلحه به نفع عثمان، زبير به نفع على "ع" و سعد وقاص، به نفع عبدالرحمن كنار رفتند و سرانجام از اعضاى شورا سه تن باقى ماندند كه هر كدام داراى دو راى بودند و پيروزى از آن كسى بود كه يكى زا آن سه نفر، به او تمايل نشان دهد. در اين هنگام عبدالرحمن رو به على "ع" و عثمان كرد و گفت: كدام يك از شما حاضر است حق خود را به ديگرى واگذار كند و به نفع او كنار رود؟ هر دو سكوت كردندو چيزى نگفتند. عبدالرحمن ادامه داد: شما را گواه مى گيرم كه من خود از صحنه ى خلافت بيرون مى روم تا يكى از شما را برگزينم. پس رو به على "ع" كرد و گفت: با تو بيعت مى كنم كه بر كتاب خدا و سنت پيامبر "ص" عمل كنى و از روش شيخين پيروى نمايى. على "ع" آخرين شرط او را نپذيرفت و گفت: من بيعت تو را مى پذيرم، مشروط بر اينكه به كتاب خدا و سنت پيامبر "ص" و طبق اجتهاد و آگاهى خود عمل كنم.

چون عبدالرحمن از على "ع" جواب منفى شنيد، در خطاب به عثمان همان سخن را تكرار كرد. عثمان فورا گفت: آرى، يعنى پذيرفتم و خلافت به نام عثمان تمام شد.

در اينجا كافى بود على "ع" به صورت صورى، شرط ياد شده را بپذيرد ولى سپس زير پانهد، همچنان كه عثمان چنين كرد او هرگز به سيره ى شيخين رفتار ننمود و خويشاوندان خود را بر مسلمانان مسلط كرد.

بگذريم از اينكه اين شرط كاملا بى ارزش بود و به قول يك عالم سنى، يعنى حسن فرحان مالكى سيره ى شيخين اگر مطابق كتاب و سنت است طبعا شرط زايد خواهد بود و در غير اين صورت بى ارزش است ولى در عين حال امام به قدرى به گفتار خود پايبند بود كه حتى در اين مورد نيز بر خلاف ارزش "صدق و رستگارى" گام برنداشت،

قانون محورى

قانون محورى اساس سياست كشور را تشكيل مى دهد. زيرا نظم در جامعه در سايه ى ايمان به قانو ن و عمل به آن پديد مى آيد و اگر پاسدار قانون، خود قانون شكنى كند، قانون شكنى براى همگان آسان مى گردد.

رجال آسمانى، قوانين الهى را بى پروا و بدون واهمه اجرا مى كردند و هرگز عواطف انسانى يا پيوند خويشاوندى و منافع زود گذر مادى، آنان را تحت تاثير قرار نمى داد. پيامبر گرامى "ص"، خود پيشگامترين فرد در اجراى قوانين اسلامى بود و مصداق بارز آيه ى 'و لا يخافون فى الله لومه لائم' [ سوره ى مائده: آيه ى 54. ] به شمار مى رفت. جمله ى كوتاه او درباره ى فاطمه ى مخزومى، زن سرشناس كه دست به دزدى زده بود، روشنگر راه و روش او در 'قانون محورى' است.

فاطمه ى مخزونى، زن سرشناسى بود كه دزدى او نزد پيامبر اكرم "ص" ثابت گرديد و قرار شد كه حكم دادگاه درباره ى او اجرا شود. گروهى به عنوان 'شفيع' و به منظور جلوگيرى از اجراى قانون، پادرميانى كردند و سرانجام اسامه بن زيد را نزد پيامبر "ص" فرستادند تا آن حضرت را از بريدن دست اين زن سرشناس باز دارد. رسول اكرم "ص" از اين وساطت سخت ناراحت شد و فرمود:

بدبختى امت هاى پيشين در اين بود كه اگر فرد بلند پايه اى از آنان دزدى مى كرد . او را مى بخشيدند و دزدى او را ناديده مى گرفتند. ولى اگر فرد گمنامى دزدى مى كرد فورا حكم خدا را درباره ى او اجرا مى كردند. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه نيز چنين كارى كند حكم خدا را درباره ى او اجرا مى كنم و در برابر قانون خدا، فاطمه ى مخزومى با فاطمه ى محمدى يكسان است. [ الاستيعاب، ج 4، ص 374. ]

اميرمومنان "ع" شاگرد ممتاز مكتب پيامبر "ص" است. در طول زمامدارى خود يك لحظه از قانون گرايى كنار نرفت. يكسان نگرى او به قانون، زبان زد همگان بود. اينك برخى از نمونه ها را متذكر مى شويم:

الف" 'نجاشى' يكى از سرايندگان و شعراى به نام عصر امام "ع" بود و پيوسته با شعر خود على "ع" را يارى مى كرد و به سرودهاى شاميان در انتقاد از على "ع" پاسخ مى گفت. حماسه هاى او در پيشرفت سپاه امام موثر بود، ولى متاسفانه روزى آلوده به گناه شدو لب به شراب زد و گناه او پيش على "ع" ثابت شد. على بدون اينكه مقام و موقعيت او را در نظر گيرد حد شراب بر او جارى ساخت.

اجراى حد بر قبيله ى شاعر، گران آمد و يكى از بزرگان آنان به نام طارق بر على "ع" وارد شد و چنينن گفت: على! با اجراى حد بر شاعر قبيله ى ما، نجاشى، سينه ى ما را مجروح ساختى وتفرقه در ميان ما پديد آوردى. ما را بر پيمودن راهى وادار كردى كه مى دانيم پايان آن آتش است "يعنى جدايى از تو و پيوستن به معاويه".

اميرمومنان "ع" در پاسخ او، مساله قانون گرايى را يادآور شد و چنين گفت:

'و انها لكبيره الا على الخاشعين، يا اخابنى نهد، و هل هو الا رجل من المسلمين انتهك حرمه من حرم الله فاقمنا عليه حدا كان كفارته، ان الله تعالى يقول: 'لا يجرمنكم شنئان قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى.' [ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 147، بحارالانوار، ج 41، ص 29. ]

"اجراى حدود الهى بر غير خاشعان و خاضعان سنگين است، اى برادر بنى نهد نجاشى فردى است از مسلمانان كه پرده ى حرمت ها پاره كرد، حد را بر او اجرا كرديم كه شايد كفاره ى گناهان او باشد، و قرآن به ما مى گويد: دشمنى گروهى نبايد سبب شود كه عدالت نكنيد عدالت كنيد، آن به تقوا نزديك تر است.

ب" فيروز ايرانى به نام 'ابولولو' برده 'مغيره بن شعبه' بود و ناچار بود هم هزينه ى زندگى خويش را فراهم سازد و هم روزى دو درهم به مغيره بپردازد. روزى او چشمش به عمر بن خطاب افتاد، از او دادخواهى كردو گفت: مغيره، مقررى كمر شكنى براى من تحميل كرده است. خليفه كه از كار آيى او آگاه بود پرسيد: به چه كار آشنا هستى؟ گفت: به نجارى و نقاشى و آهنگرى. خليفه با كمال بى اعتنايى گفت: در برابر اين كاردانى ها اين مقررى زياد نيست. وانگهى شنيده ام كه تو مى توانى آسيابى بسازى كه با باد كار كند. آيا مى توانى چنين آسيابى براى من بسازى؟

فيروز كه از سخنان خليفه بسيار ناراحت شده بود، تلويحا او را به قتل تهديد كردو در پاسخ وى گفت: آسيابى براى تو مى سازم كه در شرق و غرب نظيرى نداشته باشد. خليفه از جسارت كارگر ايرانى ناراحت شد و به كسى كه همراه او بود گفت: اين غلام ايرانى، مرا به قتل تهديد كرد.

سرانجام خليفه به دست اين كارگر ايرانى از پاى در آمد. جاى گفتگو نيست كه موضوع قتل خليفه بايد از طريق دستگاه قضايى اسلام تحت تعقيب قرار گيرد و قاتل و محرك- اگر محركى داشته باشد- محاكمه شوند. اما متاسفانه فرزند خليفه، به نام 'عبيدالله' دوفرد بى گناه را به نامهاى 'هرمزگان' و 'جفينه' دختر ابولولو به اتهام اينكه در قتل پدر او دست داشته اند، كشت و اگر برخى از ياران پيامبر "ص" مانع نمى شدند او مى خواست تمام اسيرانى را كه در مدينه بودند از دم تيغ بگذراند.

جنايت 'عبيدالله' موجى از اعتراض برانگيخت و همگان از عثمان خواستند كه قصاص شود و بيش از همه، اميرمومنان "ع" بر اين قصاص اصرار مى ورزيد. او به عثمان چنين گفت: 'انتقام كشتگان بى گناه را از عبيدالله بگير'. اما عثمان در اجراى حد كوتاهى مى ورزيد. وقتى امام "ع" از تصميم خليفه مايوس شد خطاب به عبيدالله فرمود: 'اگر روزى بر تو دست يابم تو را به قصاص قتل هرمزگان مى كشم.' [ طبقات ابن سعد، بيروت ج 5، ص 17، انساب بلاذرى، ج 5، ص 24. ]

هنگامى كه امام "ع" زمام امور را به دست گرفت، عبيدالله در كوفه بود. او از ترس اجراى حد، به شام ريخت و امام فرمود اگر امروز فراركردى، روزى به دام خواهى افتاد. چيزى نگذشت كه در نبرد صفين به دست على "ع" يا مالك اشتر كشته شد.

اگر بخواهيم از اين نمونه ها- كه همگى ياد آور قانون گرايى على "ع" است- نقل كنيم سخن به درزا مى كشد و لذا به همين مقدار در اين مورد بسنده مى كنيم،

انتقاد پذيرى

والى هر چه هم از صميم دل و از طريق به حل و فصل امور بپردازد، بالاخره از آنجا كه بشر محدود است دچار اشتباه خواهد بود و اگر عظمت و موقعيت والى مانع از انتقاد و بيان اشتباهات و ناتوانى از بيان، عقده هاى روحى پديد آورد . از اين جهت امام در يكى از سخنان خود ياد آور مى شود كه نبايد زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت بلكه بايد در مواردى او را به خطايش آگاه ساخت. حضرت "ع" در ضمن يكى از خطبه هاى خود چنين مى گويد:

فلا تكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى، و لا امن ذلك من فعلى الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.... [ نهج البلاغه، خطبه ى 216. ]

"از گفتن حق يا راى زدن درعدالت باز نايستد كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر اينكه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه او از من بر آن تواناتر است."

مسلما امام "ع" به حكم آيه ى تطهير، از هر لغزشى مصون و معصوم است ولى در عين حال در اينجا به خطا پذيرى خود اشاره مى كند. اكنون بايد ديد چگونه مى توان اين دو را با هم جمع كرد. خطا پذيرى خود اشاره مى كند. اكنون بايد ديد چگونه مى توان اين دو را باهم جمع كرد.

خطا پذيرى امام مربوط به وجود امكانى او است و هر ممكن بالذات خطا پذير است . ولى مانع از آن نيست كه در پرتو عنايات الهى از هر لغزشى مصون باشد و اتفاقا امام در سخن گذشته ى خود به اين نكته اشارت دارد و آن گاه كه خطا پذيرى خود را ياد آور مى شود، يك حالت را استثنا مى كند و آن اينكه: 'لا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.'

گذشته بر اين، هدف امام "ع" از اين سخن يك نوع فتح مجال براى مسلمانان در طول زمان است كه افكار و انديشه هاى خود را درباره ى سياست هاى زمامداران بازگو كنند تا عقده ى روحى پديد نيايد و مسلما اين نوع عقده گشايى با يك رشته آثار سازنده همراه است. وبه تعبير ديگر: اين نوع پيام ها جنبه هاى تعليمى و تربيتى دارد. امام در اين سخن، از سيره ى عملى پيامبر "ص" پيروى كرده است، چه عظمت پيامبر "ص" مانع از آن نبود كه انتقاد پذير باشد، هر چند انتقاد آنان با پاسخ قطعى پيامبر "ص" همراه بود.

روزى كه ابراهيم فرزند پيامبر "ص" در گذشت، پيامبر "ص" بر او اشك ريخت و گريه كرد. عبد الرحمن بن عوف به انتقاد از كردار پيامبر "ص" پرداخت و گفت: شما ما را از گريه نهى نكردى و چگونه بر فراق فرزندت گريه مى كنى، پيامبر "ص" به هدايت او پرداخت و گفت: اينكه من از چنين گريه كه از عشق و عاطفه ى انسانى برخيزد نهى نكردم. گريه ى من رحمت است و آن كسى كه رحم نكند مورد مرحمت قرار نگيرد. [ سيره حلبى، ج 3، ص 348. ]

آزادى واقعى همان است كه امام "ع" در حكومت خود پديد آورد و از مردم خواست كه درباره ى او انتقاد كنند. در سايه ى همين انتقاد پذيرى، يكى از ابتكارات امام 'تاسيس خانه ى عدالت خواهى' بود كه امروز از من به 'ديوان عدالت ادارى' تعبير مى كنند. او خانه اى را معين كرد كه مردم شكايت خود را از نظام و غيره به آنجا ببرند تا امام از نزديك با درد مردم آشنا شود.

مسلما رد اين نامه ها علاوه بر انتقاد از كارگزاران، نكته ى ديگرى بود كه مردم نيازهاى خود را نيز از طريق نامه به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو،مايه ى كوچكى افراد شود و امام، بدين نكته چنين اشاره مى كند:

من كانت له الى منكم حاجه فليرفعها فى كتاب لا صون وجوهكم فى المساله. [ هر كس نيازى به من دارد در نامه اى بنويسيد تا آبرو را از اين طريق حفظ كنند. ]

ابوهلا عسكرى در تاسيس چنين خانه اى، امام را پيشگام مى شمارد و مى گويد حتى برخى دشمنان كه منافع آنان به خطر افتاده بود در نامه هايى فحش مى نوشتند و به آن خانه مى افكندند، [ الاوائل، ص 142. ]