امام على (ع ) فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى زهد

- ۱۰ -


فرآيند ارتباطى نهج البلاغه
1. اين كتاب اكثر آن در بعد از خلافت امام على (ع ) تدوين شده است و اين كتاب بعد از كشته شدن دو خليفه توسط مسلمين به وجود آمده است يعنى يك نوع تاامنى شديد سياسى در جامعه ، پس هدف از نهج البلاغه ايجاد ثبات در جامعه بوده است . پس با نسبيت معرفت دينى كه سبب بحران ساختارى در سطح جامعه بوده است برخورد بسيار محكم شده است .
2. از جملات ادبى براى تهيج افراد بسيار استفاده شده است چون براى برگرداندن جامعه از مسيرى كه مى رفته است استفاده شده است .
حضرت على (ع ) و مخالفان سياسى
سيد محمد مرتضوى
(( بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين و اللعن الدائم على اعدائهم اجمعين . ))
حاكمان فراوانى در طول تاريخ بشريت آمده اند و خواهند آمد و هيچ حكومتى نيز در طول تاريخ بدون مخالف نبوده و نخواهد بود. اما آنچه حاكمان را محبوب ملتها مى كند عملكرد آنان بخصوص در ارتباط با خود، وابستگان ،، ياران و مخالفان خود مى باشد. بر اين اساس حاكمان تاريخ متناسب با شخصيت روحى و عملكرد در حافظه انسانها و در دفتر تاريخ ماندگار خواهند شد.
حاكمان مستبد به عنوان الگوى ظلم ، ستم ، فساد، تباهى و ضرب المثلى براى عبرت انسانها و حاكمان صالح نيز الگوى عدالت ، انصاف ، جوانمردى ، و ضرب المثلى براى جوامع ايده آلى يا مدينه هاى فاضله انسانها در آمده اند. از طرفى مخالفت با حكومتها نيز متفاوت است يعنى حكومتهايى كه در جامعه از مشروعيت برخوردار نبوده مخالفت با آنها و تلاش ‍ براى سرنگونى آنها از نگاه انسانهاى آزاده و با شرافت نه تنها عيب نيست بلكه يك امتياز محسوب مى شود و آنان كه در اين زمينه تلاش مى كنند در بين مردم از محبوبيت خاصى برخوردارند و برترين آنها به عنوان قهرمانان ملى محسوب مى شوند و برعكس حكومتهايى كه در جامعه از مشروعيت برخوردارند مخالفت با آن و تلاش براى سرنگونى آن از نگاه انسانهاى آزاده و منصف نه تنها امتياز نيست بلكه زشت و تلاش عليه منافع ملى تلقى مى شود و اتهام وابستگى به بيگانه را بدنبال دارد.
شخصيت امام على (ع )
امام على به عنوان يك حاكم نه تنها در نگاه مسلمانان حاكمى نمونه و الگويى مناسب براى اداره كشور محسوب مى شود بلكه آوازه و شهرت على (ع ) در اين جهت از مناطق اسلامى گذشته و انديشمندان غير مسلمان را نيز به شدت تحت تاءثير قرار داده است بطورى كه يكى از انديشمندان مسيحى معاصر او را صداى عدالت انسانى (260) مى داند و آن انديشمند مسيحى ديگر او را مرد مبارزه و انديشه مى داند.(261) و مسيحى ديگرى او را قربانى عدالت مى داند.(262) براستى شخصيت امام على (ع ) فراتر از زمان و مكان بود و نمى توان آن شخصيت را محدود به يك عصر يا يك محيط خاص كرد چرا كه او عصاره اى از فضائل انسانى و اسلامى بود و در اين زمينه بشنويد از عبدالفتاح عبدالمقصود(263) مورخ برجسته معاصر اهل سنت (264) . جايگاه على (ع ) در اسلام و در نزد رسول خدا(ص ) برتر از آن است كه تنها با نسبت خانوادگى بتوان آن را ارزيابى كرد زيرا گذشته از امتياز خانوادگى ، على خلاصه تلاش پيامبر(ص ) براى ترويج دين است .
بى جهت نيست كه محمد(ص ) او را انتخاب كرده است .
بى جهت نيست كه محمد(ص ) او را محرم اسرار خود دانست و علم او را افزود و اسرار را برايش هويدا ساخت .
بى جهت نيست كه محمد(ص ) بعد از هجرت از بين تمام ياران و مخلصان و اقوام خود على (ع ) را به عنوان برادر برگزيد.
بى جهت نيست كه محمد(ص ) در جريان اعلام برائت از مشركين على (ع ) را انتخاب كرد.
اينها و بسيارى از امتيازات ديگر كه جايگاه على (ع ) را نزد پيامبر مشخص مى كند.
على (ع ) را در هر زمان و مكان خطرناك مى توان يافت .
آيا در سراسر جهان مى توان كسى را يافت كه بعد از پيامبر اسلام از چنين امتيازاتى برخوردار باشد. امتيازاتى كه شخصيت منحصر به فرد او را بوجود آورده است . امتيازاتى كه چنان بسيار و مشهور است كه نيازى به گفتن ندارد و قابل شمارش نيست .(265)
بر اين اساس نه دوستان و شيفتگان امام على (ع ) منحصر به عصر و محيط خودش مى باشند و نه دشمنان قسم خورده اش ، امروز نيز امام على (ع ) در سراسر جهان شيفتگانى دارد كه حاضرند براى زنده نگهداشتن نام او ميثم وار بر چوبه دار بروند و دشمنانى دارد كه حاضر نيستند نام او را بشنوند و بر زبان آورند زيرا دوستى دوستان امام على (ع ) و دشمنى دشمنان اول بخاطر ارزشهايى است كه امام على (ع ) تبلور آنهاست و تا دنيا دنياست اين ارزشها دوست و دشمن خواهد داشت .
حكومت امام على (ع )
حكومت امام على (ع ) از ديدگاه مسلمانان (چه در عصر خودش و چه در عصر حاضر) حكومتى مشروع و قانونى است زيرا در بين فرقه هاى اسلامى مبناى مشروعيت حكومتها عبارتند از:
1. نصب :
در بين مسلمانان فرقه هايى از قبيل شيعه اماميه ، زيديه ، اسماعيليه و... قائل به نصب مى باشند (گرچه در شرايط امام اختلاف نظر دارند) يعنى معتقدند حاكمى در جامعه اسلامى قانونى است و حكومتى مشروع مى باشد كه از طرف خداوند نصب شده است و به عنوان نمونه : خواجه نصير الدين مى فرمايد: (( الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض (266) )) و در تعريف لطف گفته اند: لطف عبارت است از آنچه كه بنده را به اطاعت خدا نزديك و از گناهان دور مى نمايد(267) بنابراين سخن خواجه اين است كه اگر غرض خداوند هدايت خلق را به سوى خودش مى باشد بايد بعد از پيامبر(ص ) امامى نصب نمايد.
بر اساس نظريه شيعه خداوند براى دوران بعد از پيامبر 12 نفر را به عنوان امام انتخاب و توسط پيامبر با بيان خصوصيات شخصى آنان بيان نموده است كه يازدهمين آنان در سال 260 هجرى به شهادت رسيد و دوازدهمين آنان به دلائلى براى ارتباط با مردم افرادى را انتخاب مى كرد كه يكى پس از ديگرى به عنوان نماينده امام در بين مردم زندگى مى كردند و چون مرگ چهارمين نفر آنان فرا رسيد اين دوران پايان يافت كه به اين افراد كه به اين افراد نواب اربعه و به اين دوران كه حدود 70 سال بطول انجاميد دوران غيبت صغرى مى گويند و از سال 329 دوران غيبت كبرى آغاز مى گردد كه تا قيام دوازدهمين امام ادامه خواهد داشت كه در اين دوران نيز نمايندگانى از طرف امام بطور عام تعيين شده اند يعنى در دوران غيبت صغرى فرد خاصى مشخص مى شد ولى براى اين دوران ويژگيهايى بيان شده است كه هر كس واجد اين شرايط باشد اين سمت را مى تواند داشته باشد(268) از نظر شيعه در دوران غيبت حكومتهايى كه از نظر اين افراد اداره نشود (يا مستقيم يا غير مستقيم ) مشروعيت نخواهد داشت و حكومتهاى ظلم و جور محسوب مى شوند.
2. انتخاب :
فرقه هايى در بين مسلمانان معتقدند كه نصب امام بر خدا واجب نيست بلكه بر مسلمانان واجب است كه فردى را انتخاب كنند كه با انتخاب آنان حكومت او مشروع و قانونى خواهد بود به عنوان نمونه : (( و الامام لا يصير اماما الا بعقد من يعقد له الامامه من افاضل المسلمين الذين هم من اهل الحل و العقد و المؤ تمنين على هذا الشاءن (269) )) حاكمى قانونى است كه از طرف عده اى از انديشمندان مسلمان كه اهل تشخيص اين مساءله هستند انتخاب شود.
3. نصب تواءم با انتخاب :
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى با توجه به انديشه دينى و شرايط جهانى در قانون اساسى جمهورى اسلامى رهبرى جامعه بايد اين دو ويژگى را داشته باشد: نصب از طرف شرع و انتخاب مردم (چه مستقيم و چه غير مستقيم ) به اصل پنجم قانون اساسى توجه كنيد:
در زمان غيبت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه در جمهورى اسلامى ايران ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوى ، آگاه به زمان ، شجاع ، مدير و مدبر است كه طبق اصل يكصدوهفتم عهده دار آن مى گردد(270) .
4. تسلط حاكم :
بعضى از انديشمندان اهل سنت تا آنجا پيش رفته اند كه مى گويند هر كس در جامعه اسلامى قدرت را بدست بگيرد و بر اوضاع مسلط شود حاكم قانونى است و دكتر زحيلى عباراتى را از بزرگان مذاهب چهارگانه اهل سنت در مشروعيت اين نوع حكومت بيان مى كند(271) .
نقطه مشترك بين تمام نظريات اين است كه طرفداران هر نظريه اى به اين معتقدند كه وقتى حاكمى بر اساس نظر آنان بقدرت رسيد اطاعت از او واجب و تخلف از او گناه و تلاش ‍ براى سرنگونى اين حكومت را حرام مى دانند ابن خلدون مى گويد: (( واجب على الخلق جميعا طاعته (272) لقوله تعالى : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (273) )) اى خدا باوران از خداوند و پيامبرش و اولى الامر اطاعت كنيد. با توجه به آراء موجود از قديم و جديد ما از نظر فكرى طرفدار هر يك از اين نظريه هاى رايج در دنياى اسلام باشيم حكومت امام على (ع ) حكومتى قانونى و مشروع بوده است چه بر اساس نظريه نصب كه انديشه شيعه بر آن استوار است و آنان براى اثبات نظريه خود ادله اى دارند و در كتب اعتقادى فراوان از آن بحث شده است و چه بر اساس نظريه انتخاب كه اهل حل و عقد كه همان اصحاب رسول خدا(ص ) بودند او را انتخاب كرده بودند و چه براساس ‍ نظريه تلسط نيز در موقع اولين برخورد، امام على (ع ) بدون هيچ مقاومتى قدرت را در دست داشته و تا 6 ماه بعد از انتخاب نيز اين بوده است زيرا او هم نصب از طرف رسول خدا(ص ) را داشت و هم
انتخاب مردم را بر اين اساس بدون هيچ شبهه اى مخالفت با حكومت قانونى و مشروع امام على (ع ) يك گناه شرعى و تلاش براى سرنگونى آن از طرف هر كس ، هر جناح و جريانى كه باشد كارى حرام و خلاف شرع و عليه منافع ملى امت اسلامى تمام شده است .
توجيه عملكرد اصحاب رسول خدا(ص )
اهل سنت چون همه اصحاب رسول خدا(ص ) را انسانهايى عادل مى دانند كه گناه نمى كنند به عنوان نمونه : (( اتفق اهل السنة على ان الجميع عدول و لم يخاف فى ذلك الاشذوذ من المبتدعه (274) )) اهل سنت اتفاق دارند كه همه صحابه عادلند و جز عمده معدودى از بدعت گذاران كسى مخالف اين نظريه نيست . اين ديدگاه راجع به اصحاب رسول خدا(ص ) با آن واقعيت تاريخى كه بعضى از اصحاب رسول خدا(ص ) براى براندازى و سرنگونى حكومت قانونى و مشروع امام على (ع ) دست به هر اقدامى مى زدند سازگار نيست و چون آن واقعيت تاريخى قابل انكار نيست و از طرفى نخواسته اند از آن نظر خود راجع به صحابه (بخصوص با تعريفى كه از اصحاب مى كنند كه هر مسلمانى كه رسول خدا(ص ) را ديده باشد صحابه است ) دست بردارند با اينكه اين نظر راجع به صحابه برخلاف صريح قرآن مى باشد زيرا قرآن مسلمانانى كه در كنار پيامبر زندگى مى كردند و اهل گناه بودند را چند گروه مى داند.
1. منافقان قابل شناخت :
به عنوان نمونه : (( اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون (275) )) بعد از نزول اين آيات اين منافقين براى پيامبر و ياران او قابل شناخت بودند چون معلوم بود كه چه كسانى چنين قسمى را خورده بودند.
2. منافقان غير قابل شناخت :
به عنوان نمونه : (( و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم .(276) ))
3. بدبينان به خدا و پيامبر:
(( و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا.(277) ))
4. جاسوسان كفار: به عنوان نمونه :
(( انما يستاذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر وارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددون ولو ارادوا الخروج لا عدواله عدة و لكن و لا وضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سماعون لهم و الله عليم بالظالمين .(278) ))
5. آنان كه كارهاى خوب خود را خراب كرده اند:
به عنوان نمونه : (( و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا.(279) ))
6. كسانى كه در آستانه ارتدادند:
به عنوان نمونه : (( و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية يقولون هل لنا من الامر من شى قل ان الامر كله لله يخفون فى انفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان لنا من الامر شى ما قتلنا هيهنا.(280) ))
7. فاسقان :
((به عنوان نمونه : يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهلة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين .(281) ))
8. فراريان جبهه جنگ :
با اين كه دفاع از پيامبر واجب است ولى عده اى از اصحابه در ميدان احد فرار كردند و هر چه پيامبر آنان را صدا زد پاسخ ندادند كه آيه نازل شد: (( اذ تصعدون و لا تلون على احد و الرسول يدعوكم فى اخرايكم (282) )) با اينكه فرار از جنگ حرام است بخصوص جنگى كه رسول خدا(ص ) مى كند و تنها در قرآن در سوره بقره ، آل عمران ، المائده ، التوبه ، العنكبوت ، الاحزاب ، محمد، الفتح ، الحديد، المجادله ، الحشر و المنافقين دهها آيه راجع به منافقان مى باشد با چنين تعريفى از صحابه همه اين گروهها داخل در ياران پيامبر مى باشند و بايد همه عادل باشند و اين حرف با صريح قرآن سازگار نيست و اگر سراغ سنت و تاريخ مسلم برويم آنقدر از اصحابه گفته شده است كه حد ندارد و براى روشن شدن مطلب از هر يك ، يك نمونه مى آوريم .
اصحاب رسول خدا(ص ) در سنت نبوى
در سنت نبوى نيز از ياران رسول خدا(ص ) (با اين تعريف از صحابه ) تصويرى ارائه شده است كه نمى توان گفت همه آنها عادلند ابن صحيح بخارى كه نزد اهل سنت بهترين كتاب حديثى است درباره اصحاب رسول خدا(ص ) آورده است : پيامبر(ص ) فرمود: (( انا فرطكم على الحوض من ورده شرب منه و من شرب منه لم يظماء بعده ابدا ليرد على اقوام اعرفهم و يعرفونى ثم يحال بينى و بينهم فاقول اى رب اصحابى فيقول لا تدرى ما احدثوا بعدك (283) )) در كنار حوض منتظرتان هستم هركس بر آن وارد شود از آن خواهد نوشيد و هركس از آن بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد. اقوامى بر من وارد مى شوند كه من آنان و آنان مرا مى شناسد (ولى بدون نوشيدن آب ) بين من و آنان جدايى مى افتد مى گويم پروردگارا: اينان ياران من هستند؟! خداوند پاسخ مى دهد تو نمى دانى بعد از تو چه كرده اند؟
آيا با وجود چنين احاديثى در منابع صحيح اهل سنت باز هم مى توان گفت اصحاب رسول خدا(ص ) (با اين تعريف از صحابه ) همه انسانهاى عادلى بودند و هيچ گناهى نمى كردند؟!
اصحاب رسول خدا(ص ) و تاريخ
در تاريخ صحنه هايى از عملكرد اصحاب رسول خدا(ص ) ثبت شده است كه با عملكرد يك مسلمان عادى سازگارى ندارد تا چه رسد به اينكه بگوئيم اينها انسانهاى عادلى هستند؟ به عنوان نمونه :
ذوى الحويصرة : يكى از اصحاب رسول خدا(ص ) كه در جنگ حنين همراه آن حضرت بود در پايان اين جنگ هنگامى كه رسول خدا(ص ) مشغول تقسيم غنائم جنگى بود آمد خدمت حضرت و عرض كرد: اى محمد ديدم امروز چه كردى !!
حضرت فرمود چطور بود؟
گفت : به عدالت رفتار نكردى ؟!
حضرت غضبناك شد و فرمود: اگر من عدالت را رعايت نكنم چه كسى رعايت خواهد كرد؟(284)
اين رفتار اين شخص در زمان رسول خدا(ص ) است كه پيامبر را عادل نمى داند و بعد از رسول خدا(ص ) يكى از رهبران طرح براندازى حكومت حضرت امير(ع ) است بعد ما بگوئيم اين انسان صحابه خدا(ص ) است و عادل است و هيچ گناهى نمى كند.
و نمونه ديگر: وليد بن عقبه در زمان پيامبر، حضرت مسئوليتى به او واگذار كرد و بعد آيه نازل شد و او را انسانى فاسق خواند كه در آيات آورديم و بعد از رسول خدا(ص ) عثمان او را حاكم كوفه كرده است مشروب مى نوشيد و با حالت مستى براى نماز صبح به مسجد آمد و نماز دو ركعتى را چهار ركعت خواند و در ركوع و سجودش به جاى ذكر خدا مى گفت : اشربى و اسقنى و در پايان نماز رو به نمازگزاران كرد و گفت : اگر مى خواهيد بيشتر برايتان بخوانم .(285)
و تعجب از انديشمندى چون ابن حجر عسقلانى است كه در ابتداى كتاب خود همانطورى كه از او نقل كرديم مى گويد صحابه همه عادلند و وقتى به شرح حال همين وليد مى رسد(286) مى گويد آيه ان جاءكم فاسق درباره او نازل شده است و بعد مى گويد جريان نماز او در حال مستى مشهور است ؟!
بنابراين با توجه به عملكرد اصحاب رسول خدا(ص ) چه در زمان خود حضرت و چه بعد از آن نمى توان پذيرفت كه همه آنان انسانهاى عادلى بودند ولى اكثريت اهل سنت چون بر اين باورند كه صحابه همه عادلند و از طرفى اقدام عليه حاكم اسلامى نيز كارى خلاف شرع و حرام است خواسته اند اين رفتار صحابه را توجيه كنند. به اين توجيهات توجه كنيد:
1. پيروان ناآگاه حق
عده اى از انديشمندان همانند ابو جعفر اسكافى درباره اين گروه مى گويد: اين گروه مطيع حق بودند ولى آگاهى نداشتند چون برايشان شبهه پيش آمده بود حق را يارى نكردند ولى دشمنى آنان با على (ع ) نيز عمدى نبوده است بلكه چون شبهه داشتند چنين شده است (287) .
نقد اين سخن
الف : براستى اگر منصفانه قضاوت كنيم مى توانيم بپذيريم كه عايشه ام المؤ منين بخاطر شك و شبهه اى كه در مساءله داشت دست به اين اقدام زد؟! زيرا عايشه سالين دراز در كنار رسول خدا(ص ) و در خانه او و به عنوان همسر او زندگى كرده است و با فرهنگ و مفاهيم دينى كاملا آشنا بوده است تا جايى كه عده اى او را در فقه و شعر و پزشكى يگانه عصر خود پنداشتند؟!(288) و عمر رضا كحاله 120 صفحه از كتاب خود را به اختصاص داده است (289) او گذشته از آنكه با دين آشنا بود امام على (ع ) را هم خوب مى شناخت زيرا نسبت خانوادگى امام على (ع ) با پيامبر(ص ) و موقعيت امام على (ع ) نزد پيامبر(ص ) ايجاب مى كرد كه او امام على (ع ) را خوب بشناسد بنابراين با توجه به شناختى كه ما از عايشه داريم نمى توان پذيرفت كه او مساءله را نمى دانست .
ب : خود اسكافى در همين كتاب موضعگيرى بعضى از اصحابه را به نقد مى كشد و مى گويد شما كه حديث على مع الحق و الحق مع على (ع ) را از پيامبر شنيده بوديد چگونه قابل قبول است كه بگوييم نمى دانستيد؟ (حال بايد به اسكافى گفت از شما چگونه قابل قبول است كه بگوييد نمى دانستند و شبهه داشتند؟!)
ج : چگونه مى توان پذيرفت كه اين گروه و الگو بودن آنان براى ديگران كه با همين توجيه نيز عده زيادى در اين نبردها شركت مى كردند ما نمى توانيم نقش آنان را در گمراه كردن مردم و تضعيف حكومت دينى ناديده بگيريم و آنان را تبرئه كنيم .
2. مجتهدين خطاكار
عده اى براى توجيه رفتار اين گروه از براندازان به توجيه متوسل شده اند كه اينها مجتهد بودند به عنوان نمونه ابن حجر بعد از آنكه جريان جمل و صفين را بيان مى كند، مى گويد: (( و كل من الفريقين مجتهد و كان من الصحابه فريق لم يدخلوا فى شى من القتال و ظهر بقتل عمار ان الصواب كان مع على .(290) )) هر دو گروه مجتهد بودند و گروهى از صحابه نيز وارد نبرد نشدند ولى با كشته شدن عمار معلوم شد كه حق با على است .
نقد اين سخن :
الف : چگونه مى توان پذيرفت كه در جنگى كه چندين هزار انسان مسلمان كشته شده اند و اين همه تلفات مالى ، جانى و... بدنبال داشته هر دو گروه خطاكار بوده اند؟!
ب : چگونه قابل تصور است كه در چنين مساءله اى حقيقى وجود نداشته باشد و حق با هيچكدام نباشد با اينكه هيچ مساءله اى را نمى توان بدون حكمى از احكام خمسه در نظر گرفت (291) ابن حزم رهبر مكتب ظاهريه در اهل سنت در نقد اين نظريه كه هر مجتهدى بر حق است مطالب فراوانى بيان مى كند از جمله مى گويد: بر اساس اين نظريه لازم مى آيد يك انسان در آن حد واحد هم در بهشت تا ابد بماند و هم در جهنم تا ابد بماند زيرا اگر انسانى بر اساس نظر مجتهدى كافر باشد بايد در جهنم باشد و همين انسان اگر بر اساس نظر مجتهدى ديگر مؤ من باشد بايد در بهشت بماند در آن واحد سپس مى گويد: در رد اين نظريه همين مقدار كافى است كه خداوند تصريح كرده است كه در راه رسيدن به او يكى است و بقيه راهها بيراهه است و پيامبر نيز اجتهاد عده اى از صحابه را در زمان خود تخطئه كرده است و آنگاه مواردى از آنها را نقل مى كند(292) .
ج : گرچه ابن حجر راجع به اصحاب صفين در پايان تصريح مى كند كه با كشته شدن عمار معلوم شد كه حتى با على است ولى راجع به اصحاب جمل بدون اظهارنظر صريح از كنار آن مى گذرد اين به اين معنا خواهد بود كه هر دو بر خطا بوده اند. البته بايد حجر تقدير كرد كه همين مقدار شهامت را داشته در يك جريان با شهامت اعلام كند كه حق با كيست ديگران كه همين شهامت را نداشته و حقايق را كتمان كرده اند.
3. هر دو گروه منحرفند
عده اى در برخورد با اين تضاد فكرى يا نخواسته اند مساءله را ريشه اى حل كنند يا نتوانسته اند آن را حل كنند قائل شده اند كه هر دو گروه هم على و هم مخالفانش همه خطاكار و فاسق هستند و شهادت آنان در هيچ مساءله اى پذيرفته و قابل قبول نيست .(293)
نقد اين سخن :
چون مبناى فكرى اين نظر همان مبناى قبلى است بنابراين نقد آن همان نقد قبلى است و تكرار نخواهيم كرد.
4. بى تفاوت تا قيامت
عده اى در برخورد با اين حوادث به هر دليل چنين اعتقادى را اظهار داشته اند كه ما نسبت به هيچيك از طرفين درگير قضاوت نمى كنيم و صبر مى كنيم تا در قيامت اين مساءله روشن شود(294) اين گروه در تاريخ اسلام به مرجئه شهرت يافته اند.
نقد اين سخن : الف : اين مساءله ، مساءله گذشته تاريخى نيست تا بگوييم سكوت مى كنيم بلكه مساءله روز جامعه ماست كه ما در برابر چه حكومتى تسليم هستيم ؟ از چه كسى حمايت مى كنيم ؟ عليه چه كسانى اقدام مى كنيم ؟
ب : اين مساءله مربوط به درگيريهاى سياسى بين مسلمانان مى باشد و نمى توان نسبت به حوادث سياسى كه در اطراف انسان مسلمان مى گذرد، انسان بى تفاوت باشد، بر فرض كه اظهار نظر نسبت به افراد گذشته خوددارى كنيم همانند مرجئه ولى در مقام رفتار بناچار راهى را خواهيم رفت پس چه بهتر كه انسان فكر كند و راهى را حق تشخيص دهد و آنرا طى كند تا هم در دنيا و هم در آخرت سربلند باشد.
5. تجديد نظر طلبان
عده اى از اين گروهها كه در اين جريانها از طرفين درگير بودند تا آنجا كه حوادث مطابق نظر آنان پيش رفت گفتند حق با على (ع ) است و آنجا كه على (ع ) از آنان جدا شد او را محكوم كرده اند اين گروه در تاريخ به خوارج شهرت يافته اند در اين زمينه بشنويد: (( فزعمت الخوارج ان طلحه و الزبير و عايشه و اتباعهم يوم الجمل كفروا بقتالهم عليا و ان عليا كان على الحق فى قتال اصحاب الجمل و فى قتال اصحاب معاويه بصفين الى وقت التحكيم ثم كفر بالنحكيم ))(295) خوارج بر اين باورند كه طلحه و زبير و عايشه و پيروان آنان در جنگ جمل چون با على (ع ) جنگيدندكافر شدند و على (ع ) در جنگ جمل بر حق بود و در جنگ صفين تا قبل از پذيرش حكميت بر حق بود و با پذيرش حكميت كافر شده است ؟!
نقد اين نظريه :
اشكال اساسى اين نظريه اين است كه اين گروه براى تشخيص حق و باطل نزد اين گروه تشخيص خودشان مى باشد كه هر چه خودشان فهميدند حق است و هر چه ديگران فهميدند باطل است و نتيجه اش اينكه خودشان مسلمان و ديگران كافر هستند.!!!
جريانهاى سياسى مخالف امام على (ع )
مخالفان حكومتها را طيفهاى مختلف اجتماعى تشكيل مى دهند و هر گروهى از مخالفان خود انگيزه هاى مختلفى دارد كه زمينه ها، علل و آثار آن نيز متفاوت است و اگر بخواهيم مخالفان امام على (ع ) را از نگاه جريان شناسى سياسى بررسى كنيم مى توان آنها را به چند گروه تقسيم كرد:
1. قدرت طلبان
مقصود از قدرت طلبان كسانى هستند كه درصدد دستيابى به مراكز و اهرمهاى قدرت هستند و از هر شيوه و چيزى كه آنان را براى رسيدن به قدرت كمك كند استفاده مى كنند به چند نمونه از اين قدرت طلبان توجه كنيد(296) وقتى سپاه عايشه از مكه خارج شد به هنگام نماز مروان نزد طلحه و زبير آمد و گفت : كداميك از شما را به عنوان رهبر اعلام كنم تا امامت نماز را نيز به عهده گيرد؟
عبداله پسر زبير در پاسخ مروان گفت : پدر مرا به عنوان رهبر و امامت جماعت اعلام نما!!
محمد پسر طلحه نيز در پاسخ مروان گفت : پدر مرا به عنوان رهبر و امام جماعت به مردم معرفى كن !!
وقتى خبر اين گفتگو پخش شد عايشه شخصى را نزد مروان فرستاد كه با اين كار تصميم دارى نيروها را متفرق كنى ؟! پسر خواهرم (عبداله بن زبير) بايد به عنوان امام جماعت به مردم معرفى شود.
به دنبال اين بگو مگو معاذ بن عبيد گفت : به خدا قسم بعد از پيروزى آغاز درگيرى داخلى ماست زيرا نه طلحه حاضر است به نفع زبير كنار برود و نه زبير حاضر است به نفع طلحه كنار برود.(297)
نمونه ديگر: بعد از خروج سپاه عايشه از مكه و رسيدن آنان به منطقه ذات عرق - سعيد بن عاص با مروان ملاقات كرد و به او گفت : مقصد نهايى كجاست ؟ و اينها را (اشاره به عايشه ، طلحه و زبير) براى چه به اينجا آورده اى مروان پاسخ داد: مى رويم تا قاتلان عثمان را بكشيم ؟!
سعيد بن عاص طلحه و زبير را كنار كشيد و به آنان گفت : صادقانه بگوييد بعد از پيروزى كداميك به حكومت خواهيد رسيد؟
هر دو گفتند: هر كدام از ما را كه مردم انتخاب كنند؟!
سعيد بن عاص گفت : بايد پسر عثمان به حكومت برسد زيرا شما به بهانه خونخواهى عثمان مردم را بسيج كرده ايد؟
آن دو گفتند: بزرگان مهاجران را كنار بگذاريم و كار را به دست بچه يتيمان بسپاريم ؟!
سعيد بن عاص گفت : من با شما همكارى نخواهم كرد.(298)
همانطور كه ملاحظه مى كنيد اينها نه حاضرند رقيب ديگرى را تحمل كنند و نه حاضرند همديگر را تحمل كنند و براى رسيدن به قدرت و بسيج نيرو از زشت ترين شيوه آن روز كه آوردن همسر رسول خدا(ص ) و سوء استفاده از موقعيت اجتماعى او باشد استفاده كرده اند.
2. زراندوزان :
مقصود از زراندوزان كسانى هستند كه درصدد پر كردن جيب خود از بيت المال بودند اين گروه را كه بيشترين غارتگران بيت المال تشكيل مى دهند خود به چند گروه تقسيم مى شوند:
الف : گروهى كه در زمان عثمان از امتيازات ويژه استفاده مى كردند و چون امام على (ع ) آنان را از بين امتيازات محروم كرد عليه امام سر به شورش برداشتند به عنوان نمونه عبدالرحمن سلمى از امت كسانى كه با امام على (ع ) دشمنى داشت روزى شخصى به او گفت : عبدالرحمن سوالى دارم ولى تو را به خدا قسم مى دهم پاسخم را صادقانه بدهى ، عبدالرحمن پذيرفت . آن مرد گفت : تو را به خدا غير از اين است كه دشمنى تو با امام على (ع ) از روزى آغاز شد كه او بيت المال كوفه را تقسيم كرد و به تو و خانواده ات امتياز ويژه نداد؟
عبدالرحمن گفت : چه كنم كه مرا به خدا قسم داده اى ! آرى چنين بود(299)
ب : گروهى كه در زمان عثمان امتياز ويژه اى نداشتند (چون از بنى اميه نبودند) ولى با به قدرت رسيدن حضرت چهره اى ولايى از خود به نمايش گذاشتند و با رسيدن به قدرت به جمع ثروت پرداختند و همين كه حضرت با آنان برخورد مى كرد به معاويه پناه مى بردند.(300)
به عنوان نمونه : يزيدبن حجيه از طرف امام به حكومت رى منصوب شده بود و پس از درگيرى با خوارج و شكست آنان تمام اموال آنان را خودش تصاحب كرد، به دنبال اين حادثه امام او را دستگير و شخصى بنام سعد را ماءمور نگهدارى او تا رسيدن به مركز نمود يزيد شب هنگام از خواب سعد سوء استفاده كرد و فرار نمود و به معاويه پناه برد و عليه امام قصيده اى بسيار مفصل سرود و در آن ، ضمن ناسزا به حضرت اعلام مى كند كه از دشمنان سرسخت آن حضرت است .(301)
ج : گروهى كه در گذشته نيز از امكانات دولتى استفاده مى كردند ولى نه امام حاضر بود امتيازات ويژه به آنان بدهد و به دليل آن سابقه ، آنان نيز نمى توانستند چهره اى و لايى از خود ارائه كنند و بر اين اساس براى سرنگونى حكومت امام به كار گرفتند به عنوان نمونه عمروبن عاص همين كه ديد خانه عثمان محاصره شده است از مدينه خارج شد و به فلسطين رفت و مدتها ماند و وقتى كه ديد حكومت امام على (ع ) تثبيت شده است به شام رفت به اين شرط در كنار معاويه قرار گرفت كه معاويه حكومت مصر را در اختيار او قرار دهد و معاويه نيز كه در جريان درگيرى با امام على (ع ) به طرحهاى شيطانى عمرو بن عاص نيازمند بود به اين شرط تن داد.(302)
3. منافقان
به كسانى گفته مى شود كه انديشه دينى را قبول نداشته ولى به دلائل مختلف در جامعه اسلامى اظهار مى دارند و در فرصتهايى كه در اختيارشان قرار مى گيرد عليه انديشه دينى اقدام مى كنند اين جريان فكرى بعد از قدرت يافتن پيامبر اسلام در جامعه اسلامى بوجود آمد و در طول تاريخ ، اسلام ضربه هاى سختى از اين افراد خورده است در عصر حضرت امير(ع ) يكى از گروههاى مخالف آن حضرت را جريان نفاق تشكيل مى دهد به چند نمونه توجه كنيد:
الف : اشعث بن قيس : ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه زندگى اشعث را شرح مى دهد كه چگونه اظهار اسلام كرد و در زمان ابوبكر، او خواهرش را به عقد اشعث در آورد و در زمان عثمان حاكم آذربايجان شد و پس از مرگ عثمان در سلك ياران امام على (ع ) درآمد سپس مى گويد: با اينكه اشعث در جمع ياران امام على (ع ) بود ولى از منافقان زمان اوست همانطورى كه عبدالله ابن ابى سلول در بين اصحاب رسول خدا(ص ) بود و اين دو از رهبران جريان نفاق مى باشند.(303)
ب : عمرو بن عاص : ابن ابى الحديد در شرح خطبه 26 نهج البلاغه پس از نقل جريان معامله عمرو بن عاص با معاويه براى همكارى عليه امام على (ع ) و نقل سخنانى از عمرو بن عاص از استادش نقل مى كند: (( و مازال عمرو بن العاص ملحدا ما تردد قط فى الاحاد و الزندقه و كان معاويه مثله و يكفى من تلاعيها بالاسلام )) حديث عمرو بن عاص ‍ هميشه ملحد بود و هرگز درالحاد و كفر شك نداشته است و معاويه نيز مانند او بود و براى روشن شدن بازيچه قرار دادن آنان اسلام را كفايت مى كند جريان ...(304)
ج : معاويه : مغيرة بن شعبه از كسانى است كه بعد از پيامبر اسلام (ص ) نقش زيادى در انحراف حكومت و تثبيت بنى اميه داشته است پسر مغيره نقل مى كند: من با پدرم به ديدار معاويه مى رفتم و هرگاه پدرم از ملاقات معاويه باز مى گشت از هوش ، ذكاوت ، عقل و تدبير معاويه سخن بسيار مى گفت تا اينكه شبى به خانه آمد ديدم بسيار غمگين است و از خوردن شام امتناع كرد ساعتى انتظار كشيديم ديديم فايده ندارد و غم پدر بر طرف نشد تصور كرديم از دست ما عصبانى است پرسيدم : پدر چه شده است چرا اينقدر غمگينى ؟ پدرم لب به سخن گشود و گفت : پسرم من از نزد كافرترين و پست ترين انسان مى آيم ؟
آن شخص كيست ؟
معاويه !
پدر، تو كه هميشه از او تعريف مى كردى ؟
پسرم ! آرى
پس چه شده است ؟
پسرم امشب من و او جلسه اى خصوصى داشتيم به او پيشنهاد كردم ! اى اميرالمؤ منين !! عمرى از تو گذشته و پير شده اى اگر عدالت پيشه كنى و نسبت به اقوام خود (بنى هاشم ) صله رحم بجاآورى و به آنان توجه كنى بهتر است و اين كار تو در تاريخ خواهد ماند و ثوابش در آخرت براى تو و در دنيا مردم از تو به نيكى ياد مى كنند از طرفى بنى هاشم نيز توان مقابله با تو را ندارند؟
معاويه گفت : هرگز، هرگز، كدام نام نيك خواهد ماند؟ ابوبكر به قدرت رسيد و به عدالت رفتار كرد و با مرگش نام او نيز خاموش شد. عمر به قدرت رسيد و با آن همه تلاش همين كه مرد نامش فراموش شد ولى يتيم بنى هاشم روزى 5 بار نامش را با صداى بلند فرياد مى كنند:
اشهد ان محمدا رسول الله (ص )
اى بى پدر كدام عمل و كدام نام بعد از نام يتيم بنى هاشم خواهد ماند!! نه به خدا قسم تا نام اين مرد را دفن نكنم بطورى كه هرگز نامش را نبرند امكان ندارد آرام گيرم ؟!(305)
4. حسودان :
عده اى از مخالفان سياسى امام على (ع ) نه درصدد بدست گرفتن مراكز قدرت بودند و نه درصدد زراندوزى و نه منافق بودند و نه ... بلكه با توجه به فضائل امام على (ع ) و موقعيت او نزد پيامبر(ص ) و عشق و علاقه بى حد طرفدارانش به او به اين همه امتياز حسادت مى ورزيدند.
گرچه در دنياى سياست و سياستمداران كمتر به ويژگيهاى روحى انسان و نقش آنها در رفتارشان توجه مى شود ولى نبايد آنها را ناديده گرفت به عنوان نمونه مخالفت عايشه ام المومنين با امام على (ع ) از اين نگاه قابل توجيه است .
روزى عايشه به عنوان همسر پيامبر(ص ) به خانه او آمد هنوز زهرا(س ) در خانه پدر بود و عايشه از همان روز نخستين از محبت و عشق فراوان پيامبر نسبت به دختر و در نتيجه شوهر آينده اش با خبر شد و با رفتن زهرا(س ) به خانه على (ع ) و اظهار محبت فراوان پيامبر(ص ) نسبت به اين زن و شوهر بخصوص كه پيامبر(ص ) از مادر زهرا(س ) يعنى حضرت خديجه عليهاالسلام نيز فراوان به نيكى ياد مى كرد طبيعى بود كه گرد رشك بر خاطر عايشه بنشيند. ديرى نگذشت كه خداوند به زهرا(س ) و على (ع ) فرزندانى كرامت كرد ولى عايشه تا پايان عمر پيامبر(ص ) داراى فرزند نشد. از طرفى پيامبر(ص ) نسبت به فرزندان فاطمه (س ) بسيار اظهار عشق و علاقه مى كرد و آنان را فرزندان خود مى ناميد صحابه رسول خدا(ص ) نيز به تبعيت از پيامبر(ص ) به فرزندان على (ع ) اظهار محبت مى كردند. حادثه ديگرى در زمان پيامبر(ص ) اتفاق افتاد كه بر ناخشنودى عايشه از على (ع ) افزود و آن حادثه اين بود روزى كه منافقان تهمت افك را بر او نهادند پيامبر با اطرافيان از جمله با على (ع ) مشورت كرد او گفت : زنان بسيارند در اين باره از خادمه خانه بپرس تا آنچه رخ داد به تو بگويد.(306) همين امور كافى است كه عايشه از دست على (ع ) ناخشنود باشد و اتفاقا عايشه خودش به اين حسادت نسبت به على (ع ) اعتراف كرده است به اين جريان توجه كنيد:
چون جنگ جمل پايان يافت على دستور داد باقيمانده سپاه عايشه هر كس مى خواهد در بصره بماند آزاد است و هر كس مى خواهد به مدينه برگردد و نيز آزاد است و همه امكانات را فراهم كرد و به محمد بن ابوبكر برادر عايشه دستور داد كه عايشه را به مدينه برساند و چهل نفر از زنان سرشناس بصره را نيز همراه عايشه روانه كرد. هنگام وداع ، عايشه ، رو به مردم گفت : اى فرزندانم ، بخاطر بعضى مسائل بعضى از ما از بعضى ديگر گله منديم ، هيچكس نبايد به خاطر اين مسائل به ديگرى تجاوز كند: به خدا قسم من و على در گذشته با هم اختلافى نداشتيم مگر بعضى از مسائل كه بين زن و اقوام همسرش وجود دارد و به خدا قسم على نزد من از ناخشنودان نيكوكار است . سپس على (ع ) فرمود: اى مردم عايشه راست مى گويد.(307)
5. تجديدنظر طلبان
مقصود از تجديدنظر طلبان كسانى هستند كه در گذشته به يك سلسله اصول اعتقادى معتقد بودند بر اساس آن اصول رفتار مى كردند پس از مدتى به دلائلى از آن مبانى فكرى عدول كرده اند ولى چون شهامت اعلام اين انحراف فكرى را ندارند عملكرد گذشته خود را تخطئه مى كنند و رفته رفته آن مبانى را كه انديشه دينى است زير سؤ ال برده اند اين گروه در تاريخ اسلام به خوارج مشهور شده اند.
هسته اصلى اين گروه در زمان رسول اكرم (ص ) در جنگ طائف هنگام تقسيم غنائم بروز كرد كه ذوالحويصره ، خطاب به پيامبر گفت : محمد به عدالت رفتار نكردى !! اين گروه معيارى براى تشخيص حق و باطل جز تشخيص خودشان نداشتند و خودشان را مسلمان ، انقلابى ، اصلاح گر واقعى مى دانند و بقيه را كافر، ارتجاعى و... مى دانند. با اينكه اين جريان مدتها بعد از نزول آيه : (( يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض .(308) )) واقع شده است ولى اگر در جمله اى كه از اين شخص نقل شده دقت شود معلوم مى شود كه او خود را از پيامبر بالاتر دانسته و حتى حاضر نيست كلمه رسول الله را بكار ببرد و معيار عدالت هم تشخيص خود اوست !!
همين شخص يكى از رهبران خوارج در زمان امام على (ع ) بود اين گروه عملكرد گذشته خود و امام را در جنگ جمل قبول داشتند و در جنگ صفين وقتى شكست اين طرح روشن شد كه آنان را به اهدافشان نمى رساند پذيرش حكميت از طرف خود و امام را محكوم و همه سپاه امام حتى خود امام را كافر دانسته و اصرار داشتند كه توبه كنند رفته رفته كار اين گروه به جايى رسيد كه اصول ابتدايى اسلام را زير پا گذاشته و ترور، غارت ، دزدى و... رفتار عادى آنان شد به اين جريان توجه كنيد:
بعد از جريان حكميت يكى از رهبران خوارج با جمعى از همفكران خود از بصره عازم نهروان بود در بين راه به عده اى از مسافران برخورد كردند كه در بين آنان زن و مردى سوار الاغ بودند دستور داد اين دو را آوردند و پس از تهديد و ارعاب پرسيدند: كيستى ؟
عبدالله بن خباب صحابى رسول خدا(ص )
آيا ترسيدى ؟
آرى .
از اين پس در امانى .
حديثى از پدرت براى ما بگو كه خودش آن را از زبان پيامبر شنيده باشد؟
پدرم فرمود: از رسول خدا شنيدم فتنه اى برپا خواهد شد كه دل انسان همانند بدن او در آن فتنه مى ميرد. انسان در آن فتنه شب هنگام مؤ من است و صبح هنگام كافر و صبح هنگام مؤ من است و شب هنگام كافر.
ما بخاطر همين حديث را خواستيم از تو بپرسيم ؟
نظرت درباره ابوبكر و عمر چيست ؟
آنان انسانهاى خوبى بودند.
نظرت راجع به عثمان در اول و آخر خلافتش چيست ؟
او در اول و آخر خلافتش درست عمل كرد.
نظرت راجع به على قبل و بعد از حكميت چيست ؟
او شناختش نسبت به خدا از شما بيستر، رعايت دينداريش بهتر و از بينش عميق ترى از شما برخوردار است . معلوم مى شود تو از هواى نفست پيروى مى كنى و ملاك عشق و علاقه نو نسبت به انسانها اسم آنهاست نه رفتار آنان ؟ بخدا قسم طورى تو را مى كشيم كه تاكنون احدى را چنين نكشته ايم ؟!!
بدنبال اين مناظره او را گرفته ، دستهايش را بسته و همسرش (كه ماههاى پايان دوران حاملگى را مى گذراند) را زير درخت خرمايى آوردند. در اين بين دانه خرمايى از درخت افتاد يكى از خوارج آن را برداشت و در دهانش گذاشت كه بخورد و ديگرى آن را از دهان او بيرون آورد داد زد: بدون اجازه صاحبش مال مردم مى خورى ؟!
در اين بين خوكى از آنجا گذشت كه صاحبش از اهل كتاب بود يكى از اهل خوارج آن خوك را با شمشيرش كشت ديگرى به او گفت : اين فساد در زمين است . صاحب خوك آمد و او را راضى كردند (البته با اين صحنه ها او مى بايست راضى مى شد).
عبداله بن خباب وقتى اين رفتار را از آنان ديد گفت : اگر در آنچه انجام مى دهيد صادق باشيد من از شما واهمه ندارم چون من مسلمان هستم و بدعتى نيز در دين نگذاشته ام گذشته از آنكه شما به من امنيت داديد. بدنبال سخنان عيدالله ، خوارج او را به پهلو خوابانده و همانند گوسفند سربريدند؟!
بعد به طرف همسرش آمدند آن زن فرياد زد: من يك زن هستم از خدا نمى ترسيد؟!
آنان شكم او را دريدند و سه نفر ديگر از زنان كه همراه اين گروه بودند را نيز كشتند.(309)
اين نمونه اى از رفتار تجديدنظر طلبان بود كه صدها نمونه از اين رفتار از آنان در حافظه تاريخ مانده است براستى اين رفتار با چه اصولى سازگار است ؟ با كدام فرهنگ سازگار است كه خرمايى را از دهان بيرون بيندازد ولى انسان بى گناهى را همانند گوسفند سر ببرند و زن حامله اى را شكم بدرند و طفل او را بيرون آورند و... آيا غير از اين است كه اينان در اصول اعتقادى خود تجديد نظر كرده اند و به هيچيك از آن اصول پايبند نيستند؟
بايد توجه داشت كه تجديد نظر انسان نسبت به عملكرد گذشته اش نه تنها عيب نيست بلكه ضرورت زندگى انسانى و از اصول مسلم اسلامى محسوب مى شود كه انسان مؤ من خود را محاسبه كند تا كاستيهاى گذشته خود را متوجه و درصدد جبران آنها برآيد امام على (ع ) مى فرمايد: (( عبادالله ... حاسبوها من قبل ان تحاسبوها(310) ))
بندگان خدا... قبل از آنكه ديگران شما را محاسبه كنند خودتان خود، را محاسبه كنيد.
بايد توجه داشت كه پايبندى به اصول انديشه دينى در مقام رفتار و زندگى كارى است دشوار، گرچه با توجه به جهان آخرت و وظيفه انسان مؤ من در دنيا و نقش آن در آخرت عمل به انديشه دينى به دشوارى آن مى ارزد ولى همه حاضر نيستند اين مقدار از خود گذشتگى به خرج دهند براى اينكه در مقام رفتار از آزادى بى حد و حصرى برخوردار باشند ابتدا رفتار گذشته خود را مورد تهاجم قرار مى دهند سپس به اين روند، تجديدنظرطلبى مى گوئيم نه هر كس كه گذشته خود را مورد نقد قرار دهد به زندگى يكى از مخالفان امام على (ع ) كه از تجديدنظر طلبان مى باشد توجه كنيد:
سمرة بن جندب صحابى رسول خدا(ص ) كه در مدينه برخوردى بين او و پيامبر اسلام بوجود آمد كه به صدور فرمان (( لاضرر و لاضرار فى الاسلام )) از طرف آن حضرت گرديد او بعد از رسول خدا(ص ) به مخالفان امام على (ع ) پيوست او كه از زندگى در عصر رسول خدا تجديدنظر كرده بود در اين دوران به خوارج پيوست و در زمان معاويه كه فشار عليه خوارج زياد شد در اين موضع نيز تجديدنظر كرد او به حكومت معاويه پيوست و از اعضاى شرطه حكومت بصره بود و براى اثبات تجديدنظر خود نسبت به خوارج به هر جنايتى دست مى زد به عنوان نمونه : در دوران زياد بن ابيه مردى از اهل خراسان به بصره آمد و درباره مسائل مالى خود از قبيل زكات ، خراج و... با حكومت تصفيه حساب كرد و برگه تصفيه خود را گرفت و به مسجد آمد كه دو ركعت نماز بخواند در اين هنگام سمرة بن جندب رسيد و با اتهام خارجى بودن او را دستگير و درجا گردن زد!! بعد از كشته شدن او وقتى او را بررسى كردند گواهى پرداخت زكات را از جيبش بيرون آوردند در اينجا ابوبكرة با تعجب به سمره گفت : مگر سخن خدا را نشنيده اى كه فرمودند: (( قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى (311) )) سمره گفت برادرت به من چنين دستور داده است .(312)
ابن ابى الحديد نقل مى كند ابو صالح مى گويد: به ما گفتند يكى از اصحابه رسول خدا(ص ) به شهر آمده است به ديدنش برويم وقتى ديديم سمرة بن جندب است در يك طرفش ‍ خمر و در طرف ديگرش يخ بود!! با تعجب پرسيدم اين چه وضعى است ؟! گفتند مبتلا نقرس است !! (به بهانه مرض شراب مى خوردند!!) در اين هنگام جمعى وارد شدند و گفتند: اى سمره فردا جواب خدا را چه خواهى داد؟ شخصى را نزد تو مى آورند و به محض اينكه مى گويند خارجى است گردن او را مى زنى ، شخص دومى را مى آورند و مى گويند آن يكى خارجى نبود، بلكه براى كارى به اينجا آمده بود و ما اشتباه كرده بوديم ، اين يكى خارجى است و تو گردن او را نيز مى زدى ؟! سمرة گفت : چه اشكالى دارد؟!. اگر اهل بهشت باشد به بهشت مى رود و اگر اهل جهنم باشد به جهنم مى رود!!(313) اين شخص ماند تا در جريان كربلا مردم را براى شركت در جنگ با امام حسين (ع ) تشويق مى كرد.(314)

next page

fehrest page

back page