مقدمه
تا آن زمان كه سه مسأله ى مهم در جهان - ذلّت و حقارت مرد به علت نادارى و بى
چيزى، فساد و فحشاء زن به واسطه ى گرسنگى، نادانى و جهلى كه بر روى زمين وجود دارد،
حل نشده است و همچنين تا آن زمان كه فشار و خفقان و تبعيض نژادى و استثمار در گوشه
و كنار جهان به چشم مى خورد شخصيت امام على "ع" و كار مفيد او 'نهج البلاغه' نمى
تواند مورد استفاده ى بشر قرار نگيرد.
امروزه بسيارى از مردم دنيا به علت پيشرفت علم و صنعت در زندگى راحتى به سر مى
برند، امّا متأسّفانه مقارن اين احوال، اخلاق و معنويّت در بين آنها به تدريج از
بين رفته و به نظر مى رسد كه دنيا شديداً محتاج اخلاق و معنويّات است.
بديهى است كه علم جديد نتيجه يك رشته منازعات و كشمكش بين كليسا و دانشمندان مى
باشد كه در طول مدت قرون وسطى به وقوع پيوسته است. مردم از كليسا چنين انتظار
داشتند كه به آنها آموزش مبانى اخلاق داده شود و اجتماع را به سوى سعادت و صلح و
آرامش سوق دهد. اما برخلاف انتظارشان كليسا براى حفظ موقعيت و تحميل عقايد غيرواقعى
خود از هرگونه پيشرفت و جهش علمى جلوگيرى مى كرد. در نتيجه دانشمندان گرفتار مشكلات
زيادى مى شدند و موقعى كه آنها اعمال غيراخلاقى كليسا را آشكار مى ساختند تحت شكنجه
قرار گرفته و عاقبت با وضع بدى كشته مى شدند. تاريخ مى گويد Giardona Bruno فيلسوف
و فيزيكدان ايتاليايى پس از هشت سال تحمّل شكنجه در زندان در جلو جمعيت به آتش
كشيده شد و همچنين كوپرنيك رياضيدان مشهور توسط كليسا آزار و اذيت ديد.
گاليله "Galilee" ستاره شناس نامدار در سن هفتاد سالگى به زندان افكنده شد و
عاقبت پس از عذرخواهى در حالى كه به زمين زانو زده بود موقتاً از زندان رهايى يافت.
به علّت چنين رفتار بد نسبت به دانشمندان و عكس العمل بر عليه روشن فكرى مردم از
كليسا متنفر شده از دين برگشتند.
آنها "مردم" به تصوّر اينكه تنها دانش وسيله اى براى رهايى از بدبختى و فلاكت
است خودشان را از مراكز روحانى عقب نگه داشتند و متأسفانه اروپاييان تا اين زمان به
آن ادامه داده اند.
البته بيزارى از مسايل دينى، الحاد و بى دينى به بار مى آورد و ملحدين و منكرين
خدا براى كردارشان هيچگونه مسؤوليتى در برابر وجدان و اخلاق قبول نمى كنند.
بنابراين علمى كه در اروپا آموزش داده مى شود فاقد اخلاق و معنويت است. آموزش آن
صرف نظر از جنبه ى اخلاقى و اينكه در آينده چه نتيجه اى خواهد بخشيد، صرفاً به خاطر
خود علم است.
اگرچه دانش جديد زندگى را آن چنان راحت كرده است كه اغلب مردم از آن لذت مى برند
ولكن اين علم در آينده مفيد خواهد بود يا مخرّب هيچ مسؤوليتى را به عهده نمى گيرد
به طورى كه بسيارى از وسايل جنگى موحش و ويران كننده در نتيجه ى اين علم ساخته شده
اند.
به طور كلى اروپاييان بين دين و دنيا جدايى انداخته و معتقدند كه بين آن دو،هيچ
رابطه اى وجود ندارد و بالاخره آنها دنيا را انتخاب كرده اند. اين علم بدون اخلاق
"اخلاق در آن رعايت نمى شود" در دست عده اى ستمگر و استثمارگر كه از دسترنج مردم
كشورهاى عقب نگه داشته شده گذران مى كنند قرار گرفت به طورى كه هرگاه آنها خواستند
از بدبختى ها خلاص شوند خطرات بزرگترى آنها را تهديد مى كرد.
علاوه بر آن ما به چشم خود مى بينيم كه با مردم طبقات پايين مخصوصاً سياه پوستان
در آمريكا به صورت غيرانسانى رفتار مى شود و حس نژادپرستى صدها هزار مردم بيچاره و
بى نوا را در اروپا سرگردان كرده است.
اين اعمال قابل اعتراض و نفرت انگيز، عدم رعايت اخلاق و عدالت را نشان مى دهد و
آن خود به خود از بى دينى و شرارت سرچشمه مى گيرد.
امروزه متأسفانه در عصر پيشرفت علم و دانش، نژادپرستى و تبعيض بى جهت و همچنين
بى توجهى به حقوق مردم فاجعه ى بزرگى به بار آورده است. اخيراً اخبار تكان دهنده اى
به وسيله ى راديو به گوش مى رسد كه عده اى دانش آموزان زير 20 سال در آمريكا
گروههاى تبه كارى تشكيل داده اند و مسلح با تفنگ و يا با اسلحه سرد وارد كلاسهاى
درس مى شوند و تأسف آميزتر اينكه مواد مخدّر نيز به وسيله ى آنها پخش مى شود. تعداد
اين گروهها از سال 1989 به دو برابر اضافه گشته است. مقامات صلاحيت دار به والدين
آنها هشدار داده اند كه چنانچه اين وضع ادامه پيدا كند ايالات متحده آمريكا در
آينده دچار خطرات بزرگى خواهد شد.
به جرأت مى توان گفت اين همه جنايت و قتل و خودكشى و آتش سوزيهاى عمدى كه اغلب
در سراسر دنيا اتفاق مى افتد همه از شرارت و بى دينى ناشى مى شوند.
شايان ذكر است كه تمام اديان الهى مخصوصاً اسلام مردم را در فراگرفتن دانش عام
المنفعه تشويق نموده و آن را از نظر وجدان و اخلاق ضمانت كرده اند.
به منظور تحقّق اين امر، خدا پيغمبرانى را با قوانين مناسب با نياز مردم زمان
خودشان برانگيخته تا راه و روش زندگى را به آنها نشان دهند.
هر پيغمبر جديد مقدارى از قوانين قبلى را به وسيله ى مقررات جديدى، به همان
اندازه كه امّتها ترقّى مى كردند، باطل كرده است.
اصولاً اديان الهى مردم را به يكتاپرستى كه تمام فضايل و روشهاى پسنديده را به
كار مى گيرد دعوت كرده اند. ميان آنها پنج پيغمبر اولوالعزم كه مأموريت جهانى داشته
اند وجود دارند مثل حضرات نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، مسيح و محمّد كه درود و سلام
بر همه ى آنها باد.
هر يك از آنها جانشين شايسته اى براى خود انتخاب كرده اند تا قانون الهى را از
تحريف و تغييرِ معنى حفظ نمايند. حضرت عيسى مسيح دوازده نفر حواريون را تربيت كرده
است كه پيشرفت دين مسيح مديون خدمات آنها مى باشد.
حضرت محمّد "ص" آخرين پيغمبر خدا بود و قرآن مجيد از آسمان بر او نازل شد. آن
"قرآن" مردم را راهنمايى مى كند و به آنها راه و رسم زندگى را مى آموزد به طورى كه
تا روز قيامت با نيازهاى انسان سازگار مى باشد.
تعليم و تربيت محمّد "ص" اعراب را كه تا قبل از ظهور اسلام قابل توجه نبودند
قادر ساخت تا بر دو امپراتورى بزرگ عالم، ايران و رُم، پيروز گردند.
اگرچه تاريخ، حضرت امام على "ع" را چهارمين خليفه ى اسلام نام مى برد ولكن طبق
احاديث معتبر از علما و دانشمندان بزرگ سنّى و شيعه حضرت رسول "ص" او را به عنوان
جانشين و وصى خود انتخاب كرده است. او از زمان كودكى به وسيله ى پيغمبر آموزش ديد و
همه جا پيغمبر را قدم به قدم همراهى مى كرده و هرگاه آيه اى نازل مى شد شرح و تفسير
آن را مستقيماً از پيغمبر "ص" فرا مى گرفت. بنابراين او تمام صفات پسنديده و محسنات
را كسب نموده و در نتيجه تمام كردارش مطابق قرآن و بيش از هر كس ديگرى به قرآن عمل
كرده است.
كسى كه مايل باشد اسلام را بشناسد و باور كند، بايستى زندگى امام على "ع" را به
دقّت مطالعه نمايد تا تحت تأثير انگيزه اسلام متمدّن قرار گيرد.
ترك لذّات نفسانى و پرهيزكارى
در جهان مردمى هستند كه خوشى را بر خود حرام كرده و با خوراك و پوشاك ناچيز و
ساده زندگى مى كنند، در صورتى كه اغلب آنها مى توانند در راحتى كامل بسر برده و از
يك زندگى لذّت بخش بهره مند گردند.
از زمان خيلى قديم كناره گيرى از لذّات دنيايى چون يك وسيله تزكيه ى روح و بهبود
صفاى باطن توجه مى شده و آنها كه مى خواستند از زخارف دنيوى كناره گيرى كنند از
شهرها خارج شده در جنگلها اقامت مى كردند و يا در شكاف كوهها پناه مى بردند تا خدا
را طبق مرام اخلاقى خود عبادت كنند.
آنها با قوت بخور و نميرى كه هرگاه ساكنان قصبه هاى نزديك چيزى به آنها مى دادند
تا بخورند يا چيزى از درختهاى وحشى جنگلى بدست آورده، گذران مى كردند.
در اوّل بعضى مردم به علت ظلم حاكمان ناگزير بودند خانه هاى خود را ترك كنند ولى
بعدها هر كس تصميم مى گرفت خود را از علايق دنيوى نجات دهد. اين طريقهِ پرستشِ خدا
را اختيار مى كرد و او معمولاً به نتيجه ى كار خود تن مى داد اما شريعت الهى مبناى
كار بسيارى از آنها نبود از اين رو هوس و آرزو ممكن بود بر آنها غلبه يابد و تمام
قيود اخلاقى را بشكنند.
اما اسلام اجازه نمى دهد مسلمانان اينگونه روش پرستش را اختيار كنند و ترك خانه
را براى كناره گيرى و سرگرمى با اين گونه پرستش را جايز نمى شمارد اما لزوماً به
آنها "مسلمانان" توصيه كرده است تا تمام امكانات زمان و مكان را معتدلانه مورد
استفاده قرار دهند. يك مسلمان بايستى در برابر زن و فرزند حس مسؤوليت كند و معاش
خود را از طريق قانونى به دست آورد. او نبايستى به حقوق ديگران تجاوز نمايد بلكه
ملازم تقوى و پرهيزكارى بوده طبق هوى و هوس رفتار نكند.
در اسلام اين خصوصيات اساس پرستش مى باشد و اينگونه پرستش "خدا" اشخاص شجاع و
فداكار و بخشنده تربيت مى كند.
بديهى است كه يك فرد عميقاً تحت تأثير عادات و شرايط محيط زيست و خصوصيات موروثى
خود قرار مى گيرد البته آموزش علمى و مذهبى و خصوصيات روحى و جسمى نيز اهميت بسزايى
دارند.
اشخاص در طرز فكر و قوه ى انديشه و در طبيعت و ذات هيچ شباهتى با هم ندارند. در
نتيجه عكس العمل آنها در برابر سختيها و مشكلات يكسان نيست.
اشخاص بزرگ تنها به علت بلندى مقام و قدرت فوق العاده تحسين نمى شوند بلكه تحت
عنوان بزرگى آنها بايستى داراى كمالاتى باشند و رفتارهاى انسانى كه شروط اصلى بزرگى
مى باشند از خود نشان بدهند.
بدون شك، جرأت و شهامت اخلاقى بهترين صفات هستند نه آن نوع جرأتى كه بعضى اشخاص
بدون انديشه و از روى بى مبالاتى خود را به خطر مى اندازند. آنچه قابل قبول است آن
شجاعتى است كه بعضى پيشوايان بزرگ در برابر هوسها و آرزوهاى دوستان نزديك ايستادگى
نموده و در برابر مخالفتهاى غيرقابل تحمل خويشاوندان و دشمنان داخلى بردبار و صبور
مى باشند.
گاهى اتفاق مى افتد كه يك مرد فاقد اخلاق يك جرأت و دليرى غيرمنتظره اى را از
خود نشان مى دهد اما آن نمى تواند يك جرأت واقعى باشد زيرا اين دليرى حقيقى نبوده و
اطمينانى هم به آن نمى توان داشت.
البته جرأت و شهامت به خودى خود يك صفت قابل تحسين است كه جدا از ساير صفات خوب
نمى باشد. آن با ساير صفات عالى مثل امانتدارى، عفّت و پاكدامنى، حقيقت و درستى،
خوش قولى، ثبات قدم و سخاوت و جوانمردى به هم پيوسته است.
آن غيرقابل انكار است كه مردم اخلاق و پرهيزكارى را بر وسعت علم و دانش ترجيح مى
دهند زيرا چه بسا شهرهاى بزرگى كه طبق فرمان جنرالهاى آموزش ديده از دانشگاههاى
اروپا در اثناى جنگ دوم جهانى با خاك يكسان شده اند.
موقعى كه در ترجمه حال بعضى از بزرگان و پيشوايان تحقيق مى كنيم با يك دنيا خلوص
و صفا و فداكارى برخورد مى كنيم كه ما را بسيار مسرور مى سازد.
به جرأت مى توان گفت كه دوام و استمرار دنيا مديون فداكارى و از خودگذشتگى سقراط
فيلسوف يونان باستان است. براى اينكه به همشهريهاى گمراهش غيرقابل اعتماد بودن
چيزهاى مادى را نشان بدهد و جهت اثبات بقاى روح جام شوكران را نوشيد.
حضرت عيسى مسيح هميشه يك تكه نان خشكيده را صرف مى كرد، و روى زمين استراحت مى
نمود تا خودش را از آلودگيهاى دنيا پاك نگاه دارد و همچنين به كليمى ها ناپايدارى
نعمات و وسايل خوشگذرانى دنيا را نشان دهد.
با وجود اينكه چيزهاى مادى نابودشدنى هستند و هيچ اعتمادى بر روى آنها نيست
معذالك بسيارى از مردم براى اينكه طبق مرام خود زندگى كنند به چيزهاى بى اساس و
مادى علاقمند مى شوند. آنها معمولاً نقشه مى كشند تا هر چه بيشتر پول به دست آورند
و اغلب نمى توانند زير بار عدالت بروند. زيرا آنها مى خواهند كه به حقوق ديگران
ظالمانه تجاوز نمايند.
امروزه تمام جنايات و كشتارهايى كه اغلب در سرتاسر دنيا اتفاق مى افتد ناشى از
مال پرستى و سودجوييهاى غيرقانونى است.
وقتى كه ما وضعيت رقّت آور بسيارى از ملل رنج كشيده اى كه توسط حكومتهاى ظالم
اداره مى شدند مطالعه نماييم بسيار ناراحت مى شويم. براى اينكه منابع ملّى و دسترنج
آنها به وسيله ى استعمارگران خارجى به غارت مى رفته و علاوه بر آن احساسات ملّى
آنها نيز در هم شكسته مى شده است.
متأسفانه اين رسمها هنوز در بسيارى از نقاط دنيا باقى است.
موضوع مورد بحث درباره ى امام على "ع" است، كه زندگى اش كاملاً وابسته است به
تاريخ اسلام و تمام شرايط لازم جمع شد تا او را اعجوبه اى در دانش بسازد.
كسى كه بخواهد اسلام را شناخته و درك نمايد بايستى با خصوصيات امام على "ع" آشنا
بشود زيرا او در حقيقت آئينه و انعكاس صدا و همچنين قول و زبان اسلام است و تمام
كلمات و كردارش كاملاً مطابق دستور و حكم قرآن است. او بسيار ساده و بى آلايش زندگى
مى كرد و علاوه بر اينكه خانه و كاشانه را ترك ننمود در اجتماع هم بسيار فعّال بود.
او ضمن سادگى و با عبادت و پرسش خداى يكتا و دورى از خطا و گناه، چنان بر نفس
"خواهش دل" خود مسلّط شده بود كه مى توانست تمام خوشيها و وسايل خوشگذرانى كه در
دسترس داشت بر خود حرام كرده، به سادگى و با قناعت زيست نمايد.
مختصرى از تاريخ اسلام
چنين به نظر مى رسد كه بسيارى از خوانندگان راجع به اسلام چيزى ندانند، بنابراين
اينجانب بايستى شرحى از تاريخ خلاصه شده صدر اوّل اسلام را به منظور آشنايى با امام
على "ع" در هر كجا كه مقتضى باشد تقديم نمايم و سپس مقدارى از خصوصيات اخلاقى او را
شرح داده و اينكه او چگونه در مقابل مشكلات مقاومت كرد و همچنين چگونه عليه تبعيض
بى جهت و تعصب خانوادگى مخصوصاً در زمان زمامداريش كه بسيار گرفتارى داشت ايستادگى
نمود.
زمان درازى طول كشيد كه ارسال رسل "از طرف خدا" متوقف گرديد و مردم كه وقت خود
را در نادانى و فراموشى صرف مى كردند و همچنين وقتى كه امور و مسائل به واسطه ى
جنگهاى طولانى ناامن و مختل شده بود و فتنه و فساد و اعمال قبيح و زشت، همه جاى
دنيا مستولى شده بود، خدا محمّد "ص" آخرين پيغمبرش را به رسالت مبعوث گردانيد تا
مردم را به راه راست هدايت فرمايد.
حضرت محمّد "ص" آن قانونگذار بزرگ چنان تحول اساسى و ناگهانى در عربستان به وجود
آورد كه اصلى ترين نهضت اجتماعى و
دينى بود كه نظير آن تا به حال در سراسر دنيا ديده نشده است. او موفق شد تا
پايه هاى يك آئين قاعده دار را برقرار سازد به طورى كه در ظرف مدّت 50 سال بر
تمدنهاى رُم و ايران تفوق يافت و حتى بر قانون و آيين اصلى اروپاى مسيحى اثر
بزرگ گذاشت كه تا امروز هم هنوز چيز تازه و نوظهور است.
در نيمه ى اول قرن بيستم يك فرمانى از سازمان ملل متّحد صادر گشت مبنى بر
آزادى و تساوى حقوق انسانها در صورتى كه اسلام 14 قرن پيش به زنان و دختران حق
قانونى و استقلال اقتصادى بخشيد و علاوه بر آنها وقتى كه دختران به عنوان يك
چيز مزاحم و اضافى زنده به گور مى شدند به آنها اختيار داده شد تا امور خود را
مستقلاً انجام دهند و عجيب تر آنكه حق مالكيت هم به آنها داده شد.
در قانون كشورهاى رُم و ايران باستان برترى بزرگان و اشخاص متنفذ بر مردم
عادى محفوظ بود به طورى كه هيچ بازرگانى نمى توانست با دختر اشراف و اعيان
ازدواج نمايد و همچنين هيچ اشراف زاده اى نمى توانست با شاهزادگان ازدواج كند.
به همين ترتيب يك مرد عادى نمى توانست با بزرگان و نه غلامان با مردم عادى
معاشرت نمايند.
بايد دانست كه تا سال 1938 ميلادى در فرانسه، مهد تمدّن، يك زن نمى توانست
بر عليه كسى اقامه ى دعوى نمايد و يا بدون اجازه ى شوهرش چيزى از دارايى خود را
به فروش رساند.
اما محمّد "ص" پيغمبر گرانقدر اسلام يك دين كامل و عملى را به مردم عرضه
داشت كه به مسايل مربوط به الهيات، عدالت اجتماعى، امور اقتصادى و تساوى حقوق
انسان را جزئى و كلى پاسخ داده است.
چنين شايع است كه وقتى قحطسالى و تنگى در مكه اتفاق افتاد و
حضرت محمد "ص" با پيشنهادى نزد عموهاى خود عباس و حمزه رفت و به آنها فرمود
ملاحظه كنيد برادرتان ابوطالب عائله مند است بياييد از او خواهش كنيم تا يكى از
بچه هايش را به ما سپرده آنها را تكفل نماييم.
بالاخره جعفر و طالب به ترتيب توسط حمزه و عباس و على "ع" موقعى كه شش ساله
بود تحت حمايت محمد "ص" قرار گرفتند و به اين طريق اساس آموزش معنوى و اخلاقى
اين كودك باهوش تحت نظر پيغمبر اسلام، بزرگترين معلم و مربّى بشر، قرار گرفت.
قواى عقلانى اين كودك تا آن اندازه بود كه در سن 8 سالگى به پيغمبر اسلام
ايمان آورد. بنابراين او برعكس ساير اصحاب پيغمبر هرگز بت نپرستيد و هرگز در
رفتارهاى ظالمانه و خواسته هاى بدون دليل و اعمال غيرعادلانه سران قبائل عرب
همراهى نكرد.
دين جديد و قانون مساوات و برادرى آن با رسوم و عادات قبلى سخت برخورد داشت
و كفار تمام راههاى زندگى و امرار معاش را بر پيغمبر و پيروانش بستند و بر آنها
سخت گرفته و مرتباً ايجاد اشكال مى كردند. بنابراين حضرت پيغمبر "ص" مردم را در
پنهانى دعوت به خداپرستى مى نمود. دعوت پنهانى سه سال طول كشيد تا اينكه يك آيه
از قرآن بر پيغمبر نازل شد بدين قرار: 'به خويشاوندان و اقوام قبيله ات "رسالت
خود را" اخطار كن و نسبت به كسى كه از مؤمنين تو را پيروى مى كند متواضع باش.'
"26-214".
اقوام و خويشاوندان پيغمبر "قبيله ى قريش"از سخت ترين مخالفين او بودند كه
در عين حال ثروتمند و بانفوذ هم بودند. آنها دعوت شدند تا در خانه ى ابوطالب
عموى پيغمبر دور هم جمع شوند. حضرت پيغمبر "ص" تصميم گرفت از آنچه كه در پنهانى
مى گذشت پرده بردارد. بعد از يك سخنرانى مقدماتى راجع به خدا و صفات او و سرزنش
و عيبجويى از
بت و بت پرستى فرمود: 'اول كس ميان شما كه ايمان به خداى يكتا بياورد و مرا
به عنوان پيغام آور او قبول نمايد جانشين من خواهد بود.'
هيچ كدام از حاضران موافقت خود را اعلام نكرد جز على ابن ابيطالب.
به طورى كه تعدادى از دانشمندان و محقّقين [ [
الف- امام احمد حنبل، در كتاب مسند، باب اول، صفحات 159 و111 و 333.
ب- امام ثعلبى، در تفسيرش،
ج- موفق ابن احمد خوارزمى، در كتاب مناقب،
د- نورالدين صباغ مالكى، در كتاب فصول المهمه، باب اول، صفحه ى 14،
ه- حافظ ابونعيم اصفهانى، در كتاب حلية الاولياء،
و بسيارى از ديگران.
] ] بزرگ اهل سنّت و جماعت مى نويسد: اين پيشنهاد سه دفعه تكرار شد و جز
حضرت على كسى جواب مثبت نداد و او چنين گفت: 'اى پيغمبر خدا، من به خدا و
پيغمبرش ايمان مى آورم و در برابر مشكلات تو را يارى خواهم كرد.' پيغمبر فرمود:
'اين حقيقت را به اطلاع شما مى رسانم كه على ابن ابيطالب بعد از وفاتم جانشين
من خواهد بود.'
بايد دانست كه اين خويشى و قومى پدرى در پذيرش دين جديد براى حضرت على "ع"
كافى نبود "پسر عمو بودن امام على با حضرت پيغمبر علت ايمان حضرت على نبود" چه
بسا اقوام و فاميلى كه مصرّانه نسبت به عادات آباء و اجدادى خود وفادار بودند،
مثل عقيل برادر بزرگتر امام على "ع" در جنگ بدر "اولين جنگ بين اسلام و بت
پرستان" در رديف دشمنان قرار داشت.
اما امام على "ع" به علت آن نبوغ ذاتى كه خدا به او بخشيده بود و تعليم و
تربيتى كه در اول زندگى به وسيله ى پيغمبر به او داده شده بود و همچنين به علت
رفتار و روش پيغمبر، تمام اين عوامل او را به تفكر واداشت تا در اين موضوع
تأمّل كند و بالاخره به خدا ايمان آورد.
بعد از اين جلسه بت پرستان براى حفظ دارايى و موقعيت خود بين مردم و همچنين
براى متوقف كردن پيشرفت اسلام، فشار خود را بر مسلمانان چند برابر كردند و با
تمام نيروهاى شيطانى مسلح شدند تا از انتشار اين پيام آسمانى جلوگيرى كنند. نه
تنها تازه مسلمانها تحت شكنجه قرار مى گرفتند بلكه خود پيغمبر هم مستثنى نبود.
از پيغمبر شنيده شد كه مى گفت: 'هيچ پيغمبرى تاكنون به اندازه ى من آزار و
صدمه نديده است.' با وجود اين اندازه رنج و محدوديت، پيغمبر به وسيله ى دستورات
اخلاقى و فصاحت و بلاغت قرآن و با خوش خلقى و صفات پسنديده خودش به تدريج مردم
را با خود هم عقيده مى ساخت.
بت پرستان خيلى كوشش كردند تا مردم را دلسرد و از اطراف پيغمبر متفرق سازند
اما كوشش آنها بى فايده بود و تعداد مسلمانان مرتباً زيادتر مى شد.
خشونت و سخت گيرى مشركين تا آن اندازه رسيد كه مسلمانان ضمن اخذ اجازه از
پيغمبر تصميم گرفتند به سوى حبشه مهاجرت نمايند تا تحت نظر نجاشى پادشاه حبشه
در امن و امان باشند. اگرچه آنها خيلى كوشش كردند تا پادشاه را از حمايت
مسلمانان منصرف نمايند اما به جائى نرسيدند.
سيزده سال به اين طريق سپرى گشت تا اينكه بزرگان مكه با هم مشورت نمودند تا
با وسيله اى پيغمبر را به هلاكت رسانند زيرا آنها حقيقت اسلام را انكار مى
كردند.
چهل نفر از بزرگان آنها در جايى دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند از هر قبيله
يك نفر انتخاب گردد تا آنها دسته جمعى به او حمله ور شده،او را از پاى درآورند.
در اين صورت طايفه بنى هاشم "قبيله پيغمبر" جرأت نمى كنند با تمام قبائل روبرو
شوند و موضوع با پرداخت خون بهاء منتفى و ما از زحمت او خلاص خواهيم شد.
حضرت محمّد "ص" از اين توطئه به وسيله ى وحى آگاهى يافت و سپس موضوع را با
حضرت على "ع" كه نزديك ترين شخص نسبت به او بود در ميان گذاشت. براى چاره جويى
حضرت على "ع" قبول كرد كه در بستر پيغمبر بخوابد اگرچه خطرات زيادى او را تهديد
مى كرد بالاخره او جانش را به خطر انداخته اين كار را كرد و پيغمبر گرامى جان
سالم به در برد.
وقتى كه توطئه كنندگان بر بستر پيغمبر حمله ور شدند آنها ناگهان دريافتند كه
على "ع" روى بستر خوابيده است. آنها سؤال كردند: 'محمد كجاست؟ و على "ع" جواب
داد مگر او را به من امانت داده بوديد كه از من مى پرسيد؟'
آنها جوابى نداشتند و آنجا را ترك كردند تا سراغ پيغمبر بگيرند. اين فداكارى
حضرت امام على "ع" توسط خدا مورد تحسين قرار گرفت. قرآن مى گويد: 'ميان شما
مردان، كسى هست كه از "جان" خودش صرف نظر مى كند تا خشنودى خدا را طلب نمايد و
خدا نسبت به بندگان "مخلص" مهربان است.' "2-203"
بسيارى از مفسرين [ [
الف- ابواسحاق ثعلبى،
ب- فاضل نيشابورى،
ج- امام فخر رازى،
د- جلال الدين سيوطى،
ه- حافظ ابونعيم اصفهانى،
و- خطيب خوارزمى،
ز- محمد بن يوسف گنجى،
ح- امام محمد غزالى،
و بسيارى ديگر از مفسرين سنى در تفيسرهايشان.
] ] اسلامى سنّى اعتراف مى كنند كه آيه مذكور به واسطه ى شايستگى و لياقت
امام على "ع" نازل شده است.
حضرت پيغمبر به اتفاق ابوبكر همان شب به سوى مدينه مهاجرت فرمودند و اين
سرگذشت عصر جديدى در اسلام به وجود آورد و توسط عمر خليفه ى دوم به عنوان تاريخ
اصلى برگزيده شد.
امام على "ع" پس از اينكه امور منزل حضرت پيغمبر را مرتب نمود تصميم گرفت با
خانواده محمّد "ص" به مدينه مهاجرت نمايد و ساير اصحاب هم بتدريج عازم مدينه
شدند تا خود را به پيغمبر "ص" ملحق سازند.
در تعقيب دردسرها و ستمهايى كه در مكه بر پيغمبر "ص" تحميل مى شد بت پرستان،
كليمى ها و چادرنشينان اطراف مدينه را براى كشتار حيوانات و غارت اموال
مسلمانان تحريك مى كردند.
به منظور ايجاد بى نظمى در اطراف مدينه چند برخورد و زد و خورد اتفاق افتاد
اما آنها توسط همراهان حضرت پيغمبر "ص" مورد تعقيب واقع مى شدند و آنها به طرف
كوههاى اطراف فرار نموده در غارها پناه مى گرفتند تا اينكه در سال دوم هجرت
بزرگان مكه تصميم گرفتند تا آيين جديد و مؤمنين را ريشه كن سازند.
جنگ بدر
هم اكنون يك لشكر مجهز با 950 نفر مردان جنگ آور، خودشان را براى جنگ با
پيغمبر آماده مى كردند. ميان آنها لجوج ترين دشمنان اسلام كه اغلب عموزاده هاى
پيغمبر بودند ديده مى شدند و پيغمبر براى چنين جنگى اصلاً آمادگى نداشت. پيغمبر
براى آنها چنين پيغام فرستاد: 'ما همه از يك فاميل هستيم و بيشترين شما عموها و
عموزاده هاى من هستيد مرا به خود واگذاريد تا با عرب مواجه گردم در اين صورت
چنانچه پيروز گشتم مايه ى افتخار شماست. اما چنانچه شكست خوردم شما به آرزوى
خود رسيده ايد.' جوابى جز پاسخ جنگ نيامد و سرانجام مسلمانان گرفتار جنگ شدند.
اگرچه لشكر پيغمبر 313 نفر بودند اما به واسطه ى ايمانشان به خدا و استوارى
در عقيده شان قوى تر از هزار نفر بودند. اين مردان مصمم در مقابل دشمن قرار
گرفتند.
سه مرد از كينه توزترين دشمنان اسلام به اسامى عتبه و پسر و برادرش شيبه و
وليد جلو آمدند، در حالى كه به ثروت و بزرگى خود مى باليدند. سه نفر جنجگوى هم
شأن خودشان را به مبارزه طلبيدند زيرا كسر شأن آنها بود كه با اشخاص معمولى جنگ
كنند.
حضرت على "ع"، عمويش حمزه و پسر عمويش عبيده "فرزند حارث" با آنها رو به رو
شدند. حضرت على با وليد مواجه شد و ضربه اى بر شانه اش فرود آورد به طورى كه سر
شمشير زير بغل وليد نمايان شد و او به طرف پدرش عتبه فرار كرد تا به او پناه
برد، حضرت على "ع" او را تعقيب نمود و با ضربه ى ديگرى بر ران پايش او را سر به
نيست كرد. سپس او به كمك عمويش حمزه شتافت كه رو به روى شيبه قرار داشت.
آنها آنقدر شمشيرها را به يكديگر حواله كرده بودند كه شمشيرهاى آنها شكست و
جبور شدند با هم گلاويز شده شروع به مشت زنى با يكديگر بنمايند.
حمزه تنومند و بلندقامت بود به طورى كه دشمن از پشت سر او ديده نمى شد. حضرت
على "ع" فرمود: 'سرت را مواظب باش عمو' و فوراً با نيش شمشير دشمن را بر زمين
انداخت.
عبيده و عتبه هر دو خيلى شجاع و بى باك بودند و موقعى كه هر دو شمشير به
همديگر حواله مى كردند و جنگ هنوز شدت داشت، عتبه با يك حمله ناگهانى كشته شد.
اما ساق پاى عبيده به شدت ضربه ديد و او بر اثر آن در راهِ برگشتن به مدينه
وفات يافت. بالاخره دو سپاه با شمشير به همديگر حمله بردند.
از طرف مسلمانان روح فداكارى و روحيه اى در سطح بالا ديده مى شد به طورى كه
وقتى روشنى و برق شمشيرها تمام شد، كشته شدگان از دشمن هفتاد نفر بودند و همان
طور كه تاريخ سابقه مى دهد نصف آنها به وسيله ى شمشير امام على "ع" كشته شده
بودند. دشمن از ميدان رزم پا به فرار گذاشت و 70 نفر آنها نيز به دست مسلمانان
اسير گشتند اگرچه مسلمانان جنگ خوبى كردند اما اگر امام على "ع" در جنگ شركت
نكرده بودند سرنوشت جنگ چيز ديگر بود.
چون اغلب اسراء خواندن و نوشتن را مى دانستند طبق فرمان پيغمبر آنها وقتى
آزاد مى شدند كه به مسلمانان سواد مى آموختند.
انعقاد برادرى ميان مسلمانان
آيه اى از قرآن چنين مى فرمايد: 'مؤمنين با هم برادرند، بنابراين "اى
پيغمبر" بين برادرانت صلح و آشتى برقرار كن.'
بنابراين حضرت پيغمبر مؤمنين "پيروانش" را راهنمايى كرد تا هر دو نفر با هم
قرارداد برادرى بين خودشان برقرار سازند.
برادران با مشورت حضرت پيغمبر "ص" انتخاب مى شدند. اما چون حضرت على از طرف
كسى انتخاب نشد، از اين بابت بسيار افسرده و دلتنگ گرديد. پيغمبر خطاب به او
فرمود: 'تو برادر شخص من هستى و تو در مقايسه با من مثل درجه و رتبه هارون نسبت
به حضرت موسى مى باشى جز اينكه بعد از من پيغمبرى ظهور نخواهد كرد.'
اين اظهار و فرمايش از پيغمبر در چند مكان شنيده شد. [ [
الف- ابو عبد الله بخارى در كتاب صحيح، جلد سوم، صفحه ى 54، از مغازى روايت
كرده است،
ب- مسلم در كتاب صحيح، جلد دوم، صفحات 236 و 237،
ج- امام احمد حنبل در كتاب مسند7 جلد اول، صفحات 118 و98 و 119،
د- جلال الدين سيوطى، در كتاب تاريخ الخلفاء،
ه- على ابن حسين مسعودى، در كتاب مروج الذهب، جلد دوم، صفحه ى 49،
و- ابو عبد الله نيشابورى، در كتاب مستدرك، جلد سوم، صفحه ى 9. ] ]
شيعيان اين روايت معتبر را دليل اساسى در اثبات خلافت بلافصل امام على "ع"، پس
از رحلت حضرت پيغمبر "ص"، مى دانند و همچنين در سال دوم هجرت على "ع" با فاطمه
تنها دختر پيغمبر ازدواج كرد. او به علت عقيده ى محكمى كه به خدا داشت و به
واسطه ى عفّت و پرهيزكارى زبانزد تمام طبقات مردم بود و حضرت پيغمبر به او زياد
احترام مى گذاشت.
حضرت فاطمه "س" به وسيله ى چند مرد مهم و بانفوذ خواستگارى شد تا دست ازدواج
به آنها بدهد، امّا محمّد "ص" به درخواست آنها رضايت نمى داد. در جواب
تقاضاكنندگان مى فرمود: 'درباره ى ازدواج فاطمه منتظر وحى الهى هستم.'
عاقبت اين افتخار نصيب امام على "ع" شد.