فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۱۵ -


طرحى براى آيندهء مسلمانان

نهضت جهانى اسلام با مخالفت و ستيز قريش , بلكه عموم بت پرستان شبه جزيره , آغاز شد. آنان به دسيسه هاى گوناگونى براى خاموش ساختن اين مشعل آسمانى متشبث شدند, ولى هر چه كوشيدند كمتر نتيجه گرفتند. آخرين اميد آنان اين بود كه پايه هاى اين نهضت با درگذشت صاحب رسالت فرو ريزد و به سان دعوت برخى از افراد كه پيش از پيامبر مى زيستند به خاموشى گرايد.(1)
قرآن مجيد, كه در بسيارى از آيات خود دسيسه ها و خيمه شب بازيهاى آنان را منعكس كرده است , انديشهء بت پرستان در مورد مرگ پيامبر (ص ) را در ضمن آيهء زير منعكس مى كند و مى فرمايد:
<ام يقولون شاعرنتربص به ريب المنون # قل تربصوا فانى معكم من المتربصين # ام تامرهم احلامهم بهذا ام هم قوم طاغون >(طور: 32ـ 30)
بلكه مى گويند كه پيامبر شاعرى است كه انتظار مرگ او را مى بريم . بگو انتظار بريد كه من نيز با شما در انتظارم . آياافكار خامشان آنها را به اين فكر وادار مى كند يا اينكه آنان گروهى سركشند؟
فعلاً كار نداريم كه چگونه تمام نقشه هاى دشمن , يكى پس از ديگرى , نقش بر آب شد و دشمن نتوانست از نفوذاسلام جلوگيرى كند. كاوش ما اكنون پيرامون اين مسئله است كه چگونه مى توان پايدارى نهضت را پس از پيامبرتضمين كرد, به طورى كه مرگ پيامبر (ص ) مايهء ركود يا عقبگرد نهضت نشود. در اينجا دو راه وجود دارد كه دربارهء هردو به بحث مى پردازيم :
الف : رشد فكرى و عقلى امت اسلامى به حدى برسد كه بتواند پس از درگذشت پيامبر (ص ) نهضت نوبنياد اسلام را همچون عهد رسالت رهبرى كنند و آن را از هر نوع گرايش به چپ و راست مانع شوند و امت و نسلهاى آينده را به صراط مستقيم سوق دهند.
رهبرى همه جانبه امت پس از درگذشت پيامبر (ص ) در گرو شرايطى بود كه متأسفانه اغلب افراد فاقد آن بودند.];33كاكنون وقت آن نيست كه در چند و چون اين شرايط بحث كنيم , ولى به طور اجمال مى گوييم كه جهش همه جانبه ودگرگونى عميق در دل يك ملت كار يك روز و دو روز يا يك سال و ده سال نيست و پايه گذار انقلاب , كه مى خواهدنهضت خود را به صورت يك آيين جاويد و ثابت و استوار در تمام ادوار درآورد, نمى تواند در مدت كوتاهى به اين هدف نايل گردد. پايدارى انقلاب و رسوخ آن در دلهاى مردم , به نحوى كه پيروان آن پس از درگذشت پايه گذار نهضت گامى به عقب ننهند و به رسوم ديرينه و آداب و اخلاق نياكان خود بازنگردند, بستگى به فرد يا افراد برجسته اى داردكه زمام امور نهضت را به دست گيرند و با مراقبتهاى داهيانه و تبليغات پيگير جامعه را از هر نوع گرايش نامطلوب صيانت كنند تا آنكه نسلى بگذرد و نسل نوى كه از روز نخست با آداب و اخلاق اسلامى خوى گرفته است جاى نسل پيشين را بگيرد.
در ميان نهضتهاى آسمانى , اسلام خصوصيت ديگرى داشت و وجود چنين افراد برجسته اى براى پايدارى و تدام نهضت ضرورى بود. زيرا آيين اسلام در ميان مردمى پديد آمد كه از عقب افتاده ترين مردم جهان بودند و از نظر نظامات اجتماعى و اخلاقى و ساير جلوه هاى فرهنگ و تمدن بشرى در محروميت مفرط به سر مى بردند. از سنن مذهبى , جزبا مراسم حج كه آن را از نياكان به ارث برده بودند, با چيز ديگرى آشنا نبودند. تعاليم موسى (ع ) و عيسى (ع ) به ديارآنان نفوذ نكره , اكثر مردم حجاز از آن بى اطلاع بودند. متقابلاً, عقايد و رسوم جاهليت در دل آنها رسوخ كامل داشت وبا روح و روان آنان آميخته شده بود.
هر نوع جهش مذهبى در ميان اين نوع ملل ممكن است به آسانى صورت گيرد, ولى نگاهدارى و ادامهء آن در ميان اين افراد نيازمند تلاشها و مراقبتهاى پيگير است تا آنان را از هر نوع انحراف و عقبگرد باز دارد.
حوادث رقتبار و صحنه هاى تكاندهندهء نبردهاى احد و حنين , كه هواداران نهضت در گرماگرم نبرد از اطراف صاحب رسالت پراكنده شدند و او را در ميدان نبرد تنها گذاشتند, گواه روشنى است كه صحابهء پيامبر (ص ) از نظر رشدايمانى و عقلى به حدى نرسيده بودند كه پيامبر ادارهء امور را به آنان بسپارد و آخرين نقشهء دشمن را كه مترصد مرگ پيامبر بود, نقش بر آب سازد.
آرى , واگذارى امر رهبرى به خود امت نمى توانست نظر صاحب رسالت را تأمين كند, بلكه بايد چارهء ديگرى مى شد كه اكنون به آن اشاره مى كنيم :
ب : براى پايدارى و تداوم نهضت , راه صحيح آن بود كه از طرف خداوند فرد شايسته اى كه از نظر ايمان و اعتقاد به اصول و فروع نهضت همچون پيامبر (ص ) باشد براى رهبرى نهضت انتخاب شود تا در پرتو ايمان نيرومند و علم وسيع و مصونيت از خطا و لغزش , رهبرى انقلاب را به عهده گرفته پايدارى آن را تضمين كند.
اين همان مطلبى است كه مكتب تشيع مدعى صحت و استوارى آن است و شواهد تاريخى فراوانى گواهى مى دهدكه پيامبر گرامى در روز هيجدهم ذيحجة الحرام سال دهم هجرى به هنگام بازگشت از <حجةالوداع >گره از اين معضل مهم گشود و با تعيين وصى و جانشين خود از طرف خداوند, بقا و استمرارى اسلام را تضمين كرد.

دو نظريه دربارهء امامت

خلافت از نظر دانشمندان شيعه يك منصب الهى است كه از جانب خداوند به شايسته ترين و داناترين فرد امت اسلامى داده مى شود. مرز روشن و حد واضح ميان امام و نبى اين است كه پيامبر پايه گذار شريعت و طرف نزول وحى و دارندهء كتاب است , حال آنكه امام , اگر چه واجد هيچ يك از اين شؤون نيست , ولى علاوه بر شؤون حكومت وزمامدارى , مبين و بازگو كنندهء آن قسمت از دين است كه پيامبر, بر اثر نبودن فرصت و يا نامساعد بودن شرايط, موفق به بيان آنها نشده و بيان آنها را به عهدهء اوصياى خود نهاده است .
بنابراين , خليفه از نظر شيعه , نه تنها حاكم وقت و زمامدار اسلام و مجرى قوانين و حافظ حقوق و نگهبان ثغوركشور است , بلكه روشنگر نقاط مبهم و مسائل دشوار مذهبى و مكمل آن قسمت از احكام و قوانين است كه به عللى به وسيلهء بنيانگذار دين بيان نشده است .
اما خلافت از نظر دانشمندان اهل تسنن يك منصب عرفى و عادى است و هدف از اين مقام جز حفظ كيان ظاهرى و شؤون مادى مسلمانان چيزى نيست . خليفهء وقت از طريق مراجعه به افكار عمومى براى ادارهء امور سياسى و قضايى و اقتصادى انتخاب مى شود و شؤون ديگر و بيان آن قسمت از احكامى كه به طور اجمال در زمان حضرت رسول (ص ) تشريع شده ولى پيامبر به عللى به بيان آنها موفق نشده است مربوط به علما و دانمشندان اسلام است كه اين گونه مشكلات و گرهها را از طريق اجتهاد حل و فصل كنند.
بنابراين اختلاف نظر در حقيقت خلافت , دو جناح مختلف در ميان مسلمانان پديد آمد و آنان به دو دسته تقسيم شدند و تا به امروز اين اختلاف باقى است .
بنابر نظر اول , امام در قسمتى از شؤون با پيامبر شريك و يكسان است و شرايطى كه براى پيامبرى لازم است براى امامت نيز لازم است . اينك اين شرايط را ذكر مى كنيم :
1 پيامبر بايد معصوم باشد, يعنى در تمام دوران عمرش گرد گناه نگردد و در بيان احكام و حقايق دين و پاسخ به پرسشهاى مذهبى مردم دچار خطا و اشتباه نشود. امام نيز بايد چنين باشد. و دليل هر دو طرف يكى است .
2 پيامبر بايد داناترين فرد نسبت به شريعت باشد و هيچ نكته اى از نكات مذهب بر او مخفى نباشد. امام نيز, ازآنجا كه مكمل و مبين آن قسمت از شريعت است كه در زمان پيامبر بيان نشده است , بايد داناترين فرد نسبت به احكام و مسائل دين باشد.
3 نبوت يك مقام انتصابى است نه انتخابى و پيامبر را بايد خدا معرفى كند و از طرف او به مقام نبوت منصوب گردد. زيرا تنها اوست كه معصوم را از غير معصوم تميز مى دهد و تنها او مى شناسد آن كسى را كه در پرتو عنايات غيبى به مقامى رسيده است كه بر تمام جزئيات دين واقف و آگاه است .
اين شرايط سه گانه همان طور كه در پيامبر معتبر است در امام و جانشين او نيز معتبر است .
ولى بنا به نظر دوم , هيچ يك از شرايط نبوت در امامت لازم نيست . نه عصمت لازم است , نه عدالت , نه علم , نه احاطه بر شريعت , نه انتصاب , نه ارتباط با عالم غيب ; بلكه كافى است كه در سايهء هوش خود و مشاوره با سايرمسلمانان شكوه و كيان اسلام را حفظ كند و با اجراى قوانى جزايى امنيت را برقرار كند و در پرتو دعوت به جهاد درگسترش خاك اسلام بكوشد.
ما اكنون اين مسئله را (كه آيا مقام امامت يك مقام انتصابى است يا يك مقام انتخابى و گزينشى , و آيا لازم بود كه پيامبر شخصاً جانشين خود را تعيين كند يا بر عهدهء امت بگذارد) با يك رشته محاسبات اجتماعى حل مى كنيم وخوانندگان محترم به روشنى در مى يابند كه اوضاع اجتماعى و فرهنگى و بخصوص سياسى زمان پيامبر ايجاب مى كردكه خود پيامبر (ص ), در حال حيات خويش , مشكل جانشينى را حل كند و آن را به انتخاب امت واگذار نكند.
شكى نيست كه آيين اسلام , آيين جهانى و دين خاتم است و تا رسول خدا (ص ) در قيد حيات بوده رهبرى مردم برعهدهء او بوده است و پس از درگذشت وى بايد مقام رهبرى به شايسته ترين فرد از امت واگذار گردد. در اينكه آيا مقام رهبرى پس از پيامبر يك مقام تنصيصى است يا يك مقام انتخابى , دو نظر وجود دارد:
شيعيان معتقدند كه مقام رهبرى مقام تنصيصى است و بايد جانشين پيامبر از جانب خدا تعيين گردد, در حالى كه اهل سنت معتقدند كه اين مقام انتخابى و گزينشى است و امت بايد فردى را پس از پيامبر براى ادارهء امور كشوربرگزيند. هر كدام براى نظر خود دلايل و وجوهى را آورده اند كه در كتابهاى عقايد مذكور است . آنچه مى تواند در اينجامطرح باشد تجزيه و تحليل اوضاع حاكم بر عصر رسالت است كه مى تواند يكى از دو نظر را ثابت كند .
سياست خارجى و داخلى اسلام در عصر رسالت ايجاب مى كند جانشين پيامبر (ص ) به وسيلهء خدا از طريق خودپيامبر تعيين شود. زيرا جامعهء اسلامى پيوسته از ناحيهء يك خطر مثلث , يعنى روم و ايران و منافقان , به جنگ و افساد وايجاد اختلاف تهديد مى شد همچنين مصالح امت ايجاب مى كرد كه پيامبر با تعيين رهبرى سياسى , همه امت را دربرابر دشمن خارجى در صف واحدى قرار دهد و زمينهء نفوذ دشمن و تسلط او را ـ كه اختلافات داخلى نيز به آن كمك مى كرد ـ از بين ببرد. اينك توضيح اين مطلب :
يك ضلع از اين مثلث خطرناك را امپراتورى روم تشكيل مى داد. اين قدرت بزرگ در شما شبه جزيره مستقر بود وپيوسته فكر پيامبر را به خود مشغول مى داشت و آن حضرت تا لحظهء مرگ از فكر روم بيرون نرفت . نخستين برخوردنظامى مسلمانان با ارتش مسيحى روم در سال هشتم هجرى در سرزمين فلسطين رخ داد. اين برخورد به شهادت سه فرمانده بزرگ اسلام , يعنى جعفر طيار و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه و شكست ناگوار ارتش اسلام منتهى شد.
عقب نشينى سپاه اسلام در برابر سپاه كفر موجب جرأت ارتش قيصر شد و هر لحظه بيم آن مى رفت كه مركزحكومت نو پاى اسلامى مورد تاخت و تاز قرار گيرد. از اين جهت , پيامبر (ص ) در سال نهم هجرت با سپاه سنگينى به سوى كرانه هاى شام حركت كرد تا هر نوع برخورد نظامى را شخصاً رهبرى كند. در اين سفر سراسر رنج و زحمت ,ارتش اسلام توانست حيثيت ديرينهء خود را باز يابد و حيات سياسى خود را تجديد كند. اما اين پيروزى نسبى پيامبر راقانع نساخت و چند روز پيش از بيمرى خود ارتش اسلام را به فرماندهى اسامة بن زيد مأمور كرد كه به كرانه هاى شام بروند و در صحنه حضور يابند.
ضلع دوم مثلت امپراتورى ايران بود. مى دانيد كه خسرو ايران از شدت خشم نامهء پيامبر (ص ) را پاره كرد, سفيرپيامبر را با اهانت از كاخ و كشور بيرون كرده بود و حتى به استاندار يمن نوشته بود كه پيامبر را دستگير كند و در صورت  امتناع او را بكشد.
خسرو پرويز, اگر چه در زمان رسول خدا (ص ) درگذشت , اما موضوع استقلال ناحيهء يمن ـ كه مدتها مستعمرهء ايران بود ـ از چشم انداز خسروان ايران دور نبود و هرگز كبر و نخوت به سياستمداران ايران اجازه نمى داد كه وجود چنين قدرتى را تحمل كنند.
خطر سوم , خطر حزب منافق بود كه پيوسته به صورت ستون پنجم در ميان مسلمانان در تلاش بودند. تا آنجا كه قصد جان پيامبر را كرده , مى خواستند اورا در راه تبوك به مدينه ترور كنند. گروهى از آنان با خود زمزمه مى كردند كه بامرگ رسول خدا نهضت اسلامى پايان مى گيرد و همگى آسوده مى شوند.(2)
پس از درگذشت پيامبر (ص ), ابوسفيان دست به ترفند شومى زد و خواست از طريق بيعت با حضرت على (ع )مسلمانان را به صورت دو جناح رو در روى هم قرار دهد و از آب گل آلود استفاده كند. اما حضرت على (ع ) كه از نيت پليد او آگاه بود دست رد بر سينهء او زد و به او گفت : به خدا سوگند, تو جز ايجاد فتنه و فساد هدف ديگرى ندارى و تنهاامروز نيست كه مى خواهى آتش فتنه بيفروزى , بلكه كراراً خواسته اى شر بپا كنى . بدان كه مرا نيازى به تو نيست .(3)
قدرت تخريبى منافقان به حدى بود كه قرآن از آنها در سوره هاى آل عمران نساء, مائده , انفال , توبه , عنكبوت ,احزاب , محمد(ص ), فتح , مجادله , حديد, منافقين و حشر ياد مى كند .
آيا با وجود چنين دشمنان نيرومند كه در كمين اسلام نشسته بودند صحيح بود كه پيامبر اسلام براى جامعهء نوبنياداسلامى , پس از خود, رهبرى دينى و سياسى و... تعيين نكند؟ محاسبات اجتماعى به روشنى معلوم مى دارد كه پيامبر(ص ) بايد با تعيين رهبرى از بروز هر نوع اختلاف پس از خود جلوگيرى مى كرد و با پديد آوردن يك خط دفاعى محكم و استوار وحدت اسلامى را بيمه مى ساخت . پيشگيرى از هر نوع حادثهء ناگوار و اينكه پس از درگذشت رسول اكرم (ص ) هر گروهى بگويد بايد امير از ما باشد, جز با تعيين رهبر امكان پذير نبود.
اين محاسبهء اجتماعى ما را به صحت و استوارى نظر <تنصيصى بودن مقام رهبرى پس از پيامبر>هدايت مى كند.شايد به اين جهت و جهات ديگر بود كه پيامبر (ص ) از نخستين روزهاى بعثت تا واپسين دم حيات , مكرراً مسئله ءجانشينى را مطرح مى كرده و جانشين خود را, هم در آغاز رسالت و هم در پايان آن , معين كرده است . اينك بيان هر دو];88 لاقسمت :
قطع نظر از دلايل عقلى و فلسفى و محاسبات اجتماعى كه حقانيت نظر اول را مسلم مى سازد, اخبار و رواياتى كه از پيامبر (ص ) وارد شده است نظر علماى شيعه را تصديق مى كند. پيامبر اكمر (ص ) در دوران رسالت خود خود به طور مكرر وصى و جانشين خود را تعيين كرده , موضوع امامت را از قلمرو انتخاب و مراجعه به آراى عمومى بيرون برده است .
او نه تنها در اواخر عمر جانشين خود را تعيين كرد, بلكه در آغاز رسالت , كه هنوز جز صد نفر كسى به او نگرويده بود, وصى و جانشين خود را به مردم معرفى كرد.
روزى كه از طرف خداوند مأمور شد كه خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهى بترساند و آنان را پيش از دعوت عمومى , به پذيرش آيين توحيد بخواند در مجمعى كه چهل و پنج تن از سران بنى هاشم را در برداشت چنين گفت :
نخستين كسى كه از شما كه مرا يارى كند برادر و وصى و جانشين من در ميان شما خواهد بود. هنگامى كه حضرت على (ع ) از آن ميان برخاست و او را به رسالت تصديق نمود, پيامبر (ص ) رو به حاضران كرد و گفت : <اين جوان برادر ووصى و جانشين من است >.
اين حديث در ميان مفسران و محدثان به نام <حديث يوم الدار>و <حديث بدء الدعوة>اشتهار كامل دارد.
پيامبر (ص ) نه تنها در آغاز رسالت بلكه به مناسبتهاى مختلف , در سفر و حضر, به ولايت و جانشينى حضرت على (ع ) تصريح كرده است , ولى هيچ يك آنها از نظر عظمت و صراحت و قاطعيت و عموميت به پايه ء<حديث غدير>نمى رسد. اينك واقعهء غدير را به تفصيل ذكر مى كنيم :

واقعهء غدير خم

پيامبر گرامى (ص ) در سال دهم هجرت براى انجام فريضه و تعليم مراسم حج به مكه عزيمت كرد. اين بار انجام اين فريضه با آخرين سال عمر پيامبر عزيز مصادف شد و از اين جهت آن را <حجة الوداع >ناميدند. افرادى كه به شوق همسفرى و يا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد و بيست هزار تخمين زده شده اند.
مراسم حج به پايان رسيد و پيامبر اكرم (ص ) راه مدينه را, در حالى كه گروهى انبوه او را بدرقه مى كردند و جزكسانى كه در مكه به او پيوسته بودند همگى در ركاب او بودند, در پيش گرفت . چون كاروان به پهنهء بى آبى به نام <غديرخم >رسيد كه در سه ميلى <جحفه >(4) قرار دارد, پيك وحى فرود آمد و به پيامبر فرمان توقف داد.پيامبر نيز دستور داد كه همه از حركت باز ايستند و بازماندگان فرا رسند.
كاروانيان از توقف ناگهانى و به ظاهر بى موقع پيامبر در اين منطقهء بى آب , آن هم در نيمروزى گرم كه حرارت آفتاب بسيار سوزنده و زمين تفتيده بود, درشگفت ماندند. مردم با خود مى گفتند: فرمان بزرگى از جانب خدا رسيده است ودر اهميت فرمان همين بس كه به پيامبر مأموريت داده است كه در اين موقع نامساعد همه را از حركت باز دارد و فرمان خدا را ابلاغ كند.
فرمان خدا به رسول گرامى طى آيهء زير نازل شد:
<يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس >(مائده : 67).
دقت در مضمون آيه ما را به نكات زير هدايت مى كند:
اولاً: فرمانى كه پيامبر (ص ) براى ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطير و عظيم بود كه هرگاه پيامبر (بر فرض محال )در رساندن آن ترسى به خود راه مى داد و آن را ابلاغ نمى كرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود, بلكه با انجام اين مأموريت رسالت وى تكميل مى شد.
به عبارتى ديگر, هرگز مقصود از <ما انزل اليك >مجموع آيات قرآن و دستورهاى اسلامى نيست . زير ناگفته پيداست كه هرگاه پيامبر (ص ) مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نكند رسالت خود را انجام نداده است و يك چنين امربديهى نياز به نزول آيه ندارد. بلكه مقصود از آن , ابلاغ امر خاصى است كه ابلاغ آن مكمل رسالت شمرده مى شود و تاابلاغ نشود وظيفهء خطير رسالت رنگ كمال به خود نمى گيرد. ينابراين , بايد مورد مأموريت يكى از اصول مهم اسلامى باشد كه با ديگر اصول و فروع اسلامى پيوستگى داشته پس از يگانگى خدا و رسالت پيامبر مهمترين مسئله شمرده شود.
ثانياً: از نظر محاسبات اجتماعى , پيامبر (ص ) احتمال مى داد كه در طريق انجام اين مأموريت ممكن است از جانب مردم آسيبى به او برسد و خداوند براى تقويت ارادهء او مى فرمايد: <و الله يعصمك من الناس >.
اكنون بايد ديد از ميان احتمالاتى كه مفسران اسلامى در تعيين موضوع مأموريت داده اند كدام به مضمون آن نزديكتر است .
محدثان شيعه و همچنين سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن (5) بر آنند كه آيه در غدير خم نازل شده است و طى آن خدا به پيامبر (ص ) مأموريت داده كه حضرت على (ع ) را به عنوان <مولاى مؤمنان >معرفى كند.
ولايت و جانشينى امام پس از پيامبر از موضوعات خطير و پر اهميتى بود كه جا داشت ابلاغ آن مكمل رسالت باشد و خوددارى از بيان آن , مايهء نقص در امر رسالت شمرده شود.
همچنين جا داشت كه پيامبر گرامى , از نظر محاسبات اجتماعى و سياسى , به خود خوف و رعبى راه دهد, زيراوصايت و جانشينى شخصى مانند حضرت على (ع ) كه بيش از سى و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى كه ازنظر سن و سال از او به مراتب بالاتر بودند بسيار گران بود. (6) گذشته از اين , خود بسيار از بستگان همين افراد كه دور پيامبر (ص ) را گرفته بودند در صحنه هاى نبرد به دست حضرت على (ع ) ريخته شده بود و حكومت چنين فردى برمردمى كينه توز بسيار سخت خواهد بود.
به علاوه , حضرت على (ع ) پسر عمو و داماد پيامبر (ص ) بود و تعيين چنين فردى براى خلافت در نظر افراد كوته بين به يك نوع تعصب فاميلى حمل مى شده است .
ولى به رغم اين زمينه هاى نامساعد, ارادهء حكيمانهء خداوند بر اين تعلق گرفت كه پايدارى نهضت را با نصب حضرت على (ع ) تضمين كند و رسالت جهانى پيامبر خويش را با تعيين رهبر و راهنماى پس از او تكميل سازد.
اكنون شرح واقعهء غدير را پى مى گيريم :
آفتاب داغ نيمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمين غدير خم به شدت مى تابيد و گروه انبوهى كه تاريخ تعداد آنهارا از هفتاد هزار تا صد و بيست هزار ضبط كرده است در آن محل به فرمان پيامبر خدا فرود آمده بودند و در انتظارحادثهء تاريخى آن روز به سر مى بردند, در حالى كه از شدت گرما رداها را به دو نيم كرده , نيمى بر سر و نيم ديگر را زيرپا انداخته بودند.
در آن لحظات حساس , طنين اذان ظهر سارسر بيابان را فرا گرفت و نداى تكبير مؤذن بلند شد. مردم خود را براى اداى نماز ظهر آماده كردند و پيامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشكوه , كه سرزمين غدير نظير آن را هرگز به خاطرنداشت , بجا آورد و سپس به ميان جمعيت آمد و بر منبر بلندى كه از جهاز شتران ترتيب يافته بود قرار گرفت و باصداى بلند خطبه اى به شرح زير ايراد كرد:
<ستايش از آن خداست . از او يارى مى خواهيم و به او ايمان داريم و بر او توكل مى كنيم و از شر نفسهاى خويش وبدى كردارهايمان به خدايى پناه مى بريم كه جز او براى گمراهان هادى و راهنمايى نيست ; خدايى كه هر كس راهدايت كرد براى او گمراه كننده اى نيست . گواهى مى دهيم كه خدايى جز او نيست و محمد بندهء خدا و فرستاده ءاوست .>هان اى مردم , نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم . و من مسئولم و شما نيز مسئول هستيد. دربارهء من چه فكر مى كنيد؟
ياران پيامبر گفتند: گواهى مى دهيم كه تو آيين خدا را تبليغ كردى و نسبت به ما خير خواهى و نصيحت كردى و دراين راه بسيار كوشيدى خداوند به تو پاداش نيك بدهد.
پيامبر اكرم (ص ), وقتى مجدداً آرامش بر جمعيت حكمفرما شد, فرمود:
];>>ّّآيا شما گواهى نمى دهيد كه جز خدا, خدايى نيست و محمد بندهء خدا و پيامبر اوست ؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخير بدون شك فرا خواهد رسيد و خداوند كسانى را كه در خاك پنهان شده اند زنده خواهد كرد؟
ياران پيامبر گفتند: آرى , آرى , گواهى مى دهيم .
پيامبر (ص ) ادامه داد:
من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم ; چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ ناشناسى پرسيد: مقصود ازاين دو چيز گرانبها چيست ؟
پيامبر (ص ) فرمود:
ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگرش در دست شماست . به كتاب او چنگ بزنيدتا گمراه نشويد. و ثقل اصغر عترت و اهل بيت من است . خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخير از هم جدا نمى شوند.
هان اى مردم , بر كتاب خدا و عترت من پيشى نگيريد و از آن دو عقب نمانيد تا نابود نشويد.
در اين موقع پيامبر (ص ) دست حضرت على (ع ) را گرفت و بالا برد, تا جايى كه سفيدى زير بغل او بر همهء مردم نمايان شد و همه حضرت على (ع ) را در كنار پيامبر ديدند و او را به خوبى شناختند و دريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئله اى است كه مربوط به حضرت على (ع ) است و همگى با ولع خاصى آماده شدند كه به سخنان پيامبر (ص ) گوش فرا دهند.
پيامبر فرمود:
هان اى مردم , سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان كيست ؟
ياران پيامبر پاسخ دادند: خداوند و پيامبر او بهتر مى دانند.
پيامبر (ص ) ادامه داد:
خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و بر آنها اوز خودشان اولى و سزاوارترم . هان اى مردم , <هر كس كه من مولا و رهبر او هستم , على هم مولا و رهبر اوست >.
رسول اكرم (ص ) اين جمله آخر را سه بار تكرار كرد (7) و سپس ادامه داد:
پروردگارا, دوست بدار كسى را كه على را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد. خدايا, ياران على را يارى كن و دشمنان او را خوار و ذيل گردان . پروردگارا, على را محور حق قرار ده .
سپس افزود:
لازم است حاضران به غايبان خبر دهند و ديگران را از اين امر مطلع كنند.
هنوز اجتماع با شكوه به حال خود باقى بود كه فرشتهء وحى فرود آمد و به پيامبر گرامى (ص ) بشارت داد كه خداوند امروز دين خود را تكميل كرد و نعمت خويش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت .(8)
در اين لحظه , صداى تكبير پيامبر (ص ) بلند شد و فرمود:
خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد و از رسالت من و ولايت على پس ازمن خشنود شد.
پيامبر از جايگاه خود فرود آمد و ياران او, دسته دسته , به حضرت على (ع ) تبريك مى گفتند و او را مولاى خود ومولاى هر مرد و زن مؤمنى مى خواندند. در اين موقع حساس بن ثابت , شاعر رسول خدا, برخاست و اين واقعهء بزرگ تاريخى را در قالب شعرى با شكوه ريخت و به آن رنگ جاودانى بخشيد. از چكامهء معروف او فقط به ترجمهء دو بيت مى پردازيم :
پيامبر به حضرت على فرمود: برخيز كه من تو را به پيشوايى مردم و راهنمايى آنان پس از خود برگزيدم . هر كس كه من مولاى او هستم , على نيز مولاى او است . مردم ! بر شما لازم است از پيروان راستين و دوستداران واقعى على باشد.(9)
آنچه نگارش يافت خلاصهء اين واقعهء بزرگ تاريخى بود كه در مدارك دانشمندان اهل تسنن وارد شده است . دركتابهاى شيعه اين واقعه به طور گسترده تر بيان شده است . مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج (10) خطبهء مشروحى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه علاقه مندان مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.

واقعهء غدير هرگز فراموش نمى شود

ارادهء حكيمانهء خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعهء تاريخى غدير در تمام قرون و اعصار, به صورت زنده دردلها و به صورت مكتوب در اسناد و كتب , بماند و در هر عصر و زمانى نويسندگان اسلامى در كتابهاى تفسير و حديث و كلام و تاريخ از آن سخن بگويند و گويندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه دربارهء آن داد سخن دهند و آن را ازفضايل غير قابل انكار حضرت على (ع ) بشمارند. نه تنها خطبا و گويندگان , بلكه شعرا و سرايندگان بسيارى از اين واقعه الهام گرفته اند و ذوق ادبى خود را از تأمل در زمينهء اين حادثه و از اخلاص نسبت به صاحب ولايت مشتعل ساخته اند و عاليترين قطعات را به صورت هاى گوناگون و به زبانهاى مختلف از خود به يادگار نهاده اند.
از اين جهت , كمتر واقعهء تاريخى همچون رويداد غدير مورد توجه دانشمندان , اعم از محدث و مفسر و متكلم وفيلسوف و خطيب و شاعر و مورخ و سيره نويس , قرار گرفته است و تا اين اندازه دربارهء عنايت مبذول شده است .
يكى از علل جاودانى بودن اين حديث , نزول دو آيه از آيات قرآن كريم دربارهء اين واقعهء است (11) و تا روزى كه قرآن باقى است اين واقعهء تاريخى نيز باقى خواهد بود و از خاطرها محو نخواهد شد.
جامعهء اسلامى در اعصار ديرينه آن را يكى از اعياد مذهبى مى شمرده اند و شيعيان هم اكنون نيز اين روز را عيدمى گيرند و مراسمى را كه در ديگر اعياد اسلامى بر پا مى دارند در اين روز نيز انجام مى دهند.
از مراجعه به تاريخ به خوبى استفاده مى شود كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام در ميان مسلمانان به نام روز عيدغدير معروف بوده است , تا آنجا كه ابن خلكان دربارهء مستعلى بن المستنصر مى گويد: در سال 487هجرى در روز عيدغدير كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام است مردم با او بيعت كردند .(12) و العبيدى دربارهء المستنصر بالله مى نويسد: وى در سال 487هجرى , دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود كه درگذشت . اين شب همان شب هجدهم ذى الحجه , شب عيد غدير است .(13)
نه تنها ابن خلكان اين شب را شب عيد غدير مى نمامد, بلكه مسعودى (14) و ثعالبى (15) نيز اين شب را از شبهاى معروف در ميان امت اسلامى شمرده اند.
ريشهء اين عيد اسلامى به خود روز غدير باز مى گردد, زيرا در آن روز پيامبر (ص ) به مهاجرين و انصار, بلكه به همسران خود, دستور داد كه بر على (ع ) وارد شوند و به او در مورد چنين فضيلت بزرگى تبريك بگويند. زيد بن ارقم مى گويد: نخستين كسانى از مهاجرين كه با على دست دادند ابوبكر, عمر, عثمان , طلحه و زبير بودند و مراسم تبريك وبيعت تا مغرب ادامه داشت .
در اهميت اين رويداد تاريخى همين اندازه كافى است كه صدو ده نفر صحابى حديث غدير را نقل كرده اند. البته اين مطلب به معنى آن نيست كه از گروه زياد تنها همين تعداد حادثه را نقل كرده اند, بلكه تنها در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم مى خورد. درست است كه پيامبر (ص ) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء كرد, ولى گروه زيادى از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند و از آنان حديثى نقل نشده است . گروهى از آنان نيزكهاين واقعه را نقل كرده اند تاريخ موفق به درج آن نشده است و اگر هم درج كرده به دست ما نرسيده است .
در قرن دوم هجرى , كه عصر <تابعان >است , هشتاد و نه تن از آنان , به نقل اين حديث پرداخته اند.
راويان حديث در قرنهاى بعد همگى از علما و دانشمندان اهل تسنن هستند و سيصد و شصت تن از آنان اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند و گروه زيادى به صحت و استوارى آن اعتراف كرده اند.
در قرن سوم نود و دو دانشمند, در قرن چهارم چهل و سه , در قرن پنجم بيست و چهار, در قرن ششم بيست , درقرن هفتم بيست و يك , در قرن هشتم هجده , در قرن نهم شانزده , در قرن دهم چهارده , در قرن يازدهم دوازده ,در قرن دوازدهم سيزده , در قرن سيزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را نقل كرده اند.
گروهى نيز تنها به نقل حديث اكتفا نكرده اند بلكه دربارهء اسناد و مفاد آن مستقلاً كتابهايى نوشته اند.
طبرى , مورخ بزرگ اسلامى , كتابى به نام <الولاية فى طريق حديث الغدير>نوشته , اين حديث را از متجاوز از هفتادطريق از پيامبر (ص ) نقل كرده است .
ابن عقده كوفى در رسالهء <ولايت >اين حديث را از صد و پنج تن نقل كرده است .
ابوبكر محمد بن عمر بغدادى , معروف به جعانى , اين حديث را از بيست و پنج طريق نقل كرده است .
تعداد كسانى كه مستقلاً پيرامون خصوصيات اين واقعهء تاريخى كتاب نوشته اند بيست و شش نفر است .
دانشمندان شيعه دربارهء اين واقعهء بزرگ كتابهاى ارزنده اى نوشته اند كه جامعتر از همه كتاب تاريخى <الغدير>است كه به خامهء تواناى نويسندهء نامى اسلامى علامهء مجاهد مرحوم آية الله امينى نگارش يافته است و در تحرير اين بخش از زندگانى امام (ع ) از اين كتاب شريف استفاده فراوانى به عمل آمد.

پى‏نوشتها:‌


1 . مانند ورقه بن نوفل كه از مطالعهء برخى كتابهاى مسيحيان آيين بت پرستى را ترك كرده , به مسيحيت گرويده بود.
2 . ر.ك . سورهء طور, آيه هاى 30تا 32
3 . كامل ابن اثير, ج 2 ص 220والعقد الفريد, ج 2 ص 249
4 . جحفه در چند ميلى <رابغ >بر سه راه مدينه واقع است و يكى از ميقاتهاى حجاج است .
5 . مرحوم علامهء امينى نام و خصوصيات اين سى تن را در اقر نفيس خود <الغدير>(ج 1 ص 196ا 209 به طور مبسوطبيان كرده است . كه در ميان آنان نام افرادى مانند طبرى , ابو نعيم اصفهانى ت , ابن عساكر, ابواسحاق حموينى , جلال الدين سيوطى به چشم مى خورد و از ميان صحابهء پيامبر از ابن عباس و ابو سعيد خدرى و براء بن عازب نام برده شده است .
6 . خصوصاً بر اعرابى كه همواره مناصب مهم را شايستهء پيران قبايل مى دانستند و براى جوانان , به بهانهء اينكه بى تجربه اند,وقعى قائل نبودند. لذا هنگامى كه رسول اكرم (ص ) عتاب بن اسيد را به فرماندارى مكه و اسمامة بن زيد را به فرماندهى سپاه عازم به تبوك منصوب كرد از طرف جمعى از اصحاب و پيروان خود مورد اعتراض قرار گرفت .
7 . بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او, پيامبر (ص ) اين جمله را چهار بار تكرار كرد.
8 . <اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً>سورهء مائده , آيهء 3.
9 . فقال له قم يا على فاننى
رضيتك من بعدى اماماً و هادياً
فمن كنت مولاه فهذا وليه
فكونوا له اتباع صدق مواليا
10 . احتجاج طبرسى , ج 1 صص 84ـ 71 چاپ نجف .
11 . آيات 3و 67سورهء مائده .
12 . و فيات الاعيان , ج 1 ص 60و ج 2 ص 223
13 . و فيات الاعيان , ج 1 ص 60و ج 2 ص 223
14 . التنبيه و الاشراف , ص 822
15 . ثمار القلوب , ص 511