فصل سيزدهم: برخى از دعاهاى پيامبر براى امام
1. خدايا! براى من ياورى از خاندانم قرار ده؛ على، برادرم را
257.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! همان گونه كه
برادرم موسى گفت، مىگويم: خدايا! براى من ياورى از خاندانم قرار ده؛ على برادرم
را. پشتم را با او محكم بدار و او را در كارم شريك گردان تا فراوان تسبيحت كنيم و
به ذكرت بپردازيم كه تو به ما بينايى. (1)
258.امام باقرعليه السلام: چون آيههاى
«وَاجْعَل لِّى وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِى* هَارُونَ أَخِى* اشْدُدْ بِهِى أَزْرِى
؛ (2) و براى من ياورى از خاندانم قرار ده* هارون،
برادرم را * پشتم را با او محكم بدار» نازل شد، پيامبر خدا روى كوهى بود. پس
پروردگارش را خواند و فرمود: «خدايا! پشتم را با برادرم على محكم بدار» و خداوند،
دعايش را اجابت كرد. (3)
259.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: اى سرور و خداى من! از
تو مىخواهم كه برايم ياورى از خاندانم قرار دهى كه بازويم را بدان قوى كنى. پس على
را ياور و برادر من قرار ده و شجاعت را در دل او بنِه و هيبتش را در دل دشمن بيفكن.
(4)
ر. ك: ج8، ص 106 (وزير من).
2. خدايا! قلبش را از علم و فهم و حكمت و نور، آكَنده ساز
260.امام علىعليه السلام: من شب و روز بر پيامبر خدا وارد
مىشدم و چون مىپرسيدم، پاسخم مىداد، و اگر ساكت مىماندم، او آغاز [به سخن]
مىكرد، و آيهاى بر او نازل نشد، جز آن كه قرائتش كردم و تفسير و تأويل آن را
دانستم.
و او از خدا خواست كه هيچ يك از آموختههايش را در حلال و حرام و امر و نهى و طاعت
و معصيت، فراموش نكنم و نكردم.
او دستش را بر سينهام نهاد و فرمود: «خدايا! قلبش را از علم و فهم و حكمت و نور،
آكَنده ساز». سپس به من فرمود: «پروردگار به من خبر داد كه دعايم را در حقّ تو
اجابت كرد». (5)
261.امام علىعليه السلام: پيامبر خدا... دستش را بر
سينهام مىنهاد و سپس مىفرمود: «خدايا! قلبش را از علم و فهم و نور و حلم و حكمت
و ايمان، آكَنده ساز و دانايش كن و نادانش مساز و او را حفظ كن و از يادش مبر».
(6)
262.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند متعال با من
درباره على پيمانى بست. پس گفتم: «اى پروردگار! آن را براى من روشن كن». گفت: بشنو.
گفتم: «شنيدم». گفت:
بىگمان، على، پرچم هدايت است....
گفتم: «خدايا! دلش را روشنى بخش و بهارش را ايمان قرار ده». پس خداوند گفت: اين را
براى او انجام دادم. (7)
3. خدايا! قلبش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار
263.امام علىعليه السلام: پيامبر خدا مرا به يمن فرستاد.
گفتم: اى پيامبر خدا! مرا در حالى كه جوانم، براى قضاوت در ميان آنان مىفرستى و من
نمىدانم قضاوت چيست؟ با دستش بر سينهام زد و سپس فرمود:«خدايا! قلبش را هدايت كن
و زبانش را استوار بدار» و پس از آن، هيچگاه در قضاوت ميان دو نفر به ترديد
نيفتادم. (8)
264.تاريخ بغداد - به نقل از عمر بن على از پدرش على بن ابى
طالبعليه السلام - : پيامبرصلى الله عليه وآله مرا براى گماردن بر يمن فرا خواند.
به او گفتم: اى پيامبر خدا! من جوانى كم سن و سال هستم و از قضاوت آگاهى ندارم.
پيامبر خدا، دو - يا سه - مرتبه بر سينهام زد و هر بار مىفرمود: «خدايا! قلبش را
هدايت كن و زبانش را استوار بدار». پس گويى كه همه علم نزد من است و قلبم از علم و
فقه آكنده شد و در قضاوت ميان دو نفر، ترديد نكردم. (9)
265.المستدرك على الصحيحين - به نقل از ابن عبّاس - :
پيامبرصلى الله عليه وآله، علىعليه السلام را به يمن فرستاد و فرمود: «احكام و
شرايع دين را به آنها بياموز و ميانشان قضاوت
كن». علىعليه السلام گفت: من از قضاوت آگاهى ندارم. پس به سينهاش زد و فرمود:
«خدايا! او را در قضاوت، هدايت كن». (10)
266.امام علىعليه السلام: پيامبرصلى الله عليه وآله برايم
دعا كرد و فرمود: «خدايا! قلبش را هدايت نما و سينهاش را گشاده كن و زبانش را
استوار بدار و او را از گرما و سرما محافظت فرما». (11)
4. خدايا! حق را داير مدار او قرار بده
267.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند، على را بيامرزد!
خدايا! حق را بر مدار او بچرخان، هر جا كه بگردد. (12)
268.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! حق را بر مدار
على بچرخان، هر جا كه بگردد. (13)
ر. ك: ج 8، ص 426 (فخر رازى).
ج 2، ص 225 (على با حق است).
5. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوستش بدار،
و هر كس دشمنش مىدارد، دشمن بدار
269.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هر كه من مولاى اويم،
على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوست و هر كس او را دشمن
مىدارد، دشمن بدار. (14)
270.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: اين [على]، ولىّ هر كس
است كه من مولاى اويم. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوستش بدار. خدايا! هر كس
او را دشمن مىدارد، دشمنش بدار. (15)
271.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - روز غدير خم -: خدايا!
هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوستش بدار
و هر كس او را دشمن مىدارد، دشمنش بدار و هر كس وى را يارى مىكند، يارىاش كن و
هر كس او را كمك مىكند، كمكش كن. (16)
272.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - در حَجّة الوداع -: هر
كس كه خدا و پيامبرش مولاى اويند، اين [على] مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست
مىدارد، دوستش بدار و هر كس وى را دشمن مىدارد، دشمنش بدار. خدايا! با هر كس از
مردم كه به او محبت دارد، دوست و با هر كس كه وى را دشمن مىدارد، دشمن باش.
(17)
273.تاريخ دمشق - به نقل از عمرو ذو مر و سعيد بن وهب و زيد
بن يثيع - : شنيديم كه علىعليه السلام در رُحْبه (18)مىفرمايد:
«شما را به خدا سوگند مىدهم، هر كس كه شنيده پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير
خم چه گفته است، برخيزد».
پس سيزده نفر برخاستند و گواهى دادند كه پيامبر خدا فرمود: «آيا من به مؤمنان از
خود آنها سزاوارتر نيستم؟». گفتند: آرى، اى پيامبر خدا! پس دست علىعليه السلام را
گرفت و گفت: «هر كس من مولاى اويم، اين، مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست
مىدارد، دوستش بدار و هر كس با وى دشمنى مىكند، با او دشمنى كن، و
هر كس كه او را دوست مىدارد، دوستش بدار و هر كس از او نفرت دارد، از او نفرت
داشته باش. و هر كس او را يارى مىكند، يارىاش كن، و هر كس او را وا مىگذارد، وا
بگذارش». (19)
274.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند، دشمن كسى است كه
با على دشمنى ورزد. (20)
275.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هر كس من مولاى او هستم،
على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوستش بدار، و هر كس دشمنش
مىدارد، او را دشمن بدار، و به هر كسْ او را كمك مىكند، كمك كن، و هر كس را كه
يارىاش مىكند، يارى ده و هر كس را كه او را وا مىنهد، وا بنه، و دشمنش را وا
گذار.
[خدايا!] تو خود براى او و فرزندانش باش، و به نيكى جانشين او در ميانشان شو، و در
آنچه به آنان مىدهى بركت ده، و آنان را با روح القدس تأييد فرما، و در زمين به هر
سو رو كردند، حفظشان كن، و امامت را در ميان آنان قرار ده، و از هر كه اطاعتشان
كرد، سپاسگزارى كن، و هر كس را كه نافرمانىشان كرد، هلاك گردان كه تو نزديك و
اجابت كنندهاى. (21)
ر. ك: ج 2، ص 237 (واقعه غدير).
6. خدايا! هر كس او را يارى مىكند، يارىاش ده
276.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - درباره علىعليه السلام
- : خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوستش بدار، و هر كس او را دشمن مىدارد،
دشمنش بدار، و هر كس او را يارى
مىكند، يارىاش ده، و هر كس او را وا مىنهد، وى را وا بنه. (22)
277.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! هر كس على را
يارى مىكند، يارىاش ده. خدايا! هر كس على را گرامى مىدارد، گرامىاش بدار.
خدايا! هركس على را وا مىنهد، او را وا بنه. (23)
278.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خدايا! على را يارى كن.
خدايا! گرامى بدار آن را كه على را گرامى مىدارد. خدايا! هر كس على را وا مىنهد،
او را وا بنه. (24)
279.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هر كس من مولاى اويم،
على مولاى اوست. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوستش بدار، و هر كس او را دشمن
مىدارد، دشمنش بدار، و هر كس او را يارى مىكند، يارىاش ده، و هر كس او را وا
مىنهد، وى را وا بنه و به هر كس او را كمك مىكند، كمك كن. (25)
ر.ك: ج 2، ص 237 (واقعه غدير).
7. خدايا! او را نصرت ده و با او نصرت بخش
280.المعجم الكبير - به نقل از ابن عبّاس - : چون پيامبر
خدا پرچم را در جنگ خيبر به علىعليه السلام داد، اندكى برايش دعا كرد و فرمود:
«خدايا! او را يارى كن و با او عزّت بخش، و بر او مهر بورز، و با او مهر آور، و او
را نصرت ده، و با او نصرت بخش. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد، دوستش بدار، و هر
كس با او دشمنى مىكند، دشمنش بدار». (26)
281.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - درباره علىعليه السلام
در روز غدير خم - : خدايا! يارىاش كن، و با او يارى ده، و بر او مهر بورز، و با او
مهر آور، و او را نصرت ده، و با او نصرت بخش. خدايا! هر كس او را دوست مىدارد،
دوست بدار، و هر كس او را دشمن مىدارد، دشمن بدار. (27)
282.تاريخ دمشق - به نقل از ابوذر - : از پيامبر خدا درباره
على بن ابى طالبعليه السلام سخنانى شنيدم كه اگر يكى از آنها درباره من بود، برايم
از دنيا و همه آنچه در آن است، محبوبتر بود. شنيدم پيامبر خدا مىفرمايد: «خدايا!
او را يارى كن و با او يارى ده. خدايا! او را نصرت ده و برايش نصرت آور كه او بنده
تو و برادرِ پيامبر توست». (28)
283.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - درباره علىعليه السلام
- : خدايا! با او مهربان باش، و بر او رحمت فرست، و نصرتش بخش، و با او نصرت ده، و
يارىاش برسان، و با او يارى ده كه او بنده تو و سپاهى پيامبر توست.
(29)
8. خدايا! گرما و سرما را از او دور كن
284.امام علىعليه السلام: پيامبرصلى الله عليه وآله براى
من دعا كرد تا خداى مرا از گرما و سرما حفظ كند. (30)
285.سنن ابن ماجة - به نقل از عبدالرحمان بن ابى ليلى - :
ابوليلى، هميشه با علىعليه السلام به سر مىبرد و علىعليه السلام، لباس تابستان
را در زمستان، و لباس زمستان را
در تابستان مىپوشيد. به ابوليلى گفتيم: كاش رازش را از علىعليه السلام مىپرسيدى!
پس علىعليه السلام فرمود: پيامبر خدا در جنگ خيبر در پىام فرستاد و من، چشمْ درد
داشتم. گفتم: اى پيامبر خدا! من چشمْ درد دارم. پس، از آب دهان مباركش بر چشمم نهاد
و سپس فرمود: «خدايا! گرما و سرما را از او دور كن». پس از آن روز، ديگر گرما و
سرمايى احساس نكردم.
و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مردى را روانه مىكنم كه خدا و پيامبرش او را
دوست دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد و نمىگريزد». پس مردم، گردن
كشيدند و پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى علىعليه السلام فرستاد و پرچم را به او
داد. (31)
286.مسند البزّار - به نقل از ابو ليلى كه شب و روز با
علىعليه السلام به سر مىبرد - : به علىعليه السلام گفتم: مردم در نمىيابند كه
چرا در گرما با لباس سنگين و كلفت بيرون مىآيى و در زمستان با دو تكه پارچه!
علىعليه السلام فرمود: «مگر با ما نبودهاى؟». گفتم: چرا. فرمود: «پيامبر خدا، ابو
بكر را فرا خواند و برايش پرچم فرماندهى بست و سپس او را روانه كرد. او مردم را
حركت داد و شكست خورد و عقب نشست.
پيامبرصلى الله عليه وآله پس از وى، عمر را فرا خواند و پرچم برايش بست و او نيز
حركت كرد و شكست خورد و بازگشت. پس پيامبر خدا فرمود: "پرچم را به مردى مىسپارم كه
خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند. خدا پيروزش
مىكند و گريزنده نيست". پس به سوى من فرستاد و مرا فرا خواند.
نزد او رفتم، در حالى كه چشم درد داشتم و جايى را نمىديدم. پس، آب دهان مباركش را
بر چشمم نهاد و فرمود: "خدايا! او را از گرما و سرما حفظ كن" و پس از آن، گرما و
سرما مرا آزار نداد». (32)
287.الغارات - به نقل از ابواسحاق سبيعى - : من روز جمعهاى
بر دوش پدرم بودم و امير مؤمنان على بن ابى طالبعليه السلام خطبه مىخواند و در
همان حال با آستينش خود را باد مىزد. پس گفتم: اى پدر! امير مؤمنان احساس گرما
مىكند؟ پدرم گفت: «او احساس گرما و سرما نمىكند؛ اما پيراهنش را شسته و هنوز نم
دارد و چون پيراهن ديگرى ندارد، آن را تكان مىدهد [تا خشك شود]».
(33)
9. خدايا! او را شفا بده
288.امام علىعليه السلام: بيمار شدم و پيامبرصلى الله عليه
وآله بر من وارد شد، در حالى كه مىگفتم: خدايا! اگر مرگم در رسيده، راحتم كن، و
اگر نرسيده، مرا از جا بلند كن و اگر [اين بيمارى]، بلا و امتحان است، شكيبايىام
ده.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه گفتى؟». تكرار كردم. پيامبر خدا فرمود:
«خدايا! او را شفا بده. او را عافيت بخش!». سپس فرمود: «برخيز!». پس برخاستم و آن
بيمارى ديگر به سراغ من نيامد. (34)
289.امام علىعليه السلام: بيمار شدم و پيامبرصلى الله عليه
وآله بر من وارد شد، در حالى كه مىگفتم: خدايا! اگر اجلم سر رسيده، راحتم كن، و
اگر هنوز مانده، مرا شفا بده يا عافيت بخش و اگر بلاست، شكيبايىام ده.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه گفتى؟». برايش تكرار كردم. پس با دستش [بر جاى
درد] كشيد و سپس فرمود: «خدايا! او را شفا بده يا عافيت بخش!». پس از آن ديگر به آن
درد مبتلا نشدم. (35)
290.سنن الترمذى - به نقل از شُعبة بن عمرو بن مُرّه، از
عبد اللَّه بن سلمه، از امام علىعليه السلام - : بيمار بودم. پيامبر خدا بر من
گذشت، در حالى كه مىگفتم: خدايا! اگر اجلم سر رسيده، راحتم كن، و اگر هنوز نرسيده،
مرا از جا بلند كن، و اگر بلاست، شكيبايىام ده.
پيامبر خدا فرمود: «چه گفتى؟». گفتهام را تكرار كردم. پيامبرصلى الله عليه وآله
پايش را به من زد و فرمود: «خدايا! او را عافيت - يا شفا (36) -
ده». پس ديگر به آن بيمارى مبتلا نشدم. (37)
291.امام علىعليه السلام: شبى تب كردم و تا صبح نخوابيدم.
پس پيامبر خدا نيز بيدار مانْد و آن شب را در ميان من و مصلّايش گذراند. مقدارى
نماز مىخوانْد و سپس نزد من مىآمد و از احوالم جويا مىشد و مرا مىنگريست و كارش
اين بود تا صبح شد. پس چون نماز صبح را با اصحابش خواند، فرمود: «خدايا! على را شفا
ده و عافيت بخش كه شب را به خاطر بيمارى او بيدار ماندم». (38)
292.اُسد الغابة - به نقل از ابورافع، درباره هجرت
پيامبرصلى الله عليه وآله - : پيامبرصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام فرمان
داد كه در مدينه به او برسد. پس علىعليه السلام پس از آنكه خانواده پيامبرصلى
الله عليه وآله را بيرون آورد، به دنبال او روان شد. شبها راه مىرفت و روزها
پنهان مىشد تا به مدينه رسيد.
چون خبر ورودش به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، فرمود: «على را برايم فرا
بخوانيد». گفته شد: اى پيامبر خدا! نمىتواند راه برود. پس پيامبرصلى الله عليه
وآله نزد او آمد و چون وى را ديد، دست در گردنش كرد و بر پاهاى وَرَم كرده و خون
چكان او گريست. سپس آب
دهان مباركش را در دستانش ريخت و با آن بر دو پاى علىعليه السلام كشيد و برايش
عافيت خواست. پس علىعليه السلام تا پايان عمر از دردِ پا نناليد.
(39)
10. پروردگارا! مرا تنها مگذار
293.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - در جنگ احزاب - :
«خدايا! در جنگ بدر، عبيدة بن حارث را از من گرفتى و در جنگ احد، حمزة بن عبد
المطّلب را و [امروز] اين برادر من على بن ابى طالب است. "رَبِّ
لَاتَذَرْنِى فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَرِثِينَ ؛ (40)
پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترين بازماندهاى"». (41)
294.شرح نهج البلاغة: چون علىعليه السلام با عمرو به
مبارزه پرداخت، پيامبر خدا، پيوسته دستانش بالا بود و با چشمانى فرو هشته، سر به
آسمان داشت و پروردگارش را مىخواند و چنين مىفرمود: «خدايا! در جنگ بدر عبيده را
از من گرفتى و در جنگ احد، حمزه را. پس امروز على را برايم حفظ فرما. "پروردگارا!
مرا تنها مگذار، هر چند كه تو بهترين بازماندهاى"» (42).
(43)
295.سنن الترمذى - به نقل از اُمّ عطيّه - : پيامبرصلى الله
عليه وآله، سپاهى فرستاد كه علىعليه السلام هم در ميان آن بود. شنيدم پيامبرصلى
الله عليه وآله در حالى كه دستانش را بلند كرده، مىفرمايد: «خدايا! مرا از دنيا
مبر تا آن كه على را نشانم دهى». (44)
296.مروج الذهب: پيامبر خدا پس از آن كه جعفر بن ابى طالب
طيّار در مؤته (45) شام شهيد شد، علىعليه السلام را هيچ كجا
نمىفرستاد، مگر آن كه مىگفت: «پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترين
بازماندهاى». (46)
11. خدايا! به حقّ على، على را بيامرز
297.امام علىعليه السلام: چيزى را مىگويم كه پيش از اين
به كسى نگفتهام. روزى از پيامبرصلى الله عليه وآله خواستم كه براى من آمرزش
بخواهد. فرمود: «مىكنم». پس برخاست و نماز گزارد و چون دستانش را به دعا بلند كرد،
گوش فرا دادم، شنيدم كه مىفرمايد: «خدايا، به حقّ على نزد تو، على را بيامرز!».
گفتم: اى پيامبر خدا! يعنى چه؟ فرمود: «آيا نزد خدا كسى گرامىتر از تو هست كه با
او به خدا شفاعت جويم؟!». (47)
12. دعاهاى جامع پيامبر براى امام
298.امام علىعليه السلام: يك بار بيمار شدم. پس پيامبر خدا
از من عيادت كرد و در حالى كه بر پهلو خوابيده بودم، بر من وارد شد و كنارم نشست و
مرا با لباسش پوشانيد و چون ضعفم را ديد، برخاست و به مسجد رفت و نماز گزارد و چون
نمازش پايان يافت، آمد و لباسش را از روى من برداشت و فرمود: «اى على! برخيز كه
بهبود يافتى».
پس برخاستم، گويى كه پيش از اين دردى نداشتهام؛ و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
«از پروردگارم چيزى نخواستم، جز آن كه به من داد و هيچ چيز براى خود نخواستم، مگر
آن كه مانندش را براى تو خواستم». (48)
299.امام علىعليه السلام: به دردى دچار شدم. نزد پيامبرصلى
الله عليه وآله آمدم و او مرا در جاى خود نشاند و به نماز ايستاد و گوشه لباسش را
رويم انداخت و سپس فرمود: «اى پسر ابوطالب! بهبود يافتى، و هيچ ناراحتىاى ندارى.
چيزى از خدا نخواستم، مگر آن كه مانند آن را براى تو خواستم، و چيزى از خدا
نخواستم، مگر آن كه به من عطا كرد، جز آن كه به من گفته شد: پس از تو پيامبرى
نيست». (49)
300.امام علىعليه السلام: در مسجد بر پيامبرصلى الله عليه
وآله وارد شدم و او در مصلّاى خود در يكى از اتاقهايش بود. پس فرمود: «اى على!
امشب را در همين جا كه مىبينى به صبح آوردم. نماز مىخواندم و از خدايم درخواست
مىكردم. چيزى از او نخواستم، جز آن كه مانندش را براى تو خواستم و چيزى از خدا
نخواستم، مگر كه به من عطا كرد، جز آن كه به من گفته شد: پيامبرى پس از من نيست».
(50)
301.تاريخ دمشق - به نقل از عبد اللَّه بن حارث - : به على
بن ابى طالبعليه السلام گفتم: مرا از بالاترين منزلتت نزد پيامبرصلى الله عليه
وآله آگاه كن. گفت: باشد. روزى خوابيده بودم و پيامبرصلى الله عليه وآله نماز
مىخواند. چون از نمازش فارغ شد، گفت: «اى على! هيچ خيرى از خداىنخواستم، مگر آن
كه مانندش را براى تو خواستم، و از هيچ شرّى به خدا پناه نبردم، جز آن كه براى تو
نيز از آن پناه خواستم». (51)
302.كتاب سليم بن قيس - به نقل از مقداد - : پيامبر خدا به
علىعليه السلام فرمود:
«مژدهات باد اى برادر من!». كلام پيامبرصلى الله عليه وآله در حالى بود كه اصحاب
پيرامون پيامبرصلى الله عليه وآله، آن را مىشنيدند.
علىعليه السلام گفت: خدا به تو بشارت خير دهد، اى پيامبر خدا و مرا فداى تو كند!
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چيزى از خدا نخواستم، مگر آن كه عطايم كرد، و
چيزى براى خود نخواستم، جز آن كه مانندش را براى تو خواستم. من از خدا خواستم كه
بين من و تو برادرى قرار دهد، پس قرار داد، و از او خواستم كه تو را پس از من ولىّ
هر مؤمنى كند، پس كرد، و از او خواستم چون به من لباس نبوّت و رسالت پوشانده، به تو
لباس وصايت و شجاعت بپوشاند. پس پوشانْد، و از او خواستم كه تو را وصىّ و وارث و
گنجينه علم من قرار دهد، پس قرار داد». (52)
303.امام علىعليه السلام: چون ابوطالب درگذشت، نزد
پيامبرصلى الله عليه وآله آمدم و گفتم: عموى پيرت درگذشت. فرمود: «برو و او را [با
كفن] بپوشان و كارهاى ديگرش را مكن تا نزد من آيى». پس او را پوشاندم و به نزد
پيامبرصلى الله عليه وآله رفتم. فرمود: «برو و خود را شستشو ده و كار ديگرى مكن تا
نزد من آيى». پس خود را شستم و نزد پيامبرصلى الله عليه وآله رفتم. برايم دعاهايى
كرد كه در برابر آنها، شتران سرخ مو و سياه مو خوشحالم نمىكند.
(53)
304.امام صادقعليه السلام: پيامبر خدا چون در قُدَيْد
(54) فرود آمد، به علىعليه السلام فرمود: «اى على! من از
پروردگارم خواستم كه ميان من و تو پيوند ولايت ايجاد كند، كه چنين كرد؛ و از
پروردگارم خواستم كه ميان من و تو برادرى قرار دهد، كه قرار داد؛ و از پروردگارم
خواستم كه تو را وصىّ من قرار دهد، كه قرار داد».
دو مرد قريشى گفتند: به خدا سوگند، نزد ما يك من خرما در مشكى كهنه، محبوبتر از
چيزى است كه محمّد از پروردگارش خواست! چرا از پروردگارش فرشتهاى نخواست تا او را
بر دشمنش يارى دهد يا گنجى كه از فقرش رهايى دهد؟ به خدا سوگند، او از خدا هيچ حق و
باطلى نخواسته، مگر آن كه اجابتش كرده است.
پس خداوندِ منزّهِ والا نازل كرد: «فَلَعَلَّكَ تَارِكُم بَعْضَ
مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَآئِقُم بِهِى صَدْرُكَ ؛ (55)
نكند برخى از آنچه را به تو وحى مىشود، واگذارى و بدان دل تنگ دارى».
(56)
305.تاريخ دمشق - به نقل از ابن عبّاس - : اسماء بنت عميس
به من خبر داد كه مدّت زيادى به پيامبرصلى الله عليه وآله چشم دوخته و ديده كه او
پيوسته و تنها براى على و فاطمهعليهما السلام دعا مىكند و كس ديگرى را در دعايش
شريك آن دو نمىكند. (57)
ر. ك: ج 8، ص 163 (از پروردگارم پنج ويژگى براى تو درخواست كردم).
پىنوشتها:
1. فضائل الصحابة: 2/678/1158، تاريخ دمشق: 42/52 .
2. طه، آيه 29 - 31 .
3. الدرّ المنثور: 5/566 .
4. ينابيع المودّة: 1/197/28، الأمالى ، صدوق: 73/42 ، حلية
الأبرار: 2/439/4 .
5. تاريخ دمشق: 42/386/8993. نيز، ر. ك: ج 10، ص 21 (اختصاص دادن
ساعتى ويژه براى آموزش آن حضرت).
6. الاعتقادات: 121/45. نيز، ر. ك : كتاب سليم بن قيس: 2/625.
7. حلية الأولياء: 1/66، شرح نهجالبلاغة: 9/167، مناقب على بن
أبى طالب: 46/69 .
8. سنن ابن ماجة: 2/774/2310، فضائل الصحابة: 2/580/984.
9. تاريخ بغداد: 12/444/6916، تاريخ دمشق: 42/389/9002.
10. المستدرك على الصحيحين: 4/99/7003، كنز العمّال:
13/523/13801.
11. عيون أخبار الرضا: 2/60/240. نيز، ر. ك: ج 11، ص 19
(داورترينِ امّت).
12. سنن الترمذى: 5/633/3714 ، المستدرك على الصحيحين:
3/135/4629.
13. الجمل: 81، العمدة: 285، تفسير الفخر الرازى: 1/210.
14. مسند ابن حنبل: 6/401/18506، فضائل الصحابة: 2/597/1017 .
15. سنن ابن ماجة: 1/43/116، فضائل الصحابة: 2/610/1042.
16. المعجم الكبير: 4/17/3514 و 5 / 204/5097.
17. المعجم الكبير: 2/357/2505 ، كنز العمّال: 11/609/32948.
18. قريهاى در نزديكى قادسيه و به فاصله يك روز راه پياده از
كوفه است . همچنين نام محلهاى در كوفه است و به عرصه و فضاى ميان ستون خانهها و
يا مسجد نيز گفته مىشود . (معجم البلدان : 3 / 33)
19. تاريخ دمشق: 42/209/8687 وص: 210/8688 ، الأمالى ، طوسى:
255/459 .
20. اُسد الغابة: 2/238/1589، الإصابة: 2/373/2560، كنز العمّال:
11/601/32899 .
21. عيون أخبار الرضا: 2/59/227 .
22. مسند ابن حنبل: 1/254/964، تاريخ دمشق: 42/207/8684 وص: 208.
23. الإصابة: 4/535/5884، اُسد الغابة: 4/229/3961 .
24. المعجم الكبير: 17/39/82 .
25. الخصال: 479/46، كمال الدين: 2/337/9 .
26. المعجم الكبير: 12/95/12653، كنز العمّال: 11/610/32954.
27. فرائد السمطين: 1/67/33 ، الفردوس: 1/499/2037 .
28. تاريخ دمشق: 42/54/8390، المناقب: 152/179 .
29. الأمالى ، طوسى: 362/752 .
30. عيون أخبار الرضا: 2/63/261 .
31. سنن ابن ماجة: 1/43/117، مسند ابن حنبل: 1/214/778 وص:
281/1117.
32. مسند البزّار: 2/136/496، فضائل الصحابة: 2/638/1084.
33. الغارات: 1/98.
34. المستدرك على الصحيحين: 2/677/4239، مسند ابن حنبل:
1/182/637 .
35. مسند ابن حنبل: 1/271/1057، مناقب على بن أبى طالب: 123/161
.
36. ترديد بين «عافيت» و «شفا»، از شعبه (راوى سوم) است.
37. سنن الترمذى: 5/560/3564، مسند ابن حنبل: 1/228/841 وص:
182/637.
38. الاحتجاج: 1/369/65، كتاب سليم بن قيس: 2/814/36 .
39. اُسد الغابة: 4/92/3789، تاريخ دمشق: 42/68/8416، إعلام
الورى: 1/375 .
40. اشاره است به آيه 89 از سوره انبيا.
41. كنز الفوائد: 1/297 ، تأويل الآيات الظاهرة: 1/329/13 .
42. انبيا، آيه 89.
43. شرح نهجالبلاغة: 19/61، بحارالأنوار: 39/3.
44. سنن الترمذى: 5/643/3737، فضائل الصحابة: 2/609/1039 .
45. مؤته، آبادىاى از سرزمين بلقا، ميان حجاز و شام و در نزديكى
كَرَك است. (المصباح المنير: مدخل «مؤتة»)
46. مروج الذهب: 2/434.
47. شرح نهجالبلاغة: 20/316/625.
48. تاريخ دمشق: 42/311/8859، خصائص أميرالمؤمنين: 262/146.
49. المعجم الأوسط: 8/47/7917، خصائص أميرالمؤمنين: 263/147 .
50. تاريخ دمشق: 42/311/8860. نيز، ر. ك : أنساب الأشراف: 2/357.
51. تاريخ دمشق: 42/309/8857، ذخائر العقبى: 115، فرائد السمطين:
1/218/169.
52. كتاب سليم بن قيس: 2/814/36.
53. مسند ابن حنبل: 1/274/1074 وص: 220/807، السنن الكبرى:
1/455/1453 .
54. قُدَيْد، نام مكانى در نزديكى مكّه است (معجم البلدان: 4 /
313). در تفسير العياشى به جاى «قديد»، «غدير» آمده است.
55. هود، آيه 12.
56. الكافى: 8/378/572 ، الأمالى، مفيد: 279/5 ، الأمالى ، طوسى:
107/164 .
57. تاريخ دمشق: 42/312، المعجم الكبير: 22/412/1022 و:
24/135/362.