فصل چهارم: نهايت جوانمردى در دو جنگ
1. جنگ بدر
جنگ بدر، دشوارترين و شكوهمندترين نبرد پيامبر خداست. شرايط زمانى، چگونگى تركيب
نيروها، ساز و برگ مسلمانان، هدف آغازين حركت - كه دستيابى به كاروان مشركان و
كالاهاى آنان بود - و نبرد غير منتظره و نابرابر و... نشاندهنده اهمّيت اين نبرد و
نقش سرنوشت ساز آن است.
از اين رو، «بدريان» در هماره تاريخ، جايگاه ويژهاى داشتهاند ودر حوادثتاريخ
اسلام ، بويژه پس از پيامبر خدا، حضور بدريان در همه جا اهمّيتى خاص داشت. اين نبرد
در رمضان سال دوم هجرى در منطقه بدر، در نزديكى مدينه واقع شد. (1)
علىعليه السلام در اين نبرد - كه آغازين جنگ پيامبر خدا و نيز نخستين چهره نمايى
قهرمانانه علىعليه السلام است -، جلوهاى ديدنى، ستودنى و شگفت دارد، بدين سان كه:
1. پرچم پيروزمند سپاه اسلام در دستهاى پر توان علىعليه السلام بود.
(2)
2. پيش از رويارويى و در مرحله حسّاس كسب اطّلاعات، براى دست يافتن
به چند و چون نيروى دشمن، همراه برخى از صحابيان به مأموريت رفت كه موفّقيتى كارآمد
داشت. (3)
3. در دلِ سياهى تاريك و هولناك شب نبرد، پيامبر خدا فرمود: «چه كسى براى ما آب
مىآورد؟». مولا به پا خاست و ثابت و استوار به «بدر» گام نهاد و از چاهى بس ژرف و
تاريك، آب برگرفت و پيامبر خدا را سيراب كرد. (4)
4. مولا در اوّلين نبرد تن به تن، وليد بن عُتبه را به خاك هلاكت افكند
(5) و سپس در كشتن عتبه، پدر وليد، هماوردِ او را يارى رسانْد.
(6) علىعليه السلام، اين حماسه شكوهمند را در نامهاى به
معاويه يادآورى كرده است:
من پدر حسنم! كشنده جدّ و برادر و دايىات كه در نبرد بدر، سرشان را شكافتم؛ و آن
شمشير را با خود دارم و با همان دل با دشمنم رويارو مىشوم. (7)
5. مولاعليه السلام همچنين عاص بن سعيد، رزمآور نيرومند قريش (8)
و نوفل بن خُوَيلِد، دشمن شرور و كينهتوز پيامبرصلى الله عليه وآله را به خاك
افكند. (9)
6. چون فرمان حمله عمومى صادر شد و نيروها در هم آميختند و آتش نبرد، شعلهور گشت،
اين مولا بود كه چونان شيرى خشمگين بر دشمن مىتاخت و آرايشِ نظامى آنان را در هم
مىريخت و از كشته، پشته مىساخت، بدانسان كه آوردهاند 35 نفر از هفتاد تن
كشتههاى مشركان، با ضربت شمشير مولا بر خاك افتادند. (10)
7. او كه در آن هنگام در عنفوان جوانى بود، با اين شهامتها، شجاعتها و
رزمآورىها، مدال افتخار جاودانه «لا سيفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فَتى إلّا علىٌّ» را
به دست آورد. (11)
132.المستدرك على الصحيحين - به نقل از ابن عبّاس -: پيامبر
خدا، در جنگ بدر، پرچم را به علىعليه السلام سپرد و او در آن هنگام، بيست سال
داشت. (12)
133.الطبقات الكبرى - به نقل از قتاده - : على بن ابى
طالبعليه السلام، پرچمدار پيامبر خدا در جنگ بدر و هر جنگ ديگر بود.
(13)
134.تاريخ الطبرى - به نقل از ابن عباس در ذكر جنگ بدر -:
پرچمدار پيامبرخدا، على بن ابى طالبعليه السلام و پرچمدار انصار، سعد بن عباده
بود. (14)
135.المستدرك على الصحيحين - به نقل از عبداللَّه - : ما در
جنگ بدر، هر سه نفر بر يك شتر بوديم و علىعليه السلام و ابولبابه، دو همراه
پيامبرصلى الله عليه وآله بودند.
آنها گفتند كه چون نوبت پياده شدن پيامبرصلى الله عليه وآله مىشد، مىگفتيم: شما
سوار شو و ما پياده مىرويم. و حضرت مىفرمود: «نه شما از من نيرومندتريد و نه من
از شما به پاداش، بىنيازترم». (15)
136.السيرة النبوية - به نقل از ابن اسحاق در ذكر جنگ بدر
-: شتران اصحاب پيامبر خدا در آن روز، هفتاد نفر بود. پس به نوبت، سوار مىشدند و
پيامبر خدا و على بن ابى طالبعليه السلام و مرثد بن ابى مرثد غنوى، يك شتر را به
نوبت، سوار مىشدند. (16)
137.فضائل الصحابة - به نقل از حارث، درباره امام علىعليه
السلام -: چون شب بدر شد، پيامبر خدا فرمود: «چه كسى براى ما آب مىآورد؟». پس
مردم، پا پس كشيدند؛ ولى علىعليه السلام برخاست و مشكى به زير بغل گرفت، به چاه
ژرف و تاريكى درآمد و از آن، پايين رفت.
پس خداى به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، وحى كرد كه براى يارى محمّدصلى الله عليه
وآله و گروهش آماده شويد. پس، از آسمان، فرود آمدند و همهمهاى داشتند كه شنونده را
مىترسانْد. پس چون روبهروى چاه رسيدند، همگى و از روى بزرگداشت و احترام بر او
سلام دادند. (17)
138.مناقب آل أبى طالب - به نقل از محمّد بن حنفيّه - :
پيامبر خدا در غزوه بدر، هنگامى كه اصحابش از تهيه آب وا ماندند، علىعليه السلام
را براى آب آوردن فرستاد. پس علىعليه السلام به چاه متروك درآمد و مشكش را پُر از
آب كرد و بيرون كه آورد، بادى آمد و آن را ريخت. پس به چاه بازگشت و مشك را پُر كرد
و بيرون كه آورد، بادى آمد و آن را ريخت و همينگونه تا سه بار.
پس بار چهارم،آن را پُر كرد و به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آورد و قصّه را باز
گفت. پس پيامبر خدا فرمود: «باد نخست، جبرئيل بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو
سلام دادند و باد دوم، ميكائيل بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند و باد
سوم، اسرافيل بود كه با هزار فرشته همراهش بر تو سلام دادند». (18)
139.امام علىعليه السلام: من در جنگ بدر، از چاه متروكى آب
مىكشيدم كه باد شديدى وزيد و سپس باد بسيار شديدى آمد كه مانند آن را نديده بودم،
مگر باد پيشين. سپس [دوباره] باد شديدى وزيد. پس نخستين باد، ميكائيل بود با هزار
فرشته در سمت راست پيامبرصلى الله عليه وآله و [باد] دوم، اسرافيل بود با هزار
فرشته در سمت چپ پيامبرصلى الله عليه وآله و [باد] سوم، جبرئيل بود با هزار فرشته.
و ابوبكر در سمت راست و من در سمت چپ پيامبر خدا بوديم. پس چون خدا، كافران را به
هزيمت كشاند، پيامبر خدا مرا بر اسبش سوار كرد و چون بر آن نشستم، مرا چنان به شتاب
برد كه بر گردنش قرار گرفتم. پس، از خدا خواستم كه مرا بر آن استوار دارد، و آن قدر
نيزه زدم كه تا زير بغلم خونين شد. (19)
140.امام زين العابدينعليه السلام: چون مسلمانان در جنگ
بدر تشنه شدند، علىعليه السلام براى آب آوردن با مشك به سوى چاه متروك آمد كه باد
شديدى وزيد و گذشت. پس اندكى درنگ كرد. سپس باد ديگرى آمد و گذشت و سپس باد ديگرى
آمد كه نزديك بود او را از كارش باز دارد و او بر سر چاه بود. پس نشست تا [باد]
گذشت و چون به نزد پيامبر خدا بازگشت، از ماجرا خبر داد.
پس پيامبر خدا فرمود: «اما باد نخست، جبرئيل با هزار فرشته و باد دوم، ميكائيل با
هزار فرشته و باد سوم، اسرافيل با هزار فرشته بودند و بر تو سلام دادند و آنان ياور
ما هستند و همان كسانىاند كه ابليس، آنها را ديد و پا پس كشيد و عقب عقب رفت تا آن
كه گفت: "إِنِّى أَرَى مَا لَاتَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ
وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ؛ (20) من بىترديد، چيزى
را مىبينم كه شما نمىبينيد. من از خداوند مىترسم و خدا سخت كيفر است"».
(21)
141.السيرة النبوية - به نقل از ابن اسحاق، در ذكر وقايع
جنگ بدر -: پس از او (اسود بن عبدالأسد مخزومى كه حمزه او را كشت)، عتبة بن ربيعه
در ميان
برادرش شيبة بن ربيعه و پسرش وليد بن عتبه بيرون آمد و چون از صف جدا شد، هماورد
طلبيد.
پس سه جوان از انصار، بيرون آمدند: عوف و معوّذ، پسران حارث - كه نام مادرشان عفراء
بود -، و مردى ديگر كه گفته مىشود عبداللَّه بن رواحه بود. پس گفتند: شما كيستيد؟
گفتند: ما گروهى از انصار هستيم. گفتند: ما به شما كارى نداريم. سپس منادىِ آنان
ندا در داد: اى محمّد! همتايانمان از قوم خودمان را به سوى ما گسيل دار.
پس پيامبر خدا فرمود: «اى عبيدة بن حارث، برخيز! اى حمزه، برخيز! اى على، برخيز!».
پس چون برخاستند و به آنان نزديك شدند، گفتند: شما كيستيد؟ عبيده گفت: عبيده. و
حمزه گفت: حمزه. و علىعليه السلام گفت: على. گفتند: آرى، همتايانى بزرگ هستيد. پس
عبيده - كه مسنترين فرد گروه بود - با عتبة بن ربيعه، و حمزه با شيبة بن ربيعه، و
علىعليه السلام با وليد بن عُتبه رويارو شدند.
پس حمزه در كشتن شيبه به وى مهلت نداد، و علىعليه السلام نيز در كشتن وليد، و دو
ضربه ميان عبيده و عتبه ردّ و بدل شد؛ ولى هر دو در برابر هم ايستادگى مىكردند و
حمزه و علىعليه السلام با شمشيرهايشان به سوى عتبه بازگشتند و كارش را تمام كردند
و عبيده را برداشتند و به همراهانش رساندند. (22)
142.مناقب آل أبى طالب: اختلافى نيست كه نخستين مبارزان
اسلام، علىعليه السلام و حمزه و ابوعبيدة بن حارث در جنگ بدرند. شعبى مىگويد: سپس
علىعليه السلام، تنها و استوار، به گروه دشمنْ حمله بُرد. (23)
143.امام علىعليه السلام: من در جنگ بدر از جرئت مكّيان
تعجّب كردم. با اين كه من،
وليد بن عتبه را كشته بودم و حمزه عتبه را و هر دو در كشتن شيبه شركت كرده بوديم،
حنظلة بن ابىسفيان به من رو آورد و چون به من نزديك شد، با شمشير، ضربهاى به او
زدم كه چشمانش از كاسه سر بيرون زد و بىجان به زمين افتاد. (24)
144.الإرشاد: امير مؤمنان، پس از آن كه كسى براى مبارزه با
عاص پسر سعيد بن عاص پا پيش نگذاشت، به رويارويىاش رفت و بىدرنگ، او را كشت و نيز
حنظلة بن ابىسفيان را كه به مبارزهاش آمده بود، كشت، و همچنين طعيمة بن عُدى را
كه در برابرش ايستاد، و پس از او، نوفل بن خويلد را كه از شيطانهاى قريش بود و
بدين سان، يكى پس از ديگرى از آنان مىكشت تا اينكه نيمى از هفتاد كشته قريش را
كشت. (25)
145.الإرشاد - به نقل از صالح بن كيسان - : عثمان بن عفّان
بر سعيد بن عاص گذشت و گفت: بيا به نزد فرمانرواى مؤمنان، عمر بن خطّاب برويم و به
گفتگو بپردازيم. پس رفتند.
[سعيد بن عاص] مىگويد: امّا عثمان در جايى نشست كه دوست داشت؛ ولى من به كناره
جمعيت خزيدم. پس عمر به من نگريست و گفت: چه شده است؟ گويى در دلت با من مسئلهاى
دارى؟ آيا مىپندارى كه من پدرت را كشتم؟ به خدا سوگند، دوست داشتم كه من كشندهاش
بودم و اگر او را كشته بودم، از كشتن كافر، پوزش نمىخواستم؛ امّا من در جنگ بدر بر
او گذشتم و ديدم كه همچون گاوى كه با شاخش زمين را شخم مىزند، در پى درگيرى است و
دهانش چون قورباغه كف كرده است. چون چنين ديدم، از او ترسيدم و كناره گرفتم. پس به
من گفت: به كجا اى پسر خطّاب؟ و على آهنگ او كرد و به وى دست يافت و به خدا سوگند،
از جايم دور نشده بودم كه على او را كشت.
[سعيد بن عاص] مىگويد: على در مجلس، حاضر بود و فرمود: خدايا، ببخش! شرك با آنچه
در آن بود، رفت و اسلام، گذشته را محو كرد. پس تو را چه شده كه مردم را تهييج
مىكنى؟ پس عمر، دست كشيد. سعيد گفت: آگاه باش كه من خشنود نمىشدم كه قاتل پدرم جز
پسر عموى او (پيامبرصلى الله عليه وآله)، على بن ابى طالب باشد.
(26)
146.الإرشاد - به نقل از زُهْرى - : چون پيامبر خدا دانست
كه نوفل بن خُوَيلِد در بدر حاضر شده است، فرمود: «خدايا! مرا از نوفل، كفايت كن».
پس چون قريشْ شكافته و در هم شكسته شد، على بن ابى طالبعليه السلام، او را ديد كه
حيران است و نمىداند چه كند. پس به سوى او رفت و با شمشير، ضربهاى به او زد كه در
سپر چرمىاش گير كرد. پس علىعليه السلام آن را بيرون كشيد و ضربهاى بر ساق پايش -
كه زرهش آن را نمىپوشاند -، وارد ساخت و آن را قطع كرد و سپس كارش را تمام كرد و
او را كشت.
چون به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله بازگشت، شنيد كه مىگويد: «چه كسى از نوفل خبر
دارد؟». پس به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! من او را كشتم. پيامبرصلى الله عليه وآله
تكبير گفت و فرمود: «سپاس، خدايى را كه دعايم را درباره او اجابت كرد!».
(27)
147.حلية الأولياء - به نقل از محمد بن ادريس شافعى - :
مردى از بنى كنانه بر معاوية بن ابىسفيان وارد شد. معاويه به او گفت: آيا در بدر
حضور داشتى؟ گفت: آرى. گفت: مانند كه بودى؟ گفت: جوانى قوى، همچون صخرههاى
ويرانگر. گفت: آنچه ديدهاى و شاهد بودهاى، برايمان بگو. گفت: ما جز شاهدانى مانند
غايبان نبوديم و پيروزىاى سريعتر از آن نديدهايم. گفت: آنچه ديدهاى برايم توصيف
كن.
گفت: پيشتر از همه، على بن ابى طالبعليه السلام را ديدم؛ جوانى نو رسيده و شيرى
هوشيار. مىشكافت و جلو مىرفت و كسى در برابرش نمىايستاد، مگر آن كه او را
مىكشت، و بر هيچ چيز ضربه نمىزد، مگر اينكه آن را مىدَريد. هيچكس را از او
شكافندهتر در صف دشمن نديدم. حمله مىبرد و چپ و راست را هم به دقّت مىپاييد و
گويى دو چشم در پشت داشت و جهيدنش چون آهوان صحرا بود. (28)
148.الفائق - به نقل از سعد بن ابى وقّاص - : در جنگ بدر،
على را ديدم كه مىگويد:
با اين كه جوانم، كاملم/
همچون جنّيان، شب نخوابم.
مادرم مرا براى امروز بزاد/
كارزار، هر چند سخت، رسوايم نكند. (29)
149.مناقب آل أبى طالب - درباره علىعليه السلام -: كافران،
علىعليه السلام را «مرگ سرخ» مىناميدند. اين نام را در جنگ بدر به او دادند، به
دليل بزرگى ضربهها و جراحاتى كه بر آنان وارد ساخت. (30)
150.تفسير القمّى: كشتگان بدر، هفتاد نفر بودند و اسيران
نيز هفتاد نفر. از آنان (كشتگان)، 27 نفر را اميرمؤمنان كشت و كسى را به اسارت
نگرفت. (31)
151.الإرشاد: راويان شيعه و سنّى، هر دو، نامهاى مشركانى
را كه امير مؤمنان در بدر كُشت، ثبت كردهاند و نقل هر دو گروه با هم موافق و
همخوان است و از جمله آنها كه نام بردهاند، ايناناند:
وليد بن عتبه - كه چنان كه پيشتر گفتيم -، شجاع و پُر دل و گستاخ و بىشرم بود و
مردان از او مىترسيدند؛
و عاص بن سعيد كه وحشتناك و بزرگ بود و قهرمانان از او وحشت داشتند و او همان كسى
است كه عمر از مقابلش گريخت...؛
وطعيمة بن عدى، پسر نوفل كه از سرانِ گمراهان بود؛
و نوفل بن خويلد كه در ميان مشركان، از سختترين دشمنان پيامبر خدا بود و قريش، او
را پيش مىانداخت و بزرگش مىداشت و اطاعتش مىكرد، و او كسى است كه ابوبكر و طلحه
را پيش از هجرت، در مكّه با طنابى بست و يك روز تا شب، شكنجهشان كرد تا آن كه
آزادى آن دو از وى خواسته شد؛ و [هموست كه] پيامبر خدا چون حضور او را در بدر
دانست، از خداى خواست كه ايشان را از شرّ او باز دارد و چنين گفت: «خدايا، مرا از
نوفل بن خويلد، كفايت كن!». پس اميرمؤمنان او را كُشت؛
و زمعة بن اسود و حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبدالدار و عمير بن عثمان بن كعب
بن تيم، عموى طلحة بن عبيد اللَّه، و عثمان و مالك، دو پسر عبيداللَّه و برادران
طلحة بن عبيد اللَّه، و مسعود بن ابى اميّة بن مغيره و قيس بن فاكه بن مغيره و
حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره و ابوقيس بن وليد بن مغيره و حنظلة بن ابى سفيان و
عمرو بن مخزوم و ابومنذر بن ابى رفاعه و منبّه بن حَجّاج سهمى و عاص بن منبّه و
علقمة بن كلده و ابوالعاص بن قيس بن عدى و معاوية بن مغيرة بن ابى العاص و لوذان بن
ربيعه و عبداللَّه بن منذر بن ابى رفاعه و مسعود بن امية بن مغيره و حاجب بن سائب
بن عُوَيمِر و اوس بن مغيرة بن لوذان و زيد بن مليص و عاصم بن ابى عوف و سعيد بن
وهب، همپيمان بنى عامر، و معاوية بن عامر بن عبدالقيس و عبداللَّه بن جميل بن
زُهَير بن حارث بن اسد و سائب بن مالك و ابوالحكم بن اخنس و هشام بن ابى امية بن
مغيره.
پس اينها 35 مردى هستند كه علىعليه السلام به تنهايى آنها را هلاك كرده است، بجز
كسانى كه در مورد كشته شدنشان به دست علىعليه السلام اختلاف است و يا علىعليه
السلام در كشتن آنها با افراد ديگرى شركت داشته است كه بنا به آنچه پيشتر آورديم،
بيشتر از نصف كشتگان بدرند. (32)
152.المناقب - به نقل از امام باقرعليه السلام از جابر بن
عبداللَّه - : پيامبر خدا در جنگ بدر فرمود: «اين، رضوان، فرشتهاى از فرشتگان
خداست كه ندا مىدهد: "شمشيرى جز ذوالفقار، و جوانمردى جز على نيست"».
(33)
153.امام باقرعليه السلام: در جنگ بدر، منادىاى به نام
«رضوان»، در آسمان، ندا داد: «شمشيرى جز ذوالفقار، و جوانمردى جز على نيست».
(34)
2. جنگ اُحُد
شكست مشركان در بدر و كشته شدن چهرههاى مشهور شرك و سران مشرك قريش در نبرد بدر،
خشم قريشيان (مشركان مكّه) را برافروخته بود و اكنون، آنان مارهاى زخم خورده را
مىماندند كه آرام و قرار نداشتند و از سوى ديگر، شهامت مؤمنان، شهادت طلبى
مسلمانان و رزم آورى آنان را در بدر، ديده بودند.
بايد چارهاى مىانديشيدند. از اين رو، به قبيلههاى هم پيمان خويش روى آوردند تا
رزمآوران و دليران آنان را با خود در نبرد با محمّدصلى الله عليه وآله همسو كنند.
قريش، هزينه جنگ، ابزار و ساير لوازم سفر را به عهده گرفته بود. آنان با لشكرى
انبوه،
متشكل از سه هزار جنگجو، دويست اسب (35) و سه هزار شتر
(36) به مدينه روى آوردند.
پيامبرصلى الله عليه وآله پس از مشورت با ياران، تصميم به نبرد در بيرون مدينه گرفت
و پس از نماز جمعه با حدود هزار نفر، به قصد اُحُد كه نيروى دشمن در آنجا اردو زده
بود، حركت كرد. (37)
بامداد هفتم شوّال سال سوم هجرى (38) نبرد آغاز شد. در آغاز،
مسلمانان پيروز شدند؛ امّا پس از آن، ديدهبانان و تيراندازان، به طمع غنايم،
مأموريت را رها كردند و بدين سان با يورش غافلگيرانه دشمن روبهرو شدند و در هنگامه
درهم ريختگى نظام لشكر ، از دشمن كين توزِ زخم خورده از جان گذشته ، ضرباتى را
متحمّل شدند كه تفصيل آن را بايد در تاريخ ديد.
سپاه اسلام به شدّتْ آسيب ديد و در هم شكست (39) و همه، بجز
مولاعليه السلام - كه پروانهوار، شمع وجود پيامبر خدا را در ميان داشت - و تنى
چند، فرار را بر قرار ترجيح دادند و پيامبر خدا را در ميدان نبرد، تنها گذاشتند.
اُحد، يكى از درس آموزترين وتنبّه آفرينترين نبردهاىپيامبرصلى الله عليه وآله
است. علىعليه السلام در اين جنگ، قهرمانى بىبديل است و نقش او بسى برجسته، بدين
سان كه:
1. او پرچم اصلى جنگ را به دست داشت. (40) پرچم مهاجران در دست
علىعليه السلام بود. (41)
2. پرچمدار مغرور مشركان، طلحة بن ابى طلحه، با شمشير مولا به خاك هلاكت افتاد.
(42)
3. هشت نفر ديگر، يكى پس از ديگرى پرچم مشركان را به دست گرفتند و با ضربههاى پى
در پى علىعليه السلام كشته شدند و ديگر پرچم شرك، برافراشته نشد.
(43)
4. متأسفانه پس از گسستن نظام سپاه اسلام و بعد از حمله غافلگيرانه دشمن، بسيارى از
مسلمانان پا به فرار نهادند و علىعليه السلام بود كه در آن هنگامه شگفت و در
تنگناى حملههاى دشمن، از جان پيامبر خدا محافظت كرد. (44)
5. بر اساس گزارش ابن اسحاق، در اين نبرد، 22 تن از مشركان كشته شدند
(45) كه دوازده نفر از آنان را مولا به خاك هلاكت افكند.
(46)
6. در اين نبرد، جبرئيل، شهامت و پيكار علىعليه السلام را ستود و نداى ملكوتى «لا
سيفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فتى إلّا علىٌّ» در فضا پيچيد. (47)
7. زخمهاى آن تنديس قهرمانى و شجاعت، بيش از نود بود (48) و
دست مظلومگيرِ ظالمستيزش در اين نبرد، شكست. (49)
8. با اين همه زخم و پاره پارگى پيكرو ناتوانى جسم از بسيارىِ خونى كه از بدنش رفته
بود، چون سپاه كفر صحنه را ترك كرد، پيامبر خدا، علىعليه السلام را
از نهانگاه فرستاد تا چگونگى سپاه دشمن را گزارش كند كه صحنه را كاملاً ترك
كردهاند يا نه. (50)
154.تاريخ الطبرى - به نقل از سُدّى، در ذكر جنگ اُحد -:
طلحة بن عثمان، پرچمدار مشركان، برخاست و گفت: اى گروه اصحاب محمّد! شما مىپنداريد
كه خداوند، ما را با شمشيرهاى شما به آتش مىرانَد و شما را با شمشيرهاى ما به بهشت
مىبَرد. اكنون آيا از ميان شما كسى هست كه خداوند او را با شمشير من به بهشت ببرد
يا مرا با شمشير او روانه دوزخ كند؟
پس على بن ابى طالبعليه السلام به سويش برخاست و گفت: «سوگند به آن كه جانم در دست
اوست، از تو جدا نمىشوم تا تو را با شمشيرم روانه دوزخ كنم يا تو مرا با شمشيرت به
بهشت بفرستى». پس علىعليه السلام ضربهاى بر او وارد كرد و پايش را قطع كرد. وى
افتاد و عورتش پيدا شد. و گفت: اى پسر عمو! تو را به خدا سوگند مىدهم كه خويشاوندى
را رعايت كنى.
پس علىعليه السلام رهايش كرد و رسول خدا تكبير گفت و از علىعليه السلام پرسيد:
«چه چيزى تو را از تمام كردن كارش باز داشت؟». گفت: «پسرعمويم چون عورتش پيدا شد،
مرا سوگند داد. پس، از او خجالت كشيدم». (51)
155.الإرشاد - به نقل از ابن اسحاق - : پرچمدار قريش در جنگ
اُحد، طلحة بن طلحة بن عبدالعُزّى بن عثمان بن عبدالدار بود كه على بن ابى
طالبعليه السلام وى را كشت و پسرش ابوسعيد بن طلحه و برادرش كلدة بن ابى طلحه را
نيز كشت.
و عبداللَّه بن حميد بن زهرة بن حارث بن اسد بن عبدالعزّى و ابوالحَكم بن اخنس بن
شريق ثقفى و وليد بن ابى حذيفة بن مغيره و برادرش امية بن ابى حذيفة
بن مغيره و ارطات بن شرحبيل و هشام بن اميّه و عمرو بن عبداللَّه جمحى و بشر بن
مالك و صُواب، وابسته بنى عبدالدار را نيز كشت.
پس پيروزى با او بود و بازگشت مردم به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله پس از فرارشان،
به سبب ايستادگى و دفاع علىعليه السلام به تنهايى از پيامبرصلى الله عليه وآله
بود.
و در آن روز، سرزنش خداى متعال، متوجّه همه مسلمانان فرارى شد، جز او و مردانى از
انصار كه در كنار وى استوار ماندند كه هشت نفر بودند و چهار يا پنج نفر هم گفته شده
است و حجّاج بن علاط سلمى درباره كسانى كه علىعليه السلام در اُحد كشت و توانايى
او در جنگ و امتحان نيكويى كه داد، سروده است:
خدا چه مدافعى از حزب خود دارد!/
مقصودم پور فاطمه است؛ همو كه خويشانى كريم دارد.
دست مريزاد با آن ضربه برق آسايت/
كه طليحه را به رو به زمين افكند!
و چون شير شرزه بر آنان سخت گرفتى و تار و مارشان كردى/
در دامنه كوه، آنگاه كه سرازير شدند.
و شمشيرت را از خون سيراب كردى و نگذاشتى/
تا سيراب نشده، تشنه باز گردد. (52)
156.السيرة النبوية - به نقل از مسلمة بن علقمه مازنى - :
در جنگ اُحد، چون درگيرى شديد شد، پيامبر خدا زير پرچم انصار نشست و به على بن ابى
طالب -رضوان اللَّه عليه - پيغام داد كه: «پرچم را پيش ببر!».
پس علىعليه السلام پيش رفت و گفت: «من ابوالفُصَم [و گفته مىشود: ابوالقُصَم]
(53) هستم». پس ابوسعد بن ابى طلحه -كه پرچمدار مشركان بود -،
ندايش داد كه: اى
ابوالقُصَم! آيا اهل نبرد تن به تن هستى؟ گفت: «آرى».
پس در ميان دو لشكر به مبارزه در آمدند و دو ضربه ردّ و بدل كردند. علىعليه السلام
ضربهاى بر او زد و به خاكش افكند. سپس از او روگرداند و كارش را تمام نكرد. يارانش
به او گفتند: پس چرا كارش را نساختى؟ گفت: «با عورتش با من روبهرو شد وخويشاوندى
موجبشد كه از او رو گردانم ودانستم كه خداى او را كشتهاست». (54)
157.المناقب - به نقل از زيد بن على از پدرانش - : دست
علىعليه السلام در جنگ اُحد، شكست، در حالى كه در دستش پرچم پيامبر خدا بود. پس
پرچم از دستش افتاد و مسلمانان به حمايتش برخاستند تا پرچم را بگيرند. پس پيامبر
خدا فرمود: «آن را در دست چپش بِنهيد كه او پرچمدار من در دنيا و آخرت است».
و در نقل غير اوست: پس مقداد، پرچم را برداشت و به علىعليه السلام داد و پيامبرصلى
الله عليه وآله فرمود: «تو پرچمدار من در دنيا و آخرتى». (55)
158.المعجم الكبير - به نقل از ابورافع - : چون علىعليه
السلام در جنگ اُحد، پرچمداران [قريش] را كشت، جبرئيل گفت: اى پيامبر خدا! اين،
فداكارى است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «او از من است و من از اويم». جبرئيل
گفت: و من هم از شمايم، اى پيامبر خدا! (56)
159.تاريخ الطبرى - به نقل از ابورافع - : چون على بن ابى
طالبعليه السلام، پرچمداران [قريش] را كشت، پيامبر خدا گروهى از مشركان قريش را
ديد و به علىعليه السلام فرمود: «بر آنها يورش ببر!». او يورش برد و جمعشان را
پراكنده كرد و عمرو بن عبداللَّه جمحى را كشت.
سپس پيامبر خدا گروهى [ديگر] از مشركان قريش را ديد و به علىعليه السلام فرمود:
«بر آنها يورش ببر!». پس يورش بُرد و جمعشان را پراكنده كرد و شيبة بن مالك، يكى از
بنىعامر بن لُؤَى را كشت. پس جبرئيل گفت: اى پيامبر خدا! اين، فداكارى است. پيامبر
خدا فرمود: «او از من است و من از اويم». جبرئيل گفت: و من هم از شمايم.
[راوى مىگويد:] پس صدايى شنيدند [كه مىگفت]:
شمشيرى جز ذوالفقار نيست/
و جوانمردى جز علىعليه السلام نيست. (57)
160.الإرشاد - به نقل از عبداللَّه بن مسعود، در ذكر جنگ
اُحد -: پرچم مشركان با طلحة بن ابى طلحه بود كه قوچ (مِهتَر) گروه خوانده مىشد؛ و
پيامبر خدا، پرچم مهاجران را به على بن ابى طالبعليه السلام داد و آمد تا زير پرچم
انصار ايستاد.
پس ابوسفيان، نزد پرچمداران آمد و گفت: اى گروه پرچمدار! نيك مىدانيد كه لشكر از
ناحيه پرچمدارانش ضربه مىخورَد و در جنگ بدر هم از ناحيه پرچمدارانتان ضربه
خورديد. پس اگر مىبينيد كه توانايى آن را نداريد، پرچم را به ما بسپاريد كه ما شما
را از آن، كفايت مىكنيم.
پس طلحة بن ابى طلحه، خشمناك شد و گفت: آيا به ما چنين مىگويى؟ به خدا سوگند،
امروز شما را با آن تا به كنار حوضهاى مرگ مىبرم. طلحه، قوچ (مِهتَر) گروه ناميده
مىشد. پس جلو آمد و على بن ابى طالبعليه السلام هم پيش آمد.
پس علىعليه السلام فرمود: «تو كيستى؟». گفت: من طلحه، پسر ابوطلحه هستم. من مِهتر
گروهم. تو كيستى؟ گفت: «من على، پسر ابو طالب بن عبدالمطّلب هستم». سپس به هم نزديك
شدند و دو ضربه ميانشان رد و بدل شد. پس على بن ابى طالبعليه السلام، ضربهاى بر
جلوى سر او زد كه چشمانش درآمد و چنان صيحهاى زد كه مانندش شنيده نشده بود و پرچم
از دستش افتاد.
پس برادرش كه مصعب خوانده مىشد، پرچم را گرفت و او را هم عاصم بن ثابت با تير كشت.
سپس برادر ديگرش به نام عثمان، آن را گرفت كه او را هم عاصم با تير زد و كشت.
پس يكى از بندگان آنها به نام صُواب - كه از قوىترينِ مردمان بود، پرچم راگرفت و
على بن ابى طالبعليه السلام با ضربهاى دستش را قطع كرد و چون پرچم را با دست چپ
گرفت، علىعليه السلام آن را هم با ضربهاى قطع كرد. پس پرچم را بر سينهاش نهاد و
دستان بريدهاش را بر آن گِرد آورد. پس علىعليه السلام بر كاسه سرش ضربهاى زد كه
به خاك افتاد.
و مشركان درهم شكستند و مسلمانان به غنيمتها رو كردند و چون گُماردگان بر تنگه،
مردم را در حال جمع آورى غنيمت ديدند، گفتند: اينان غنيمت را مىبرند و ما اينجا
مىمانيم. پس به عبداللَّه بن عمرو بن حزم كه فرمانده آنها بود، گفتند: مىخواهيم
غنيمتْ جمع كنيم، همان گونه كه مردم كردند. او گفت: پيامبر خدا به من فرمان داده كه
از موضعم در اينجا تكان نخورم.
پس به او گفتند: او به تو فرمان داد و نمىدانست كه كار به اينجا مىرسد كه
مىبينى! و به سوى غنايم رفتند و او را وا نهادند و او در موضعش ايستاد تا خالد بن
وليد بر او يورش بُرد و وى را كشت و از پشت پيامبر خدا آمد و قصد [جان] او را كرده
بود.
پس به پيامبر خدا كه اصحاب گِردش را گرفته بودند، نگريست و به همراهانش گفت: «اين،
همان كسى است كه مىجُستيد. پس به دنبالش رويد». پس به يكباره و دسته جمعى، با
شمشير و تير و نيزه و سنگ به ايشان يورش آوردند و اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله
از ايشان دفاع كردند تا آن كه هفتاد تن از آنان كشته شدند.
و امير مؤمنان و ابودجانه انصارى و سهل بن حنيف در برابر آنان ايستادگى
كردند و از پيامبرصلى الله عليه وآله دفاع كردند و انبوه مشركان، آنان را در ميان
گرفتند و پيامبر خدا چشمانش را باز كرد و به امير مؤمنان نگريست... و فرمود: «اى
على! مردم چه كردند؟». گفت: پيمان شكستند و پشت كردند. به او فرمود: «اينان را كه
قصد من كردهاند، از من بِران و مرا از آنان، آسوده گردان».
پس امير مؤمنان بر آنان يورش برد و آنان را تار و مار كرد. سپس نزد پيامبرصلى الله
عليه وآله بازگشت كه [مشركان] از سوى ديگر به ايشان حمله كرده بودند، و دوباره به
آنان يورش برد و آنان را در هم شكست و ابودجانه و سهل بن حنيف بر بالاى سر
پيامبرصلى الله عليه وآله ايستاده بودند و به دست هر يك، شمشيرى بود تا از
پيامبرصلى الله عليه وآله دفاع كنند. (58)
161.امام صادقعليه السلام - به نقل از پدرانش - :
پرچمداران در جنگ اُحد، نُه نفر بودند و علىعليه السلام تا آخرين نفرشان را كشت، و
مشركان در هم شكستند و مخزوم (قبيله پرچمداران)، از آن روز كه على بن ابى طالبعليه
السلام رسوايش كرد، از چشمها افتاد و علىعليه السلام با حَكَم بن اَخنس مبارزه
كرد و با ضربهاى پايش را از ميانه ران قطع كرد كه در نتيجه آن، كشته شد.
(59)
162.المغازى: پيامبرخدا در جنگ اُحد پرسيد: «چه كسى از
ذكوان بن عبد قيس خبر دارد؟». علىعليه السلام گفت: اى پيامبر خدا! من سوارى را
ديدم كه به دنبال او تاخت تا به وى رسيد و گفت: نجات نيابم، اگر نجات يابى! پس آن
سوار به ذكوان كه پياده بود، يورش برد و بر او ضربهاى وارد كرد و مىگفت: بگير كه
من ابن علاج هستم!
پس به سوى او رفتم و چون سواره بود، با شمشير به پايش نواختم و آن را از ميانه رانش
قطع كردم. سپس از اسب به زيرش افكندم و كارش را تمام كردم و
متوجّه شدم كه او ابوالحكم، پسر اخنس بن شريق بن علاج بن عمرو بن وهب ثقفى است.
(60)
163.امام صادقعليه السلام: چون در جنگ اُحُد، مردم از گِرد
پيامبرصلى الله عليه وآله پراكنده شدند، حضرت، رو به آنان مىفرمود: «من، محمّد
هستم. من پيامبر خدايم. كشته نشده و نمردهام» ...
و مردم (مشركان)، از سمت راست به پيامبرصلى الله عليه وآله حمله كردند. پس علىعليه
السلام آنان را پراكنده مىكرد و چون پراكنده مىساخت، از سمت چپ به پيامبرصلى الله
عليه وآله يورش مىبردند و پيوسته در اين حال بود تا آن كه شمشيرش شكست و سه قطعه
شد.
پس نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و آن را پيش ايشان افكند و گفت: اين شمشير من
شكسته است. پس آن روز، پيامبرصلى الله عليه وآله، ذوالفقار را به او داد و چون
پيامبرصلى الله عليه وآله، لرزش پاهاى علىعليه السلام را از فراوانى كارزار ديد،
سرش را به آسمان بلند كرد و در حالى كه مىگريست، گفت: «اى پروردگار! به من وعده
دادهاى كه از دينت پشتيبانى كنى، و اگر بخواهى، مىتوانى».
پس علىعليه السلام به پيامبرصلى الله عليه وآله رو آورد و گفت: اى پيامبر خدا!
همهمه شديدى مىشنوم و مىشنوم كه مىگويد: حَيزوم، (61) به
پيش! و قصد ضربه زدن به كسى را نمىكنم، جز آن كه پيش از ضربت من، بىجان فرو
مىافتد.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اين، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، با
فرشتگاناند». سپس جبرئيل آمد و كنار پيامبر خدا ايستاد و گفت: «اى محمّد! بى گمان
اين، [جانفشانى على، معناى] مواسات است». [پيامبرصلى الله عليه وآله] فرمود: «على
از من است و من از علىام». جبرئيل گفت: «و من از شمايم». سپس مشركان در هم شكسته
شدند. (62)
164.امام كاظمعليه السلام: جبرئيل در جنگ اُحد گفت: اى
محمّد! بىگمان، اين يعنى فداكارى على. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چون او از
من است و من از اويم». جبرئيل گفت: و من از شما هستم، اى پيامبر خدا! سپس گفت:
«شمشيرى جز ذوالفقار، و جوانمردى جز علىعليه السلام نيست».
پس همچون ستايش خداى متعال از خليلش شد، در آنجا كه مىگويد:
«فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَهِيمُ ؛ (63)جوانى
كه به او ابراهيم گفته مىشود، از آنان سخن مىگويد». (64)
165.الكافى - به نقل از نعمان رازى از امام صادقعليه
السلام - : مردم در جنگ اُحد از گِرد پيامبر خدا پراكنده شدند. پس ايشان به شدّت
خشمگين شد، و چون خشمگين مىشد، عَرَق از پيشانى او چون مرواريد مىچكيد.
پس نگريست و علىعليه السلام را در كنارش ديد و به او فرمود: «به خويشانت ملحق شو،
آنان كه از گِرد پيامبر خدا پراكنده شدند». علىعليه السلام گفت: «اى پيامبر خدا!
سرمشق من، شما هستى». پيامبر خدا فرمود: «پس مرا از اينان، آسوده كن!».
علىعليه السلام يورش برد و نخستين كسى را كه از آنان ديد، زد. جبرئيل گفت: «اى
محمّد! بىگمان، اين همان فداكارى است». [پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:] «بى
گمان، او از من است و من از اويم». جبرئيل هم گفت: اى محمّد! و من هم از شمايم.
پس پيامبر خدا به جبرئيل نگريست كه بر تختى از طلا، ميان آسمان و زمين نشسته و
مىگويد: «شمشيرى جز ذوالفقار، و جوانمردى جز على نيست». (65)
166.السيرة النبوية - به نقل از ابن ابى نجيح -: در جنگ
اُحُد، منادى ندا داد:
«شمشيرى جز ذوالفقار، و جوانمردى جز على نيست». (66)
167.المناقب - به نقل از ابوذر از امام علىعليه السلام،
خطاب به مهاجران و انصار، پس از بيعت گرفتن براى عثمان -: «شما را به خداى متعال
قسم مىدهم، آيا مىدانيد - اى گروه مهاجر و انصار كه جبرئيل، نزد پيامبرصلى الله
عليه وآله آمد و گفت: "اى محمّد! شمشيرى جز ذوالفقار، و جوانمردى جز على نيست"؟
آيا مىدانيد كه چنين بود؟». گفتند: آرى، چنين بود. (67)
168.تاريخ الطبرى: مصعب بن عمير در پيش روى پيامبر خدا،
پرچم به دست، جنگيد تا كشته شد و آن كه وى را كشت، ابن قميئه ليثى بود كه پنداشت وى
پيامبرخداست. پس به سوى قريش بازگشت و گفت: محمّد را كشتم؛ و چون مصعب بن عمير كشته
شد، پيامبر خدا، پرچم را به على بن ابى طالبعليه السلام سپرد. (68)
169. الإرشاد: چون مردم در جنگ اُحد از گِرد پيامبرصلى الله
عليه وآله پراكنده شدند و امير مؤمنان ايستادگى كرد، [پيامبرصلى الله عليه وآله]به
او فرمود: «تو چرا با مردم نرفتى؟». اميرمؤمنان گفت: «بروم و تو را وا نهم ، اى
پيامبر خدا؟! به خدا سوگند كه نمىروم تا كشته شوم و يا خداوند، وعده يارى به تو را
تحقّق بخشد!». پس پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «اى على! مژده باد كه
خداوند، وعدهاش را تحقّق مىبخشد و مشركان، ديگر هيچگاه مانند امروز بر ما دست
نمىيابند!».
سپس به گروهى كه به او رو آورده بودند، نگريست و به علىعليه السلام فرمود: «اى
على! كاش به اينان حمله مىبردى». امير مؤمنان، حمله برد و هشام بن اميّه مخزومى را
از آنان كشت و گروه، در هم شكست.
پس گروه ديگرى رو آوردند و پيامبرصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام فرمود: «به
اينان حمله كن!»
كه بر آنان حمله كرد و عمرو بن عبداللَّه جمحى را از آنان كُشت و آنان نيز پراكنده
شدند.
سپس گروه ديگرى رو آوردند و پيامبرصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام فرمود:
«به اين گروه، حمله كن!» كه بر آنان حمله بُرد و بشر بن مالك عامرى را از آنان كشت
و گروه، در هم شكست و پس از آن، ديگر هيچ يك از آنان بازنگشت.
و مسلمانانِ فرارى به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله باز آمدند و مشركان، به مكّه
بازگشتند. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز به مدينه بازگشت. پس فاطمهعليها السلام به
استقبال او آمد و با ظرف آبى كه همراه داشت، صورت پيامبر خدا را شست و در پى ايشان،
علىعليه السلام آمد كه دستش تا شانه خونين بود و «ذوالفقار» را همراه داشت. آن را
به فاطمهعليها السلام داد و فرمود: «اين شمشير را بگير كه امروزْ مرا همگامى
استوار بود» و اين شعر را سرود:
اى فاطمه! شمشير را بگير كه نكوهش شده نيست/
و من نيز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم.
به جانم سوگند، در يارى محمّد، كوتاهى نكردم/
و نيز در اطاعت از پروردگارى كه به بندگانش داناست.
خون مشركان را از آن بزداى كه آن/
كاسه آب جوشان به خاندان عبدالدار نوشانْد.
و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اى فاطمه! آن را بگير كه همسرت، حقّ آن را ادا
كرد و خدا با شمشير او، دلاوران قريش را كشت». (69)
170.امام علىعليه السلام - هنگامى كه از جنگ اُحد بازگشت و
شمشيرش را به فاطمهعليها السلام داد -:
اى فاطمه! اين شمشير را بگير كه نكوهش شده نيست/
و من نيز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم.
به جانم سوگند، به خاطر دوستى احمد جنگيدم/
و در اطاعت پروردگارى كه به بندگانش مهربان است.
و شمشير را در كفم ، چون شهاب مىجنباندم/
با آن، گردن و ستون بدن را در هم مىشكستم.
هماره چنين بودم تا كه پروردگارم جمعشان را پراكنده كرد/
و تا آن كه جانِ هر بردبار را شفا بخشيديم. (70)
171.المغازى - به نقل از امام علىعليه السلام -: چون جنگ
اُحد شد و مردمْ حمله كردند، اميّة بن ابى حذيفة بن مغيره رو آورد، در حالى كه زره
به تن داشت و غرق در آهن و فولاد بود و جز چشمانش ديده نمىشد و مىگفت: امروز در
برابر بدر.
يكى از مسلمانان راه بر او بست؛ امّا اميّه وى را كشت. من آهنگ او كردم و با شمشير،
بر كاسه سرش كه زير زره و كلاهخود بود، زدم؛ امّا ضربهام كارگر نيفتاد. من كوتاه
قد بودم و او با شمشيرش به من ضربه مىزد و من با سپر چرمى از خود محافظت مىكردم.
پس شمشيرش در سپرم فرو رفت و چون زرهش را بالا زده بود، به او ضربه زدم و پاهايش را
قطع كردم و افتاد. به درآوردن شمشيرش از سپرم پرداخت تا آن را درآورد و در حالى كه
روى زانوانش ايستاده بود، با من مىجنگيد تا آنكه در زير بغلش شكافى ديدم. شمشيرم
را در آن فرو كردم. پس كج شد و [افتاد و] مُرد و من از او رو گرداندم.
(71)
172.الإرشاد - به نقل از سعيد بن مسيّب -: اگر جايگاه
علىعليه السلام را در جنگ اُحد مىديدى، او را در سمت راست پيامبر خدا مىيافتى كه
با شمشير، از او دفاع
مىكند و جز او همه پشت كرده بودند. (72)
173.امام باقرعليه السلام: علىعليه السلام در روز اُحُد،
شصت زخم برداشت. (73)
174.تفسير القمّى - به نقل از ابو واثله شقيق بن سلمه -:
صورت و سر و سينه و شكم و دستان و پاهاى علىعليه السلام، نود زخم برداشت.
(74)
175.اُسد الغابة - به نقل از سعيد بن مسيّب -: بىگمان در
جنگ اُحُد، شانزده ضربه به علىعليه السلام رسيد كه هر يك، او را به خاك انداخت و
جز جبرئيل، او را بلند نمىكرد. (75)
176.السيرة النبويّة - به نقل از ابن اسحاق - : چون
ابوسفيان و همراهانش بازگشتند، ندا داد: وعده ديدار، سال آينده در بدر. پس پيامبر
خدا به مردى از اصحابش گفت، بگو: «آرى، وعدهگاه ما و شما باشد».
سپس پيامبر خدا، على بن ابى طالبعليه السلام را فرستاد و فرمود: «در پىِ [اين]
گروه، بيرون رو و بنگر كه چه تصميمى دارند. اگر اسبها را از خود دور كردهاند و بر
شترها سوار شدهاند، قصد مكّه دارند، و اگر بر اسبها سوار شدهاند و شترها را
راندهاند، قصد مدينه دارند، و سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر قصد مدينه
داشته باشند، به سوى آنها مىروم و با آنان مىجنگم».
علىعليه السلام مىگويد: در پىِ آنان بيرون رفتم تا بنگرم كه چه مىكنند. پس
اسبها را از خود دور كردند و بر شتران سوار شدند و به مكّه رو نمودند.
(76)
177.امام علىعليه السلام: چون خداى سبحان، آيه
«الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ
ءَامَنَّا وَهُمْ لَايُفْتَنُونَ ؛ (77) الف، لام، ميم*
آيا مردم گمان كردند همين كه گفتند ايمان آورديم، وانهاده مىشوند و امتحان
نمىشوند؟» را نازل كرد، دانستم كه تا پيامبر خدا در ميان ماست، فتنه بر ما در
نمىآيد.
پس گفتم: اى پيامبر خدا! اين فتنهاى كه خداوندْ تو را از آن خبر داده چيست؟ فرمود:
«اى على! امّت من پس از من، دچار فتنه مىشوند».
گفتم: اى پيامبر خدا! آيا در جنگ اُحد، آنجا كه برخى از مسلمانانْ شهيد شدند و من
نشدم و اين بر من گران آمد، به من نفرمودى: «مژده ده كه شهادت در پى توست!»؟ به من
فرمود: «آن، همين گونه است. پس آن هنگام، صبرت چگونه است؟». گفتم: اى پيامبر خدا!
اين از جايگاههاى صبر نيست؛ بلكه از جايگاههاى بشارت و شكر است.
(78)
پىنوشتها:
1. نهجالبلاغة: خطبه 156. نهجالبلاغة: خطبه 156. تاريخ
الطبرى: 2 / 418 و 446، الكامل فى التاريخ: 1 / 524، تاريخ الإسلام: 2 / 57.
2. المستدرك على الصحيحين: 3/120/4583 .
3. تاريخ الطبرى: 2/436، تاريخ الإسلام: 2/52.
4. فضائل الصحابة: 2/613/1049، المغازى: 1/57.
5. تاريخ الطبرى: 2 / 445، المغازى: 1 / 69، الكامل فى التاريخ:
1 / 531 .
6. تاريخ الطبرى: 2/445، الكامل فى التاريخ: 1/531.
7. نهج البلاغة: نامه 10. نيز، ر . ك : نامه 64.
8. الإرشاد: 1 / 70. نيز، المغازى: 1 / 92 و 148، السيرة
النبويّة ، ابن هشام: 2 / 366.
9. الإرشاد: 1 / 70، المغازى: 1 / 92 و 149.
10. الإرشاد: 1 / 72.
11. تاريخ دمشق: 42 / 71، مناقب على بن أبى طالب: 199 / 235،
المناقب: 167 / 200.
12. المستدرك على الصحيحين: 3/120/4583، السنن الكبرى:
6/340/12165.
13. الطبقات الكبرى: 3/23، تاريخ دمشق: 42/74 وص 72 .
14. تاريخ الطبرى: 2/431 ، ر. ك: السيرة النبويّة ، ابن هشام:
2/264 .
15. المستدرك على الصحيحين: 3 / 23 / 4299 و 2 / 100 / 2453 .
16. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 2/264، تاريخ الإسلام: 2/51،
المغازى: 1/23.
17. فضائل الصحابة: 2/613/1049، تاريخ دمشق: 42/337/8909.
18. مناقب آل أبى طالب: 2/242، شرح الأخبار: 2/414/761 .
19. مسند أبىيعلى: 1/258/485، تاريخ الإسلام: 2/86.
20. انفال، آيه 48.
21. تفسير العياشى: 2/65/70 .
22. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 2/277، تاريخ الطبرى: 2/445.
23. مناقب آل أبى طالب: 2/68، أنساب الأشراف: 2/363 .
24. الإرشاد: 1/75، إعلام الورى: 1/170.
25. الإرشاد: 1/69، كشف الغمّة: 1/183 .
26. الإرشاد: 1/75، كشف الغمّة: 1/186. نيز، ر. ك : المغازى:
1/92 .
27. الإرشاد: 1/76، كشف الغمّة: 1/187. نيز، ر. ك : المغازى:
1/91 و 92 .
28. حلية الأولياء: 9/145. نيز، ر. ك : المعجم الكبير:
3/150/2956.
29. الفائق: 1 / 95، المناقب: 158/187، مناقب على بن أبى طالب:
32/48.
30. مناقب آل أبى طالب: 2/68، بحارالأنوار: 41/63/1.
31. تفسير القمّى: 1/269، بحارالأنوار: 19/259/3.
32. الإرشاد: 1/70. نيز، ر . ك : المغازى: 1/152147 ، السيرة
النبويّة ، ابن هشام: 2/365 .
33. المناقب: 167/200 ، كفاية الطالب: 280 .
34. تاريخ دمشق: 42/71، البداية والنهاية: 7/336، مناقب على بن
أبى طالب: 199/235.
35. تاريخ الطبرى: 2/504 - 507، المغازى: 1/203 و 204، الكامل فى
التاريخ: 1/549.
36. المغازى: 1/203 و 204 و 206، السيرة الحلبيّة: 2/218.
37. تاريخ الطبرى: 2/503.
38. المغازى: 1/199 و 208، الكامل فى التاريخ: 1/547، السيرة
الحلبيّة: 2/216.
39. تاريخ الطبرى: 2/513، الكامل فى التاريخ: 1/551، تاريخ
الإسلام: 2/173.
40. تاريخ دمشق: 42/72، إعلام الورى: 1/374، بشارة المصطفى: 186.
41. الإرشاد: 1/80، المغازى: 1/215، تاريخ الطبرى: 2/516.
42. المغازى: 1/226، تاريخ الطبرى: 2/509 ، السيرة النبويّة ،
ابن هشام: 3/158.
43. الإرشاد: 1/88، بشارة المصطفى: 186، تاريخ الطبرى: 2/514.
44. تاريخ الطبرى: 2 / 518، المغازى: 1 / 240، الإرشاد: 1 / 82.
45. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/135.
46. الإرشاد: 1/ 91.
47. تاريخ الطبرى: 2/514، الكامل فى التاريخ: 1/552، الكافى:
8/110/90.
48. تفسير القمّى: 1/116، مجمع البيان: 2/826، الخرائج والجرائح:
1/148/235.
49. مناقب آل أبى طالب: 3/299.
50. تاريخ الطبرى: 2/527، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/100.
51. تاريخ الطبرى: 2/509. نيز، ر. ك : المغازى: 1/226 والسيرة
الحلبيّة: 2/223.
52. الإرشاد: 1/91، كشف الغمّة: 1/196. نيز، ر. ك : السيرة
النبويّة ، ابن هشام: 3/159.
53. فُصَم به معناى بريدن و ويران كردن و قُصَم، به معناى شكستن
است.
54. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/77، البداية والنهاية: 4/20.
55. مناقب آل أبى طالب: 3/299.
56. المعجم الكبير: 1/318/941، فضائل الصحابة: 2/657/1119،
الاحتجاج: 2 / 340 / 271.
57. تاريخ الطبرى: 2/514، الكامل فى التاريخ: 1/551 و 552، بشارة
المصطفى: 186 .
58. الإرشاد: 1/80، كشف الغمّة: 1/192. نيز، ر. ك : تفسير
القمّى: 1/112.
59. الإرشاد: 1/88 .
60. المغازى: 1/283، شرح نهجالبلاغة: 14/275.
61. حيزوم، نام يكى از اسبان پيامبرصلى الله عليه وآله است.
62. الكافى: 8/318/502. نيز، ر . ك : تفسير القمّى: 1/116.
63. انبياء ، آيه 60 .
64. عيون أخبار الرضا: 1/85/9، الاحتجاج: 2/340/271.
65. الكافى: 8/110/90. نيز، ر. ك : علل الشرائع: 7/3 ، تفسير
فرات: 95/78.
66. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/106، مناقب على بن أبى طالب:
197/234 .
67. المناقب: 301/296، الطرائف: 414 ، نهجالسعادة: 1/122.
68. تاريخ الطبرى: 2/516، تاريخ الإسلام: 2/177.
69. الإرشاد: 1/89. نيز، ر. ك : إعلام الورى: 1/378، شرح
الأخبار: 1/286/280 .
70. تاريخ الطبرى: 2/533، بشارة المصطفى: 187 .
71. المغازى: 1/279، الإرشاد: 1/88 .
72. الإرشاد: 1/88.
73. مجمع البيان: 2/852 ، بحارالأنوار: 41/3/4.
74. تفسير القمّى: 1/116، بحارالأنوار: 20/54/3.
75. اُسد الغابة: 4/93/3789، شرح الأخبار: 2/415/762 .
76. السيرة النبويّة: 3/100، تاريخ الطبرى: 2/527، الكامل فى
التاريخ: 1/556 .
77. عنكبوت، آيه 1 و 2.
78. نهجالبلاغة: خطبه 156.