دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۴ -


فصل سوم: ازدواج

1. ازدواج با فاطمه دختر پيامبر

پيامبر خدا پس از سيزده سال سختكوشى، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارى‏ها ، شكنجه‏ها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنيادنهاد.
على‏عليه السلام از آغازين روزهاى رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله، همگام و همراه پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج مى‏كرد و زندگانى مشترك را آغاز مى‏كرد.
فاطمه‏عليها السلام نُه ساله است. (1) او دختر پيامبر خداست و در جايگاهى بلند از فضايل انسانى و ويژگى‏هاى والاى ملكوتى، كه پيامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است.
موقعيت پيامبرصلى الله عليه وآله در جايگاه زعامت امّت از يك‏سوى، و شخصيت والاى فاطمه‏عليها السلام از سوى ديگر، زمينه‏اى بود تا كسانِ بسيارى - بويژه آنان‏كه از اين‏گونه پيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگارى بروند. پيامبرصلى الله عليه وآله، يكسر جواب رد مى‏داد و گاه، تصريح مى‏كرد كه منتظر «قضاى الهى» است. (2)
برخى از دوستان على‏عليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وى پيشنهاد كردند كه به خواستگارى فاطمه عليها السلام برود.
على‏عليه السلام، قلبى دارد سرشار از ايمان و سينه‏اى آكنده از عشق؛ امّا دستانى تهى و پيراسته از درهم و دينار. على‏عليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت، شكوه و عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانى آميخته با آزرم، نگاهى به پيامبرصلى الله عليه وآله داشت و نگاهى ديگر به زمين.
پيامبرصلى الله عليه وآله با تمهيداتى على‏عليه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون على‏عليه السلام سخن گفت، فرمود: «چيزى در زندگى دارى؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمه‏عليها السلام را همسانى جز على‏عليه السلام و همسرى لايق جز او بود؟!
ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا: امر الهى) تحقّق يافت (3) و آن دو بزرگوار، زندگانى مشترك را در اوّلين سال هجرت، (4) با مهريه‏اى بسيار اندك (5) و مراسمى بس ساده (6) و جهيزيه‏اى ساده‏تر (7) آغاز كردند و بدين سان، شكوهمندترين خانه ونقش‏آفرين‏ترين زندگانى مشترك در تاريخ اسلام، رقم خورد.
در كنار خانه پيامبرصلى الله عليه وآله، خانه‏اى خُرد - كه به راستى از همه تاريخ بزرگ‏تر، و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود -، بر پا شد. اين خانه، سرچشمه فضيلت‏ها، مكرمت‏ها، عشق، ايمان، ايثار ، جهاد، ساده زيستى، ... بود و به راستى خانه‏اى بود كه سر بر عرش مى‏ساييد.
على‏عليه السلام - اين پارساى شب و زمزمه‏گر خلوت‏هاى آن -، شير بيشه نبرد بود و هنوز زخم‏هاى نشسته بر پيكرش التيام نيافته، در جنگى ديگر حاضر بود و رزم‏آورترين و بزرگ‏ترين هماوردجوىِ ميدان.
و فاطمه‏عليها السلام، آرام و پرشكيب، بار زندگى را بر دوش داشت، با كم‏ترين امكانات مى‏ساخت، زخم‏هاى همسر و پدر را مى‏شست (8) و افزون بر همسرى على‏عليه السلام، به تعبير لطيف پيامبر خدا، «براى پدر، مادرى مى‏كرد». (9)
اوّلين ثمر اين پيوند الهى به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود كه حسن‏عليه السلام نام گرفت. (10) و دومين آن، حسين عليه السلام بود كه در سال چهارم به دنيا آمد. (11) زينب و امّ كلثوم‏عليهما السلام پس از برادرها پاى به دنيا گذاردند و آخرين آنها، محسن، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد. (12)

69.سنن النسائى - به نقل از بريده - : ابوبكر و عمر، از فاطمه‏عليها السلام خواستگارى كردند؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او كوچك است». سپس على‏عليه السلام از او خواستگارى كرد و پيامبر خدا او را به ازدواجش درآورد. (13)

70.الطبقات الكبرى - به نقل از علباء بن احمر يشكرى - : ابوبكر، فاطمه‏عليها السلام را از پيامبرصلى الله عليه وآله خواستگارى كرد؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «اى ابوبكر! منتظر تقدير الهى هستم».
ابوبكر، اين را براى عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اى ابوبكر! تو را رد كرده است. سپس ابوبكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگارى كن. پس خواستگارى كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او همانى را گفت كه به ابوبكر گفته بود: «منتظر تقدير الهى هستم». (14)

71.الطبقات الكبرى - به نقل از عطا - : على‏عليه السلام، از فاطمه‏عليها السلام خواستگارى كرد. پس پيامبر خدا به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «على تو را ياد مى‏كند!». فاطمه‏عليها السلام ساكت ماند. پس پيامبر خدا او را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد. (15)

72.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند به من فرمان داد تا فاطمه را به ازدواج على درآورم. (16)

73.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: من هم انسانى مانند شما هستم، از شما زن مى‏گيرم و به شما زن مى‏دهم، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان نازل شده است. (17)

74.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : به خدا سوگند، در اين‏كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، كوتاهى نكردم! (18)

75.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : آگاه باش كه براى اين كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، از هيچ كوششى فروگذار نكردم! (19)

76.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمه‏عليها السلام - : به جان و دل كوشيدم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم. (20)

77.امام صادق‏عليه السلام: اگر نبود كه خداوند - تبارك و تعالى - على‏عليه السلام را براى فاطمه‏عليها السلام آفريده بود، برايش هيچ همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون. (21)

78.امام على‏عليه السلام: پيامبر خدا به من فرمود: «اى على! مردانى از قريش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى كرديم و ندادى؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى. و من به ايشان گفتم: به خدا سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلكه خداى متعال، او را از شما باز داشت و به ازدواج على درآورد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ با جلال و شكوه مى‏گويد: اگر على را نيافريده بودم، براى دخترت فاطمه، همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون». (22)

79.امام على‏عليه السلام: چون فاطمه‏عليها السلام بالغ شد، بزرگان قريش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند، او را خواستگارى كردند؛ ولى هر مردى از قريش كه خواستگارى مى‏كرد، پيامبر خدا از او روى بر مى‏تافت، به گونه‏اى كه برخى از آنان، در پيش خود گمان مى‏بردند كه پيامبر خدا از ايشان ناراحت شده و يا وحى آسمانى درباره ايشان بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است. (23)

80.السنن الكبرى - به نقل از مجاهد، از امام على‏عليه السلام -: از فاطمه‏عليها السلام دختر پيامبرصلى الله عليه وآله، خواستگارى شده بود. زنى از بستگانم به من گفت: آيا مى‏دانى كه فاطمه‏عليها السلام خواستگارى شده است؟ گفتم: نه - يا آرى -. گفت: تو هم او را خواستگارى كن. گفتم: آيا من چيزى دارم كه با آن به خواستگارى بروم؟ پس به خدا سوگند، هماره مرا اميد داد تا اين‏كه به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامى مى‏داشتيم، هنگام نشستن در پيش روى ايشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «آيا حاجتى دارى؟». پس ساكت ماندم. آن را سه بار تكرار كرد و فرمود: «شايد به خواستگارى فاطمه آمده‏اى؟». گفتم: آرى، اى پيامبرخدا. فرمود: «آيا چيزى دارى كه مهرش كنى؟». گفتم: نه به خدا، اى پيامبر خدا. فرمود: «پس زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم، چه كردى؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهى ساخته عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمى‏ارزد. فرمود: «برو كه او را به ازدواجت درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برايش بفرست». (24)

81.الأمالى - به نقل از ضحاك بن مزاحم - : شنيدم على بن ابى طالب‏عليه السلام مى‏گويد كه ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر خدا نمى‏روى تا فاطمه‏عليها السلام را خواستگارى كنى. پس نزد پيامبر خدا رفتم. چون مرا ديد، خنديد. سپس فرمود: «اى ابوالحسن! به چه كار آمده‏اى و حاجتت چيست؟».
على‏عليه السلام [در ادامه] گفت: خويشاوندى و سابقه‏ام در اسلام و يارى كردن او و جهادم را ذكر كردم. پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چيزهايى هستى كه مى‏گويى». پس گفتم: اى پيامبرخدا! فاطمه را به ازدواج من در مى‏آورى؟ فرمود: «اى على! مردانى او را پيش از تو خواستگارى كردند و به فاطمه‏عليها السلام گفتم؛ ولى در چهره‏اش كراهت ديدم؛ امّا منتظر باش تا به سويت باز گردم».
پس پيامبر خدا بر فاطمه‏عليها السلام وارد شد. فاطمه‏عليها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و كفش‏هايش را درآورد و آبْ‏دست برايش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست.
پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!». پاسخ داد: بلى، چه مى‏خواهى، اى پيامبر خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب، كسى است كه خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مى‏شناسى و من از خدا خواسته‏ام كه تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوب‏ترينِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است. چه نظرى دارى؟».
فاطمه‏عليها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا كراهتى در چهره‏اش نديد. پس برخاست، در حالى كه مى‏گفت: «اللَّه اكبر! سكوت او نشانه رضايت اوست». پس جبرئيل نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب‏عليه السلام درآور كه خداوند، او را براى وى و وى را براى او پسنديده است. (25)

82.الكافى - به نقل از سعيد بن مسيّب - : به على بن حسين‏عليه السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا، فاطمه‏عليها السلام را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدينه، يك‏سال پس از هجرت، و فاطمه‏عليها السلام در آن زمان، نُه ساله بود». (26)

83.تاريخ اليعقوبى - در ذكر ازدواج فاطمه‏عليها السلام - : پيامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمه‏عليها السلام را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد، در حالى كه گروهى از مهاجران، او را از پيامبر خدا خواستگارى كرده بودند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله او را به ازدواج على‏عليه السلام درآورد، خرده‏گيرى كردند. پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نياوردم، بلكه خداوند درآورد». (27)

84.الأمالى: روايت شده كه امير مؤمنان، فاطمه‏عليها السلام را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و اين، پس از بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود.
و روايت شده است كه او را سه‏شنبه، شش روز از ذى‏حجّه سپرى شده، به خانه برد و خداوند متعال، داناتر است. (28)

85.المعجم الأوسط - به نقل از جابر بن عبداللَّه - : ما در مراسم عروسى على بن ابى طالب‏عليه السلام و فاطمه‏عليها السلام دختر پيامبر خدا حاضر شديم. پس بهترين «حيس» (29) را در آن عروسى خورديم و پيامبر خدا، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشك آن دو در شب عروسى، پوست قوچ بود. (30)

86.الطبقات الكبرى - به نقل از اسماء بنت عُمَيس، خطاب به اُمّ جعفر - : جهاز جدّه‏ات فاطمه‏عليها السلام براى جدّت على‏عليه السلام آماده شد و درون رختخواب و پشتى‏هايشان، جز ليف خرما نبود.
على‏عليه السلام، در عروسى فاطمه‏عليها السلام، وليمه‏اى داد كه در آن زمان، وليمه‏اى برتر از آن نبود. زرهش را نزد يك يهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت. (31)

87.سنن ابن ماجة - به نقل از عايشه و امّ سلمه - : پيامبر خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمه‏عليها السلام را آماده كنيم تا او را به خانه على‏عليه السلام بفرستيم. پس به سراغ خانه رفتيم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف مَسيل، فرش كرديم. سپس دو بالش را از ليف (خرما) كه با دست، آن را زده و حلّاجى كرده بوديم، پر كرديم.
سپس پيامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبى را در گوشه اتاق نصب كرديم تا بر آن، لباس آويزان كنند و مشك آب بياويزند. پس بهتر از عروسى فاطمه‏عليها السلام عروسى‏اى نديديم (32). (33)

88.امام على‏عليه السلام: چون خواستم فاطمه‏عليها السلام را به خانه بياورم، پيامبر خدا، ظرف زرّينى (34) به من داد و فرمود: «با [پول] اين ظرف، خوراكى براى وليمه عروسى‏ات بخر».
پس به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن خرماهايش رفتم. از كارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر اين ظرف، خوراكى به من بفروش. پس طعامى به من داد و من برداشتم. آن‏گاه گفت: تو كيستى؟ گفتم: على بن ابى طالب.
گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى. گفت: و با اين خوراك چه مى‏كنى؟ گفتم: عروسى مى‏كنم . گفت: با چه كسى؟ گفتم: دختر پيامبر خدا. گفت: پس اين خوراك و اين ظرف زرّين را بگير و براى تو باشد.
پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم.
و خانه فاطمه‏عليها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمه‏عليها السلام از پيامبرصلى الله عليه وآله خواست كه جايش را تغيير دهد؛ امّا پيامبر خدا به او فرمود: «آن‏قدر حارثه به خاطر ما تغيير مكان داده است كه من از او شرم مى‏كنم». چون حارثه اين را شنيد، از آن خانه نقل مكان كرد و فاطمه‏عليها السلام را در آن جاى داد. (35)

89.المصنّف - به نقل از ابن عبّاس - : [پيامبرصلى الله عليه وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم درآورده‏ام و دوست مى‏دارم كه غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّت‏هاى امّتم شود. پس به پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد (36) بگير و كاسه‏اى برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از كارت فارغ شدى، مرا آگاه كن».
پس بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى حضرت نهاد. پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ دسته‏اى دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مى‏شدند و هرگاه دسته‏اى غذايش را تمام مى‏كرد، دسته‏اى ديگر وارد مى‏شد تا آن كه همه فارغ شدند.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى آنچه باقى مانده بود، توجه كرد و آب دهان مبارك خود را در آن ريخت و غذا بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت (همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه بر شما وارد مى‏شوند، بخورانيد». (37)

90.كتاب من لايحضره الفقيه - به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى، در ذكر ازدواج فاطمه‏عليها السلام -: چون شب زفاف شد، اسب خاكسترى رنگ پيامبرصلى الله عليه وآله را برايش آوردند و بر رويش روپوشى از مخمل انداخته شد. پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمه‏عليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان داد كه زمام آن را بكشد و پيامبرصلى الله عليه وآله، خود از پى، آن را مى‏راند.
در همين حال كه در ميان راه بودند، پيامبرصلى الله عليه وآله صداى فرود آمدن چيزى را شنيد، كه جبرئيل بود با هفتاد هزار فرشته، و ميكائيل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين فرود آورده است؟». گفتند: آمده‏ايم تا فاطمه‏عليها السلام را به خانه همسرش ببريم. و جبرئيل، تكبير گفت و ميكائيل، تكبير گفت و فرشتگان، تكبير گفتند و محمّدصلى الله عليه وآله، تكبير گفت. پس، از همان شب، تكبير گفتن در عروسى‏ها رسم شد. (38)

91.امام على‏عليه السلام - در ذكر ازدواجش با فاطمه‏عليها السلام -: سپس پيامبر خدا مرا صدا كرد: «اى على!». گفتم: بلى، اى پيامبر خدا. فرمود: «به خانه‏ات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش كه فاطمه، پاره تن من است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مى‏دهد، و هرچه او را شادمان كند، مرا شادمان مى‏كند . شما را به خداوند مى‏سپارم و خدا را به جاى خود، بر شما مى‏گمارم». (39)

ر. ك: ج 8، ص 102 (برگزيده خدا).
ج 8، ص 80 (از فاطمه براى من عزيزتر) .

2. همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خدا

امام على‏عليه السلام، نُه سال با فاطمه‏عليها السلام زيست و در حيات او، همسر ديگرى اختيار نكرد؛ اما پس از وفات فاطمه‏عليها السلام، چند همسر برگزيد كه عبارت‏اند از: (40)
1.اُمامه دختر ابوالعاص،
2.اسماء دختر عميس،
3.فاطمه اُمّ البنين،
4.اُمّ سعيد، دختر عروة بن مسعود ثقفى،
5.خوله دختر جعفر بن قيس،
6.صهباء دختر ربيعه،
7.ليلى دختر مسعود،
8.محيّاه دختر امرئ القيس. (41)
و افزون بر اينها، هفده كنيز هم داشت كه برخى براى حضرت، فرزند آوردند.
همسران امام در هنگام شهادتش: اُمامه، اُمّ البنين، اسماء بنت عميس و ليلى بنت مسعود بودند. (42)

92.امام باقرعليه السلام: على‏عليه السلام، هفده كنيز داشت. (43)

93.المناقب: [امام على‏عليه السلام] هنگام وفات، چهار زن داشت: اُمامه - كه مادرش زينب دختر پيامبرصلى الله عليه وآله بود -، اسماء بنت عميس، ليلى تميمى و اُمّ البنين كِلابى. (44)
در دنباله، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار، باز مى‏گوييم:

الف - اُمامه بنت ابى العاص

او دختر زينب، دختر پيامبر خداست. زينب، پيش از اسلام با ابوالعاص، خواهرزاده خديجه (و پسر خاله خويش)، ازدواج كرده بود و دو فرزند داشت: على - كه در كودكى مُرد - و اُمامه - كه پيامبرصلى الله عليه وآله به او محبّت مى‏ورزيد و امام على‏عليه السلام، بنا به وصيّت زهراعليها السلام با او ازدواج كرد -. فاطمه زهرا به على‏عليه السلام گفت: «او براى فرزندانم همچون من است». (45)
برخى روايت‏ها حاكى از آن است كه امام على‏عليه السلام از او فرزندى به نام محمّد داشت كه محمّد اوسط ناميده مى‏شد. (46)

94.اُسد الغابة: على بن ابى طالب‏عليه السلام پس از وفات فاطمه‏عليها السلام با او (اُمامه) ازدواج كرد و فاطمه‏عليها السلام خود به على‏عليه السلام وصيّت كرده بود كه با او ازدواج كند و چون فاطمه‏عليها السلام وفات كرد، با وى ازدواج كرد و زبير بن عوّام، او را به همسرى على‏عليه السلام درآورد؛ زيرا پدرش به زبير، سفارش او را كرده بود.
چون على‏عليه السلام زخمى شد، بيم آن داشت كه معاويه با اُمامه ازدواج كند. پس، از مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست كه پس از وى با اُمامه ازدواج كند و چون على‏عليه السلام وفات كرد و عدّه اُمامه سر آمد، مغيره با او ازدواج كرد كه برايش يحيى را به دنيا آورد و كنيه مغيره، ابويحيى شد. پس اُمامه نزد مغيره درگذشت. (47)

ب - اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى

او از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زنانى است كه به پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان آوردند. اسماء با جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و با او به حبشه هجرت كرد و براى او سه فرزند آورد: عبد اللَّه، عون و محمّد؛ (48) و چون جعفر به شهادت رسيد، به ازدواج ابوبكر درآمد و محمّد را به دنيا آورد كه قهرمان پايدارى در ولايت على‏عليه السلام است. (49)
اسماء، همراه و همدم فاطمه زهراعليها السلام بود (50) و او بود كه به فاطمه‏عليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل او، امام را يارى داد. (51) اسماء پس از فوت ابوبكر، به ازدواج امام على‏عليه السلام درآمد (52) و يحيى را برايش به دنيا آورد (53)و تا زمان شهادت امام‏عليه السلام با او بود. (54) او از راويان حديث و از كسانى است كه حديث «ردّالشمس» را نقل كرده‏اند. (55)

95.تهذيب الكمال - در شرح حال اسماء بنت عميس -: ابتدا همسر جعفر بن ابى طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت كرد. سپس جعفر در جنگ موته شهيد شد و ابوبكر با او ازدواج كرد و چون مُرد، على بن ابى طالب‏عليه السلام با وى ازدواج كرد. اسماء براى جعفر، عبداللَّه، عون و محمد را به دنيا آورد، و براى ابوبكر، محمد را در حجّة الوداع، و براى على‏عليه السلام، يحيى را. پس اينان، برادران ناتنى و مادرى هم هستند. (56)

96.صحيح البخارى - به نقل از ابوموسى -: اسماء بنت عميس - كه از همراهان ما بود -، براى ديدار حَفصه (همسر پيامبر) بر او وارد شد. اسماء از زمره مهاجرانى بود كه به سوى نجاشى هجرت كرده بود.
پس عمر در حالى كه اسماء نزد حفصه بود، بر او وارد شد و چون اسماء را ديد، پرسيد: اين كيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس است. عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از دريا گذشته است؟ اسماء گفت: آرى. عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشى گرفتيم. پس، از شما به پيامبر خدا سزاوارتريم.
اسماء، خشمناك شد و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد، گرسنه‏تان را سير و نابخردتان را موعظه مى‏كرد، حال آن كه ما در خانه (يا سرزمينى) دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبرخدا بود و به خدا سوگند، چيزى نمى‏خورم و نمى‏آشامم تا آنچه را گفتى، به پيامبر خدا بگويم. ما بوديم كه آزار مى‏شديم و مى‏ترسيديم؛ و اين را براى پيامبرخدا باز مى‏گويم و از او مى‏پرسم و به خدا سوگند، نه دروغ مى‏گويم و نه تحريفش مى‏كنم و نه بر آن مى‏افزايم.
پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله آمد، اسماء گفت: اى پيامبر خدا! عمر چنين و چنان گفت. حضرت پرسيد: «تو به او چه گفتى؟». اسماء گفت: چنين و چنان گفتم.
فرمود: «او نسبت به من از شما سزاوارتر نيست. او و همراهانش يك هجرت دارند و براى شما (اهل كشتى)، دو هجرت است». (57)

ج - فاطمه بنت حِزام (اُمُّ البنين)

وى از شخصيت‏هاى درخشان در تاريخ اسلام است و به خانواده‏اى منسوب است كه در شجاعت و شهامت و پيكار، نظير ندارند.
چون امام على‏عليه السلام پس از رحلت زهراعليها السلام تصميم به ازدواج گرفت، عقيل را فرا خواند و از او خواست كه براى او زنى از ميان قبيله‏هاى معروف به شجاعت بيابد تا براى او جنگجويانى دلير بزايد. از آن‏جا كه عقيل در تبار شناسى زِبَردست بود، فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت كه پدران وى از شجاع‏ترين، پايدارترين و قوى‏ترين عرب‏ها در پيكارند. (58)
اُمّ البنين، شاعرى زبان‏آور و بزرگ بود. چهار پسرش را در ركاب امام حسين‏عليه السلام به كربلا فرستاد و در مرثيه آنان، در بقيع به گريه كردن و سرودن شعر نشست (59) و مردم، گِرد مى‏آمدند و دردمندانه مى‏گريستند و بر زشتكارى‏هاى بنى‏اميّه و رفتارهاى پست آنان آگاه مى‏شدند و بدين‏گونه، توانست نداى فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند.

پى‏نوشتها:‌


1. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نيز، ر . ك : إعلام الورى : 1/290 .
2. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30.
3. المعجم الكبير : 10/ 156 / 10305، تاريخ دمشق : 42/ 125 / 8494 .
4. الطبقات الكبرى: 8/22، تاريخ اليعقوبى: 2/41، ر. ك: الكافى: 8/340/536، الأمالى، طوسى: 43/47.
از منابع تاريخى استفاده مى‏شود كه ميان عقد و زفاف على‏عليه السلام بافاطمه‏عليها السلام مدتى فاصله شده و عقد، اندكى پس از رسيدن به مدينه منوره و زفاف، پس از جنگ بدر بوده است و توجه به اين نكته مى‏تواند تعارض ميان روايت‏هاى موجود را حل نمايد.
5. مسند ابن حنبل: 1/174/603، السنن الكبرى: 7/383/1435214350 .
6. الطبقات الكبرى: 8 / 23، الأمالى، طوسى: 43 / 47، بشارة المصطفى: 267.
7. سنن النسائى: 6 / 135، مسند ابن حنبل: 1 / 183 / 643، المستدرك على الصحيحين: 2 / 202 / 2755، الأمالى، طوسى: 40 / 45.
8. الإرشاد: 1 / 89، إعلام الورى: 1 / 378، المغازى: 1 / 249.
9. شايد بدين جهت، يكى از كنيه‏هاى ايشان، «اُمّ أبيها» است، ر. ك : مقاتل الطالبيّين: 57، مناقب آل أبى طالب: 3 / 357، الاستيعاب: 4 / 452 / 3491، تهذيب الكمال: 35 / 247 / 7899.
10. تاريخ الطبرى: 2 / 537، تاريخ دمشق: 13 / 167 - 168 و 173، تهذيب التهذيب: 1 / 560 / 1490.
11. مروج الذهب: 2/ 295، تاريخ دمشق: 14/ 115 و 121.
12. معانى الأخبار: 206، الاحتجاج: 1/ 212 / 38، الاختصاص: 185.
13. سنن النسائى: 6/62، المستدرك على الصحيحين: 2/181/2705.
14. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30 .
15. الطبقات الكبرى: 8/20، ذخائر العقبى: 69، كشف الغمّة: 1/365.
16. المعجم الكبير: 10/156/10305 ، ذخائر العقبى: 70 .
17. الكافى: 5/568/54 ، كتاب من لا يحضره الفقيه: 3/393/4382.
18. خصائص أميرالمؤمنين: 233/125 ، الطبقات الكبرى: 8/24 .
19. الطبقات الكبرى: 8/24 ، كنز العمّال: 11/606/32930.
20. المعجم الكبير: 22/412/1022، كفاية الطالب: 306، كنز العمّال: 11/606/32928.
21. الكافى: 1/461/10 ، تهذيب الأحكام: 7/470/1882 .
22. عيون أخبار الرضا: 1/225/3 .
23. المناقب: 343/364، كشف الغمّة: 1/353.
24. السنن الكبرى: 7/383/14351، المناقب: 335/356.
25. الأمالى ، طوسى: 39/44، بشارة المصطفى: 261.
26. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نيز، ر. ك : كشف الغمّة: 1/364.
27. تاريخ اليعقوبى: 2/41.
28. الأمالى ، طوسى: 43/47، بشارة المصطفى: 267.
29. حيس به خرمايى گفته مى‏شود كه با روغن و پنير تُرش آميخته و شورانيده شود تا هسته آن بيرون آيد و همچون تَريد گردد (فرهنگ لاروس، ذيل واژه «حيس»).
30. المعجم الأوسط : 6/290/6441 ، مجمع الزوائد : 9/336/15215 .
31. الطبقات الكبرى: 8/23، ذخائر العقبى: 74 .
32. سنن ابن ماجة: 1/616/1911.
33. با مراجعه به زندگى نامه راويان اين احاديث يعنى اسماء بنت عميس، اُمّ سلمه و سلمان فارسى، مى‏يابيم كه اسماء در سال اول ودوم هجرى در حبشه بوده، ام سلمه هنوز همسر پيامبرصلى الله عليه وآله نشده و سلمان به مدينه نيامده است . از اين رو، روايت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهراعليها السلام مورد ترديد است.
34. به احتمال فراوان، اين ظرف، جزو سهم پيامبرصلى الله عليه وآله از غنيمت بوده است. (م)
35. الأخبار الموفّقيّات: 375/231 .
36. هر «مُدّ»، برابر ده سير، يعنى 750 گرم است.
37. المصنّف: 5/487/9782، المعجم الكبير: 22/411/1022 .
38. كتاب من لا يحضره الفقيه: 3/401/4402، الأمالى ، طوسى: 258/464 .
39. المناقب: 353/364، كشف الغمّة: 1/363.
40. براى اطلاع بيشتر ر. ك : الطبقات الكبرى: 3/19، أنساب الأشراف: 2/417411، مروج الذهب: 2/73، المعارف: 210 و 211 .
41. عبدالجبّار بن منظور از عوف بن خارجه چنين نقل مى‏كند: «من هنگام خلافت عمر در نزد او بودم كه [پير] مردى درويش از ميان مردم به سمت عمر عبور مى‏كرد تا به جلوى او رسيد. پس به تحيّت خلافت، تحيّتش گفت. عمر پرسيد: تو كيستى؟ گفت: مردى نصرانى‏ام. من امرئ القيس پسر عدىّ كلبى‏ام. عمر وى را نشناخت. پس مردى به عمر گفت: اين يار بكر بن وائل است كه در جاهليت، آنان را غارت كرده است. عمر گفت: چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم مسلمان شوم. عمر، اسلام را بر او عرضه كرد و او هم پذيرفت. سپس برايش نيزه‏اى خواست و پرچمى بر آن به نشانه فرمانروايى‏اش بر مسلمانان قوم قضاعه آويخت. پيرمرد مذكور بازگشت و پرچم، بالاى سرش در اهتزاز بود. تا آن زمان نديده بودم مردى نماز نخوانده، بر گروهى از مسلمانان امير شود. على‏عليه السلام و پسرانش برخاستند و رفتند تا به او رسيدند. پس [على‏عليه السلام] به او گفت: من على بن ابى طالب، پسر عموى پيامبر خدايم و اين دو، پسران من از دختر پيامبر خدايند و ما دوست داريم داماد تو شويم. امرئ القيس گفت: اى على! محيّاه دختر امرئ القيس را به ازدواج تو درآوردم؛ و اى حسن! سلمى‏ دختر امرئ القيس را به ازدواج تو درآوردم؛ و اى حسين! رباب دختر امرئُ القيس را به ازدواج تو درآوردم». (الإصابة: 1/ 355/ 487)
42. تاريخ مواليد الأئمّة: 172، مناقب آل أبى طالب: 3/305.
43. تاريخ الإسلام: 3/652 ، البداية والنهاية: 7/333 .
44. مناقب آل أبى طالب: 3/305.
45. روضة الواعظين: 168، كتاب سليم بن قيس: 2/870/48. نيز، ر. ك : علل الشرائع: 188/2.
46. الطبقات الكبرى: 3/20، تاريخ الطبرى: 5/154.
47. اُسد الغابة: 7/20/6724، الإصابة: 8/25/10828، الاستيعاب: 4/351/3270 .
48. المعجم الكبير: 24/131/358، الطبقات الكبرى: 8/280.
49. الطبقات الكبرى: 8/282، تهذيب الكمال: 35/127/7784، تاريخ الطبرى: 3/426.
50. الأمالى، مفيد: 281/7، الأمالى ، طوسى: 109/166.
51. أنساب الأشراف: 2/34، المستدرك على الصحيحين: 3/179/4769.
52. الطبقات الكبرى: 8/285، تهذيب الكمال: 35/127/7784، تاريخ الطبرى: 5/154.
53. تهذيب الكمال: 35/127/7784، المعارف: 210، مروج الذهب: 3/73 .
54. تاريخ مواليد الأئمّة: 172، مناقب آل أبى طالب: 3/305.
55. ر. ك: ج 11، ص 104 (بازگشت خورشيد در عهد پيامبر).
56. تهذيب الكمال: 35/127/7784، اُسد الغابة: 7/13/6713.
57. صحيح البخارى: 4/1546/3990، صحيح مسلم: 4/1946/2503 .
58. عمدة الطالب: 357.
59. مقاتل الطالبيّين: 90.