فصل سوم: ازدواج
1. ازدواج با فاطمه دختر پيامبر
پيامبر خدا پس از سيزده سال سختكوشى، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشوارىها ،
شكنجهها و آزارها به مدينه هجرت كرد و حكومت اسلامى را بنيادنهاد.
علىعليه السلام از آغازين روزهاى رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله، همگام و همراه
پيامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بيست و چهار سال داشت. او بايد ازدواج مىكرد و
زندگانى مشترك را آغاز مىكرد.
فاطمهعليها السلام نُه ساله است. (1) او دختر پيامبر خداست و
در جايگاهى بلند از فضايل انسانى و ويژگىهاى والاى ملكوتى، كه پيامبر خدا بارها او
را ستوده و «پاره قلب» خود ناميده است.
موقعيت پيامبرصلى الله عليه وآله در جايگاه زعامت امّت از يكسوى، و شخصيت والاى
فاطمهعليها السلام از سوى ديگر، زمينهاى بود تا كسانِ بسيارى - بويژه آنانكه از
اينگونه
پيوندها بيشتر در فكر رقم زدن آينده خود هستند، - به خواستگارى بروند. پيامبرصلى
الله عليه وآله، يكسر جواب رد مىداد و گاه، تصريح مىكرد كه منتظر «قضاى الهى»
است. (2)
برخى از دوستان علىعليه السلام و صحابيان پيامبر خدا به وى پيشنهاد كردند كه به
خواستگارى فاطمه عليها السلام برود.
علىعليه السلام، قلبى دارد سرشار از ايمان و سينهاى آكنده از عشق؛ امّا دستانى
تهى و پيراسته از درهم و دينار. علىعليه السلام به خانه پيامبر خدا رفت، شكوه و
عظمت پيامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانى آميخته با آزرم، نگاهى به
پيامبرصلى الله عليه وآله داشت و نگاهى ديگر به زمين.
پيامبرصلى الله عليه وآله با تمهيداتى علىعليه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و
چون علىعليه السلام سخن گفت، فرمود: «چيزى در زندگى دارى؟». جواب، معلوم بود؛ امّا
مگر فاطمهعليها السلام را همسانى جز علىعليه السلام و همسرى لايق جز او بود؟!
ازدواج (و به تعبير پيامبر خدا: امر الهى) تحقّق يافت (3) و آن
دو بزرگوار، زندگانى مشترك را در اوّلين سال هجرت، (4) با
مهريهاى بسيار اندك (5) و مراسمى بس ساده (6)
و جهيزيهاى سادهتر (7) آغاز كردند و بدين سان، شكوهمندترين
خانه
ونقشآفرينترين زندگانى مشترك در تاريخ اسلام، رقم خورد.
در كنار خانه پيامبرصلى الله عليه وآله، خانهاى خُرد - كه به راستى از همه تاريخ
بزرگتر، و غبطه آفرين عرشيان و زمينيان بود -، بر پا شد. اين خانه، سرچشمه
فضيلتها، مكرمتها، عشق، ايمان، ايثار ، جهاد، ساده زيستى، ... بود و به راستى
خانهاى بود كه سر بر عرش مىساييد.
علىعليه السلام - اين پارساى شب و زمزمهگر خلوتهاى آن -، شير بيشه نبرد بود و
هنوز زخمهاى نشسته بر پيكرش التيام نيافته، در جنگى ديگر حاضر بود و رزمآورترين و
بزرگترين هماوردجوىِ ميدان.
و فاطمهعليها السلام، آرام و پرشكيب، بار زندگى را بر دوش داشت، با كمترين
امكانات مىساخت، زخمهاى همسر و پدر را مىشست (8) و افزون بر
همسرى علىعليه السلام، به تعبير لطيف پيامبر خدا، «براى پدر، مادرى مىكرد».
(9)
اوّلين ثمر اين پيوند الهى به سال سوم هجرى ديده به جهان گشود كه حسنعليه السلام
نام گرفت. (10) و دومين آن، حسين عليه السلام بود كه در سال
چهارم به دنيا آمد. (11) زينب و امّ كلثومعليهما السلام پس از
برادرها پاى به دنيا گذاردند و آخرين آنها، محسن، سقط گرديد و شهد شهادت نوشيد.
(12)
69.سنن النسائى - به نقل از بريده - : ابوبكر و عمر، از
فاطمهعليها السلام خواستگارى كردند؛ امّا پيامبر خدا فرمود: «او كوچك است». سپس
علىعليه السلام از او خواستگارى
كرد و پيامبر خدا او را به ازدواجش درآورد. (13)
70.الطبقات الكبرى - به نقل از علباء بن احمر يشكرى - :
ابوبكر، فاطمهعليها السلام را از پيامبرصلى الله عليه وآله خواستگارى كرد؛ امّا
پيامبر خدا فرمود: «اى ابوبكر! منتظر تقدير الهى هستم».
ابوبكر، اين را براى عمر باز گفت. پس عمر بدو گفت: اى ابوبكر! تو را رد كرده است.
سپس ابوبكر به عمر گفت: تو فاطمه را از پيامبر خدا خواستگارى كن. پس خواستگارى كرد.
پيامبرصلى الله عليه وآله به او همانى را گفت كه به ابوبكر گفته بود: «منتظر تقدير
الهى هستم». (14)
71.الطبقات الكبرى - به نقل از عطا - : علىعليه السلام، از
فاطمهعليها السلام خواستگارى كرد. پس پيامبر خدا به فاطمهعليها السلام فرمود:
«على تو را ياد مىكند!». فاطمهعليها السلام ساكت ماند. پس پيامبر خدا او را به
ازدواج علىعليه السلام درآورد. (15)
72.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند به من فرمان داد
تا فاطمه را به ازدواج على درآورم. (16)
73.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: من هم انسانى مانند شما
هستم، از شما زن مىگيرم و به شما زن مىدهم، مگر فاطمه را كه ازدواجش از آسمان
نازل شده است. (17)
74.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمهعليها
السلام - : به خدا سوگند، در اينكه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم،
كوتاهى نكردم! (18)
75.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمهعليها
السلام - : آگاه باش كه براى اين كه تو را به ازدواج بهترينِ خاندانم درآورم، از
هيچ كوششى فروگذار نكردم! (19)
76.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - خطاب به فاطمهعليها
السلام - : به جان و دل كوشيدم و برايت بهترينِ خاندانم را يافتم.
(20)
77.امام صادقعليه السلام: اگر نبود كه خداوند - تبارك و
تعالى - علىعليه السلام را براى فاطمهعليها السلام آفريده بود، برايش هيچ همسرى
بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون. (21)
78.امام علىعليه السلام: پيامبر خدا به من فرمود: «اى على!
مردانى از قريش در امر فاطمه بر من خرده گرفتند و گفتند: ما او را از تو خواستگارى
كرديم و ندادى؛ ولى او را به ازدواج على درآوردى. و من به ايشان گفتم: به خدا
سوگند، شوهردادن و ندادنش به دست من نبود؛ بلكه خداى متعال، او را از شما باز داشت
و به ازدواج على درآورد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ با جلال و
شكوه مىگويد: اگر على را نيافريده بودم، براى دخترت فاطمه، همسرى بر روى زمين
نبود، از آدم تا كنون». (22)
79.امام علىعليه السلام: چون فاطمهعليها السلام بالغ شد،
بزرگان قريش كه اهل فضل و سابقه در اسلام و داراى شرافت و ثروت بودند، او را
خواستگارى كردند؛ ولى هر مردى از قريش كه خواستگارى مىكرد، پيامبر خدا از او روى
بر مىتافت، به گونهاى كه برخى از آنان، در پيش خود گمان مىبردند كه پيامبر خدا
از ايشان ناراحت شده و يا وحى آسمانى درباره ايشان بر پيامبرصلى الله عليه وآله
نازل شده است. (23)
80.السنن الكبرى - به نقل از مجاهد، از امام علىعليه
السلام -: از فاطمهعليها السلام دختر پيامبرصلى الله عليه وآله، خواستگارى شده
بود. زنى از بستگانم به من گفت: آيا مىدانى كه فاطمهعليها السلام خواستگارى شده
است؟ گفتم: نه - يا آرى -. گفت: تو هم او را خواستگارى كن. گفتم: آيا من چيزى دارم
كه با آن به خواستگارى بروم؟ پس به خدا سوگند، هماره مرا اميد داد تا اينكه به
حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدم و چون او را بزرگ و گرامى مىداشتيم، هنگام
نشستن در پيش روى ايشان، زبانم بند آمد و نتوانستم چيزى بگويم.
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «آيا حاجتى دارى؟». پس ساكت ماندم. آن را سه بار
تكرار كرد و فرمود: «شايد به خواستگارى فاطمه آمدهاى؟». گفتم: آرى، اى پيامبرخدا.
فرمود: «آيا چيزى دارى كه مهرش كنى؟». گفتم: نه به خدا، اى پيامبر خدا. فرمود: «پس
زرهى را كه بدان مسلّحت كرده بودم، چه كردى؟». گفتم: به خدا سوگند، آن، زرهى ساخته
عشيره حُطَم است و بيش از چهار صد درهم نمىارزد. فرمود: «برو كه او را به ازدواجت
درآوردم و همان زره را به عنوان مهر برايش بفرست». (24)
81.الأمالى - به نقل از ضحاك بن مزاحم - : شنيدم على بن ابى
طالبعليه السلام مىگويد كه ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند: چرا نزد پيامبر
خدا نمىروى تا فاطمهعليها السلام را خواستگارى كنى. پس نزد پيامبر خدا رفتم. چون
مرا ديد، خنديد. سپس فرمود: «اى ابوالحسن! به چه كار آمدهاى و حاجتت چيست؟».
علىعليه السلام [در ادامه] گفت: خويشاوندى و سابقهام در اسلام و يارى كردن او و
جهادم را ذكر كردم. پس فرمود: «اى على! راست گفتى و برتر از چيزهايى هستى كه
مىگويى». پس گفتم: اى پيامبرخدا! فاطمه را به ازدواج من در مىآورى؟ فرمود: «اى
على! مردانى او را پيش از تو خواستگارى كردند و به فاطمهعليها السلام گفتم؛ ولى در
چهرهاش كراهت ديدم؛ امّا منتظر باش تا به سويت باز گردم».
پس پيامبر خدا بر فاطمهعليها السلام وارد شد. فاطمهعليها السلام از جا برخاست و
رداى پدر را گرفت و كفشهايش را درآورد و آبْدست برايش آورد و دست و پاى او را
شُست و سپس نشست.
پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!». پاسخ داد: بلى، چه مىخواهى، اى پيامبر
خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب، كسى است كه خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مىشناسى
و من از خدا خواستهام كه تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوبترينِ آنان در
نزدش درآورد و على از تو خواستگارى كرده است. چه نظرى دارى؟».
فاطمهعليها السلام ساكت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا كراهتى در
چهرهاش نديد. پس برخاست، در حالى كه مىگفت: «اللَّه اكبر! سكوت او نشانه رضايت
اوست». پس جبرئيل نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالبعليه
السلام درآور كه خداوند، او را براى وى و وى را براى او پسنديده است.
(25)
82.الكافى - به نقل از سعيد بن مسيّب - : به على بن
حسينعليه السلام گفتم: چه هنگام پيامبر خدا، فاطمهعليها السلام را به ازدواج
علىعليه السلام درآورد؟ فرمود: «در مدينه، يكسال پس از هجرت، و فاطمهعليها
السلام در آن زمان، نُه ساله بود». (26)
83.تاريخ اليعقوبى - در ذكر ازدواج فاطمهعليها السلام - :
پيامبر خدا دو ماه پس از ورودش فاطمهعليها السلام را به ازدواج علىعليه السلام
درآورد، در حالى كه گروهى از مهاجران، او را از پيامبر خدا خواستگارى كرده بودند.
پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله او را به ازدواج علىعليه السلام درآورد،
خردهگيرى كردند. پيامبر خدا فرمود: «من او را به ازدواج على در نياوردم، بلكه
خداوند درآورد». (27)
84.الأمالى: روايت شده كه امير مؤمنان، فاطمهعليها السلام
را شانزده روز پس از وفات خواهرش رقيّه، همسر عثمان، به خانه بُرد و اين، پس از
بازگشت از جنگ بدر و سپرى شدن چند روز از ماه شوّال بود.
و روايت شده است كه او را سهشنبه، شش روز از ذىحجّه سپرى شده، به خانه برد و
خداوند متعال، داناتر است. (28)
85.المعجم الأوسط - به نقل از جابر بن عبداللَّه - : ما در
مراسم عروسى على بن ابى طالبعليه السلام و فاطمهعليها السلام دختر پيامبر خدا
حاضر شديم. پس بهترين «حيس» (29) را در آن عروسى خورديم و
پيامبر خدا، روغن و خرما برايمان آماده ساخت و ما خورديم و تشك آن دو در شب عروسى،
پوست قوچ بود. (30)
86.الطبقات الكبرى - به نقل از اسماء بنت عُمَيس، خطاب به
اُمّ جعفر - : جهاز جدّهات فاطمهعليها السلام براى جدّت علىعليه السلام آماده شد
و درون رختخواب و پشتىهايشان، جز ليف خرما نبود.
علىعليه السلام، در عروسى فاطمهعليها السلام، وليمهاى داد كه در آن زمان،
وليمهاى برتر از آن نبود. زرهش را نزد يك يهودى در برابر مقدارى جو به رهن گذاشت.
(31)
87.سنن ابن ماجة - به نقل از عايشه و امّ سلمه - : پيامبر
خدا به ما فرمان داد كه جهاز فاطمهعليها السلام را آماده كنيم تا او را به خانه
علىعليه السلام بفرستيم. پس به سراغ خانه رفتيم و كف اتاق را با خاك نرم اطراف
مَسيل، فرش كرديم. سپس دو بالش را از ليف (خرما) كه با دست، آن را زده و حلّاجى
كرده بوديم، پر كرديم.
سپس پيامبر خدا به ما خرما و كشمش خورانْد و آب گوارا نوشاند و چوبى را در گوشه
اتاق نصب كرديم تا بر آن، لباس آويزان كنند و مشك آب بياويزند. پس بهتر از عروسى
فاطمهعليها السلام عروسىاى نديديم (32). (33)
88.امام علىعليه السلام: چون خواستم فاطمهعليها السلام را
به خانه بياورم، پيامبر خدا، ظرف زرّينى (34) به من داد و
فرمود: «با [پول] اين ظرف، خوراكى براى وليمه عروسىات بخر».
پس به سوى محافل انصار به راه افتادم و به نزد محمد بن مسلمه در جايگاه خشك كردن
خرماهايش رفتم. از كارش فارغ شده بود. به او گفتم: در برابر اين ظرف، خوراكى به من
بفروش. پس طعامى به من داد و من برداشتم. آنگاه گفت: تو كيستى؟ گفتم: على بن ابى
طالب.
گفت: پسرعموى پيامبر خدا؟ گفتم: آرى. گفت: و با اين خوراك چه مىكنى؟ گفتم: عروسى
مىكنم . گفت: با چه كسى؟ گفتم: دختر پيامبر خدا. گفت: پس اين خوراك و اين ظرف
زرّين را بگير و براى تو باشد.
پس آن را گرفتم و بازگشتم و همسرم را پيش خود آوردم.
و خانه فاطمهعليها السلام، از آنِ حارثة بن نعمان بود. فاطمهعليها السلام از
پيامبرصلى الله عليه وآله خواست كه جايش را تغيير دهد؛ امّا پيامبر خدا به او
فرمود: «آنقدر حارثه به خاطر ما تغيير مكان داده است كه من از او شرم مىكنم». چون
حارثه اين را شنيد، از آن خانه نقل
مكان كرد و فاطمهعليها السلام را در آن جاى داد. (35)
89.المصنّف - به نقل از ابن عبّاس - : [پيامبرصلى الله عليه
وآله] بلال را فرا خواند و فرمود: «اى بلال! من دخترم را به ازدواج پسرعمويم
درآوردهام و دوست مىدارم كه غذا دادن هنگام ازدواج، از سنّتهاى امّتم شود. پس به
پيش گلّه برو و گوسفندى و چهار يا پنج مُد (36) بگير و كاسهاى
برايم بگذار تا شايد مهاجران و انصار را بر آن گِرد آورم و هرگاه از كارت فارغ شدى،
مرا آگاه كن».
پس بلال رفت و فرمان را اجرا كرد و كاسه را نزد پيامبر خدا آورد و در جلوى حضرت
نهاد. پيامبر خدا از سرِ كاسه برداشت و فرمود: «مردم را دسته دسته وارد كن و هيچ
دستهاى دوباره باز نگردد». پس مردم وارد مىشدند و هرگاه دستهاى غذايش را تمام
مىكرد، دستهاى ديگر وارد مىشد تا آن كه همه فارغ شدند.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى آنچه باقى مانده بود، توجه كرد و آب دهان
مبارك خود را در آن ريخت و غذا بركت كرد و فرمود: «اى بلال! آن را براى مادرانت
(همسران پيامبر خدا) ببر و به آنان بگو: بخوريد و به كسانى هم كه بر شما وارد
مىشوند، بخورانيد». (37)
90.كتاب من لايحضره الفقيه - به نقل از جابر بن عبد اللَّه
انصارى، در ذكر ازدواج فاطمهعليها السلام -: چون شب زفاف شد، اسب خاكسترى رنگ
پيامبرصلى الله عليه وآله را برايش آوردند و بر رويش روپوشى از مخمل انداخته شد.
پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمهعليها السلام فرمود: «سوار شو» و به سلمان فرمان
داد كه زمام آن را بكشد و پيامبرصلى الله عليه وآله، خود از پى، آن را مىراند.
در همين حال كه در ميان راه بودند، پيامبرصلى الله عليه وآله صداى فرود آمدن چيزى
را شنيد،
كه جبرئيل بود با هفتاد هزار فرشته، و ميكائيل به همراه هفتاد هزار فرشته. پس
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «چه چيزْ شما را به زمين فرود آورده است؟». گفتند:
آمدهايم تا فاطمهعليها السلام را به خانه همسرش ببريم. و جبرئيل، تكبير گفت و
ميكائيل، تكبير گفت و فرشتگان، تكبير گفتند و محمّدصلى الله عليه وآله، تكبير گفت.
پس، از همان شب، تكبير گفتن در عروسىها رسم شد. (38)
91.امام علىعليه السلام - در ذكر ازدواجش با فاطمهعليها
السلام -: سپس پيامبر خدا مرا صدا كرد: «اى على!». گفتم: بلى، اى پيامبر خدا.
فرمود: «به خانهات وارد شو و با همسرت لطيف و سازگار باش كه فاطمه، پاره تن من
است. هرچه او را رنج دهد، مرا رنج مىدهد، و هرچه او را شادمان كند، مرا شادمان
مىكند . شما را به خداوند مىسپارم و خدا را به جاى خود، بر شما مىگمارم».
(39)
ر. ك: ج 8، ص 102 (برگزيده خدا).
ج 8، ص 80 (از فاطمه براى من عزيزتر) .
2. همسران على پس از فاطمه دختر پيامبر خدا
امام علىعليه السلام، نُه سال با فاطمهعليها السلام زيست و در حيات او، همسر
ديگرى اختيار نكرد؛ اما پس از وفات فاطمهعليها السلام، چند همسر برگزيد كه
عبارتاند از: (40)
1.اُمامه دختر ابوالعاص،
2.اسماء دختر عميس،
3.فاطمه اُمّ البنين،
4.اُمّ سعيد، دختر عروة بن مسعود ثقفى،
5.خوله دختر جعفر بن قيس،
6.صهباء دختر ربيعه،
7.ليلى دختر مسعود،
8.محيّاه دختر امرئ القيس. (41)
و افزون بر اينها، هفده كنيز هم داشت كه برخى براى حضرت، فرزند آوردند.
همسران امام در هنگام شهادتش: اُمامه، اُمّ البنين، اسماء بنت عميس و ليلى بنت
مسعود بودند. (42)
92.امام باقرعليه السلام: علىعليه السلام، هفده كنيز داشت.
(43)
93.المناقب: [امام علىعليه السلام] هنگام وفات، چهار زن
داشت: اُمامه - كه مادرش زينب دختر پيامبرصلى الله عليه وآله بود -، اسماء بنت
عميس، ليلى تميمى و اُمّ البنين كِلابى. (44)
در دنباله، شرح حال سه تن از مشهورترينِ اين همسران را به اختصار، باز مىگوييم:
الف - اُمامه بنت ابى العاص
او دختر زينب، دختر پيامبر خداست. زينب، پيش از اسلام با ابوالعاص، خواهرزاده
خديجه (و پسر خاله خويش)، ازدواج كرده بود و دو فرزند داشت: على - كه در كودكى مُرد
- و اُمامه - كه پيامبرصلى الله عليه وآله به او محبّت مىورزيد و امام علىعليه
السلام، بنا به وصيّت زهراعليها السلام با او ازدواج كرد -. فاطمه زهرا به علىعليه
السلام گفت: «او براى فرزندانم همچون من است». (45)
برخى روايتها حاكى از آن است كه امام علىعليه السلام از او فرزندى به نام محمّد
داشت كه محمّد اوسط ناميده مىشد. (46)
94.اُسد الغابة: على بن ابى طالبعليه السلام پس از وفات
فاطمهعليها السلام با او (اُمامه) ازدواج كرد و فاطمهعليها السلام خود به
علىعليه السلام وصيّت كرده بود كه با او ازدواج كند و چون فاطمهعليها السلام وفات
كرد، با وى ازدواج كرد و زبير بن عوّام، او را به همسرى علىعليه السلام درآورد؛
زيرا پدرش به زبير، سفارش او را كرده بود.
چون علىعليه السلام زخمى شد، بيم آن داشت كه معاويه با اُمامه ازدواج كند. پس، از
مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب خواست كه پس از وى با اُمامه ازدواج كند و
چون علىعليه السلام وفات كرد و عدّه اُمامه سر آمد، مغيره با او ازدواج كرد كه
برايش يحيى را به دنيا آورد و كنيه مغيره، ابويحيى شد. پس اُمامه نزد مغيره درگذشت.
(47)
ب - اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى
او از زنان بزرگ در تاريخ اسلام و جزو نخستين زنانى است كه به پيامبرصلى الله
عليه وآله ايمان آوردند. اسماء با جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد و با او به حبشه
هجرت كرد و براى او سه فرزند آورد: عبد اللَّه، عون و محمّد؛ (48)
و چون جعفر به شهادت رسيد، به ازدواج ابوبكر درآمد و محمّد را به دنيا آورد كه
قهرمان پايدارى در ولايت علىعليه السلام است. (49)
اسماء، همراه و همدم فاطمه زهراعليها السلام بود (50) و او بود
كه به فاطمهعليها السلام پيشنهاد داد تا جسد مطهّرش را در «تابوت» نهند و در غسل
او، امام را يارى داد. (51) اسماء پس از فوت ابوبكر، به ازدواج
امام علىعليه السلام درآمد (52) و يحيى را برايش به دنيا آورد
(53)و تا زمان شهادت امامعليه السلام با او بود.
(54) او از راويان حديث و از كسانى است كه حديث «ردّالشمس» را
نقل كردهاند. (55)
95.تهذيب الكمال - در شرح حال اسماء بنت عميس -: ابتدا همسر
جعفر بن ابى طالب بود و با او به سرزمين حبشه هجرت كرد. سپس جعفر در جنگ موته شهيد
شد و ابوبكر با او ازدواج كرد و چون مُرد، على بن ابى طالبعليه السلام با وى
ازدواج كرد. اسماء براى جعفر، عبداللَّه، عون و محمد را به دنيا آورد، و براى
ابوبكر،
محمد را در حجّة الوداع، و براى علىعليه السلام، يحيى را. پس اينان، برادران ناتنى
و مادرى هم هستند. (56)
96.صحيح البخارى - به نقل از ابوموسى -: اسماء بنت عميس -
كه از همراهان ما بود -، براى ديدار حَفصه (همسر پيامبر) بر او وارد شد. اسماء از
زمره مهاجرانى بود كه به سوى نجاشى هجرت كرده بود.
پس عمر در حالى كه اسماء نزد حفصه بود، بر او وارد شد و چون اسماء را ديد، پرسيد:
اين كيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس است. عمر گفت: اين به حبشه رفته است؟ اين از
دريا گذشته است؟ اسماء گفت: آرى. عمر گفت: ما در هجرت از شما پيشى گرفتيم. پس، از
شما به پيامبر خدا سزاوارتريم.
اسماء، خشمناك شد و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست! شما با پيامبر خدا بوديد،
گرسنهتان را سير و نابخردتان را موعظه مىكرد، حال آن كه ما در خانه (يا سرزمينى)
دور و پُر از دشمن در حبشه بوديم و اين به خاطر خدا و به خاطر پيامبرخدا بود و به
خدا سوگند، چيزى نمىخورم و نمىآشامم تا آنچه را گفتى، به پيامبر خدا بگويم. ما
بوديم كه آزار مىشديم و مىترسيديم؛ و اين را براى پيامبرخدا باز مىگويم و از او
مىپرسم و به خدا سوگند، نه دروغ مىگويم و نه تحريفش مىكنم و نه بر آن مىافزايم.
پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله آمد، اسماء گفت: اى پيامبر خدا! عمر چنين و چنان
گفت. حضرت پرسيد: «تو به او چه گفتى؟». اسماء گفت: چنين و چنان گفتم.
فرمود: «او نسبت به من از شما سزاوارتر نيست. او و همراهانش يك هجرت دارند و براى
شما (اهل كشتى)، دو هجرت است». (57)
ج - فاطمه بنت حِزام (اُمُّ البنين)
وى از شخصيتهاى درخشان در تاريخ اسلام است و به خانوادهاى منسوب است كه در
شجاعت و شهامت و پيكار، نظير ندارند.
چون امام علىعليه السلام پس از رحلت زهراعليها السلام تصميم به ازدواج گرفت، عقيل
را فرا خواند و از او خواست كه براى او زنى از ميان قبيلههاى معروف به شجاعت بيابد
تا براى او جنگجويانى دلير بزايد. از آنجا كه عقيل در تبار شناسى زِبَردست بود،
فاطمه دختر حِزام را برگزيد و گفت كه پدران وى از شجاعترين، پايدارترين و قوىترين
عربها در پيكارند. (58)
اُمّ البنين، شاعرى زبانآور و بزرگ بود. چهار پسرش را در ركاب امام حسينعليه
السلام به كربلا فرستاد و در مرثيه آنان، در بقيع به گريه كردن و سرودن شعر نشست
(59) و مردم، گِرد مىآمدند و دردمندانه مىگريستند و بر
زشتكارىهاى بنىاميّه و رفتارهاى پست آنان آگاه مىشدند و بدينگونه، توانست نداى
فرزندانش و هدفشان را به مردم برساند.
پىنوشتها:
1. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نيز، ر .
ك : إعلام الورى : 1/290 .
2. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30.
3. المعجم الكبير : 10/ 156 / 10305، تاريخ دمشق : 42/ 125 /
8494 .
4. الطبقات الكبرى: 8/22، تاريخ اليعقوبى: 2/41، ر. ك: الكافى:
8/340/536، الأمالى، طوسى: 43/47.
از منابع تاريخى استفاده مىشود كه ميان عقد و زفاف علىعليه السلام بافاطمهعليها
السلام مدتى فاصله شده و عقد، اندكى پس از رسيدن به مدينه منوره و زفاف، پس از جنگ
بدر بوده است و توجه به اين نكته مىتواند تعارض ميان روايتهاى موجود را حل نمايد.
5. مسند ابن حنبل: 1/174/603، السنن الكبرى: 7/383/1435214350 .
6. الطبقات الكبرى: 8 / 23، الأمالى، طوسى: 43 / 47، بشارة
المصطفى: 267.
7. سنن النسائى: 6 / 135، مسند ابن حنبل: 1 / 183 / 643،
المستدرك على الصحيحين: 2 / 202 / 2755، الأمالى، طوسى: 40 / 45.
8. الإرشاد: 1 / 89، إعلام الورى: 1 / 378، المغازى: 1 / 249.
9. شايد بدين جهت، يكى از كنيههاى ايشان، «اُمّ أبيها» است، ر.
ك : مقاتل الطالبيّين: 57، مناقب آل أبى طالب: 3 / 357، الاستيعاب: 4 / 452 / 3491،
تهذيب الكمال: 35 / 247 / 7899.
10. تاريخ الطبرى: 2 / 537، تاريخ دمشق: 13 / 167 - 168 و 173،
تهذيب التهذيب: 1 / 560 / 1490.
11. مروج الذهب: 2/ 295، تاريخ دمشق: 14/ 115 و 121.
12. معانى الأخبار: 206، الاحتجاج: 1/ 212 / 38، الاختصاص: 185.
13. سنن النسائى: 6/62، المستدرك على الصحيحين: 2/181/2705.
14. الطبقات الكبرى: 8/19، أنساب الأشراف: 2/30 .
15. الطبقات الكبرى: 8/20، ذخائر العقبى: 69، كشف الغمّة: 1/365.
16. المعجم الكبير: 10/156/10305 ، ذخائر العقبى: 70 .
17. الكافى: 5/568/54 ، كتاب من لا يحضره الفقيه: 3/393/4382.
18. خصائص أميرالمؤمنين: 233/125 ، الطبقات الكبرى: 8/24 .
19. الطبقات الكبرى: 8/24 ، كنز العمّال: 11/606/32930.
20. المعجم الكبير: 22/412/1022، كفاية الطالب: 306، كنز
العمّال: 11/606/32928.
21. الكافى: 1/461/10 ، تهذيب الأحكام: 7/470/1882 .
22. عيون أخبار الرضا: 1/225/3 .
23. المناقب: 343/364، كشف الغمّة: 1/353.
24. السنن الكبرى: 7/383/14351، المناقب: 335/356.
25. الأمالى ، طوسى: 39/44، بشارة المصطفى: 261.
26. الكافى: 8/340/536، مختصر بصائر الدرجات: 130. نيز، ر. ك :
كشف الغمّة: 1/364.
27. تاريخ اليعقوبى: 2/41.
28. الأمالى ، طوسى: 43/47، بشارة المصطفى: 267.
29. حيس به خرمايى گفته مىشود كه با روغن و پنير تُرش آميخته و
شورانيده شود تا هسته آن بيرون آيد و همچون تَريد گردد (فرهنگ لاروس، ذيل واژه
«حيس»).
30. المعجم الأوسط : 6/290/6441 ، مجمع الزوائد : 9/336/15215 .
31. الطبقات الكبرى: 8/23، ذخائر العقبى: 74 .
32. سنن ابن ماجة: 1/616/1911.
33. با مراجعه به زندگى نامه راويان اين احاديث يعنى اسماء بنت
عميس، اُمّ سلمه و سلمان فارسى، مىيابيم كه اسماء در سال اول ودوم هجرى در حبشه
بوده، ام سلمه هنوز همسر پيامبرصلى الله عليه وآله نشده و سلمان به مدينه نيامده
است . از اين رو، روايت حضور آنان در مراسم ازدواج حضرت زهراعليها السلام مورد
ترديد است.
34. به احتمال فراوان، اين ظرف، جزو سهم پيامبرصلى الله عليه
وآله از غنيمت بوده است. (م)
35. الأخبار الموفّقيّات: 375/231 .
36. هر «مُدّ»، برابر ده سير، يعنى 750 گرم است.
37. المصنّف: 5/487/9782، المعجم الكبير: 22/411/1022 .
38. كتاب من لا يحضره الفقيه: 3/401/4402، الأمالى ، طوسى:
258/464 .
39. المناقب: 353/364، كشف الغمّة: 1/363.
40. براى اطلاع بيشتر ر. ك : الطبقات الكبرى: 3/19، أنساب
الأشراف: 2/417411، مروج الذهب: 2/73، المعارف: 210 و 211 .
41. عبدالجبّار بن منظور از عوف بن خارجه چنين نقل مىكند: «من
هنگام خلافت عمر در نزد او بودم كه [پير] مردى درويش از ميان مردم به سمت عمر عبور
مىكرد تا به جلوى او رسيد. پس به تحيّت خلافت، تحيّتش گفت. عمر پرسيد: تو كيستى؟
گفت: مردى نصرانىام. من امرئ القيس پسر عدىّ كلبىام. عمر وى را نشناخت. پس مردى
به عمر گفت: اين يار بكر بن وائل است كه در جاهليت، آنان را غارت كرده است. عمر
گفت: چه مىخواهى؟ گفت: مىخواهم مسلمان شوم. عمر، اسلام را بر او عرضه كرد و او هم
پذيرفت. سپس برايش نيزهاى خواست و پرچمى بر آن به نشانه فرمانروايىاش بر مسلمانان
قوم قضاعه آويخت. پيرمرد مذكور بازگشت و پرچم، بالاى سرش در اهتزاز بود. تا آن زمان
نديده بودم مردى نماز نخوانده، بر گروهى از مسلمانان امير شود. علىعليه السلام و
پسرانش برخاستند و رفتند تا به او رسيدند. پس [علىعليه السلام] به او گفت: من على
بن ابى طالب، پسر عموى پيامبر خدايم و اين دو، پسران من از دختر پيامبر خدايند و ما
دوست داريم داماد تو شويم. امرئ القيس گفت: اى على! محيّاه دختر امرئ القيس را به
ازدواج تو درآوردم؛ و اى حسن! سلمى دختر امرئ القيس را به ازدواج تو درآوردم؛ و اى
حسين! رباب دختر امرئُ القيس را به ازدواج تو درآوردم». (الإصابة: 1/ 355/ 487)
42. تاريخ مواليد الأئمّة: 172، مناقب آل أبى طالب: 3/305.
43. تاريخ الإسلام: 3/652 ، البداية والنهاية: 7/333 .
44. مناقب آل أبى طالب: 3/305.
45. روضة الواعظين: 168، كتاب سليم بن قيس: 2/870/48. نيز، ر. ك
: علل الشرائع: 188/2.
46. الطبقات الكبرى: 3/20، تاريخ الطبرى: 5/154.
47. اُسد الغابة: 7/20/6724، الإصابة: 8/25/10828، الاستيعاب:
4/351/3270 .
48. المعجم الكبير: 24/131/358، الطبقات الكبرى: 8/280.
49. الطبقات الكبرى: 8/282، تهذيب الكمال: 35/127/7784، تاريخ
الطبرى: 3/426.
50. الأمالى، مفيد: 281/7، الأمالى ، طوسى: 109/166.
51. أنساب الأشراف: 2/34، المستدرك على الصحيحين: 3/179/4769.
52. الطبقات الكبرى: 8/285، تهذيب الكمال: 35/127/7784، تاريخ
الطبرى: 5/154.
53. تهذيب الكمال: 35/127/7784، المعارف: 210، مروج الذهب: 3/73
.
54. تاريخ مواليد الأئمّة: 172، مناقب آل أبى طالب: 3/305.
55. ر. ك: ج 11، ص 104 (بازگشت خورشيد در عهد پيامبر).
56. تهذيب الكمال: 35/127/7784، اُسد الغابة: 7/13/6713.
57. صحيح البخارى: 4/1546/3990، صحيح مسلم: 4/1946/2503 .
58. عمدة الطالب: 357.
59. مقاتل الطالبيّين: 90.