دشمنان فضيلت هر جا كه توانسته اند به انكار فضايل ومناقب اهل بيت
عصمت وطهارت ( عليهم السلام ) پرداخته اند ، و در موارد زيادي كه
نتوانسته اند اصل فضيلت را انكار كنند ، حديث هاي مشابه آن را براي ديگران
ساخته اند تا بدين وسيله به كم رنگ كردن امتيازهاي فراوان حضرت علي ( عليه
السلام ) بپردازند ، امّا فضيلتي كه با حديث ردّالشمس براي شخصيّت
والاي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام )
به اثبات مي رسد ، از برجستگي هايي است كه هيچ كدام از صحابه رسول خدا ( صلي
الله عليه وآله وسلم ) از آن بهره اي ندارند و امكان جعل مشابه آن براي ديگران وجود
ندارد ، به همين جهت با طرح اشكالات متعدّد سعي در انكار اين فضيلت بزرگ و به زير
سؤال بردن اصل آن دارند ، در اين بخش به طرح اشكالاتي مي پردازيم كه بر حديث شده
است .
لازم به ذكر است كه اين اشكالات به صورت متفرّقه از ديرباز مطرح
بوده ، وبسياري از بزرگان به آن پاسخ داده اند ، ما نيز با طرح مجموعه اشكالات
واعتراضاتي كه به اين حديث شده ، با استمداد از نوشته هاي بزرگان اهل قلم به آنها
پاسخ مناسب خواهيم داد .
1 ـ ضعف سند
اوّلين اشكالي كه به حديث شده معتبر نبودن سند روايت هاي آن است ، ابن تيميه با نام بردن بسياري از افرادي كه در سند اين
روايت ها آمده به تضعيف آنها پرداخته است .
در پاسخ اين اشكال مي گوييم :
الف ـ تعدادي از افرادي كه در سند روايت ها واقع شده واز
سوي آنها تضعيف شده از رجال صحيح بخاري وصحيح مسلم است ( 1 ) كه خودشان
به احاديث اين دو كتاب احتجاج مي كنند ، چگونه ممكن است به كتابي احتجاج كرد كه در
سند آنها افراد ضعيف ـ آنگونه كه ابن تيميه ادّعا نموده ـ وجود دارد ؟
و به عبارت ديگر : چگونه است كه هر گاه اين افراد احاديثي نقل
كنند كه در صحيح بخاري وصحيح مسلم آمده است ، نقل آنها صحيح وخود آنها افرادي مورد
وثوق واطمينان هستند ، امّا زماني كه همين افراد به نقل حديث ردّالشمس مي پردازند
افرادي ضعيف وغير قابل اعتماد بوده ونقل آنها نيز ارزشي ندارد ؟ ! اين طرز تفكّر
واين گونه سخن گفتن چيزي نيست جز همان داستان معروف يك بام و دو هوا !
ب بسياري از بزرگان اهل سنت به صحيح بودن سند حديث تصريح
كرده اند ، بزرگاني مانند ابوجعفر طحاوي ، حاكم حسكاني ، قاضي عياض ، سيوطي ، سبط
ابن جوزي ، وابن عابدين كه برخي از آنها را در جاي خودش و به مناسبت نقل حديث از
سوي آنها آورديم ( 2 ) ، در اينجا نمونه هاي ديگري از اين گونه سخنان
را به نظر خوانندگان گرامي مي رسانيم .
سبط ابن جوزي پس از روايت حديث از طريق فاطمه دختر امام حسين (
عليه السلام ) از اسماء بنت عميس ، مي نويسد :
اگر بگويند : پدر بزرگت اين حديث را در كتاب الموضوعات ـ كه
اختصاص به نقل احاديث ساختگي دارد ـ آورده ، بنا بر اين حديث ردّالشمس نيز حديثي
ساختگي وبدون اصل است .
همچنين اين روايت از نظر سند اضطراب دارد ؛ زيرا در سند آن احمد
بن داوود وجود دارد كه قابل اعتماد نيست . و فضيل ابن مرزوق است كه فردي ضعيف وغير
قابل اعتماد است .
همچنين برخي از راويان ديگر نيز تضعيف شده اند ، مثلا
عبدالرحمان بن شريك را ابوحاتم فردي غير قابل اعتماد مي داند .
همچنين جدّت گفته است : ما در نقل اين حديث ابن عقده را متّهم
مي كنيم ؛ زيرا او فردي رافضي است .
در پاسخ مي گوييم : سخن جدّم كه مي گويد : « بدون هيچ شبهه اي
اين حديث ساختگي است » ، ادّعايي است بدون دليل ؛ زيرا اشكال وي به عدالت راويان
حديث بر مي گردد كه جوابش آشكار است ، زيرا اين روايتي كه ما نقل كرديم در سندش
هيچكدام از اين افراد وجود ندارد .
امّا اينكه گفته : « من ابن عقده را متّهم به ساختن اين حديث
مي كنم » ، ادّعايي است بدون دليل ومجرّد بدگماني است ؛ زيرا ابن عقده مشهور به
عدالت است ، او تنها حديث هايي را نقل مي كرد كه درآنها فضايل اهل بيت آمده بود ،
ونسبت به ساير
صحابه سخني نمي گفت ، نه از خوبي آنها سخن مي گفت ، ونه از بدي
آنها سخني نقل مي كرد ، به همين سبب او را متّهم به رافضي بودن كرده اند (
3
) .
وي در ادامه به پاسخ به برخي اشكالات ديگر پرداخته كه آنها را
در جاي خودش آورده ايم .
همچنين اسماعيل بن محمّد عجلوني پس از اينكه از احمد ابن حنبل و
ابن جوزي نقل مي كند كه حديث ساختگي است ، چنين مي نويسد :
اين سخن اشتباه است ، و به همين سبب سيوطي گفته : ابن منده وابن
شاهين حديث را از اسماء بنت عميس روايت كرده اند ، وسند آنها سندي نيكوست ، و طحاوي
و قاضي عياض آن را حديثي صحيح دانسته اند ، و قاري گفته : شايد اين مطلب كه بازگشت
خورشيد به دستور علي ( عليه السلام ) صورت گرفته
باشد ، ردّ شده باشد ، امّا بازگشت آن به دعاي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم )
امري ثابت ومسلّم است . ( 4 )
شهاب الدين خفاجي پس از نقل سخني از طحاوي در ارتباط با وثاقت
راويان حديث مي نويسد :
برخي از كساني كه كتاب را شرح كرده اند بر اين سخن طحاوي اعتراض
كرده وگفته اند : اين حديث ساختگي است و راويان آن افرادي دروغگو بوده وقابل اعتماد نيستند .
او به سخنان ابن
جوزي مغرور شده است .
خفّاجي پس از نقل سخنان ابن جوزي مي نويسد :
بيشتر آن مطالبي كه در كتاب ابن جوزي آمده مردود است ، و
همانگونه كه سيوطي وسخاوي گفته اند : ابن جوزي در كتاب موضوعات بي دقّتي هاي
فراواني دارد ، حتّي بسياري از حديث هاي صحيح را به عنوان حديث ضعيف و ساختگي
معرّفي كرده است ، همانگونه كه ابن صلاح به اين مطلب اشاره كرده است .
مصنّف تصريح به صحّت اين حديث نموده وگفته : تعدّد نقل آن شاهد
صحيح بودن آن است ، وپيش از او بسياري از بزرگان مانند طحاوي آن را تصحيح نموده
وقائل به راست بودن آن هستند ، افرادي مانند ابن شاهين ، ابن منده ، ابن مردويه آن
را روايت كرده اند ، طبراني نيز آن را روايت كرده ومي نويسد : روايتي نيكوست .
همچنين عراقي در التقريب آن را نقل كرده است . . . وابن حجر در شرح ارشاد گفته :
اگر خورشيد غروب نموده سپس برگردد ، با بازگشت خورشيد ، وقت نيز باز خواهد گشت ،
دليل ما همين حديث است . ( 5 )
ج بر فرض اينكه ادعّاي ضعيف بودن سند همه روايت ها سخني
صحيح باشد ، ليكن اين را نمي توانند انكار كنند كه مجموعه روايت ها در حدّ استفاضه
است ، يعني مجموعه اين روايت ها به حدّي است كه اطمينان به صحّت اصل داستان پيدا مي شود وگر چه تفصيل داستان
وجزئيّات آن را نتوان با آنها اثبات نمود .
2 ـ تعارض با برخي احاديث معتبر
برخي اشكال كرده اند كه در احاديث آمده : « لَم تُحبَس الشمس
علي أَحَد إِلاّ ليُوشَع » ؛ خورشيد براي احدي جز يوشع حبس نشده است . ادّعاي
بازگشت خورشيد براي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه
السلام ) با اين سخن در تضادّ است وبا اين حديث منافات دارد ، بنا بر اين
بايد بگوييم داستان بازگشت خورشيد براي حضرت علي ( عليه
السلام ) صحيح نمي باشد .
در پاسخ اين اشكال مي گوييم :
الف ـ در داستان يوشع سخن از حَبس وماندن خورشيد در جاي
خود است نه از بازگشت آن .
ب ـ حدّ اكثر اين حديث دلالت دارد كه در امّت هاي گذشته
اين معجزه سابقه نداشته و تنها سابقه آن مربوط به يوشع مي شود ، امّا از اينكه در
آينده نيز اتّفاق نخواهد افتاد سخني به ميان نياورده است ، بنا بر اين هيچگونه
تعارضي بين اين دو حديث وجود ندارد .
3 ـ كمي نقل حديث در كتاب ها و از سوي راويان
حادثه عظيمي مانند بازگشت خورشيد از سمت مغرب اگر اتّفاق افتاده
باشد ، از حادثه هايي است كه كسي را ياراي انكار آن نيست ، وانگيزه نقل آن براي
مردم خيلي زياد است ، در حالي كه مي بينيم تنها عدّه اي اندك آن را روايت كرده اند
، و به همين جهت اصل داستان زير سؤال مي رود .
در پاسخ مي گوييم :
الف ـ انگيزه براي كتمان اين معجزه فراوان بوده است ؛
زيرا از همان ابتدا حكومت در دست كساني بود كه دوست نداشتند فضايل و مناقب
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) منتشر شود ، پس از
شهادت حضرت و دوران كوتاه حكومت امام حسن ( عليه السلام )
نيز حكومت به بني اميّه منتقل شد ، آنها دشمنان اهل بيت واميرالمؤمنين
( عليهم السلام ) بودند ، واكثريّت عظيم مردم نيز تابع حكومت بودند ، در آن
زمان تمام سعي وتلاش ها در جهت كِتمان فضائل آن حضرت بلكه جَعل حديث هاي ساختگي
براي خدشه دار نمودن چهره آن حضرت بوده است ، با اين توصيف چگونه مي توان ادّعا كرد
كه اگر اين معجزه رخ داده بود انگيزه هاي نقل آن زياد بود ! خير ، چنين نيست ،
حكومت ها فضايل واضح تر ومعروف تر را نيز ابتدا كتمان ، وسپس انكار مي كردند .
ب ـ اين ادّعا با داستان شقّ القمر كه امري مسلّم است
وفضيلت آن اختصاص به رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دارد ، نقض مي شود ، در
داستان شقّ القمر كه در قرآن كريم به صراحت آن را نقل كرده ، آنجا كه مي فرمايد : (
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا
وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ ) ( 6 ) ، همه مفسّران در اصل
واقعه عظيم شقّ القمر اتّفاق نظر دارند ، وانگيزه هاي نقل آن نيز خيلي قوي است ، با
اين وجود راويان آن بيشتر از راويان حديث ردّالشمس نمي باشد .
ابن تيميه ادّعا كرده ؛ داستان شقّ القمر در شب و در زماني
اتّفاق افتاده كه مردم خواب بوده اند ، و به همين جهت آنها متوجّه نشده اند (
7 ) .
اين ادّعا باطل است ، زيرا بنا به نقل بخاري در تفسير آيه شريفه
( اِقتَرَبَتِ الساعَةُ وَانشَقَّ القَمَر ) ( 8 ) مردم مكّه از
رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در خواست معجزه كردند ، وآن حضرت نيز معجزه
شقّ القمر را انجام داد ( 9 ) ، بنا بر اين ، همه آنها از قبل خبر
داشتند ، و براي ديدن اين اعجاز الهي جمع شده بودند ، وبايد توجّه داشت كه شهر مكّه
محلّ رفت وآمد مردم بود ودائماً گروهي از مردم جاهاي ديگر نيز در آن حضور داشتند ،
وبايد جمعي از آنها نيز متوجّه شده باشند كه بناست چه اتّفاقي بيفتد ، وچه بسا جمعي
از آنها نيز در جمع قريش حضور داشته اند ، با همه اين اوصاف مي بينيم تنها عده
اندكي آن را حكايت كرده اند ، وچه بسا اگر اين معجزه عظيم در قرآن نيامده بود همين
مقدار كم نيز نقل نشده بود ، وكم كم به دست فراموشي سپرده مي شد .
ج ـ علّت اصلي نقل اندك اينگونه حادثه هاي بزرگ بي سواد
بودن اكثريّت عظيم مردم آن زمان بوده است ، نگارش تاريخ وتأليف كتاب بين آنها رواج
نداشته است ، و در اين جهت فرقي بين مسلمانان وغير مسلمانان نيست ، و به همين سبب
تنها بخش اندكي از معجزه هاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به ما رسيده است
، مخصوصاً از طريق اهل سنّت كه اين كمي در نقل بسيار آشكار است .
نگارش تاريخ وتأليف كتاب از عصر تابعين شروع مي شود ، و به تدريج در عصر بعدي افزايش مي يابد ، زماني كه از شاهدان آن
حادثه هاي عظيم ومعجزه هاي بزرگ ديگر كسي زنده نبوده است ، ومخصوصاً اموري كه مربوط
به فضائل اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بوده كه
عدّه اي از ترس ، وگروهي نيز از روي عناد ودشمني آن را پنهان مي كردند ، واحياناً
گروه اندكي كه به خود جرأت مي دادند و به نقل فضايل اهل بيت
( عليهم السلام ) به ويژه اميرالمؤمنين ( عليه
السلام ) مي پرداختند ، بايد خود را براي انواع محروميّت ها آماده مي كردند
، وچه بسا بايد دست از جان خويش مي شستند .
به همين جهت مي بينيم راويان داستان غدير خُم واعلام ولايت وخلافت
اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) ، با
وجودي كه در حضور جمعيّتي بيش از يكصد هزار نفر صورت گرفته ، وپيامبر ( صلي الله
عليه وآله وسلم ) با تأكيد فراوان از همه حاضران خواسته اند كه به غايبان برسانند ،
از يكصد تن تجاوز نمي كند .
د ـ با دقّت در برخي خصوصيّات و ويژگي هاي داستان
مي فهميم كه اصولا زمينه براي توجّه عمومي به اين حادثه در زمان واقعه فراهم نبوده
است ، زيرا از سويي مدّت زمان وقوع اين حادثه عظيم خيلي كوتاه بوده ؛ در حدّ خواندن
يك نماز چهار ركعتي ، واز سوي ديگر ارتفاع خورشيد در حدّي نبوده كه بخش هاي زيادي
از زمين را روشن كند ، تنها در مناطق اطراف كه از نظر افق به آن نزديك بوده اند
قابل رؤيت بوده است ، آن هم به شرطي كه بگوييم موانع طبيعي مانند ابر يا غبار وجود نداشته است ( 10 ) ، و به همين جهت
بسياري از افراد متوجّه آن نشده اند .
به علاوه ، نمي توان اين حجم از روايت را كه پيرامون ردّالشمس
آمده در مقايسه با ديگر اتّفاقات تاريخي اندك به حساب آورد .
4 ـ تعارض وتنافي بين نقل هاي مختلف حديث
روايت هايي كه در اين زمينه وارد شده از نظر بيان خصوصيّات
وجزئيّات حادثه اختلاف دارند ، به عنوان مثال :
الف : مطابق بعضي روايت ها حضرت علي
( عليه السلام ) به سبب تقسيم غنيمت هاي جنگ خيبر نمازشان به تأخير افتاده
بود ، ومطابق دسته ديگري از روايت ها علّت تأخير نماز حضرت به دامن داشتن سر رسول
خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بود .
ب : در بعضي روايت ها آمده كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله
وسلم ) در حال دريافت وحي سر بر دامن علي ( عليه السلام ) داشتند ، و در برخي ديگر آمده كه حضرت به خواب رفته بودند .
ج : در برخي روايت ها آمده كه خورشيد تا وسط آسمان بالا
آمد . و در برخي ديگر آمده كه به اندازه اي بالا آمد كه نورش بر زمين و كوه هاي اطراف تابيد . ومطابق برخي روايت ها تا ميانه مسجد
بالا آمد .
د : در برخي نقل ها آمده كه ردّالشمس در غزوه خيبر ـ كه
مكاني دور از مدينه است ـ اتّفاق افتاد ، و در برخي روايات آمده كه خورشيد نيمي از
مسجد را روشن ساخت .
واختلاف نقل هاي ديگر كه در روايت هاي مختلف آمده است .
در پاسخ اين اشكال مي گوييم : اختلاف در جزئيّات وخصوصيّات يك
واقعه سبب نمي شود كه اصل واقعه دروغ باشد ، زيرا ما در بسياري از وقايع تاريخي
مي بينيم كه هر چه روايت بيشتر داشته باشد ، اختلاف در جزئيّات آن بيشتر است ، حتّي
در معجزه عظيمي مانند شقّ القمر كه هيچ شبهه اي در اصل وقوع آن وجود ندارد ، در
بيان جزئيّات آن اختلاف زيادي وجود دارد : در بعضي روايت ها آمده كه ماه دو نيم شد
وهر نيمي بر فراز كوهي قرار گرفت ( 11 ) .
و در برخي ديگر آمده : نيمي از ماه پشت كوه ونيمي در سمت ديگر
بود ( 12 ) .
و مطابق نقلي : نيمي از ماه بالاي كوه ، ونيمي پايين آن بود .
( 13 )
همچنين در واقعه مهمّ معراج رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم
) ، كه در نقل جزئيّات آن اختلاف فراواني به چشم مي خورد .
افرادي كه به نقل يك واقعه مي پردازند از نظر استعداد ، وهدفي
كه از نقل آن دارند مختلفند ، غالب افراد سخنان ديگران را نقل به معني مي كنند ، بعضي يك واقعه را با تمام جزئيّات آن بخاطر مي سپارند
وآن را براي ديگران بازگو مي كنند ، عدّه اي تنها بعضي جزئيّات كه برايشان مهمّ
بوده در نظرشان مانده وهمان را نقل مي كنند ، وبرخي نيز به نقل اصل داستان
وكلّيّاتي از آن اكتفا مي كنند وكاري به نقل جزئيّات ندارند . اينگونه اختلاف ها در
نقل ، سبب زير سؤال رفتن اصل حادثه نمي شود ؛ زيرا همه روايت ها در اصل وقوع آن
اتّفاق دارند ، آري اگر در يكي از جزئيّات بين دو نقل اختلاف وجود داشته باشد ،
تنها همان بخش از داستان وخصوصيّت آن از درجه اعتبار ساقط مي شود نه اصل آن .
در داستان ردّالشمس نيز اختلاف در جزئيّات موجب اين نمي شود كه
اصل داستان زير سؤال برود ، با اينكه در مقدار ارتفاع خورشيد نقل ها مختلف است ،
ليكن همه روايت ها در يك نكته اتّفاق نظر دارند ، وآن اين است كه مقدار بازگشت
خورشيد به اندازه اي بود كه وقت نماز عصر رسيد وعلي (
عليه السلام ) از جاي برخاسته ونماز عصر را خواند . آري ممكن است در نقل
بعضي راويان بالا آمدن آن ، تا وسط آسمان ذكر شده باشد ، كه اين يك نوع گزافه گويي
ومبالغه در نقل است .
همانگونه كه وقوع اين حادثه در جنگ خيبر منافاتي با بالا آمدن
خورشيد تا نيمي از مسجد ندارد ، زيرا مدينه در همان موقعيّت جغرافيايي قرار دارد و
ردّالشمس در آنجا نيز محسوس بوده است .
امّا خصوصيّات وجزئيّاتي كه براي علّت تأخير نماز حضرت علي
( عليه السلام ) نقل شده ، هيچ منافاتي بين آنها وجود ندارد ، سر نهادن
پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بر دامن علي ( عليه
السلام ) به سبب دريافت وحي با خوابيدن او قابل جمع است ،
زيرا مي توانيم بگوييم رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر
بر دامن علي ( عليه السلام ) نهاده وخوابيد ،
وعلّت آن حالت مخصوص دريافت وحي بود ، همانگونه كه صحيح است بيدار شدن وسر از دامن
علي ( عليه السلام ) برداشتن را به همان معناي
پايان حالت مخصوص دريافت وحي بدانيم ، به همين جهت در برخي روايت ها كه در ابتداي
آنها سخن از دريافت وحي است ، در ادامه سخن از بيدار شدن به ميان آمده است .
امّا آنچه در برخي روايت ها آمده كه حضرت علي
( عليه السلام ) به سبب تقسيم غنيمت هاي جنگ خيبر نمازشان به تأخير افتاد ،
آن هم منافاتي به روايت هاي ديگر كه مي گويد به سبب اينكه رسول خدا ( صلي الله عليه
وآله وسلم ) سر بر دامن وي نهاده بود نمازش به تأخير افتاد ، ندارد ، زيرا ممكن است
ابتدا تقسيم غنيمت ها سبب شده بود تا نتواند در اوّل وقت نمازش را بخواند ، وهمين
كه براي اقامه نماز نزد رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) رفته بود پيامبر (
صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامنش گذاشته وخوابيده بود .
وهمچنين ديگر اختلافات در جزئيّات كه همگي قابل توجيه است
وتعارضي بين آنها وجود ندارد .
5 ـ منافات داشتن قضاي نماز با مقام عصمت امام
حضرت علي ( عليه السلام )
امامي است معصوم كه از هر گونه گناه بلكه خطايي مصون است ، چگونه مي توان پذيرفت كه
نماز وي قضا شود ؟
در پاسخ مي گوييم : آنگونه كه در برخي روايت ها آمده ؛ نماز
حضرت به طور كامل فوت نشده بود ، بلكه وقت فضيلت نماز عصر تمام شده بود وخورشيد در
آستانه غروب بود ، بنا بر اين مي شد در همان زمان اندك نماز را به صورت ادا بجا
آورد ، امّا با دعاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) خورشيد به جايگاهي بازگشت كه وقت فضيلت نماز عصر بود وحضرت ،
نماز را در وقت فضيلت بجا آورد .
ومطابق دسته ديگري از روايت ها حضرت علي
( عليه السلام ) در همان حال كه نشسته بود وسرِ رسول خدا ( صلي الله عليه
وآله وسلم ) را به دامن داشت نماز خويش را خواند و براي ركوع وسجده ها اشاره مي كرد
، امّا پس از برخاستن پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ودعاي حضرت ، با بازگشت
خورشيد نماز را ايستاده وبا تمام شرائط بجا آورد .
اين مطلب را بسياري از بزرگان شيعه در كتاب هاي خويش آورده و
بدان تصريح كرده اند ، بخشي از اين سخنان در بخش « استدلال به حديث ردّالشمس در
كتاب هاي فقهي » ذكر شد .
6 ـ تغيير در نظام هستي
نظام هستي بر پايه نظم استوار شده است ، وحركت همه كرات آسماني
واز جمله زمين وخورشيد آنچنان دقيق است كه كوچكترين تغييري در آن ، نظم عالم را به
هم خواهد زد ، بازگشت خورشيد پس از غروب حركتي بر خلاف حركت معمول ومتعارف منظومه
شمسي است كه موجب اختلال نظام خواهد شد ، در حالي كه مي بينيم هيچگونه اختلالي صورت
نگرفته است ، واين خود دليل بر عدم صحّت داستان ردّالشمس است .
در پاسخ مي گوييم : شكّي نيست كه اين حادثه عظيم يك معجزه الهي
است كه به دعاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اتّفاق افتاده است ، و در
مواردي كه معجزه اي صورت مي گيرد كاري فراتر از قانون طبيعت انجام مي پذيرد ، و در
اينگونه موارد همينكه از نظر عقلي كاري محال نباشد كافي است ، واصولا همه معجزه ها كارهايي خلاف عادت هستند
.
به علاوه ، اين معجزه در تاريخ بشر حد اقلّ يك مورد مشابه دارد
؛ و آن وقوع ردّالشمس براي حضرت يوشع وصي حضرت موسي (
عليه السلام ) است كه هيچ اختلافي در آن وجود ندارد وهمه مفسّران ـ اعمّ از
شيعه وسنّي ـ بر آن اتّفاق نظر دارند ، وخلاصه داستان وي چنين است : روزي يوشع به
همراه سپاهيانش با ستمگران مي جنگيد ، واين نبرد تا غروب خورشيد ادامه يافت ، يوشع
كه مي خواست سرنوشت جنگ را با شكست دشمن يكسره نمايد ، رو به خورشيد نموده چنين گفت
: « تو در حال فرمانبرداري از دستورات الهي هستي ، من نيز در حال طاعت امر پروردگار
هستم ، خدايا خورشيد را براي من برگردان » . خورشيد براي وي بازگشت و روز همچنان
ادامه يافت تا اينكه دشمن شكست خورد و ستمگران پا به فرار گذاشتند . ( 14 )
همچنين مشابه اين معجزه در داستان شقّ القمر نيز كه كوچك ترين
شبهه اي در وقوع آن وجود ندارد اتّفاق افتاده است ، آن معجزه عظيم نيز بايد نظام
طبيعت را به هم مي زد ، ولي چنين اتّفاقي نيفتاد .
چگونه است كه در وقوع ردّالشمس براي يوشع ، و در حادثه شقّ القمر
، اين اشكال را نكرده اند ، ولي زماني كه نوبت به وقوع آن براي حضرت علي
( عليه السلام ) مي رسد چنين اشكالي را مطرح مي كنند ؟ !
7 ـ ردّالشمس معجزه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم )
است نه علي ( عليه السلام ) !
عدّه اي پس از اينكه نتوانسته اند اصل داستان را انكار كنند ، به
طرح اين اشكال سست وبي اساس پرداخته اند ، وبدين وسيله خواسته اند بگويند اين معجزه
هيچگونه ارتباطي به حضرت علي ( عليه السلام )
ندارد .
اين اشكال سست تر از آن است كه نياز به جواب داشته باشد ، زيرا
هيچ كس منكر اين نيست كه ردّالشمس از معجزات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم )
است ، امّا نكته اي كه بايد مورد توجّه قرار گيرد ـ واين اشكال كنندگان از آن غافل
شده اند ـ اين است كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اين تقاضا را به خاطر
حضرت علي ( عليه السلام ) نموده است ، حضرت در
دعاي خويش تصريح نموده كه « خدايا خورشيد را براي علي برگردان تا او نماز عصرش را
بخواند » .
و به عبارت ديگر : اين معجزه از يك سو نبوي است ؛ چرا كه به
دعاي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اتّفاق افتاده است ، و از يك سو علوي است
؛ چرا كه اصل درخواست به سبب تأخير يا قضا شدن نماز اميرالمؤمنين
( عليه السلام ) بوده است .
8 ـ بي فايده بودن بازگشت خورشيد
برخي اشكال كرده اند كه با غروب خورشيد نماز حضرت علي
( عليه السلام ) قضا شده ووقت آن به پايان رسيده بود ، بازگشت مجدّد خورشيد
سبب اين نمي شود كه قضا تبديل به ادا شود .
در پاسخ مي گوييم :
الف ـ آنگونه كه در برخي روايات آمده است نماز حضرت قضا
نشده بود ، بلكه حضرت آن را در حال نشسته خوانده بودند ، ليكن
در آن حالت نمي توانستند نماز را با تمام خصوصيّات و شرايط بجا آورند ، بلكه ركوع
وسجده ها را با اشاره بجا آورده بودند . بازگشت خورشيد سبب شد تا بار ديگر آن را با
شرايط كامل بجا آورند .
ومطابق برخي روايات اصولاً آفتاب به طور كامل غروب نكرده بود
بلكه در آستانه غروب بود ، بنا بر اين نماز قضا نشده بود وحضرت مي توانست نماز را
به صورت ادا بجا آورد ، ليكن با بازگشت خورشيد ، نماز را در اوّل وقت فضيلت آن بجا
آوردند .
ب ـ بر فرض كه بپذيريم نماز حضرت قضا شده بوده وخورشيد
به صورت كامل غروب كرده بود ، ليكن مي توانيم بگوييم : همانگونه كه بازگشت خورشيد
از امتيازاتي است كه خداوند به حضرت اميرالمؤمنين ( عليه
السلام ) عنايت فرمود ، تبديل شدن نماز قضا به نماز ادا پس از بازگشت خورشيد
نيز از خصوصيّات و ويژگي هاي حضرت علي ( عليه السلام )
بوده است .
پىنوشتها:
1 . در نگارش عربي كتاب به همين قلم توضيحات بيشتري داده شده است ، خوانندگان
محترمي كه خواهان اطلاعات بيشتري از اين جزئيّات هستند مي توانند به آنجا مراجعه
نمايند .
2 . ر . ك . ردّالشمس اوّل ، روايت هاي مرسل وسخن بزرگان پيرامون حديث .
3 . تذكرة الخواصّ ، ج 1 ، ص 334 ـ 338 .
4 . كشف الخفاء ، ج 1 ، ص 220 ـ 221 ، ح 670 .
5 . نسيم الرياض ، ج 3 ، ص 11 . <ذق>
6 . مشكل
6 . سوره قمر ، آيه 1 و2 .
7 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 171 .
8 . سوره قمر ، آيه 1 .
9 . صحيح بخاري ، ج 6 ، ص 521 ، ح 1292 .
10 . در برخي روايت ها به اين علّت اشاره شده است ، مرحوم علاّمه مجلسي در بحار
الأنوار ، ج 41 ، ص 190 ، وج 55 ، ص 166 ، ح 26 از كتاب « العلل » تأليف محمّد بن
علي بن ابراهيم اينگونه روايت كرده است : « قال العالم ( عليه السلام ) : علّة
ردّالشمس علي اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) وما طلعت علي أهل الأرض كلّهم ، أنّه
جلّل الله السماء بالغمام إلاّ الموضع الذي كان فيه أميرالمؤمنين وأصحابه ، فإنّه
جلاه حتّي طلعت عليهم » ، سبب اين كه خورشيد تنها براي اميرالمؤمنين ( عليه السلام
) بازگشت وبر جاهاي ديگر نتابيد ؛ اين است كه خداوند آسمان را با ابر پوشاند وتنها
همان مكاني را كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و يارانش وجود داشتند بدون پوشش
قرار داد تا اين كه خورشيد بر آنها تابيد .
11 . سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 72 ـ 73 ، ح 3343 .
12 . همان ، ج 5 ، ص 71 ـ 72 ، ح 3339 .
13 . صحيح بخاري ، ج 6 ، ص 520 ، ح 1289 .
14 . تاريخ طبري ، ج 1 ، ص 310 .