بخش ۲۸
اكنون كه شرح زندگانى پيشواياى پرهيزگاران به پايان ميرسد،بهتر
ديدم دو سند ديگر را بر آن بيفزايم،هر چند در ترجمه نهج البلاغه و سندهاى ديگر
بارها به چاپ رسيده است:يكى اندرزنامه آن حضرت به فرزندش امام مجتبى(ع)كه در
آخرين سالهاى زندگانى فرموده است،ديگرى وصيتنامه معروف او به مالك اشتر.
و از سفارش اوست به حسن بن على(ع)كه آن را هنگام بازگشت از
صفين،در حاضرين نوشته است .
از پدرى كه:در آستانه فناست و چيرگى زمان را پذيراست،زندگى را پشت
سر نهاده،به گردش روزگار گردن داده،نكوهنده اين جهان است.و آرمنده سراى
مردگان،و فردا كوچنده از آن.
به فرزندى كه:آرزومند چيزى است كه به دست نيايد،رونده راهى است كه
به جهان نيستى درآيد .فرزندى كه بيماريها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه.تير
مصيبتها بدو پران است،و خود دنيا را بنده گوش به فرمان.سوداگر فريب است و فنا
را وامدار،و بندى مردن و هم سوگند اندوههاى[جانآزار]و غمها را همنشين است و
آسيبها را نشان،و به خاك افكنده شهوتهاست و جانشين مردگان.اما بعد،آنچه آشكار
از پشت كردن دنيا بر خود ديدم،و از سركشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خويش
سنجيدم،مرا از ياد جز خويش باز مىدارد،و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم
نمىگذارد جز كه من،هر چند مردمان را غمخوارم بيشتر غم خود دارم.اين غمخوارى
راى مرا بازگردانيد،و از پيروى خواهش نفسم بپيچانيد.و حقيقت كار را برايم آشكار
نمود،و مرا به كارى راست واداشت كه بازيچهاى در آن نبود،و با حقيقت[روبرو
ساخت]كه دروغى آن را نيالود.و تو را ديدم كه پارهاى از منى،بلكه دانستم كه
مرا همه جان و تنى.چنانكه اگر آسيبى به تو رسد به من رسيده،و اگر مرگ به سروقتت
آيد،رشته زندگى مرا بريده.پس كار تو را چون كار خود شمردم،و اين اندرزها را به
تو راندم تا تو را پشتيبانى بود.خواه من زنده مانم و تو را در كنار،يا مرده و
جايگزين دار القرار.
تو را سفارش مىكنم به ترس از خدا،و پيوسته در فرمان او بودن،و
دلت را به ياد او آبادان نمودن،و به ريسمان اطاعتش چنگ در زدن،و كدام رشته
استوارتر از طاعت خدا ميان خود و او دارى،اگر بگيريش و بدان دست درآرى؟
دلت را به اندرز زندهدار و به پارسايى بميران،و به يقين نيروبخش
و به حكمت روشن گردان،و با ياد مرگش خوارساز،و به اقرار به نيست شدنش وادار
ساز.و به سختيهاى دنيايش بينا گردان و از صولت روزگار و دگرگونى آشكار ليل و
نهارش بترسان،و خبرهاى گذشتگان را بدو عرضهدار،و آنچه را به آنان كه پيش از تو
بودند رسيد به يادش آر،و در خانهها و بازماندههاى آنان بگرد و بنگر كه چه
كردند،و از كجا به كجا شدند و كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند .آنان را
خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانههاى غربت نشستند،و چندان دور
نخواهد نمود كه تو يكى از آنان خواهى بود.
پس در نيكو ساختن اقامتگاه خويش بكوش،و آخرت را به دنيا مفروش.در
آنچه نمىدانى سخن را واگذار و آنچه را بر عهده ندارى بر زبان ميار.و راهى را
كه در آن از گمراهى ترسى مسپار،كه هنگام سرگردانىگمراهى،باز ايستادن بهتر است
تا در كارهاى بيمناك افتادن.به كار نيك امر كن و خود را در شمار نيكوكاران
درآر.و به دست و زبان كار ناپسند را زشت شمار.و از آن كه كار ناپسند كند با
كوشش خود را دور بدار.در راه خدا بكوش،چنانكه شايد،و از سرزنش ملامتگرانت بيمى
نبايد.براى حق به هر دشوارى،هر جا بود در شو.و در پى آموختن دين رو.خود را به
شكيبايى عادت ده در آنچه ناخوشايند است،كه شكيبايى ورزيدن عادتى پسنديده و
ارجمند است.در همه كارها نفس خود را به پناه پروردگارت درآر،كه به پناهگاهيش
درآوردهاى استوار،و نگاهبانى پايدار و آنچه از پروردگارت خواهى تنها از او
خواه،كه به دست اوست بخشيدن و محروم نمودن،و فراوان طلب خير كن و نيك در كارها
ببين و آن را كه بهتر است بگزين و وصيت مرا درياب و روى از آن متاب،كه بهترين
گفته سخنى است كه سود دهد و بدان كه سودى نيست در دانشى كه فايدتى نبخشد،و نه
در فرا گرفتن علمى كه دانستن آن سزاوار نبود.
پسركم!چون ديدم ساليانى را پشت سر نهادهام و به سستى
درافتاده،بدين وصيت براى تو پيشدستى كردم،و خصلتهايى را در آن برشمردم،از آن
پيش كه مرگ بشتابد و مرا دريابد.و آنچه در انديشه دارم به تو ناگفته ماند،يا
انديشهام نيز،همچون تنم نقصانى به هم رساند،يا پيش از[نصيحت]من پارهاى
خواهشهاى نفسانى بر تو غالب گردد،يا فريبندگيهاى دنيا تو را بفريبد.پس همچون
شترى باشى گريزان و سرسخت و نا به فرمان و دل جوان همچون زمين ناكشته است،هر چه
در آن افكنند بپذيرد،پس به ادب آموختنت پرداختم،پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت
هوايى ديگر گيرد،تا با رأى قاطع روى به كار آرى،و از آنچه خداوندان تجربت در پى
آن بودند و آزمودند بهرهبردارى،و رنج طلب از تو برداشته شود و نيازت به آزمودن
نيفتد.پس به تو آن رسد كه ما[به تجربت]بدان رسيديم،و براى تو روشن شود آنچه
گاهى تاريكش مىديديم.
پسركم!هر چند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بودهاند
نزيستهام،اما در كارهاشان نگريستهام و در سرگذشتهاشان انديشيده،و در آنچه
ازآنان مانده،رفته و ديدهام تا چون يكى از ايشان گرديدهام،بلكه با آگاهى كه
از كارهاشان به دست آوردهام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر
بردهام.پس از آنچه ديدم،روشن را از تار و سودمند را از زيانبار بازشناختم و
براى تو از هر چيز زبده آن را جدا ساختم و نيكويى آن را برايت جستجو كردم،و آن
را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور انداختم،و چون به كار تو چونان پدرى
مهربان عنايت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم،چنان ديدم كه اين عنايت در
عنفوان جوانيت به كار رود و در بهار زندگانى،كه نيتى پاك دارى و نهادى بىآك،و
اينكه نخست تو را كتاب خدا بياموزم،و تأويل آن را به تو تعليم دهم،و شريعت
اسلام و احكام آن را از حلال و حرام بر تو آشكار سازم و به ديگر چيز
نپردازم.سپس از آن ترسيدم كه مبادا رأى و هوايى كه مردم را دچار اختلاف گردانيد
تا كار بر آنان مشتبه گرديد،بتازد و بر تو نيز كار را مشتبه سازد.پس هر چند
آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم استوار داشتنش را پسنديدهتر داشتم تا آنكه تو
را به حال خود واگذارم،و به دست چيزى كه هلاكت در آن است بسپارم،و اميد بستم كه
خدا توفيق رستگاريت عطا فرمايد،و راه راست را به تو بنمايد.پس اين وصيت را در
عهدهات ميگذارم[و تو را به خدا مىسپارم].
و بدان پسركم آنچه بيشتر دوست دارم از وصيتم به كار بندى،از خدا
ترسيدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته،بسنده كردن،و رفتن به راهى كه پدرانت
پيمودند و پارسايان خاندانت بر آن راه بودند،چه آنان از نگريستن در كار خويش
باز نايستادند چنانكه تو مىنگرى،و نه از انديشيدن چنانكه تو مىانديشى،و انجام
كار چنانشان كرد كه آنچه را شناختند به كار بستند،و از بند آنچه بر عهدهشان
نبود رستند،و اگر نفس تو پذيرفتن چنين نتواند،و خواهد چنانكه آنان دانستند
بداند،پس بكوش تا جستجوى تو از روى دريافتن و دانستن باشد،نه به شبههها در
افتادن و جدال را بالا بردن،و پيش از اينكه اين راه را بپويى بايد از خداى خود
يارى جويى.و براى توفيق خود روى بدو آرى و آنچه تو را به شبههاى دچار سازد يا
به گمراهىاتدراندازد،واگذارى.
و چون يقين كردى دلت روشن شد و ترسيد،و انديشهات فراهم شد و به
كمال رسيد،و هم تو بر يك چيز مقصور گرديد،در آنچه برايت روشن ساختم بنگر[و چون
نگريستى به كار ببر].و اگر آنچه دوست دارى تو را دست نداد و آسودگى فكر و
انديشهات ميسر نيفتاد،بدان!راهى را كه درست نمىبينى مىسپارى،و در تاريكى گام
مىگذارى،و آن كه در طلب دين است نه آن است و نه اين است،و در چنين حال
بازداشتن خويش بهترين است.
پس پسركم وصيت مرا نيك درياب[و از به كار بستن آن روى متاب]و
بدان!آن كه مرگ را بر سر آدمى مىآرد،همان است كه زندگى را در دست دارد،و آن كه
مىآفريند همان است كه مىميراند،و آن كه نابود مىسازد آن است كه باز
مىگرداند و آن كه به بلا مىآزمايد هم او عافيت عطا مىفرمايد و بدان كه جهان
بر پاى نمانده جز بر سنتى كه خدا كار آن را بر آن رانده يا نعمت است و يا
ابتلا،و سرانجام پاداش روز جزا،يا ديگر چيزى كه خواست و بر ما ناپيداست .پس اگر
دانستن چيزى از اين جمله بر تو دشوار گردد،آن دشوارى را از نادانى خود به حساب
آر!چه،تو نخست كه آفريده شدى نادان بودى سپس دانا گرديدى،و چه بسيار است آنچه
نمىدانى و در حكم آن سرگردانى،و بينشت در آن راه نمىيابد،سپس آن را نيك
مىبينى و مىدانى.پس چنگ در[رشته بندگى]كسى زن كه تو را آفريده،و به اندامت
كرده و روزيت بخشيده.پس تنها بنده او مىباش و روى به سوى او آر و تنها از او
بيم دار!
و بدان!پسركم كه هيچ كس چون رسول(ص)از خدا آگاهى نداده است،پس
خرسند باش كه او را راهبرت گيرى و براى نجات،پيشوايىاش را بپذيرى.من در نصيحت
تو كوتاهى نكردم،و تو هر چند بكوشى و درباره خود بينديشى،به پايه انديشهاى كه
من در حق تو دارم نخواهى رسيد!
و بدان پسركم،اگر پروردگارت شريكى داشت پيامبران او نزد تو
مىآمدند و نشانههاى پادشاهى و قدرت او را مىديدى،و از كردار وصفتهاى او آگاه
مىگرديدى.ليكن او خداى يكتاست.چنانكه خود خويش را وصف كرده است.كسى در حكمرانى
وى مخالف او نيست،و ملك او جاودانه و هميشگى است.آغاز همه چيزهاست و او را
آغازى نيست،و آخر است پس از همه اشياء و او را نهايت نيست .برتر از آن است كه
ربوبيت او را دلى فرا گيرد و يا در ديدهاى جاى پذيرد،و چون اين را دانستى كار
چنان كن كه از چون تويى بايد،كه خرد منزلت است و بيمقدار،و توانايىاش كم و
ناتوانيش بسيار و طاعت خدا را خواهان و از عقوبتش ترسان،و از خشم او هراسان كه
خدا تو را جز نيكوكارى نفرموده و جز از زشتكارى نهى ننموده.
پسركم!من تو را از دنيا آگاه كردم،و از دگرگون شدنش و از ميان
رفتن و دست به دست گرديدنش،و تو را خبر دادم از آن جهان،و آنچه در آنجا آماده
است براى مردم آن،و براى تو درباره هر دو مثلها راندم تا از آنها پند پذيرى و
دستور كار خويشش گيرى.داستان آنان كه دنيا را آزمودند و شناختند همچون گروهى
مسافرند،كه به جايى منزل كنند،ناسازوار،از آب و آبادانى به كنار.و آهنگ جايى
كنند پر نعمت و دلخواه،و گوشهاى پر آب و گياه.پس رنج راه را بر خود هموار
كنند،و بر جدايى از دوست و سختى سفر،و ناگوارى خوراك دل نهند.كه به خانه فراخ
خود رسند،و در منزل آسايش خويش بيارمند.پس رنجى را كه در اين راه بر خود هموار
كردند آزار نشمارند،و هزينهاى را كه پذيرفتند تاوان به حساب نيارند،و هيچ چيز
نزدشان خوشايندتر از آن نيست كه به خانهشان نزديك كرده و به منزلشان درآورده.
و داستان آنان كه به دنيا فريفته گرديدند چون گروهى است كه در
منزلى پر نعمت بودند،و از آنجا رفتند و در منزلى خشك و بىآب و گياه رخت
گشودند.پس چيزى نزد آنان ناخوشايندتر و سختتر از جدايى منزلى نيست كه در آن به
سر مىبردند و رسيدن به جائى كه بدان روى آوردند.
پسركم!خود را ميان خويش و ديگرى ميزانى به حساب آر.پس آنچه براى
خود دوست مىدارى براى جز خود دوست بدار.و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش
بشمار.و ستم مكن چنانكه دوست ندارى بر تو ستمرود،و نيكى كن چنانكه دوست
مىدارى به تو نيكى كنند.و آنچه از جز خود زشت مىدارى براى خود زشت بدان،و از
مردم براى خود آن را بپسند كه از خود مىپسندى در حق آنان،و مگوى[به
ديگران]آنچه خوش ندارى شنيدن آن،و مگو آنچه را ندانى،هر چند اندك بود آنچه
مىدانى،و مگو آنچه را دوست ندارى به تو گويند.
و بدان كه خودپسندى[آدمى]را از راه راست بگرداند،و خردها را
زيان رساند.پس سخت بكوش و گنجور ديگرى مشو،و چون راه خويش يافتى چندانكه توانى
پروردگارت را فروتن باش[و به راه اطاعت او رو].
و بدان كه پيشاپيش تو راهى است دراز،و رنجى جانگداز،و تو بىنياز
نيستى در اين تكاپو از جستجو كردن به طرزى نيكو.توشه خود را به اندازه گير
چنانكه تو را رساند،و پشتت سبك ماند،و بيش از آنچه توان دارى بر پشت خود منه كه
سنگينى آن بر تو گران آيد.و اگر مستمندى يافتى كه توشهات را تا به قيامت برد،و
فردا كه بدان نيازمندى تو را به كمال پس دهد،او را غنيمت شمار و بار خود را بر
پشت او گذار.و توشه او را سنگين كن چنانكه توانى.چه بود كه او را بجوئى و نشانى
از وى ندانى،و غنيمت دان آن را كه در حال بىنيازيت از تو وام خواهد تا در روز
تنگدستيت بپردازد،و بدان كه پيشاپيش تو گردنهاى دشوار است،سبكبار در بر شدن
بدان آسودهتر از سنگينبار است،و كندرونده در پيمودن آن زشتحالتر از
شتابنده،و فرود آمدن تو در آن مسير بر بهشت يا دوزخ بود ناگزير.پس،پيش از فرود
آمدنت براى خويش پيشروى روانه ساز و پيش از رسيدنت خانه را بپرداز،كه پس از مرگ
جاى عذر خواستن نيست،و نه راه به دنيا بازگشتن.
و بدان!كسى كه گنجينههاى آسمان و زمين در دست اوست تو را در دعا
رخصت داده و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده،و تو را فرموده از او خواهى تا به
تو دهد،و از او طلبى تا تو را بيامرزد.و ميان تو و خود كسى را نگمارده تا تو را
از وى بازدارد،و از كسى ناگزيرت نكرده كه نزد او برايت ميانجى آرد،و اگر گناه
كردى از توبهات منع ننموده و در كيفرت شتابنفرموده،و چون[بدو]باز گردى
سرزنشت نكند،و آنجا كه رسوا شدنت سزاست پردهات را ندرد،و در پذيرفتن توبه بر
تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نكشيده،و از بخشايش نوميدت نگردانيده.بلكه
بازگشتت را از گناه نيك شمرده و هر گناهت را يكى گرفته و هر كار نيكويت را ده
به حساب آورده،و در بازگشت را برايت باز گذارده و چون بخوانيش آوايت را شنود،و
چون راز خود را با او در ميان نهى آن را داند.پس حاجت خود بدو نمايى و آنچه در
دل دارى پيش او بگشايى،و از اندوه خويش بدو شكايت كنى و خواهى تا غم تو را
گشايد و در كارها ياريت نمايد،و از گنجينههاى رحمت او آن را خواهى كه بخشيدنش
از جز او نيايد از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستيها و در روزيها فراوانى.
پس كليد گنجهاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از
خود را داده تا هر گاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشايى،و باريدن باران
رحمتش را طلب نمايى.پس دير پذيرفتن او تو را نوميد نكند كه بخشش بسته به مقدار
نيت بود،و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد،و اين براى آن است كه پاداش
خواهنده بزرگتر شود و جزاى آرزومند كاملتر.و بود كه چيزى را خواستهاى و تو را
ندادهاند،و بهتر از آن در اين جهان يا آن جهانت دادهاند،يا بهتر بوده كه از
تو بازداشتهاند.و چه بسا چيزى را طلبيدى كه اگر به تو مىدادند،تباهى دينت را
در آن مىديدى.پس پرسشت درباره چيزى باشد كه نيكى آن برايت پايدار ماند،و سختى
و رنج آن به كنار،كه نه مال براى تو پايدار است و نه تو براى مال برقرار.و بدان
كه تو براى آن جهان آفريده شدهاى نه براى اين جهان،و براى نيستى نه براى زندگى
جاودان،و براى مردن نه زنده بودن.و بدان تو در منزلى هستى كه از آن رخت خواهى
بست،و خانهاى كه بيش از روزى چند در آن نتوانى نشست،و در راهى هستى كه پايانش
آخرت است،و شكار مرگى كه گريزنده از آن نرهد،و آن را كه جويد بدو رسد و از دست
ندهد،و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند،پس بترس از آن كه تو را بيايد و در حالتى
باشى ناخوشايند.با خود از توبه سخن به ميان آورده باشى،و او تو را از آن باز
دارد و خويشتنرا تباه كرده باشى.
پسركم!فراوان به ياد مردن باش و ياد آنچه با آن برمىآيى و آنچه
پس از مردن روى بدان نمايى،تا چون بر تو درآيد ساز خويش را آراسته باشى و كمر
خود را بسته،و ناگهان نيايد و تو را مغلوب نمايد.مبادا فريفته شوى كه بينى دنيا
داران به دنيا دل مىنهند،و بر سر دنيا بر يكديگر مىجهند.چه خدا تو را از دنيا
خبر داده و دنيا وصف خويش را با تو در ميان نهاده و پرده از زشتيهايش برايت
گشاده.همانا دنياپرستان سگانند عوعوكنان،و درندگانند در پى صيد دوان.برخى را
برخى بد آيد،و نيرومندش ناتوان را طعمه خويش نمايد،و بزرگشان بر خرد دست چيرگى
گشايد.دستهاى اشتران پايبند نهاده،و دستهاى ديگر رها و خرد خود را از دست
داده.در كار خويش سرگردان،در چراگاه زيان،در بيابانى دشوار گذر روان،نه شبانى
كه به كارشان رسد،نه چرانندهاى كه به چراشان برد،دنيا به راه كورىشان راند و
ديدههاشان را از چراغ هدايت بپوشاند.در بيراهه حيرتش سرگردان،و فرو شده در
نعمت آن.دنيا را پروردگار خود گرفتهاند و دنيا با آنان به بازى پرداخته و آنان
سرگرم بازى دنيا و آنچه را پس آن است فراموش ساخته.
باش تا پرده تاريكى بگشايد كه[گويى راه سفر بريده است]و كاروان
به منزل رسيده،و آن كه بشتابد،بود كه كاروان را دريابد،و بدان!كسى كه مركبش روز
و شب است او را براند هر چند وى ايستاده ماند،و راه را بپيمايد،هر چند كه بر
جاى بود و راحت نمايد.و به يقين بدان كه تو هرگز به آرزويت دست نخواهى يافت،و
از اجل روى نتوانى برتافت،و به راه كسى هستى كه پيش از تو مىشتافت.پس آنچه را
مىخواهى آسانگير و در آنچه به دست مىكنى طريق نيك را بپذير.«چه بسا جستجو كه
به از دست شدن مايه كشاند»و هر جوينده روزى نيابد و هر آهسته رو محروم
نماند.نفس خود را از هر پستى گرامىدار،هر چند تو را بدانچه خواهانى رساند،چه
آنچه را از خود بر سر اين كار مىنهى،هرگز به تو برنگرداند.بنده ديگرى مباش
حالى كه خدايت آزاد آفريده،در آن نيكى كه جز با بدى به دست نيايد و آن توانگرى
كه جز با سختى و خوارى بدان نرسند،كسى چه خوبىديده؟
و بپرهيز از اينكه مركبهاى طمع تو را برانند،و به آبشخورهاى
هلاكت رسانند،و اگر توانى ميان خود و خدا،خداوند نعمتى را حجاب نگردانى،چنان كن
كه دانى،چه تو بهرههاى خود را بيابى و حصه خويش را بگيرى و محروم نمانى،و اندك
نعمت از جانب خداى سبحان بزرگتر و گراميتر است از بسيار آفريدگان،هر چند همه از
اوست اندك يا فراوان.
و جبران آنچه به نگفتن به دست نياوردهاى آسانتر بود تا تدارك
آنچه به گفتن از دست دادهاى،كه نگاهدارى آنچه در آوند است،به استوار بستن آن
به بند است،و نگاه داشتن آنچه به دستهايت دارى دوستتر دارم تا به گرفتن آنچه
در دست ديگرى است دست پيش آرى.و تلخى نوميدى بهتر تا از اين و آن طلبيدن،و
ورزيدن با پارسايى بهتر تا بىنيازى و به گناه آلوده گرديدن .و مرد بهتر از هر
كس نگهبان راز خويش است و بسا كوشنده كه براى زيانى كوشد كه او را در پيش
است.آن كه پر گويد ياوه سراست،و آن كه بينديشد بيناست.با نيكان بنشين تا از
آنان به حساب آيى و از بدان بپرهيز تا در شمار ايشان در نيايى.بد خوراكى است كه
از حرام به دست شود،و ستم بر ناتوان زشتترين ستم بود.جايى كه مدارا درشتى به
حساب آيد به جاى مدارا درشتى بايد،بسا كه دارو بيمارى شود و درد درمان گردد.بسا
اندرز دهد آن كه از او اندرز نپايند،و خيانت كند آنكه پى اندرز نزد او آيند،و
بپرهيز از تكيه كردنت بر آرزوها كه آن كالاى احمقان است،و خرد به خاطر سپردن
تجربههاست و بهتر چيز كه آزمودى آن بود كه پند تو در آن است.فرصت را غنيمت دان
پيش از آنكه از دست رود و اندوهى گلوگير شود.هر خواهنده به مقصود نرسد و هر
رفته باز نگردد.از جمله زيانها توشه رفتن فراهم نياوردن است و آخرت را تباه
كردن.هر كارى را پايانى بود و آنچه برايت مقدر شده زودا كه به تو رسد.سوداگر به
خطر افكننده خويش است،و بسا اندك كه بالندهتر از بيش است.نه در ياور بيمقدار
سودى بود و نه در دوست به تهمت گرفتار.
چندانكه زمانه رام توست آن را آسان گير و به اميد بيشتر،خطر را
برخود مپذير،و بپرهيز از آنكه ستيزهجويى چون اسب سركش تو را بردارد[و به گرداب
هلاكت درآرد].چون برادرت از تو ببرد خود را به پيوند با او وادار،و چون روى
بگرداند،مهربانى پيش آر،و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار،و هنگام دورى كردنش
از نزديك شدن،و به وقت سختگيرىاش از نرمى كردن،و به هنگام گناهش از عذر
خواستن.چنانكه گويى تو بنده اويى،و چونان كه او تو را نعمت داده[و حقى برگردنت
نهاده]،و مبادا اين نيكى را آنجا كنى كه نبايد،يا درباره آن كس كه نشايد .دشمن
دوستت را دوست مگير تا دوستت را دشمن نباشى،و در پندى كه به برادرت مىدهى[نيك
بود يا زشت]بايد با اخلاص باشى.خشم خود را اندك اندك بياشام كه من جرعهاى
شيرينتر از آن نوشيدم و پايانى گواراتر از آن نديدم.نرمى كن بدان كه با تو
درشتى كند،باشد كه به زودى نرم شود.با دشمن خويش به بخشش رفتار كن كه آن
شيرينترين دو پيروزى است[انتقام از او كشيدن يا بروى بخشيدن].اگر خواستى از
برادرت ببرى،جايى براى[دوستى]او نزد خود باقى گذار كه اگر روزى بر وى آشكار
گرديد،بدان وسيلت بدان تواند رسيد.
كسى كه به تو گمان نيك برد[با كرده نيك]گمانش را راست كن.و حق
برادرت را به اعتماد دوستى كه با او دارى ضايع مگردان،چه آن كس كه حق او را
ضايع كردهاى برادرت به حساب نمىآمد.و مبادا با كسانت رفتارى كنى كه
بدبختترين مردم نسبت به تو باشند.در آن كه تو را نخواهد دل مبند،و مبادا
برادرت را در پيوند با تو گسستن عذرى بود قويتر از تو در پيوند با او بستن،و
مبادا در بدى رساندن بهانهاىاش باشد قويتر از تو در نيكويى كردن.و ستم آن كه
بر تو ستم كند در ديدهات بزرگ نيايد،چه او در زيان خود و سود تو كوشش نمايد،و
پاداش آن كه تو را شاد كند آن نيست كه با وى بدى كنى.
بدان پسركم كه روزى دو تاست،آن كه آن را بجويى،و آنكه،تو را
جويد.و اگر نزد آن نروى راه را به سوى تو پويد.چه زشت است فروتنى هنگام
نيازمندى،و درشتى به وقت بىنيازى.بهره تو از دنيا همان است كهآبادانى خانه
آخرتت بدان است.اگر بدانچه از دستت رفته مىزارى،پس زارى كن به همه آنچه در دست
ندارى.از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دليل گير،كه كارها همانندند و يكديگر را
نظير.از آنان مباش كه پند سودشان ندهد جز با بسيار آزردن،كه خردمند پند به ادب
گيرد و چارپا با تازيانه خوردن.
اندوهها را كه به تو روى آرد از خود دور گردان،با دل نهادن بر
شكيبايى و اعتقاد بىگمان .آن كه از عدالت بگرديد به ستم گراييد.يار به منزلت
خويشاوند است،و دوست كسى است كه در نهان به آيين دوستى پاىبند است،و هواى نفس
را با رنج پيوند است.بسا نزديك كه از دور دورتر است،و بسا دور كه از نزديك
نزديكتر.و بيگانه كسى است كه او را دوستى نيست.آن كه پاى از حق برون نهد راه بر
او تنگ شود.هر كه اندازه خود بداند حرمتش باقى ماند.استوارترين رشتهاى كه
رشتهاى است كه ميان تو و خداست.آن كه در كار تو نپايد،دشمنت به حساب آيد .آنجا
كه طمع به هلاكت كشاند،نوميد ماندن از نرسيدن به مقصود چون رسيدن بدان ماند.نه
هر رخنهاى را آشكار توان ديد و نه بر هر فرصتى توان رسيد.بود كه بينا به خطا
افتد و كور به مقصد خود رسد.بدى را واپس افكن چه هر گاه خواهى توانى شتافت،و
بدان دست خواهى يافت.و از نادان گسستن چنان است كه به دانا پيوستن،و آن كه از
زمانه ايمن نشيند،خيانت آن بيند.و آن كه زمانه را بزرگ داند وى را خوار
گرداند.نه هر كه تير پراند به نشانه رساند.چون انديشه سلطان بگردد زمانه دگرگون
شود.پيش از اينكه به راه افتى بپرس كه همراهت كيست،و پيش از[گرفتن]خانه ببين
كه با كدام[همسايه]خواهى زيست.
به پرهيز از آنكه در سخنت چيزى خندهآور آرى،هر چند آن را از جز
خود به گفتار درآرى .بپرهيز از راى زدن با زنان كه سست رايند،و در تصميم گرفتن
ناتوان،و در پردهشان نگاهدار تا ديدهشان به نامحرمان نگريستن نيارد.كه سخت
در پرده بودن،آنان را از[هر گزند]بهتر نگاه دارد،و برون رفتنشان از خانه بدتر
نيست از بيگانه كه بدو اطمينان ندارى واو را نزد آنان درآرى.و اگر توانى چنان
كنى كه جز تو را نشناسند،روا دار،و كارى كه برون از توانايى زن است به دستش
مسپار،كه زن گل بهارى است لطيف و آسيبپذير،نه پهلوانى است كارفرما و در هر كار
دلير،و مبادا در گرامى داشت[او خود را]از حد بگذرانى يا او را به طمع افكنى و
به ميانجى ديگرى وادار گردانى.
و بپرهيز از رشك نابجا كه آن درستكار را به نادرستى كشاند و
پاكدامن را به بدگمانى خواند،و هر يك از خدمتكارانت را كارى به عهده بگذارد و
آنان را بدان كار بگمار تا هر يك وظيفه خويش بگذارد و كار را به عهده ديگرى
نگذارد،و خويشاوندانت را گرامى بدار كه آنان چون بال تواند كه بدان پرواز
مىكنى،و ريشه تواند كه به آن باز مىگردى،و دست تو كه بدان حمله مىآورى.دين و
دنياى تو را به خدا مىسپارم،و بهترين داورى را از وى براى تو درخواست
دارم.امروز و هر زمان هم در اين جهان،و هم در آن جهان.و السلام.