على كيست؟

فضل الله كمپانى

- ۲۷ -


بخش ششم

اولاد و اصحاب:

1ـاولاد آنحضرت.

2ـاصحاب على عليه السلام.

نسل حيدر جملگى عمرو افكنند 
كه بنسبت خوشه آن خرمنند (حجة الاسلام نير)

1ـاولاد آنحضرت

مورخين تعداد اولاد على عليه السلام را مختلف نوشته‏اند و تا سى و شش تن (18 پسر و 18 دختر) ثبت كرده‏اند شيخ مفيد و علامه طبرسى 27 اولاد براى آنحضرت ذكر كرده‏اند و ما ذيلا بطور اختصار بدانها اشاره مينمائيم.

1ـحسن بن على عليهما السلام بزرگترين اولاد آنحضرت بوده و براى دانستن شرح حال و تاريخ زندگانى او بكتاب حسن كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود (1) .

2ـحسين بن على عليهما السلام دومين اولاد على عليه السلام بوده و براى دانستن شرح حال و تاريخ زندگانى او بكتاب حسين كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود (2) .

3ـزينب كبرى (عقيله) در سال ششم هجرى بدنيا آمد و در حباله نكاح پسر عم خود عبد الله بن جعفر بود.

4ـزينب صغرى كه كنيه‏اش ام كلثوم بود.

مادر اين چهار تن فاطمه زهرا دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اولين زوجه على عليه السلام بود و تا فاطمه عليها السلام در قيد حيات بود آنحضرت زوجه ديگرى در اختيار نداشت .ـمحمد حنفيه كه كنيه‏اش ابو القاسم و مادرش خوله دختر جعفر بن قيس حنفيه است.

6 و 7ـعمرو رقيه كه توأم (دو قلو) بدنيا آمدند و مادرشان ام حبيب دختر ربيعه است.

8 و 9 و 10 و 11ـعباس (حضرت ابو الفضل) و جعفر و عثمان و عبد الله كه هر چهار تن در كربلا بدرجه رفيعه شهادت نائل آمدند و مادرشان ام البنين دختر حزام بن خالد كلابى است كه در رثاء فرزندانش گويد:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد 
و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد 
انبئت ان ابنى اصيب برأسه مقطوع يد 
ويلى على شبلى امال برأسه ضرب العمد 
لو كان سيفك فى يديك لمادنى منه احد

و على عليه السلام ام البنين را برهنمائى عقيل تزويج نمود چون عقيل بانساب عرب آشنا بود حضرت باو فرمود كه براى من زنى اختيار كن تا فرزند شجاعى آورد عرض كرد ام البنين كلابيه را تزويج كن كه از پدران او شجاعتر كسى در قبائل عرب نبوده است و مقصود على عليه السلام وجود حضرت ابو الفضل بود كه با برادران ديگرش در ركاب با سعادت حسين عليه السلام در كربلا شربت شهادت نوشيدند سيد جعفر حلى ضمن قصيده غرائى در مورد شجاعت عباس عليه السلام كه از پدرش ارث برده بود گويد:

بطل تورث من ابيه شجاعة 
فيها انوف بنى الضلالة ترغم‏ 
فى كفه اليسرى السقاء يقله‏ 
و بكفه اليمنى الحسام المخذم‏ 
قسما بصارمه الصقيل و اننى‏ 
فى غير صاعقة السماء لا اقسم.

12ـيحيى كه مادرش اسماء بنت عميس بود و يحيى در كودكى پيش از شهادت پدرش از دنيا رفت .اسماء قبلا زوجه جعفر بن ابيطالب بود پس از شهادت‏جعفر در جنگ موته ابو بكر او را تزويج كرد و محمد از او بوجود آمد پس از وفات ابو بكر على عليه السلام اسماء را بحباله نكاح خود در آورد.

13 و 14ـام الحسن و رمله مادرشان ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.

15ـ16ـمحمد اصغر مكنى بابو بكر و عبد الله مادرشان ليلى دختر مسعود دارميه و هر دو در كربلا بشهادت رسيدند.

17 تا 27ـنفيسه،زينب صغرى،رقيه صغرى،ام هانى،ام كرام،جمانه،امامه،ام سلمه،ميمونه،خديجه،فاطمه كه از زنان ديگر آنحضرت بودند و اعقاب على عليه السلام فقط از پنج تن از اولاد او يعنى حسنين عليهما السلام و محمد حنفيه و حضرت ابو الفضل و عمر ميباشد (3) .

2ـ اصحاب على عليه السلام

و لله در مالك و ما مالك لو كان من جبل لكان فندا و لو كان من حجر لكان صلدا. (على عليه السلام)

على عليه السلام را اصحاب خاص و شيعيان فداكارى بود كه در همه حال در راه محبت و طاعت او از بذل جان مضائقه ننموده و همواره مورد لطف و عنايت آنحضرت قرار گرفته بودند ذيلا بطور اختصار بشرح حال بعضى از آنان اشاره ميشود.

1ـمالك اشتر نخعى:

تعريف و توصيف مالك خارج از آنست كه در اين چند سطر نوشته است اشاره مينمائيم.ميفرمايد يكى از بندگان خدا را بسوى شما (براى حكومت) روانه كردم كه در روزهاى خوفناك نميخوابد و در ساعات وحشت و اضطراب از برابر دشمن بر نميگردد و بيمناك نشود و بر بدكاران از سوزاندن آتش سخت‏تر است و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است پس سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه با حق مطابقت دارد اطاعت كنيد فانه سيف من سيوف الله زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است كه تيزى آن كند نشود و ضربتش بى اثر نباشد (4) .

آرى مالك سيف الله المسلول بود كه با شمشير آتشبار خود خرمن هستى منافقين را خاكستر مينمود و مقام شامخى داشت كه على عليه السلام درباره‏اش فرمود:لقد كان لى كما كنت لرسول الله يعنى مالك براى من چنان بود كه من نسبت برسول خدا بودم اگر باين كلام امام توجه دقيق شود آنوقت ميزان عظمت و علو منزلت‏مالك روشن ميگردد.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد اگر كسى سوگند ياد كند كه خداى تعالى در ميان عرب و عجم كسى را مانند مالك خلق نكرده است مگر استادش على بن ابيطالب را گمان نميكنم كه در سوگند خود گناهى كرده باشد زندگى مالك اهل شام و مرگ وى اهل عراق را پريشان نمود .

رشادتهاى مالك در جنگ صفين غير قابل توصيف است و معاويه او را دست راست على ميناميد،پس از مراجعت از صفين على عليه السلام او را بفرماندارى مصر اعزام نمود و بطوريكه قبلا شرح داده شد در قلزم بوسيله نافع مسموم گرديد.

خبر شهادت وى على عليه السلام را بياندازه متأثر نمود و براى آن شجاع بى نظير بسيار گريه نمود و فرمود خدا رحمت كند مالك را و سپس فرمود مالك اگر كوه بود كوهى عظيم بود و اگر سنگ بود سنگى صلب و سخت بود مرگ او اهل شام را عزيز و اهل عراق را ذليل نمود پس از اين ديگر مثل مالك را نخواهم ديد.

2ـاويس قرنى:اويس بسيار عابد و عارف بود و او را از زهاد ثمانيه شمرده‏اند در يمن شتربانى مينمود و نفقه مادرش را بعهده داشت براى زيارت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مادرش اجازه خواست كه بمدينه سفر كند مادرش گفت برو ولى زياده از نيم روز توقف منما!

اويس كه بمدينه رسيد بخانه رسول خدا رفت ولى آنحضرت در مدينه حضور نداشت اويس پس از چند ساعت توقف در حاليكه بزيارت رسول اكرم صلى الله عليه و آله هم موفق نشده بود بيمن بازگشت،چون رسول خدا بمدينه آمد و وارد خانه شد فرمود اين نور كيست كه در اينجا مينگرم؟گفتند شتربانى بنام اويس از يمن آمده بود و پس از مدتى توقف مراجعت نمود فرمود اين نور را در خانه ما بهديه گذاشته است (5) .

در مجالس المؤمنين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را نفس الرحمن ميناميد و ميفرمود من از جانب يمن بوى خدا ميشنوم سلمان عرض كرد اين شخص‏كيست؟فرمود:ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامة واحدة يدخل فى شفاعته مثل ربيعة و مضر،الا من راه منكم يقرءه منى السلام (6) .

يعنى در يمن شخصى است كه او را اويس قرنى گويند روز قيامت تنها محشور شود و در شفاعت او باندازه قبيله ربيعه و مضر داخل ميشوند،هر كه از شما او را ديد سلام مرا باو برساند .

اويس در صفين بخدمت على عليه السلام رسيده و بيعت نمود و در ركاب وى جنگ كرد و در همان جنگ بدرجه شهادت نائل آمد.

3ـمحمد بن ابى بكر:از اصحاب مخصوص على عليه السلام بلكه بجاى فرزند آنحضرت است كه درباره‏اش فرمود محمد پسر من بوده ولى از صلب ابو بكر است،در جنگهاى جمل و صفين در ركاب على عليه السلام رشادتها نمود و پس از صفين از طرف على بحكومت مصر منصوب شد و چنانكه سابقا اشاره گرديد بدستور معاويه و حيله عمرو عاص مردم مصر بر او شوريدند و پس از كشتن وى جسدش را در شكم الاغ مرده‏اى گذاشته و آتش زدند.

خبر شهادت او على عليه السلام را بى نهايت پريشان نمود زيرا علاوه بر اينكه محمد از ياران با وفاى على عليه السلام بود مادرش اسماء بنت عميس هم زوجه آنحضرت بود،محمد هنگام شهادت 28 سال داشت و يك طفل هفت ساله از خود بيادگار گذاشته بود.

اشعار زير از محمد بن ابى بكر است كه در حقانيت على عليه السلام و مذمت پدرش (ابو بكر) سروده است:

يا ابانا قد وجدنا ما صلح‏ 
خاب من انت ابوه و افتضح‏ 
انما اخرجنى منك الذى‏ 
اخرج الدر من الماء الملح‏ 
انسيت العهد فى خم و ما 
قاله المبعوث فيه و شرح‏ 
فيك وصى احمد فى يومها 
ام لمن ابواب خيبر قد فتح‏ 
ما ترى عذرك فى الحشر غدا 
يا لك الويل اذا الحق اتضح‏ 
و عليك الخزى من رب السماء 
كلما ناح حمام او صدح‏ 
يا بنى الزهراء انتم عدتى‏ 
و بكم فى الحشر ميزانى رجح‏ 
و اذا صح ولائى لكم‏ 
لا ابالى اى كلب قد نبح (7) .

ـاى پدر آنچه راه صلاح و درستى بود ما (در نتيجه پيروى از على عليه السلام) پيدا كرديم،زيانكار و رسوا است كسى كه پدرش تو باشى.

ـمرا از صلب تو بيرون آورد آن (خدائى) كه مرواريد را از آب شور (دريا) بيرون آورد.

ـآيا تو (باين زودى) عهد خلافت را كه پيغمبر مبعوث در غدير خم (درباره على عليه السلام) فرمود و شرح داد فراموش كردى؟

ـآيا در آنروز پيغمبر احمد مختار درباره تو وصيت كرد يا در مورد آنكه درهاى خيبر را گشود؟

ـفرداى قيامت در محشر عذرت را چه ميبينى (كه خلافت را غصب كردى) واى بر تو چون حق آشكار شود.

ـو از پروردگار آسمان بر تو رسوائى و خوارى باد هر زمانيكه كبوترى نوحه كند و يا بخواند (براى هميشه) .

ـاى اولاد فاطمه شمائيد پناهگاه من و بوسيله ولايت شما در محشر ميزان اعمال نيك من سنگينى خواهد كرد.

ـو چون دوستى و اخلاص من براى شما سالم و بى عيب باشد باكى ندارم چه سگى پارس كند (از مخالفت ابو بكر چه ضرر ميرسد) .

4ـميثم تمار:از خواص اصحاب على عليه السلام بوده و مورد توجه آنحضرت قرار گرفته بود و در دوستى و محبت خود نسبت بعلى عليه السلام ثابت وپايدار بود و بالاخره در راه محبت آنجناب بدستور عبيد الله بن زياد بدار آويخته شد و آن ملعون ميثم را با وضع فجيعى بدرجه شهادت رسانيد.

على عليه السلام قبلا شهادت او را بدست ابن زياد بوى خبر داده و حتى درخت خرمائى را كه ميثم بتنه آن بدار آويخته شده بود باو نشان داده بود و آن درخت كنار خانه عمرو بن حريث بود از اينرو ميثم گاهگاهى ميآمد بآن درخت آب ميداد و در پاى آن نماز ميخواند و بعمرو بن حريث ميگفت من همسايه تو خواهم بود حق همسايگى را با من خوب بجا بياور عمرو از سخنان ميثم چيزى نميفهميد و گمان ميكرد او قصد دارد يكى از خانه‏هاى اطراف منزل او را خريدارى كند ولى پس از آنكه ميثم بدستور ابن زياد بچوب آندرخت دار زده شد عمرو بن حريث متوجه مقصود ميثم شد و دانست كه منظور او از گفتن آن سخنان چه بوده است (8) !

5ـكميل بن زياد:از كبار تابعين و از اصحاب خاص على عليه السلام بود و عرفا او را صاحب سر امير المؤمنين گويند چنانكه خودش هنگام سؤال از حقيقت بآنحضرت عرض ميكند:الست صاحب سرك؟

دعاى كميل مشهور است كه على عليه السلام بوى تعليم داده است.

وقتى حجاج بن يوسف والى كوفه شد كميل را طلبيد و كميل كه ميدانست حجاج او را خواهد كشت گريخت حجاج عطاياى طايفه و قوم كميل را قطع نمود كميل كه چنين ديد گفت من پير شده‏ام و عمر من تمام ميشود سزاوار نيست كه قوم و خويشان من از دريافت عطاياى خود ممنوع شوند لذا خود را بحجاج تسليم نمود حجاج گفت خيلى مايل بودم كه بتو دست بيابم كميل گفت از عمر من چيزى باقى نمانده لكن موعد خداوند است و پس از قتل هم حساب است و امير المؤمنين عليه السلام نيز بمن خبر داده است كه تو قاتل من هستى حجاج گفت تو در قتل عثمان شريك بوده‏اى و بدين بهانه دستور داد سرش را از بدن جدا نمودند و كميل در نود سالگى بدرجه شهادت رسيد (9) .

6ـعبد الله بن عباس: (معروف بابن عباس) پسر عموى على عليه السلام و از اصحاب‏و محبين آنحضرت بوده است.ابن عباس در علم انساب و فقه و تفسير مهارت داشت و اين افتخارات را در اثر شاگردى على عليه السلام بدست آورده بود،مرد موقع شناس و بصير و يكى از رجال ممتاز بود بدينجهت هنگام انتخاب حكمين در صفين على عليه السلام او را تعيين نمود ولى مورد قبول سپاهيانش واقع نشد.

ابن عباس از دوستداران و شيعيان حقيقى على عليه السلام بود و هنگام شهادت آنجناب خيلى متأثر و محزون بود و در اثر گريستن زياد در اواخر عمر نابينا شد و بهمان وضع از دنيا رفت.

7ـقنبر:غلام مخصوص على عليه السلام بود و حجاج بن يوسف او را دستگير كرد و گفت تو بنده على بن ابيطالب هستى؟قنبر گفت من بنده خدا هستم و على هم ولينعمت من است.حجاج گفت از دين على تبرى و بيزارى بجوى قنبر گفت تو مرا راهنمائى كن بدينى كه بهتر از دين على باشد .

حجاج گفت حال كه از دين او تبرى نميجوئى پس هر گونه كشتن را اختيار ميكنى بگو تا ترا بدانقسم بقتل برسانم.قنبر گفت اختيار با خود تست بهر قسم كه تو مرا بكشى من هم ترا بهمان قسم (در روز قيامت) بقتل ميرسانم و بالاخره بدستور حجاج بشهادت رسيد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه قنبر على عليه السلام را خيلى دوست داشت و موقعيكه حضرت از منزل خارج ميشد قنبر هم با شمشير پشت سر او بيرون ميشد يكشب على عليه السلام فرمود قنبر چرا پشت سر من ميآئى؟عرض كرد بجهت آنكه مبادا صدمه‏اى بوجود مبارك تو وارد شود فرمود تو از اهل آسمان مرا حراست ميكنى يا از اهل زمين؟عرض كرد بلكه از اهل زمين فرمود بدون اذن خدا اهل زمين نميتوانند بمن صدمه‏اى برسانند پس قنبر برگشت (10) .

8ـرشيد هجرى:از اصحاب و محبان خاص على عليه السلام بود و روزى على عليه السلام باو فرمود اى رشيد صبر تو چگونه خواهد بود كه زنا زاده بنى اميه (ابن زياد) ترا بخواهد و دستها و دو پا و زبان ترا قطع كند؟عرض كرد يا امير المؤمنين عاقبت آمرزش و بهشت است؟فرمود اى رشيد تو در دنيا و آخرت با من خواهى بود.و در روايت است كه يكروز امير المؤمنين عليه السلام با اصحابش بنخلستانى رفته و در زير نخله‏اى نشستند و اصحاب قدرى از آن رطب چيدند و خدمت حضرت گذاردند رشيد عرض كرد يا امير المؤمنين چقدر رطب خوبى است!

على عليه السلام فرمود اى رشيد ترا بهمين درخت آويزان ميكنند از آن تاريخ به بعد رشيد روزها نزد آندرخت ميرفت و او را آب ميداد روزى كه رشيد بكنار درخت رفت ديد شاخه آنرا بريده‏اند گفت حتما اجل من نزديك شده است تا اينكه غلام ابن زياد پيش رشيد آمد و گفت امير را اجابت كن رشيد نزد عبيد الله بن زياد رفت آنملعون گفت از دروغهاى مولايت براى من نقل كن!رشيد گفت بخدا من دروغ نميگويم و مولايم هم دروغ نفرموده و بمن خبر داده كه دستها و پاها و زبان مرا قطع خواهى نمود.

عبيد الله گفت بخدا الان ما او را تكذيب ميكنيم آنگاه دستور داد دستها و پاهاى او را قطع كنند ولى زبانش را نبرند پس او را با دست و پاى بريده ميان بازار آوردند و او از امور عظيمه مردم را خبر ميداد تا اينكه ابن زياد دستور داد زبانش را هم قطع كردند و بهمان شاخه نخله بدار آويختند (11) .

9ـسهل بن حنيف:از دوستداران مخلص على عليه السلام بود و در صفين جنگهاى سختى نموده و پس از مراجعت از صفين در كوفه وفات نمود،سهل در زمان رسول اكرم نيز در غزوات شركت جسته و جزو چند نفرى است كه در احد از پيغمبر صلى الله عليه و آله حمايت نموده است شخص مورد اطمينانى بود و على عليه السلام در موقع حركت ببصره براى جنگ جمل او را در مدينه بجاى خود گذاشته بود.

10 و 11ـصعصعة بن صوحان و زيد بن صوحان:اين دو برادر هم از اصحاب خاص على عليه السلام بودند زيد در جنگ جمل شهيد شد.موقعيكه معاويه بكوفه آمده بود صعصعه روزى در كوفه بمعاويه گفت دلم نميخواست ترا خليفه ببينم معاويه گفت حالا كه مرا خليفه ميدانى برو بالاى منبر و على را سب كن!

صعصعه بمنبر رفت و گفت اى مردم معاويه بمن چنين گفته است ولى من لعن ميكنم معاويه را و كسى را كه على را لعن كند حاضرين مسجد نيز آمين گفتند.

12ـعمار ياسر:عمار در زمان عمر والى كوفه بود و در كوفه بنشر فضائل على عليه السلام مى‏پرداخت چون عمر اين خبر را شنيد او را معزول نمود عمار بمدينه آمد عمر از وى پرسيد آيا از اينكه معزول شدى غمگينى؟عمار گفت مسرور نبودم بمنصوب شدن از جانب تو در اينصورت چگونه محزون مى‏شوم بمعزول شدن؟عمار در صفين پس از جنگهاى سختى كه نمود بشهادت رسيد و در آنهنگام سنش متجاوز از نود سال بود و على عليه السلام از مرگ او بسيار اندوهناك شد.

على عليه السلام اصحاب ديگرى نيز مانند حجر بن عدى و قيس بن سعد و عدى بن حاتم و امثالهم داشته است كه در همه حال مورد اطمينان و اعتماد وى بوده‏اند.

پى‏نوشتها:‌


(1) اين كتاب تا كنون دو مرتبه بوسيله انتشارات فراهانى بقطع وزيرى و جيبى چاپ شده است .

(2) اين كتاب چهار مرتبه بوسيله انتشارات فروغى بطبع رسيده است.

(3) ارشاد مفيد جلد 1 باب 4ـاعلام الورى

(4) نهج البلاغه از نامه 38

(5) ناسخ التواريخ كتاب صفين ص 195

(6) منتخب التواريخ ص 154

(7) از كتاب تحفه ناصرى

(8 و 9) ارشاد مفيد

(10) بحار الانوار جلد 42 ص 122

(11) منتخب التواريخ ص 160