على كيست؟

فضل الله كمپانى

- ۲۴ -


4ـ نظر رجال عامه و ديگران در باره على عليه السلام

لو ان المرتضى ابدى محله لخر الناس طرا سجدا له (شافعى)

در دو فصل گذشته آيات و احاديثى چند در مورد ولايت و فضيلت على عليه السلام از كتب معتبره عامه نقل گرديد و هيچگونه استنادى بكتب و مدارك اماميه بعمل نيامد تا حقيقت امر بر همگان روشن شود و جاى مناقشه و مغالطه بر كسى باقى نماند در اين فصل نيز بعقيده و نظر شخصى بعضى از رجال و علماى اهل سنت در باره على عليه السلام اشاره مينمائيم.

ابن ابى الحديد دانشمند بزرگ معتزلى در اوائل شرح نهج البلاغه چنين ميگويد:

چه گويم در باره مردى كه دشمنانش بفضل و برترى او اقرار كردند و نتوانستند فضائل او را كتمان كنند و كوشش كردند كه بهر حيله و تدبيرى آن نور ايزدى را خاموش سازند لذا دست بتحريف حقائق زده و در صدد عيب جوئى در آمدند و در تمام منابر او را لعن كردند و مداحان آنحضرت را ارعاب نموده و بلكه محبوس و مقتول ساختند و از نقل هر گونه حديث و روايتى كه متضمن فضيلت و بلند آوازى او بود مانع شدند!اما هر كارى كردند بر عظمت و علو مقام او افزوده گشت همچنانكه مشك را هر قدر پوشيده دارند عطرش آشكار گردد و آفتاب را با كف دست نتوان مستور نمود و روز روشن را اگر چشمى (در اثر نابينائى) نبيند چشمهاى ديگر آنرا ادراك نمايند.و چه گويم در حق مردى كه هر گونه فضيلتى بدو منسوب و او رئيس فضائل و چشمه جوشان آنها است و تمام مناقب را زينت و شرافت باو است و هر كس هر چه از علوم و دانشها اكتساب كرده باشد از خرمن علوم او خوشه چينى‏كرده است و معلوم است كه اشرف علوم و دانشها علم الهى است زيرا شرف علم بشرف معلوم است و اين علم الهى از كلمات حكيمانه آنحضرت اقتباس شده و نقل گرديده و ابتداء و انتهايش از او است.

گروه معتزله كه اهل توحيد و عدل و ارباب نظرند بزرگانشان مانند و اصل بن عطا شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم نيز شاگرد پدرش محمد حنفيه بوده و محمد نيز پسر على عليه السلام است كه از درياى بيكران علوم آنجناب استفاده كرده است.و اما طائفه اشعريه اين گروه نيز در علوم خود منسوب به ابو الحسن اشعرى بوده و او هم شاگرد ابو على جبائى است كه خود يكى از مشايخ معتزله است و در هر حال هر دو فرقه از آنحضرت كسب دانش كرده‏اند و اماميه و زيديه هم كه انتسابشان به آنحضرت ظاهر و آشكار است.

و از جمله علوم علم فقه است و هر فقيهى كه در اسلام است خوشه چين خرمن فقاهت او است،فقهاى حنفى مانند ابو يوسف و محمد و غير آنها از ابو حنيفه اخذ فقه كرده‏اند و اما شافعى كه فقيه بزرگى است فقه را از محمد بن حسن آموخته و فقه او نيز بابو حنيفه برگشت ميكند.

و اما احمد بن حنبل فقه را از شافعى آموخته و در اينصورت فقه او نيز بابو حنيفه بر ميگردد و ابو حنيفه خود از شاگردان حضرت صادق عليه السلام است و فقه آنجناب نيز بوسيله پدرانش بعلى عليه السلام منتهى ميشود.

و اما مالك بن انس از ربيعة الرأى و او نيز از عكرمه،عكرمه هم از عبد الله بن عباس اخذ فقه نموده است و ابن عباس خود در خدمت على عليه السلام تلمذ نموده است (كه او را حبر امت گويند) و هنگاميكه باو گفتند علم تو نسبت بعلم پسر عمويت على عليه السلام بچه ميزان است گفت كنسبة قطرة من المطر الى البحر المحيط.مانند قطره بارانى نسبت بدرياى بى پايان (1) !ابن ابى الحديد پس از مدح و توصيف فراوان على عليه السلام از نظر فضائل نفسانى چون شجاعت و سخاوت و عبادت و ديگر صفات عاليه انسانى و سجاياى اخلاقى مينويسد چه بگويم در باره مردى كه بر تمام مردم بهدايت سبقت جست و بخدا ايمان آورده و او را پرستش نمود در حاليكه تمام مردم روى زمين سنگ را مى‏پرستيدند و منكر خالق بودند.هيچكس جز رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر آنحضرت در توحيد سبقت نگرفت و اكثر اهل حديث معتقدند كه او اول كسى است كه از پيغمبر تبعيت كرده و ايمان آورده است و جز عده قليلى در اين امر اختلاف نكرده‏اند و او خود فرمود انا الصديق الاكبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صليت قبل صلواتهم.يعنى من صديق اكبر و فاروق اولم كه پيش از اسلام مردم اسلام آوردم و پيش از نماز آنها نماز خواندم. (2)

ابن ابى الحديد چند صفحه پس از نوشتن اين مطالب ميگويد:فلا ريب عندنا ان عليا عليه السلام كان وصى رسول الله صلى الله عليه و آله و ان خالف فى ذلك من هو منسوب عندنا الى العناد (3) .يعنى در نزد ما شكى نيست كه على عليه السلام وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است اگر چه كسى كه در نزد ما از اهل عناد باشد با اين امر مخالف باشد.همچنين ابن ابى الحديد در مدح على عليه السلام هفت قصيده طولانى و غرا سروده است كه به القصائد السبع العلويات معروف است در قصيده اولى كه مربوط بفتح خيبر است ضمن مذمت شيخين چنين گويد :

و ما انس لا انس اللذين تقدما 
و فرهما و الفرقد علما حوب‏ 
و للراية العظمى و قد ذهبا بها 
ملابس ذل فوقها و جلابيب‏ 
يشلهما من ال موسى شمر دل‏ 
طويل نجاد السيف اجيد يعبوب‏ 
يمج منونا سيفه و سنانه‏ 
و يلهب نارا غمده و الانابيب‏ 
عذرتكما ان الحمام لمبغض‏ 
و ان بقاء النفس للنفس محبوب‏ 
ليكره طعم الموت و الموت طالب‏ 
فكيف يلذ الموت و الموت مطلوب‏ 
دعا قصب العليا يملكها امروء 
بغير افاعيل الدنائة مقضوب‏ 
يرى ان طول الحرب و البؤس راحة 
و ان دوام السلم و الخفض تعذيب‏ 
فلله عينا من راه مبارزا 
و للحرب كأس بالمنية مقطوب‏ 
جواد علا ظهر الجواد و اخشب‏ 
تزلزل منه فى النزال الاخاشيب‏ 
و اصلت فيها مرحب القوم مقضبا 
جرازا به حبل الامانى مقضوب‏ 
فاشربه كأس المنية احوس‏ 
من الدم طعيم و للدم.شريب (4) .

ترجمه ابيات:

ـو آنچه را كه فراموش كنم فرار كردن اين دو نفر را فراموش نميكنم با اينكه ميدانستند كه فرار از جنگ گناه است.

ـپرچم بزرگ و با افتخار پيغمبر را با خود بردند ولى (در اثر گريختن) لباس ذلت و خوارى بدان پوشانيدند.

ـقهرمان قويدلى از آل موسى (مرحب) آندو را راند در حاليكه تيغ تيز و بلندى در دست داشت و بر اسبى چالاك سوار بود.

ـشمشير و نيزه او مرگ ميريخت و از غلاف تيغش آتش زبانه ميكشيد (آنها چون مرحب را چنين ديدند فرار كردند) .

ـمن عذر شما دو نفر را (كه از ترس مرحب فرار كرديد) مى‏پذيرم زيرا هر كسى مرگ را دشمن داشته و دوستدار زندگى است.

ـبا اينكه هر وقت مرگ بسراغ شما ميآيد آنرا دوست نداريد آنوقت چگونه ممكن است خود بسراغ مرگ رويد و از آن لذت ببريد؟ـشما (دو تن مرد اين ميدان نيستيد بهتر كه) آنرا ترك گوئيد و بگذاريد راد مردى (على عليه السلام) آنرا مالك شود كه هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مردانگيش ننشسته است.

ـاو چنان كسى است كه طول جنگ و سختى را راحتى ميداند و دوام مسالمت و گوشه نشينى را رنج و عذاب ميشمارد.

ـخوشا بحال چشمى كه او را در حال جنگ و مبارزه بيند با اينكه در جنگ كاسه مرگ لبريز است.

ـبخشنده قويدلى كه سوار بر اسب تيز دو بوده و بهنگام جنگ كوه‏ها (از ترس او) بلرزه در آيند.

ـو مرحب در آنجنگ شمشير برنده‏اى را كشيده بود كه ريسمان آرزوها بوسيله آن (در اثر كشته شدن آرزو كنندگان) قطع ميشد.

ـپس شجاع پر دلى (على عليه السلام) كاسه مرگ را باو نوشانيد و او در جنگها (براى احياى حق) بسيار رزمنده و كشنده بود.همچنين در قصيده خامسه كه در وصف آنحضرت سروده چنين گويد :

هو النبأ المكنون و الجوهر الذى‏ 
تجسد من نور من القدس زاهر 
و وارث علم المصطفى و شقيقه‏ 
اخا و نظيرا فى العلى و الاواصر 
الا انما الاسلام لو لا حسامه‏ 
كعفطة عنز او قلامة حافر 
الا انما التوحيد لو لا علومه‏ 
كعرضة ضليل و نهبة كافر 
هو الاية العظمى و مستنبط الهدى‏ 
و حيرة ارباب النهى و البصائر 
تعاليت عن مدح فابلغ خاطب‏ 
بمدحك بين الناس اقصر قاصر 
اذا طاف قوم فى المشاعر و الصفا 
فقبرك ركنى طائفا و مشاعرى‏ 
و ان ذخر الاقوام نسك عبادة 
فحبك اوفى عدتى و ذخائرى‏ 
و ان صام ناس فى الهواجر حسبة 
فمدحك اسنى من صيام الهواجر 
نصرتك فى الدنيا بما استطيعه‏ 
فكن شافعى يوم المعاد و ناصرى (5) .

ترجمه ابيات:

ـاوست خبر مكنون (كه جز خدا سر آنرا كس نداند) و چنان ذاتى كه از نور تابان عالم قدس در اين دنيا قبول تن نموده است.

و وارث علم پيغمبر صلى الله عليه و آله و برادر اوست و در علو مقام و اخلاق كريمه نظير و مانند اوست.

ـبدانكه اگر شمشير او نبود اسلام از بى ارزشى مانند آب بينى بز و يا مثل تراشيده سم بود (اگر جانفشانى او در غزوات نبود اسلام رواج نميگرفت و در نظر مشركين همچنان بى اهميت و بى ارزش بود) .

ـبدانكه اگر علوم او نبود علم توحيد در معرض شخص گمراه قرار گرفته و غارت شده كافر بود .

ـاو آيت بزرگ خدا و استنباط كننده هدايت است كه صاحبان عقل و بصيرت در وجود او بحيرت افتاده‏اند.

ـتو از مدح و توصيف بالاترى و بليغ‏ترين خطيب موقع مدح تو در ميان مردم عاجزترين درماندگان است.

ـزمانيكه گروهى بهنگام حج در مشاعر و صفا طواف ميكنند قبر تو هم ركن و مشاعر من است كه آنجا طواف ميكنم.

ـو اگر گروههائى از مردم براى آخرت خود عبادتى ذخيره ميكنند پس بهترين و كافى‏ترين توشه و ذخيره من محبت تست.

و اگر مردم در شدت گرما براى رضاى خدا روزه ميگيرند پس مدح تو بالاتر از روزه روزهاى گرم است.

ـبآنچه استطاعت داشتم در دنيا ترا (با مدح و تمجيد) يارى نمودم پس تو هم در روز رستخيز شفيع و كمك من باش.و باز در قصيده فتح مكه چنين گويد:

طلعت على البيت العتيق بعارض‏ 
يمج نجيعا من ظبى الهند احمرا 
و اظهرت نور الله بين قبائل‏ 
من الناس لم يبرح بها الشرك نيرا 
رقيت باسمى غارب احدقت به‏ 
ملائك يتلون الكتاب المسطرا 
بغارب خير المرسلين و اشرف‏ 
الانام و ازكى ناعل وطأ الثرى‏ 
فسبح جبريل و قدس هيبة 
و هلل اسرافيل رعبا و كبرا 
فتى لم يعرق فيه تيم بن مرة 
و لا عبد اللات الخبيثة اعصرا 
و لا كان معزولا غداة برائة 
و لا عن صلوة ام فيها مؤخرا 
و لا كان يوم الغار يهفو جنانه‏ 
حذارا و لا يوم العريش تسترا 
حلفت بمثواه الشريف و تربة 
احال ثراها طيب رياه عنبرا 
لاستنفدن العمر فى مدحى له‏ 
و ان لا منى فيه العذول فاكثرا (6)

ترجمه ابيات:

ـبا لشگرى انبوه كه از تيزى شمشيرهايشان خون ميچكيد (بدون اطلاع قبلى) وارد مكه گرديدى .

ـو در ميان طوائفى از مردم كه هنوز مشرك و بت پرست بودند نور (دين) خدا را ظاهر و آشكار نمودى.

ـبه بلندترين شانه‏اى (بدوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن هبل) بالا رفتى و در حاليكه فرشتگان كتاب مسطور را ميخواندند نظاره ميكردند.

ـبدوش بهترين پيغمبران و اشراف مردمان (كائنات) و پاكيزه‏ترين كفش پوشى كه راه رفته بر خاك.

ـپس (براى بت شكنى تو) جبرئيل از هيبت و شكوه تو تسبيح كرد و تقديس نمود و اسرافيل هم از روى رعب تهليل و تكبير گفت.ـجوانمردى كه در نسب او تيم بن مرة (قبيله ابو بكر) مدخليت ندارد و هرگز در تمام روزگارش لات خبيثه را پرستش نكرده است.

ـو نه (مانند ابو بكر) از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد شروع آنرا كرده بود بر كنار گرديد.

ـاو مانند ابو بكر نبود كه در غار (با اينكه پيغمبر در كنارش بود از ترس مشركين) دلش بلرزد و يا در سايبان بدر پنهان شود و جنگ نكند.

ـسوگند ميخورم بجايگاه شريف آنحضرت و بخاكى كه بوى خوش آن مثل عنبر است.

ـهر آينه عمر خود را در مدح آنحضرت تمام ميكنم اگر چه مرا ملامت كند كسى كه بسيار ملامت كننده باشد.

شافعى هم كه يكى از پيشوايان چهار فرقه اهل سنت است در باره حضرت امير عليه السلام چنين گويد:

قيل لى قل فى على مدحا 
ذكره يخمد نارا مؤصده‏ 
قلت لا اقدر فى مدح امرء 
ضل ذو اللب الى ان عبده‏ 
و النبى المصطفى قال لنا 
ليلة المعراج لما صعده‏ 
و ضع الله بكتفى يده‏ 
فاحس القلب ان قد برده‏ 
و على واضع اقدامه‏ 
فى محل وضع الله يده.

ترجمه ابيات:

ـبمن گفته شد كه در باره على مدح بگو كه ذكر او آتش شعله‏ور (دوزخ) را خاموش ميكند.

ـگفتم توانائى مدح كسى را ندارم كه در باره او شخص صاحب عقل بگمراهى افتاده تا جائيكه او را پرستش نموده است!

ـو پيغمبر برگزيده صلى الله عليه و آله بما فرمود كه در شب معراج چون‏بالا رفت.

ـخداوند دست خود را بدوش او نهاد كه قلب وى احساس آرامش نمود.

ـو على پاى خود را در محلى گذاشت كه خداوند دست عنايتش را در آنجا نهاده بود (اشاره است ببالا رفتن على عليه السلام روى دوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن بت هبل) .

همچنين شافعى در باره آنحضرت گويد:

احب عليا لا ابالى و ان فشا 
و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء 
انا عبد لفتى انزل فيه هل اتى‏ 
الى متى اكتمه،اكتمه الى متى.

ـعلى را دوست دارم (و از دشمنان) باك ندارم اگر چه آشكار شود و اين دوستى فضل خدا است كه بهر كه خواست ميدهد.

ـمن بنده آن جوانمردى هستم كه سوره هل اتى در شأن او نازل شده تا كى آنرا پنهان كنم و تا كى آنرا بپوشانم.و باز در مدح خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله گويد:

اذا فى مجلس ذكروا عليا 
و شبليه و فاطمة الزكية 
يقال تجاوزوا يا قوم هذا 
فهذا من حديث الرافضية 
هربت الى المهيمن من اناس‏ 
يرون الرفض حب الفاطمية 
على ال الرسول صلوة ربى‏ 
و لعنته لتلك الجاهلية

ـزمانيكه در مجلسى على و حسنين و فاطمه عليهم السلام ذكر ميشوند.

ـگفته ميشود كه اى قوم از اين سخنان بگذريد كه اينها از سخنان رافضى‏ها است.

ـبسوى خداوند مهيمن ميگريزم از مردمى كه دوستى اولاد فاطمه را رفض مى‏بينند.

ـدرود پروردگار من بر اولاد رسول صلى الله عليه و آله باد و لعنت او برچنين جاهليتى .

عمرو عاص نيز در مدح على عليه السلام قصيده‏اى دارد معروف بجلجليه كه در آن بماجراى روز غدير اشاره كرده و ولايت آنحضرت را تصديق و تأييد كرده است و جريان امر بدينقرار بوده كه پس از آنكه عمرو عاص چنانكه سابقا اشاره شد از جانب معاويه بحكومت مصر منصوب گرديد معاويه از او تقاضاى خراج مصر را نمود عمرو اعتنائى نكرد معاويه براى بار دوم و سيم قضيه را تعقيب كرد عمرو در پاسخ معاويه قصيده غرائى سروده و باو ارسال نمود علامه امينى آنرا در جلد دوم الغدير آورده و دانشمند محترم محمد على انصارى نيز قصيده مزبور را بصورت نظم ترجمه كرده است و ما ذيلا همان ترجمه را مينگاريم:

معاويه هلا اى مرد جاهل‏ 
نقاب جهل را از رخ فرو هل‏ 
مگر كردى تو مكر من فراموش‏ 
بصفين در چنان غوغاى هائل‏ 
گروهى سوى تو از مردم شام‏ 
نهاده رو بدستور تو مايل‏ 
بدانها گفتمى هر فرض و واجب‏ 
بدون حب تو كارى است باطل‏ 
تمام،اين‏گفته را از من شنفتند 
ز حق گرداند روى آن جيش غافل‏ 
ز من پرسان همه جهال شامى‏ 
كه آيا ما ببريم از على دل؟ 
بگفتم بايد آرى برگزيدن‏ 
چنان مفضول بر آن مرد فاضل‏ 
على چون خون عثمان ريخت بر خاك‏ 
از او ريزيد خون چون دمع هاطل‏ 
چو جيش شام از من اين شنيدند 
بجنگ و كينه گرديدند شاغل‏ 
همه بند كمر را تنگ بستند 
كه جويند از غضنفر خون نعثل‏ 
على چون اژدهاى مردم او بار 
چو ديدم پاره كرد از ما سلاسل‏ 
مصاحف بر سنان نيزه بستم‏ 
برايت كردم آسان كار مشكل‏ 
بلشگر كشف عورت ياد دادم‏ 
كه چون بايد عقب زد شير مقبل‏ 
به پيش نيش تيغ شير يزدان‏ 
بروى خاك،خود كردم شل و ول‏ 
معاويه مگر كردى فراموش‏ 
نمودم دومة الجندل چو منزل‏ 
چو عجل سامرى آن اشعرى مرد 
ابو موسى سفيه و غير عاقل‏ 
مرا دانست همچون خويش نادان‏ 
چنان گاوى مرا بد در مقابل‏ 
بنرميها چنانش بردم از راه‏ 
كه مقصودم همه زو گشت حاصل‏ 
على را از خلافت خلع كردم‏ 
بسان خلع خاتم از انامل‏ 
ترا پوشاندم آن جامه به پيكر 
چنان نعلى كه پوشانى بناعل‏ 
پس از مأيوسى از كار خلافت‏ 
شدى از من تو سر خيل قبائل‏ 
ترا من بر سر منبر نشاندم‏ 
همه رنج تو از من گشت زايل‏ 
ترا من كرده‏ام مشهور آفاق‏ 
خر و بار است مشهور از اوائل‏ 
بدان اى زاده هند جگر خوار 
اعالى نيز دانند و اسافل‏ 
اگر نيرنگ و مكر من نمى‏بود 
نمى‏بودى خلافت را تو شامل‏ 
بدل كردم بدنيا دين خود را 
فكندم خود بچاهى گود و هائل‏ 
مگر ما،در غدير خم نبوديم‏ 
محمد نزد طفل و پير و كامل‏ 
بفرمان خدا با ساربان گفت‏ 
الا يا ناقگى محمل فرو هل‏ 
سريرى از جهاز اشتران ساخت‏ 
كه بينندش همه خيل و قوافل‏ 
كمرگاه على را چنگ بر زد 
همه ديديم از او دست و انامل‏ 
على را گفت مير مؤمنان است‏ 
بدان جبريل از عرش است نازل‏ 
هر آنكس را منم مولا و آقا 
على مولا است گر دانا و جاهل‏ 
هر آنكس عهد ما را در شكسته است‏ 
خدا زو بشكند بند و مفاصل‏ 
عمر آن كوترا شيخ و دليل است‏ 
به بخ بخ على را گشت قائل‏ 
بجان و دل على را دست بوسيد 
به بيعت او از اول گشت داخل‏ 
من و تو هر دو،با كارى كه كرديم‏ 
بدوزخ هر دو خود كرديم داخل‏ 
كجا با خون عثمان ميتوان رست‏ 
از آن موقف كه بس سختست مخجل‏ 
على در حشر فردا دشمن ما است‏ 
ز ما كيفر كشد خلاق عادل‏ 
نميدانم چه عذر آريم فردا 
چه بايد گفت پاسخ در مقابل‏ 
بمن بستى تو عهد اى زاده هند 
كه چون آن جنگ و كين گرديد زايل‏ 
ز شيران حجازى بسته شد دست‏ 
كشيدى رخت از آن دريا بساحل‏ 
مرا بخشى تو استاندارى مصر 
شوم سيراب از آن شيرين مناهل‏ 
ز دين بگذشته كوشيدم كه تا آنك‏ 
ترا بر تخت بنشاندم بباطل‏ 
بتو گرديد صافى عرصه ملك‏ 
همه شيران كشيدى در سلاسل‏ 
روان شد از تو فرمان در ممالك‏ 
بسويت آمد از هر سو قوافل‏ 
كنون از من خراج مصر خواهى؟ 
زهى سوداى خام و فكر باطل! 
بياد آور همان شب را كه چون سگ‏ 
سپاهت ميزدى فرياد هائل‏ 
ز دست حيدر صفدر فتاده‏ 
بچرخ چارمين بانگ زلازل‏ 
ز تيغ مالك اشتر طپيده‏ 
بخون سر لشگرانت همچو بسمل‏ 
ز ترس و بيم مردان عراقى‏ 
بگردت لشگرت نوح ثواكل‏ 
تو چون مرغى كه سخت افتاده در دام‏ 
رهائى خواستى زان دام مشكل‏ 
بدان وسعت فضا بر سينه‏ات تنگ‏ 
بچشمت كوه و تل چون حب فلفل‏ 
بذيل من زدى دست و من از مكر 
از آن آشوب كردم راحتت دل‏ 
كنون يكسو نهى شرم و حيا را 
دهى تشكيل دور از من محافل‏ 
شنيدستم كه تا با عتبه گفتى‏ 
كه بنمايد بمصر و نيل منزل‏ 
بحق حق شنيدم گر كه زين بعد 
نشينى بين اقران و اماثل‏ 
چنان فرعون آرى ياد از مصر 
چنان هامان ز تو كوبم كواهل‏ 
يكى لشگر روان سازم سوى شام‏ 
شرائينت بر آرند از مفاصل‏ 
ز او رنگ خلافت بر سر خاك‏ 
كشانندت نشانندت بمعزل‏ 
على شايسته او رنگ شاهى است‏ 
نه تو اى مرد رذل و پست و جاهل‏ 
كجا آنكرمك شب تاب و خورشيد 
بسيمرغى مگس كى شد معادل‏ 
معاويه است مركز بر بديها 
على مجموعه و كان فضائل (7)

معاويه روزى از عقيل در باره على عليه السلام مطالبى مى‏پرسيد عقيل جريان حديده محماة را بمعاويه شرح داد معاويه گفت:رحم الله ابا حسن فلقد سبق من كان قبله و اعجز من ياتى بعده (8) . (خدا رحمت كند على را كه برپيشينيانش سبقت گرفت و آيندگان را عاجز و در مانده نمود) .

جار الله زمخشرى كه از فحول علماء و مفسرين اهل سنت بوده و به تعصب موصوف است ميگويد در حديث قدسى وارد است كه خداى تعالى فرمايد:

لا دخل الجنة من اطاع عليا و ان عصانى،و ادخل النار من عصاه و ان اطاعنى. (داخل بهشت ميكنم آنكس را كه اطاعت على را نمايد اگر چه مرا نا فرمانى كند،و داخل دوزخ ميكنم كسى را كه على را نافرمانى كند اگر چه مرا اطاعت كرده باشد)

آنگاه زمخشرى ميگويد اين رمزى نيكو است چه دوستى و حب على عليه السلام ايمان كامل است و با وجود ايمان كامل اعمال سيئه بايمان زيان نميرساند و اينكه خداوند ميفرمايد اگر چه بمن عصيان نمايد او را ميآمرزم براى اكرام مقام على عليه السلام است.و اينكه فرمود بآتش در افكنم آنكس را كه با على عصيان ورزد اگر چه مرا اطاعت كند براى اينست كه هر كس دوستدار على نباشد او را ايمانى نيست و طاعت ديگرش از راه مجاز است نه حقيقت زيرا كه ساير اعمال وقتى حقيقى خواهند بود كه بدوستى على عليه السلام مضاف گردد.پس هر كس دوست بدارد على را البته اطاعت كرده است خدا را و هر كس مطيع خدا باشد رستگار گردد بنا بر اين حب على اصل ايمان و بغض على اصل كفر بوده و در روز قيامت جز حب و بغض نيست يعنى حال مردم از اين دو بيرون نيست كه يا دوستدار على هستند و يا دشمن او،دوستدار آنحضرت را سيئه و حسابى نيست و هر كس را حسابى نباشد بهشت منزل و سراى او است و دشمن او را ايمانى نيست و هر كس را ايمان نباشد خداوندش بنظر رحمت نگردد و طاعتش عين معصيت باشد و جايش در جهنم است.پس دشمن على را هرگز از گزند عذاب رهائى نيست و دوست او را در عرصه محشر توقف و درماندگى نباشد.فطوبى لاوليائه و سحقا لاعدائه.

خوشا بحال دوستانش و بدا براى دشمنانش (9) .

احمد بن حنبل كه پيشواى فرقه حنبلى است گويد:ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله من الفضائل ما جاء لعلى (10) .يعنى آنچه از فضائل براى على عليه السلام‏آمده بهيچيك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نيامده است.

ابن جوزى در تذكره خود مينويسد فضائل امير المؤمنين عليه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر و از سنگريزه بيشتر است و آن بر دو قسم است يكقسم از قرآن استنباط شده و قسم ديگر از سنت طاهره مفهوم ميشود (11) .بعضى از محققين خارجى و مستشرقين نيز ضمن اظهار نظر در باره شخصيت على عليه السلام بولايت و خلافت بلا فصل آنحضرت هم اشاره كرده‏اند چنانكه جان ديون پورت دانشمند انگليسى در باره يوم الانذار (كه شرحش سابقا گذشت) مينويسد كه پيغمبر در پايان كلام اين جملات را با فصاحت و بلاغت بيان كرد كه از ميان شما كدام كس مرا يار و ياور خواهد بود كه اين بار را بر دوش گذارد؟كيست آن مردى كه خليفه و وزير من باشد همانطور كه هارون براى موسى بود؟

افراد حاضر در آن مجلس همه در حال بهت و سكوت ماندند و هيچكدام جرأت نكردند اين عطيه خطير را بپذيرند تا اينكه على جوان و چالاك پسر عم پيغمبر برخاست و گفت من اين دعوت را مى‏پذيرم و وزارت ترا بر عهده ميگيرم.محمد صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين بيانات،على جوان و جوانمرد را در آغوش گرفت و او را بسينه‏اش چسباند و (بحاضرين) گفت برادر و وزير مرا ببينيد (12) .

توماس كارلايل انگليسى در كتاب الابطال كه بعنوان قهرمانان بفارسى ترجمه شده است مينويسد ما چاره نداريم جز اينكه او را دوست داشته باشيم بلكه باو عشق بورزيم زيرا او جوانمردى شريف و بزرگوار بود دلش از مهر و عطوفت سرشار و در عين حال از شير شجاع‏تر بود،او عادل بود و در اين امر بقدرى افراط كرد كه حتى جان خود را نيز در راه عدالت فدا نمود (13) .

شبلى شميل با اينكه شخص مادى است ميگويد امام على بن ابيطالب بزرگ بزرگان و تنها نسخه منحصر بفردى است كه شرق و غرب،گذشته و آينده نتوانسته است صورتى كه با اين اصل تطبيق كند بيرون دهد.بارون كاراديفو دانشمند فرانسوى گويد:على مولود حوادث نبود بلكه حوادث را او بوجود آورده بود اعمال او مخلوق فكر و عاطفه و مخيله خود او است پهلوانى بود كه در عين دليرى دلسوز و رقيق القلب،و شهسوارى بود كه در هنگام رزم آزمائى زاهد و از دنيا گذشته بود بمال و منصب دنيا اعتنائى نداشت و در راه حقيقت جان خود را فدا نمود روحى بسيار عميق داشت كه ريشه آن ناپيدا بود و در هر جا خوف الهى آنرا فرا گرفته بود.

بارى عظمت و حقانيت على عليه السلام بر تمام محققين و علماى جهان اعم از اهل سنت و ديگران ثابت و روشن است و ما براى نمونه بنگارش اين مختصر اكتفا كرديم.

پى‏نوشتها:‌


(1) ابن ابى الحديد كه خودش معتزلى است ضمن اينكه على عليه السلام را از نظر علم ميستايد منشأ علوم فرقه‏هاى معتزله و اشعريه و حنفيه و ديگران را نيز غير مستقيم به آنحضرت نسبت ميدهد و چنين وانمود ميكند كه آنها هم بر حق ميباشند ولى بايد دانست كه اين گروهها بعدا راه غير مستقيم پيموده و از طريقه حقه اماميه خارج شده‏اند.

(2) بحار الانوار جلد 41 نقل از شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 7ـ .14

(3) شرح نهج البلاغه جلد 1 ص .26

(4) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الاولى.

(5) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الخامسة

(6) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الثانية

(7) محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر شناخته شده جلد اول ص .367

(8) بحار الانوار جلد 42 نقل از ابن ابى الحديد.

(9) نقل از ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 127

(10) كشف الغمه ص 48

(11) ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 134

(12) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن جيبى ص 27

(13) الابطال ص 128