على كيست؟

فضل الله كمپانى

- ۱۷ -


3ـ علم و حكمت على عليه السلام

ان ههنا لعلما جما (على عليه السلام)

در مورد علم امام و پيغمبر عقايد مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعيه دور ميزند و جز خدا كسى از امور غيبى آگاه نميباشد زيرا آياتى در قرآن وجود دارد كه مؤيد اين مطلب است من جمله خداوند فرمايد:

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)

(1) كليدهاى خزائن غيب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نيست) و همچنين فرمايد: (و ما كان الله ليطلعكم على الغيب) (2) و خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد) در برابر اين گروه جمعى نيز آنها را بر همه امور اعم از تكوينى و تشريعى آگاه دانند و عده‏اى هم كه مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند ديگر پيشوايان دانسته و گويند ممكن است او چيزى را نداند در حاليكه اشخاص ديگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندتريد حتى زنهاى پشت پرده) .

بحث در اين موضوع از نظر فلسفى مربوط است بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اينكه علم از چه مقوله‏اى ميباشد و خلاصه آنكه علم انكشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و كسبى تقسيم ميشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقيقت و كيفيت آن هيچگونه راهى نيست،و علم كسبى مربوط بافراد بشر است كه هر كسى ميتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از ديگرى دانشى تحصيل نمايد.و شق سيم علم لدنى و الهامى است كه مخصوص انبياء و اوصياء آنها ميباشد و اين قسم علم مانند علم افراد بشر كسبى و تحصيلى نيست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نيست بلكه علمى است عرضى كه از جانب خدا بدون كسب و تحصيل به پيغمبران و اوصياء آنها افاضه ميشود و آنان با اذن و اراده خدا ميتوانند از حوادث گذشته و آينده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش ديگران پاسخ مقتضى گويند چنانكه خداوند درباره حضرت خضر فرمايد : (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غيبى تعليم داديم) و همچنين حضرت عيسى عليه السلام كه از جانب خدا علم لدنى داشت بقوم خود گويد:

(و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم) (6) .

(شما را خبر ميدهم بدانچه ميخوريد و آنچه در خانه‏هايتان ذخيره ميكنيد.)

بنابر اين آياتى كه در قرآن علم غيب را از غير خدا نفى ميكند منظور علم ذاتى است كه مختص ذات احديت است و در جائيكه آنرا براى ديگران اثبات ميكند علم لدنى است كه بوسيله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه ميشود و آنان نيز با اراده خدا از امور غيبى آگاه ميگردند چنانكه فرمايد:

(عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غيب است و ظاهر نسازد بر غيب خود احدى را مگر كسى را كه براى پيغمبرى پسنديده باشد.)

با توجه بمفاد آيات گذشته،رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزديكتر است مسلما علم بيشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن كريم كه فرمايد (علمه شديد القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بيش از هر كسى آگاه بوده است و علم على عليه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زيرا على عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود،و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:

انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليأت الباب (10)

همچنين نقل كرده‏اند كه فرمود:

انا دار الحكمة و على بابها (11) .

خود حضرت امير عليه السلام فرمود:

لقد علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله الف باب كل باب يفتح الف باب (12) .

يعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد كه هر بابى هزار باب ديگر باز ميكند.

شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة مينويسد كه على عليه السلام فرمود.

سلونى عن اسرار الغيوب فانى وارث علوم الانبياء و المرسلين (13) .

(درباره اسرار غيب‏ها از من بپرسيد كه من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود علم و حكمت بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گرديده و يك جزء به بقيه مردم و على در آن يك جزء هم اعلم مردم است (14) .

و از ابن عباس روايت شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى (15) يعنى على بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترين آنها در داورى كردن است.

ابن ابى الحديد كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح كرده است گويد كه كليه علوم اسلامى از على عليه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانيهاى خود با بليغ‏ترين وجهى ايراد نموده است.

على عليه السلام صريحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسيد از من پيش از آنكه از ميان شما بروم!و از اين جمله كوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائى بغير از وى از كسى ديده و شنيده نشده است چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد همه مردم اجماع كردند بر اينكه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابيطالب (16) .

علماء و مورخين (از عامه و خاصه) نوشته‏اند كه على عليه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونىـاز من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشينم در ميان اهل تورات باحكام تورات فتوى دهم در ميان اهل انجيل بانجيل و در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن بقرآن بطوريكه اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گويند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد سوگند بآنكه دانه را (در زير خاك) بشكافت و انسان را آفريد اگر از يك يك آيه‏هاى قرآن از من بپرسيد شما را از زمان نزول آن و همچنين در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اينكه در مكه يا در مدينه نازل شده است خبر ميدهم (17) .

على عليه السلام با آنهمه علم و دانش در ميان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نميشدند و مصداق سخن سعدى را داشت كه گويد:

عالم اندر ميانه جهال‏ 
مثلى گفته‏اند صديقان‏ 
شاهدى در ميان كوران است‏ 
مصحفى در سراى زنديقان

على عليه السلام هميشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پيدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو كند و اشاره بسينه خود كرده و ميفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سينه من درياى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانين كلى طبيعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على عليه السلام كاملا هويدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهين و غيره استفاده‏هاى شايانى از آنها نموده‏اند.

خلفاى ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا اشاره شد در رفع مشكلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد ميكردند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يونانى و يهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند،فيلسوف يونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند،حكيم يهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .

شريفترين علوم علم مبدأ و معاد است كه در كلام على عليه السلام به بهترين وجهى بيان شده است بطوريكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضيح دهد.

حديث نفس و حديث حقيقت كه در برابر سؤال كميل بن زياد بيان فرموده مورد تفسير علماى حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشريت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه بايد و شايد ادراك كنند.على عليه السلام در حدود يازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلى و دينى و اجتماعى و اخلاقى بيان فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت نموده كه در ميان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى وجود داشتند كه در ميان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .

على عليه السلام در ادبيات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب فورى ميداد و معانى بزرگ و عاليه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بيان مينمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از رياضى و طبيعى و ديگر علوم بدون تأمل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پيمود،كسى از حضرتش كوچكترين مضرب مشترك اعداد را از يك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ايام اسبوعك فى ايام سنتك.

يعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد كه از يك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسيم است.

سرعت ادراك و انتقال،و تيز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحير و متعجب ميساخت چنانكه عمر گفت:يا على تعجب من از اينكه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نيست بلكه تعجب من از اينست كه تو هرگونه سؤال مشكلى را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون انديشه و تأمل جواب ميدهى!حضرت فرمود اى عمر اين دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نكردى؟عرض كرد اين واضح و معلوم است احتياجى بانديشه ندارد،على عليه السلام فرمود كليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

على عليه السلام در اسرار هستى و نظام طبيعت حكيمانه نظر ميكرد و سخنانى در توحيد و الهيات و كيفيت عالم نامرئى بيادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.

4ـ شجاعت و هيبت على عليه السلام

انا وضعت فى الصغير بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون و ربيعة و مضر.

(نهج البلاغه خطبه قاصعه)

صفت شجاعت يكى از اركان اصلى فضائل نفسانى است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطيره و هولناك،و مظهر تام و مصداق حقيقى آن وجود على عليه السلام بود.

اگر چه در فصول پيشين ضمن شرح خدمات نظامى آنجناب چه در غزوات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و چه در جنگهاى دوران خلافتش (جنگهاى جمل و صفين و نهروان) شمه‏اى از هيبت و شجاعت او نگارش گرديد ليكن هر چه در اينمورد گفته و نوشته شود اندكى از بسيار و يكى از هزار بيشتر نخواهد بود.

بنا بنقل مورخين رنگ على (ع) گندمگون،چشمان مباركش درشت و جذاب،ابروانش پيوسته و پر پشت،دندانهايش محكم و سفيد و چون مرواريد بود.دست و بازو و ساعد بى نهايت قوى و گوشت آن پيچيده و محكم و در تمام عرب بسطبرى بازو و محكمى عضلات مشهور بود چنانكه گوئى گوشت و پوست و استخوان آنرا كوبيده و آنگاه دست بازو و ساعد ساخته‏اند.

على عليه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزيده و محكم و چون آهن صلب بنظر ميآمد و بطور كلى آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسمانى و در نهايت نيرومندى بود.مورخين عموما معتقدند كه شجاعت و زورمندى على عليه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود،پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بكشتى وا ميداشت و آنحضرت با اينكه از جهت سن خيلى كوچكتر از آنان بود ولى با سرعت عجيبى آنها را بر زمين ميزد.از زبير بن عوام نقل كرده‏اند كه قسم ياد كرد و گفت در هيچيك از جنگها از هيچ شجاعى نترسيدم مگر در مقابل على عليه السلام كه از شدت وحشت خود را گم ميكردم.و اين تنها زبير نبود كه از مقابله با او وحشت مينمود بلكه تمام قهرمانان نيرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نميكردند چه خوب گفته شاعر:

اغمد السيف متى قابله‏ 
كل من جرد سيفا و شهر (20)

هيبت على عليه السلام بحدى بود كه چون چشم مبارزى باو ميافتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا ميگرفت و در اثر هيبت آنحضرت نيروى هر گونه مقاومت و تهاجم از وى سلب شده و با كمال درماندگى طعمه شمشير او ميگشت چنانكه خود آنجناب در پاسخ اين سؤال كه بچه چيزى بر مبارزان غلبه كردى فرمود كسى را ملاقات نكردم جز اينكه او مرا عليه جان خود كمك نمود (سيد رضى عليه الرحمة دنبال كلام امام فرمايد مقصود حضرت تمكن هيبت او در دلها است) (21) رشادتها و جانفشانيهاى او در غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله همه را متحير و متعجب نمود و خوابيدن وى در شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت از يك قلب قوى و روح بزرگ حكايت ميكند،ثبات و پايدارى على عليه السلام در صحنه‏هاى كارزار در برابر حملات عمومى دشمن براى مردم ديگر محال و غير ممكن است.معاويه براى اينكه لشگر آرائى خود را بگوش على عليه السلام برساند در يكى از نامه‏هاى خود به آنحضرت نوشت كه سپاهى عظيم براى جنگ او آماده نموده است،طرماح بمعاويه گفت ترسانيدن تو على را از زيادى و انبوهى سپاه مثل ترسانيدن مرغابى است بزيادى آب!

حضرت سجاد عليه السلام در مجلس يزيد ضمن ايراد خطبه‏اى كه خود را معرفى ميكرد بپاره‏اى از اوصاف و فضائل على عليه السلام اشاره نمود و فرمود:من پسر كسى هستم كه از همه قوى‏تر و شجاع‏تر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شير دليرى بود كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزه‏ها و نزديك شدن سواران آنها را مانند آسياب نرم ميكرد و مانند تند بادى كه در گياه خشگيده بوزد آنها را پراكنده ميساخت (22) .

اين توصيفى كه امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگى نبوده است بلكه يك حقيقت غير قابل انكارى است كه يك امام از امام ديگر كه مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائى داشت آنرا بيان نموده است.

شيخ مفيد شجاعت آنحضرت را نوعى اعجاز دانسته و مينويسد:هيچ جنگجوى كار آزموده‏اى ديده نشده است كه هميشه در جنگ پيروز شود بلكه گاهى بر دشمنش غلبه كرده و گاهى نيز شكست خورده است و همچنين ضربت شمشير هيچ دلاورى هميشه چنان نبوده است كه دشمن در اثر زخم آن جان سپرد بلكه گاهى فوت كرده و گاهى هم بهبودى يافته است و چنين امرى در طول تاريخ سابقه ندارد مگر امير المؤمنين عليه السلام كه با هر هماوردى بمبارزه برخاست بر او چيره گشت و بهر رزمجوئى ضربتى زد او را بهلاكت رسانيد و اين هم از موجباتى است كه او را از همگان ممتاز ميكند و خداوند جريان عادى امور را در هر جا و زمان بوسيله او بهم زده و وجود وى يكى از نشانه‏هاى روشن خداى تعالى ميباشد (23) .

قوت قلب على عليه السلام كه از ايمان و يقين وى سر چشمه مى‏گرفت در هيچ‏بشرى ديده نشده است،روزى در جنگ صفين بچهره خود نقاب زده و بصورت يك فرد ناشناس در جلو صفوف شاميان مبارز ميطلبيد پس از آنكه گروهى از مبارزان شام را بخاك هلاكت افكند معاويه بعمرو عاص گفت:اين شجاع قويدل كيست؟

عمرو گفت يا عبد الله ابن عباس است!و يا خود على است معاويه گفت چگونه ميتوان تشخيص داد؟

عمرو گفت:ابن عباس مرد شجاعى است ولى در مقابل حمله عمومى سپاه باين انبوهى نميتواند مقاومت كند تمام سپاهيان را فرمان حمله بده.كه از جاى بجنبند و باين جنگجو حمله كنند اگر رو گردانيد ابن عباس است و اگر ثابت و پا بر جا ماند على است زيرا على از تمام عرب اگر بمقابله‏اش برخيزند رو نميگرداند چه رسد بسپاه تو (24) .

معاويه براى آزمايش فرمان حمله عمومى داد و تمام سپاه او بحركت در آمد اما آن مبارز چون كوه آهنين در جاى خود ثابت و بر قرار بود آنگاه فهميدند كه على عليه السلام است پيكار ميكند لذا فرمان عقب نشينى دادند.

وقتى صداى على عليه السلام در ميدانهاى جنگ بلند ميشد دل و زهره قهرمانان آب ميگرديد و لرزه بر اركان وجود آنها ميافتاد.در جنگهاى جمل و صفين غالب اوقات يك تنه خود را بر سپاهيان مخالف ميزد و صفوف آنها را متلاشى كرده و پراكنده ميساخت.

بتصديق دوست و دشمن على عليه السلام كرار غير فرار و اسد الله الغالب و غالب كل غالب بود،زره آنحضرت كه بمنزله لباس جنگ او بود مانند پيشبندى فقط با چند حلقه در شانه‏هاى او بهم وصل ميشد و بكلى فاقد قسمت پشت بود علت اين امر را از وى سؤال كردند فرمود:من هرگز پشت بدشمن نخواهم نمود در اينصورت احتياجى به پشت بند زره ندارم.سعدى گويد:مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود 
تا پيش دشمنان نكند پشت بر غزادر يكى از جنگها فرماندهان على عليه السلام از آنحضرت پرسيدند كه اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشيده شد ما بعدا شما را كجا پيدا كنيم خوبست قبلا نقطه الحاقى تعيين شود تا همه بآن نقطه گرد آيند.على عليه السلام فرمود شما مرا در هر كجا رها كنيد من در همانجا خواهم بود و از جاى خود تكان نخواهم خورد (25) .

يكى از اصحاب على عليه السلام خدمت آنحضرت عرض كرد كه براى ميدانهاى جنگ اسبى تندرو و چالاك ابتياع كنيد كه چنين اسبى صاحب خود را در مهلكه‏ها نجات ميدهد على عليه السلام فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم كرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فرارى را نيز تعقيب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر باو برسم بنا بر اين مركب من هر چه باشد اهميتى ندارد (26) .

ابن ابى الحديد گويد:على عليه السلام شجاعى بود كه نام گذشتگان را محو كرد و محلى براى آيندگان باقى نگذاشت،در قوت ساعد و نيروى بازو نظيرى نداشت و يكضربت او براى قوى‏ترين شجاعان مرگ و هلاكت را پيش ميآورد چنانكه هيچ مبارزى از دست او جان سالم بدر نبرد و شمشيرى نزد كه احتياج بدومى داشته باشد و هر رزمجوى دلاورى را كه ميكشت تكبير ميگفت و در ليلة الهرير شماره تكبيراتش به 523 رسيد و معلوم گرديد كه 523 نفر از ابطال نامى را در آنشب بديار عدم فرستاده است (27) .در جنگ احد پس از آنكه مردان رزمى قبيله بنى عبد الدار بدست آنحضرت كشته شدند غلامى از آن قبيله كه حبشى بود و صواب نام داشت در حاليكه بسيار خشمگين و دهانش كف زده بود سوگند ياد كرد كه بجاى كشته شدگان قبيله خود شخص محمد صلى الله عليه و آله را خواهم كشت!اين غلام ضمن اينكه شجاع بود جثه بزرگى هم داشت لذا مسلمين از او ترسيدند و جرأت مبارزه با او را نداشتند،على عليه السلام چنان ضربتى بر او زد كه او را از كمردو نيم نمود بطوريكه بالا تنه‏اش بزمين افتاد و نيم پائين در حال ايستاده ماند هر دو لشگر متعجب و مبهوت شده و مسلمين ميخنديدند (28) !

در تمام جنگها مجاهد فى سبيل الله بود و اندوه و پريشانى مسلمين با وجود وى زائل ميگشت،وقتى دست بقبضه ذو الفقار ميبرد پيروزى مسلمين محرز و مسلم ميشد و هنگاميكه پيغمبر صلى الله عليه و آله را از طرف مشركين غم و اندوهى ميرسيد و سپاهيان مخالف براى قتل او تصميم ميگرفتند وجود على عليه السلام باعث بر طرف شدن غم و اندوه پيغمبر ميگرديد و بهمين جهت او را الكاشف الكرب عن وجه رسول الله گفتند.

شجاعت و نيروى بازوى على عليه السلام اظهر من الشمس بود و مخالفين و دشمنانش نيز او را بشجاعت ميستودند،مشهور است كه با دو انگشت سبابه و وسطى گردن خالد بن وليد را فشار داد بطوريكه خالد نعره زد و نزديك بهلاكت بود.در غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله بسيار اتفاق افتاده بود كه على عليه السلام در مقابل دشمنان ايستادگى كرده بود و اگر آنحضرت نبود كار مسلمين يكسره ميشد.

در قاموس زندگانى على عليه السلام كلمه ترس معنى و مفهومى نداشت او نه از جنگ ميترسيد و نه از مرگ وحشت ميكرد در سراسر زندگانى خود با مرگ و خطر هماغوش بود و بارها ميفرمود :و الله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امهـبخدا سوگند پسر ابيطالب بمرگ بيشتر از طفل شير خوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است (29) .

در جنگ صفين بدون زره در ميان دو لشگر ميگشت،امام حسن عليه السلام عرض كرد اين عمل در موقع جنگ بى احتياطى است فرمود:يا بنى ان اباك لا يبالى وقع على الموت او وقع الموت عليه (30) . (پسر جانم پدرت باكى ندارد كه رو بمرگ رود يا مرگ بسوى او آيد.) عده‏اى از ياران على عليه السلام از اين دليرى و بى باكى او احتياط ميكردند كه مبادا از طرف دشمن غافلگير شود لذا نزد آنحضرت آمدند و عرض كردند يا امير المؤمنين شما در مواقع جنگ هيچگونه احتياط نميكنيد و از هيچ پيشامدى هراس نداريد در پاسخ آنان اين رباعى را فرمود:

اى يومى من الموت افر 
يوم ما قدر ام يوم قدريوم ما قدر لا اخشى الوغا 
يوم قد قدر لا يغنى الحذرشاعر فارسى زبان مضمون رباعى فوق را بفارسى چنين سروده است:

از مرگ حذر كردن دو روز روا نيست‏ 
روزى كه قضا هست روزى كه قضا نيست‏روزى كه قضا هست كوشش ندهد سود 
روزى كه قضا نيست در آن مرگ روا نيست‏هر شجاعى كه در جنگ بدست آنحضرت كشته ميشد موجب افتخار قبيله خود ميگشت و افراد قبيله از تقابل مقتول با آن شير بيشه شجاعت مباهات مينمودند چنانكه در غزوه خندق عمرو بن عبدود كه بدست وى كشته شد خواهرش گفت اگر جز على كه حقا لياقت آنرا دارد كه قاتل برادرم باشد ديگرى عمرو را كشته بود تمام عمر ميگريستم لكن على را در شجاعت در تمام جهان نظيرى نيست و كشته شدن بدست او عين افتخار و اعتبار است .

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مينويسد روزى معاويه خفته بود پس از بيدار شدن عبد الله بن زبير را (كه هر دو از شجاعان بودند) در پايين پايش ديد كه بر تخت او نشسته بود،عبد الله از روى شوخى بمعاويه گفت اگر ميخواستم ترا (در خواب كه بودى) غفلتا ميكشتم.معاويه گفت بعد از ما اظهار شجاعت كن!عبد الله گفت براى چه شجاعت مرا انكار ميكنى با اينكه من در جنگ برابر على بن ابيطالب بايستادم!معاويه گفت اگر چنين جرأت ميكردى يقينا على تو و پدرت را با دست چپ ميكشت و دست راستش بيكار ميماند و دنبال ديگرى ميگشت كه بقتل رساند (31) .بارى على عليه السلام ضيغم الغزوات و اسد الله الغالب بود كه وقتى پا بميدان محاربه مى‏گذاشت نفس‏هاى دليران و شجاعان در سينه‏ها تنگ ميشد و بهر فرقه حمله ميكرد عفريت مرگ با صورت هولناكى بر آنگروه نمايان ميگشت.رباعى زير منسوب بآنحضرت است:

صيد الملوك ارانب و ثعالب‏ 
و اذا ركبت فصيدى الابطال‏صيدى الفوارس فى اللقاء و اننى‏ 
عند الوغاء لغضنفر قتال (32)

سفيان ثورى گويد كه على عليه السلام در ميان مسلمين كوه آهنينى بود و براى كفار و منافقين حريفى نيرومند،خداوند عزت و احترام مسلمين و ذلت و خوارى مشركين را بدست او قرار داده بود.

ثمره شجاعت و مجاهدت على عليه السلام رواج دين حنيف اسلام و پيشرفت احكام الهى و محو كفر و بت پرستى گرديد.

پى‏نوشتها:‌


(1) سوره انعام آيه 59

(3) سوره آل عمران آيه .179

(3) شبهاى پيشاور ص 852 نقل از تفاسير و كتب عامه.

(4) علم را بحضورى و حصولى نيز تقسم كرده‏اند ولى آنچه بمقصود ما نزديك است همان تقسيم علم بذاتى و كسبى است.

(5) سوره كهف آيه .65

(6) سوره آل عمران آيه .49

(7) كيفيت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبير شده است براى توضيح مطلب بكتاب(ماهيت و منشاء دين) تأليف نگارنده مراجعه شود.

(8) سوره جن آيه .26

(9) سوره نجم آيه .5

(10) مناقب ابن مغازلى ص 80ـكفاية الطالب باب 58 ص 221ـفصول المهمه ابن صباغ ص 18

(11) ذخائر العقبى ص 77ـكشف الغمه ص 33

(12) خصال صدوق جلد 2 ص 176

(13) ينابيع المودة باب 14 ص 69

(14) ينابيع المودة باب 14 ص 70ـكشف الغمه ص 33

(15) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 1

(16) كفاية الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277

(17) ينابيع المودة ص 74ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 4ـامالى صدوق مجلس 55 حديث 1ـمناقب خوارزمى.

(18) نقل از كتاب افكار اممـبايد دانست كه ارسطو و امثال او را نميتوان با على عليه السلام قابل قياس دانست زيرا بطوريكه گفته شد علم امام لدنى و الهامى است ولى علم دانشمندان تحصيلى و اكتسابى است و گفته آن فيلسوف هم از اين نظر بوده كه او دانشمندتر از سقراط و ارسطو كسى را سراغ نداشت.

(19) شيعه در اسلام ص 20

(20) تمام مردان شمشيركش هنگام برخورد با او شمشير خود را غلاف ميكردند.

(21) قيل له:باى شى‏ء غلبت الاقران؟فقال عليه السلام:ما لقيت احدا الا اعاننى على نفسه .يؤمى بذلك الى تمكن هيبته فى القلوب.

نهج البلاغهـكلمات قصار.

(22) بحار الانوار جلد 45 ص 138

(23)ارشاد مفيد جلد 1 باب 3 فصل .56

(24) خود حضرت امير عليه السلام نيز در نامه‏اى كه بعثمان بن حنيف نوشته ميفرمايد:و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنهاـبخدا سوگند اگر تمام عرب به پشتيبانى يكديگر بجنگ من برخيزند من از آنها رو گردان نميشومـنهج البلاغه نامه 45

(25) افكار امم

(26) امالى صدوق مجلس 32 حديث 4

(27) كشف الغمه ص 73

(28) منتهى الامال جلد 1 ص 44 نقل بمعنى

(29) نهج البلاغه كلام .5

(30) بحار الانوار جلد 41 ص 2 نقل از مناقب آل ابيطالب.

(31) بحار الانوار جلد 41 ص 143

(32) شكار پادشاهان خرگوشها و روباه‏ها است ولى هنگاميكه من سوار ميشوم شكار من شجاعان عرب است.شكار من در موقع جنگ سواران و دليران است و من هنگام جنگ شيرى بسيار كشنده‏ام .