4ـ نقش على عليه السلام در هجرت
وقيت بنفسى خير من وطىء الحصى و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
رسول اله الخلق اذ مكروا به فنجاه ذو الطول الكريم من المكر (على عليه السلام)
يكى از عللى كه زمينه را براى هجرت پيغمبر بمدينه آماده كرده بود
انتشار اسلام در آن شهر بود،در مواقعى كه قبايل عرب براى تجارت و غيره از مدينه
بمكه ميآمدند پيغمبر با آنها ملاقات كرده و آنها را بدين اسلام دعوت مينمود و
اتفاقا از اين اقدام خود نتيجه مطلوبى نيز بدست ميآورد چنانكه پس از فوت
ابوطالب عدهاى از قبيله اوس كه از مدينه بمكه آمده بودند پيغمبر صلى الله عليه
و آله و سلم را ملاقات كرده و شش نفر از آنها هم بدين اسلام گيرويدند و پس از
مراجعت بمدينه مردم آن شهر را بدين جديد دعوت نمودند.
پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدينه بمكه
آمده و بدين اسلام مشرف شدند بنابر اين دين اسلام در مدينه با سرعت پيشرفت و
چون محيط مدينه از اغراض سوء قريش و از ايذاء و اذيت آنها مصون بود لذا براى
انتشار اسلام مناسبتر از مكه بنظر ميرسيد و پيغمبر بعدهاى از پيروان خود
دستور داد كه براى رهائى از شر مشركين مكه بمدينه مهاجرت نمايند و آنها نيز در
آشكار و پنهانى بسوى مدينه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با كمال دلگرمى از
مهاجرين مكه پذيرائى بعمل آمد.از طرفى خود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
نيز قلبا براى عزيمت بمدينه تمايل داشت ولى چون مأمور و سفير الهى بود اين عمل
را بدون اجازه و اراده خدا نميتوانست انجام داده و محل مأموريت خود را تغيير
دهد اما در اينموقع حادثهاى روى داد كه خود بخود هجرت پيغمبر را بمدينه ايجاب
نمود و ميتوان آنرا علت اصلى اين مهاجرت دانست.
چون قريش از انتشار دين اسلام در مدينه و پيشرفت سريع آن در شهر
مزبور و همچنين از مهاجرت عدهاى از مسلمين بدانجا آگاه شدند بيم آنرا داشتند
كه دين اسلام در آن شهر قوت بگيرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنا
بر اين براى از بين بردن هر گونه خطرات احتمالى كه آينده آنها را تهديد ميكرد
تصميم گرفتند كار را با پيغمبر صلى الله عليه و آله يكسره كنند و براى هميشه از
جانب وى ايمن و آسوده باشند.
اما انجام اين كار هم بسادگى و آسانى مقدور نبود زيرا پيغمبر از
خاندان عبد المطلب بود و اگر بوسيله عده معدودى از بين ميرفت مسلم بود كه آن
عده جان سالم از دم شمشير جوانان هاشمى بدر نمىبردند و بطور حتم بنىهاشم
بخونخواهى او قيام ميكردند پس تكليف چيست؟
سران قريش در خفا جمع شده و تشكيل كمسيونى دادند و پس از شور و
بحث زياد نتيجه شورا و تصميم انجمن بدين ترتيب اعلام شد كه از هر قبيله يك نفر
قهرمان شمشير زن انتخاب شود و اين عده بالاتفاق شبانه بخانه پيغمبر صلى الله
عليه و آله و سلم حمله نموده و او را در بسترش با شمشيرهاى عريان بقتل رسانند و
چون بنىهاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبايل عرب را نخواهند داشت در
نتيجه خون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم لوث شده و بهدر خواهد رفت.
اين نقشه شيطانى يك تصميم قطعى و خلل ناپذيرى بود كه در پنهانى
براى از بين بردن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم طرح و اتخاذ گرديد ولى
خداوند متعال همان خدائى كه در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد صلى
الله عليه و آله و سلم انداخته و او را در نور حيرت و عظمت مستغرق كرده بود باز
دل روشن و حقيقت جوى پيغمبر را از اين تصميم قريش آگاه گردانيد و اجازه داد كه
شبانه ازمكه بسوى مدينه هجرت نمايد. (1)
اما تدبيرى لازم بود تا كفار قريش از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و
آله و سلم با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند،حالا چه كسى است كه
بعوض پيغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشير مهاجمين قريش سازد؟
اينجا است كه قهرمان اين حادثه خود نمائى ميكند و ذكر اين مقدمات
براى معرفى نام نامى او است اين قهرمان شير دل فقط و فقط على عليه السلام بود
كه چشم روزگار نظيرش را در گذشته نديده و تا ابد هم نخواهد ديد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم على را ميشناخت و بميزان ايمان
و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود يا على دستور الهى بر اينست كه
مكه را ترك گويم و بسوى مدينه هجرت كنم،اما اين هجرت يك مسافرت عادى و معمولى
نيست و بايستى محرمانه و سرى باشد تا كفار قريش از آن آگاه نباشند زيرا تصميم
گرفتهاند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمايند و براى اغفال آنها لازم است
خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقيب نكنند،فرمان الهى است كه در
بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت كنم.
هنوز سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تمام نشده بود كه على
عليه السلام با جان و دل دعوت او را اجابت كرد و گفت:اطاعت ميكنم يا رسول الله
و در اجراى اين امر بسيار خرسند و سپاسگزارم.
پيغمبر فرمود يا على كار بسيار خطرناكى بعهده تو گذاشته شده است
زيرا رجال قريش شبانه خانه من ريخته و رختخواب مرا زير شمشيرهاى برهنه خواهند
گرفت در حاليكه تو ميخواهى در آن بستر بخوابى!
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هر چه اعلام خطر نموده و اهميت
اين امر خطر را در نظر على عليه السلام مجسم ميساخت خرسندى او بيشتر ميگشت تا
بالاخره گفت يا رسول الله مگر غير از مرگ و كشته شدن چيز ديگرى هم
هست؟چهسعادتى بالاتر از اين كه من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دين تو
فداى تو كرده باشم؟
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صراحت لهجه و جانفشانى
على عليه السلام را در راه حق و حقيقت مشاهده كرد چشمان مباركش پر آب گرديد و
با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع كرد و
بعزم مهاجرت مكه را ترك نمود. (2)
على عليه السلام هم كه جوان 23 سالهاى بود جامه مخصوص پيغمبر را
كه در موقع خواب به تن ميكرد پوشيد و در فراش آنحضرت دراز كشيده و منتظر وقوع
حادثه پر خطرى گرديد.
صاحب فصول المهمه و كفاية الطالب و ديگران نوشتهاند كه چون على
عليه السلام شبانه در بستر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفت خداوند
عز و جل به جبرئيل و ميكائيل فرمود من شما را برادر يكديگر گردانيدم و عمر يكى
از شما را طولانىتر از ديگرى قرار دادم كداميك از شما حاضر است كه زيادى عمر
را بديگرى بخشد عرض كردند پروردگارا در اين امر مختاريم يا مجبور خداوند فرمود
بلكه مختاريد هيچك از آندو حاضر نشد كه عمر زيادى را بديگرى بخشد،خداوند تعالى
فرمود كه من ميان على ولى خود،و محمد پيغمبر اخوت و برادرى برقرار كردم و او در
فراش پيغمبر خوابيده است (و بنگريد كه او چگونه) جان خود را فداى برادر كرده و
زندگى ويرا بر حيات خويش ترجيح داده است بزمين نازل شويد و او را از شر دشمنانش
محفوظ داريد.
پس آندو فرشته نزد على عليه السلام آمدند و جبرئيل در بالاى سرش
ايستاد و ميكائيل در پائين پاى او و جبرئيل ميگفت:بخ بخ يا ابن ابيطالب من مثلك
و قد باهى الله بك الملائكة (به به اى پسر ابوطالب كيست مانند تو كه خداوند
تعالى بوجود تو بفرشتگان مباهات مينمايد) (3) بارى جنگجويان قريش كه
براى از بين بردن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در دار الندوة دور هم گرد
آمده بودند از سر شب آنجا را ترك كرده و با شمشيرهاى عريان و بران خانه رسول
اكرم را محاصره نمودند.
در سپيده دم كه سكوت و خاموشى بر شهر مكه حكمفرما بود خواستند
تصميم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على عليه السلام
سر از بالين خود برداشت و بانگ زد كيستيد و چه ميخواهيد؟چون رجال قريش على عليه
السلام را ديدند از حيرت و وحشت سر تا پا خشك شدند و بالاخره سكوت را شكستند و
گفتند محمد كجا است؟
على عليه السلام با خونسردى تمام فرمود:من نگهبان او نبودم و شما
هم او را بمن نسپرده بوديد كه از من باز ميخواهيد.
يكى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همين على است و خوبست على را
بجاى او در خونش غوطهور سازيم!
على عليه السلام فرمود افسوس كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
بمن اجازه حمله نداده و الا براى اين گستاخى شما كه پا بحريم خانه آنجناب
گذاشتهايد شما را از دم شمشير ميگذرانيدم و بالاخره آنها را پراكنده ساخت و
فرمود دور شويد كه شماها قومى گمراهيد و از سعادت و رستگارى بى نصيب خواهيد
ماند.
قريش كه از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاهى يافتند
به تعقيب او پرداخته و تا لب غار ثور كه رسول اكرم با ابوبكر داخل آن بودند پيش
رفتند ولى خداوند آنحضرت را در پناه خود حفظ كرده و قريش را از دست يافتن باو
محروم گردانيد.
در موضوع هجرت فداكارى على عليه السلام غير قابل توصيف است،يك
جوان 23 ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقيقت جو براى اشاعه دين
اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پيغمبر گرديد چنانكه خود
آنحضرت فرمايد:
وقيت بنفسى خير من وطىء الحصى
و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
رسول اله الخلق اذ مكروا به
فنجاه ذو الطول الكريم من المكر (4)
با جان خود نگهداشتم بهترين كسى را كه پا بر زمين نهاده و كسى را
كه بكعبه و حجر اسمعيل طواف نموده است.
رسول خداى خلق را زمانيكه (قريش) درباره او حيله نمودند (كه او را
بقتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و كريم او را از مكر (دشمنان) نجات داد.
بپاداش اين فداكارى و جانفشانى آيه شريفه زير بر رسول اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم نازل و بدينوسيله على عليه السلام مورد تقدير خداوند
تعالى قرار گرفت:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5)
(و از مردم كسى است كه در پى خشنودى خدا جان خود را ميفروشد) و
بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه چنين كسى فقط على عليه السلام بود.
(6)
فداكاريهاى على عليه السلام در موضوع هجرت منحصر بخوابيدن او در
بستر پيغمبر نبود بلكه در غياب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مكه و همچنين
تأديه اماناتى كه مردم به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم سپرده بودند بدست
على عليه السلام انجام گرديد.
چند روز پس از ورود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بمدينه (بنا
بنقل بعضى آنحضرت در قبا توقف فرمود كه پس از رسيدن على عليه السلام با هم وارد
مدينه شوند) على عليه السلام نيز مادر خود و دختر پيغمبر و دو زن ديگر و ضعفاى
مسلمين را برداشته و راه مدينه را در پيش گرفت و پس از ورود بمدينه رسول اكرم
صلى الله عليه و آله على عليه السلام را كه در اثر راه پيمائى پايش مجروح شده
بود در آغوش كشيده و از شوق ديدارش گريست.
در مدينه نيز على عليه السلام همواره ملازم پيغمبر اكرم صلى الله
عليه و آلهبود و در سال يكم هجرى كه ميان صحابه و مهاجرين و انصار پيمان اخوت
بسته شد آنحضرت على را نيز برادر خود خواند. (7)
در سال دوم هجرى نيز يگانه دختر خود فاطمه عليها السلام را بوى
تزويج كرد و فرمود:
يا على ان الله تبارك و تعالى امرنى ان ازوجك فاطمة و انى قد
زوجتكها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضيتها يا رسول الله و رضيت بذلك
عن الله العظيم و رسوله الكريم ثم ان عليا خر ساجدا لله شكرا. (8)
يا على خداوند تبارك و تعالى بمن دستور داده است كه فاطمه را بتو
تزويج كنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزويج كردم،على عرض كرد
پسنديدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظيم و رسول گراميش
خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از اين موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد.
و در همين سال فرمان قتال با مشركين از جانب خدا صادر شد و پيغمبر
صلى الله عليه و آله مشغول جنگ با دشمنان و مخالفين خود گرديد كه عامل پيروزى
در آنها وجود على عليه السلام بود و از اين پس فصل تازهاى در تاريخ زندگانى
آنحضرت گشوده ميشود كه ميتوان آنرا خدمات نظامى وى ناميد و در صفحات بعد به
برخى از آنها اشاره ميشود.
5ـ خدمات نظامى على عليه السلام
ألا انما الاسلام لو لا حسامه
كعفطة عنز او قلامة حافر
(ابن ابى الحديد)
چون در طول چهارده سال دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله مواعظ و
نصايح آنحضرت كه متكى بمنطق و استدلال بود در هدايت قبايل گمراه و بت پرست عرب
مؤثر واقع نشد لذا فرمان جهاد بصورت آياتى چند نازل گرديد و از سال دوم هجرت تا
مدت 9 سال كه پيغمبر اكرم در قيد حيات بود در حدود هشتاد جنگ و قتال با كفار و
مشركين و يهوديهاى عربستان نموده است كه در بعضى از آنها خود آنحضرت شخصا حضور
داشته و آنها را غزوات گويند.
فداكارى و از خود گذشتگى على عليه السلام در اين جنگها بر احدى
پوشيده نماند و در اثر ابراز رشادت و شجاعت بى نظيرش او را ضيغم الغزوات و قتال
العرب ميناميدند و جز جنگ تبوك كه بدستور پيغمبر در مدينه مانده بود در تمام
جنگها شركت كرده و پرچم فتح و پيروزى هميشه در دست او بوده است.
از غزوات مشهور و مهمى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با
مشركين و دشمنان اسلام نموده و على عليه السلام نيز ابطال و قهرمانان عرب را در
آن جنگها طعمه شمشير خود ساخته است ميتوان غزوه بدر واحد و غزوه بنى نضير و
غزوه احزاب (خندق) و غزوه خيبر و فتح مكه و جنگ حنين و طائف را نام برد.
چون مقصود از نوشين اين فصل شرح فداكاريها و خدمات نظامى على عليه
السلام است لذا از توضيح و علل وقوع جنگها صرف نظر كرده و فقط بمبارزات آنحضرت
با ابطال و جنگ آوران عرب در صحنههاى كارزار اشاره مينمائيم زيراشرح زندگانى
على عليه السلام بدون اشاره بحضور او در ميدانهاى جنگ ناقص و بى لطف ميباشد و
شرح چند غزوه مهم براى شناساندن نيروى بازوى آنجناب لازم و ضرورى ميباشد.
غزوه بدر:
اگر چه پيش از غزوه بدر جنگهاى كوچكى (سريه) ميان مسلمانان و
مخالفين در گرفته بود ولى غزوه بدر اولين جنگى بود كه مسلمان در آنجنگ آزمايش
شدند و ترس مشركين آنها را فرا گرفته بود و براى مقابله با آنان اكراه داشتند
چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:
كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون
(9)
(همچنانكه پروردگارت ترا از خانهات بحق براى جنگ با مشركين بيرون
آورد و گروهى از مؤمنين از مقابله با كفار اكراه داشتند) زيرا تعداد مشركين در
حدود هزار نفر بوده و با ساز و برگ كامل و اسبان يدكى براى از بين بردن مسلمين
بفرماندهى ابوسفيان حركت كرده بودند در صورتيكه عده مسلمانان 313 نفر بوده و
اكثر آنها هم فاقد ساز و برگ بودند و بيش از هفتاد شتر و چند رأس اسب همراه
نداشتند بالاخره در روز 17 ماه مبارك رمضان سال دوم هجرى اين دو گروه در محلى
ميان مكه و مدينه به نام بدر (نام چاهى است) در برابر هم قرار گرفتند و خداوند
مؤمنين را بوسيله فرشتگان يارى نمود چنانكه فرمايد:و لقد نصركم الله ببدر و
انتم اذلة (10) خداوند شما را در بدر نصرت نمود در حاليكه زبون و
ناتوان بوديد) ابتدا سه تن از مشركين (عتبه و شيبه و وليد بن عتبه) بميدان آمده
و مبارز خواستند پيغمبر اكرم على عليه السلام را بمبارزه آنها فرستاد و عموى
خود حمزه و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب را نيز دستور داد كه بهمراه على عليه
السلام با آنها بجنگند على عليه السلام بمحض برخورد با وليد كه مبارز او بود وى
را بقتل رسانيد و سپس براى كشتن مبارزان همراهانش بسوى آنها شتافت چون آن سه تن
كشته شدند ترسو دهشتى از مسلمانان در دل مشركين قرار گرفت،آنگاه مبارزان ديگرى
بميدان آمدند كه اكثرشان بشمشير على عليه السلام زندگى را بدرود گفتند و
رشادتهاى آنحضرت جنگ بدر را به پيروزى مسلمانان خاتمه داد بطوريكه متجاوز از
هفتاد تن از مشركين قريش مقتول و هفتاد تن نيز اسير گرديدند كه عباس بن عبد
المطلب و عقيل بن ابيطالب هم جزو اسراء بودند و با دادن فديه آزاد شده و اسلام
اختيار كردند و بنا به نقل مورخين بيش از نيم كشته شدگان مشركين بشمشير على
بوده (11) و بقيه هم بوسيله ساير مسلمين و فرشتگان نصرت بقتل رسيده
بودند و از جمله كشته شدگان سرشناس قريش بدست آنحضرت عاص بن سعيد و حنظلة بن
ابيسفيان (برادر معاوية) و عمير بن عثمان (عموى طلحه) بودند. (12)
بالاخره جنگ بنفع مسلمين و شكست مشركين خاتمه يافت و مسلمين
فاتحانه بمدينه مراجعت كردند و نام نامى على عليه السلام بعنوان شجاع بى نظيرى
در ميان عرب بلند آوازه گشت و كسى را جرأت و ياراى آن نبود كه مقابله با او را
حتى در انديشه و ذهن خود مجسم سازد.
غزوه احد:
احد نام كوه بزرگ و مشهورى است كه تقريبا در شش كيلومترى مدينه
قرار گرفته و غزوه احد در ماه شوال سال سيم هجرى در دامنه كوه مزبور واقع
گرديده است.
شكست قريش در غزوه بدر كه موجب آبرو ريزى و از دست رفتن عدهاى از
رجال آنها شده بود زمينه را براى جنگ ديگرى آماده ميكرد زيرا خانواده كشته
شدگان مانند عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن اميه در مكه عزادار بوده و براى
انتقامجوئى،مردم مكه را براى مقابله و مقاتله مسلمين تحريص ميكردند،ابوسفيان بن
حرب كه در رأس كفار قريش بود مردم را دور خود جمع نموده و براى اعاده حيثيت خود
آنها را بجنگ آماده ميساخت و حتى اموال شخصى خود را در اختيار آنانگذاشت كه
بمصارف جنگى برسانند. (13)
هند دختر عتبه و زن ابوسفيان نيز بهمراهى چند زن ديگر دف زنان
مردم را بخونخواهى كشته شدگان خويش دعوت ميكردند با اين ترتيب ابوسفيان در حدود
پنجهزار سوار و پياده را تجهيز نموده و راه مدينه را با عده تحت فرماندهى خود
در پيش گرفت.
چون رسول اكرم از اين قضيه مطلع شد فورا اصحاب را جمع آورى كرده و
مطلب را با آنها در ميان نهاد گروهى اظهار نمودند كه بايد در شهر مانده و حالت
تدافعى گرفت ولى بعضى را عقيده بر اين بود كه بايد از شهر بيرون رفت و بحمله
پرداخت بالاخره مسلمين آماده جنگ شدند و خود پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز
لباس جنگ پوشيد و با عدهاى در حدود هفتصد نفر آماده مقابله با دشمن گرديد و
على عليه السلام را هم بسمت پرچمدارى تعيين فرمود همچنانكه در كليه جنگها
پرچمدارى بعهده او بود چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله باحد رسيد براى
اينكه از حمله ناگهانى و پشت سرى دشمن غافل نباشد عدهاى را (در حدود پنجاه
نفر) تحت فرماندهى عبد الله بن جبير بر دهانه شكافى كه براى اين كار مناسب بنظر
ميرسيد گماشت و اين پيش بينى پيغمبر نيز كاملا صحيح بود زيرا ابوسفيان هم خالد
بن وليد را با جمعى تقريبا چهار برابر عده عبد الله در كمين آنها گذاشته بود كه
پس از در آويختن دو لشگر بهم از پشت سر بمسلمين حمله نمايد.
بارى جنگ شروع شد و بيشتر مبارزان قريش بدست على عليه السلام كشته
شدند و پرچمدار ابيسفيان بنام طلحة بن ابى طلحة مرد نيرومندى بود و او را كبش
الكتيبة (قوچ لشگريان) ميگفتند بمبارزه على عليه السلام آمد و آنحضرت چنان
ضربتى بر كله او زد كه چشمانش از حدقه بيرون افتاد و نعره زد و بهلاكت رسيد سپس
برادر طلحه پرچم را بدست گرفت و او نيز كشته شد و حمزه نيز با كمال رشادت
مبارزان قريش را طعمه شمشير خود ميساخت و در اثر كشته شدن جنگجويان قريش شكست
فاحشى در لشگريان دشمن نمودار شد و مسلمين با اينكهتعدادشان خيلى كمتر از آنها
بودند بر آنها مسلط گشته و نسيم فتح و پيروزى بر پرچم اسلام وزيدن گرفت،مشركين
در حال فرار بودند و گروهى از مسلمين به تعاقب دشمن شتافته عدهاى نيز مشغول
جمع آورى اموال آنها گرديدند.
در اينموقع كسانى كه بر دهانه دره گماشته شده بودند بى انضباطى
كرده و بر خلاف دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله از فرمان عبد الله سرپيچى
نمودند و بگمان اينكه فتح مسلمين كاملا حتمى بوده و ماندن آنان در محل مزبور
لزومى ندارد پست نگهبانى خود را ترك كرده و بيش از چند نفر از آنها در محل خود
باقى نماندند.
خالد بنوليد كه منتظر چنين فرصتى بود با سواران خود راه دهانه را
پيش گرفت و آن عده ناچيز را از بين برده و از پشت سر بمسلمين حمله نمود فراريان
قريش كه از پشت جبهه صداى خالد را شنيدند مجددا مراجعت كرده و از دو طرف بر
مسلمين حملات سختى بردند و چون تعداد مسلمين كم بوده و بحالت تفرقه و پراكنده
جنگ ميكردند شكستى بآنها روى داده و در نتيجه متوارى گرديدند در اين جنگ حمزة
بن عبد المطلب بدرجه رفيعه شهادت رسيد و جگرش را بدستور هند (مادر معاويه) از
سينهاش در آوردند و آن ملعونه هم مقدارى از آنرا در دهان گرفته و جويد و از
آنروز به هند جگر خوار مشهور شد خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از ناحيه
پيشانى صدمه ديد و دندان مباركش شكست و بغير از على عليه السلام و دو نفر ديگر
كسى مراقب آنحضرت نبود.
على عليه السلام با حملات حيدرانه خود گروه مشركين را از هر طرف
كه به پيغمبر حمله ميآوردند پراكنده ميساخت و خود را پروانه وار بدور شمع وجود
آنجناب بگردش در ميآورد.
فداكارى على عليه السلام در جنگ احد صفحه درخشانى در تاريخ
زندگانى او گشود كه سطور طلائى آن با نداى جبرئيل كه ميگفت.لا سيف الا ذوالفقار
و لا فتى الا على مزين گرديد . (14)
شيخ مفيد از عكرمه او نيز از خود على عليه السلام نقل ميكند كه
فرمود چون در غزوه احد مردمان از اطراف پيغمبر صلى الله عليه و آله پراكنده
شدند مرا بر آنحضرت چنان بى تابى فرا گرفت كه هرگز نظير آنحالت را در خود
نديده بودم پيش روى او شمشير ميزدم كه يكمرتبه برگشتم و او را نديدم با خود
گفتم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرار نميكند و در ميان كشته شدگان
هم او را نديدم و گمان كردم كه از ميان ما بآسمان بالا رفته است پس غلام شمشير
را شكسته و با خود گفتم با اين شمشير براى دفاع از رسول خدا صلى الله عليه و
آله آنقدر قتال ميكنم تا كشته شوم و بر آن جماعت حمله كردم آنها از جلو شمشير
من گريخته و راه باز كردند كه ناگاه ديدم پيغمبر صلى الله عليه و آله بيهوش
بزمين افتاده است بالاى سرش ايستادم چشمان مباركش را باز كرد و بسوى من نگريست
و فرمود:اى على مردم چه كردند؟
عرض كردم يا رسول الله آنها كافر شدند و بدشمن پشت كرده و ترا وا
گذاشتند پيغمبر نگاه كرد و ديد جمعى از لشگريان دشمن بسوى او مىآيند بمن فرمود
يا على اينها را از من دور گردان من بدانها حمله كرده از چپ و راست شمشير زدم
تا آنها فرار كرده و تار و مار شدند .پيغمبر فرمود يا على آيا مدح خود را در
آسمان نميشنوى كه فرشتهاى بنام رضوان ندا ميكند :لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى
الا على؟ من اشگ شادى ريختم و خداوند سبحان را بر اين نعمت سپاسگزارى كردم.
(15)
استقامت و پايدارى على عليه السلام و چند نفر ديگر كه ثابت قدم
مانده بودند موجب شد كه مشركين از مدينه چشم پوشيده و راه مكه را در پيش
گرفتند.على عليه السلام با اينكه خود بشدت مجروح بود پيغمبر اكرم صلى الله عليه
و آله را از نظر دور نداشت و براى شستن دست و روى آنحضرت با سپر خود آبى تهيه
كرد و چون رسول خدا دست و روى خود را شست فرمود غضب خدا بر آن قومى كه رخسار
پيغمبر خود را خونين كردند. (16)
غوغاى جنگ فرو نشست و از گروه مسلمين هفتاد نفر مقتول و بقيه نيز
فرار كرده بودند و تنها قهرمان نامى اين جنگ كه افتخار فتوت را در سايه اين
فداكارى بى نظير بدست آورده بود على عليه السلام بود كه چندين زخم مرد افكن به
بدنمباركش اصابت كرده بود كه هر يك از آنها به تنهاى قادر بود يك مبارز نامى
را از پا در آورد كثرت زخمها و جاى شمشيرها در بدن آنحضرت همه را به تعجب و
حيرت انداخته بود كه يك جوان 26 ساله با تن آغشته بخون چگونه هنوز زنده مانده
است ولى آنها نميدانستند كه يك روح بزرگ و قوى و يك ايمان خالص و محض در آن
پيكر زخمدار وجود داشت كه آنهمه سختىها و ناملايمات را با كمال رضايت و خرسندى
تحمل مينمود.
نبى اكرم بمدينه مراجعت فرمود و حضرت زهرا عليها السلام با ظرف
آبى كه براى شستن صورت پدرش در دست داشت آنحضرت را استقبال كرد على عليه السلام
نيز در حاليكه دستش تا بازو خون آلود بوده رسيد و ذوالفقار را بفاطمه داد و
فرمود خذى هذا السيف فقد صدقنى اليومـاين شمشير را بگير كه امروز (ايمان و
شجاعت) مرا تصديق نمود سپس فرمود:
أفاطم هاك السيف غير ذميم
فلست برعديد و لا بمليم
لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد
و طاعة رب بالعباد عليم
أميطى دماء القوم عنه فانه
سقى ال عبد الدار كأس حميم
اى فاطمه بگير اين شمشير را كه نكوهيده نيست و من ترسو و لرزان و
ملامت كننده نيستم (در انجام وظيفهام كوتاهى نكردهام كه خود را ملامت كنم)
ـبجان خودم سوگند در يارى پيغمبر و طاعت پروردگارى كه باعمال بندگان دانا است
كوشش نمودم،خونهاى مردمان را از اين شمشير پاك كن كه اين شمشير جام مرگ را
بخاندان عبد الدار (پرچمداران قريش) خورانيد .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز بفاطمه عليها السلام فرمود.
خذيه يا فاطمة فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد
قريش.
اى فاطمه بگير شمشير را كه شوهرت امروز دين خود را اداء نمود و
خداوند بوسيله شمشير او بزرگان قريش را نابود ساخت. (17) شكستى كه در
اين جنگ بمسلمين رسيد در نتيجه يك بى انضباطى كوچك و عدم دقت در اجراى دستور
نظامى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و در عين حال تجربه تلخى بدست آنها داد
كه بعدها براى آنان مورد عبرت قرار گرفت و آيه شريفه نيز باين موضوع اشاره
فرمايد:
و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم
فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد
الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفى عنكم و الله ذو فضل على المؤمنين.
(18)
غزوه بنى نضير:
پس از پايان غزوه احد بعضى از ساكنين محلى مدينه مانند طوايف يهود
بنى نضير و بنى قريظه از اين پيشامد خوشحال شده و بعضى از قبايل هم كه پيمان
دوستى و يا پيمان عدم تعرض با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بسته بودند نقض
عهد نمودند.
بنابر اين چنين بنظر ميرسيد كه پيش از جنگ با قريش لازم است نفوذ
و امنيت كامل را در مدينه برقرار نمود و سپس بدفع قريش پرداخت لذا در سال چهارم
هجرى كه فاصله ميان غزوه احد و خندق بود مسلمين آماده قتال با بنى نضير شده و
براى محاصره آنها در ربيع الاول سال مزبور از مدينه بيرون شدند.
فرمانده اين ستون اعزامى على عليه السلام بود كه با رشادت و شجاعت
ويژه خود آنها را مجبور به تسليم نمود و پيمان بستند كه پيغمبر صلى الله عليه و
آله از خون آنان در گذرد و آنها نيز از حومه مدينه خارج شده و بشام روند.
(19)
رسول خدا صلى الله عليه و آله اين شرط را پذيرفته و دستور داد كه
هر سه نفر يك شتر ببرند و اموال خود را نيز بر آن شتر بار نهند،پس از خروج بنى
نضير از مدينه اموال و اراضى زراعى آنها نصيب مسلمين گرديد.اين واقعه كه پس از
غزوه احد روى داد براى تحكيم موقعيت مسلمين بسيار مناسيب بوده و پيغمبر صلى
الله عليه و آله با كمال قدرت و مهارت و تدبير توانست در مدت كمى نفوذ از دست
رفته را جبران نمايد و بر وسعت قلمرو و اقتدار خود افزوده و دشمنان دين را
منكوب سازد.
پىنوشتها:
(1) آيه 30 سوره انفال اشاره باين مطلب است:و اذ يمكر بك الذين
كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك..
(2) ..خروج پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكه در ربيع الاول سال
13 بعثت بود.
(3) فصول المهمه ابن صباغ ص 33ـكفاية الطالب ص 239ـينابيع المودة
باب 21 ص 92ـكشف الغمه ص 91ـتفسير ثعلبى و فخر رازى و كتب ديگر.
(4) بحار الانوار جلد 36 ص .46
(5) سوره بقره آيه .207
(6) شواهد التنزيل جلد 1 ص 96ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 9ـكفاية
الطالب ص 239ـتفسير قمى ص 61 و كتب ديگر.
(7) فصول المهمه ص .22
(8) ينابيع المودة ص .176
(9) سوره مباركه انفال آيه 5
(10) سوره آل عمران آيه .123
(11) شيخ مفيد در كتاب ارشاد اسامى 36 نفر را كه بدست على عليه
السلام كشته شدهاند ثبت نموده است.
(12) ارشاد مفيد باب 2 فصل 18ـكشف الغمه ص 53ـاعلام الورى و كتب
ديگر.
(13) تاريخ طبرى.
(14) سيرة ابن هشام جلد 2 ص 100ـتاريخ طبرى.
(15) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 22 حديث 6ـاعلام الورى.
(16) تاريخ يعقوبى.
(17) كشف الغمه ص 56ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 22ـاعلام الورى.
(18) سوره آل عمران آيه 152 و آيههاى بعد.
(19) تاريخ طبرى.