عدى بن حاتم (از اصحاب رسول خدا (ص ) و از ياران على (ع ) مى گويد: سوگند به خداى
دلم براى هيچ كس آنگونه نسوخت كه براى على (ع ) سوخت ، آن گاه كه دامن و گريبانش را
گرفتند و او را به سوى مسجد كشاندند، و به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن .
او فرمود: (اگر بيعت نكنم چه مى شود؟)
در پاسخ گفتند: گردنت را مى زنيم ، على (ع ) سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت :
(خدايا! من تو را به گواهى مى گيرم ، اين قوم آمدند تا مرا به قتل
برسانند، با اين كه من بنده خدا و برادر رسول رسول خدا (ص ) هستم .)
باز آنها به على (ع ) گفتند: دستت را براى بيعت دراز كن !
آن حضرت ، اطاعت نكرد، آنها به اجبار دست آنحضرت را گرفتند و كشيدند، آن بزرگوار سر
انگشتانش را خم كرد، همه حاضران هر چه توان داشتند به كار بردند تا دست او را
بگشايند، ولى نتوانستند، سرانجام دست ابوبكر را پيش كشيدند و به دست بسته (و مشت
شده ) على (ع ) ماليدند در حالى كه آن حضرت به قبر رسول خدا (ص ) متوجه شده و مى
فرمود:
يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى .
(اى پسر مادرم ، قوم مرا تضعيف كردند و
نزديك بود مرا بكشند).(141)
روايت كننده مى گويد: حضرت على (ع ) ابوبكر را مخاطب قرار داد و اين دو شعر را
خواند:
فان كنت بالشورى ملكت امورهم
|
و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم
|
(اگر تو از طريق شورى زمامدار امور
مردم شدى ، اين چه شورايى است كه در آن ، طرفهاى مشورت (امثال من ) غايب بودند، و
اگر از طريق خويشاوندى ، استدلال كردى ، ديگران از تو نزديكترند).
و آن حضرت مكرر مى فرمود:
و اعجبنا اتكون الخلافة بالصحابة ، و لا تكون بالقرابة و
الصحابة .
(عجبا! آيا خلافت با همنشينى با پيامبر
(ص ) ثابت مى شود، ولى با خويشاوندى و همنشينى (با هم ) ثابت نمى گردد؟!)(142) |