۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۱۰ -


253- انفاق در ركوع  

نجاشى از زمامداران مهربان و عادل حبشه بود كه اسلام را پذيرفت بعدها براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هدايايى نيز فرستاد كه از جمله آنها يك دست رولباسى گران قيمت بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنرا گرفت و به على (عليه السلام ) بخشيد على (عليه السلام ) آن را پوشيد (ولى چون على (عليه السلام ) زاهد بود گوئى آن لباس را نيم پسنديد لذا در انتظار فقيرى بود تا آن را به او ببخشد) على (عليه السلام ) به مسجد رفت و در آنجا مشغول نماز شد هنگامى كه در ركعت دوم به ركوع ركعت دوم رفت فقيرى به پيش آمد و گفت : السلام عليك يا وى الله و اولى بالمؤ منين من انفسهم تصدق على (عليه السلام ) مسكين ؛سلام بر تو اى ولى خدا و اى كسى كه نسبت به مؤ منان از خودشان سزاوارترى ، به فقير صدقه اى بده
حضرت على على (عليه السلام ) در همان حالت ركوع آن روپوش را به سوى فقير انداخت و اشاره كرد كه بردارد...(309)

254- دوست خالص مرا حاضر كنيد 

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بستر رحلت بود به حاضران فرمود: ادعولى خليلى ؛ دوست خالص مرا حاضر كنيد آن دو زن (حفصه و عاشيه ) به دنبال پدران خود فرستادند وقتى آن دو نفر حاضر شدند تا چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها افتاد از آنها روى گردانيد سپس بار ديگر فرمود:
خليل و دوست خالص مرا حاضر كنيد9
آنگاه به دنبال على (عليه السلام ) فرستادند هنگامى كه على (عليه السلام ) وارد شد و چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن حضرت افتاد به او متوجه شد و سخنانى به او فرمود وقتى كه على (عليه السلام ) از خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خارج شد عمر و ابوبكر به على (عليه السلام ) گفتند:
خليل تو، چه سخنى به تو گفت ؟ على (عليه السلام ) فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هزار باب علم را به من خبر داد كه از هر باب آن هزار باب ديگر گشوده مى شود و هزار حرف به من آموخت كه هر حرف آن ، كليد هزار حرف ديگر است .(310)

255- تزويج دو نور 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرشته اى را كه 24 چهره داشت ديد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اى محبوبم جبرئيل ! من هيچگاه تو را به اين صورت نديده بودم
فرشته عرض كرد: يا رسول الله من جبرئيل نيستم بلكه خداوند مرا فرستاده تا ازدواج بين دو نور را برقرار سازم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كدام نور را با كدام نور؟ فرشته گفت : فاطمه عليهاالسلام را با على (عليه السلام )؛ وقتى كه آن دو فرشته پشت گردانيد در ميان دو شانه او چنين نوشته شده بود: محمد رسول الله ، على (عليه السلام ) وصيه ؛ محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است و على (عليه السلام ) وصى رسول خدا است
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن فرشته فرمود: اين نوشته بين دو شانه تو از چه وقت نوشته شده است ؟ فرشته عرض كرد: از 22 هزار قبل از خلقت آدم (عليه السلام ) نوشته شده است (311)

256- فراموش نخواهى كرد 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر سينه على (عليه السلام ) نهاد و چنين دعا كرد: خدايا قلب على (عليه السلام ) را از علم و شناخت و حكم و نور پر كن .
على (عليه السلام ) مى فرمايد: من به حضرت عرض كردم : اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدر و مادرم به قربانت ، از زمانى كه آن دعا را درباره من كردى چيزى را فراموش نكردم و هر آنچه كه ننوشتم از يادم نرفت اكنون با اين حال ترس آن هست كه فراموش كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا لست اتخوف عليك النسيان و الجهل ؛ نه ، در مورد تو ترس فراموشى و نادانى ندارم (312) .

257- كتاب مصحف فاطمه عليهاالسلام  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: فاطمه عليهاالسلام 75 روز بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زنده بود و در اين مدت از فراق پدر بسيار غمگين بود جبرئيل نزد فاطمه عليهاالسلام مى آمد و او را دلدارى مى داد و احوال و مقام پدرش را براى او بيان مى كرد و حوادث آينده را كه دشمنان چه عملى نسبت به فرزندان او روا مى دارند را به او خبر مى داد حضرت فاطمه عليهاالسلام جريان را به على (عليه السلام ) گزارش داد حضرت على (عليه السلام ) به فاطمه عليهاالسلام فرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس كردى و صدايش را شنيدى مرا خبر كن .
فاطمه عليهاالسلام هنگامى كه احساس حضور فرشته را مى كرد و صدايش را مى شنيد به على (عليه السلام ) اطلاع مى داد و على (عليه السلام ) نزد فاطمه عليهاالسلام مى آمد و هر چه مى شنيد مى نوشت تا آنكه از آن سخنان مصحف فاطمه عليهاالسلام را به وجود آورد.(313)

258- پيوند ناگسستنى  

حضرت على (عليه السلام ) هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رفت ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با او خلوت مى كرد و در هر موضوعى عى (عليه السلام ) را به رموز و اسرار آن آگاه مى نمود، و هيچ چيز را از على (عليه السلام ) پنهان نيم كرد اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى دانستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جز با على (عليه السلام ) اينگونه خصوصى نبود.
اگر على (عليه السلام ) در خانه خود بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نزد على (عليه السلام ) مى رفت و بيشتر همنشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با على (عليه السلام ) در خانه او صورت مى گرفت ، گاهى كه على (عليه السلام ) به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رفت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنان خود را از خانه بيرون مى كرد و تنها با على (عليه السلام ) هم سخن مى شد ولى تنها كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه على (عليه السلام ) مى آمد فاطمه و پسران فاطمه (يعنى حسن و حسين (عليه السلام ) را از خانه بيرون نمى كرد على (عليه السلام ) هر سؤ الى مى كرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ مى داد وقتى كه سوالش تمام مى شد و سكوت مى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آغاز سخن مى كرد، هيچ آيه اى بر رسول خدا نازل نشد مگر اينكه آن را براى على (عليه السلام ) مى خواند و املا مى فرمود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه احكام از حلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و كتاب را كه بر پيامبران قبل نازل شد را به على (عليه السلام ) آموخت و على (عليه السلام ) همه آنها را به خاطر خود سپرد و حتى يك حرف از آن را فراموش نكرد.(314)

259- مسئله رد الشمس  

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: يك روز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيرون شهر مدينه (315) بعد از ظهر خسته بود سر خود را در دامن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) گذاشت و خوابيد مقدارى خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طول كشيد كه به حسب پاره اى از روايات وقت فضيلت نماز عصر گذشت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مبتلا شد بين دو كار؛ يكى خواندن نماز عصر و يا استراحت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم !؛ حضرت على (عليه السلام ) هيچ حركتى نكرد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواب راحتى كرده باشد وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من نماز عصر را نخوانده ام .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على ! برخيز و رو به آفتاب بايست و اول سلام كن ، بعد از او بخواه تا با تو سخن بگويد بعد از او درخواست كن كه برگردد در موضع خاص اقامه نماز عصر؛ تا تو بتوانى نمازت را به وقت فضيلت آن بخوانى .
آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام كردن به آفتاب را گفت : يا اباالحسن بگو: السلام عليك يا خلق الله وقتى على (عليه السلام ) به آفتاب سلام كرد، از آفتاب صدا بلند شد فقالت ، عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن ، من ينجى محبيه و يوبق مبغضيه ؛ سلام بر تو اى اول و اى آخر و اى ظاهر و اى باطن ؛ خداى عالم دوست تو را نجات مى دهد و دشمن ترا هلاك مى كند. آنگاه آفتاب برگشت و اين فضيلتى است بنام ردالشمس كه اختصاص به آن حضرت دارد البته مسئله برگشت آفتاب براى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نيز يكبار در راه جنگ صفين براى امام اتفاق افتاده است سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على (عليه السلام ) بگويم آنچه را كه آفتاب به تو گفت : يا خودت مى گويى حضرت عرض كرد: اگر شما بفرمائيد شيرين تر است حضرت فرمود: خورشيد به تو گفت : يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن آيا مى دانى يعنى چه ؟ يعنى : يا اول من آمن بالله و رسوله يعنى ، اى كسى كه تو اول مؤ من بخدا و رسولش هستى و انت الاخر آخرين كسى كه با من عهد مى بندد و من از دنيا مى روم تو هستى (در نفس آخر؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرش در دامن على (عليه السلام ) بود و از دار دنيا رفت ).
انت الظاهر على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على (عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است )
انت الباطن على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على (عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است )
انت الباطن يعنى توئى آن پنهانى كه كسى حقيقت ترا نفهميد؛ يا على (عليه السلام ) كسى تو را نشناخت غير از من و حق تعالى ؛ چنانچه كسى نشناخت خداوند را جز من و تو.(316)

260- حيله گر در دام خود افتاد 

هنگامى كه اسلام در مدينه به اوج خود رسيد عبدالله بن ابى كه از روساى يهود بود نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حسادت مى ورزيد عبدالله در صدد قتل حضرت بر آمد لذا به بهانه جشن عروسى دخترش ، وليمه و طعامى تهيه نمود و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش ، از جمله اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را نيز دعوت كرد و در ميان صحن خانه خود چاله اى حفر كرد و داخل آن چاله را پر از شمشير و نيزه هاى زهرآلود نمود و روى آن را با فرش پوشانيد و جمعى از يهوديان را هم با شمشيرهاى برهنه و زهر آلود پنهان نمود كه وقتى آن حضرت و اصحابش پا روى آن حفره گذاشتند و در حفر افتادند آنها نيز با يك حمله همه را از بين ببرند هم چنين در طعام ميهمانى خود زهر ريختند تا بتوانند از طرق مختلفى به هدف پليد خودشان برسند قبل از آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت ؛ جبرئيل نازل شد و گفت : خداوند متعال مى فرمايد: به خانه عبدالله بن ابى برو و هر كجا را به اصحابت نشان داد بنشينيد و هر غذايى كه نزد شما گذاشت تناول نماييد كه من شما را از شر و كيدى حفظ خواهم كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش وارد منزل او شدند آن ملعون آنها را دعوت كرد تا در صحن خانه بنشينند نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با همه يارانش روى فرشى كه زيرش گودال بود نشستند عبدالله از اينكه آنها در گودال نيفتادند بسيار تعجب كرد چون از اين راه نااميد شد طعام مسموم شده را آورد تا شايد به هدف خود برسد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اين دعا را بخوان و خودش هم خواند، دعا اين بود:
بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شيى و لا داء فى الارض و لا فى السماء و هوالسميع العليم
سپس همه آنها غذا را خوردند و از آن مجلس بيرون آمدند عبدالله وقتى ديد آن طعام مسموم ضررى به آنها نرسانيد چنين گمان نمود كه اشتباه كرده و زهر را در آن طعام نريخته اند، براى همين به افرادى كه با شمشيرهاى زهرآلود آماده كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند امر كرد كه تا از باقيمانده غذا بخورند از طرفى دختر عبدالله كه خود در توطئه قتل نقش داشت از آنجا كه از فرو نرفتن فرش تعجب كرده بود، رفت و روى فرش نشست كه ناگهان به گودال افتاد و كشته شد و از آن طرف تمام يهوديانى كه طعام باقيمانده را خوردند همه آنها نيز كشته شدند عبدالله بعد از اين واقعه به تمام اقوام خود دستور داد كه اين ماجرا را براى كسى نقل كنند بدينسان مراسم عروسى كه آن ملعون براى دخترش ترتيب داده بود تبديل به عزا شد زمانى كه خبر واقعه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد از عبدالله علت فوت آنها را پرسيد، عبدالله گفت : دخترم از پشت بام افتاده و افراد ديگر به مرض اسهال مرده اند.(317)

261- رمضان نشانه ضيافت الله  

سه نفر از خارج مدينه مى خواستند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسند شبانه وارد مدينه شدند و گفتند: اگر بخواهيم هر سه نفر ما ميهمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشيم ممكن است سبب مزاحمت ايشان بشود بنابراين يكى از آنها گفت : من به منزل پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى روم ، دومى گفت : من هم به منزل على (عليه السلام ) مى روم ، سومى گفت : من هم به مسجد مى روم تا ميهمان خانه خدا باشم .
فردا هر سه نفر آنها در مسجد جمع شدند و يك به يك ماجراى شب گذشته خويش را تعريف كردند ميهمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا در خوراك شير خودش ‍ شريك كرد و سير شدم و خوابيدم . دومى گفت : من هم با على (عليه السلام ) هم خوراك شدم و سير شده و خوابيدم . سومى گفت : من هم گرسنگى كشيدم و درست خوابم نبرد: در اين هنگام وحى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد كه به ميهمان ما بگو: اگر پذيرايى بهتر از گرسنگى بود ما از تو پذيرايى مى كرديم (318)

262- اشدء اعلى الكفار 

در جريان فتح مكه كه در سال هشتم هجرت واقع شد دو نفر از كافران كه هنوز تسليم نشده بودند با على (عليه السلام ) رخ به رخ شدند و از دست آن حضرت فرار كردند اين دو نفر يكى هبيرة بن وهب شوهر ام هانى خواهر امام على (عليه السلام ) بود (319) و ديگرى پسر عموى هبيره بود. على (عليه السلام ) اين دو نفر را تعقيب كرد اين دو نفر به خانه ام هانى آمده و خود را در آن خانه مخفى ساختند.
على (عليه السلام ) در حالى كه شمشير در دست داشت به دنبال آن دو نفر به در خانه ام هانى خواهر خود رسيد، ام هانى كه هشت سال بود برادرش ‍ على (عليه السلام ) را نديده بود در برابر او ايستاد و گفت : از اين دو نفر چه مى خواهى ؟
على (عليه السلام ) دست رد به سينه ام هانى زد و او را رد كرد تا آن دو نفر را طبق دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گردن بزند، ام هانى به على (عليه السلام ) گفت : آيا مى خواهى وارد خانه ام شوى و حريم و احترام مرا بشكنى و شوهرم را بقتل برسانى تو پس از هشت سال ، از من واهمه نمى كنى ؟!
حضرت على (عليه السلام ) كه پيوند مكتبى را بر پيوند نسبى مقدم مى داشت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خون اين دو نفر را هدر دانسته بنابراين به ناچار بايد فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در مورد قتل اين دو نفر اجرا كنم پس از اين جريان ام هانى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و ديد آن حضرت غسل مى كند و دخترش حضرت زهرا عليهاالسلام با گرفتن پارچه بلندى آن حضرت را پوشانده كه كسى آن حضرت را هنگام غسل نبيند.
آن حضرت پس از غسل هشت ركعت نماز خواند و پس از نماز ام هانى را ديد و فرمود: به به ! خير مقدم ام هانى ! چه موجب شده كه اينجا آمده اى ؟
ام هانى جريان برخورد شديد على (عليه السلام ) را بازگو كرد در اين هنگام على (عليه السلام ) از راه رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا او را ديد لبخندى زد و فرمود: با ام هانى چه كردى ؟ بعدها شوهر ام هانى به نجران گريخت و در همانجا در حال كفر مرد و پسر عموى او برگشت و ديگر كسى متعرض او نشد.(320)

263- نزول فرشتگان در شب قدر 

عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، هر گاه عمر و ابوبكر به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى آمدند مى ديدند كه آن حضرت سوره قدر را با خشوع و گريه قرائت مى كند و آنرا با حالى جانسوز مى خواند عمر و ابوبكر عرض كردند: اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ! چقدر دلت هنگام قرائت اين سوره مى سوزد؟ چرا؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود براى آنكه در شب قدر چشمم فرشتان را ديده و دلم فهميده است و براى آنچه كه دل اين شخص (اشاره به على (عليه السلام ) پس از من در شب قدر آن را مى فهمد و در مى يابد، مى گريم .
عمر و ابوبكر عرض كردند: مگر شما در شب قدر چه ديده ايد و او (على (عليه السلام ) در آن شب چه مى بيند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روى زمين براى آنها نوشت تنزل الملائكة والروح فيها باذن ربهم من كل امر
آنگاه فرمود: پس از آنكه خداوند مى فرمايد: براى تقدير هر كار آيا ديگر چيزى باقى مى ماند؟ عمر و ابوبكر عرض كردند نه ، چيزى باقى نمى ماند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا مى دانيد، كه شخصى كه هر امرى بر او نازل مى شود كيست ؟ آنها عرض كردند: او تو هستى ، اى رسول خدا. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى ، ولى آيا بعد از رحلت من نيز شب قدر وجود دارد؟ آنها گفتند: آرى وجود دارد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا بعد از من باز در شبهاى قدر آن امر (تقدير كارها) نازل مى شود؟ عمر و ابوبكر گفتند: آرى ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنابراين بعد از من نزول هر چيزى در شب قدر بر چه شخصى است ؟
عمر و ابوبكر گفتند: نمى دانيم آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر سر على (عليه السلام ) نهاد و فرمود:
ان لم تدر يا فا در يا هو هذا من بعدى ، اگر نمى دانيد، اينك بدانيد، آن شخص بعد از من اين اشاره به على (عليه السلام ) است .!

264- انار بهشتى براى وصى پيامبر (ص ) 

روى جبرئيل دو انار براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از آن انارها را خورد و انار ديگر را دو نصف كرد، نيمى از آن را خود خورد و نيم ديگر را به على (عليه السلام ) داد و آن حضرت آن را خورد سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود:
برادرم ! آيا مى دانى اين دو انار چه بود؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: نه نمى دانم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انار اولى نبوت بود كه مخصوص من است و تو از آن بهره اى ندارى ولى ديگرى علم و دانش بود كه تو در آن با من شريك هستى (321)

265- كيفر زنان گناهكار 

اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: روزى من و فاطمه عليهاالسلام به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيديم . حضرت را ناراحت و گريان ديديم . گفتيم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه چيز سبب ناراحتى شما شده ؟ حضرت فرمود: يا على ! شبى كه من به آسمانها رفتم بعضى از زنهاى امتم را ديدم كه از موى سر، آنها را آويخته اند و با آتش عذاب مى كردند و مغز سر آنها مى جوشيد.
زنى را ديدم كه از زبانش آويزان كرده بودند و از حميم به گلوى او مى ريختند زنى را ديدم كه از پستانش آويخته آويخته بودند و گوشت بدن خود را مى خورد و در ميان آتش مى سوخت .
زنى را ديدم كه پاهاى او را به پستانش بسته و عقرب و مارها را به بدن او مسلط ساخته بودند...
حضرت فاطمه عليهاالسلام عرض كرد، پدر! گناه اين زنان چه بوده است ؟
حضرت فرمود: آن زنى كه از موى سرش آويخته بودند زنى است كه موى سرش را در دنيا نامحرم نمى پوشانده و آن زنى كه از زبان آويزان بود زنى است كه شوهر خود را با زبان آزار مى داده .
و آن زنى كه از پستانش آويخته بود، زنى است كه شوهرش را در فراش و رختخواب اطاعت نمى كرده .
و اما زنى كه دست و پاى او را بسته بودند و مار و عقرب بر او مسلط شده بود زنى است كه وضو و نماز را سبك مى شمرده و لباس و خانه اش را از نجاست پاك نمى كرده و غسل جنابت و حيض و نفاس را انجام نمى داده ...(322)

266- نخل خرماى صيحانى  

از علماى شافعى و همچنين شيعى نقل شده كه : روزى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از نخلستان مدينه رد مى شدند. از دور درخت نخلى صيحه زد: هذا محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست و تا على (عليه السلام ) نزديك درخت شد آن درخت خرما صدايش بلند شد: و هذا على ولى الله سيد الوصيين و امام الائمه الهادين المهديين .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مقدارى از خرماى آن درخت را ميل فرمود و نام آن درخت خرما را صيحانى گذاشت و اكنون نيز بهترين خرماى مدينة النبى خرماى نخل صيحانى است .(323)

267- انتقال اسرار الهى  

ام سلمه مى گويد: روزى كه نوبت من بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حجره من آيد با على (عليه السلام ) وارد حجره من شد و در حالى كه دست به دست هم داده بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست بر دوش على (عليه السلام ) گذاشت و به من فرمود: اى ام سلمه ! لحظه اى از حجره بيرون برو و خانه را براى ما خلوت كن ، ام سلمه مى گويد: من بيرون رفتم و آنها داخل حجره شدند و نزد هم نشستند و با هم آهسته صحبت آغاز كردند و من صداى آنها را مى شنيدم ولى سخن آنها را نمى فهميدم تا اينكه روز به نيمه رسيد پس من به در حجره رفتم و سلام كردم حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به مكان اول خود بازگرد، من بازگشتم و آنها را تنها گذاشتم بعد از مدتى بار ديگر همين كار را كردم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان جواب را به من داد بار ديگر من رفتم بر در حجره كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان فرمود: داخل شو، على (عليه السلام ) دست خود را به زانوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشته بود و با يكديگر صحبت مى كردند به محض ورود من كلام را قطع كردند حضرت امير (عليه السلام ) برخاست و رفت . رسول خدا به من فرمود: كه اى ام سلمه ! جبرئيل از طرف خدا نازل شده بود و به من دستور داد كه چون بعد از تو على جانشين و وصى تو است بگو به او آنچه را كه بعد از تو تا روز قيامت واقع خواهد شد، آگاه باش خداى تعالى براى امتى پيغمبرى انتخاب نمود و براى هر پيغمبرى وصى معين فرمود پيغمبر اين امت من هستم و على (عليه السلام ) وصى من مى باشد(324)

268- شفاء رسول خدا (ص ) 

روايت است روز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مريض شده بود اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بر بالين فرمود: يا ام ملدم اخرجى عن رسول الله ؛ اى تب از بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون برو كه در همان لحظه تب از بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون رفت و آن حضرت برخاست و نشست .(325)

269- اهل بهشت  

على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز فتح خيبر فرمود:
اگر انديشه نمى كردم از اينكه مردم امت من در حق تو آنچه را كه نصارى در حق عيسى بن مريم گفتند بگويند بگويند هر آينه امروز در فضل تو سخنى مى گفتم كه بر هيچ گروهى از مسلمانان نگذرى مگر اينكه به خاك كفش تو تبرك جويند و به آب وضوى تو استشفاء نمايند، لكن در فضل تو كافى است كه تو از من باشى و من از تو... و تو اول كسى هستى كه وارد حوض من مى شوى و اول كسى هستى كه داخل بهشت مى شوى از امت من ، و شيعه تو بر منبرهائى از نور مى باشند همه سيراب و خوشحال با رويهاى سفيد بر دور من هستند و من از آنها شفاعت مى كنم ...
خداوند مرا امر فرموده است كه ترا بشارت دهم به اينكه تو و عترت تو در بهشت خواهند بود و دشمن تو در جهنم است و دشمن تو وارد حوض من نشود...
على (عليه السلام ) فرمود: من به سجده افتادم و خداى را حمد كردم به آنچه به من احسان فرموده از اسلام و قرآن و از اينكه مرا دوست خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم گردانيد(326)

270- از على (ع ) اطاعت كنيد 

پس از آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از سفر مكه و حجة الوداع به مدينه بازگشت به منزل ام سلمه وارد شد و در حدود يكماه در منزل بود و بيشتر ايام خود را با على (عليه السلام ) خلوت مى ساخت و منزل ساير زوجات خود نمى رفت .
عايشه و حفصه به پدران خود شكايت كردند و گفتند: كه علت اعراض ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نمى دانيم چيست ، پدران آنها گفتند: شما بهتر مى توانيد اين راز را كشف كنيد.
عايشه به منزل ام سلمه آمد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه با على (عليه السلام ) هر دو در يك اتاق هستند. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از عايشه پرسيد براى چه كارى آمديد؟ عايشه علت اعراض و دورى كردن از ساير (زوجات در صورتى كه خلافى از آنان سرنزده است ) را سؤ ال كرد؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در جواب او گفت : اگر راست مى گويى پس چرا امرى كه بتو گفته بودم و سفارش در كتمان و مخفى داشتن آن را به تو كردم بر خلاف دستور من رفتار كردى ، بدان و باخبر باش كه هم تو از زمره هلاك شدگان و زيان كاران هستى و هم كسانى كه در اين كار تصميمى گرفته اند.
بعد از آمدن عايشه به منزل ام سلمه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به ام سلمه گفت : كه ساير زنان را خبر كند تا در اين منزل جمع شوند وقتى همه زوجات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در خانه حاضر شدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آنان گفت : كه گوش دهيد و حرفهاى مرا همگى بشنويد و اطاعت كنيد
اين شخص على بن ابيطالب (عليه السلام ) برادر و وصى و قائم بر شما و امت من است بعد از من بايد از على (عليه السلام ) اطاعت كنيد و مخالفت او را نكنيد و هر كس با او مخالفت كند هلاك خواهد شد، سپس ‍ به على (عليه السلام ) فرمود: يا على ! اين زنان را به تو مى سپارم و بايد از آنان محافظت و نگهدارى كنى و هر گاه يكى از آنان با تو مخالفت كرد فورا او را از خود دور كن .
بعد از صحبت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عايشه سخن گفت و عرض كرد: تاكنون در كدام يك از امور مخالفت با تو كرده ايم پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت : كه اول مخالفت را تو نمودى و آن راز را كه سفارش كتمان كردن آن را به تو كرده بودم فاش كردى ، بخدا قسم ! كه بعد از من تو مخالفت از دستور من خواهى كرد و از خانه من بيرون خواهى رفت در صورتى كه يك عده از مخالفين را دور خود جمع نموده و در صدد مخالفت با من و گفته هاى خداوند بر خواهى آمد(327).

271- لقب اميرالمؤ منين براى على (ع ) 

حذيفه مى گويد: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و قبل از رسيدن آيه حجاب مردم پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت و آمد مى نمودند و هر وقت كه مى خواستند نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رفتند، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها را نهى كرد از اينكه وقتى دحيه نزد پيغمبر است نزد او حاضر شدند (مراد از دحيه نام شخصى از طايفه كلبى بود كه در نهايت خوش صورتى قرار داشت كه جبرئيل به قيافه او ظاهر مى گرديد) حذيفه مى گويد: روزى بواسطه مطلبى من نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم وقتى وارد شدم جلو در پرده اى بود وقتى پرده را بالا زدم دحيه را ديدم لذا فورا از نزد حضرت بواسطه حضور جبرئيل خارج شدم در بين راه على (عليه السلام ) را ديدم حضرت از من سؤ ال كرد من هم كيفيت مطلب را به او گفتم و از حضرت خواستم تا سؤ ال مرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كند على (عليه السلام ) مرا همراه خود برد سپس وارد خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شديم ، من دم در نشستم و على (عليه السلام ) وارد خانه شد و سپس سلام كرد من شنيدم كه جبرئيل جواب سلام او را داد و جواب او را به اين جمله داد و عليك السلام يا اميرالمؤ منين جبرئيل از نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت على (عليه السلام ) مرا صدا زد و من وارد خانه شدم .
آنگاه ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) مى فرمايد: ملائكه و آسمان ها قبل از اينكه اهل زمين ترا به اين اسم بنامند ملائكه آسمان ها بر تو سالم مى رسانند و ترا به اين اسم كه اميرالمؤ منين است ناميدند؛ اى على ، جبرئيل اين اسم را از طرف خداوند آورد و به من گفت كه به مسلمين امر كنم بعد از اين ترا به اين اسم بخوانند و من ان شاء الله اين امر را به تمام مردم ابلاغ خواهم كرد. كه روز بعد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين امر الهى را به مردم رساند و دستور داد همه به حضرت اين گونه سلام دهند.(328)

272- بت فلس شكسته شد 

در سال نهم هجرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از سربازان اسلام را به سردارى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به سوى قبيله طى (329) نزديك سرزمين اردن فعلى فرستاد تا آنها را به آئين اسلام دعوت كند و بت معروف آنها را به نام فلس نابود سازد.
اميرمؤ منان (عليه السلام ) نيز آنها را دعوت فرمود و چون نپذيرفتند با آنها جنگ كرد و بت آنها را درهم شكست و دو شمشير قيمتى به اسامى مخذم و رسوب كه بت پرستان به بت خانه هديه كرده بودند و به پيكر آن بت آويخته بودند را با ساير غنائم و اسيران جنگى به مدينه آورد(330)

273- على (ع ) شرش را كم كن  

عقبة ابن ابى معيط قبل از ظهور اسلام در مكه همسايه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود ولى بعد از اينكه كار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بالا گرفت و بر ضد بت پرستى قريش قيام كرد او نيز از افراد سرشناسى بود كه به مخالفت آن حضرت برخاست و چون همسايه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود بيش از همه حضرت را مى آزرد و حتى روزى با كمال بى شرمى آب دهان خود را به صورت مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم افكند.
روزى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى عقبه ! گويا مى بينم كه چون از مكه خارج شوى گردنت را بزنيم و بارها رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من در ميان دو همسايه شرور، ابولهب و عقبة بن ابى معيط قرار گرفته بودم . تا اينكه عقبة در جنگ بدر اسير شد و به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، اميرمؤ منان (عليه السلام ) شر او را از سر همه كم كرد و گردن او را با شمشير خود زد، وليد نيز پسر آن ملعون است كه در زمان عثمان بواسطه اينكه برادر مادرى عثمان بود به استاندارى كوفه منصوب شد و در حال مستى به نماز جماعت حاضر شد كه اين شخص خبيث نيز على رغم ميل عثمان توسط بازوان حيدرى على (عليه السلام ) حد شرابخور بر او جارى شد.

274- شجاعت على (ع ) 

ابودائل نقل مى كند: روزى همراه عمر بن خطاب بودم كه گفت : نزديك بيا تا از شجاعت و دل آورى على (عليه السلام ) براى تو بگويم او مى گويد: من نزديك او رفتم و آنگاه گفت :
ما در جنگ احد با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پيمان بستيم كه از مقابل دشمنان فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند او گمراه است و هر كدام از ما كشته شد او شهيد است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم سرپرست او خواهد بود در حين جنگ ناگهان صد فرمانده دل آور از دشمن كه هر كدام آنها داراى صد نفر جنگجو بودند دسته دسته به ما حمله نمودند به طورى كه ما توان جنگى خود را از دست داديم و با آشفتگى تمام از ميدان جنگ فرار كرديم .
على (عليه السلام ) را در اين ميان ديديم كه مانند شير پنجه افكن مقدارى ريگ از زمين برداشت و به صورت ما ريخت و گفت :
زشت و بريده و پوشيده باد روى شما! به كجا فرار مى كنيد؟ آيا به سوى جهنم مى گريزيد؟
ما به ميدان برگشتيم على (عليه السلام ) بر ما حمله كرد و در دستش ‍ شمشيرى بود كه از آن خون مى چكيد! فرياد زد: شما بيعت كرديد و بيعت شكنى نموديد سوگند به خدا شما سزاوارتر از كفاران به كشته شدن هستيد. به چشم هايش كه نگاه كردم ، ديدم گويى مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مى كشيد و يا مانند دو ظرف پر از خون ، يقين كردم به طرف ما كه مى آيد همه ما را خواهد كشت من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم :
اى ابوالحسن خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند و حمله جديد خسارت فرار را جبران مى كند.
گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتى كه آن روز هيبت على (عليه السلام ) بر دلم نشسته هرگز فراموش نكرده ام .(331)

275- يا على (ع ) در چه حالى ؟! 

روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت پرسيد: اى ابوالحسن ! در چه حالى ؟ حضرت عرض كرد: در حالى كه هشت طلبكار دارم :
خدا واجبات دين را طلب مى كند، شما مستحبات ، و نويسندگان عمل ، راستگويى ، فرشته مرگ روح ، عايله غذا، شيطان گناه ، نفس لذت ، و دنيا تمايل و رغبت .(332)

276- صاحب سر پيامبر (ص ) 

روزى على بن ابيطالب (عليه السلام ) سوار بر مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از محلى عبور مى كرد كه گذرش بر گروهى افتاد كه سلمان فارسى در ميان آنان نشسته بود. سلمان به آنها گفت : آيا برنمى خيزيد تا دامان اين مرد را بگيريد و از او پرسش كنيد؟
به خدائى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد هيچ كس را به راز پيامبرتان خبر ندهد جز او، و همانا كه عالم روى زمين و موجب قوام و استوارى آن است و زمين با اوست كه آرامش مى يابد و اگر او را از دست بدهيد هر آينه علم را از دست داده ايد...(333)

277- برگشت خورشيد به خاطر على (ع ) 

عروة بن عبدالله بن قشير جعفى مى گويد: بر فاطمه دختر على بن ابيطالب وارد شدم در حالى كه او پير زنى كهنسال بود... سپس او گفت : اسماء بنت عميس به من خبر داد كه : خداوند به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم وحى فرستاد و آن وحى وجود حضرت را فرا پوشاند، و على بن ابيطالب (عليه السلام ) با لباس خود آن حضرت را پوشاند و وحى به طول انجاميد تا حدى كه آفتاب غروب كرد، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حالش بجا آمد و وحى الهى قطع شد به على (عليه السلام ) فرمود: يا على آيا نماز عصر خود را خوانده اى ؟
على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله سر گرم كار شما بودم و نماز را با ايما و اشاره خواندم (در آخر وقت آن )، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خداوند عرض كرد: پروردگارا! آفتاب را بر على بن ابيطالب بازگردان .
در آن وقت آفتاب غروب كرده بود، پس آفتاب مجدد بازگشت به حدى كه نور آفتاب به اطاق من و نصف مسجد رسيد. آنگاه على (عليه السلام ) نماز عصرش را خواند.(334)

278- سلام على (ع ) به رسول خدا (ص ) 

ابوالهيثم بن تيهان انصارى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آنها آفريد، و آنها را به عرش آويخت و به آنان دستور داد تا بر من سلام و درود بفرستند و از من اطاعت كنند، بعد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اولين كسى كه از مردان بر من سلام كرد و از من طاعت كرد روح على بن ابيطالب (عليه السلام ) بود.

279- پيغام منافقان كافر 

ابان بن تغلب مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از طرف گروهى از طايفه قريش اين خبر رسيد كه گفته اند: محمد چنين پيداشته كه امر خلافت و حكومت (امامت و ولايت ) را در ميان خاندان خود محكم و پا برجا ساخته است ؟!
پس چون محمد بميرد آن را از چنگ خاندان او بيرون خواهيم آورد، و بدست غير آنان خواهيم سپرد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون آمد و در محلى كه آنها آنجا گرد آمده بودند ايستاد و فرمود: اى گروه قريش ! چگونه خواهيد بود آنگاه كه پس از من كافر شويد، سپس ‍ مرا در ميان لشكرى از يارانم ببينيد كه شمشير به رويتان كشيد، گردنهاى شما را با شمشير مى زنم ؟ جبرئيل (عليه السلام ) فرود آمد و گفت : اى محمد پروردگارت سلامى مى رساند و مى فرمايد:
بگو: ان شاء الله (يا من اين كار را خواهم كرد) يا على بن ابيطالب (عليه السلام ) آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ان شاء الله ...(335)

280- سعادتمند واقعى  

سلمان فارسى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز عرفه (نهم ذى حجه ) بيرون شد و فرمود: اى مردم خداوند در اين روز به شما افتخار و مباهات كرد تا همگى شما را عموما و على بن ابيطالب (عليه السلام ) را خصوصا مورد بخشايش خويش قرار دهد.
سپس فرمود: اى على نزديك من بيا، على (عليه السلام ) نزديك رفت ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دست او را گرفت و فرمود: همانا سعادتمند واقعى كسى است كه پس از من اطاعت تو را كند و تو را دوست بدارد، و همانا بدبخت ، واقعى كسى است كه پس از من با تو مخالفت كند و به دشمنى با تو بپردازد.(336)

281- وصى شما كيست  

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: روزى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشرف شدم و عرض كردم : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وصى شما كيست ؟ آن حضرت ده روز از جواب گفتن خوددارى نمود و به من پاسخى نداد، آنگاه بعد از آن ده روز به من فرمود: اى جابر تو را از آنچه پرسيدى خبر ندهم ؟ گفتم : پدر و مادرم فدايت ، به خدا سوگند چنان از دادن پاسخ خوددارى فرمودى كه پنداشتم بر من خشم گرفته اى .
حضرت فرمود: اى جابر بر تو خشم نگرفتم وليكن منتظر بودم كه از آسمان برايم خبر رسد جبرئيل نزد من آمد و گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: همانا على بن ابيطالب وصى و جانشين تو بر خاندان و امت تو است و او همان كسى است كه نااهلان را از كنار حوض كوثر عقب براند و او پرچمدار توست كه در راه بهشت پيشگام تو خواهد، جابر عرض كرد: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نظرتان اين است كه با كسى كه به اين مطلب ايمان نياورد كار زار كنم ؟
حضرت فرمود: آرى ، اى جابر او در اين جايگاه قرار داده نشده مگر به اين خاطر كه از وى پيروى شود پس هر كس كه از او پيروى كند فرداى قيامت با من است ، و هر كس با او مخالفت كند هرگز در كنار حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد.(337)