فصل چهارم: در بيان حد قيادت
است، يعنى قرمساقى كه
جمع كند ميان مردى و زنى براى زنا، يا ميان دو مرد براى لواط، و مشهور ميان علماء
آن است كه او را سه ربع حد زنا مىزنند، كه هفتاد و پنج تازيانه است.
و بعضى گفتهاند: كه
بعد از حد سرش را مىتراشند، و بر دور شهر يا قبيله مىگردانند كه رسوا شود، و از
شهر بيرونش مىكنند.
و بعضى گفتهاند: در
مرتبه اوّل بعد از حد سرش را مىتراشند و بر دور شهر مىگردانند، و در مرتبه دوّم
باز هفتاد و پنج تازيانه مىزنند، و از شهر بيرونش مىكنند، و در مرتبه سيّم
تازيانهاش مىزنند، و در مرتبه چهارم توبهاش مىدهند، و تازيانه مىزنند، و اگر
قبول توبه نكند مىكشندش، و اگر توبه كرد و باز در مرتبه پنجم توبه را شكست
مىكشندنش.
و بعضى موافق روايت
قائل شدهاند كه در مرتبه اول او را هفتاد و پنج تازيانه مىزنند و از شهر بدر
مىكنند، و اين اقوى است بحسب دليل، و در زن بغير هفتاد و پنج تازيانه چيزى نيست، و
قيادت بدو گواه عادل ثابت مىشود، و بدو مرتبه اقرار كردن، و اگر يك مرتبه اقرار
كند او را تعزير مىكنند.
فصل پنجم: در بيان حد وطى بهائم و اموات است،
و در آن ده مبحث است:
اوّل: كسى كه با حيوان
جماع كند، اگر مأكول اللحم باشد كه گوشتش را بحسب متعارف خورند مانند گوسفند و گاو
و شتر، چند حكم ثابت مىشود.
اگر وطى كننده بالغ و
عاقل باشد، بنا بر مشهور اوّل تعزير مىكنند به آن چه امام مصلحت داند، و بعضى بيست
و پنج تازيانه گفتهاند، چنانچه در چند روايت وارد شده، و خالى از قوّتى نيست. و
بعضى صد تازيانه گفتهاند، و در روايتى كشتن نيز وارد شده است، و آن را حمل
كردهاند بر مرتبه سيّم يا چهارم.
دوّم: آن كه گوشت آن حيوان و فرزندانى كه بعد از
آن فعل بهم رسند و شير آنها حرام است، و اگر به حيوانات ديگر مشتبه شود آن حيوانات
را دو قسمت مىكنند و قرعه مىزنند، و هم چنين تا منحصر در عدد حرام شود، و باقى
حلالند على المشهور.
سيّم: آن كه واجب است
كه آن حيوان را ذبح كنند، و بسوزانند، نه براى عقوبت آن حيوان، بلكه براى مصلحتى كه
ما نمىدانيم، يا براى آن كه شناعت آن عمل قبيح ظاهر گردد، يا براى آن كه نسل حرام
آن بسيار نشود، و گوشتش را به غلط نخورند.
چهارم: آن كه اگر ملك
ديگرى باشد قيمتش را به صاحبش بدهد. و به سندهاى معتبر از حضرت صادق و كاظم و رضا (صلوات
اللَّه عليهم) منقول است كه مردى كه حيوانى را وطى كند، اگر ملك او باشد ذبح
مىكنند، و بعد از مردن مىسوزانند به آتش، و از آن منتفع نمىشوند، و بيست و پنج
تازيانه ربع حدّ زانى بر او مىزنند، و اگر حيوان از ديگرى باشد قيمت مىكنند، و
قيمتش را از او مىگيرند، و به صاحبش مىدهند، و بيست و پنج تازيانه بر او مىزنند،
راوى پرسيد كه حيوان چه گناه دارد؟
فرمودند: كه حيوان گناهى ندارد، و ليكن حضرت رسول (صلّى
الله عليه وآله وسلّم) چنين كرد كه مردم جرأت ننمايند بر وطى بهائم، و نسل
انسان بر طرف شود تمام شد حديث. و اگر حيوانى باشد كه متعارف سوارى آن باشد هر چند
حلال گوشت باشد مانند اسب و استر و الاغ، آن را ذبح نمىكنند، بلكه از آن شهر بيرون
مىبرند، و در شهر ديگر مىفروشند كه آن شخص را پيوسته سرزنش به آن عمل نكنند.
و بعضى گفتهاند: كه
گوشتش نيز حرام مىشود، و اگر حيوان از ديگرى باشد قيمت آن را به صاحب حيوان
مىدهند، و الّا به وطى كننده مىدهند.
و بعضى گفتهاند: قيمتش
را تصدق مىكنند، و حدّش همان است كه در قسم اوّل مذكور شد. و بعضى بلوغ و عقل را
در غير حد از احكام ديگر اعتبار نكردهاند، و طفل و ديوانه اگر چنين عملى كنند
ايشان را تأديب مىكنند، و اين حد بدو گواه عادل و به يك اقرار ثابت مىشود.
و بعضى گفتهاند: بدو
اقرار و به گواهى زنان ثابت نمىشود، و در مرتبه سيّم يا چهارم گفتهاند: او را
مىكشند، و اگر دو مرتبه يا سه مرتبه تازيانه زده باشند، و اگر حيوان از ديگرى باشد
به اقرار او بغير تعزير چيزى ثابت نمىشود.
دوّم در وطى اموات است:
وطى مردگان در احكام
مثل وطى زنده است، اگر كسى با زن بيگانه مرده زنا كند اگر محصن باشد و زن داشته
باشد او را سنگسار مىكنند، و اگر زن نداشته باشد صد تازيانه مىزنند، و زياده بر
وطى زنده بقدر آن چه امام مصلحت داند او را تعزير نيز مىكند، و اگر با زن خود بعد
از مردن او وطى كند يا با كنيز مرده خود او را تعزير مىكنند، و حد نمىزنند، و حكم
زنا با زنان محرم بعد از مردن، و لواط كردن با پسر مرده و ثابت شدن به چهار گواه يا
چهار اقرار همه مثل حكم زنده است، چنانكه گذشت.
باب دوّم: در بيان حد فحش است،
و در آن چند مطلب است.
اوّل: در بيان موجب حد فحش است. و آن نسبت دادن
شخصى است به زنا يا لواط مثل آن كه بگويد تو زنا كارى، يا لواط كننده، يا من زنا
كردم به تو، يا فلان داده، يا فلان خورده، و امثال اين از عباراتى كه دلالت بر زنا
يا لواط كند، خواه به فاعل بودن و خواه به مفعول بودن، و اگر بگويد به فرزندى كه
اقرار به او كرده باشد تو فرزند من نيستى فحش است نسبت به مادر آن فرزند و هم چنين
اگر به ديگرى بگويد تو فرزند پدر خود نيستى فحش است نسبت به مادر او، و اگر به شخصى
بگويد تو از زنا بهم رسيدهاى، يا بگويد اى ولد الزنا، مشهور آن است كه اين فحش
است، و خلاف است كه طلب كننده حد مادر است، يا مادر و پدر هر دو.
و بعضى گفتهاند: اگر
هر دو استدعاى حد بكنند او را حد مىزنند، و الّا نمىزنند.
و بعضى گفتهاند: مطلقا
حد نمىزنند براى آن كه معلوم نيست كه كدام يك را نسبت به زنا داده است، زيرا كه
ممكن است كه نسبت به مادر زنا باشد، و بر پدر شبهه شده باشد، و ممكن است بر عكس
باشد، يا پدر مادر را جبر كرده باشد، و اگر بگويد با فلان شخص زنا كردى مشهور آن
است كه هم فحش گفته است به مخاطب، و هم به شخص ديگر، و اگر هر دو طلب حد كنند او را
دو حد مىزنند.
و بعضى گفتهاند: او را
يك حد مىزنند از براى مخاطب، و نسبت به ديگرى فحش نيست، و اگر بگويد اى فرزند زانى
فحش به پدر داده و اگر بگويد اى فرزند زانيه فحش به مادر گفته. و اگر گويد اى ديّوث
و اى قرمساق، بحسب مشهور فحش نيست، و حاكم شرع او را تعزير مىكند، مگر آن كه در
عرف ايشان دلالت كند بر نسبت زنا بزن او، يا مادر او يا خواهر يا دختر او، يا تصريح
كند مانند زن ديّوث، و اگر گويد حرامزاده مشهور آن است كه فحش نيست، زيرا كه ممكن
است كه از وطى در حيض به همرسيده باشد.
و بعضى گفتهاند: فحش
است، زيرا كه در عرف از حرامزاده بغير ولد الزنا معنى ديگر نمىفهمند. و هم چنين
اگر بگويد نادرست در لغت دلالت بر فحش نمىكند، اما در عرف حمل بر فحش مىكنند، و
ظاهرا ناپاك فحش نباشد، و اگر دشنامهاى ديگر دهد كه موجب تحقير و استخفاف او باشد و
سبب آزردگى او گردد بدون آن كه او
مستحق او باشد او را حد نمىزنند، بلكه تعزير مىكنند به آن چه حاكم مصلحت داند،
مثل آن كه گويد اى سگ، اى خنزير، اى خر، اى احمق، اى فاسق، اى شارب الخمر، اى خائن،
اى كذّاب، اى كافر، اى زنديق، اى مرتدّ، اى كور، اى كر، اى پيس، هر چند متصف باين
امراض باشد، اى فرزند شبهه، اى فرزند حيض، و اگر مستحق استخفاف باشد مانند متظاهر
به فسوق كه گناهان را علانيّه كند و پروا نكند، يا بدعت در دين خدا كند او را حرمتى
نيست، و دشنام او موجب تعزير نمىشود، چنانچه از حضرت صادق (عليه
السلام) منقول است كه هر گاه فاسق علانيه فسق كند او را حرمتى نيست، و غيبت
او حرام نيست و در حديث صحيح از آن حضرت مروى است كه رسول خدا (صلّى
الله عليه وآله وسلّم) فرمود: كه هر گاه ببينيد بعد از من آنها را كه در دين
خدا شك مىكنند، و بدعتها در دين پيدا مىكنند، پس ظاهر گردانيد بيزارى از ايشان
را، و بسيار دشنام دهيد ايشان را، و سخن بدو مذمّت در حق ايشان بسيار بگوئيد، و بر
ايشان حجّت تمام كنيد تا ايشان طغيان نكنند در فاسد كردن دين اسلام، و تا مردم از
ايشان حذر كنند، و از بدعتهاى ايشان ياد نگيرند، چون چنين كنيد حق تعالى حسنات براى
شما بنويسد، و درجات در آخرت براى شما بلند كند. و اگر بگويد: با زن خود كه تو را
باكره نيافتم، او را تعزير مىكنند، بنا بر مشهور.
دوّم: در شرائط دشنام دهنده و دشنام داده شده است. شرط است در حد زدن
كه دشنام دهنده بالغ و عاقل و مختار باشد، پس اگر نابالغ فحش گويد او را تأديب
مىكنند. و بر ديوانه چيزى نيست، و مشهور آن است كه در حدّ كامل آزادى شرط نيست،
اگر بنده فحش گويد او را هشتاد تازيانه مىزنند.
و بعضى گفتهاند: چهل
تازيانه مىزنند، نصف حد آزاد، و اول قويتر است.
و در فحش گفته شده شرط
است كه محصن باشد، يعنى بالغ و عاقل و آزاد و مسلمان باشد و عفت ورزد از زنا، پس
اگر كسى كودكى را فحش گويد، يا ديوانه را يا بنده را،
يا كسى را كه علانيّه زنا كند و پنهان ندارد او را حد نمىزنند، بلكه حاكم تعزير
مىكند ايشان را به آن چه مصلحت داند.
و اگر شخصى مرد آزاد
مسلمان عاقلى را كه مادرش كافره، يا كنيز باشد، بگويد اى پسر زانيه، يا بگويد مادر
تو زنا كار بود، در حكم او خلاف است، بعضى گفتهاند براى حرمت فرزند او را حد
مىزنند، و روايتى بر اين مضمون وارد شده، و بعضى گفتهاند: او را تعزير مىكنند،
براى آن كه مادر را فحش گفته است، و مادر مسلمان يا آزاد نيست.
و اگر پدر فرزند خود را
فحش گويد او را براى فرزند حد نمىزنند، و هم چنين اگر زن مرد خود را فحش گويد، و
آن زن وارثى بغير از فرزندان مرد نداشته باشد، او را حد نمىزنند، براى آن فرزند
امام (عليه السلام) او را تعزير مىنمايد.
سيّم: در مقدار حد فحش و احكام آن است. حد فحش هشتاد
تازيانه است، خواه فحش گوينده زن باشد، و خواه مرد، و خواه آزاد باشد، و خواه بنده،
بنا بر مشهور، و او را با جامه حد مىزنند، و برهنه نمىكنند، و سستتر از حد زنا
مىزنند.
و در روايت معتبر وارد
شده است كه زانى را سختتر از شارب الخمر مىزنند، و شراب خوار را سختتر از فحش
گوينده مىزنند، و فحش گوينده را سختتر از تعزير مىزنند.»
و اگر دو كس يك ديگر را
دشنام فحش دهند حد از هر دو ساقط مىشود، و هر دو را تعزير مىكنند، و اگر شخصى
جماعتى را فحش گويد اشهر آن است كه اگر يك يك را جدا فحش گفته است براى هر يك او را
حدّى مىزنند، و اگر به يك لفظ همه را فحش گفته، اگر همه همراه بيايند و طلب حد
كنند براى همه او را يك حد مىزنند، و اگر هر يك تنها بيايند براى هر يك حدّى
مىزنند.
و بعضى گفتهاند: يك حد
مىزنند، مگر آن كه به لفظهاى متعدد فحش گفته باشد، و جدا جدا بيايند و طلب كنند،
كه در همين صورت براى هر يك حدى مىزنند، و اشهر آن است كه در تعزير نيز تفصيل اوّل
جارى است.
و مشهور آن است كه حد
فحش به ميراث مىرسد، پس اگر شخصى كه او را فحش گفتهاند بميرد هر يك از وارثهاى او
طلب حد مىتوانند كرد، بغير از زن و شوهر كه ايشان طلب حد نمىتوانند كرد، و هر يك
از ورثه كه عفو كند باقى ورثه طلب مىتوانند كرد جميع حد را.
و اين حد ثابت مىشود
بدو گواه عادل، يا بدو اقرار، و تا آن شخصى كه به او فحش داده طلب حد نكند او را حد
نمىزنند، و او مىتواند عفو كردن و بخشيدن بيش از ثابت شدن نزد حاكم شرع و بعد از
آن.
و ايضا حد ساقط مىشود
به اقرار دشنام داده شده به آن چه به او نسبت داده، يا به ثابت كردن دشنام دهنده آن
چه را به او نسبت داده به گواه، و اگر نسبت بزن خود داده باشد بلعان ساقط مىشود
حد.
و اگر آقا غلام خود را،
يا كنيز خود را دشنام فحش گويد تعزير حد بر او واجب مىشود.
باب سيّم: در حد خوردن
شراب و سائر مسكرات است.
كسى كه چيزى از مست
كنندهاى مايع را بياشامد مانند شراب و بوزه خواه از جو بعمل آيد، و خواه از گندم، و
خواه از برنج يا ذرة، و خواه از سائر حبوبات، و خواه از شكر، و خواه از خرما، و هر
چه بسيارش آدمى را مست كند و عقل را زائل گرداند، اگر چه يك قطره آن را بخورد، يا
معجونى بخورد كه در آن داخل كرده باشند هر چه مضمحل شده باشد، و مست نكند به
آشاميدن و خوردن آنها، با بلوغ و عقل و علم بحرام بودن و عدم اكراه و جبر حد واجب
مىشود.
و هم چنين به آشاميدن
شيره انگور كه جوشيده باشد و غليان كرده باشد و دو ثلث آن نرفته باشد، به شروط
مذكوره حد واجب مىشود، بنا بر مشهور، و در شيره خرما و مويز كه بجوشد و دو ثلثش
نرود و مست كننده نباشد خلاف است، و اشهر حلال بودن است.
و اين حد به شهادت دو
عادل ثابت مىشود، و بدو مرتبه اقرار بنا بر مشهور، و بعضى به يك مرتبه اقرار اكتفا
كردهاند، و به شهادت زنان ثابت نمىشود.
و مشهور آن است كه حدش
هشتاد تازيانه است، خواه مرد باشد، و خواه زن، و خواه بنده باشد، و خواه آزاد.
و بعضى از علماء را
اعتقاد آن است كه بنده را چهل تازيانه مىزنند، نصف حد آزاد، و خالى از قوّتى نيست،
و در مرتبه سيّم يا چهارم او را مىكشند هر گاه در مرّات سابقه تازيانه زده باشند.
و اگر يك گواه شهادت
دهد كه او شراب خورد، ديگرى شهادت دهد كه او شراب قى كرد، مشهور آن است كه ثابت
مىشود، و حد مىزنند او را.
و اگر شراب خورد و آن
را حلال داند، توبهاش مىفرمايند، و اگر توبه كرد، او را حد مىزنند، و اگر قبول
توبه نكرد او را مىكشند، و بعضى گفتهاند: اگر مسلمان زاده است او را مىكشند، و
اگر مسلمان زاده نيست توبه مىفرمايند.
و كسى كه شراب فرو شد و
حلال داند او را توبه مىفرمايند، و اگر اصرار نمايد و قبول توبه نكند او را
مىكشند، بنا بر مشهور.
اما اگر مست كنندههاى
ديگر غير شراب را مانند بوزه آشامد يا فرو شد و حلال داند او را نمىكشند، بلكه حد
مىزنند، زيرا كه اگر چه حرمت آنها اجماعى شيعه است، اما ضرورى دين اسلام نيست،
زيرا كه جمعى از مسلمانان مانند حنفيان آنها را حلال مىدانند، و اگر بنگ و مست
كنندههاى جامد را بخورد، بعضى گفتهاند: او را حد نمىزنند، بلكه تعزير مىكنند.
باب چهارم: در بيان حدّ دزدى است.
و در آن چند فصل است:
فصل اوّل: در بيان
شرايط حد است،
و در آن سيزده شرط است:
اوّل: آن كه بالغ باشد. اگر كودك نابالغ دزدى
كند، مشهور، ميان علماء آن است كه دستش را نمىبرند، و او را تأديب و تعزير
مىكنند.
و بعضى از علماء موافق
روايات معتبره قائل شدهاند: كه در مرتبه اوّل و دوّم او را مىبخشند، و در مرتبه
سيّم تعزيرش مىكنند، و در مرتبه چهارم گوشت سر انگشتانش را مىتراشند، كه خون جارى
شود، و در مرتبه پنجم بند بالاى چهار انگشتش را مىبرند، و در مرتبه ششم از پنج
انگشتان مىبرند به روش مردان بالغ.
و بروايتى در اوّل و
دوّم عفو مىكنند، و در سيّم بند بالاى انگشتان را مىبرند، و در مرتبه چهارم بند
دوّم را، و در مرتبه پنجم بند سيّم را، و دور نيست كه اين مراتب منوط برأى امام (عليه
السلام) بوده باشد.
دوّم: عقل است. پس اگر ديوانه در حال
ديوانگى دزدى كند تعزيرش مىكنند، و اگر در حال عقل دزدى كند و بعد از آن ديوانه
شود، مشهور آن است كه حد ساقط نمىشود.
سيّم: آن كه او را شبههاى عارض نشده باشد. مثل آن كه گمان كند مال
او است و بردارد و معلوم شود كه مال ديگرى بوده، يا آن كه از مال مشترك بردارد بقدر
حق خود، و اگر زياده از حق خود بردارد بقدر نصاب قطع داشته حد بر او لازم مىشود.
چهارم: آن كه شركتى در آن مال نداشته باشد. بنا بر قول بعضى از
اصحاب مثل آن كه از آن جماعت كه جنگ كردهاند با كافران از غنيمتى كه از ايشان
گرفتهاند بيش از قسمت بدزدد دستش را نمىبرند بنا بر قول اين جماعت.
و اكثر محققين علماء
قائل شدهاند: كه اگر زياده از حصه خود بقدر نصاب قطع برده باشد دستش را مىبرند.
پنجم: آن كه مال در حرزى بوده باشد كه متعارف است. كه آن قسم مال را در آن
حرز مىگذارند، مثل آن كه زر يا متاع در صندوقى باشد و قفل بر آن زده باشند، يا اسب
در طويله بوده باشد كه درش را به قفل يا كلون بسته باشند، يا متاع را در دكّان
گذاشته باشند و درش را بسته باشند، و اگر مالى را در زمين دفن كرده باشند مشهور آن
است كه آن نيز حكم حرز دارد.
و بعضى گفتهاند: كه هر
چيز كه از جائى بدزدند كه غير مالك را جائز نباشد رفتن به آن جا حكم دزديدن از حرز
دارد، پس اگر مالى در صحن خانه كسى گذاشته باشد و كسى بىرخصت صاحب خانه برود و
بدزدد دستش را مىبرند، و اين خلاف مشهور است، و بنا بر هر دو قول اگر كسى مالى را
از آسياها يا حمامها يا كاروانسراها يا مساجد بدزدد دستش را نمىبرند، و اگر مالى
در مسجد يا در اين قسم مواضع كه مذكور شد كه كسى را منعى از رفتن به آن جاها نيست
بدزدد در حالتى كه صاحب مال ملاحظه آن كند، و او را غافل كند و بدزدد، بعضى از
علماء گفتهاند كه دستش را مىبرند، و بعضى گفتهاند كه اگر كسى چيزى را در زير سر
گذاشته باشد يا بر روى آن خوابيده باشد و كسى بدزدد حكم حرز دارد، و نادرى از علماء
قائل شدهاند كه در هر جا كه چيزى بدزدد حد لازم مىشود و حرز شرط نيست، و اين قول
ضعيف است، و دو قول سابق ميان متأخرين متروك است.
و اگر كسى ميوهاى را
كه بر درخت باشد بدزدد دستش را نمىبرند موافق مشهور، و بعضى گفتهاند: كه اگر درخت
در باغى باشد، يا خانه كه درشان را به كلون يا قفل بسته باشد، حكم حرز دارد.
ششم: آن كه دزد حرز را بشكند و مال را از حرز بيرون آورد. پس اگر ديگرى در را
بشكند و او مال را بيرون آورد هيچ يك را دست نمىبرند، بلكه از شكننده در تاوان در
را مىگيرند، و از برنده مال تاوان مال را مىگيرند اگر تلف كرده باشد، و اگر
شكننده در در بردن مال شريك شود و حصه او بقدر نصاب بشود دستش را مىبرند و بيرون
بردن مال اعم از آن است كه خود بردارد يا ريسمانى بر آن ببندد و بيرون بكشد، يا بر
حيوانى بار كند و بكشد، يا براند و بيرون برد، يا بدست كودك غير مميّزى بدهد كه
بيرون برد.
هفتم: آن كه دزد پدر صاحب مال نباشد. كه اگر پدر مال فرزند
را بدزدد دستش را نمىبرند، و موافق مشهور در حكم پدر است اجداد پدرى هر چند بالا
روند، و بعضى مادر را نيز در حكم پدر دادهاند.
هشتم: آن كه پنهان بدزدد. پس اگر كسى علانيّه از
كسى به قهر مالشبگيرديا دستارش بربايد حكم دزد ندارد، و حكمش بعد از اين خواهد آمد
إن شاء اللَّه.
نهم: آن كه دزد غلام صاحب مال نباشد. اگر غلام كسى مال او را
بدزدد، يا غلامى كه در ميان غنيمت كفّار باشد از مال غنيمت بدزدد دستش را نمىبرند،
و گفتهاند: علتش آن است كه ضرر به مالك بيشتر مىرسد.
دهم: آن كه نوكر و مهمان نباشد. بنا بر قول جمعى از
علماء، و اكثر گفتهاند كه اين در صورتى است كه مال را از ايشان پنهان نكرده باشد،
و ايشان از حرز بر نداشته باشند، پس اگر صندوق را بگشايند، يا در را بشكنند و
بردارند دستشان را مىبرّند.
يازدهم: آن كه آن مالى را كه برده است بقدر نصاب قطع بوده باشد به اجماع
علماء. چنانكه مذكور خواهد شد.
دوازدهم: آن كه صاحب مال مرافعه بكند و طلب مال و قطع يد او بكند. پس اگر صاحب مال از سر
مال بگذرد، يا مال را بگيرد و از دست بريدن بگذرد و ببخشد پيش از آن كه ثابت كند
نزد حاكم شرع حد ساقط مىشود، و اگر بعد از مرافعه و ثابت كردن دزدى نزد حاكم شرع
ببخشد حد را فائده نمىكند بنا بر مشهور.
سيزدهم: خلاف است كه آيا شرط است كه نصاب قطع را يك دفعه بيرون آورد يا
نه؟ بعضى گفتهاند: شرط است
كه مجموع نصاب را يك مرتبه بيرون آورد، پس اگر حرز را بشكند و صد تومان را عباسى
عباسى بيرون آورد دستش را نمىبرّند، و بعضى گفتهاند: اگر در مرتبه اوّل بقدر نصاب
نباشد گو در مرات ديگر بقدر نصاب باشد
نمىبرّند، و اين قول غريب است، و اكثر گفتهاند: اگر بقدر نصاب در آورد اگر چه در
چندين دفعه باشد دستش را مىبرّند.
فصل دوّم: در نصاب قطع است،
و در آن خلاف است، و
مشهور ميان علماء آن است كه ربع دينار است، يعنى چهار يك اشرفى تمام، چهار دانگ و
نيم مضروب به سكه معامله يا قيمت آن، و ابن بابويه و ابن جنيد - رحمة اللَّه
عليهما- پنج يك دينار گفتهاند، و قول اوّل قويتر است.
و در حديث صحيح از حضرت
امام جعفر صادق (صلوات اللَّه عليه) منقول است
كه در ربع دينار پرسيدند كه در دو درهم مىبرند؟ فرمود: كه در ربع دينار بهر قيمت
كه باشد پرسيدند كه اگر كمتر از ربع دينار بدزدد آيا نام سارق بر او اطلاق مىكنند؟
و او در اين حال نزد خدا سارق و دزد هست؟ حضرت فرمود: كه هر كه بدزدد از مسلمانى
چيزى را كه ضبط كرده باشد و در حرز گذاشته باشد نام سارق بر او اطلاق مىكنند، و او
نزد حق تعالى دزد است، اما دستش را در كمتر از ربع دينار يا زياده نمىبرند، و اگر
در كمتر از ربع بايد دست بريد، هر آينه اكثر مردم بايد دستشان بريده شود.
فصل سيّم: در بيان حدّ دزد است
هر گاه بالغ و
عاقل مقدار نصاب را بدزدد از حرز و ثابت شود، واجب است بر دزد كه مال را پس دهد، و
اگر تلف شده باشد، مثل يا قيمت آن را بدهد، و حاكم شرع مىفرمايد: كه چهار انگشت او
را از بندى كه متصل به كف است از دست راست مىبرند، و كف دست و انگشت ابهام را براى او مىگذارند براى
وضوء و نماز، نه به نحوى كه سنيّان مىگويند كه از بند دست مىبرند، و اگر بعد از
بريدن دست در مرتبه دوّم دزدى كند پاى چپش را مىبرند از مفصل ميان قدم، و پاشنه را
براى او مىگذارند كه در نماز تواند ايستاد، نه روش سنيّان كه از قوزك مىبرند، و
اگر مرتبه سيّم دزدى كند بعد از بريدن دست و پا در زندان او را هميشه حبس مىكنند،
و اگر در زندان نيز از حرز بقدر نصاب بدزدد او را مىكشند، و اگر چند دزدى يك بار
ثابت شود يك مرتبه دست راستش را مىبرند، و در اين مقام چند مسأله محل خلاف و اشكال
است.
اوّل: آن كه كسى كه در
مرتبه اوّل دزدى كند و دست راست نداشته باشد، مثل آن كه به قصاص يا به جهت ديگر غير
دزدى بريده شده باشد، در اين صورت خلاف است، بعضى گفتهاند: دست چپش را مىبرند، و
بعضى گفتهاند: پاى چپش را مىبرند، و بعضى از متأخرين احتمال دادهاند كه بريدن
بالكلّيه ساقط شود، و مسأله خالى از اشكال نيست.
دوّم: آن كه دزدى كند و
دست راستش شل باشد، مشهور آن است كه دست راستش را مىبرند، و بعضى گفتهاند:
نمىبرند، براى آن كه دست شل را كه ببرند خون آن را قطع نمىتوان كرد، و باعث قتل
او مىشود، بلكه دست چپ او را مىبرند، يا پاى چپش را، يا حبس مىكنند او را.
سيّم: آن كه دزدى كند و
دست چپ نداشته باشد، يا دست چپش شل باشد، اشهر آن است كه دست راستش را مىبرند، و
بعضى گفتهاند: نمىبرند، و او را در زندان حبس مىكنند، و در صورتى كه هر دو دستش
شل باشد نيز اين خلاف هست.
چهارم: آن كه حدّادى كه
دستش را مىبرد، اگر به غلط دست چپش را ببرد، بعضى گفتهاند: بريدن دست راست ساقط
مىشود، و اكثر گفتهاند: دست راستش را مىبرند، ديه دست چپ را به او مىدهند.
و مشهور آن است كه بعد
از بريدن دست، سنّت است كه دستش را داغ كنند تا خون بند شود، و او را نكشد.
فصل چهارم: در بيان
طريق ثبوت حدّ دزدى است
و آن موافق مشهور
بدو گواه هست، يا بدو مرتبه اقرار كردن، و بعضى گفتهاند: به يك اقرار نيز ثابت
مىشود، و خالى از قوّتى نيست، و بنا بر مشهور اگر يك مرتبه اقرار كند مال را از او
مىگيرند، و حد نمىزنند تا مرتبه ديگر اقرار كند، و اگر غلام يا كنيز اقرار كنند
بدزدى اعتبار ندارد، ديگر آن كه آقا تصديق ايشان بكند، و اقرارى كه از روى جبر و
شكنجه باشد بحسب شرع اعتبار ندارد، هر چند عين مال دزديده را بياورد، و بعضى
گفتهاند: كه اگر بعد از اقرار عين مال دزدى را بياورد حد ثابت مىشود، و روايتى بر
اين مضمون وارد شده است.
فصل پنجم: در بيان بقيه احكام است،
و در آن چند مطلب است:
مطلب اوّل: در حكم كفن دزد كه قبر را شكافته باشد، و كفن را دزديده باشد. چند قول است:
اول: آن كه دستش را
مىبرند مطلقا، خواه قيمت كفن بقدر نصاب باشد، و خواه نباشد.
دوّم: آن كه اگر كفن
بقدر نصاب بوده و دزديده است دستش را مىبرند و الّا نمىبرند، بلكه تعزيرش
مىكنند.
سيّم: آن كه در مرتبه
اول نصاب شرط است، و در مرتبههاى ديگر دستش را مىبرند هر چند كمتر از نصاب باشد.
چهارم: آن كه اگر كفن
دزديده است مطلقا دستش را مىبرند، و اگر عادت به نبش قبر كرده است دستش را مىبرند
هر چند كفن برنداشته باشد.
پنجم: آن كه دستش را
نمىبرند مطلقا، خواه كفن برده باشد، و خواه نه، و خواه كفن بقدر نصاب باشد، و خواه
نه مگر آن كه مكرر اين كار كرده باشد كه دستش را مىبرند، و اشهر قول دوّم است.
مطلب دوّم: اگر كسى
آدمى را بدزدد اگر بالغ است آن كه دزديدهاند دستش را نمىبرند، و اگر نابالغ است اگر
طفل مميّز است كه تمييز ميان نيك و بد مىكند باز نمىبرّند، و اگر كودك غير مميّز
است اگر بنده است و آن را از حرز دزديده است و قيمتش بقدر نصاب هست دستش را
مىبرند، و اگر آزاد باشد بعضى گفتهاند دستش را نمىبرند، و بعضى گفتهاند: دستش
را مىبرند نه براى دزدى بلكه براى آن كه فساد در زمين كرده است، و ظاهر از اقوال و
اخبار آن است كه اگر كودك مميّز آزاد يا مرد بالغ آزاد را بفروشد باز دستش را
مىبرند، و خلاف مشهور است.
مطلب سيّم: كيسهبر، و
طرّار كه از جيب و بغل مردم زر مىربايند. اكثر علماء گفتهاند: كه اگر از جيب جامه
بالا بدزدد نمىبرند دستش را، و اگر از جيب جامه زير بدزدد مىبرند، و بعضى
گفتهاند: اگر زرى را مثلا در جامه خود گذاشته بسته باشد، اگر از اندرون بسته است
دست مىبرند، و اگر از بيرون بسته است نمىبرند، و ظاهر روايت [روايات] غير اين
است.
و طرّادان و عيّاران كه
علانيّة دستار و اشياء مىربايند دست بريدن نيست ايشان را، بلكه تعزير مىكنند.
مطلب چهارم: كسى كه خوردنى بدزدد در سال قحط دستش را
نمىبرند، زيرا كه فى الجمله عذرى
هست ايشان را، و در باب قطع دست كسى كه جامه كعبه معظّمه را بدزدد خلاف است، و اشهر
آن است كه نمىبرند، و هم چنين خلاف است كه كسى كه در خانه بسته را بدزدد دستش را
مىبرند يا نه؟ و هم چنين كسى كه شتران و حيوانات و غير آن را بدزدد در وقتى كه
مالك، يا اجير مالك نظر به آنها كند، مىبرند يا نه؟ و مشهور در اينها آن است كه
نمىبرند.
مطلب پنجم: كسى كه دو مرتبه دزدى كند و هر دو در يك مجلس،
نزد حاكم شرع ثابت شود، دست راستش را مىبرند،
و پايش را نمىبرند، و خلاف است كه آيا بدزدى اوّل مىبرند يا بدزدى دوّم، و فائده
در عفو كردن يكى ظاهر مىشود، و اگر گواهان بدزدى اوّل گواهى دادند و بعد از دست
بريدن بدزدى ديگر گواهى دادند مشهور آن است كه پاى چپش را بدزدى دوّم مىبرند، و
بعضى در بريدن پا در اين صورت توقّف كردهاند.
مطلب ششم: اگر دو كس در را بشكنند، و قدر يك نصاب را هر دو
با هم بدر آورند. بعضى گفتهاند: دست هر
دو را مىبرند، و اين احوط است.
مطلب هفتم: اگر كسى چيزى بدزدد و در ميان خانه بلع كند و
بيرون آيد. اگر آن بلع كردن آن را
فاسد مىكند و بحسب عادت برنمىگردد، و پيش از فاسد شدن بيرون نمىآيد مانند طعامى
كه بخورد دستش را نمىبرند، و اگر بحسب عادت بيرون مىآيد بىنقصانى، يا اگر ناقص
شود قيمتش از نصاب كمتر نمىشود دستش را مىبرند، مثل آن كه
اشرفى، يا دانه ياقوتى، يا مرواريدى را بلع كند و درست دفع شود على المشهود بين
الاصحاب.
مطلب هشتم: اگر كسى شراب يا خوك بدزدد خواه از مسلمان، و خواه از ذمّى كه
در امان باشد دست بريدن بر او نيست،
و هم چنين اگر طنبور، يا سرنا، يا دف، يا ناى و امثال اينها از آلات حرام را بدزدد
و اگر ظروف طلا و نقره را بدزدد، و گفتهاند:
اگر براى شكستن برداشته
باشد بر او حد نيست، و اگر براى دزدى برداشته و قيمت شكستهاش بقدر نصاب هست حد بر
او لازم مىشود.
باب پنجم: در حد محارب است،
و در آن چند فصل است:
فصل اوّل: در معنى محارب است،
و آن كسى است كه
حربه و سلاحى برهنه كند از براى ترسانيدن مردم، خواه در دريا، و خواه در صحرا، و
خواه در شب، و خواه در روز، و خواه در آبادانى، و خواه در بيابان، اگر همه حربه
عصائى باشد يا سنگى باشد، و مشهور آن است كه زن و مرد هر دو در اين باب يك حكم
دارند، و بعضى گفتهاند: زن محارب نمىشود، و بعضى شرط كردهاند كه از اهل ريبه و
تهمت باشد، و بعضى شرط كردهاند كه كسى باشد كه مردم از او بترسند، اگر مرد ضعيفى
باشد كه كسى از حمله او نترسد هر چند قصد ترسانيدن كند محارب نيست، و اكثر اين دو
شرط را اعتبار نكردهاند، و بعضى از متأخران احتمال دادهاند كه شرط باشد كه در عرف
او را راهزن و قاطع طريق گويند.
و بهر تقدير اگر كسى بر
سبيل مزاح و بازى اين كار كند محارب نيست.
و ديدهبان راهزنان، يا
كسى كه مدد ايشان كند در غير راهزنى كه با ايشان در راهزنى داخل نشود در حد حكم
راهزن ندارد، و دزدانى كه به خانهها مىروند و به تغلب و استيلاء علانيّه مال
مىبرند حكم محارب دارند، و اگر صاحب خانه با ايشان محاربه كند و كشته شوند خون
ايشان هدر است، و عوض ندارد، هر چند دزد حربه با خود نداشته باشد، و اگر مطلب او
مال باشد و اميد غلبه داشته باشد جايز است جنگ كند، و جايز است متعرض نشود كه مال
را ببرد، مگر آن كه بردن آن مال باعث هلاك او گردد، كه با عدم ظن هلاك بايد محاربه
كند بنا بر مشهور و اگر غرض آن محارب عرض او باشد كه خواهد با او، يا با زن او يا
با محارم او عمل قبيحى كند، تا ظنّ هلاك نداشته باشد واجب است كه مدافعه نمايد، و
اگر قصد هلاك او داشته باشد اگر ظنّ هلاك نداشته باشد و تواند گريخت مخيّر است ميان
جنگ كردن و گريختن، و اگر ظنّ هلاك داشته در محاربه و تواند گريخت موافق مشهور
گريختن واجب است، و اگر نتواند گريخت مدافعه و مقابله واجب است، خواه ظنّ هلاك
داشته باشد، و خواه نداشته باشد، زيرا كه
در جنگ كشته شود بهتر است از آن كه به مذلّت كشته شود، و در اين صورتها اگر كشته
شود ثواب شهيد دارد.
فصل دوّم: در بيان حدّ محارب است،
حق تعالى
مىفرمايد «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ
يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ
تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ»
يعنى نيست پاداش آنها كه محاربه مىكنند با خدا و رسول و سعى مىنمايند در زمين از
براى فساد مگر آن كه بكشند ايشان را، يا بردار كشند، يا به برّند دستها و پاهاى
ايشان را مخالف يك ديگر، يا بيرون كنند ايشان را از زمين و ميان علماء در اين مسأله
دو قول است: اوّل: آن كه امام (عليه السلام)
مخيّر است ميان چهار امر:
اوّل: آن كه او را گردن بزنند.
دوّم: آن كه او را زنده
بر دار كشند، و بر دار كشيدن ظاهرا نه به روش ملوك است كه به گلو مىآويزند، بلكه
چوبى در زمين نصب مىكنند و او را بر آن چوب به طناب مىپيچند و مىگذارند تا
بميرد، و غالبا تا سه روز زنده نمىماند، هر گاه طعام و آب ندهند او را.
سيّم: آن كه دست راست و پاى چپش را به برّند.
چهارم: آن كه او را از
آن شهر بيرون كنند، و بهر شهر ديگر كه برود بحاكم آن شهر بنويسند كه او بيرون كرده
شده است، با او طعام مخوريد، و آب مخوريد، و دختر به او مدهيد، و خريد و فروش
مكنيد، تا آن كه بشهر ديگر رود، و هم چنين نگذارند كه در هيچ شهر قرار بگيرد، و
مشهور اين است كه مدّتى ندارد تا زنده است چنين مىكنند، و در روايتى وارد شده است
كه تا يك سال چنين مىكنند و حمل كردهاند بر صورتى كه توبه كند در اثناى سال،
چنانچه روايت نيز ايمائى به آن دارد، و مذكور خواهد شد.
و اگر خواهد به بلاد
كفّار رود مانع مىشوند، و اگر رود بر مىگردانند، و اگر كفّار مانع شوند با
ايشان قتال مىكنند تا او را بگيرند.
قول دوّم: آن كه اينها
بر سبيل تخيير نيست، بلكه هر يك از اينها حدّ جماعتى است، اگر آدم كشته است و بس او
را مىكشند، و اگر آدم كشته است و مال هم برده است، مال را پس مىگيرند، و دست راست
و پاى چپش را مىبرّند، پس او را مىكشند و بر دار مىكشند، براى عبرت، و اگر مال
گرفته و نكشته است، دست راست و پاى چپش را مىبرّند، و از شهر بيرون مىكنند،
چنانچه مذكور شد. و اگر جراحتى كرده است و مال را نگرفته است، قصاص جراحت مىكنند و
از شهرها بيرونش مىكنند، و اگر حربه برهنه كرده و ترسانيده و نه جراحت زده و نه
مال برده است، همين از شهرها بيرون مىكندش و بس، و در روايتى از حضرت صادق (عليه
السلام) منقول است كه هر گاه راهزنى كند، و آدم بكشد او را مىكشند، و اگر
آدم بكشد و مال را هم ببرد او را مىكشند، و بر دار هم مىبندند. و اگر مال ببرد و
بكشد دست راست و پاى چپ او را مىبرّند، و اگر محاربه كند و نكشد و مال هم نبرد از
زمين بيرونش مىكنند، راوى پرسيد كه حدّ بيرون كردن چيست؟ فرمود كه يك سال بيرون
مىكنند او را از شهرى كه اين كار در آن كرده است بشهر ديگر، پس مىنويسند به آن
شهر كه او را بيرون كردهايم، با او طعام و آب نخوريد، و به او دختر مدهيد، تا
بيرون رود به زمين ديگر، پس همين را مىنويسند به آن جماعت، و پيوسته حالش چنين است
تا يك سال چون چنين كنند توبه مىكند، با خوارى و مذلّت، و قول اوّل كه تخيير است
اشهر است ميان متأخران. و چون اشهر آن است كه اين حد را امام (عليه
السلام) جارى مىتواند كرد نه ديگران، چندان فائدهاى در تحقيق آن نيست، و
اگر كسى را كشته باشد كه كفو او باشد و بعوض او را توان كشت، وارث بحكم حاكم شرع
قصاص مىتواند كرد. و اگر عفو كند امام (عليه السلام)
حد بر او جارى مىسازد، و به عفو كردن وارث برطرف نمىشود.