احكام و آثار اذن در اعمال حقوقى
1 - تعميرات مستأجر در عين مستأجره بدون اذن مالك
مستأجر، بدون اذن مالك نمىتواند در عين مستأجره تعميراتى انجام دهد. زيرا عمل
او از مصاديق تصرف در مال غير بدون اذن مالك به شمار مىآيد و غير قانونى است.
چنانچه مستأجر تعميراتى انجام دهد، حق مطالبه قيمت آن را نخواهد داشت.(1)
چرا كه عمل او مانند عمل غاصب مىباشد و عمل غاصب از نظر قانون ارزش و احترامى
ندارد. از اين رو قانون مدنى مقرر مىدارد:
«اگر مستأجر در عين مستأجره بدون اذن موجر تعميراتى نمايد، حق مطالبه قيمت آن را
نخواهد داشت».(2)
حتى اگر در ضمن عقد اجاره بر موجر شرط شود كه تعميرات عين مستأجره را انجام دهد و
مستأجر بدون اذن موجر، خود به تعميرات لازم بپردازد، حق مطالبه قيمت آن را ندارد.
حكم شماره 268 شعبه هشتم ديوانعالى كشور، مورخ 1328/2/6 در اين زمينه تصريح
مىكند:
«به موجب ماده 502 ق.م. اگر مستأجر در عين مستأجره بدون اذن موجر تعميراتى كند، حق
مطالبه قيمت آن را ندارد و شرط شدن تعميرات بر عهده موجر، دلالت بر مجاز بودن
مستأجر در تعميرات ندارد و اساساً، اين شرط بر حسب ماده 468 قانون مزبور در كليه
موارد اجارهها مقرر است».(3)
با اين حال، اگر آنچه مستأجر افزوده است، همانند نرده و پنجره موجود بوده و بتوان
آن را جدا كرد، مستأجر مىتواند آن را با خود ببرد. زيرا مالكيت او نسبت به اموالى
كه افزوده هنوز باقى است. همچنين مالك مىتواند بردن آنها را از مستأجر بخواهد.
مستأجر، نمىتواند بدون اذن موجر در خانه يا زمينى كه اجاره كرده است، ساختمان
بسازد يا درخت بكارد. زيرا او بايد از عين مستأجره به همان وضعيتى كه اجاره نموده،
استيفاى منفعت نمايد. در صورتى كه مستأجر چنين اقدامى نمايد، موجر مىتواند او را
مجبور كند كه عين مستأجره را به حالت اول درآورد. زيرا چنانكه گذشت چنين تصرفى
بدون اذن موجر بوده و در حكم غصب است.
مستأجر، مىتواند بنايى را كه ساخته خراب كند و يا درخت هايى را كه كاشته، از زمين
بيرون آورد، حتى اگر مالك حاضر باشد قيمت آنها را بپردازد، زيرا او مالك مصالحى است
كه با آن بنا را ساخته و مالك درختانى است كه در زمين غرس نموده است، و مىتواند
هرگونه تصرفى در ملك خود بنمايد. چنانچه در صورت ساختن بنا و غرس اشجار و يا در
صورت اقدام به خراب كردن بنا و كندن درختان، نقصى در عين مستأجره پديد آيد، مستأجر
مسئول خسارت وارده مىباشد. اين است كه، ماده 503 قانون مدنى مقرر مىدارد:
«هرگاه، مستأجر بدون اجازه موجر در خانه يا زمينى كه اجاره كرده، وضع بنا يا غرس
اشجار كند، هر يك از موجر و مستأجر حق دارد هر وقت بخواهد، بنا را خراب يا درخت را
قطع نمايد. در اين صورت، اگر در عين مستأجره نقصى حاصل شود برعهده مستأجر است».
2 - تصرفات راهن در رهن
در اثر رهن، عين مرهونه وثيقه دين راهن قرار مىگيرد، تا چنانچه راهن در موعد
مقرر دين خود را ادا نكرد، مرتهن بتواند آن را بفروشد و از محل ثمن آن طلب خويش را
استيفا كند. بنابراين راهن نمىتواند در رهن تصرفى نمايد كه موجب تلف موضوع رهن
گردد يا قيمت آن را كاهش دهد يا رغبت خريداران را به آن كم كند، زيرا اين گونه
تصرفات، خواه تصرف حقوقى يا مادى، با مقصودى كه عقد رهن براى آن منعقد شده است
منافات دارد. راهن نمىتواند عين مرهونه را بدون حفظ حق مرتهن بفروشد و يا آن را به
ديگرى هبه كند و نيز نمىتواند بناى خانه مورد رهن را خراب كند يا درختان باغ مورد
رهن را قطع كند. قانون مدنى، دراين زمينه تصريح مىكند:
«راهن نمىتواند در رهن تصرفى كند كه مانع حق مرتهن باشد، مگر به اذن مرتهن».(4)
در صورتى كه تصرفات مزبور به اذن مرتهن انجام گيرد، اينگونه تصرفات، ممنوع
نمىباشد، زيرا حكم قانون براى حمايت از حق مرتهن مىباشد و او خود مىتواند از حق
خويش صرف نظر نمايد و به راهن درانجام چنين تصرفاتى اذن دهد. راهن مىتواند هر گونه
تصرفى كه منافى با حق مرتهن نباشد، در عين مورد رهن انجام دهد، خواه آنكه براى
مورد رهن نافع نباشد، مانند اينكه راهن رنگ اطاقها و يا شكل حوض و باغچه خانه
مورد رهن را تغيير دهد، و خواه آنكه براى عين مرهونه نافع باشد، مانند اينكه
تعميرات مورد نياز را براى بقاى عين مرهونه انجام دهد و يا آن را به گونهاى تغيير
دهد كه موجب افزايش قيمت آن يا جلب مشترى بيشتر گردد؛ چنانكه مورد رهن زمين باير
باشد و راهن آن را شخم بزند و كود بپاشد و در آن كشت كند، و اگر باغ است درختان خشك
آن را از زمين بيرون آورد و به جاى آن از نو، نهال بكارد.
راهن مىتواند عين مرهونه را با قيد آنكه وثيقه دين است، به سببى از اسباب مثل بيع
و هبه به ديگرى انتقال دهد. زيرا اين انتقال با حق مرتهن منافاتى ندارد و ضررى به
او وارد نمىآورد و مانند آن است كه مال شخص ثالث نزد داين رهن باشد. همچنين راهن
مىتواند هر تصرفى در منافع عين مرهونه انجام دهد و از آن به طور متعارف
بهرهبردارى كند. زيرا منافع در رهن داخل نمىباشد. مثلاً مىتواند درخانهاى كه به
رهن گذارده سكونت كند يا براى چند ماه آن را به ديگرى اجاره دهد، ولى نمىتواند آن
را براى مدت طولانى كه از ارزش آن بكاهد، به ديگرى اجاره دهد. از اين رو، ماده
794ق.م. تصريح مىكند:
«راهن مىتواند در رهن تغييراتى بدهد يا تصرفات ديگرى كه براى رهن نافع باشد و
منافى حقوق مرتهن هم نباشد، به عمل آورد بدون اينكه مرتهن بتواند او را منع كند.
در صورت منع، اجازه با حاكم است».
در صورتى كه راهن بدون اذن مرتهن معاملهاى انجام دهد كه با حق او منافات داشته
باشد، مانند اينكه راهن عين مرهونه را بدون قيد حق مرتهن به سببى از قبيل بيع و
صلح به ديگرى انتقال دهد و يا مجدداً رهن گذارد، معامله او نافذ نمىباشد و منوط به
اجازه مرتهن است، زيرا اين معاملات اگر چه توسط مالك انجام گرفته، ولى چون مورد
معامله، متعلق حق مرتهن بوده و در انتقال، حق او رعايت نشده است در حكم معامله
فضولى مىباشد.
اگر راهن بدون اذن مرتهن، مورد رهن را به ديگرى بفروشد و مرتهن طلب خود را از
خريدار مطالبه كند، نمىتوان ادعا نمود كه بيع باطل است، زيرا عمل مرتهن در اين
مورد در حكم تنفيذ بيع ياد شده مىباشد. حكم شماره 1293 شعبه ششم ديوانعالى كشور،
مورخ 1326/7/29 در اين باره مقرر مىدارد:
«در صورتى كه راهن ملك خود را به ديگرى بفروشد و مرتهن طلب خود را از خريدار مطالبه
نمايد، در حقيقت مرتهن امضاى معاملهاى را كه قبل از انقضاى مدت رهن به عمل آمده،
نموده است و بنابراين، معامله راهن نسبت به ملك مرهون، تصرفى نبوده كه منافى حق
مرتهن باشد و استناد دادگاه به ماده 793 ق.م. در بى اثر بودن معامله (به عنوان
اينكه راهن حق انتقال عين مرهونه را نداشته) صحيح نخواهد بود».(5)
چنانچه مرتهن به راهن اذن دهد كه مورد رهن را به سببى از قبيل بيع به ديگرى منتقل
نمايد و يا بيعى را كه توسط او صورت گرفته، اجازه و تنفيذ كند، بيع صحيح و نافذ است
و عقد رهن باطل مىشود. پس از بيع، لازم نيست كه راهن، ثمن عين مرهونه را به رهن
بگذارد، مگر آنكه مرتهن به صورت مشروط اذن داده باشد؛ بدين معنا كه اذن او به فروش
رهن، مقيد به آن بوده باشد ثمن به عنوان رهن قرار گيرد. بنابراين عقد رهن باطل
گرديده و مرتهن حقى نسبت به ثمن عين مرهونه ندارد. حق مرتهن نسبت به رهن، زمانى
ساقط مىگردد كهبيع محقق گردد. مرتهن، مىتواند پيش از بيع، از اذن خويش رجوع كند؛
در اين صورت راهن نمىتواند به فروش رهن اقدام كند.(6)
برخى از فقها، در مسأله مورد بحث تفصيل را برگزيدهاند. ايشان حكم مزبور را تنها در
صورتى جارى مىدانند كه دين راهن مؤجَّل بوده و هنوز اجل آن فرا نرسيده باشد، و
گرنه در صورتى كه دين او از اول حالّ بوده يا آنكه زمان پرداخت آن فرارسيده باشد،
معتقدند كه مقتضاى عقد رهن آن است كه مرتهن نسبت به ثمن معامله، صاحب حق باشد. در
نتيجه، عوض معامله به جاى عين مرهونه قرار مىگيرد.(7)
3 - اذن راهن در فروش رهن
اگر چه مقتضاى عقد رهن آن است كه عين مرهونه وثيقه دين راهن باشد و در صورت
تأخير راهن در پرداخت دين مرتهن بتواند از طريق فروش رهن به طلب خويش دستيابد و
شرط بر خلاف آن طبق قانونى مدنى باطل مىباشد،(8)
ليكن مرتهن نمىتواند بدون اذن راهن، خود به فروش رهن اقدام كند. بلكه فروش رهن
بايد توسط راهن يا به اذن او انجام گيرد. ممكن است تصور شود كه چنين بيعى كه بدون
اذن راهن صورت گرفته است صحيح باشد، ولى مبيع تا زمانى كه رهن فك نشده است، در حالت
رهن باقى مىماند. حكم شماره 3288 ديوانعالى كشور، مورخه 1308/8/27، چنين تصورى را
مردود شمرده، اعلام مىدارد:
«اگر مرتهن بدون اجازه راهن عين مرهونه را به معرض بيع درآورد، معامله باطل خواهد
بود و حكم محكمه در چنين صورتى به اينكه عين مرهونه مادامى كه رهن فك نشده است به
عنوان رهن در يد شخص خريدار بماند، با قانون وفق نمىدهد».(9)
در صورتىكه دين حال باشد و يا اگر مؤجَّل است، اجل آن فرارسيده باشد، ولى راهن
بدون آنكه به پرداخت دين خويش اقدام كند، نه خود رهن را بفروشد و نه به مرتهن اذن
فروش آن را دهد، مرتهن مىتواند به حاكم رجوع نمايد. حاكم نيز راهن را به تأديه دين
يا فروش رهن اجبار مىكند. ماده 779 ق.م. در اين مورد مقرر مىدارد:
«هر گاه، مرتهن براى فروش عين مرهونه وكالت نداشته باشد و راهن هم براى فروش آن و
اَداى دين حاضر نگردد، مرتهن به حاكم رجوع مىنمايد تا اجبار به بيع يا اداى دين به
نحو ديگر بكند».
اگر مديون از اجراى حكم امتناع كند و اجبار او ممكن نباشد، رهن از سوى مقامات صالح
به فروش مىرود و از محل آن طلب مرتهن پرداخت مىشود.
با توجه به ماده 777 ق.م. مرتهن در موارد زير مىتواند خود به فروش مال مرهون اقدام
كند:
الف - در صورتىكه در ضمن عقد رهن يا عقد لازم ديگرى، راهن به مرتهن در فروش عين
مرهونه وكالت داده باشد.
ب - چنانچه در ضمن عقد رهن يا عقد لازم ديگرى، راهن به مرتهن در فروش رهن اذن داده
باشد.
ج - اگر پس ازعقد رهن، راهن به مرتهن در فروش عين مرهونه وكالت يا اذن دهد و تا
زمانى كه او به فروش اقدام مىكند راهن او را عزل نكرده يا از اذن خويش رجوع نكرده
باشد.
ماده 777 ق.م. اين گونه مقرر مىدارد:
«در ضمن عقد رهن يا به موجب عقد على حده، ممكن است راهن مرتهن را وكيل كند كه اگر
در موعد مقرر، راهن قرض خود را ادا ننموده، مرتهن از عين مرهونه يا قيمت آن، طلب
خود را استيفا كند ونيز ممكن است قرار دهد و كالت مزبور بعد ازفوت مرتهن با ورثه او
باشد و بالاخره ممكن است كه وكالت به شخص ثالث داده شود».
اگر مرتهن بدون آنكه از طرف راهن براى انجام اين امر وكيل يا مأذون باشد، اقدام به
فروش عين مرهونه بنمايد، معامله فضولى مىباشد و راهن مىتواند بيع رهن را تنفيذ يا
رد كند. در صورتىكه راهن بيع مزبور را اجازه كند، به جز آنكه طرفين به گونهاى
ديگر توافق كنند، ثمن به جاى مبيع در رهن قرار مىگيرد، زيرا ظاهر فروش عين مرهون
از طرف مرتهن و اجازه راهن، توافق در تبديل مورد رهن مىباشد. از اين رو پس از
انقضاى مدت دين، مرتهن مىتواند از محل ثمن، طلب خويش را استيفا كند، اگر چه مورد
رهن از جنس دين باشد، زيرا دين كلى فىالذمه مىباشد، ولى ثمن عين خارجى است.
4 - اذن واهب در قبض عين موهوبه
قبض، از شرايط صحت عقد هبه مىباشد. تا زمانى كه عين موهوبه در اختيار متّهب
قرار نگيرد، هبه تحقق نمىيابد. با اين حال برخى از فقيهان، قبض را شرط صحت هبه
نمىدانند، بلكه آن را شرط لزوم هبه به شمار مىآورند. ايشان بر اين عقيدهاند كه
با ايجاب و قبول هبه واقع مىشود و متّهب، مالك عين موهوبه مىگردد، ولى عقد هبه
جايز است و واهب مىتواند تا زمانى كه عين موهوبه را به متهب تسليم نكرده است، آن
را برهم زند. پس از تحقق قبض، عقد هبه لازم مىگردد. قانون مدنى، به پيروى ازقول
اول كه نظريه مشهور فقهاى اماميه مىباشد، در ماده 798 مقرر مىدارد:
«هبه واقع نمىشود مگر با قبول وقبض متهب اعمازاينكه مباشر قبض خود متّهب باشد،
يا وكيل او و قبض بدون اذن واهب اثرى ندارد».
قانونگذار، ذيل ماده فوق با عبارت «و قبض بدون اذن واهب اثرى ندارد» به بى اثر
بودن قبضى كه بدون اذن واهب انجام گيرد، اشاره مىكند. اين موضوع به هبه اختصاص
ندارد و در تمامى عقودى كه قبض شرط صحت آن است، بايد قبض با اذن همراه باشد.(10)
اصل، عدم ترتب اثر بر چنين قبضى است كه بدون اذن واهب انجام گرفته است. همچنين
استصحاب اقتضا دارد كه عين موهوبه هنوز در ملكيت واهب باشد، به ويژه بنا بر
نظريهاى كه قبض راشرط صحت هبه مىداند.
فقيهان اماميه، بر نقش اذن واهب در قبض عين موهوبه تأكيد كردهاند و برخى بىاثر
بودن قبض بدون اذن را امرى اجماعى دانستهاند.(11)
بنابراين چنانچه متّهب بدون اذن واهب عين موهوبه را قبض نمايد، هبه تحقق نيافته،
واهب مىتواند بازگشت آن را بخواهد. پس از آن، واهب هرگاه بخواهد مىتواند عين را
به متّهب تسليم كند. زيرا قبض اگر چه قانونى نبوده است، ولى اثر عقد را زايل
نمىكند و عقد تا قبض محقق شود، يا واهب از هبه رجوع كند، باقى است.
بر طبق نظر قانون مدنى، و با توجه به مبناى آنكه نظريه مشهور(12)
فقيهان اماميه است، اذن واهب به قبض بايد به قصد قبض مورد هبه باشد. بنابراين اگر
قبض به صورت مطلق انجام گيرد، هبه تحقق نخواهد يافت. همچنين اگر واهب به قصد امر
ديگرى، مانند وديعه يا عاريه به متهب اذن در قبض مال بدهد، قبض بىاثر خواهد بود.
عدهاى از فقها، ازنظريه مشهور عدول كرده و صرف قبض را حتى اگر بدون اذن واهب انجام
گيرد، براى صحت هبه كافى دانستهاند. آنان اين گونه استدلال مىكنند كه: اولاً،
اصل، عدم شرطيت اذن مىباشد و در امر خلاف اصل نبايد از مورد متيقن تجاوز نمود. قدر
متيقن در شرط بودن قبض در صحت عقد هبه، رسيدن مال به دست متهب مىباشد و آن هم تحقق
يافته است.
ثانياً، آنچه كه بر ممنوع بودن قبض بدون اذن دلالت مىكند، تنها حكمى تكليفى است
واثر وضعى قبض را زايل نمىگرداند.(13)
اگر عين موهوبه پيش از هبه در اختيار متهب باشد، قبض جديد لازم نيست. همچنين براى
تحقق هبه گذشتن مدتى كه عرفاً براى قبض لازم است و نيز اذن جديد به متهب در قبض،
ضرورتى ندارد؛(14)
خواه عين موهوبه به عنوان وديعه يا عاريه و مانند آن در دست متهب باشد يا آنكه
متهب آن را غصب كرده باشد.(15)
از اين رو قانون مدنى مىگويد:
«در صورتىكه عين موهوبه در يَد متهب باشد، محتاج به قبض نيست».(16)
عدهاى از فقها، بين موردى كه قبل از عقد متهب مال را به اذن واهب قبض كرده باشد، و
بين موردى كه بدون اذن در اختيار گرفته، فرق گذارده، و در مورد اخير قبض مجدد را
لازم مىدانند، زيرا در موردى كه متهب بدون اذن واهب، مال راتصرف نموده باشد، مانند
مورد غصب، تصرف او قانونى شناخته نمىشود.(17)
در صورتىكه قبل از قبض عين موهوبه، متهب آن را تلف كند و يا سبب تلف آن شود، هبه
باطل مىگردد و متهب ضامن بدل آن است. زيرا مال مورد هبه قبل از قبض هنوز در ملكيت
واهب است و هر كس مال ديگرى را تلف كند بايد بدل آن را بدهد و نمىتوان تلف مال را
قبض مال موهوب دانست. زيرا قبض بايد به اذن واهب انجام شود. در صورتى كه واهب به
متهب اذن دهد كه مورد هبه را تلف نمايد و يا سبب تلف آن گردد، اتلاف مال، قبض
شناخته مىشود.(18)
طبق ماده 802 ق.م:
«اگر قبل از قبض، واهب يا متهب فوت كند هبه باطل مىشود».
بنابراين ورثه در قبض قائم مقام مورث خود نمىشوند. چنانچه آنان بخواهند آن مال را
به كسى كه مورث هبه نموده بود هبه كنند، بايد عقد جديدى منعقد نمايند. ماده مزبور
مطلق مىباشد، از اين رو به نظر مىرسد موردى را هم كه واهب پس از اذن به قبض و پيش
از انجام قبض، فوت كند در بر مىگيرد.
5- ضمانت با اذن مديون
عقد ضمان، مبتنى برانتقال دين است و در اثر آن تعهد مديون به ذمه ضامن منتقل
شده، مديون اصلى برىّالذمه مىگردد. طبق ماده 698 ق.م.:
«بعد ازاينكه ضمان به طور صحيح واقع شد، ذمه مضمونعنه برىّ و ذمه ضامن به
مضمونله مشغول مىشود».
اما آيا در اثر ضمان مضمونعنه در برابر ضامن متعهد مىگردد و در نتيجه ضامن
مىتواند به مضمون عنه رجوع كند؟
در فقه اماميه، اصل بر آن است كه با ضمان، مضمون عنه به ضامن مديون نشود.تنها در
صورتى مضمونعنه در برابر ضامن مديون مىگردد كه ضمان به اذن او انجام گرفته باشد.
بنابراين هرگاه مديون به ضمان اذن نداده باشد، ضمانت تبرعى محسوب مىگردد. در قانون
مدنى، به صراحت اين اصل ذكر نشده است، ولى مىتوان آن را از نحوه بيان ماده 267
دريافت:
«... كسى كه دين ديگرى را ادا مىكند، اگر با اذن باشد حق مراجعه به او دارد و الاّ
حق رجوع ندارد».
ناگفته نماند كه ملاك در مديون شدن مضمونعنه به ضامن، اذن به ضمان مىباشد نه اذن
به تأديه دين. بنابراين در صورتىكه ضمان تبرعى تحقق يافت، اذن مضمونعنه به ضامن
در تأديه، هيچگونه تأثيرى در مديون بودن او نخواهد داشت، زيرا همانگونه كه
گذشت،با ضمان دين به ذمه ضامن منتقل مىشود و چنانچه بدون اذن مديون انجام گيرد،
او در برابر ضامن نيز مسئول دين نخواهد بود. بنابراين اذن يا امر مضمونعنه به
تأديه دين به منزله آن است كه شخص اجنبى به مديون اذن دهد يا امر كند كه دين خود را
بپردازد؛ روشن است كه اذن يا امر مزبور اذن دهنده را مديون نمىسازد. بالعكس
چنانچه ضمان به اذن مضمونعنه انجام گيرد، و ضامن بدون اذن او و يا با وجود مخالفت
او، دين را پرداخت كند، دين مضمونعنه به ضامن كه، در اثر اذن به ضمان حادث شده
است، ساقط نمىگردد.(19)
طبق ماده 715 ق.م:
«هرگاه دين مدت داشته و ضامن قبل از موعد آن را بدهد، مادام كه دين حالّ نشده است.
نمىتواند از مديون مطالبه كند».
به نظر مىرسد، در صورتىكه پرداخت پيش از موعد، به در خواست مضمونعنه يا اذن او
باشد ضامن مىتواند قبل از حال شدن دين آن را از مضمونعنه مطالبه كند. زيرا اذن
مضمونعنه به تأديه قبل ازموعد، دليلى است بر آن كه مضمونعنه خود مدت راساقط كرده
است.
در صورتى كه دين حال باشد، چنان كه ماده 716 ق.م. تصريح مىكند، هر وقت ضامن ادا
كند مىتواند به مضمونعنه رجوع كند، هر چند ضمان مدت داشته و موعد آن نرسيده باشد.
زيرا دين اصلى حال است و مدت تعيين شده در ضمان، نسبت به ضامن است و به مديون
ارتباطى ندارد. از اين رو هرگاه ضامن مدت ضمان را ساقط كند و دين راپيش از موعد
بپردازد، مىتواند آن را از مضمونعنه مطالبه كند.
با اين حال، در صورتىكه مديون اصلى به ضمان مؤجل اذن داده باشد و ضامن پيش از فرا
رسيدن مدت دين را بپردازد، نمىتواند تا پيش از انقضاى مدت ضمان به مضمونعنه رجوع
كند. چراكه از اذن مزبور چنين برمىآيد كه مديون اصلى، ضمان را با اين قيد پذيرفته
است كه دين خود را به ضامن به صورت مؤجَّل بپردازد.
اگر ضامن بيش از مقدار دين به داين بپردازد، مقدار زياده را نمىتواند از مضمونعنه
مطالبه كند. ولى اگر مضمونعنه در پرداخت زياده به او اذن داده باشد، مانند آن است
كه پرداخت مقدار زايد را تعهد كرده باشد. از اين رو قانون مدنى مقررمىدارد:
«اگر ضامن زيادتر از دين به داين بدهد، حق رجوع به زياده ندارد، مگر در صورتىكه به
اذن مضمونعنه داده باشد».(20)
در صورتىكه مضمونعنه به ضامن در ضمان اذن دهد، ولى ضامن بيش از مقدار دين ضمانت
كند و پس از ضمان، مضمونعنه به ضامن اذن دهد آنچه را ضمانت كرده به داين بپردازد،
ماده فوق جارى نمىباشد، زيرا اذن مضمونعنه به ضامن به پرداخت آنچه به وسيله ضمان
در گذشته مديون شده است، همانند اذن شخص اجنبى به مديون در تأديه دين خود مىباشد
كه اذن دهنده را متعهد نمىسازد.
در پايان، يادآورى اين نكته جا دارد كه نقش اذن مديون در رجوع پرداخت كننده دين به
او تنها به اذن به ضمان اختصاص ندارد. به طور كلى هر كس مىتواند تعهد ديگرى را
ايفا كند و اگر ايفاى تعهد ديگرى به اذن متعهد انجام گيرد تأديه كننده، حق دارد
نسبت به آنچه پرداخته به متعهد رجوع كند.(21)
ماده 267 ق.م. در اين باره مقرر مىدارد:
«ايفاى دين از جانب غير مديون هم جايز است اگر چه از طرف مديون اجازه نداشته باشد،
وليكن كسى كه دين ديگرى را اَدا مىكند اگر با اذن باشد حق مراجعه به او دارد و
الاّ حق رجوع ندارد».
6 - اذن ولى در نكاح قبل از بلوغ
بر اساس قانون مدنى، نكاح - صغير اعم از پسر يا دختر - قبل از بلوغ ممنوع است.(22)
اما در صورتىكه نكاح صغير با اذن ولىّ انجام گيرد صحيح و نافذ مىباشد، خواه آنكه
ولىّ خود به اين امر مبادرت نمايد يا به ديگرى اذن يا وكالت دهد كه عقد نكاح رابراى
صغير منعقد كند.
طبق نظر مشهور فقها، پسر و يا دختر صغير پس از بلوغ نسبت به عقد انجام شده توسط
ولىّ، حق خيار ندارد. همچنين اصل لزوم و استصحاب نيز اين نظر را تأييد مىكند.(23)
با اين حال برخى از فقها بر اين باورند كه آن دو پس از بلوغ، داراى حق خيارند.(24)
پارهاى از فقيهان در مسئله بالا نظريه سومى را ارائه كرده و در اين مورد قائل به
تفصيل شدهاند.(25)
به نظر ايشان، صغير به دليل آن كه با نكاح، نسبت به مهر و نفقه متعهد مىگردد، پس
از بلوغ در قبول يا ردّ نكاح حق خيار دارد، در حالى كه صغيره چنين تعهدى بر دوش
نمىگيرد و در نتيجه، نكاح نسبت به او لازم مىباشد.(26)
اذن ولىّ بايد با مراعات مصلحت پسر يا دختر همراه باشد.(27)
مثلاً ولىّ نبايد بدون آنكه مصلحت اقتضا كند، دختر صغير را به كمتر از مهرالمثل
شوهر دهد، يا نبايد صغير يا صغيره را به عقد كسى درآورد كه به عيوبى مبتلاست كه از
نظر قانون مجوز فسخ عقد نكاح مىباشد و يا با وجود دو خواستگار متفاوت، نبايد دختر
را به كسى شوهر دهد كه عرفاً شايستگى آن كمتر است. اين است كه تبصره ماده 1041
ق.م. اصلاحى مورخ 1370/8/14 اشعار مىدارد:
«عقد نكاح قبل از بلوغ با اجازه ولىّ و به شرط رعايت مصلحت مولّىعليه صحيح
مىباشد».(28)
در صورتىكه ولىّ در اذن به نكاح صغير يا صغيره مصلحت او راناديده بگيرد، در صحت
وعدم صحت عقد دو نظريه وجود دارد: گروهى از فقها، معتقدند عقد مذكور به كلى باطل
است و اجازه صغير يا صغيره پس از بلوغ موجب صحت آن نمىگردد.(29)
برخى ديگر بر اين باورند كه چنين نكاحى صحيح است، ولى به صورت فضولى واقع شده و
موقوف بر آن است كه صغير يا صغيره پس از بلوغ آن را اجازه دهند، يا رد كند، كه در
صورت اجازه، عقد صحيح و در صورت رد باطل مىباشد.(30)
قانون مدنى، به ضمانت اجراى نكاحى كه در آن ولىّ مصحلت صغير ياصغيره را در نظر
نگيرد اشاره نكرده است، اما از آنجا كه قانون، صحت نكاح را به رعايت مصلحت
مولىعليه مشروط كرده است، مىتوان در يافت كه از نظر قانون مدنى، چنين نكاحى باطل
به شمار مىآيد. با اين حال، اين احتمال وجود دارد كه صحت در ماده ياد شده، همانند
بعضى موارد به كار رفته در قانون مدنى در مقابل عدم نفوذ باشد، نه بطلان،(31)
كه در اين صورت از نظر قانون مدنى چنين عقدى با اجازه پسر يا دختر صغير پس از بلوغ
صحيح مىباشد و قانون مدنى از نظريه دوم پيروى كرده است.
در صورتىكه ولىّ با مراعات مصلحت، دختر يا پسر صغيرى را به عقد نكاح درآورد، عقد
صحيح و لازم مىباشد و كودك پس از بلوغ در اجازه يا رد نكاح، خيارندارد.
مسئلهاى كه مطرح مىشود آن است كه با توجه به ممنوع بودن نكاح پيش از بلوغ، اگر
دختر يا پسر غيربالغى خود به نكاح اقدام كند، ضمانت اجراى عمل اوچيست ؟
پارهاى از فقها، عقد صغير را - خواه مميز و خواه غير مميز و چه براى خود و چه به
وكالت از ديگرى - باطل مىدانند. زيرا براى عبارت صغير چه در نكاح و چه در عقود
ديگرى اعتبارى نمىشناسند.(32)
درمقابل برخى ديگر نكاح صغير مميز را باطل نمىدانند. به نظر اين گروه نكاح صغير
مميز به لحاظ اينكه دليلى بر فقدان اراده حقوقى او وجود ندارد، در صورتىكه به اذن
ولىّ انجام گيرد صحيح و نافذ و در غير آن صورت موقوف به اجازه يا رد ولىّ مىباشد
كه در صورت تنفيذ ولىّ نافذ خواهد بود.(33)
باتوجه به اينكه قانون مدنى اعمال حقوقى صغير را غير نافذ و نه باطل، شمرده است،
به نظر مىرسد نظر قانون مدنى با عقيده اخير موافق باشد.
7 - اذن ولىّ در نكاح دختر باكره
الف - مطالعه قوانين و رويه قضايى
قانون مدنى در ماده 1043، اذن پدر ياجد پدرى را در نكاح دختر باكره لازم شمرده است.
هر چند دخالت در ازدواج دخترى كه به سن بلوغ رسيده است، بر خلاف اصول و قواعد
مىباشد، ولى قانونگذار براى حمايت از نهاد مهم خانواده و پيشگيرى از انحرافات
اجتماعى چنين حكمى را مقرر نموده است. زيرا دختران به دليل كمتجربگى و يا غلبه
عواطف و احساسات، ممكن است بدون بررسى كافى و بدون در نظر گرفتن مصلحت خود، به
ازدواجى نامناسب اقدام كنند و گرفتار هوسبازى مردان هرزه و ناپاك شوند. قانون مدنى
در اين حكم از نظر رايج ميان فقيهان معاصر پيروى كرده است.(34)
اعتبار اذن ولىّ در مورد نكاح دختر باكره مىباشد. از اين رو پدر يا جد پدرى بر
ازدواج پسرى كه به حد بلوغ و رشد رسيده يا دختر ثيّبه ولايتى ندارد.
ماده 1043 ق.م. قبل از اصلاحيه سال 1361 اين گونه مقرر مىداشت:
«نكاح دخترى كه هنوز شوهر نكرده است، اگر چه بيش از 18 سال تمام داشته باشد، متوقف
به اجازه پدر يا جدّ پدرى اوست...».
در اصلاحيه سال 1361 چون ديگر سن 18 سال، براى رشد موضوعيتى نداشت و ملاك سن
ازدواج، همان سن بلوغ معين گرديد، عبارت «سن 18 سال تمام» به عبارت «سن بلوغ» تبديل
گرديد.
با اين حال حتى پس از اصلاح سال 1361، ماده ياد شده به گونهاى تنظيم شده بود كه
اذن را در مورد «دخترى كه هنوز شوهر نكرده است» لازم مىدانست، در حالى كه در فقه
ملاك لزوم اذن «باكره بودن» دختر، عنوان شده است. عبارت ماده مزبور اين توهم را
ايجاد مىكرد كه اگر دخترى ازدواج كند، اما نكاح، مزبور پيش از ازاله بكارت به
دليلى از قبيل طلاق يا فوت شوهر منحل گردد، اذن يا اجازه ولىّ در نكاح بعدى او لازم
نيست؛ هر چند اين توهم با مراجعه به فقه اماميه كه از منابع مهم قانون مدنى مىباشد
برطرف مىگرديد. اصلاحيه آبان ماه 1370 با تغيير اين ماده ابهام مزبور را بر طرف
ساخت و آن را اين چنين تغيير داد:
«نكاح دختر باكره، اگر چه به سن بلوغ رسيده باشد، موقوف به اجازه پدر يا جد پدرى
اوست...».
هر چند در ماده بالا ملاك اذن «باكره بودن دختر» ذكر شده است، ولى با توجه به مبناى
فقهى آن در صورتىكه بكارت دختر به سببى غير از نزديكى مانند پرش، جراحى، بيمارى و
مانند آن از بين رود، اعتبار اذن پدر يا جد پدرى به قوت خود باقى است.(35)
در صورتى كه بكارت دختر در اثر زنا يا شبهه زايل گردد، ولايت پدر يا جد پدرى ساقط
مىشود و اذن ولىّ لازم نمىباشد. زيرا در ماده 1043 ق.م. «دخترباكره» به عنوان
موضوع براى اعتبار اذن تعيين شده است. با اين حال، برخى از فقها براين عقيدهاند كه
تنها زوال بكارت از طريق نكاح صحيح موجب سلب اعتبار اذن ولىّ مىگردد. از اين رو
اگر دختر از طريق شبهه يا زنا بكارت خويش را از دست دهد، هنوز در حكم باكره است و
براى نكاح نياز به ولىّ خود دارد.(36)
نظريات عدهاى از فقيهان اماميه(37)
و همچنين رويه قضايى، نظر اول را كه از قانون مدنى نيز استنباط گرديد، تأييد
مىكند. در ابتدا آراى متناقضى از شعب دادگاه مدنى خاص و ديوانعالى كشور صادر
گرديد: در دو مورد مشابه، دختر و پسرى بدون اذن پدر عقد نكاح واقع ساخته و عمل
زناشويى هم انجام داده بودند كه دادگاه در اثر شكايت پدر، حكم به بطلان نكاح داد.
دختر و پسر ياد شده، بار ديگر بدون اذن پدر به عقد يكديگر درآمدند و باز پدر به
دادگاه شكايت كرد و ابطال عقد را درخواست نمود. دراين مورد يك شعبه دادگاه، عقد دوم
را به دليل آنكه به هنگام عقد، دختر باكره نبوده (و اذن پدر لازم نبوده است) صحيح
دانست. ولى شعبه ديگر به لحاظ آنكه بكارت دختر بدون وجود عقد صحيح و از راه
نامشروع زايل گرديده، به بطلان عقد دوم رأى داد. هيئت عمومى ديوانعالى كشور، پس از
بررسى اين موضوع در تاريخ 1363/1/29 رأى ذيل را به عنوان رأى وحدت رويه صادر كرد:
«با توجه به نظر اكثر فقها و به ويژه نظر مبارك حضرت امام -مدظله العالى- در حاشيه
عروةالوثقى و نظر حضرت آيتاللَّه العظمى منتظرى كه در پرونده منعكس است و همچنين
با عنايت به ملاك صدر ماده 1043 قانون مدنى، عقد دوم از نظر اين هيئت صحيح و ولايت
پدر نسبت به چنين عقدى ساقط است و مشروعيت دخول قبل عقد از شرط صحت عقد و يا شرط
سقوط ولايت پدر نيست و دخول مطلقاً (مشروع باشد يا غير مشروع) سبب سقوط ولايت پدر
مىشود. بنابراين، رأى شعبه نهم مدنى خاص، موضوع دادنامه شماره 279/9، مورخ
1359/11/28 داير بر صحت عقد دوم، طبق موازين شرعى و قانونى صادر شده و صحيح است و
اين رأى براى محاكم در موارد مشابه لازم الاتباع است».(38)
ب - موارد سقوط اعتبار اذن ولى
در پارهاى ازموارد، اعتبار اذن ولىّ ساقط مىگردد ودختر باكره مىتواند بدون
اذن پدر ياجد پدرى خويش اقدام به ازدواج كند. چنين ازدواجى صحيح و نافذ مىباشد.
اين موارد را به اختصار درپىآوريم:
1 - منع غير موجه ولىّ:
چنانكه پيشتر به آن اشاره شد، هدف قانونگذار از معتبر دانستن اذن ولىّ در
نكاح دختر باكره حفظ مصالح دختر، خانواده و جامعه مىباشد. درصورتىكه ولىّ از
اختيار خويش سوءاستفاده كند و بدون دليل يا به دليلى غيرموجه از ازدواج دختر باكره
با همسر مناسب و شايسته جلوگيرى كند، وجهى براى بقاى اعتبار اذن او نمىماند. ازاين
رو قانون مدنى در ذيل ماده 1043 اعلام مىكند:
«... و هرگاه پدر ياجد پدرى بدون علت موجه از دادن اجازه مضايقه كند، اجازه او ساقط
است و در اين صورت، دختر مىتواند با معرفى كامل مردى كه مىخواهد با او ازدواج
نمايد و شرايط نكاح و مهرى كه بين آنها قرار داده شده، پس از اخذ اجازه از دادگاه
مدنى خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام كند».
چنانكه از ماده بالا برمىآيد، صرف اجتناب پدر از دادن اذن، بدون علت موجه، اعتبار
اذن او را ساقط مىكند. در حالى كه تاپيش از اصلاح ماده فوق در سال 1370، دختر
باكره براى ازدواج بايد به دادگاه مراجعه مىنمود و دادگاه پس از ناموجه تشخيص دادن
علت منع، اذن به نكاح راصادر مىكرد.
رجوع به دادگاه و اثبات ناموجه بودن دليل منع، برخلاف نظر فقيهان اماميه بوده و
بيشتر با رأى فقهاى اهل تسنن سازگار مىباشد. قوانين برخى از كشورهاى اسلامى كه
متخذ ازفقه عامه مىباشد، رجوع به دادگاه را لازم دانسته است. ماده 12 قانون
خانواده الجزاير مقرر مىدارد:
«لايجوز للولىّ أن يمنع من فى ولايته من الزّواج اذا رغبت فيه و كان اصلح لها و اذا
وقع المنع فللقاضى أن يأذن به...».
همچنين ماده 2 قانون احوال شخصيه سوريه در اين زمينه تصريح مىكند:
«الكبيرة التى اتمت السّابعة، عشرة اذا ارادت الزّواج يطلب القاضى من وليّها بيان
رأيه خلال مدّة يجدّدها له فاذا لم يعترض او كان اعتراضه غير جدير بالاعتبار يأذن
القاضى بزواجها بشرط الكفائة».
شوراى نگهبان، به هنگام اظهار نظر در مورد اصلاحيه قانون مدنى مصوب مجلس شوراى
اسلامى، ماده 1043 راكه همانند گذشته، مراجعه دختر به دادگاه و اخذ اذن را براى
نكاح لازم مىشمرد، خلاف شرع تشخيص داد و در نامه مورخ 1370/6/6، خطاب به مجلس
شوراى اسلامى اعلام داشت:
«الزام دختر به مراجعه به دادگاه و گرفتن اذن در صورت مضايقه ولىّ از دادن اجازه
بدون علت موجه، با موازين شرع مغاير است...».
در نتيجه مجلس شوراى اسلامى، ماده بالا رابهصورتىكه ذكر گرديد، اصلاح نمود.
اگر دختر بدون مراجعه به دادگاه با مرد همكفو خويش ازدواج كند، نمىتوان نكاح او
را باطل دانست. در حقيقت، ثبت ازدواج و گرفتن اذن از دادگاه مدنى خاص از شرايط نكاح
نبوده، عدم مراعات آن صرفاً تخلف قانونى (نه شرعى) به حساب مىآيد.
2 - عدم دسترسى به ولىّ:
درصورتىكه پدر يا جد پدرى غايب بوده، به آنها دسترسى نباشد، طبق نظر فقيهان
اماميه دختر مىتواند بدون اذن ولىّ با همسر شايسته و همتاى خويش ازدواج كند. ماده
1044 ق.م. اصلاحى سال 1370، به تبع فقه(39)
اين چنين مقرر مىدارد:
«در صورتى كه پدر يا جد پدرى در محل حاضر نباشند و استيذان از آنها نيز عادتاً غير
ممكن بوده و دختر نيز احتياج به ازدواج داشته باشد، وى مىتواند اقدام به ازدواج
نمايد».
3 - حجر يا فوت ولىّ:
اگر پدر يا جد پدرى دختر به علتى محجور و تحت قيموميّت باشد، اذن شخص ديگرى
مانند قيّم او لازم نمى باشد. همچنين اگر پدر يا جد پدرى دختر از دنيا رفته باشند،
دختر مكلّف به كسب اذن شخص ديگرى نيست و اعتبار اذن ولىّ ساقط است. قانون مدنى، به
سقوط اعتبار اذن ولىّ درصورت حجر يا فوت او اشاره نكرده است. اما تا پيش از اصلاح
سال 1370، ماده 1044 ق.م. با صراحت سقوط اعتبار اذن ولىّ را در مورد حجر بيان
مىكرد. اين ماده با اشاره به ماده 1043 به صورت زير تنظيم گشته بود:
«در مورد ماده قبل، اجازه را بايد شخص پدر يا جد پدرى بدهد و اگر پدر يا جد پدرى
دختر به علتى تحت قيموميت باشد اجازه قيّم او لازم نخواهد بود».
در اصلاحيه سال 1370 با توجه به مبانى مسلم فقهى، ماده 1044 ق.م. بايد به گونهاى
تغيير مىيافت كه محجور بودن ولىّ و عدم دسترسى به او هر دو، از موارد سقوط اعتبار
اذن ولىّ در مورد نكاح دختر باكره، تعيين مىگرديد، اما متاسفانه قانونگذار مورد
محجور بودن ولىّ را حذف كرد و مسئله عدم دسترسى به ولىّ را جاىگزين آن نمود.
با اين حال، در سقوط اعتبار اذن ولىّ به هنگام حجر يا فوت او، ترديدى وجود ندارد.
از اينرو نويسندگان حقوقى پيش از اصلاح سال 1370، با توجه به سابقه فقهى، حكم اين
موضوع را استنباط مى كردند.(40)
اصول و قواعد حاكم بر قانون مدنى، آراى فقيهان اماميه و وحدت ملاك با موضوع ماده
1044 ق.م. اين نظر را تأييد مىكند.
ج - ضمانت اجراى نكاح دختر باكره بدون اذن ولى
در صورتى كه دختر رشيده باكرهاى بدون اذن پدر يا جد پدرى يا با وجود مخالفت او
ازدواج كند، آيا ازدواج او صحيح است يا خير؟(41)
اگر پس از ازدواج، پدر يا جد پدرى نكاح ياد شده را تنفيذ كند، ازدواج صحيح است.
زيرا، از تغيير ماده 1043 قانون مدنى كه نكاح دختر بالغ باكره را موقوف به اجازه
ولىّ مىداند، به خوبى مىتوان دريافت كه اذن يا اجازه هركدام تحقق يابد درصحت و
نفوذ نكاح كافى مىباشد. با اين حال، اگر پدر از تنفيذ چنين ازدواجى امتناع كند، در
بطلان آن در فقه اختلاف نظر وجود دارد و برخى از فقيهان اماميه عقد مزبور را صحيح
مىدانند.(42)
نظريات حقوقدانان و رويه دادگاهها نيز، در اين مورد متفاوت است.(43)
برخى از احكام صادره از دادگاهها مايل به صحت عقد مزبور است. مثلاً شعبه اول
دادگاه مدنى خاص تهران در تاريخ 1359/3/12 در پرونده كلاسه 20/58، درخواست پدر مبنى
بر اعلام بطلان عقد دخترش را كه بدون اذن او انجام گرفته، مردود شناخته و به صحت
عقد مذكور حكم داده است. در رأى دادگاه آمده است:
«بالأخره، پس از بررسى محتويات پرونده و اظهارات خواهان كه دخترش بدون رضايت وى
ازدواج كرده و اغفال شده است، بايد توجه داشت اولاً: كه موجبات فسخ عقدنامه چند چيز
است كه مورد ادعا از مصاديق هيچ يك از آنها نيست و اينكه مراجع عالى قدر رضايت پدر
را در ازدواج دختر دوشيزه شرط دانستهاند، اولاً شرط صحت عقد نمىباشد بلكه، شرط
كمال عقد است كه جنبه اخلاقى دارد كه احترام به پدر محفوظ بماند. ثانياً: هيچ يك از
كسانى كه حتى اجازه پدر را شرط صحت عقد دانستهاند، ازدواج مجدد دختر رشيدهاى را
كه بدون اجازه پدرش به عقد مرد مورد دلخواهش در آمده، پس از مراسم عروسى و زندگى
با يكديگر براى شخص ثالثى جايز نمىداند؛ يعنى ازدواج اول را باطل اعلام
نمىكنند... بنابراين ازدواج دو نفر جوان بالغ و رشيد... را نمى توان باطل دانست،
بلكه ازدواج آنان صحيح است...».(44)
8 - اذن زن به شوهر در نكاح با دختر برادر يا دختر خواهر او
ازدواج مرد با دختر برادر يا دختر خواهر همسر خويش، منوط به اذن همسر است.
قانون مدنى، دراين مورد اذن زن را معتبر شناخته، مقرر مىدارد:
«هيچ كس نمىتواند دختر برادر زن و يادختر خواهر زن خود را بگيرد، مگر با اجازه زن
خود».(45)
با توجه به آنكه حكم مزبور براى حمايت از همسر اول وضع شده و با توجه به مبانى
فقهى اين ماده، اذن و اجازه هر دو مىتوانند موجب نفوذ نكاح دوم گردند. پس اگر زوج
بدون اذن از زن اول، به ازدواج با برادرزاده يا خواهرزاده او اقدام كند، نكاح او
موقوف بر تنفيذ يا رد زن اول است.(46)
عدهاى از فقها، نكاح بدون اذن را باطل مىدانند و اجازه عمه يا خاله را در تصحيح
آن مؤثر نمىشناسند.(47)
طبق نظر فقها، ازدواج با نوه خواهر يا نوه برادرزن نيز موقوف به اذن زن است. چراكه،
علت حكم در هر دو مشترك مىباشد.(48)
الف - رجوع زن از اذن خويش
اگر عمه و خاله، قبل از آن كه شوهر به ازدواج دوم اقدام كند، از اذن خويش رجوع
كنند، حتى اگر شوهر از رجوع او آگاه نشود، نكاح دوم نافذ نخواهد بود و به اجازه يا
رد آنان موقوف مىباشد.(49)
زيرا رجوع زن اذن را مرتفع مىسازد و مورد همانند، آن خواهد بود كه از ابتدا اذنى
محقق نشده باشد.
در صورتى كه پس از نكاح دوم زن از اذن خويش رجوع كند، رجوع در صحت و نفوذ عقد دوم
تأثيرى نخواهد داشت. ممكن است، تصور شود كه همانند رجوع قبل از نكاح، با رجوع اذن
منتفى گشته، عقد دوم نافذ نمىباشد.
چنين تصورى، به نظر نادرست مىرسد. زيرا نكاح با وجود تمامى شرايط به طور صحيح محقق
گرديده است و دليلى نداريم كه اين رجوع، اثر عقدى را كه قبلا محقق شده، از بين
ببرد. بر فرض هم، در بقا يا زوال اثر عقد شك كنيم، بقاى آن را استصحاب مىنماييم.
دراينكه صرف رضايت عمه يا خاله كفايت مىكند(50)
يا آنكه بايد رضايت ابراز گردد،(51)
يعنى، اذن محقق شود، دو احتمال وجود دارد.(52)
اما به نظر مىرسد با توجه به اينكه قانون مدنى ملاك را اذن و نه رضايت قرار داده
است و با عنايت به اينكه ملاك قراردادن رضايت كه امرى غير مضبوط است، منشأ نزاع
مىگردد، بايد رضايت از طريق كاشف قولى يافعلى به صورت اذن تحقق يابد.
ب - شرط اسقاط حق اذن
طرح اين مسئله، مناسب به نظر مىرسد كه آيا عمّه و يا خاله مىتواند اعتبار اذن
خويش را اسقاط نمايد. به بيان ديگر، آيا زوج مىتواند در ضمن ازدواج با عمه يا خاله
شرط كند كه اذن ايشان در نكاح با برادرزاده يا خواهرزاده آنها ساقط گردد يا خير؟
از آنجا كه، طبق نظر فقيهان اماميه، اذن مزبور حق نبوده بلكه حكم است و حكم قابل
اسقاط نمىباشد(53)،
چنين شرطى بر خلاف قانون و طبق بند 3 ماده 232 ق.م. باطل مىباشد.
شرط مىتواند در ضمن عقد به يكى از صورتهاى زير مندرج گردد:
1 - براساس شرط در ضمن نكاح، عمه يا خاله در نكاح با برادرزاده يا خواهرزاده خويش
به زوج وكالت دهد. در اين فرض هر چند طبق ماده 679 ق.م. شرط وكالت در ضمن عقد لازم،
مانع عزل وكيل مىگردد(54)
- از آنجا كه منع عمه يا خاله از عزل وكيل در حقيقت به اسقاط حق اذن بر مىگردد -
مىتوان گفت كه او قادر است زوج را از وكالت عزل كند.
2 - ضمن نكاح يا عقد لازم ديگرى بر عمه يا خاله، اذن يا عدم رجوع ايشان از اذن شرط
شود كه خود به دو صورت مىتواند در ضمن عقد آورده شود:
اول - شرط فعل: در اين فرض، چنانچه پس از عقد، عمه يا خاله از دادن اذن خوددارى
نموده يا از اذن خويش رجوع كنند، رجوع تحقق مىيابد. ولى به خاطر تخلف همسر از شرط،
زوج مىتواند عليه او در دادگاه اقامه دعوى كند. در اينكه آيا زوج مىتواند همسر
خود را به دادن اذن از طريق دادگاه اجبار كند يا نه، برخى از فقيهان دو احتمال ذكر
كردهاند.(55)
به نظر مىرسد، اگر چه طبق ماده 237 ق.م.:
«...كسى كه ملتزم به انجام شرط شده است، بايد آن را به جا بياورد و در صورت تخلف،
طرف معامله مىتواند به حاكم رجوع نموده، تقاضاى اجبار به وفاى شرط را بنمايد».
ولى از آنجا كه رضايت اساس اذن مىباشد و اذن بدون رضايت عرفاً اذن به شمار
نمىآيد، اجبار عمه يا خاله به دادن اذن ممكن نيست.
دوم - شرط نتيجه: در اين فرض، برخى از فقيهان بر اين باورند كه حتى اگر عمه يا خاله
پس از عقد از اذن خويش رجوع كنند، زوج مىتواند به نكاح با دخترخواهر يا دختربرادر
زن مبادرت نمايد و نكاح او صحيح است.(56)
ظاهراً اگر مقصود از درج شرط مزبور آن باشد كه اذندهنده حق رجوع از اذن را ندارد و
حق او نسبت به رجوع ساقط است، مىتوان گفت كه چنين شرطى به علت مخالفت با قانون
باطل است. اما اگر مقصود، سقوط حق اذندهنده نسبت به رجوع از اذن نباشد، شرط صحيح
است و عمه يا خاله مىتوانند از اذن خويش رجوع كنند.
9 - اذن دولت در ازدواج زن ايرانى با تبعه خارجى
قانون مدنى، ازدواج زن ايرانى با مرد بيگانه را موكول به اذن دولت كرده است. به
اين اجازه مخصوص كه از طرف دولت در اين موارد صادر مىشود پروانه زناشويى مىگويند.
ماده 1060 ق.م. در اين زمينه مقرر مىدارد:
«ازدواج زن ايرانى با تبعه خارجه در مواردى هم كه مانع قانونى ندارد، موكول به
اجازه مخصوص از طرف دولت است».
قانونگذار با لازم دانستن كسب اجازه از دولت در ماده فوق دو هدف را تعقيب مىكند:
از يك سو، مصلحت دولت و كشور را لحاظ نموده كه از اين جهت وضع ماده فوق جنبه سياسى
دارد. ازطرف ديگر حمايت از حقوق و منافع زن ايرانى را مورد توجه قرار داده است. با
توجه به اين كه اقوام و ملل مختلف از نظر روابط اخلاقى، اجتماعى، فرهنگى و آداب و
رسوم، ويژگىهاى خاص خود را دارند و معمولاً اتباع ايران به ويژه زنان، آنچنان كه
بايد، از وضعيت بيگانگان آگاه نيستند و غالباً به دست آوردن اطلاعات لازم قبل از
ازدواج براى آنان مشكل يا غير مقدور است، حمايت از زن ايرانى، ضرورت بيشترى
مىيابد. قانونگذار با لازم شمردن كسب اجازه مزبور، زنان ايرانى را وا مىدارد كه
پيرامون موضوع بيشتر به دقت و تحقيق بپردازند.
صدور پروانه زناشويى، بر اساس شرايطى كه طبق آييننامه زناشويى بانوان ايرانى با
اتباع بيگانه غير ايرانى، در جهت مصلحت زن مقرر گرديده است، انجام مىگيرد. و در
صورتى كه شرايط لازم احراز نگردد، پروانه زناشويى صادر نمىشود.(57)
اذن دولت از شرايط صحت نكاح نمىباشد. و چنانچه زن ايرانى بدون پروانه زناشويى به
ازدواج با تبعه خارجه اقدام كند، ازدواج او صحيح و نافذ است و دولت نمىتواند آن را
ابطال كند. زيرا ماده 1060 قانون مدنى كسب اجازه از دولت را در اين گونه موارد از
شرايط صحت نكاح به شمار نياورده است و لحن ماده، به گونهاى نيست كه از آن بطلان
ازدواجى كه بدون اذن دولت انجام گرفته است، استنباط شود. روشن است، در صورتى كه
ازدواج مزبور شرايط قانونى صحت عقد نكاح را دارا نباشد، مثلاً زن مسلمان ايرانى با
مرد غير مسلمان خارجى ازدواج كند، نكاح باطل است.(58)
اين ازدواج، اگر چه ضمانت اجراى مدنى ندارد، ولى داراى ضمانت اجراى كيفرى است. طبق
ماده 17 قانون ازدواج، مصوب 1316، هر خارجى كه بدون اجازه دولت با زن ايرانى ازدواج
كند، به حبس جنحهاى از يك تا سه سال محكوم خواهد شد. زن نيز در صورتى كه طبق
مقررات معاون جرم محسوب شود، مجازات خواهد شد.
لزوم كسب اجازه مخصوص از دولت، به نكاح زن ايرانى با مرد بيگانه اختصاص دارد و
ازدواج مرد ايرانى با تبعه خارجه را شامل نمىشود. با اين حال، گاهى ازدواج بعضى از
مردان ايرانى با زنان بيگانه، به اعتبار شغل و سمت آنان با حيثيت، مصالح و سياست
كشور تعارض پيدا مىكند و بايد سياستگذاران كشور بر اين گونه ازدواجها نيز نظارت
داشته باشند. قانون مدنى در اين جهت پيشبينى لازم را نموده است و مقرر مىدارد:
«دولت مىتواند ازدواج بعضى از مستخدمين و مأمورين رسمى و محصلين دولتى را با زنى
كه تبعه خارجه باشد، موكول به اجازه مخصوص نمايد».(59)
لازم به يادآورى است كه اذن مزبور نيز شرط صحت نكاح نبوده، از مقررات كشورى
مىباشد.
10- اذن صريح به وكيل در نكاح
طبق قاعده، به غير از مواردى كه منع قانونى موجود باشد، شخص مىتواند در امورى
كه خود نسبت به آن ولايت دارد، به ديگرى وكالت يا اذن دهد. در زمينه ازدواج، قانون
مدنى به اين امر تصريح كرده است. طبق ماده 1071 ق.م.:
«هر يك از مرد و زن مىتواند براى عقد نكاح وكالت به غير دهد».
كه به وحدت ملاك بين وكالت و اذن، هر يك از مرد و زن مىتواند براى عقد نكاح به شخص
ثالث اذن دهد.
حال بايد ديد كسى كه از طرف زنى در عقد نكاح وكيل يا مأذون است، مىتواند زن را به
عقد خود درآورد يا خير.
قانون مدنى، به شخص وكيل اجازه نمىدهد كه موكّله را براى خود تزويج كند؛ مگر آنكه
موكله به او اذن صريح داده باشد. طبق ماده 1072 قانون مدنى:
«در صورتى كه وكالت به طور اطلاق داده شود، وكيل نمىتواند موكله را براى خود تزويج
كند، مگر اينكه اين اذن صريحاً به اوداده شده باشد».(60)
وكالت يا اذن در نكاح، صورتهاى زير را بر مىتابد:
الف - مقيد: مانند آنكه زن به ديگرى وكالت يا اذن دهد كه او را به نكاح شخص معينى
درآورد. در اين فرض موكل يا مأذون نمىتواند زن را به نكاح خويش درآورد. زيرا از
حدود وكالت يا اذن خارج گرديده، نكاح فضولى خواهد بود. از اين رو، ماده 1073 ق.م.
مقرر مىدارد:
«اگر وكيل از آنچه كه موكل راجع به شخص يا مهر يا خصوصيات ديگر معين كرده، تخلف
كند صحت عقد متوقف بر تنفيذ موكل خواهد بود».
ب - مطلق: چنان كه زن به ديگرى اذن يا وكالت دهد كه او را به نكاح مردى درآورد؛ به
اين معنا كه زن به نكاح با مرد معينى اذن يا وكالت مىدهد و نه به نكاح با تمامى
مردان على البدل، و از آنجا كه مستفاد از اطلاق اذن يا وكالت، تزويج به غير مى
باشد و متبادر آن است كه وكيل غير از زوجين است، مرد نمىتواند زن را به نكاح خويش
درآورد.
ج - عام: در اين فرض، زن به ديگرى اذن يا وكالت مىدهد كه او را به عقد ازدواج هر
مردى كه بخواهد درآورد؛ يعنى، او در اذن يا وكالت خويش از الفاظى كه دلالت بر عموم
دارد مثل هر استفاده مىكند. طبق نظر مشهور فقهاى اماميه، در فرض اخير، وكيل يا
مأذون مىتواند زن را به عقد خود درآورد. زيرا موضوع وكالت امر عامى است كه
مىتواند هر فردى از جمله خود وكيل را شامل شود. در حالى كه در صورت اطلاق اذن يا
وكالت، موضوع وكالت يا اذن تعميم ندارد و ازشخص وكيل كه مخاطب موكل است منصرف
مىباشد.(61)
با توجه به صدر ماده 172: «در صورتى كه وكالت به طور اطلاق داده شود...» به نظر
مىرسد كه، ماده مزبور ناظر به موردى كه وكالت به طور عام داده شود، نمىباشد. پس
در نگاه قانون مدنى، در اين فرض با توجه به قول مشهور فقها، اذن صريح لازم نيست با
اين حال استنباط حكم اين فرض از قانون مدنى دشوار است.
قانون مدنى، تنها در يك صورت به وكيل اجازه مىدهد كه زن را به ازدواج خود درآورد و
آن موردى است كه زن به صراحت به موكل اذن دهد كه مىتواند او را به نكاح خويش
درآورد؛ مثل اينكه بگويد: تو وكيلى كه مرا به عقد هر مردى كه بخواهى حتى خودت
درآورى.
11 - بقاى اذن پس از استعفاى وكيل
يكى از راههاى انحلال عقد وكالت، استعفاى وكيل است.(62)
وكيل در حقيقت با استعفا، خود را از وكالت عزل مىكند. آن گاه جاى اين پرسش خواهد
بود كه آيا وكيل پس از استعفا مىتواندبه استناد اذن در ضمنوكالت به اقدامات خويش
ادامه دهد يا خير.
پيش از بررسى موضوع، مناسب است كه به تفاوت مسئله فوق با مسئله عزل وكيل قبل از
اطلاع او، توجه شود. قانون مدنى، در مورد عزل وكيل توسط موكل مقرر مىدارد:
«تمام امورى كه وكيل قبل از رسيدن خبر عزل به او، در حدود وكالت خود بنمايد، نسبت
به موكل نافذ است».
طبق اين ماده، وكيل حق دارد تا زمانى كه از خبر عزل توسط موكل آگاه نشده است، به
اقدامات خويش در امر وكالت ادامه دهد. منشأ حكم ياد شده، آن است كه تا زمانى كه
وكيل از عزل آگاهى نيابد در حقيقت عزل محقق نشده و وكالت به حال خود باقى است. پس
تصرفات وكيل كماكان نافذ است. اما مسئله استعفاى وكيل از اين قبيل نيست. چرا كه به
مجرد استعفاى وكيل، وكالت منحل مىگردد، خواه موكل از آن آگاهى يابد يا به آن جاهل
باشد. زيرا وكالت از عقود جايز مىباشد و در عقد جايز هر يك از طرفين مىتواند آن
را در حضور و غياب طرف عقد بر هم بزند و علم طرف ديگر شرط انحلال عقد جايز
نمىباشد؛ اگر چه قانون مدنى به پيروى از فقه شيعه، مسئله عزل وكيل را قبل از اطلاع
او، از اين قاعده مستثنا دانستهاست.
حال به پرسش فوق برمىگرديم كه با توجه به انحلال وكالت به صرف استعفا، آيا وكيل
مىتواند به تصرف خويش ادامه دهد يا خير.
قانون مدنى به اين سؤال پاسخ مثبت داده است وتصرفات وكيل را در مورد وكالت نافذ
دانسته است. زيرا اگرچه با استعفاى وكيل وكالت از بين رفته است، ولى او مىتواند به
استناد اذن ضمنى حتى پس از آگاهى موكل و پيش از پذيرش استعفا، در مورد اذن تصرف
كند.(63)
قانون مدنى، در اين باره چنين مقرر مىدارد:
«بعد از اينكه وكيل استعفا داد، مادامى كه معلوم است موكل به اذن خود باقى است،
مىتواند در آنچه وكالت داشته اقدام كند».(64)
برخى از نويسندگان، علت جواز تصرف وكيل را پس از استعفا، تفاوت وكالت با ساير عقود
مىدانند. به نظر ايشان مبناى حكم مزبور آن است كه وكالت عقدى كامل نمىباشد، بلكه
اساس آن را ايقاع و مبناى آن را اذن موكل تشكيل مىدهد.(65)
به نظر مىرسد، با توجه به تصريح قانون مدنى به عقد بودن وكالت(66)،
مبناى حكم آن است كه با وقوع عقد وكالت، موكل به طور ضمنى به وكيل در انجام مورد
وكالت اذن مىدهد.در نتيجه صحت تصرفات وكيل مىتواند به وكالت و اذن ضمنى، هر دو،
مستند گردد. بدين ترتيب بطلان يكى (وكالت) مستلزم بطلان ديگرى (اذن) و در نتيجه،
عدم جواز تصرفات وكيل نمىباشد.
عدهاى از فقها، در بقاى اذن ضمنى ترديد نمودهاند. زيرا:
اولاً: اذنى كه ادعا مىشود هنوز باقى است، در ضمن وكالت تحقق يافته و با فرض
انحلال عقد وكالت به وسيله استعفاى وكيل، دليلى بر بقاى اذن وجود ندارد. چرا كه با
انتفاى فصل، جنس نيز باقى نمىماند.
ثانياً: هنگامى كه وكالت منحل مىگردد، تمامى آثار آن منقطع مىشود. پس، چگونه
مىتوان ادعا كرد كه اقدامات وكيل كماكان نافذ است.(67)
در پاسخ اشكال اول، به نظر مىرسد كه مسئله مورد بحث بر مسئله جنس و فصل مبتنى
نمىباشد؛ بلكه مسئله به نوع و مشخصات فردى برمىگردد. همانگونه كه با از بين رفتن
ويژگىهاى فردى زيد، انسانيت از او مرتفع نمىشود، با رفتن وكالت، اذن منتفى
نمىگردد. زيرا رخصتى كه تحقق مىيابد، اگر با اوصاف معينى، از جمله عقد بودن همراه
باشد، وكالت، و اگر به صورت ايقاع واقع شود، اذن ناميده مىشود، و هر كدام از آنها
ويژگىها و آثار خاص خود را دارند، ولى از بين رفتن ويژگىهاى فردى يكى (وكالت)
مانع نمىشود كه اصل رخصت و اباحه باقى نماند. به بيان ديگر ارتفاع خاص به رفع عام
نمىانجامد.(68)
در رد اشكال دوم، كافى است يادآور شويم كه اگر چه با انحلال وكالت، آثار خاص وكالت
ديگر باقى نخواهد ماند، ولى آثارى كه بين وكالت و اذن مشترك است به دليل بقاى اذن
ضمنى هنوز پابرجاست.
گذشته از آن، فهم عرف نيز، در اين گونه موارد، نظر قانون مدنى را در مورد بقاى اذن
ضمنى تأييد مىكند. زيرا متفاهم عرفى در چنين مواردى آن است كه اگر چه وكالت از بين
رفته، ولى اذنِ در ضمن آن باقى است.
برخى از فقيهان، براى اثبات جواز تصرف وكيل پس از استعفاى از وكالت، به استصحاب
ايجاب تمسك كرده، مىنويسند:
«اختيار جواز نه فقط از اين راه است، بلكه از جهت استصحاب حكمايجاب است وبطلان عقد
مستلزم بطلان ايجاب نيست و دليلى بر لزوم مقارنه قبول از براى ايجاب نيست. و
همچنين رد بعد قبول، موجب حكم به بطلان آن نيست. چنان كه رد اولاً ثمّ القبول نيز
مانعى ندارد. پس گويا بعد از رجوع، عقد وكالت مجدداً منعقد مىشود».(69)
به نظر مىرسد، با استعفاى وكيل ديگر ايجابى باقى نمىماند، تا بتوان آن را استصحاب
كرد. مگر آنكه اذن در ضمن وكالت استصحاب شود و بر اساس بقاى اذن ضمنى به جواز
تصرفات وكيل حكم كنيم كه فقيه ياد شده خود صريحاً اين نظر را مردود مىشمارد.(70)
بنابراين دليلى بر صحت نظر فوق ارائه نگرديده است.زيرا استصحاب ايجاب رد شده توجيه
پذير نيست و به صرف عبارت «گويا بعد از رجوع، عقد وكالت مجدداً منعقد مىشود»
نمىتوان آن را استصحاب كرد.
مسئله بقاى اذن ضمنى را، فقيهان اماميه هم در ضمن مبحث استعفاى وكيل، و نيز در دو
مورد زير مطرح كردهاند:
الف - بطلان وكالت:
با توجه به آنكه، طبق نظر برخى از فقيهان اماميه از شرايط صحت عقد وكالت منجز
بودن آن مىباشد(71)،
در موردى كه وكالت به طور معلّق منعقد گردد، اين موضوع مطرح است كه با فرض بطلان
وكالت و تحقق يافتن آنچه وكالت به آن معلق است، آيا تصرفات وكيل به استناد اذن
ضمنى نافذ مىباشد؟(72)
در اينجا نيز دو نظريه فوق در نوشتههاى فقهى ديده مىشود.(73)
ب - رد ايجاب:
در صورتى كه شخصى به ديگرى پيشنهاد وكالت دهد، يعنى ايجاب وكالت را انشا كند و
او ايجاب را قبول نكند، برخى از فقها معتقدند: اگر ايجاب كننده از رد طرف ايجاب
آگاه نگردد، طرف ايجاب مىتواند به استناد بقاى اذن ضمنى مورد وكالت را انجام دهد،
اگر چه وكالت محقق نشده است.(74)
البته روشن است، در صورتى كه وكالت را، همانند برخى از فقها عقد ندانسته بلكه آن را
از مصاديق اذن برشماريم، ترديدى نخواهد بود كه اذن به حال خويش باقى است. زيرا
استعفا و انصراف مأذون تأثيرى در بقاى اذن نخواهد داشت. بنابراين تصرفات وكيل به
استناد بقاى اذن نافذ است.(75)
12 - اذن در توكيل
كسى كه از طرف ديگرى براى امرى وكيل مىباشد، بايد آن كار را خود انجام دهد و
نبايد به ديگرى واگذارد. زيرا موكل با توجه به شخصيت و ويژگىهاى وكيل، او را به
عنوان نماينده خويش معين مىكند؛ از اين رو وكيل نمىتواند در آن امر به ديگرى
وكالت دهد. به علاوه با تحقق وكالت، وكيل نسبت به مورد وكالت حقى پيدا نمىكند،
بلكه تنها وظيفهاى در برابر موكل عهدهدار مىشود. بنابراين حق ندارد آنچه را كه
موظف به انجام آن است بر دوش ديگرى بنهد.
در صورتى كه موكل به وكيل اذن صريح يا ضمنى در اين امر بدهد، او مىتواند بر اساس
اذن، تمام يا بخشى از مورد وكالت را به ديگرى واگذار كند. از اين رو ماده 672ق.م.
مقرر مىدارد:
«وكيل در امرى، نمىتواند براى آن امربه ديگرى وكالت دهد، مگر اينكه صريحاً يا به
دلالت قراين وكيل در توكيل باشد».
مثلاً چنانچه شخصى به ديگرى وكالت دهد كه مزرعه بزرگى را اداره كند و اداره كردن
آن مزرعه به تنهايى ممكن نبوده و به استخدام افراد و واگذار كردن بخشى از امور به
آنان نياز باشد، وكيل مىتواند در انجام بعضى از كارهاى مزرعه به ديگرى وكالت دهد.
زيرا اينكه موكل با آگاهى از عدم توانايى وكيل، تمامى اين كارها را به او
وامىگذارد خود شاهد و قرينهاى است بر اينكه در توكيل به او وكالت داده است. و يا
در صورتى كه براى انجام بعضى از امور محول شده، به متخصص و كارشناس نياز باشد قهراً
وكيل حق دارد انجام امور كارشناسى را به كارشناس مربوط واگذار نمايد.
همچنين اگر كسى ديگرى را براى امورى وكيل كند كه انجام تمام يا بعضى از آن امور
دون شأن وكيل باشد، از قراين درمىيابيم كه او وكيل در توكيل است. مثل اينكه به
شخص محترمى براى اداره خانهها و باغهاى متعددى كه در شهرهاى مختلف واقع است وكالت
داده شود. ناسازگارى موقعيت اجتماعى وكيل با مسافرت به شهرهاى گوناگون براى اجاره
دادن املاك يا دريافت مال الاجاره، از قراين و اوضاع و احوالى است كه دلالت مىكند،
وكيل مىتواند انجام امور مربوط به هر شهرستانى را به نمايندهاى ويژه واگذار
نمايد.
اگر وكيل، از طرف موكل در توكيل مأذون نباشد و با اين حال، انجام تمام يا بعضى از
امور را به شخص ثالث واگذار كند، وكيل و شخص ثالث در برابر موكل مسئول مىباشند.
مثلاً اگر كسى به ديگرى وكالت دهد كه باغ او را اداره كند و وكيل هم انجام اين امر
را به شخص ديگرى واگذار كند و به دليل مسامحه شخص ثالث در آبيارى درختان، باغ خشك
شود، موكل براى جبران خسارت وارده، مىتواند به هر يك از وكيل و شخص ثالث رجوع كند.
زيرا وكيل از حدود اختيارات خود تجاوز كرده، و با دادن نمايندگى به ديگرى موجب
خسارت بر وى شده است.
جبران خسارت در انتها بر عهده كسى است كه خسارت مستقيماً از عمل او ناشى شده است.
بدين ترتيب در مثال فوق، اگر موكل به وكيل خود رجوع كرده، خسارت را دريافت كند، وى
مىتواند آنچه را پرداخته است از شخص ثالث مطالبه نمايد. زيرا شخص ثالث، سبب
مستقيم و مباشر مىباشد. اما در صورتى كه مالك با رجوع به شخص ثالث، خسارت را
دريافت نمايد، او نمىتواند به وكيل مراجعه كند.
نتيجهگيرى
ايقاعات، دستهاى از اعمال حقوقى مىباشند كه در نظام حقوقى ما اهميت ويژهاى
دارند. نقش برجسته اعمال حقوقى يك طرفه، هم چون، ابرا، طلاق، حيازت مباحات، فسخ و
اعراض در تنظيم روابط
حقوقى و اجتماعى افراد غير قابل ترديد مىباشد.
نهاد حقوقى اذن، در ميان اعمال حقوقى يك طرفه جاىگاه ويژهاى دارد. در اين رساله
سعى بر آن بود، در ضمن بررسى ماهيت حقوقى، عناصر، تقسيمات و علل زوال اذن، نقش و
تأثير آن در حقوق اموال، حقوق قراردادها، مسئوليتهاى غيرقراردادى و حقوق خانواده و
نيز در تنظيم روابط اجتماعى افراد با يك ديگر مورد تحقيق و پژوهش قرار گرفته، اهميت
اين نهاد حقوقى در جاى جاى حقوق مدنى و ابواب مختلف فقه تبيين گردد.
با وجود اهميت اعمال حقوقى يك طرفه - از جمله اذن، در نظام حقوقى ما - قانون مدنى
بدون تفكيك اعمال حقوقى مزبور از قراردادها، تنها به ذكر برخى از آنها در ضمن حقوق
قراردادها اكتفا كرده است. قواعد عمومى مربوط به ايقاعات در قانون مدنى به خوبى
تبيين نشده و بسيارى از ايقاعات، همچون اذن، فسخ و اعراض، اشارهوار در قانون مدنى
آمده و اوصاف و آثار آنها جداگانه ذكر نگرديدهاست.
اذن نيز كه در ميان ايقاعات از اهميت خاصى برخوردار است، در قانون مدنى جاى گاه
واقعى خود را نيافته است و قانون مدنى تنها به بيان برخى از احكام و آثار آن اكتفا
كرده و امتياز آن را از نهادهاى ديگر حقوقى تبيين نكرده است. به همين جهت، قانون
مدنى بارها اذن و اجازه را به جاى يكديگر به كار مىبرد. مطالعات و تحقيقات حقوقى
و فقهى نيز آن چنان كه شايسته نقش مهم و فراگير نهاد حقوقى اذن مىباشد، به شناسايى
تعريف و ماهيت حقوقى، اوصاف، تقسيمات، عناصر و احكام و آثار حقوقى اذن نمىپردازد.
در اين رساله، نگارنده در حد توان اندك خويش كوشيد، جاى گاه مهم و نقش ارزنده نهاد
حقوقى اذن را در نظام حقوقى ايران تبيين گرداند؛ ولى مسلم است چنين تحقيقى خالى از
نقص و اشكال نمىباشد. اميد است، با پژوهشها و تأليفات حقوقدانان و فقيهان معظم،
قواعد عمومى ايقاعات، اوصاف، اركان و آثار حقوقى هر كدام به شكل مطلوبى تنظيم گردد
و نهاد حقوقى اذن جاىگاه واقعى خود را در دانش حقوق بازيابد. همچنين انتظار
مىرود قانونگذار با توجه به تحقيقات و ديدگاههاى فقهى و حقوقى انديشمندان،
اصلاحات و تغييرات لازم را در قانون مدنى انجام داده، قواعد عمومى ايقاعات و
ويژگىهاى هر يك را به طور مستقل از قراردادها، تبيين كند.
پاورقي :
1- مهدى شهيدى، حقوق مدنى (5)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده شهيد
بهشتى، سال تحصيلى 1357-58، ص 61.
2- ماده 502ق.م.
3- احمد متين، مجموعه رويه قضايى، قسمت حقوقى، ص 17.
4- ماده 793 ق.م.
5- احمد متين، مجموعه رويه قضايى، قسمت حقوقى، ص 234.
6- شيح محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 25، ص 212.
7- براى آگاهى بيشتر از اين نظريه، ر. ك: محمد بن حسن شيخ طوسى،
المبسوط، ج2، ص210 و علامه حلى، تحريرالاحكام، ص 208. شهيد اول و شهيد ثانى در
مسالك الافهام و الدروس الشرعيه، همين نظر را برگزيدهاند. (به نقل از: شيخ محمد
حسن نجفى، جواهر الكلام، ج25، ص 212)
8- ماده 778 ق.م. مقرر مىدارد: «اگر شرط شده باشد كه، مرتهن حق
فروش عين مرهونه را ندارد، باطل است».
تعبير ماده مذكور نارسا به نظر مىرسد. زيرا در فرض مذكور به دليل آنكه شرط، خلاف
مقتضاى عقد رهن مىباشد، طبق ماده 233 ق.م. شرط و عقد هر دو باطل است؛ در حالى كه
ظاهر ماده آن است كه تنها شرط باطل است.
9- محمد بروجردى عبده، اصول قضايى (حقوقى) قسمت اول، ص 122.
10- ازجمله عقودى كه قبض شرط صحت آن مىباشد، وقف است. ماده 59
ق.م. در اين مورد اعلام مىكند: «اگر واقف عين موقوفه را به تصرف وقف ندهد، وقف
محقق نمىشود و هر وقت به قبض داد، وقف تحقق پيدا مىكند». اصولاً در انتفاع به
معناى خاص، قبض شرط صحت مىباشد. طبق ماده 47 ق.م.: «در حبس اعم از عمرى و غيره قبض
شرط صحت است».
11- محقق حلى مىنويسد: «و يشترط فى صحّة القبض إذن الواهب فلو
قبض الموهوب من غير إذنه لمينتقل الى الموهوبله». (شرايع الاسلام، ج2، ص 179)
صاحب جواهر ادعا كرده است كه اجماع محصل و منقول بر اين نظريه دلالت دارد. (جواهر
الكلام، ج28، ص 172)
براى اطلاع بيشتر از اين نظريه، ر.ك: ابوالحسن اصفهانى، وسيلة النجاة، ج 2، ص 128
و مقداد بن عبداللَّه فاضل مقداد، تنقيح الرائع لمختصر الشرايع، ج 2، ص 341.
12- احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج 4، ص 43.
13- احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج 4، ص 43. از جمله طرفداران
اين نظريه، سيد على طباطبايى در رياض المسائل و سبزوارى در كفاية الاحكام مىباشد.
(نقل از: محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 28، ص 172)
14- ابوالحسن اصفهانى، وسيلة النجاة، ج 2، ص 128؛ مقداد بن
عبداللَّه فاضل مقداد، تنقيح الرائع، ج2، ص341 و نيز در اين باره در شرايع
الاسلام آمده است: «و لو وهب ما فى يد الموهوبله صحّ و لميفتقر الى اذن الواهب فى
القبض و لا أن يمضى زمان يمكن فيه القبض». (علامه حلى، شرايع الاسلام، ج 2، ص 179 و
180)
15- براى مطالعه بيشتر در اين زمينه، ر. ك: شهيد ثانى، مسالك
الافهام، ج 1، ص 370؛ على طباطبايى، رياض المسائل، ج 1، كتاب هبات و محمدكاظم
طباطبايى يزدى، عروةالوثقى، ج 2، ص 165 و 166.
16- ماده 800ق.م.
17- شهيد ثانى، شرح لمعه، ج3، ص193 و محمد بن حسن شيخ طوسى،
المبسوط. (نقل از: مقداد بن عبداللَّه فاضل مقداد، تنقيح الرائع، ج2، ص 341)
18- برخى از فقها، اتلاف مال موهوب را توسط متهب، حتى اگر به اذن
واهب صورت گيرد قبض نمىدانند. در اين زمينه ر.ك: محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة
الوثقى، ج 2، ص 168.
19- سيوطى اين مطلب را به صورت قاعده اين چنين بيان مىكند: «من
ضمن بالإذن رجع و إن أدّى بلاإذن و من لا فلا و إن أدّى بإذن». (الأشباه و النظائر
فى قواعد و فروع فقه الشافعيه، ص 462)
20- ماده 714 ق.م.
21- حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 317 و مهدى شهيدى، سقوط
تعهدات، ص 11.
22- ماده 1041ق.م.
23- جعفر بن حسن محقق حلى، شرايع الاسلام، ج 2، ص 220 و شيخ محمد
حسن نجفى، جواهر الكلام، ج29، ص 172 و 173 و امامخمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص
393.
24- ابوالقاسم خويى، منهاج الصالحين، ج 2، ص 300.
25- محمدبن حسن شيخ طوسى، النهايه. (على اصغر مرواريد، سلسلة
الينابيع الفقهيه، ج 18، ص 105 و 106) محمد بن احمد ابنادريس، السرائر. ( على اصغر
مرواريد، همان، ج 19، ص 393)
26- ابن ادريس در اين زمينه مىنويسد: «و متى عقد الرجل لإبنه
على جارية و هو غير بالغ كان له الخيار إذا بلغ و ليس كذلك إذا عقد على بنته غير
البالغ لأنّها إذا بلغت لا خيار لها». ( على اصغر مرواريد، همان منبع)
27- ابوالحسن اصفهانى، وسيلة النجاة، ج 2، ص 357، مسئله 4.
28- در اصلاحيه مورخه 14/ 8 / 70 انشاى تبصره ياد شده، بدون
آنكه از نظر محتوايى تغيير كند، اصلاح گرديد. تا پيش از تاريخ مزبور تبصره ماده
1041 ق.م. اين گونه مقرر مىداشت: «عقد نكاح قبل از بلوغ با اجازه ولىّ صحيح است به
شرط رعايت مصلحت مولّىعليه».
29- سيد محمد كاظم طباطبايى در اين باره مىنويسد: «بل يشكل
الصّحة إذا كان هناك خاطبان احدهما أصلح من الآخر بحسب الشرف أو من اجل كثرة المهر
او قلّته بالنسبة الى الصغير فاختار الأب غير الأصلح لتشهّى نفسه». (عروة الوثقى، ج
2، ص 701)
30- ابوالحسن اصفهانى، وسيلة النجاة، ج 2، ص 357 و 358، مسئله 6؛
شهيد ثانى، شرح لمعه، ج 2، ص 62 و امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، 393.
31- ر. ك: على شايگان، حقوق مدنى ايران، ص 104 و 105؛ مصطفى عدل،
حقوق مدنى، ج 2، ص 135 به بعد.
32- محقق حلى در اين زمينه مىنويسد: «لا عبرة فى النكاح بعبارة
الصّبى ايجاباً وقبولاً». (شرايع الاسلام، ج 2، ص 218) همچنين صاحب جواهر در شرح
اين عبارت شرايع، مؤثر نبودن انشاى صغير را مورد اجماع محصل و بلكه از ضروريات
دانسته است. (جواهر الكلام، ج 29، ص 142) و يوسف بن احمد البحرانى، الحدائق
الناضره، ج 23، ص 172 و 175.
33- امامخمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 249 و ابوالحسن اصفهانى،
وسيلة النجاة، ج2، ص 351 و 352.
34- در اين زمينه، ميان فقيهان اماميه نظريه واحدى حاكم نمىباشد
و آراى مختلفى مطرح گرديده است. براى مطالعه بيشتر نظرات فقها در اين زمينه، ر. ك:
مصطفى محقق داماد، حقوق خانواده، ص 52 به بعد و ناصر كاتوزيان، حقوق مدنى (خانواده)
ص 80 و 81.
35- احمد بن محمد نراقى، مستند الشيعه، ج2، ص 461.
36- محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 865، مسئله 2.
37- محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 29، ص 185 و ابوالقاسم خويى،
منهاج الصالحين، ج 2، ص 255.
38- مجموعه قوانين سال 1363، روزنامه رسمى، ص 44.
39- سيد محمد كاظم يزدى، دراين زمينه مىنويسد: «يسقط اعتبار
إذنه اذا كان غايباً لايمكن الاستيذان». (عروة الوثقى، ج 2، ص 700، مسئله 1)
40- حسن امامى، حقوق مدنى، ج 4، ص 287 و مصطفى محقق داماد، حقوق
خانواده، ص 56.
41- در اين زمينه ر. ك: حسين مهرپور، اجازه ولىّ در عقد نكاح،
مجله تحقيقات حقوقى، انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، ص 129 به بعد.
42- علامه حلى، تذكرة الفقها، ج 2، ص 585 و محمد بن حسن شيخ
طوسى، المبسوط فى فقه الاماميه، ج 4، ص 163.
43- حسن امامى، حقوق مدنى، ج 4، ص 285؛ محمد جعفر جعفرى لنگرودى،
حقوق خانواده، ص26؛ مصطفى محقق داماد، حقوق خانواده، ص 54 و حسين صفايى، حقوق
مدنى، ج 1، ص119.
44- مجموعه قوانين سال 1363، چاپ روزنامه رسمى، ص 35.
45- ماده 1049ق.م.
46- محمدبن حسن شيخ طوسى، النهايه، ص 459.
47- جعفر بن حسن محقق حلى، مختصر النافع، ص 176.
48- سيد محمد كاظم يزدى در اين باره مىگويد: «لا فرق فى العمّة
و الخالة بين الدّنيا منهما و العليا». (عروة الوثقى، ج 2، ص 83، مسئله 13) و نيز
ر. ك: شيخ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 29، ص 361.
49- محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 830، مسئله 15
و امام خمينى تحرير الوسيله، ج 2، ص 279، مسئله 11.
50- از محشين عروة الوثقى، سيد محمد رضا گلپايگانى در صورتى كه
به رضايت علم حاصل شود آن را كافى دانسته اذن را لازم نمىشمرد. ايشان در اين باره
اين چنين مىنويسد: «أقويهما الاوّل فى صورة العلم بالرّضا و أحوطهما الثّانى». (
محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 2662)
51- به نظر امام خمينى، احتياط آن است كه رضايت باطنى كافى
نمىباشد و بايد اذن تحقق يابد. (منبع پيشين)
52- همان.
53- سيد محمد كاظم يزدى در اين باره مىنويسد: «الظاهر أنّ
اعتبار إذنها من باب الحكم الشرعى لا أن يكون لحقّ منهما فلايسقط بالإسقاط.» (عروة
الوثقى، ج 2، ص 663)
54- ماده 679 ق.م. مقرر مىدارد: «موكل مىتواند هر وقت بخواهد
وكيل را عزل كند مگر اينكه وكالت وكيل يا عدم عزل در ضمن عقد لازمى شرط شده باشد».
55- صاحب عروه در اين زمينه تصريح مىكند: «إذا اشترط فى عقد
العمّة او الخالة إذنهما فى تزويج بنت الأخ او الأخت ثمّ لمتأذنا عصياناً منهما فى
العمل بالشرط لميصحّ العقد على احدى البنتين و هل له اجبارهما فى الاذن و جهان». (
محمدكاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 663)
56- سيد محمد كاظم يزدى در اين باره مىنويسد: «...نعم إذا اشترط
عليهما فى ضمن عقدهما أن يكون له العقد على ابنة الأخ او الأخت فالظاهر الصّحة و ان
أظهرتا الكراهة بعد هذا». (عروة الوثقى، ج2، ص663)
57- طبق آييننامه زناشويى بانوان ايرانى با اتباع بيگانه غير
ايرانى، مصوب 6/7/1345 (كه به موجب تصويبنامه مورخ 2/4/1349 يك تبصره به آن افزوده
شده) زن و مرد بايد درخواستنامهاى مبنى بر تقاضاى صدور پروانه زناشويى، طبق نمونه
وزارت كشور تقديم دارند كه منضم به گواهىنامههاى زير باشد:
1- گواهىنامه از مرجع رسمى كشور متبوع مرد، مبنى بر بلامانع بودن ازدواج با زن
ايرانى و به رسميت شناختن آن در كشور متبوع مرد. (بند 2 ماده 2)
2- در صورتى كه مرد غيرمسلمان و زن مسلمان باشد، گواهى يا استشهاد تشرف مرد به دين
مبين اسلام. (بند 3 ماده 2)
3- در صورت درخواست زن، وزارت كشور مدارك ديگرى نيز به شرح ذيل از مرد بيگانه،
مطالبه خواهد كرد: گواهىنامه دال بر مجرد يا متأهل بودن مرد از مرجع رسمى محلى يا
مأموران سياسى كشور متبوع مرد؛ گواهى نداشتن سوء پيشينه و محكوميت كيفرى؛ گواهى
حاكى از استطاعت و مكنت زوج، و همچنين تعهد نامه ثبتى از طرف مرد بيگانه مبنى بر
اينكه متعهد شود هزينه نفقه زن و اولاد و هر گونه حق ديگرى كه زن نسبت به او پيدا
كند، در صورت بدرفتارى، ترك يا طلاق، پرداخت كند. (ماده 3)
در مواردى كه وزارت كشور مصلحت بداند، مىتواند براى حسن انجام وظايفى كه طبق
قوانين و مقررات ايران به عهده شوهر است؛ از قبيل حسن رفتار و انفاق در تمام مدت
زناشويى و اداى واجبات مالى زوجه و اولاد تحت حضانت وى و امثال آن، تضمين مناسب از
مرد مطالبه كند. (تبصره الحاقى به بند 3 ماده 3 آييننامه فوق مصوب 1349)
58- طبق ماده 1059 ق.م.: «نكاح مسلمه با غير مسلم جايز نيست».
59- ماده 1061ق.م.
60- ماده 1072ق.م.
61- براى مطالعه بيشتر در اين باره ر. ك: شيخ محمد حسن نجفى،
جواهر الكلام، ج 29، ص195، و شهيدثانى، الروضة البهية، ج 2، ص 37.
62- ماده 678 ق.م. گويد: «وكالت به طريق ذيل مرتفع مىشود:
1- به عزل موكل؛
2- به استعفاى وكيل؛
3- به موت يا جنون وكيل يا موكل».
63- براى آگاهى از نظر فقها در اين باره ر. ك: محمد كاظم
طباطبايى يزدى، سؤال و جواب، ص 303 و 304؛ محمد جواد عاملى، مفتاحالكرامه فى شرح
قواعدالعلاّمه، ج 7، ص530-528 و حمزة بن على، غنية النزوع. ( على اصغر مرواريد،
سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 16، ص 23)
64- ماده 681 ق.م.
65- اسداللَّه امامى، حقوق مدنى (7)، جزوه درسى، انتشارات
دانشگاه تهران (مجتمع آموزش عالى قم)، سال تحصيلى 1367-68، ص 112.
66- ماده 656 ق.م.
67- به نقل از: محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 27، ص 352.
68- بر فرض كه مسئله مورد بحث از مصاديق جنس و فصل باشد، با زوال
فصل جنس به عنوان جنس از بين مىرود، ولى ذات جنس مىتواند به وسيله فصل ديگرى باقى
بماند. چنان كه با بريدن شاخههاى درخت، اگر چه فصل «نامى» مرتفع مىگردد، ولى ذات
جنس از بين نمىرود و «جسم بودن» شاخهها به حال خود باقى است.
69- ابوالقاسم ميرزاى قمى، جامع الشتات، ج 2، ص 514.
70- همان، ص 512.
71- در بحث از «اذن معلق» نظريههاى برخى از فقيهان اماميه در
مورد وكالت معلق مطرح گرديد.
72- ملا جلال الدين سيوطى تصرفات وكيل را در اين مورد صحيح
مىداند و مىنويسد: «لو علّق الوكالة بشرط فسدت و جاز له التصرف لعموم الإذن فى
الأصح». (الأشباه و النظائر فى قواعد و فروع فقه الشافعيه، ص182)
73- محمد بن حسن فخر المحققين، ايضاح الفوائد، ج 2، ص 334؛ علامه
حلى، تذكرة الفقها، اول كتاب وكالت؛ على بن حسين محقق ثانى، جامغ المقاصد، ج 8، ص
181؛ شيخ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج 27، ص 352؛ عبداللَّه مامقانى، مناهج
المتقين، ص 315 و محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 120.
74- على بن حسين محقق ثانى، رسائل؛ المجموعة الاولى، ص 196؛
علامه حلى، (نقل از: على بن حسين محقق ثانى، جامع المقاصد، ج 8، ص 179) و عبداللَّه
مامقانى، مناهج المتقين، ص 351.
75- عدهاى از فقها وكالت را نوعى اذن مىدانند. از جمله سيد
محمد كاظم يزدى در اين زمينه مىنويسد: «و الاقوى عدم كونها من العقود فلايعتبر
فيها القبول... و المراد من عدم كونها من العقود أنّه لايشترط فى تحقّقها القبول و
الاّ فلو أوقعت بنحو الايجاب و القبول تكون عقداً و يتحصّل أنّها تتحقّق بكلّ من
الوجهين».(عروة الوثقى، ج 2، ص 119)