پيشگفتار
فـقه وحقوق تطبيقى , يكى از رشته هاى مطالعاتى است كه در پيشرفت وتكامل نظام هاى
حقوقى ملل تاثير چشمگيرى دارد, چه اين كه با اين سلسله مطالعات , مزايا ونقايص نظام
هاى حقوقى مورد تـوجـه قرار مى گيرد ودر نتيجه , حقوقدانان هركشور مى توانند در
جريان قانونگذارى , اصلاحات لازم را در حـقـوق كشورها به وجود آورند, ضمن اين كه
اين سرى مطالعات , كشورها را در روابط بـين المللى هرچه بهتر يارى مى دهد وراه حل
هاى تعارض بين قوانين كشورها را آسان تر مى سازد مطالعه تطبيقى فقه وحقوق اسلام با
نظام هاى حقوقى يهود ومسيحيت وآيين زرتشت , گذشته از مـزايـاى فوق , فوايد گسترده
ديگرى نيز با خود دارد, زيرا ترديدى نيست كه آيين الهى اسلام در جـزيـرةالعرب به
ظهور پيوست ومخاطبان آن در ابتدا ملت عرب بودند .
اين مردم به طور قطع از نـظر حقوقى وارزش هاى اجتماعى , از آداب ورسوم كشورهاى
متمدن مجاور خويش , مانند ايران وروم وحبشه متاثر بوده اند ونظام حقوقى وفقهى اسلام
نيز كه بيشترين اصول وقواعد آن امضايى ومـويـد سـيره عقلا در اين منطقه بوده است ,
به طور قهرى متاثر از نظامهاى حقوقى كشورهاى مـجاور بوده , ولذا آشنايى ما با نظام
حقوقى كشورهاى مجاور مى تواند در فهم قوانين اسلام نيز ما را تا حدودى يارى دهد.
مـهمتر اين كه شرايع الهي موسى وعيسى ونيز شريعت زرتشت ـ به حكم سبقت تاريخى بر
شريعت اسـلام ومـعروفيت اين شرايع در جزيرةالعرب ونيز گرايش گروه هايى از مردم عرب
به شرايع ياد شـده ـ ايـن تـاثـير پذيرى را جدى تر ومشخص تر مى سازد, زيرا يهوديان
از دير باز در جزيرةالعرب حـضـور گسترده اى داشتند وبه خصوص پس از گرايش كنستانتين
به مسيحيت , ضرورتا تعداد بـيـشترى از آنها به جزيرةالعرب روى آوردند, گذشته از اين
كه به نقل قرآن كريم , اين شريعت از دوران حـضـرت سليمان وايمان آوردن بلقيس , ملكه
قوم سبا, به آن حضرت , طرفدارانى در يمن نيز به دست آورده است .
مردم نجران در جنوب رسما مسيحى بودند وپادشاهان غسان در شمال ـ كه تحت الحمايه
روميان بـودند ـ نيز مسيحى بودند .
گذشته از اين كه حبشيان با حضور خودشان در سرزمين يمن تلاش فـراوانـى در گـسـتـرش
آيـيـن مـسيحيت در ميان اعراب داشته اند واز طرف ديگر مردم حيره وپـادشـاهـان آل
مـنـذر نـيـز بى ترديد تحت تاثير آيين زرتشت بوده وتعداد زيادى از اعراب رسما
زرتشتى بوده اند ودر جنوب نيز از دوران سيف بن ذى يزن ـ كه با كمك ايرانيان توانست
حبشيان را از يـمـن بـيـرون بـرانـد ـ آيين زرتشت با حضور ايرانيان وقبضه شدن اهرم
قدرت توسط آنان , طرفدارانى هم در اين منطقه به دست آورده بود.
با توجه به نكات ياد شده , جاى ترديد نخواهد بود كه مطالعه ومقايسه تطبيقى فقه
وحقوق اسلام با شـرايـع سـه گـانـه فوق ـ گذشته از همه امتيازاتى كه گفته شدـ در
رفع ابهامات احتمالى در قوانين اسلام نيز مى تواند تاثير زيادى داشته باشد, چه اين
كه شريعت مقدس اسلام به تصريح قرآن كـريـم , نـاظـر به اين شرايع ومهيمن بر همه
آنهاست , هر چند در اين ميان , شريعت يهود به علل مـتـعـددى , از ديـگـر شـرايع
تاثير بيشترى در حقوق اسلام داشته است , زيرا اولا تنها كتاب دينى شـنـاخته شده
براى ملت عرب تا حدود زيادى همين تورات بوده است وآيه156 از سوره انعام نيز مى
تواند مويد همين معنا بوده باشد كه : ان تـقـولـوا انما انزل الكتاب على طائفتين من
قبلنا وان كنا عن دراستهم لغافلين, [قرآن كريم را به زبان عـربـى بـر شـما نازل
ساختيم وحجت را بر شما تمام كرديم ] تا نگوييد كه كتاب (تورات) تنها بر دو طايفه
(يهود ومسيحيت ) پيش از ما نازل شده واز آموختن آنها غافل بوده ايم
((1)) .
از طـرفـى مردم عرب ـ كه غالبا باديه نشين وصحرا گرد بودند ومعلومات گسترده اى
نداشتند وشهرنشينان آنها نيز منحصر به ساكنان يثرب وام القرى وطائف بودندـ به
شديدترين وجهى تحت تاثير تعاليم تورات قرار داشتند وبه ويژه كه مطالب تورات به
عنوان عهد عتيق در برابر عهد جديد هميشه مورد تاييد مسيحيان نيز بوده وهست .
الـبـتـه روشـن است كه مقصود ما آن نيست كه شريعت اسلام , نظام حقوقى خويش را به
صورت تلفيقى از عرف مردم منطقه وشرايع پيشين وتمدن هاى مجاور جزيرةالعرب به دست
آورده است , چه اين كه پيامبرر شريعت اسلام را از طريق وحى الهى تلقى نموده ولذا
ترديدى در استقلال آن از همه نظام هاى حقوقى الهى وغير الهى ديگر نيست , بلكه مقصود
ما اين است كه مردم جزيرةالعرب از جـهات متعددى تحت تاثير تمدن هاى ديگر قرار
داشتند, زيرا اولا اينها خود از دو دسته تشكيل مى شدند: عربهاى قحطانى وعربهاى
عدنانى .
قحطانيها كه بوميان جزيرةالعرب بودند, از جنوب به ديـگر نقاط اين منطقه مهاجرت
نمودند وعدنانى ها كه به اصطلاح آنها را مستعرب مى گويند, از سـرزمـيـن بـابل وب به
جزيرةالعرب مهاجرت كرده وقهرا آداب ورسوم مخصوصى داشتند وحضور اقـلـيـتهاى دينى در
اين منطقه وگرايش مردم عرب به شرايع ياد شده نيز آنها را تحت تاثير قرار داده بـود,
بـالـطبع هر نظام حقوقى ـ اعم از الهى وغير الهى ـ موقعى مى تواند در ميان مردمى با
اسـتـقـبال روبه رو شود كه از نحوه تفكر آن ملت بيگانه نبوده وقابل تحمل باشد,
وگرنه در حسن استقبال مردم آن اشكالاتى را به وجود مى آورد واز طرفى مساله سهله
وسمحه بودن آيين اسلام نيز مـقـتـضـى هماهنگى بيشتر با اوضاع وشرايط حاكم بر جامعه
مى باشد, وبه همين جهت است كه بـيـشـتـر احـكـام اسـلام امضايى است , نه تاسيسى ,
يعنى شارع مقدس اسلام در جايى كه عرف پـسـنـديـده اى وجود داشته , همان را تاييد
فرموده است وتنها در جايى كه الزاما تغييراتى در عرف مـوجـود ـ يـا احكام وارده از
ديگر شرايع ـ نياز بوده , آنها را تغيير داده است ومعناى مهيمن بودن احـكام قرآن در
مورد شرايع ديگر نيز شايد به همين معنا بوده باشد .
به هر حال همه اين نكات بيانگر اهميت مبحث فقه وحقوق تطبيقى مى باشد.
يكى از مشتركات اديان الهى وبلكه مرامهاى الهى وغير الهى , مساله ازدواج با
بيگانگان است كه هر چـه بـه گـذشـتـه بازگرديم وپيشتر برويم , ملاحظه مى كنيم كه
اقوام وملل مختلف , ازدواج با بـيـگـانـگان را تحريم نموده وسخت از آن اجتناب داشته
اند, گو اين كه گذشت زمان وضرورت روابـط بـين المللى , احساس تفرقه اقوام وملل را
ملايمتر نموده وآنها را در جهت وحدت ويگانگى قـرار داده اسـت , ولـى ترديدى نيست كه
اسلام با همه اين مرامها تفاوت بسيار زيادى داشته ودر هـمـه مـقـررات داخلى وبين
المللى , تحولاتى چشمگير پديد آورده واز جمله در مساله ازدواج با بـيگانگان , تسامح
وتساهل زيادى ايجاد كرده است , لذا مى توان گفت : اسلام اولين آيينى است كه به
مردان پيروان خود اجازه برقرارى پيمان زناشويى با پيروان ديگر اديان را داده است ,
هر چند در گـسـتـره ايـن آزادى ازدواج , فـقـهاى اسلام ترديد نموده وتقريبا همه
فقها ازدواج با بيگانگان را مـخـصـوص مـردان مسلمان با زنان اهل كتاب دانسته اند,
ولى در روابط جنسى , برخى از فقهاى شيعه واهل سنت اين جواز را تعميم داده وشامل
افراد غير اهل كتاب نيز دانسته اند.
اجـمـالا در مـقـايـسـه بينش اسلامى در زمينه ازدواج با بيگانگان با نگرش ديگر
اقوام وملل ونوع استدلال آنها بر اين ممنوعيت وبيان علت تحريم ازدواج با بيگانگان
به نكات جالبى برمى خوريم كه تـا حدودى مى تواند در تبيين موضع واقعى اسلام موثر
باشد, ضمن اين كه در اين مقايسه , گوشه ديـگـرى از امـتـيـازات شـريـعـت مقدس اسلام
بر همه اديان ومرامهاى الهى وغيرالهى مشخص مـى گـردد, تا آن جا كه مى توان گفت :
تنها دين الهى كه بردبارى لازم را در روابط ملت ها دارد, اسـلام اسـت ولااقل با
اطمينان مى توان گفت كه قبل از اسلام , هيچ مرامى داراى اين سعه صدر وانسان نگرى به
معناى واقعى نبوده است .
بـرهـمـين اساس , پس از پيشنهاد استاد بزرگوار, جناب حجةالاسلام والمسلمين , دكتر
مصطفى محقق داماد ـ دام ظله ـ وتصويب موضوع ازدواج با بيگانگان با خوشوقتى اين
تحقيق فقهى را پذيرا شدم وبا راهنمايى هاى گرانقدر معظم له در حد وسع ناچيز خود در
اين زمينه تلاش نمودم , ولى اعـتـراف مـى كـنـم كه نكات زيادى در اين موضوع هنوز
ناگفته مانده وتلاش ومطالعه بيشترى مـى طـلبد, از اين رو, متواضعانه از اساتيد
ومتخصصان فقه وحقوق تقاضامندم كه با راهنمايى هاى خـود وبيان ايرادهاى اين رساله ,
مولف را مورد لطف خويش قرار دهند, تا ان شاءاللّه در فرصت هاى بعدى , اين مبحث شكل
بهترى به خود بگيرد.
ومن اللّه التوفيق وعليه التكلان محمد ابراهيمى
فصل اول - كـلـيــات تعريف ازدواج
ازدواج مـصـدر ثـلاثى مزيد از باب افتعال وزواج مصدر باب مفاعله است , اين دو واژه
در اصطلاح فـقـهـى وقـانـونـى , بـه معناى رابطه اى است حقوقى كه لازمه آن , جواز
كامجويى بين زن ومرد مـى بـاشـد, چنان كه واژه نكاح نيز به همين معناست , هر چند از
نظر لغت , ازدواج به معناى متحد شدن دو انسان ونكاح به معناى همخوابگى آن دو مى
باشد.
بـعضى از نويسندگان گفته اند: نكاح ـبه معناى ـ عقدى است كه به وسيله آن , زن ومرد
به قصد زنـدگـى مـشترك وكمك به يكديگر قانونا با هم متحد مى شوند ونتيجه گرفته اند
كه اولا: نكاح عـقد است وثانيا: هدف آن , شركت در زندگى است وثالثا: از وحدت واتحاد
قانونى حاصل مى آيد, تـعـريف اين دسته با توجه به تعريفى كه ذكر كرديم كامل نيست ,
چه اين كه هدف وقصد زندگى مـشـتـركـ جـزء مـقومات اين عقد نيست واين هدف معمولا در
عقد ازدواج دايم مطرح است ودر ازدواج مـوقـت يـا ازدواج بـا كنيزان وب ـ كه در
اسلام وبسيارى از شرايع ديگر مطرح است ـ هدف اصـلـى , كامجويى است , بنابراين چنين
قصدى در عقد ازدواج شرط نيست وبالطبع جزء مقومات عقد نيز نخواهد بود.
((2)) مرحوم صاحب جواهر پس از ذكر اقوال مختلف در معناى لغوى واصطلاحى نكاح مى
گويد: در هرحال چنان كه دانستى , نظر مشهور اين است كه نكاح در لغت به معناى
همخوابگى است ودر شرع به معناى عقد است وابن ادريس مدعى است كه در اين معنا هيچ يك
از دانشمندان اختلافى نـدارند وابن فهد وشيخ طوسى وفخرالمحققين ادعاى اجماع دارند,
چه اين كه استعمال اين واژه در عـقـد متداول است وبعضى
((3)) را عقيده بر اين است كه در قرآن كريم جز در آيه حتى تنكح زوجـا غيره
((4)) به معناى همخوابگى نيامده , يعنى در تمام موارد, استعمال اين واژه در
قرآن به معناى عقد ازدواج است .
جـالـب ايـن كه در آيه فوق نيز بعضى آن را به معناى ازدواج گرفته اند, نه همخوابگى
وگفته اند: شـرط بودن همخوابگى براى حصول حليت در چنين ازدواجى , از دليل خارجى
فهميده مى شود, نه از آيه شريفه .
همچنين صاحب جواهر مى فرمايد: در اين كه معناى نكاح شرعا عقد باشد جاى بحث وجود
دارد, چه اين كه واژه نكاح مانند بسيارى از عـنـاويـن فـقهى قبل از پيدايش دين نيز
در ميان جوامع مطرح بوده , چنان كه بيع به معناى عقد نـيـسـت , بـلـكـه به معناى
نقل ملك است وقهرا نكاح نيز چنين است , شاهد, اين كه در موقع عقد هنگامى كه زن به
عنوان طرف قرار داد مى گويد: انكحت , عقد را قصد نمى كند, بلكه سلطه مرد وصـاحـب حق
شدن او در كامجويى از همسرش را در برابر مهر معين قصد دارد .
پس مراد از نكاح وازدواج , هـمان حق همخوابگى است ومجازا به عقد ازدواج اطلاق مى
گردد .
اين به جهت علاقه سببيتى است كه بين عقد خاص باحصول اين حق وجود دارد
((5)) .
بنابراين , نكاح وازدواج به معناى حق همخوابگى وبه وحدت رسيدن است , كه معنايى است
لغوى و عـقـد عـامل پيدايش اين حق است , هر چند فقها و حقوقدانان در بسيارى از
موارد مقصودشان از نكاح وازدواج , عقد خاص مى باشد.
عجيب اين است كه شمس الدين سرخسى مى گويد: اعـلم بان النكاح فى الفقه عبارةعن الوطء
وحقيقةالمعنى فيه هو الضم ومنه يقال : انكح الظئر ولدها, اى الزمه واحد الوطئين
ينضم الى صاحبه فى تلك الحالةفسمى فعلها نكاحاب ثم يستعار للعقد مجازا امـا لانـه
سـبـب شـرعى يتوصل به الى الوطء اولان فى العقد معنى الضم, فان احدهما ينضم به
الاخر ويـكـونـان كشخص واحد فى القيام بمصالح المعيشةوزعم الشافعى ان اسم النكاح فى
الشريعةيناول العقد فقط وليس كذلك , فانه قال اللّه تعالى : حتى اذا بلغوا النكاح
((6)) يعنى الاحتلام ,
((7)) بـدان كـه واژه نكاح در فقه همان وطى است كه معناى حقيقى آن ضميمه شدن
است , چنان كه گفته مى شود: انـكـح الظئر ولدها, يعنى دايه به فرزندش پيوست , و زن
وشوهر در حالت خاصى به هم پيوسته اند ولـذا كار آن دو نكاح است ب وبعدها اين واژه
مجازا براى عقد استعمال شده است , يا به سبب آن كه عقد وسيله شرعى براى وصول به وطى
است , يا به دليل اين است كه در عقد معناى ضميمه شدن وجـود دارد, زيرا زن وشوهر به
وسيله عقد به هم مى پيوندند ومثل شخص واحدى مى شوند كه به كـارهـاى زندگى مى
پردازد, ولى شافعى تصور كرده كه نكاح در شرع اسلام به معناى عقد است , ولى چنين
نيست , چنان كه خداوند مى فرمايد: حتى اذا بلغوا النكاح , تا موقعى كه كودكان به
نكاح برسند كه معنايش بلوغ به حد احتلام است , نه اين كه واقعا عقد ازدواج خوانده
باشند.
بيگانگان
واژه بـيـگـانـه معمولا در حال حاضر به افرادى اطلاق مى شود كه تعهد تابعيت كشورى
خاص را نـپـذيـرفـته اند, اعم از اين كه تابعيت كشور ديگرى را پذيرفته باشند يا
خير, بنابراين , بيگانگان در ايران همه كسانى هستند كه داراى تابعيت ايرانى نيستند.
واژه بـيگانه در برابر واژه خودى وهموطن قرار دارد, ولذا هموطن به همه افرادى گفته
مى شود كـه داراى تـابـعيت ايرانى باشند, اعم از اين كه داراى اعتقاد اسلامى باشند
يا عقيده ديگرى مانند يـهوديت ومسيحيت ومجوسيت داشته باشند,به تعبير ديگر, معيار
تابعيت در ايران , داشتن عقيده اسـلامـى نـيـسـت , چـنان كه در حال حاضر در همه
كشورهاى جهان همين گونه است , ولى در گـذشـتــه در ميان بسيارى از ملل , معيار خودى
وبيگانه , داشتن اعتقاد خاصى بوده , ولذا همه كسانى كه داراى عقيده اكثر افراد
جامعه نبودند, بيگانه محسوب مى شدند.
مـراد از بـيگانه در مبحث ازدواج با بيگانگان , در فقه اسلامى , افراد داراى عقيده
اى غير از اعتقاد اسلامى است , اعم از اين كه معتقد به يكى از اديان آسمانى , مثل
يهوديت ومسيحيت بوده باشند, يا اين كه اصلا عقيده اى نداشته ويا اعتقاد مشركانه اى
داشته باشند.
الـبـتـه از نـظـر حقوقى در حال حاضر, بيگانه به معناى نداشتن تابعيت كشورى خاص نيز
احيانا مـطرح مى شود, مثلا در مورد ازدواج يك ايرانى با يكى از اتباع فرانسه ويا
كشورى ديگر, اين نكته مطرح مى شود كه در صورت داشتن عقيده اسلامى , معمولا از طرف
وزارت امور خارجه كشور با ايـن ازدواج مـوافـقـت مـى شـود ودر غير اين صورت (در غير
مورد ازدواج با اهل كتاب , آن هم در صـورتـى كه مرد ايرانى باشد) موافقت نخواهد شد,
ولى در رساله حاضر, اين معنا از بيگانه مدنظر نيست وبه تعبير دقيق تر, بحث ما در
جواز ازدواج مسلمان با غير مسلمان است وما به يارى خداى سبحان , آراى مكاتب مختلف
فقه اسلامى را در اين زمينه تبيين خواهيم كرد.
اهميت ازدواج
تـرديـدى نـيست كه ازدواج وميل به زناشويى زن ومرد از غرايز اوليه نوع بشر است وهر
انسانى به صـورت طبيعى علاقه مند به ازدواج وتوليدمثل مى باشد, به تعبير ديگر, هر
انسانى در صدد است كـه از طـريق توليد مثل , حيات موقت وپايان پذير خويش را از طريق
بقاى فرزند دايمى سازد, در عـيـن حال , چگونگى بقاى نسل نيز براى وى از اهميت ويژه
اى برخوردار است , چه اين كه هر فرد بـشـر هـمـان گـونـه كـه به سلامت خويش مى
انديشد, به سلامت فرزند خويش نيز اهتمام دارد وهمان گونه كه به دنبال سعادت خويش
است , سعادت فرزند خود را نيز مى خواهد, زيرا در حقيقت فرزند خود را تداوم وجود
خويش دانسته وسعادت وى را از سعادت خويش جدا نمى داند.
على (ع) در نامه معروفش به امام حسن مجتبى (ع) مى فرمايد: و وجدتك بعضى بل وجدتك
كلى , حتى كان شيئا لو اصابك اصابنى وكان الموت لواتاك اتانى فعنانى من امرك ما
يعنينى من امر نفسى ب.
((9)) آنـچـه در سـخن على (ع) آمده , همان نداى فطرت است كه هر فرد انسان
فرزندش را جزء خويش , بـلـكه تمام هستى خويش مى داند كه از طريق او بقا وتداوم مى
يابد, بنابراين , مرگ فرزند را مرگ خـويـش تـلـقـى مـى كـند وهمان گونه به سرنوشت
فرزندش مى انديشد كه به سرنوشت خويش مى انديشد, واز طرفى از ديرباز انسانها متوجه
تاثير سلامت پدر ومادر در سلامت فرزند بوده اند.
از اين جهت در طول تاريخ , همه ملل در انتخاب همسر, امور زيادى را مراعات نموده
وامر ازدواج را بـا ملاحظه شرايط زيادى انجام مى داده اند كه همه اين شرايط لااقل
به تصور آنان براى سلامت جسمى ويا سعادت معنوى فرزندانشان اهميت داشته است .
در ايـن زمينه توصيه هاى فراوانى از حكيمان جوامع ملل مختلف نقل شده ومردمان به آن
پاى بند بـوده ودر امـر مـقـدس ازدواج , آنها را مراعات مى نموده اند, چنان كه از
پيامبر اكرم(ص)وديگر امامان مـعـصوم للّه نيز چنين توصيه هاى ارزنده اى را در كتب
مختلف مشاهده مى كنيم .
به عنوان نمونه , پيامبر اكرم(ص)مى فرمايد: انظر فى اي نصاب تضع ولدك فان العرق
دساس
((10)) , بنگر كه فرزندت را از چـه فـامـيلى به دست مى آورى , چه اين كه اخلاق
وخصايص هر فاميلى در نسل آنها باقى مى ماند (وانـحـرافـهاى اخلاقى آنان تاثير سوء
خود را در فرزندان آنها نيز به جا خواهد گذاشت ) .
بنابراين , همگان بايد در انتخاب همسر دقت كافى كنند واز بهترين افراد براى خويش
همسر برگزينند.
پـيامبر اكرم(ص)در روايتى ديگر فرمود: اياكم وخضراء الدمن .
قيل : يا رسول اللّه وما خضراء الدمن ؟
قال(ص): المراةالحسناء فى منبت السوء,
((11)) از نزديك شدن به علف هاى با طراوتى كه در مزبله ها مى رويد اجـتـنـاب
كـنيد! پرسيدند كه مقصود از علف هاى مزبله چيست ؟
پيامبر(ص)فرمود: مقصود من زنان زيبارويى هستند كه در خانواده هاى آلوده پرورش يافته
اند.
از جـمله امورى كه ملل مختلف در گذشته در انتخاب همسر خويش مراعات مى نمودند وسخت
پاى بند به آن بودند, اين بود كه مى كوشيدند همسر آنان از نظر اعتقادى نيز سالم
باشد, بدين معنا كـه مـعتقد بودند, همان گونه كه سلامت جسمى پدر ومادر در سلامت
جسمى فرزند موثر است , سلامت روحى واخلاقى وعقيدتى نيز در سعادت فرزند موثر خواهد
بود, وبه همين جهت مردمان از ديـربـاز از ازدواج بـا افراد غير همكيش خود اجتناب
داشته اند, بنابراين , نهى از ازدواج با بيگانه عقيدتى اختصاص به اسلام نداشته ,
بلكه در اديان ديگر نيز از ازدواج با بيگانگان عقيدتى نهى شده اسـت
((12)) حـتى مى توان گفت : مانند بسيارى از مسائل اجتماعي ديگر, اسلام در اين
مساله نيز اصـلاحـات مـهـمى به وجود آورده از جمله بر تصورات غلطى كه در ديگر ملل
مطرح بوده , خط بـطـلان كشيده است ومراحلى از اختلاف عقيده را ـبه خصوص در صورتى كه
ازدواج در جامعه اسـلامى صورت گيردـ موجب بطلان عقد ازدواج ندانسته است , چنان كه
در آينده به مواردى از اين گونه ازدواجها اشاره خواهيم كرد, در حالى كه در ميان
ديگر ملل چنين تسامحى اصلا مطرح نبوده است .
آرى , به حكم اين كه آيين اسلام به تعبير قرآن , مهيمن بر ديگر اديان مى باشد,
بسيارى از اشتباهات وكاستى هاى ديگر اديان را اصلاح نموده وانسانها را در طريق
اعتدال قرار داده است .
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: الـذيـن يـتبعون الرسول النبي الامي الذى يجدونه
مكتوبا عندهم فى التوريةوالانجيل يامرهم بالمعروف وينههم عن المنكر ويحل لهم
الطيبات ويحرم عليهم الخبائث ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم فالذين
امنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون,
((13)) آنـان كـه از ايـن رسول , اين پيامبر امى كه نامش را در تورات وانجيل
خود نوشته مى يابند, پيروى مى كنند, آن كه به نيكى فرمانشان مى دهد واز ناشايست
بازشان مى دارد وچيزهاى پاكيزه را بر آنها حلال مى كند وچيزهاى ناپاك را حرام
وبارگرانشان را از دوششان بر مى دارد وبند وزنجيرشان را مـى گـشايد .
پس كسانى كه به او ايمان آوردند وحرمتش را نگاه داشتند ويارى اش كردند واز آن كتاب
كه بر او نازل كرده ايم پيروى كردند, رستگارانند.
آرى , اسلام آيين فطرت است , بنابراين , معيار حليت در آن , طيب وپاك ومفيد بودن
ومعيار حرمت , نـاپـاك وخـبـيـث بودن يك چيز است .
از اين جهت , هر چيزى را كه عقل آدمى براى جامعه مفيد تـشـخـيص دهد, از ديدگاه
اسلام مجاز, وهر آن چه را مضر تشخيص دهد, از نظر آيين اسلام نيز مـمـنـوع خـواهـد
بـود, واز آن جا كه اسلام عقايد پدر ومادر را مشمول قوانين توارث نمى دانسته
ومـعتقد بوده كه هر كودكى با فطرتى پاك وسالم والهى به دنيا آمده (كل مولود يولد
على الفطرة) ازدواج با مخالف عقيدتى را در همه صور آن به طور كلى ومطلق منع نكرده
است .
ازدواج با بيگانگان در آيين يهود
يـكى از اديانى كه به شدت پيروان خود را از ازدواج با بيگانگان برحذر داشته , آيين
يهود است ولذا در بخشهاى مختلفى از كتاب تورات با شديدترين لحن , يهوديان را از
ازدواج با بيگانگان منع كرده وآن را از گـناهان كبيره معرفى نموده است .
اولين موردى كه در تورات از ازدواج با بيگانه اظهار كراهت شده , سفر پيدايش است ,
در آن جا آمده است : حضرت ابراهيم (ع) هنگامى كه تصميم گرفت براى فرزندش اسحاق زن
بگيرد, پيشكارش را قسم داد كـه از كـنـعـانيان (مردم بومى منطقه ) براى اسحاق زن
نگيرد, بلكه با همه دورى راه , به نزد خـويشاوندان ابراهيم وساره سفر كند واز آنان
دخترى براى اسحاق برگزيند وپيشكار ابراهيم نيز چنين كرد وبرادر زاده ابراهيم را ـكه
رفقه نام داشت ودختر بنوئيل از شهر ناحور در بين النهرين بودـ براى اسحاق به زنى
برگزيد واو را به سرزمين كنعان آورد.
در سفر تثنيه (باب هفتم , آيه 1 ـ 5) چنين آمده : چون يهوه , خدايت , تو را به
زمينى كه براى تصرفش به آن جا مى روى در آورد وامتهاى بسيار را كه حـتـيان
وجرجاشيان وب, هفت امت بزرگ تر وعظيم تر از تو باشند, از پيش تو اخراج نمايدب با
ايشان عـهـد مبند وبرايشان ترحم منما وبا ايشان مصاهرت منما, دختر خود را به پسر
ايشان مده ودختر ايشان را براى پسر خود مگير! زيرا كه اولاد تو را از متابعت من بر
خواهند گرداند تا خدايان غير را عبادت نمايند وغضب خداوند بر شما افروخته شده وشما
را به زودى هلاك خواهد ساخت .
همچنين در كتاب اول پادشاهان (باب يازدهم , آيه 1 ـ 3) آمده است : و سـلـيـمـان ب
زنان غريب بسيارى را از موآبيان وعمونيان وادوميان وصيدونيان وحتيان , دوست مـى
داشـت , از امـتهايى كه خداوند درباره ايشان , بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به
ايشان در نياييد وايشان به شما در نيايند, مبادا دل شما را به پيروى خدايان خود
مايل گردانند, وسليمان با ايـنها به محبت ملصق شدب وزنانش دل او را برگردانيدند .
نيز در كتاب نحيما (باب سيزدهم , آيه 23 ـ 30) آمده است : در آن روزهـا نيز بعضى
يهوديان را ديدم كه زنانى از اشدوديان وعمونيان وموآبيان گرفته بودند ونصف كلام
پسران ايشان در زبان اشدوديان بود وبه زبان يهود نمى توانستند به خوبى تكلم كنند,
بـلـكه به زبان اين قوم وآن قوم , بنابراين با ايشان مشاجره نموده , ايشان را ملامت
كردم وبعضى از ايشان را زدم وموى ايشان را كندم وايشان را به خدا قسم داده گفتم :
دختران خود به پسران آنها مـدهـيـد ودخـتـران آنـها را به جهت پسران خود وبه جهت
خويشتن مگيريد! آيا سليمان , پادشاه اسـرائيل , در همين امر گناه نورزيد؟
! با آن كه در امتهاى بسيار پادشاهى مثل او نبود واگر چه او مـحـبـوب خداى مى بود
وخدا او را به پادشاهى تمام اسرائيل نصب كرده بود, زنان بيگانه او را نيز مـرتـكـب
گـناه ساختند .
پس آيا ما به شما گوش خواهيم گرفت كه مرتكب اين شرارت عظيم بشويم وزنان بيگانه
گرفته , به خداى خويش خيانت ورزيم ؟
و يكى از پسران يهوباداع بن الياشيب ريـيس كهنه , داماد سنبلط حورونى بود, پس او را
از نزد خود راندم .
اى خداى من ! ايشان را به ياد آور, زيرا كه كهانت وعهد كهانت ولاويان را بى عصمت
كرده اند.
فلسفه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان
هـمان گونه كه پيش از اين يادآور شديم , از عبارات تورات برمى آيد كه ازدواج با
بيگانگان به طور كلى ممنوع بوده واز بزرگ ترين گناهان به شمار مى آمده وفلسفه اين
تحريم را نيز تاثير منفى اين ازدواج در عـبـادت يهوه , خداى بنى اسرائيل , معرفى
كرده است واين تاثير را نيز غير قابل اجتناب دانـسـتـه , تـاآن جـاكـه شخصى مثل
سليمان
((14)) نيز بر اثر اين نوع ازدواج آلوده شد واز خداى بنى اسرائيل روى برتافت .
دومـيـن علتى كه در عبارات فوق براى تحريم ازدواج با بيگانگان ذكر شده , ازدست دادن
اصالت يـهـودى وعـدم تـوانايى سخن گفتن به زبان عبرى است , كه اين نيز خود نوعى
انحراف ونقصى بـزرگ براى يك فرد يهودى ـ كه بايستى به زبان تورات تسلط كامل داشته
باشدـ به شمار مى آمد وبه همين جهت براى حفظ اصالت زبان خويش , آنان را از ازدواج
با بيگانگان , يعنى ديگر ملل منع مى نمودند.
جـالب اين كه در حال حاضر نيز در قانون مدنى اسرائيل به اين مطلب تصريح شده است ,
چنان كه در ماده 17 احوال شخصيه آمده : الدين والمذهب من شروط صحةالعقد, فاذا كان
من غير الدين او مـن مـذهب آخر, فلا يجوز العقد بينهما ودر قسمت ديگر همين ماده
آمده : ان الزوجين يشترط ان يكونا اسرائيليين وان يحصل الزواج على وفق شرع الموسوى
وا لـكـان لـغـوا.
((15)) هـمـچنين در ماده 396 آمده : لايجوز زواج اليهودى بالوثنيةولا زواج
الوثنى بـالـيهودية
((16)) ودر ماده 393 آمده : فاذا اجتمع اثنان بمثل هذا الازدواج المحرم فقد
ارتكبا عارا وفاحشةلاينمحيان ابدا ومثل الاولاد المرزوقين من هذا الاجتماع الشنيع
كمثل النتاج المولود من مسافدةالخبول .
((17)) هـمـان گـونـه كـه ملاحظه مى شود, در قانون مدنى اسرائيل نه تنها پيرو
آيين يهود بودن شرط صـحـت عـقـد ازدواج اسـت , بلكه وحدت مذهبى وكشورى را نيز شرط
دانسته اند, بدين معنا كه فـرقـه هـايـى كه به تدريج در يهوديت به وجود آمده اند,
نمى توانند از مذاهب ديگر همسر انتخاب كـنـنـد, اين بدان مى ماند كه گفته شود: در
اسلام , سنى حنفى نمى تواند از پيروان احمد حنبل همسر برگزيند وبالعكس .
در يهود نيز فريسيان نمى توانند با صدوقيان ازدواج كنند.
امـا شـرط اسرائيلى بودن زن وشوهر ظاهرا مربوط به شريعت حضرت موسى (ع) نمى باشد,
بلكه از تـصـميمات ويژه حكومتى است كه ازدواج اتباع اسرائيل را با اتباع غير
اسرائيلى ـ هر چند يهودى بـاشـنـد ـ ممنوع دانسته اند .
پرواضح است كه اين ممنوعيت معلول عواملى نيست كه در تورات به عنوان علت حرمت ازدواج
با بيگانه آمده است , بلكه صرفا براى سهولت شناسايى اتباع ورسيدگى به امور آنان است
.
حـاصـل اين كه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان , يكى به سبب مصونيت اعتقادى پيروان يك
دين بوده ويا به جهت حفظ مليت واصالت نژادى وقومى , ودر آيين يهود كه از طرفى آيين
خويش را بهترين آيـيـن دانـسـتـه وهـمه اديان ديگر را باطل مى داند واز طرفى
فرزندان اسرائيل را قوم برگزيده ومحبوب خدا وبرتر از هر نژاد ديگر مى داند, هر دو
عامل را در ممنوعيت ازدواج با بيگانگان در نظر داشته اند
((18)) .
امـا اقـوام ومـلـلـى كـه از نظر اعتقادى , خويشتن را برتر از همگان نمى دانند,
معمولا در صورت اجـتـنـاب از ازدواج بـا بـيـگانگان , عامل دوم (يعنى اختلاف نژادى
وافتخارات ملى ) را علت اين مـمنوعيت ذكر مى كنند وملت هايى كه اسير حس
ناسيوناليستى نيستند وتنها آيين صحيح را آيين خـاص خويش مى دانند, هدفشان از اجتناب
با بيگانگان , تنها حفظ مصونيت اعتقادى است , ولذا در شـرايطى كه اوضاع اجتماعى اين
مصونيت را بيشتر به خطر اندازد, بر عدم ازدواج با پيروان اديان ديـگر, تاكيد بيشترى
مى كنند وبه همين جهت , تنها در موارد خاصى به مردان پيرو خويش اجازه ازدواج بـا
بـيـگـانـگـان را مى داده اند, مثلا در شرايطى كه آنان مى توانستند با اين ازدواج ,
همسر خـويـش وبلكه افراد بيشترى از ملت ديگر را به آيين خويش در آورند, ولى هيچ گاه
به زنان پيرو خويش اجازه ازدواج با مردان بيگانه نمى دادند, چه اين كه زنان از
موقعيت ضعيف ترى برخوردارند ودر صورت ازدواج با بيگانه , احتمال متاثر شدن آنان از
عقيده شوهر بيشتر است .
يكى از نويسندگان معاصر مى نويسند: ظـاهـرا تلاش كثيرى از قانونگذاران بر اين بوده
كه فرزندان ملت آنان در محدوده خودشان رشد كـنـنـد ودر نـتيجه , نواميس آنها بر اثر
اختلاط لطمه اى نبيند واين يا به خاطر اين بوده است كه مـردمـان مـشـخـصـى از آنـان
دور بمانند, يا از عادات ناپسند بر كنار بمانند وضمنا شاخه نژادى وكـرامـت آنـهـا
مـحـفوظ بماند .
بعضى از ملت ها زمانى آزاد بودند, ولى بعدها تغيير روش دادند.
چـنـان كـه رومـيان درآغاز, زنان بسيارى از ملل اطراف خود گرفتند, ولى هنگامى كه به
قدرت رسـيـدنـد, مردمان ديگر را بربر ناميدند وزنان خود را به بيگانگان نمى دادند
وزنان بيگانه را براى خود نمى گرفتند.
((19)) شـدت اجتناب از همسرى با بيگانگان در مللى كه تعدد زوجات را جايز نمى
دانسته اند, طبيعى به نـظـر مـى رسـد وبى ترديد مسيحيان چنين بوده اند, ولى در آيين
يهود هر چند تعدد زوجات در شرايط خاصى جايز بوده , ولى بعدها يكى از پيشوايان مذهبى
آن را تحريم كرد, ولذا در ماده 395 از حقوق مدنى يهود آمده : تعدد الزوجات وان كان
جائزا شرعا ا ان (الراب ) جرسون حرمه لضيق اسباب المعيشةفى هذه الايام التى اصبح
فيها امر القيام بلوازم المراة الواحدةغير هين لايخلو من صعوبةب
((20)) .