ولايت علوى
حقايق نهفته غدير
در مسئله غدير، حقايق بسيارى نهفته است . صورت قضيه اين است كه براى جامعه نوپاى
اسلامى آن روز كه در حدود ده سال از پيروزى اسلام و تشكيل جامعه اسلامى گذشته بود
نبى مكرم اسلام (ص ) مسئله حكومت و امامت را با همان معناى وسيعى كه دارد حل ، و در
بازگشت از حج ، در غدير خم ، اميرالمؤ منين على (ع ) را به جانشينى خود نصب مى
كنند. ظاهر اين قضيه البته بسيار مهم است و براى كسانى كه در مسائل يك جامعه
انقلابى اهل تحقيق و تدبر باشند، يك تدبير الهى است ولى در ماوراى اين ظاهر هم ،
حقايق بزرگى وجود دارد كه اگر امت و جامعه اسلامى به آن حقايق برجسته توجه بكنند،
خط و راه زندگى آنها روشن خواهد شد و اساسا اگر امروز در قضيه غدير، عموم مسلمين ،
چه شيعيان كه اين قضيه را امامت و ولايت مى دانند و چه غيرشيعيان كه اصل قضيه را
قبول دارند، اما برداشت آنها از آن ، امامت و ولايت نيست و چيز ديگرى است و همه فرق
مسلمانان ، بيشتر توجه خود را متمركز كنند نكات مهمى را كه در اين مسئله است و شايد
براى مصالح مسلمين دستاوردهاى زيادى را هم به همراه داشته باشد درمى يابند. بنده به
يكى دو نكته از آن نكات به طور مختصر اشاره مى كنم يكى از اين نكات مهم ، عبارت از
اين است كه با مطرح شدن اميرالمؤ منين (ع ) و نصب آن بزرگوار به عنوان ولى و حاكم ،
معيارها و ارزشهاى حاكميت معلوم شد. پيغمبر اكرم (ص ) در قضيه غدير و در مقابل چشم
مسلمانان و ديدگان تاريخ ، كسى را به عنوان جانشين خود تعيين كرد كه به طور كامل از
ارزشهاى اسلامى برخوردار بود. على (ع ) يك انسان مومن و داراى حد اعلاى تقوى و
پرهيزكارى ، و فداكارى در راه دين ، و بى رغبت نسبت به مطامع دنيوى ، و تجربه شده و
امتحان داده در همه ميدان هاى اسلامى (اعم از ميدانهاى فداكارى ، علم و دانش ،
قضاوت و...) بود.
با توجه به مطرح شدن اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان حاكم اسلامى و امام مسلمين ، همه
مسلمانان در طول تاريخ بايد بدانند كه حاكم اسلامى بايد انسانى در اين جهت ، با اين
اندازه ها و نزديك به اين الگو و نمونه باشد. پس در جوامع اسلامى ، انسانهايى كه
از آن ارزشها، از فهم اسلامى ، عمل اسلامى ، جهاد اسلامى ، انفاق ، گذشت ، تواضع ،
فروتنى در مقابل بندگان خدا و ديگر خصوصياتى كه اميرالمؤ منين (ع ) داشت ، بهره اى
نداشته باشند، شايسته حكومت كردن نيستند. پيامبر(ص ) با عمل خود در غدير اين معيار
را در مقابل مسلمانان گذاشت و اين يك درس فراموش نشدنى است . نكته ديگرى كه از
ماجراى غدير مى توان فهميد اين است كه اميرالمؤ منين در همان چند سال خلافت و حكومت
خود نشان دادند كه اولويت اول در نظر مباركشان ، استقرار عدل الهى و اسلامى است .
عدالت به معنى تامين كردن همان هدفى است كه قرآن براى ارسال رسل و انزال كتب الهى و
شرايع آسمانى بيان فرموده است . هدف ، اقامه قسط و عدل الهى است .
((ليقوموا الناس بالقسط)).
عيد سعيد غدير، 31/3/1371
على (ع )؛ الگوى ممتاز ولايت
منتهى در مسئله عيد غدير، اين نكته هم وجود دارد، كه در باب ولايت دو قلمرو اساسى
است ؛ يكى قلمرو نفس انسانى كه انسان بتواند اراده الهى را بر نفس خودش ولايت بدهد.
انسان نفس خود را در داخل ولايت الله كند، اين آن قدم اول و اساسى است و تا اين
گشوده نشود آن قدم هم تحقق پيدا نخواهد كرد.
مرحله دوم اين است كه محيط زندگى را داخل در ولايت الله كنند، يعنى جامعه و ولايت
الهى حركت كند، هيچ ولايتى ، ولايت پول ، ولايت قوم و قبيله ، ولايت زور، ولايت سنت
ها و آداب و عادات غلط، اينها نتواند مانع از ولايت الله شود و در مقابل ولايت الله
عرض اندام كند اين همان قدم است .
آن نكته اى كه عرض كردم در اين روز به خصوص وجود دارد اين است كه آن كسى كه در اين
روز مطرح شده است يعنى وجود مقدس اميرالمؤ منين مولاى متقيان (ع ) در هر دو نقطه
ولايت يك الگوى ممتاز و يك شخصيت ممتاز است ، هم در ولايت بر نفس خود و به مهار
كشيدن نفس خود كه عرض كرديم اين آن بخش اصلى است و هم در الگويى كه براى حكومت
اسلامى و ولايت الهى از خود نشان داد.
يك نمونه اى را تثبيت كرد در تاريخ كه هر كس مى خواهد ولايت الهى را بشناسد نمونه
الگويش آنجاست . آنچه براى ما به عنوان درس بايد امروز مطرح شود، به خصوص اينكه
جلسه ما متشكل از عمدتا از كسانى كه به نحوى در نظام ولايت اسلامى مسئوليت ، دخالت
و شاءنى دارند، اين است كه ما اين دو منطقه ولايت را كه مولا و محبوب ما على بن ابى
طالب (ع ) در اين دو منطقه درخشيده است و كلمه ، حكم ، سخن او و قدم قدم حركات او
مى تواند براى هركسى درس باشد. ما در اين دو منطقه حقيقتا مشغول تلاش و مجاهدت
شويم ، يك مسئله ، مسئله استقرار ولايت الله در جامعه است .
در دوران حكومت اميرالمؤ منين كه حاكميت حقيقى الهى است ، بلاشك اين طورى است كه
ارزشها روز به روز پررنگتر مى شود. آن وقت آن چيزى كه پشتوانه اين است ، همان
معنايى است كه گفتيم در اميرالمؤ منين از همه آشكارتر است و او استقرار ولايت الهى
است در نفس آن بزرگوار. آن عبوديت كامل اميرالمؤ منين در مقابل خدا، آن خلوص
اميرالمؤ منين در تمام تلاش ها و كارهايش براى خدا و اين آن چيزى است كه ما بايد از
اميرالمؤ منين درس بگيريم . اين به آن معنا نيست كه ما خودمان را به آن سطح برسانيم
كه هيچ كس نمى تواند خود را به آن سطح برساند. بلكه به اين معناست كه هر كسى در
نظام جمهورى اسلامى است ، در هر جايى كه مشغول كار كردن است ، بايد اين تمرين را
هرگز از دست ندهد و فراموش نكند و سعى كند هر كاى انجام مى دهد براى خدا انجام
بدهد. هر مسئوليتى را قبول مى كند، براى خدا قبول كند، هر حركتى از او صادر مى شود،
براى خدا صادر بشود و اين البته كار آسانى نيست . ما به اين آسانى نمى توانيم به
اينجاها خود را برسانيم .
ديدار با مسوولين نظام به مناسبت عيد سعيد
غدير
جمهورى اسلامى ، 20/5/1372، شماره : 4058، ص : 3
معناى ولايت چيست ؟
غدير يك مساءله ى اسلامى است ؛ يك مساءله ى فقط شيعى نيست . در تاريخ اسلام ،
پيامبر اكرم يك روز سخنى بر زبان رانده و عملى انجام داده است كه اين سخن و اين عمل
، از ابعاد گوناگون داراى درس و معناست . نمى شود ما بگوييم كه از غدير و حديث
غدير، فقط شيعه استفاده كند؛ اما بقيه ى مسلمانان از محتواى بسيار غنى يى كه در اين
كلام شريف نبوى هست و مخصوص يك دوره هم نيست ، بهره نبرند. البته چون در قضيه ى
غدير، نصب اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) به امامت و ولايت وجود دارد،
شيعه يك دلبستگى بيشترى به اين روز و اين حديث دارد؛ ولى مضمون حديث غدير، فقط
مساءله ى نصب اميرالمؤ منين به خلافت نيست ؛ مضامين ديگرى هم دارد كه همه ى
مسلمانان مى توانند از آن بهره ببرند.
در مورد اصل واقعه ى غدير، خوب است كه همه ى افرادى كه به مسائل تاريخ اسلام علاقه
مندند، بدانند كه قضيه ى غدير، يك قضيه ى مسلّم است ؛ مشكوك نيست ؛ فقط شيعيان
نيستند كه آن را نقل كرده اند؛ بلكه محدثان سنى چه در دوره هاى گذشته ، چه در دوره
هاى ميانى و بعدى اين ماجرا را نقل كرده اند؛ يعنى همين ماجرايى كه در سفر حجة
الوداع پيامبر اكرم در غدير خم اتفاق افتاد. كاروان بزرگ مسلمانان كه در اين سفر با
پيامبر حج گزارده بودند، بعضى جلو رفته بودند؛ پيامبر پيكهايى را فرستاد تا آنها را
به عقب برگردانند؛ و ايستاد تا آنهايى كه عقب مانده اند، برسند. اجتماع عظيمى در آن
جا تشكيل شد؛ بعضى گفته اند نود هزار، بعضى گفته اند صدهزار، بعضى هم گفته اند
صدوبيست هزار نفر در آن اجتماع حضور داشتند. در آن هواى گرم ، مردم ساكن جزيرة
العرب كه خيلى از آنها هم مال بيابانها و روستاها بودند و به گرما عادت داشتند طاقت
نمى آوردند روى زمين داغ بايستند؛ عباهايشان را زير پاهايشان مى گذاشتند تا طاقت
بياورند و بايستند؛ اين در روايت مربوط به اهل سنت هم آمده است . در چنين شرايطى ،
پيامبر اكرم اميرالمؤ منين را از زمين بلند مى كند و جلوى چشم خلايق نگه مى دارد و
مى گويد: ((من كنت مولاه فهذا على مولاه ، الّلهم وال
من والاه و عاد من عاداه )). البته اين جملات ، قبل و
بعد هم دارد؛ اما مهمترين قسمتش اين است كه پيامبر در اين جا مساءله ى ولايت يعنى
حاكميت اسلامى را به طور رسمى و صريح مطرح مى كند و اميرالمؤ منين را به عنوان شخص
، معين و مطرح مى نمايد. اين را همان طور كه لابد شنيده ايد و من هم عرض كردم ،
برادران اهل سنت ما در كتابهاى معتبر نه يكى ، نه دوتا؛ در دهها كتاب معتبر نقل
كرده اند؛ كه مرحوم علامه ى امينى اينها را جمع كرده است ، و غير از ايشان هم
كتابهاى زيادى در اين خصوص نوشته اند. بنابراين ، اين روز، اولا روز ولايت است ؛
ثانيا روز ولايت اميرالمؤ منين است .
در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت رضا
(ع ) در مشهد مقدس
6/1/1379
ولايت در روز عيد غدير مصداق مشخصى
پيدا كرد
براى كسانى كه مى خواهند از الگوى انسان طراز اسلام ، نمونه يى ذكر بكنند، بهترين
نمونه همان كسى است كه نبى مكرم اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، او را به
الهام الهى و به دستور پروردگار عالم ، براى منصب عظيم ولايت ، آن روز معين فرمود.
معناى ولايت و مفهوم عظيمى كه در زور عيد غدير، مصداق مشخصى پيدا كرد، يكى از آن
نكات اساسى است كه براى جامعه ى اسلامى ما و صاحبان فكر، نقطه ى حسّاسى است و جا
دارد بر روى آن تاءمل كنند.
وقتى كه در نظامى ، ولى اللّه كسى مثل پيغمبر اكرم يا اميرالمؤ منين در راءس نظام
قرار دارد، آن جامعه ، جامعه ى ولايت است ؛ نظام ، نظام ولايت است . ولايت ، هم
صفتى است براى منصبى كه نبى اكرم و جانشينان او از سوى پروردگار، حايز آن بوده اند،
هم خصوصيتى است براى آن جامعه ى اسلامى كه در سايه ى آن حكومت ، زندگى مى كند و از
پرتو آن بهره مى گيرد. من اين نكته را بارها عرض كرده ام ، امروز هم مى خواهم بر
روى همان نكته تكيه كنم ؛ براى اين كه مسايل زندگى ، مسايل سرنوشت ساز و وظيفه ى
مهم ملت اسلام ، وابسته ى به همين نكات اساسى و زيربنايى است .
آن نكته اين است كه ولايت كه عنوان حكومت در اسلام و شاخصه ى نظام اجتماعى و سياسى
براى اسلام است ، يك معناى دقيق و ظريفى دارد كه معناى اصلى ولايت هم همان است ؛ و
آن عبارت است از پيوستگى ، پيوند، درهم پيچيدن و در هم تنيدگى . اين ، معناى ولايت
است . چيزى كه مفهوم وحدت ، دست به دست هم دادن ، با هم بودن ، با هم حركت كردن ،
اتحاد در هدف ، اتحاد در راه ، و وحدت در همه ى شؤ ون سياسى و اجتماعى را براى
انسان ، تداعى مى كند. ولايت ، يعنى پيوند؛ والذين آمنوا و لم يهاجرو امالكم من
ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا، يعنى اين . پيوند افراد جامعه ى اسلامى ، با هجرت
حاصل مى شود؛ نه فقط با ايمان ايمان كافى نيست .
پيوند ولايت كه يك پديده ى سياسى ، يك پديده ى اجتماعى و يك حادثه ى تعيين كننده
براى زندگى است ، با تلاش ، با حركت ، با هجرت ، با در كنار هم بودن و با هم
كاركردن حاصل مى شود؛ لذاست كه در نظام اسلامى ، ولىّ از مردم جدا نيست . ولايت كه
معنايش پيوند و پيوستگى و با هم بودن است ، يك جا هم به معناى محبت مى آيد، يك جا
هم به معناى پشتيبانى مى آيد؛ كه همه ى اينها در واقع ، مصاديق به هم پيوستگى و
مصاديق وحدت و اتحاد است ، والاّ معناى حقيقى ، همان اتحاد و يگانگى و با هم بودن و
براى هم بودن است . معناى ولايت ، اين است .
ديدار با مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى
اسلامى ايران ، عيد سعيد غدير
27/1/1377
اشتباهات بزرگ هميشه مشكلات بزرگ
بدنبال دارد
اگر آن روز امت اسلامى ، نصب پيغمبر را درست و با معناى حقيقى خودش درك مى كردند
و تحويل مى گرفتند و دنبال على بن ابى طالب (عليه السلام ) راه مى افتادند و اين
تربيت نبوى استمرار پيدا مى كرد و بعد از اميرالمومنين هم انسانهاى معصوم و بدون
خطا، نسلهاى بشرى را مثل خود پيغمبر، پى در پى زير تربيت الهى خودشان قرار مى
دادند، بشريت خيلى زود به آن نقطه يى مى رسيد كه هنوز به آن نقطه نرسيده است ، علم
و فكر بشرى پيشرفت مى كرد، درجات روحى انسانها بالا مى رفت ، صلح و صفا در بين
انسانها برقرار مى شد و ظلم و جور و ناامنى و تبعيض و بى عدالتى از بين مردم رخت
برمى بست .اين كه فاطمه ى زهرا(سلام الله عليها) كه در آن زمان عارف ترين انسانها
به مقام پيغمبر و اميرالمومنين بود فرمود اگر دنبال على راه مى افتاديد، شما را به
چنين سرمنزلى هدايت مى كرد و از چنين راهى مى برد، به همين خاطر است ، ولى بشر زياد
اشتباه مى كند. در تاريخ ، اشتباهات بزرگ هميشه سرنوشت انسانها را با مشكلات بزرگ
دچار كرده است . ماجراى سير انسان در دوران نبوت نبى خاتم (صلى الله عليه و اله و
سلم )، ماجراى بسيار پرحادثه و داستان بسيار مهم و حامل فلسفه ى بسيار عميقى است
.در سال اميرالمومنين كه امسال و سالهاى ديگر هم متعلق به ايشان است شايسته است كه
اين فلسفه مورد مداقه قرار بگيرد.امروز هم بشر بايد همان حركت و تلاش را انجام
دهد.جوامع بشرى هرچه با عدالت و معنويت همراه بشوند و هرچه انسانها از رذايل اخلاقى
، خودخواهيها، بدانديشيها، بددليها، شهوترانيها و خودپرستيها دور بشوند، آن آينده
نزديكتر خواهد شد. بشر در طول تاريخ در كجراهه هايى قرار گرفته و به راه افتاده كه
او را از سر منزل نهايى خودش خيلى دور كرده است . امروز انقلاب اسلامى فرصت دوباره
اى است كه به بشريت داده شده است .اين بيدارى اسلامى يك فرصت دوباره است از اين
فرصتها در طول تاريخ پيش آمده منتها كم در طول تاريخ اسلام هم پيش آمده باز هم كمتر
در درياى متلاطمى از امواج گوناگون مادى و نابودى ارزشهاى اخلاقى و معنوى ناگهان
اين كشتى مستقر ثابت نجات دهنده كشتى اسلامى با ناخداى اسلام و با رهبرى قرآن ظاهر
شده و انسانها را به سمت خودش دعوت كرده است .بحث يك حادثه كوچك نيست ، يك ملت به
اين كشتى نجات چسبيده اند، و ملتهاى ديگر هم ديدند كه يك ملت چگونه مى تواند از زير
بار حكومت زور و فساد و وابستگى و دنباله روى طاغوتها و مستكبران عالم ، با پيروى
از سفينه ى نجات اسلام ، نجات پيدا كند.
عيد غدير، 24/12/79
بزرگترين مشكل اميرالمومنين ، جناح
منحرف در مسئله ولايت
وضع اميرالمؤ منين ، حقيقتا هم خيلى مشكل بوده است . زمان پيامبر، جنگها، صف كشيها
و جناح بنديها، جناح بنديهاى واضحى بود؛ كفر بود و ايمان ، شرك بود و توحيد. شرك
واضح بود، منافقانى هم كه بودند، منافقان شناخته شده يى بودند، پيامبر منافقان خودش
را هم مى شناخت ؛ منافقانى كه در مدينه بودند، منافقانى كه از مدينه فرار كردند و
به طرف مكه رفتند؛ ((فمالكم فى المنافقين فئتين واللّه
اركسهم بما كسبوا))(18).
انواع و اقسام منافقان در زمان پيامبر بودند؛ منافقانى كه تا اشتباهى مى كردند،
درباره شان آيه يى نازل مى شد و حقايق روشن مى گرديد؛ پيامبر بيان مى كرد، همه مى
فهميدند؛ اشتباهى در كار نمى ماند. اما در زمان اميرالمؤ منين ، بزرگترين مشكل ،
وجود يك جناح على الظاهر مسلمان ، با همه ى شعارهاى اسلامى ، اما در اساسيترين
مساءله ى دين منحرف بود؛ يعنى همان كسانى كه مقابل اميرالمؤ منين قرار گرفتند.
ولايت ، اساسيترين مساءله ى دين
اساسيترين مساءله ى دين ، مساءله ى ولايت است ؛ چون ولايت ، نشانه و سايه ى توحيد
است . ولايت ، يعنى حكومت ؛ چيزى است كه در جامعه ى اسلامى متعلق به خداست ، و از
خداى متعال به پيامبر، و از او به ولىّ مؤ منين مى رسد. آنها در اين نكته شك
داشتند، دچار انحراف بودند و حقيقت را نمى فهميدند؛ هرچند ممكن بود سجده هاى طولانى
هم بكنند! همان كسانى كه در جنگ صفين از اميرالمؤ منين رو برگرداندند و رفتند به
عنوان مرزبانى در خراسان و مناطق ديگر ساكن شدند، سجده هاى طولانىِ يك شب يا
ساعتهاى متمادى مى كردند؛ اما فايده اش چه بود كه انسان اميرالمؤ منين را نشناسد،
خط صحيح را كه خط توحيد و خط ولايت است نفهمد و برود مشغول سجده بشود! اين سجده چه
ارزشى دارد؟
بعضى از روايات باب ولايت نشان مى دهد كه اين طور افرادى اگر همه ى عمرشان را عبادت
بكنند، اما ولىّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حركت بكنند و مسير را با انگشت
اشاره ى او معلوم نمايند، اين چه فايده يى دارد؟ ((و لم
يعرف ولاية ولىّاللّه فيواليه و يكون جميع اعماله بدلالته ))(19).
اين ، چه طور عبادتى است ؟! اميرالمؤ منين با اينها درگير بود.
ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم
ماه مبارك رمضان )
26/1/1370
حكومت علوى
رفتار علوى را در دوران حاكميت آن
حضرت مورد توجه قرار دهيم
امسال را سال رفتار علوى نامگذارى كرديم . چه كسى بايد رفتار علوى داشته باشد؟ در
درجه اول ، من و شما، چون ما رفتار علوى را در دوران حاكميت آن حضرت مورد توجه قرار
داديم ، نه در داخل خانه يا در مزرعه كه چاه مى كند، پس ما مخاطبان اصلى هستيم .
كار خوبى كه روابط عمومى دولت كرد، اين بود كه امسال همه ى روزهاى هفته ى دولت را
به نام اميرالمومنين گذاشت ، كار بسيار درست و منطقى يى بود. امسال ، سال رفتار
علوى است و مسووليتهاى ما هم سنگين است . مسووليت بنده كه روشن است چقدر سنگين است
، مسووليت شما آقايان وزرا و معاونان رئيس جمهور هم خيلى سنگين است . اگر كار شما
قوى باشد، مملكت را پيش خواهد برد و مردم را نسبت به نظام خوشبين خواهد كرد، اما
اگر كار شما خداى نكرده ضعيف يا معيوب باشد، براى مردم دردسر و مشكل ايجاد خواهد
كرد و آنها را به نظام بدبين مى كند. بنابراين بيش از آنچه كه يك وزير يا حتى
مجموعه ى هيئت وزيران ، مورد محاكمه و مطالبه ى مردم قرار گيرد، اصل نظام به چالش
كشيده مى شود و مثلا مى گويند چرا وضع ترافيك ،ام نيت و اقتصاد نظام اين گونه است ،
نمى گويند چرا هيئت وزيران اين طورى است ، مى بينيد كه در تبليغات دنيا هم بخصوص
روى اين نكته تكيه مى شود، بنابراين تاثير ضمنى آن همين است .
الان براى شما فرصتى پيش آمده است ، هم اين فرصت براى شما به عنوان وزير پيش آمده ،
هم اين فرصت براى نظام به عنوان يك تغيير و تبديل هيجان انگيز و شوق انگيز پيش آمده
است . تغيير دولت ، يكى از حوادث سياسى جامعه است كه باهيجان و شوق وام يد همراه
است و مقطع مغتنمى است و مردم از اين كه مى بينند جماعت جديدى ، روز جديدى و نفس
جديدى وارد ميدان شده است ، احساس اميدوارى مى كننند؛ بايد از اين حالت روانى
حداكثر استفاده را كرد.
خوشبختانه دولت در موسم قانونى خود تشكيل شد و من لازم مى دانم از مجلس شوراى
اسلامى تشكر كنم . مجلس كه به همه وزرا راى موافق داد، واقعا به كشور خدمت كرد. اگر
خداى نكرده آن طورى مى شد كه بعضى ها پيش بينى مى كردند و مى گفتند چند نفر از
وزراى پيشنهادى راى نمى آورند، شما بدانيد ما نمى توانستيم امروز كار خود را شروع
كنيم . الان شما راحت مى توانيد كارتان را شروع كنيد؛ اين كمك مجلس بود و بنده ، هم
از آنها متشكرم ؛ هم آنها را به خاطر كارى كه انجام دادند، دعا كردم .
ديدار رئيس جمهور و اعضاى هيات دولت
5/6/1380
ولايت چه طور حكومتى است ؟
در اين جمله يى كه پيامبر بيان كرده اند، معناى ولايت چيست ؟ به طور خلاصه معنايش
اين است كه اسلام در نماز و روزه و زكات و اعمال فردى و عبادات خلاصه نمى شود؛
اسلام داراى نظام سياسى است ؛ حكومتى بر مبانى مقررات اسلامى پيش بينى شده است . در
اصطلاح و عرف اسلامى ، نام حكومت ، ((ولايت
)) است . ولايت ، چه طور حكومتى است ؟ ولايت ، آن حكومتى است كه شخص
حاكم با آحاد مردم داراى پيوندهاى محبت آميز و عاطفى و فكرى و عقيدتى است . آن
حكومتى كه زوركى باشد؛ آن حكومتى كه با كودتا همراه باشد؛ آن حكومتى كه حاكم ،
عقايد مردمش را قبول نداشته باشد و افكار و احساسات مردمش را مورد اعتناء قرار
ندهد؛ آن حكومتى كه حاكم حتى در عرف خود مردم مثل حكومتهاى امروز دنيا از امكانات
خاص و از برخورداريهاى ويژه برخوردار باشد و براى او، منطقه ى ويژه يى براى تمتعات
دنيوى وجود داشته باشد، هيچكدام به معناى
((ولايت )) نيست و ولايت ،
يعنى آن حكومتى كه در آن ، ارتباطات حاكم با مردم ، ارتباطات فكرى ، عقيدتى ، عاطفى
، انسانى و محبت آميز است ؛ مردم به او متصل و پيوسته اند؛ به او علاقه مندند و او
منشاء همه ى اين نظام سياسى و وظايف خود را از خدا مى داند و خود را عبد و بنده ى
خدا مى انگارد. استكبار در ولايت وجود ندارد. حكومتى كه اسلام معرفى مى كند، از
دمكراسيهاى رايج دنيا مردمى تر است ؛ با دلها و افكار و احساسات و عقايد و نيازهاى
فكرى مردم ارتباط دارد؛ حكومت در خدمت مردم است .
حكومت طعمه نيست
از جنبه ى مادى ، حكومت براى شخص حاكم و ولىّ و تشكيلات حكومتى ، به عنوان يك طعمه
نبايد محسوب بشود؛ والاّ ولايت نيست . اگر آن كسى كه در راءس حكومت اسلامى است ،
براى حكومت ، براى خود، براى اين شاءن و مقامى كه به او رسيده است يا مى خواهد به
او برسد، كيسه ى مادى يى دوخته باشد، آن شخص ، ولىّ نيست ؛ آن حكومت هم ولايت نيست
. در حكومت اسلامى ، آن كسى كه ولىّامر است يعنى كار اداره ى نظام سياسى به او
سپرده شده است از لحاظ قانون با ديگران يكسان است ؛ او حق دارد بسيارى از كارهاى
بزرگ را براى مردم و كشور و اسلام و مسلمين انجام دهد؛ اما خود او محكوم قانون است
.
اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت رضا
(عليه السلام ) در مشهد مقدس
6/1/1379
تفاوت عمده دوران حكومت اميرالمومنين
با پيامبر(ص )
تفاوت عمده ى اميرالمؤ منين در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم در دوران حكومت و
حيات مباركش ، اين بود كه در زمان پيامبر صفوف مشخص وجود داشت ؛ صف ايمان و كفر؛
منافقين مى ماندند كه دايماً آيات قرآن ، افراد را از منافقين كه در داخل جامعه
بودند بر حذر مى داشت ؛ انگشت اشاره را به سوى آنها دراز مى كرد؛ مؤ منين را در
مقابل آنها تقويت مى كرد؛ روحيه ى آنها را تضعيف مى كرد؛ يعنى در نظام اسلامى در
زمان پيامبر، همه چيز آشكار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند: يك نفر طرفدار كفر و
طاغوت و جاهليت بود؛ يك نفر هم طرفدار ايمان و اسلام و توحيد و معنويت بود. البته
آن جا هم همه گونه مردمى بودند، آن زمان هم همه گونه آدمى بود؛ ليكن صفوف مشخص بود.
در زمان اميرالمؤ منين ، اشكال كار اين بود كه صفوف مشخص نبود؛ براى خاطر اين كه
همان گروه دوم يعنى
((ناكثين )) چهره هاى
موجهى بودند. هركسى در مقابله ى با شخصيتى مثل جناب ((زبير))،
يا جناب ((طلحه ))، دچار
ترديد مى شد. اين زبير كسى بود كه در زمان پيامبر، جزو شخصيتها و برجسته ها و پسر
عمه ى پيامبر و نزديك به آن حضرت بود. حتى بعد از دوران پيامبر هم جزو كسانى بود كه
براى دفاع از اميرالمؤ منين ، به سقيفه اعتراض كرد. بله ، ((حكم
مستورى و مستى همه بر عاقبت است )). خدا عاقبت همه مان
را به خير بكند. گاهى اوقات دنيا طلبى ، اوضاع گوناگون و جلوه هاى دنيا، آن چنان
اثرهايى مى گذارد، آن چنان تغييرهايى در برخى از شخصيتها به وجود مى آورد كه انسان
نسبت به خواص هم گاهى اوقات دچار اشكال مى شود؛ چه برسد براى مردم عامى .
خطبه نماز جمعه تهران
18/10/1377
رياست و مديريت ؛ امانت الهى در دست
ماست
امروز كشورهاى مسلمان مجذوب حاكميت اسلامند و آن روزى كه تحقق واقعى حاكميت اسلام
را ببينند، اين جاذبه ده برابر خواهد شد؛ يعنى ببينند حدود الهى در جامعه يى رعايت
مى شود؛ ببينند حقوق مردم در يك جامعه به طور كامل رعايت مى شود؛ ببينند هيچ كس به
خاطر برخورداريهاى گوناگون ، ديگران را در دامان بى عدالتى و ظلم نمى اندازد؛
ببينند هيچ كس به خاطر شخصيت و مقام ، از اجراى عدالت حقيقى و واقعى در حق او
بركنار نمى ماند؛ ببينند تخلف از همه كس جرم است ؛ ببينند به همه ى آحاد مردم به
خاطر شان انسانى و برادرى اسلامى ، يكسان نگاه مى شود.اگر ما اين طور عمل كرديم ،
اين امانت الهى را كه در دست ماست ، پاسدارى كرده ايم ؛ اما اگر اين گونه عمل نكنيم
، آنگاه قضاوت سختى دارد:((اعلم يا رفاعه ان هذه
الاماره امانه ))؛مى فرمايد:اين رياست و مديريتى كه در
اختيار من و شماست ، يك امانت است ؛ ((فمن جعلها خيانه
))؛ هر كس اين را به خيانت تبديل بكند و به هوى و هوس آلوده نمايد و در
خدمت مطامع شخصى و وسيله ى اجراى مقاصد غيرالهى و غيرعادلانه ى خود قرار دهد،
((لعنه الله الى يوم القيامه ))؛ تا روز
قيامت لعنت خدا بر او خواهد بود. پروردگارا ! به محمد و آل محمد، همه ى ما و مسؤ
ولان نظام جمهورى اسلام را به اجراى احكام نورانى اسلام موفق بگردان . پروردگارا !
ما را كه به نام على حرف مى زنيم و با ياد او حركت مى كنيم ، در عمل هم در راه
مستقيم اميرالمؤ منين قرار بده . پروردگارا ! عدالت را كه يادگار اسلام و
اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام ) است در جامعه ى ما بر پا بدار.
نماز جمعه تهران ، 26/12/1379
حكومت على (ع ) نقطه مقابل حكومت غير
الهى
در حكومتهاى بشرى ، آنچه كه از به خود بستن و نشان دادن مظاهر اقتدار و سلطنت و
سلطه و زورگويى و براى خود خواستن و غير خود را نفى كردن هست ، نقطه ى مقابلش در
حكومت الهى است ؛ مظهر آن هم اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسلام ) است .
تواضع بدون ضعف و اقتدار بدون كبر
در دوران حكومت ، تواضعِ بدون ضعف و اقتدارِ بدون تكبر، از خصوصيات اميرالمؤ منين
است . در همان حالى كه با متخلف ، با منحرف ، با آن كسى كه مورد حدّ الهى است و با
دشمن در ميدانهاى خود در نهايت قاطعيت عمل مى كند، در عين حال براى خود براى آن منِ
شومى كه در هر وجودى سربرآورد، او را ضايع و بيچاره خواهد كرد هيچ جايى در وجود على
(عليه الصلاة والسلام ) نيست ؛ هرچه هست ، هضم در اراده ى الهى است ! عبد و بنده ى
خداست .
بزرگترين تعريف براى يك انسان در معيارهاى الهى و اسلامى عبوديت خداست . اشهد انّ
محمداً عبده و رسوله ؛ ((رسول ))
را بعد از ((عبد)) ذكر مى
كند. اميرالمؤ منين ، اين است . معناى ولايت در اصطلاح و استعمال اسلامى ، اين است
؛ يعنى حكومتى كه در آن ، اقتدارِ حاكميت هست ، ولى خودخواهىِ سلطنت نيست ، جزم و
عزم قاطع هست كه ((فاذا عزمت فتوكل على الله
)) اما استبداد به راءى نيست .
كسانى كه با حكومت و با ولايت اسلامى ، دشمنى مى كنند، از اين چيزها مى ترسند؛ با
اسلامش بدند! اسم ولايت را حمل كردن بر چيزهايى كه يا ناشى از بى اطلاعى و بى سوادى
و كج فهمى است ، يا ناشى از غرض و عناد است !
ولايت ، يعنى حكومتى كه در آن در عين وجود اقتدار، در عين وجود عزت يك حاكم و جزم و
عزم و تصميم قاطع يك حاكم ، هيچ نشانه يى از استبداد و خودخواهى و خود راءيى و
زياده طلبى و براى خود طلبى و اينها نيست . اين ، آن نشانه ى اصلى براى اين حكومت
است .
عيد سعيد غدير، 16/1/1378
اقتدار، مظلوميت و پيروزى
آنچه كه امروز در مورد اين بزرگوار عرض مى كنيم ، اين است كه در شخصيت و زندگى و
شهادت اين بزرگوار، سه عنصر كه ظاهراً با يكديگر خيلى هم سازگارى ندارند جمع شده
است . اين سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلوميت و پيروزى .
اقتدار
((اقتدار)) آن حضرت ، عبارت
است از: قدرت او در اراده ى پولادينش ، در عزم راسخش ، در اداره ى مشكلترين عرصه
هاى نظامى ، در هدايت ذهنها و فكرها به سوى عاليترين مفاهيم اسلامى و انسانى ،
تربيت انسانهاى بزرگ از قبيل مالك اشتر و عمار و ابن عباس و محمّدبن ابى بكر و
ديگران و ايجاد يك جريان در تاريخ بشرى . مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق ،
اقتدار فكر و سياست ، اقتدار حكومت و اقتدار بازوى شجاع بود.
هيچ ضعفى از هيچ طرف ، در شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) نيست ؛ در عين حال
يكى از مظلومترين چهره هاى تاريخ است ؛ مظلوميت در همه ى بخشهاى زندگيش بود.
در دوران نوجوانى ، مظلوم واقع شد. در دوران جوانى بعد از پيامبر مظلوم واقع شد. در
دوران كهولت و خلافت ، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم ، تا سالهاى متمادى بر سر
منبرها از او بدگويى كردند و به او نسبتهاى دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است .
در همه ى آثار اسلامى ، ما دو نفر را داريم كه از آنها به ((ثاراللّه
)) تعبير شده است . در فارسى ، ما يك معادل درست و كامل براى اصطلاح
عربى ((ثار)) نداريم . وقتى
كسى از خانواده يى از روى ظلم به قتل مى رسد، اين خانواده صاحب اين خون است ؛ اين
را
((ثار)) مى گويند و آن
خانواده حق دارد خونخواهى كند. اين كه مى گويند خون خدا، تعبير خيلى نارسا و ناقصى
از ((ثار)) است و درست مراد
را نمى فهماند. ((ثار))،
يعنى حق خونخواهى . اگر كسى ((ثار))
يك خانواده است ، يعنى اين خانواده حق دارد درباره ى او خونخواهى كند. در تاريخ
اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسى كه حق خونخواهى اينها
را دارد، خداست ؛ يكى امام حسين است ، يكى هم پدرش اميرالمؤ منين ؛
((يا ثاراللّه وابن ثاره )).
پدرش اميرالمؤ منين هم حق خونخواهيش متعلق به خداست .
اما عنصر سوم كه ((پيروزى ))
آن بزرگوار باشد. پيروزى همين است كه اولاً در زمان حيات خود او، بر تمام تجربه هاى
دشوارى كه بر او تحميل كردند، پيروز شد؛ يعنى جبهه هاى شكننده ى دشمن كه بعداً شرح
خواهم داد بالاخره نتوانستند على را به زانو در بياورند؛ همه ى آنها از على (ع )
شكست خوردند؛ بعد از شهادت هم روز به روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد؛ يعنى حتى از
زمان حياتش به مراتب بيشتر بود. امروز شما به دنيا نگاه كنيد نه دنياى اسلام ؛ در
همه ى دنيا ببينيد چه قدر ستايشگرانى هستند كه حتّى اسلام را قبول ندارند، اما على
بن ابى طالب را به عنوان يك چهره ى درخشان تاريخ قبول دارند؛ اين همان روشن شدن آن
جوهر تابناك است ، و خداى متعال دارد در مقابل آن مظلوميت به آن پاداش مى دهد. آن
مظلوميت ، آن فشار اختناق ، آن گل اندود كردن چشمه ى خورشيد با آن تهمتهاى عجيب ،
آن صبرى كه او در مقابل اينها كرد، بالاخره پيش خداى متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم
اين كه در طول تاريخ بشر، شما هيچ چهره يى را به اين درخشندگى و مورد اتفاق كل پيدا
نمى كنيد. شايد تا امروز هم در بين كتابهايى كه ما مى شناسيم كه درباره ى اميرالمؤ
منين نوشته شده است ، عاشقانه ترينش را غيرمسلمانان نوشته اند! الان يادم است كه سه
نويسنده ى مسيحى ، درباره ى اميرالمؤ منين ، كتابهاى ستايشگرانه ى واقعاً عاشقانه
يى نوشته اند. اين ارادت ، از همان روز اول هم شروع شد؛ يعنى از بعد از شهادت ، كه
همه عليه آن بزرگوار مى گفتند و تبليغ مى كردند آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و
تبعه ى آنها و آنهايى كه دل پرخونى از شمشير و از عدل اميرالمؤ منين داشتند اين
قضيه از همان وقت معلوم شد. من در اين جا يك نمونه عرض كنم :
پسر عبداللّه بن عروة بن زبير، پيش پدرش كه عبداللّه بن عروة بن زبير باشد از
اميرالمؤ منين بدگويى كرد. خانواده ى زبير جز يكى از آنها؛ يعنى مصعب بن زبير كلاً
با اميرالمؤ منين بد بودند. مصعب بن زبير، مرد شجاع و كريم و همان كسى بود كه در
قضاياى كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگير بود و شوهر حضرت سكينه هم بود؛ يعنى
اولين داماد امام حسين . غير از او، بقيه ى خانواده ى زبير، همين طور پشت در پشت ،
با اميرالمؤ منين بد بودند. انسان وقتى كه تاريخ را مى خواند، اين را مى يابد. پس
از آن بدگويى ؛ پدر در مقابل او جمله يى گفت كه خيلى هم طرفدارانه نيست ، اما نكته
ى مهمى در آن هست و من آن را يادداشت كرده ام . عبداللّه به پسرش گفت :
((واللّه يابنى النّاس شيئا قطّه الاّ هدمه الدّين و لابنى الدّين شيئا
فاستطاعة الدّنيا هدمه ))؛ هر بنايى كه دين آن را به
وجود آورد و پى و بنيان آن برروى دين گذاشته شد، اهل دنيا هر كارى كردند، نتوانستند
آن را از بين ببرند؛ يعنى بى خود زحمت نكشند براى اين كه نام اميرالمؤ منين را كه
پى كار او بردين و بر ايمان است منهدم كنند. بعد گفت : ((الم
تر الاعلى كيف تظهر بنو مروان من عيبه و ذمّه واللّه لكاءنّ ما ياءخذون بناصية رفعا
الى السّماء))؛ ببين بنى مروان چه طور هرچه مى توانند،
در هر مناسبت و منبرى ، نسبت به على بن ابى طالب عيبجويى و عيبگويى مى كنند؛ اما
همين عيبجوييها و بدگوييهاى آنها، مثل آن است كه اين چهره ى درخشان را هرچه برتر مى
برند و منورتر مى كنند؛ يعنى در ذهنهاى مردم ، بدگوييهاى آنها تاءثير عكس مى بخشد.
نقطه ى مقابل ، بنى اميه اند؛ ((و ما ترى ماينضبون به
موتاهم من التاءبين و المديح و اللّه لكاءنّما يكشفون به عن الجيف
))؛ بنى اميه از گذشتگان خودشان تمجيدها و تعريفها مى كنند، ولى هرچه
بيشتر تعريف مى كنند، نفرت مردم از آنها بيشتر مى شود. اين حرف شايد در حدود مثلاً
سى سال بعد از شهادت اميرالمؤ منين گفته شده است . يعنى اميرالمؤ منين با همه ى آن
مظلوميت ، هم در زمان حيات خود و هم در تاريخ و در خاطره ى بشريت پيروز شد.
اقتدار همراه با مظلوميت
ماجراى اقتدار همراه با مظلوميت اميرالمؤ منين كه منتهى به اين شد، اين طور خلاصه
مى شود: در زمان اين حكومت حكومت كمتر از پنج سال اميرالمؤ منين سه جريان در مقابل
اميرالمؤ منين صف آرايى كردند: قاسطين و ناكثين و مارقين . اين روايت را هم شيعه و
هم سنى از اميرالمؤ منين نقل كردند كه فرمود: ((امرت ان
اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين )). اين اسم را
خود آن بزرگوار گذاشته است .
مقتدرانه ، مظلومانه و در عين حال
پيروز
در مقابل اينها، جبهه ى خود على است ؛ يك جبهه ى حقيقتاً قوى . كسانى مثل عمار، مثل
مالك اشتر، مثل عبداللّه بن عباس ، مثل محمّدبن ابى بكر، مثل ميثم تمار، مثل حجربن
عدى بودند؛ شخصيتهاى مؤ من و بصير و آگاهى كه در هدايت افكار مردم چه قدر نقش
داشتند. يكى از بخشهاى زيباى دوران اميرالمؤ منين البته زيبا از جهت تلاش هنرمندانه
ى اين بزرگان ، اما درعين حال تلخ از جهت رنجها و شكنجه هايى كه اينها كشيدند اين
منظره ى حركت اينها به كوفه و بصره است . وقتى كه طلحه و زبير و امثال اينها آمدند
صف آرايى كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت ، امام حسن و بعضى از اين
اصحاب را فرستاد. مذاكراتى كه آنها با مردم كردند، حرفهايى كه آنها در مسجد گفتند،
محاجّه هايى كه آنها كردند، يكى از آن بخشهاى پرهيجان و زيبا و پرمغز تاريخ صدر
اسلام است ؛ لذا شما مى بيند كه عمده ى تهاجمهاى دشمنان اميرالمؤ منين هم متوجه
همينها بود. عليه مالك اشتر، بيشترين توطئه ها بود؛ عليه عمار ياسر، بيشترين توطئه
ها بود؛ عليه محمّدبن ابى بكر، توطئه بود. عليه همه ى آن كسانى كه از اول كار در
ماجراى اميرالمؤ منين امتحانى داده بودند و نشان داده بودند كه چه ايمانهاى مستحكم
و استوار و چه بصيرتى دارند، از طرف دشمنان ، انواع و اقسام سهام تهمت پرتاب مى شد
و به جان آنها سوء قصد مى شد و لذا اغلبشان هم شهيد مى شدند. عمار در جنگ شهيد شد،
ليكن محمّدبن ابى بكر با حيله ى شامى ها شهيد شد. مالك اشتر با حيله ى شامى ها شهيد
شد. بعضى ديگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شديدى به شهادت رسيدند. اين وضع زندگى و
حكومت اميرالمؤ منين است . اگر بخواهيم جمع بندى بكنيم ، اين طورى بايد عرض بكنيم
كه دوران اين حكومت ، دوران يك حكومت مقتدرانه و درعين حال مظلومانه و پيروز بود.
يعنى هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو دربياورد، هم بعد از شهادت مظلومانه
اش ، در طول تاريخ توانست مثل مشعلى برفراز تاريخ باشد. البته خون دلهاى اميرالمؤ
منين در اين مدت ، جزو پرمحنت ترين حوادث و ماجراهاى تاريخ است .
على جان ! نفرينشان كن
امروز به مناسبت اين كه ايام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است ، من حديثى را
يادداشت كرده ام كه نقل مى كنم . روز بعد از شهادت اميرالمؤ منين ، يا روز بعد از
ضربت خوردن آن حضرت ، از قول امام حسن (عليه السّلام ) نقل شده است كه من چند روز
قبل به مناسبت سالروز حادثه ى بدر با پدرم صحبت مى كردم و اميرالمؤ منين به من
فرمودند كه ((ملكتنى عيناى ))؛
من صبح بعد از عبادت ، لحظه يى چشمم گرم شد و خوابم برد. ((فسنح
لى رسول اللّه ))؛ پيامبر در مقابل من مجسم شد؛ يعنى به
خواب من آمد. ((فقلت يا رسول اللّه ماذا لقيت من امتك
من الا ود و اللدد))؛ يعنى يا رسول اللّه ! از امت تو،
من چه كشيدم ؛ از اعوجاجها و از دشمنيهاشان . پيامبر در جواب من فرمود حالا به
تعبير ما على جان ! نفرينشان كن ؛
((فقال لى ادع عليهم )).
نفرين اميرالمؤ منين اين است : ((فقلت اللّهم ابدلنى
بهم من هو خير منهم ))؛ يعنى گفتم پروردگارا! براى من
كسانى را برسان كه بهتر از اينها باشند؛ و براى آنها كسى را برسان كه بدتر از من
باشد. به فاصله يك روز، اين دعايى كه اميرالمؤ منين در خواب از خداى متعال درخواست
كرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنياى اسلام
به عزاى بزرگمرد خود نشست و فرياد ((تهدّمت واللّه
اركان الهدى )) يعنى پايه ها و بنيانهاى هدايت ويران
شد دنيا را گرفت و على از دست مردم رفت و بعد از اميرالمؤ منين دنياى اسلام آن را
كشيد كه تاريخ اين را مى داند. همين كوفه چه سختيهايى كشيد! بر همين كوفه بود كه
حجاج مسلط شد. بر همين كوفه بود كه يوسف بن عمر ثقفى مسلط شد. بر همين كوفه بود كه
به جاى اميرالمؤ منين ، حكام اموى يكى پس از ديگرى مى آمدند و بر اين شهر مسلط مى
شدند. آن مردم بودند كه اين فشارها را بر سر اين كوفه آوردند.
خطبه نماز جمعه تهران ، 18/10/1377
ورع و حكومت
نمونه ى ديگر، ورع و حكومت آن حضرت است . چيز خيلى عجيبى است . ورع ، يعنى چه ؟
يعنى انسان از هر چيزِ شبهه ناكى كه بوى مخالفت با دين از آن استشمام مى شود،
اجتناب بكند. از آن طرف ، حكومت چه مى شود؟ آخر مگر مى شود كه در حكومت ، انسان اين
طور رعايت ورع را بكند؟ ما حالا دستمان در كار است ، مى بينيم كه اين خصوصيت وقتى
در كسى به وجود بيايد، چقدر قضيه مهم است . در حكومت ، انسان با مسايل به صورت كلى
مواجه است . قانونى را كه اجرا مى كند، سوداهاى زيادى دارد؛ ولى ممكن است در خلال
اين قانون ، در گوشه يى به يك نفر ظلم بشود. ماءمور انسان ممكن است در بخشى از اين
دنيا و در گوشه يى از اين كشور، تخلّف بكند. انسان چه طور مى تواند در مقابل اين
همه جزيياتِ غيرقابل احاطه ، ورع الهى را رعايت بكند؟ لذا به حسب ظاهر، حكومت با
ورع نمى سازد؛ اما اميرالمؤ منين (ع ) نهايت ورع را با مقتدرانه ترين حكومتها با هم
جمع كرده است . اين ، چيز خيلى عجيبى است .
او با كسى رودربايستى ندارد. اگر به نظر او، حاكمى ضعف دارد و مناسب اين كار نيست ،
او را برمى دارد. محمدبن ابى بكر مثل فرزند خود اميرالمؤ منين است و آن حضرت مثل
فرزند خود، او را دوست مى داشت ؛ او هم به على بن ابى طالب (عليه السلام ) مثل پدر
نگاه مى كرد. او فرزند كوچك ابى بكر و شاگرد مخلص اميرالمؤ منين بود و در دامان آن
حضرت بزرگ شده بود. اميرالمؤ منين (ع ) محمدبن ابى بكر را به مصر فرستاد، بعد نامه
نوشت كه من احساس مى كنم حالا به تعبير ما عزيزم ! تو براى مصر كافى نيستى ؛ تو را
برمى دارم ، مالك اشتر را مى گذارم . محمدبن ابى بكر هم بدش آمد و ناراحت شد. قهرا
بشر است ديگر. هر چند مقامش عالى است ، ولى بالاخره به او برخورد. اما اميرالمؤ
منين اين را توجه نكرد و اهميت نداد. محمدبن ابى بكر، شخصيت به اين عظمت كه اين قدر
در جنگ جمل و در هنگام بيعت ، به درد اميرالمؤ منين خورد، پسر ابى بكر و برادر ام
المؤ منين عايشه بود. اين شخصيت ، براى اميرالمؤ منين اين قدر ارزش داشت ؛ ولى آن
حضرت ، اهميتى به ناراحتى محمدبن ابى بكر نداد. اين ، ورع است ؛ ورعى كه در حكومت
به درد انسان و به درد يك حاكم مى خورد. حد اعلاى اين ورع ، در اميرالمؤ منين (ع )
است .
قدرت و مظلوميت
نمونه ى ديگر، قدرت و مظلوميت آن حضرت است . در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از
اميرالمؤ منين (ع ) آن شجاعت عجيب حيدرى كيست ؟ هيچكس تا آخر عمر اميرالمؤ منين
ادعا نكرد كه جراءت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ايستادگى بكند. همين آدم ،
مظلومترين آدمهاى زمان خودش و بلكه آن چنانى كه گفتند و درست هم هست شايد مظلومترين
انسانهاى تاريخ اسلام است . قدرت و مظلوميت ، دو چيزى است كه با هم نمى سازند.
معمولا قدرتمندان ، مظلوم واقع نمى شوند؛ اما اميرالمؤ منين (ع ) مظلوم واقع شد.
زهد و سازندگى
نمونه ى ديگر، زهد و سازندگى است . اميرالمؤ منين ، زهد و بى رغبتى به دنيايش ،
مَثَل است . شايد برجسته ترين و يا يكى از برجسته ترين موضوعات نهج البلاغه ، زهد
نهج البلاغه است . همين اميرالمؤ منين ، در طول بيست و پنج سال مابين رحلت پيامبر و
رسيدنش به حكومت ، از مال شخصى خود، كارهاى آبادسازى مى كرد، باغ درست مى كرد، چاه
حفر مى كرد، آب جارى مى كرد، مزرعه درست مى كرد . عجيب اين است كه همه را هم در راه
خدا مى داد.
خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375