مقدمه
از دير باز متفكران
اسلامى در آثار كلامى و فقهى خود از مقوله قلمرو دين سخن گفته اند ولى بى گمان طرح
آن به اندازه امروز ضرورت و اهميت نداشته است.
حال بايد دقت كنيم و
همه زواياى بحث را بكاوييم كه چرا از اين مقوله در گذشته كم تر سخن رفته يا اگر
رفته به اين گستردگى نبوده و نياز چنين گسترده و پردامنه احساس نمى شده است.
پاسخ را بايد در رشد
علوم بويژه علوم تجربى و نگرش كاركرد گرايانه به دين جست وجو كرد. در گذشته نگرش
انسانها به دين نگرشى حقّ جويانه و پرسشها از درستى و نادرستى آن بوده است ولى در
دنياى امروز نگرش به دين نگرشى كاركردگرايانه و سودجويانه است. پرسشها نيز با
عنوان: (انتظار بشر از دين) از آثار و منافع آن است.
هر چند چنين رويكردى به
دين ويژه غرب و فرهنگ دينى مسيحيت است و با فرهنگ دينى اسلام به هيچ روى همخوانى
ندارد ولى چون امروزه همان ديدگاهها در جامعه ما به عنوان
يك پرسش و شبهه دينى بلكه به عنوان يك ديدگاه اسلامى طرح مى گردد متفكران اسلامى
بويژه حوزه هاى علميه وظيفه دارند به تحليل و پاسخ گويى عميق و دقيق آن بپردازند.
در جهان مسيحيت پس از
(رنسانس) دو گروه با انگيزه اى متضاد به محدود كردن قلمرو دين روى آوردند و از
(جدايى دين از سياست) و يا (جدايى دين از شؤون دنيوى) كه همان (سكولاريزم) باشد سخن
گفتند:
الف. ملحدان به انگيزه
نجات و رهايى از دين (سكولاريزم) را طرح و ترويج كردند.
ب. موحّدان با انگيزه
نجات دين به آن تن دادند.
آنان به انگيزه كنار
زدن دين از صحنه حيات اجتماعى و نشر وتثبيت انديشه هاى ليبراليستى اومانيستى ولائيك
از (سكولاريزم) جانبدارى كردند و اينان از سر دلسوزى و پاسدارى از دين و يا قداست
دين (سكولاريزم) را تأييد كردند. هر چند اين حركت در غرب روى داد ولى كسانى در جهان
اسلام و ايران اسلامى از غرب الگو گرفتند و به عرضه دستاوردهاى آن ديار پرداختند.
پس از انقلاب اسلامى اين انديشه و هواداران آن منزوى شدند امّا چندى است كه شمارى
از روشنفكران در داخل و خارج ايران همصدا با غربيان از (جدايى دين از سياست) و يا
به گونه اى گسترده تر از (جدايى دين از امور دنيوى) سخن مى گويند و آن را به عنوان
كالايى نو و جديد با لباسهايى رنگارنگ مى آرايند و عرضه مى دارند ديدگاه ياد شده
بارهاى بار از سوى متفكران اسلامى به بوته نقد و تحليل گذارده شده است. استاد شهيد
مطهرى كه اكنون سخن از اوست و از كارهاى بنيادين و ژرف او در آثار خود به خوبى اين
مهمّ را به انجام رسانده است.
در اين نوشتار كه به
پاس بزرگداشت بيستمين سالگشت شهادت آن يار سفر كرده نگاشته مى شود برآنيم كه چگونگى
نگرش ايشان را به اين موضوع بنمايانيم.
ديدگاهها
متفكران اسلامى در آثار
گوناگون خود از قلمرو اجتماعى دين سخن گفته و دخالت دين را در شؤون دنيوى امرى روشن
و ناشى از طبيعت دين دانسته اند و گفته و نوشته اند: دين اسلام تنها عهده دار پيوند
انسان با خدا و محدود به بيان احكام عبادى و اخلاقى و ثواب و عقاب اُخروى نيست بلكه
برنامه هايى براى اداره جامعه بر محور قسط و عدل و جهت دادن سياستها براساس عزت و
حكمت دارد.
سياست و حكومت از اساسى
ترين و مهم ترين مقوله هايى به شمار مى روند كه اسلام از آن سخن گفته و درباره
چگونگى اجرا و تبلور يافتن آن در عرصه زندگى دستورها و رهنمودهايى داده است.
مشروعيت حكومت بستگى به
اجراى تك تك اين دستورها و رهنمودها دارد و اگر حكومت در چهارچوب اين دستورها حركت
نكند از اعتبار مى افتد و اعتبار شرعى نخواهد داشت. انسان در زندگى اجتماعى همواره
نياز دارد كه دين دست او را بگيرد و امورى را كه براى هدايت و سعادت اجتماعى او
لازم است بنماياند.
متفكران غربى و شمارى
از روشنفكران در جهان اسلام بر اين پندرند كه دين امرى قلبى و شخصى است و نمى تواند
قلمرو اجتماعى و سياسى داشته باشد به گمان اينان آموزه هاى دين تنها براى پيوند
دادن انسان با خدا هدايت او به سرچشمه هاى معنوى و آماده سازى او براى حيات اخروى
آمده است و كارى به دنياى مردم ندارد و مردم دنياى خود را بايد با خرد و تجربه خود
اداره كنند.
علامه استاد شهيد مرتضى
مطهرى در آثار گوناگون خود بارهاى بار بر گستردگى قلمرو دين و محدود نبودن آن به
امور فردى و عبادى تأكيد كرده است از جمله اين فراز كه اكنون نقل مى كنيم و بسان آن
در نوشته هاى ايشان بسيار مى شود ديد:
(اسلام... مكتبى است جامع و واقع گرا. در اسلام به همه جوانب نيازهاى انسانى اعمّ
از دنيايى يا آخرتى جسمى يا روحى عقلى و فكرى يا احساسى و عاطفى
فردى يا اجتماعى توجّه شده است.)(1)
وى پس از اين فراز
آموزه هاى اسلام را به سه بخش: عقايد اخلاق و احكام بخش مى كند و در تعريف احكام مى
نويسد:
(احكام يعنى دستورهايى كه مربوط است به فعاليتهاى خارجى و عينى انسان اعمّ از
فعاليتهاى معاشى و معادى دنيوى و اخروى فردى و اجتماعى.)(2)
در كتاب (امامت و
رهبرى)امامت و رهبرى را جزو اصول دين به شمار آورده است.(3) و به هنگام تحليل نظام
جمهورى اسلامى از اسلام به عنوان طرحى براى زندگى بشر در همه ابعاد و شؤون آن از
جمله حكومت ياد كرده است.(4)
در بسيارى از نوشته هاى
خود از پيوند ناگسستنى دنيا و آخرت سخن گفته است.(5)
افزون بر اين استاد
شهيد در پاره اى از كتابهاى خود به نقد و بررسى ديدگاه مقابل نيز پرداخته است.(6)
از جمله در كتاب (نظرى
به نظام اقتصادى اسلام) مى نويسد:
(كسانى كه فكر مى كنند مسائل زندگى از يكديگر جداست و هر چيزى يك مرز و يك قلمروى
خاص دارد و هر گوشه و قسمتى از زندگى بشر به يك شئ بخصوص تعلّق دارد تعجب و احيانا
انكار مى كنند كه كسى مسأله اى به نام (اقتصاد اسلامى) طرح كند؛ زيرا به عقيده
اينها هر يك از اسلام و اقتصاد يك مسأله جداگانه است. اسلام به عنوان يك دين براى
خودش و اقتصاد به عنوان يك علم و يا يك فلسفه براى خودش اسلام قلمروى دارد و اقتصاد
قلمروى ديگر. همچنان كه فرهنگ سياست قضاوت و حتى اخلاق هر كدام قلمرو جداگانه از
اسلام دارند.
بعضى پافراتر نهاده و
گفته اند زندگى به طور كلّى يك مسأله است و دين مسأله ديگر دين را نبايد با مسائل
زندگى مخلوط كرد. اين اشخاص اشتباه اوّلشان
اين است كه مسائل زندگى را مجرّد فرض مى كنند خير زندگى يك واحد و همه شؤونش توأم
با يكديگر است؛ صلاح و فساد در هريك از شؤون زندگى در ساير شؤون موثر است. ممكن
نيست اجتماعى مثلاً فرهنگ يا سياست يا قضاوت يا اخلاق و تربيت و يا اقتصادش فاسد
باشد امّا دينش درست باشد و بالعكس.)(7)
سپس استاد شهيد به ريشه
يابى موضوع پرداخته كه در جاى خود بدان اشاره خواهيم كرد.
پيوند دين با شؤون
دنيوى در منابع دينى
با نگاهى گذرا به آيات
قرآن و روايات رسيده از معصومان در مى يابيم كه اسلام دينى جامع و كامل است. و براى
همه شؤون زندگى انسان قانون و رهنمود دارد. آموزه هاى حيات بخش اسلام سعادت دنيوى و
اخروى همه انسانها را بر مى آورد. اسلام در همه شؤون زندگى انسان: اخلاق اقتصاد
سياست تربيت و... دخالت مى كند: جهاد و دفاع چگونگى برخورد مسلمانان با يكديگر
همچنين برخورد آنان با كافران دستور به نيكيها و بازداشتن از بديها داورى حدود قصاص
ديات تعزيرات مبارزه با ستم و ستمگران زكات خمس آموزش و پرورش اصول حاكم بر برنامه
هاى اقتصادى تجارى كشاورزى بهداشت و... مهم ترين و اساسى ترين بخش از آموزه هاى
اسلام را تشكيل مى دهند.
امام خمينى بنيانگذار
جمهورى اسلامى كه اسلام را دقيق عميق همه سويه و با همه زوايا و گستره آن مى شناخت
و ديدگاههاى او درنزد همه اسلام شناسان فقيهان متكلمان فيلسوفان و عرفاى معاصر تراز
بود و معيار و بر اساس مبانى و به دور از هرگونه تفسير به رأى و... سياست و حكومت
را جزء جدايى ناپذير از اسلام مى دانست و دين اسلام را دين سياست و حكومت مى شناخت
بر اين نظر بود:
(نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يك بيش تر است.)(8)
(از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام اسلام را در بردارد سه
چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است مقدارى از احكام هم
مربوط به اخلاقيات است. بقيّه همه مربوط به اجتماعيات اقتصاديات حقوق و سياست و
تدبير جامعه است.)(9)
جهت گيرى قرآن
آياتى كه بر قلمرو
اجتماعى اسلام دلالت دارند بسيارند و شمارش آنها دشوار از اين روى به چند دسته از
آيات كه بيش تر بعد سياسى و حكومتى اسلام را مى نمايانند اشاره مى كنيم:
1. آيات بيانگر حكومت مطلقه خداوند:
(ان الحكم الاّ للّه يقصّ الحقّ وهو خير الفاصلين.)(10)
(ثم رُدّوا الى الله مولاهم الحقّ اَلا له الحكم...)(11)
(فالحكم للّه العلى الكبير....)(12)
و همچنين آياتى كه
دلالت دارند حكم به غير آنچه خداوند حكم كرده (كفر)(13) (ظلم)(14) و (فسق)(15) است.
2. آيات بيانگر حكومت و داورى پيامبران:
ابراهيم
عليه السلام (16) داوود(17) سليمان(18)
يوسف(19) و...(20).
3. آيات بيانگر ولايت و زعامت سياسى پيامبر اسلام صلّى
الله عليه وآله وسلّم (21) و منصب قضاء(22) آن بزرگوار و امامان معصوم
عليهم السلام و اولى الامر(23).
4. آيات بيانگر هدف بعثت پيامبران(24).
درباره اين دو دسته
آيات بيش تر سخن خواهيم گفت.
5. آيات ستايش گر حكومتهاى صالح و عدالت گستر و محروميّت زدا: خداوند در قرآن مجيد
حكومتهاى صالح و ستيزنده با ستم و تباهى و ستمكارى و تباهى آفرينى را به بهترين وجه مى
ستايد.
و ستايش قرآن يعنى
پذيرش آن هم در مرتبه و سطح بسيار بالا و والا و اين ستايشها پيام دارند كه هان اى
مسلمانان به حكومت شايستگان تن در دهيد و يا خود حكومت صالحان و شايستگان را بنا
نهيد.
خداوند درباره مؤمنانى
كه مورد ستم واقع شده اند مى فرمايد:
(الذين ان مكنا هم فى الارض اقاموا الصلوة وآتوا الزكاة وامروا بالمعروف و نهوا عن
المنكر...)(25)
آنان كسانى هستند كه
اگر در زمين به آنان توان و امكان دهيم نماز به پا مى دارند زكات مى دهند به نيكيها
دستور مى دهند و از بديها باز مى دارند.
در آيات ديگر از حكومت
طالوت(26) سليمان(27) و داود(28) ستايش شده است. درپاره اى از آيات حكومت به عنوان
يكى از نعمتهاى الهى(29) شمرده شده است.
در روايات نيز از حكومت
عدل و حكومتهاى دادگستر ستايشهاى فراوان به عمل آمده است.(30)
6. آياتى كه مردمان را به جهاد با كافران و منافقان مشركان فرا مى خوانند از جمله:
(وجاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله.)(31)
(يا ايها النّبى جاهد الكفّار والمنافقين واغلظ عليهم.)(32)
(فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم.)(33)
(واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدواللّه وعدوّكم.)(34)
و....(35)
بى گمان عمل به
دستورهاى ياد شده واجب است و اجرا و انجام اين تكليفها بدون حكومت ممكن نيست. از
اين آيات استفاده مى شود كه آموزه هاى قرآنى تنها عبادات و احكام فردى را
در بر نمى گيرند بلكه احكام اجتماعى را نيز در بر مى گيرند.
استاد شهيد مرتضى مطهرى
پس از بحث درباره آيات جهاد مى نويسد:
(مى گويند مسيحيت اين افتخار را دارد كه هيچ اسمى از جنگ در مسيحيت نيست؛ امّا ما
مى گوييم اسلام اين افتخار را دارد كه قانون جهاد دارد. مسيحيت كه جهاد ندارد چون
هيچ چيز ندارد جامعه و قانون و تشكيلات اجتماعى براساس مسيحيت ندارد تا قانون جهاد
هم داشته باشد... اسلام دينى است كه وظيفه خودش را و تعهد خودش را اين مى داند كه
يك جامعه تشكيل بدهد اسلام آمده جامعه تشكيل بدهد كشور تشكيل بدهد آمده دولت تشكيل
بدهد رسالتش اصلاح جهان است. چنين دينى نمى تواند بى تفاوت باشد قانون جهاد نداشته
باشد همچنان دولتش نمى تواند ارتش نداشته باشد. مسيحيت دائره اش محدود است و اسلام
دائره اش وسيع است. مسيحيت از حدود اندرز تجاوز نمى كند؛ اما اسلام تمام شؤون زندگى
بشر را زير نظر دارد. قانون
اجتماعى دارد قانون اقتصادى دارد قانون سياسى دارد آمده براى تشكيل دولت تشكيل
حكومت آن وقت چه طور مى تواند حكومت نداشته باشد؟ چه طور مى تواند قانون جهاد
نداشته باشد؟.)(36)
7. آيات بيانگر نفى سلطه كافران:
(لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلا.)(37)
(لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين.)(38)
(يا ايها الذين امنوا لاتتخذوا اليهود والنصارى اولياء بعضهم اولياء بعض.)(39)
استاد شهيد از اين دسته
آيات به عنوان: (ولاء منفى) ياد كرده است.(40)
8. آيات بيانگر ناروايى پيروى از ستمگران فاسقان(41) و...
9. آيات بيانگر ويژگيهاى حاكم اسلامى(42) و وظيفه ها و مسؤوليتهاى وى.(43)
در اين سه دسته از آيات
مسلمانان دستور داده شده اند: حاكميت كافران و فاسقان و... را نپذيرند و به اين نيز
بسنده نشده و طرح و برنامه كار و ويژگيهاى حكومت گران و... فرا راه آنان قرار گرفته
است.
مسلمان بايد از حكومت
طاغوتان دورى گزينند دور شوند و به حكومت صالحان روى آورند. البته در شرايطى ويژه
استثناءهايى هست كه اهل نظر به آن اشاره كرده اند.(44)
10. آيات بيانگر اجراى حدود(45) قصاص(46) گردآورى مالياتهاى شرعى(47) اقامه نماز
جمعه(48) امر به معروف و نهى از منكر(49) و...
در اين گونه آيات همه
مسلمانان مورد خطاب قرار گرفته اند مسلمانان بنابر دستور روشن اين آيات وظيفه دارند
عدل و داد و هر آنچه كه جامعه را به اين مهم نزديك مى كند و پيوند انسان را با خدا
استوار مى سازد پياده كنند. پياده كردن يعنى حكومت كردن و تدبير و سياست امور را به
دست گرفتن كه غير از اين عدل و داد رُخ نمى نمايد.
اين چنين حكومتى حكومت
گران و سياست مداران ويژه مى خواهد با شرايط ويژه.
پيوند دين و دنيا از
نگاه روايات
با نگاهى گذرا به
مجموعه هاى حديثى همچون: كتابهاى چهارگانه و وسائل الشيعه بحارالأنوار و... به اين
نتيجه مى رسيم كه اسلام نظامى است گسترده و فراگير و براى همه شؤون زندگى انسان چه
دنيوى و چه اخروى قانون برنامه و رهنمود دارد. در اين ميان مقوله سياست و حكومت در
اين روايات نيز برجستگى ويژه اى دارد؛ زيرا در بابهاى گوناگون اين مجموعه هاى حديثى
احكام بسيارى به (امام) يا (سلطان) يا (والى) يا (حاكم) ارجاع داده شده اند. و از
درونمايه و محتواى آنها استفاده مى شود كه تشريع احكام بر اساس حكومت اسلامى است.
ولايت و حكومت در بافت نظام اسلام تنيده شده است به گونه اى كه با نبود حكومت
بسيارى از احكام اسلامى تعطيل خواهد شد. در اين باره كتابى نوشته شده است به نام:
(الحكومة الاسلامية في احاديث الشيعة الاماميه)(50) و در اين اثر حدود هشتصد روايت
تنها از برخى از كتابهاى شيعه درباره ولايت و حكومت اسلامى استخراج شده است. اگر
همه منابع حديثى شيعه و منابع اهل سنّت از اين زاويه بررسى شود مجموعه حديثى بزرگى
را تشكيل خواهند داد. افزون بر اين از ديدگاه شيعه (نهج البلاغه) يك كتاب حكومتى
است.
در اين كتاب شريف به
ضرورت حكومت منشاء حكومت حقوق متقابل حاكم و مردم چگونگى برخورد حاكمان با مردم
شرايط حاكم و به بسيارى از مسائل حكومتى اشاره شده است. در اين راستا عهدنامه مالك
اشتر مهم ترين سندى است كه على عليه السلام
درباره حكومت از خود به يادگار گذاشته است. دراين نامه آنچه را كه يك حاكم و
كارگزار در زمينه هاى گوناگون اجتماعى سياسى حقوقى قضايى نظامى و فرهنگى لازم داشته
و بايد به كار مى بسته و جامعه را برابر آن الگو اداره مى كرده آمده است.
امام خمينى در وصيت
نامه سياسى الهى خود پس از قرآن نهج البلاغه را بزرگ ترين دستور زندگى
مادّى و معنوى و بالاترين كتاب رهايى بخش و عمل به دستورات آن را بالاترين راه نجات
مى داند.
با دقت در آنچه بيان
گرديد و دقت و ژرف كاوى در خطبه خطبه و نامه نامه نهج البلاغه و شرحهاى موجود از
كلام مولى براى خواننده محترم و انسانهاى حق جو شبهه اى نخواهد ماند كه سخنان و
نوشته هايى چون فراز زير كه در پاره اى از نوشته ها و كتابها ديده مى شود بسيار سست
بنياد است و از روى جهل و نادانى به قلم آمده است.
(عهدنامه مالك اشتر فرمانى است مفصل و جامعه شناسانه با دستور العمل فراوان در آيين
ملكدارى و مردمدارى با تفكيك كامل دين از سياست.)(51)
شگفتا! نويسنده كه مدعى
بود دستى در دانش دين دارد نوشته: عهدنامه مالك اشتر را سند جدايى دين از سياست
است! چرا؟ چون در اين عهدنامه امام از از كشوردارى و مسائل حكومتى و چگونگى ارتباط
با طبقه هاى گوناگون مردم سخن گفته است!
آيا اين جز واژگونه
كردن يك استدلال منطقى چيز ديگرى است؟
اگر از حكومت و مسائل
حكومتى سخن مى گويد پس با يد گفت اين عهدنامه سند دخالت دين در امور حكومت است نه
عكس آن.
با اين همه چرا اينان
چنين برداشتى از نهج البلاغه و عهدنامه مالك اشتر دارند؟ علت آن تا حدودى روشن است
متأسفانه پيروان تفكر ليبرال غرب در جهان اسلام از همان چشم اندازى كه آن تفكر به
مسيحيت نگريسته به تفسير و تحليل آن پرداخته به اسلام و منابع آن مى نگرند و به
تفسير و تحليل مى پردازند. پيش فرض اين گروه اين است كه دين از سياست جداست و مسائل
حكومتى جزو دين نيست؛ يعنى نبايد باشد. بر اساس چنين نگرشى طبيعى است كه نتيجه
گرفته شود: امام على عليه السلام عهدنامه را از
موضع امامت و حكومت و دين انشاء نفرموده است بلكه در آيين مملكت دارى است با جدايى
كامل دين از سياست.
براى اين كه به گونه اى
روشن تر نشان دهيم كه اسلام قلمرو اجتماعى دارد و حكومت نيز جزو دين است و درنتيجه
قياس دين اسلام با مسيحيت نادرست است تنها به فهرست چند دسته از روايات در زير
اشاره مى كنيم:
1. رواياتى كه اهميت و ارزش حكومت را بيان مى كنند از جمله:
(اسلام داراى پنج ستون است: نماز زكات حجّ روزه وولايت.)(52)
زراره از امام
عليه السلام مى پرسد كه كدام يك برتر است و
چرا؟ امام در پاسخ مى فرمايند: ولايت زيرا (والى) راهنماى ديگر اعمال است يعنى اگر
حاكم عادلى باشد نماز زكات حجّ و... آن چنان كه خدا خواسته انجام و برگزار مى شود.
از اين روايت و بسيارى
از روايات ديگر كه همين مضمون را تأييد مى كنند بر مى آيد كه ولايت جزو دين است و
بانبود آن ديگر واجبات هم آن گونه كه خدا خواسته است پياده نخواهد شد. اهتمام اسلام
به امامت و حكومت به اندازه اى است كه مى گويد
(اگر بر روى زمين جز دو نفر باقى نمانند يكى از آن دو امام خواهد بود.)(53)
2. رواياتى كه دلالت دارند در اسلام به همه شؤون زندگى انسان توجه شده است.(54)
3. رواياتى كه فلسفه امامت و ولايت را تبيين مى كنند.(55)
4. رواياتى كه مردم را به تشكيل حكومت فرا مى خوانند.(56)
5. رواياتى كه حقوق متقابل مردم و حكومت را بيان مى كنند.(57)
6. رواياتى كه در باب ضرورت و اهميت حكومت و نياز مردم بدان وارد شده است.(58)
استاد شهيد با استفاده
از آيات و روايات به ترسيم خطوط اصلى ويژگيهاى اسلام در سه بخش: 1. شناخت شناسى 2.
جهان بينى 3. ايدئولوژى پرداخته است.(59)
در بيان ويژگيهاى اسلام
از نظر ايدئولوژيكى پس از آن كه به گستردگى آن اشاره مى كند سى ويژگى را فهرست مى
كند كه بر جامعيت دين اسلام در ابعاد گوناگون: اجتماعى سياسى اقتصادى
فرهنگى قضايى و... دلالت دارند.(60) آن بزرگوار در جاى جاى آثار خود از جامعيت
اسلام در ابعاد گوناگون سخن گفته است. از جمله در كتاب (نظام اقتصادى اسلام) آمده
است: اسلام دو گونه پيوند با اقتصاد دارد: مستقيم و غير مستقيم.
پيوند مستقيم اسلام با
اقتصاد از آن جهت است كه به گونه اى مستقيم اصولى را به عنوان رهنمودهاى اقتصادى
درباره: مالكيت مبادلات مالياتها ارث هبه صدقه وقف مجازاتهاى مالى و يا مجازاتهايى
در زمينه ثروت و جز آن آورده است. اسلام كتاب البيع كتاب الاجاره كتاب الوكاله كتاب
الرهن كتاب الارث كتاب الهبه و كتاب الوقف دارد. پيوند غيرمستقيم اسلام با اقتصاد
از راه اخلاق است. اسلام مردم را به امانت عفّت عدالت احسان ايثار منع دزدى خيانت
رشوه و... سفارش مى كند.(61)
پيوند اسلام با سياست و
تربيت و... نيز به همين گونه است:
اسلام درباره سياست
اصولى چون: حاكميت مطلق خداوند نفى طاغوتها و ستمگران لزوم پيروى از پيامبر
صلّى الله عليه وآله وسلّم و اولى الامر و ديگر
حاكمان شرعى قضاوت به حقّ اصل عدالت و قيام به قسط و بسيارى از اصول ارزشى ديگر از
پيوند اسلام و سياست سخن مى گويند.
ولايت و حكومت پيامبر
اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم
استاد شهيد مرتضى مطهرى
در كتابهاى گوناگون خود با استناد به كتاب و سنّت و سيره نبوى سه مقام براى پيامبر
اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم بر مى
شمارد:(62)
1. پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم
افزون بر دريافت وحى امام و پيشوا و مرجع دين مردم بود:
(ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا.)(63)
2. ولايت قضايى داشت حكمش در اختلافهاى حقوقى و دعاوى نافذ بود:
(فلا وربّك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم...)(64)
3. ولايت سياسى و اجتماعى داشت:
(النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم.)(65)
(اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول واولى الامر منكم.)(66)
استاد شهيد يادآور مى
شود: پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در زمان
خود (وليّ امر) مسلمانان بود و اين شأن را خداوند به ايشان داده بود نه اين كه از
سوى مردم به آن حضرت تفويض شده باشد. در اين مسأله شيعه و سنّى با هم يكسان مى
انديشند.(67)
با دقت در اين آيات و
سخنان شهيد مطهرى سستى و بى پايگى فراز زير كه نويسنده اى آن را به قلم آورده به
خوبى روشن مى شود:
(نبوّت و حكومت دو امر و يا دو شغل كاملا مجزا و متفاوت با دو منشاء يا دو مبناى
مختلف غيرقابل تلفيق در يكديگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت به مردم را
شديداً منع و بلكه ملامت مى نمايد.)(68)
كسى ادّعا نكرده است كه
نبوت و حكومت يك شغل و مقامند. متفكران شيعه و سنى آن دو را دو مقام دانسته اند كه
در پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم و
شمارى از پيامبران ديگر جمع بوده است. نويسنده چون با پيش فرض جدايى دين از سياست و
همچنين با پيش فرض اين كه امر حكومت حتى در زمان پيامبر
صلّى الله عليه وآله وسلّم نيز با مردم بوده
است به سراغ آيات رفته و آن دو را غير قابل جمع دانسته است. و نتيجه گرفته است: چون
پيامبر شدن پيامبر با رأى مردم تحقق نمى پذيرد ولى تشكيل حكومت به رأى و مشورت مردم
مربوط است بنابراين نبوت با حكومت قابل جمع نيست سؤال ما از ايشان اين است كه اگر
آن دو قابل جمع نيستند چرا در شمارى از پيامبران و پيامبر اسلام
صلّى الله عليه وآله وسلّم جمع بوده است به
گواهى قرآن و تاريخ چطور مى شود كه جمع بين نبوت و حكومت ممكن نباشد و قرآن به آن
دستور بدهد و يا از آن كه در ديگر پيامبران جمع بوده خبر دهد. اين دستور و آن خبر
حكايت از آن دارد كه پيامبران بايد مشعل حكومت دينى برافروزند و پيروان در هر زمان
و مكان نيز.
اگر قرآن نبوت و حكومت
را در پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم
جمع كرده است به معناى آن است كه يكى از منصبهاى
پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم حكومت
بوده است نه آن كه حكومت عين نبوت باشد.
همان گونه كه اشاره
كرديم در اين كه حكومت پيامبر اسلام صلّى الله عليه
وآله وسلّم از سوى خدا و بخشى از وظيفه دينى آن بزرگوار بوده است اختلافى در
ميان مذاهب اسلامى وجود ندارد.
اين موضوع (حكومت كارى
خدايى است) حتى پيش از هجرت و تشكيل حكومت به وسيله پيامبر
صلّى الله عليه وآله وسلّم به گروهى از مردم
اعلام شده بود. وقتى كه رئيس قبيله بنى عامر گفت: با تو بيعت مى كنيم به شرط اين كه
پس از تو حكومت با ما باشد پيامبر گرامى اسلام در پاسخ فرمود:
(امر حكومت و خلافت به دست خداست و آن را به هر كس بخواهد مى سپارد.)(69)
قرآن بيعت با پيامبر
اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم را بيعت با
خدا خوانده است:
(انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه...)(70)
افزون بر همه اينها و
(شاورهم فى الامر)(71) به چه معناست؟ آيا خدا از پيامبر خواسته است كه در امر رسالت
و نبوت با مردم به رايزنى بپردازد كه خود اين فرض را نفى كرديد. همه متفكران و
مفسران شيعه و بسيارى از اهل سنّت بر اين باورند كه رايزنى در آيه ياد شده در امور
حكومتى است و در جايى است كه از سوى خداوند دستورى نرسيده باشد.(72)