سياست حكيمانه اميرمؤمنان عليه السلام
قال رسول الله صلى الله عليه وآله:
يا علي! أنت محك هذه الأمة*؛ «اى على! تو سنگ محك اين امّت هستى».
[ر. ك: بحارالأنوار، ج42، ص133، ب122، ح15 به نقل از
الاختصاص. در اين حديث آمده است: «ماه شب چهارده، سنگ محك مؤمنان، وارث دو مشعر
وپدر سبطان حسن وحسين».]
اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه نمونه كامل ديگرى است كه، بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله سياست اسلام را، با دقت وزيبايى وجامعيّت تمام، منعكس مى كند. دليل اين سخن هم صدها آيه از قرآن كريم است كه درباره افضليّت و اولويّت على بن ابى طالب سلام الله عليه نازل شده يا تأويل ويا تفسير شده است.
ونيز هزاران حديث شريف از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه كتاب هاى تفسير وحديث وتاريخ را پر كرده اند، وما در اين جا به چند مورد، به عنوان نمونه، اشاره مى كنيم:
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «علي مع الحق والحق مع علي
(1)
؛ على؛ حق است وحق با على».
«علي مع القرآن والقرآن مع علي
(2)
؛ على با قرآن است وقرآن با على».
«اى عمار بن ياسر! اگر ديدى على به راهى مى رود ومردم به راهى ديگر، تو با على همراه شو»
(3)
.
«أنا مدينة العلم وعلي بابها
(4)
؛ من شهر دانش هستم وعلى دروازه آن است».
«أنا دار الحكمة وعلي بابها
(5)
؛ من خانه حكمت هستم وعلى در آن است».
«علي مني بمنزلة رأسي من بدني
(6)
؛ على نسبت به من همچون سَرِ من نسبت به
بدنم مى باشد».
وبسيارى ديگر از اين گونه احاديث.
بنابراين، سياست عملى اميرمؤمنان سلام الله عليه ورفتار وكردار آن حضرت بهترين درس براى رهبران ومسلمانان است تا زندگى عملى سياسى خود را بر آن منطبق سازند، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه وآله نيز اين گونه است؛ چرا كه ـ بنا به فرموده خود پيامبر صلى الله عليه وآله ـ او پيامبر است وعلى سلام الله عليه وصىّ
(7)
. او يك «صِنو»
(8)
است
(9)
وعلى صنو ديگرش، او بازوست وعلى ساعد
(10)
.
در فصل پيشين نمونه هايى از سياست پيامبر صلى الله عليه وآله را در ادوار مختلف زندگى پر بركت وباشكوهش آورديم. اكنون، در اين مجال اندك، نمونه هايى از سياست اميرمؤمنان سلام الله عليه درباره احوال مختلف تاريخ با عظمت آن بزرگوار مى آوريم، تا هم جفتى باشد براى آن نمونه ها، هم راه وروشى زنده وبرجسته براى همگان، وهم دليل راستين ومحكمى بر حكيمانه بودن اسلام وعدالت وانسانيّت آن در عرصه حكومت وحاكميت وفرمانروايى، تا غفلت زدگان به هوش آيند، وستمگران ومعاندان پاسخ دندان شكن گيرند وزبان در كام كشند، وهم روزنه اى باشد كه از طريق آن راه را براى پژوهندگان بگشاييم تا درباره دوره هاى گوناگون حكومت اميرمؤمنان على سلام الله عليه با هر خامه اى بنگارند، ودر سطوح گوناگون قلم زنند تا اين خلأ هولناكى را كه در جامعه اسلامى به وجود آمده است پر كنند؛ جامعه اى كه با عشق وعلاقه تمام خواهان شناخت اين سيره تابناك، از رهگذر تحليل هاى استوار ودرست ومتين است. بويژه در ساليان اخير كه مسلمانان سراسر جهان، اندك اندك به عمق توطئه هاى استعمار در كشورهاى اسلامى پى برده اند، ودر جستجوى استقلال فكرى در عرصه حكومت برآمده اند؛ استقلالى مبتنى بر شالوده هاى صحيح اسلام وپياده كردن آن ها در جوامع اسلامى معاصر.
سيره پيامبر خدا صلى الله عليه وآله، وتاريخ اميرمؤمنان سلام الله عليه بهترين درس وسرمشق براى پايه گذارى حكومت اسلامى در جهان معاصر است.
واين امر نياز به هزاران كتاب در سطوح مختلف در اين باره دارد.
يكى از ساده ترين وژرف ترين راهها براى رسيدن به اين منظور، پيوند وتماس فكرى عميق بين حوزه هاى علميه ودانشگاه ها است. از طريق اين هم انديشى مى توان يك فرمول درست وسالم وقابل اجرا در عصر حاضر از حكومت راستين اسـلامـى ارائه داد.
زندگي شخصي
«رهبر» در همه چيز براى ملّت، درس وبراى نسل ها، راه است. از اين رو، رهبر مسؤول همه كارهايى است كه ملّت، بر اثر آموختن از او، انجام مى دهند. اگر اعمال ورفتار رهبر خوب باشد، مردم از او خوبى مى آموزند واگر بد باشد بدى.
زندگانى شخصى رهبر، بهترين مدرسه براى نسل هاى پيرو آن رهبر است؛ به همين دليل اميرمؤمنان سلام الله عليه سياست وتلاشش اين بود كه زندگى شخصى اش را بر شالوده ايمان وزهد بنا نمايد. در اين جا به نمونه هايى در اين خصوص اشاره مى كنيم:
نه گفتن به دنيا وآنچه دنيايي است
هيچ چيز در نظر على بن ابى طالب سلام الله عليه خوارتر وبى مقدارتر از دنيا ومافيها نبود.
پول، حكومت، قدرت، فرش، لباس، كاخ، خوردن وآشاميدن و... همگى نزد على سلام الله عليه هيچ است وجز به اندازه نياز ضرورى از آنها بهره نمى گيرد. شايد عميق ترين مثال براى دنيا از نگاه اميرمؤمنان سلام الله عليه همان باشد كه در آن سخن جاويدانش بيان فرموده است: «والله لدنياكم هذه أهون في عيني من عراق خنزير في يد مجزوم
(11)
؛ به خدا سوگند كه اين دنياى شما در چشم من حقيرتر از يك تكه استخوان خوك در دست فردى جذامى است».
وه كه چه سخن پرشكوهى! *** استخوان خوكى در دست مجذومى!
خود خوك نفرت انگيز است چه رسد به استخوانش. شخص مبتلا به جذام حتى اگر همه دنيا هم در دستش باشد، انسان رغبت به آن نمى كند؛ چرا كه تمام دنيا به سرايت جذام نمى ارزد، حال چه رسد به استخوان خوكى در دست فرد جذامى، چه كسى رغبت مى كند آن را از دست او بگيرد.
حضرت على سلام الله عليه دنيا را از اين هم نفرت انگيزتر تلقى مى كند.
خشتي روى خشت ننهاد
علاّمه مجلسى در بحارالأنوار، به نقل از كافى از امام محمدباقر سلام الله عليه روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «على سلام الله عليه پنج سال حكومت كرد وآجرى بر آجر وخشتى روى خشت ننهاد، ونه تيولى داد، ونه سفيد وسرخى
[سيم وزر] به ارث نهاد»
(12)
.
آجرى بر آجر ننهاد، يعنى: هرگز خانه اى از آجر پخته بنا نكرد.
خشتى روى خشت ننهاد، يعنى: هرگز خانه از خشت خام برپا نكرد.
تيولى نداد، يعنى: هرگز زمين وملكى براى خود برنداشت.
وسفيد وسرخى به ارث ننهاد، يعنى: هرگز زر وسيم ودرهم ودينارى براى وارثانش برجاى ننهاد.
بجز يك پوست قوچ
بحارالانوار از مناقب از مسند احمد بن حنبل از اميرمؤمنان سلام الله عليه روايت كرده است كه مى فرمود: «ما بجز يك پوست قوچ دباغى نشده نداشتيم، كه شب ها من وفاطمه روى آن مى خوابيديم، ودر روز شتر آبكش خود را روى آن علف مى داديم»
(13)
.
الگو براى مؤمنان
همچنين در بحارالانوار آمده است: حضرت على سلام الله عليه را ديدند كه اِزارى زِبر پوشيده كه به پنج درهم خريده بود. ونيز اِزارى وصله شده به پايش ديدند؛ سبب را پرسيدند، فرمود:
«مؤمنان از آن الگو مى گيرند؛ دل، با پوشيدن آن خاشع مى شود؛ نفس رام مى گردد؛ اسراف كار راه ميانه روى در پيش مى گيرد؛ به شعار پاكان شبيه تر است؛ وسزاوارتر به آن است كه مسلمان به آن اقتدا كند»
(14)
.
آرى، يكسان نمودن ظاهر وباطن «به شعار پاكان شبيه تر است».
همه اين فوايد در اِزار زِبر وخشنى نهفته است كه اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه مى پوشد.
اين است، عمق معنوى وتعالى روحى ونفى خويشتن وفانى شدن در خدا، كه همگى در شخصيت رهبر اسلامى گرد آمده اند.
كندن آستين
نيز در بحار آمده است: «على بن ابى طالب سلام الله عليه فقيرى را ديد كه آستين جامه اش كنده شده است. پس، آستين پيراهن خويش را كَند وبه او داد»
(15)
.
چند سال با يك لباس
اميرمؤمنان سلام الله عليه، رئيس كل كشور پهناور اسلامى، مدت چهار سال يا بيشتر در تردّد ميان كوفه وبصره گذرانيد، اما در اين مدت طولانى با پول بيت المال مسلمانان حتى يك جامه نيز براى خود نخريد، واز بيت المال بصره وكوفه درهمى بدين منظور بر نداشت؛ بلكه در تمام اين مدت با همان لباسهايى سر كرد كه از مدينه آورده بود، واگر هم از مقرّرى وسهم خاص خود چيزى خريد در حدّ ضعيف ترين وكم بضاعت ترين مسلمان ديگرى بود كه در سراسر جهان اسلام به سر مى برد.
متون زير را با هم مى خوانيم:
در بحارالانوار، از مناقب، از اصبغ بن نباتة آورده است كه گفت: حضرت على سلام الله عليه به ميان مردم بصره رفت وفرمود: «اى مردم بصره! بر من خشم مگيريد، اين ـ اشاره به پيراهنش فرمود ـ را خانواده ام بافته اند»
(16)
.
وفرمود: «من با اين دو تكه لباسم واسباب سفر وشترم به شهر شما آمده ام، واگر با غير آنچه آمده ام از شهرتان رفتم من خيانتكارم»
(17)
.
در بحارالانوار، از كشف الغمّة
(18)
، روايت شده است كه: هارون بن عنترة گفت: پدرم برايم نقل كرد: در خورنق
(19)
بر على بن ابى طالب سلام الله عليه درآمدم، ديدم زير بالاپوشى كهنه به خود مى لرزد، عرض كردم: اى اميرالمؤمنين! خداى متعال در اين مال كه متعلق به عموم است براى تو وخانواده ات سهمى قرار داده است وتو با خودت چنين مى كنى!
فرمود: «به خدا سوگند من از اموال شما چيزى بر نمى دارم، واين بالاپوش را هم كه مى بينى، با خود از مدينه آورده ام، وغير آن چيزى ندارم»
(20)
.
آيا در چنين كشورى، با وجود چنين سياست شخصىِ رهبر كلّ آن، به احدى ستم مى شود؟
آيا در سايه چنين نظامى احدى برهنه مى ماند؟
آيا كسى گرسنه مى ماند؟
اين است اسلام عزيز وبزرگ.
خوراك اميرمؤمنان(عليه السلام)
كشور اسلامى را خيرات وبركات فرا گرفته است وبه بركت اسلام، مسلمانان وغير مسلمانان در وفور نعمت غوطه ورند.
در كوفه ـ پايتخت حكومت اميرمؤمنان سلام الله عليه ـ جز افراد برخوردار وثروتمند نمى يابى. اما در چنين موقعيت وشرايطى، باز حاكم كوفه وفرمانرواى كشور پهناور اسلامى، وپيشواى اسلام، اميرمؤمنان سلام الله عليه را مى بينى كه خوراكش، خوراك پايين ترين اقشار جامعه است.
به متون زير توجه فرماييد:
مجلسى رحمه الله، به نقل از «فضائل احمد»؛ آورده است كه: حضرت على سلام الله عليه فرمود: «همه مردم كوفه مرفّه
[نسبى] شده اند، وپايين ترين آنها نان گندم مى خورد ودر سايه مى نشيند ]خانه دارد[، واز آب فرات مى نوشد»
(21)
.
امام باقر سلام الله عليه در حديثى مى فرمايد: «على بن ابى طالب سلام الله عليه به مردم نان گندم وگوشت مى خوراند، وخود به منزلش مى رفت ونان جو وروغن وسركه مى خورد»
(22)
.
از سويد بن غفلة روايت است كه گفت: «عصر هنگام بر على بن ابى طالب سلام الله عليه درآمدم، ديدم نشسته است ودر برابرش كاسه دوغى است كه بوى ترشى آن به مشامم خورد. ودر دستش گرده نانى است كه سبوسهاى جو را روى آن مى ديدم، گاه آن را با دستش خرد مى كرد وگاه كه با دست شكسته نمى شد با زانويش مى شكست وداخل كاسه مى ريخت.
فرمود: پيش آى واز اين غذاى ما ميل كن.
تا آن كه سويد گويد: من به كنيز حضرت كه نزديك او ايستاده بود، گفتم: واى بر تو فضّه! از خدا بترس وبه فكر اين پيرمرد باش! چرا آرد نانش را غربال نمى كنيد؟
حضرت على سلام الله عليه به من فرمود: به او چه گفتى؟ من حقيقت را به حضرت گفتم.
فرمود: پدر ومادرم فداى آن كسى كه هرگز آرد نانش غربال نشد وهرگز، تا زنده بود، سه روز از نان گندم سير نخورد»
(23)
. ومقصود حضرت، رسول خدا صلى الله عليه وآله بود.
سالي يك بار گوشت مي خورد
اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه سالى فقط يك بار، آن هم در روز عيد قربان، گوشت مى خورد؛ چرا كه در اين روز، به سبب وفور گوشت قربانى، همه مسلمانان گوشت مى خوردند.
آرى، امام امّت، براى همدردى وهمراهى با ضعيف ترين اقشار جامعه،
فقط سالى يك بار گوشت ميخورد، آن هم در روزى كه همه گوشت مى خوردند.
اين رفتار امام در ايّام خلافت ظاهرى آن حضرت بود كه مسؤوليت امّت را
به عهده داشت.
علاّمه مجلسى قدس سره در «بحار الانوار» از «الخرائج» قطب راوندى نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «بدان كه رهبر شما از دنيايش به دو تكه جامه كهنه
[ردا وازار] بسنده كرده است... با دو قرص نان سدّ جوع مى كند... ودر سال فقط يك بار قدرى گوشت مى خورد، آن هم در عيد قربان»
(24)
.
اميرمؤمنان حضرت على سلام الله عليه فقط به مردم مدينه نظر ندارد كه غالباً گوشت براى خوردن پيدا مى كنند، ويا به مردم كوفه كه همه رقم گوشت، از گاو وگوسفند وشتر ومرغ وماهى وديگر پرندگان، به وفور در آن يافت مى شود. بلكه اقصى نقاط كشور اسلامى واهالى روستاهاى دور دست، وفقراى چادر نشين نيز برايش مهم است. اينها هر روز گوشت براى خوردن پيدا نمى كنند.
حضرت على سلام الله عليه امام وپيشواى همه امّت است. همان طور كه آنها موظفند به كردار ورفتار او اقتدا كنند، آن حضرت نيز وظيفه خود مى داند كه در خوراك وپوشاك ـ وحتى مسكن ـ همسطح ضعيف ترين قشر رعيت خويش باشد.
براستى كه او يك انسان بس بزرگ است.
وبراستى كه اين راه ورسم او، شكوهمند است.
واز اينها بزرگتر، اسلامى است كه چنين رهبرى را تربيت مى كند.
صداى سرخ شدن گوشت در خانه علي(عليه السلام)
يكى از عجيب وغريب ترين مطالبى كه تاريخ از زندگى شخصى اميرمؤمنان سلام الله عليه ثبت كرده، اين است كه يك بار آن حضرت صداى سرخ شدن گوشت در خانه اش شنيد وبه نظرش عجيب آمد؛ چرا كه سابقه نداشت در ايام خلافت حضرت على سلام الله عليه در خانه او گوشتى سرخ شود.
شيخ مفيد به سندش از ابن دأب ـ در حديثى طولانى ـ آورده است كه: «حضرت على سلام الله عليه در خانه اش صداى سرخ شدن گوشت شنيد. از جا برخاست ومى گفت: در خانه على بن ابى طالب وسرخ شدن سينه شتر؟!
راوى گويد: اعضاى خانواده حضرت على سلام الله عليه هراسان شدند وعرض كردند: اى اميرمؤمنان! فلان همسر شما در قبيله اش شترى نحر شده وخانواده اش سهم او را برداشته اند وبرايش هديه آورده اند.
حضرت على سلام الله عليه فرمود: [حال كه چنين است] پس بخوريد، نوش جان.
ترس حضرت على سلام الله عليه در واقع، از اين بود كه آن گوشت هديه يكى از رعايايش باشد، وقبول هديه براى والى مسلمانان خيانت به مسلمين است»
(25)
.
از اين حديث فهميده مى شود كه وجود گوشت در خانه اميرمؤمنان سلام الله عليه در ايام خلافتش چيزى بود، كه باعث تعجّب مى شده وباور نكردنى بوده است.
آرى، نظارت اميرمؤمنان على سلام الله عليه بر رفتارهاى شخصى در خانه اش دقيق ومحتاطانه است، به طورى كه خود را در برابر سرخ شدن گوشت در خانه اش مسؤول مى داند ومى فرمايد: «على بن ابى طالب وبه گردن گرفتن سرخ شدن گوشت؟!»
وخانواده اگر هم بيمناك مى شوند چون مى دانند كه حضرت على سلام الله عليه در خصوص حق، قاطع وسازش ناپذير است، لذا توضيح مى دهند كه آن ها بر خلاف اراده حضرتش كارى نكرده اند وچيزى را كه خلاف رضايت ايشان باشد در خانه اش از او پنهان نداشته اند.
با اين همه، حضرت مانع صله رحم ميان همسرش وخويشاوندان او نمى شود بلكه آن را تشويق هم مى نمايد وبرايشان دعا مى كند. آرى، حضرت على سلام الله عليه از چنين غذايى كه همه مسلمانان به مانند آن دسترسى ندارند، نمى خورد.
آيا تاريخ، چنين مرد بزرگى ـ پس از پيامبر صلى الله عليه وآله ـ به خود ديده است؟ او را به ما هم نشان دهيد!
ذخيره كردن اموال امّت، ممنوع!
اميرمؤمنان على سلام الله عليه، به پيروى از رسول خدا صلى الله عليه وآله اموال مسلمانان را انبار نمى كرد بلكه به محض وصول، آنها را ميان مردم توزيع مى نمود.
آرى، رهبر اسلامى بايد اين گونه باشد.
به متن زير توجه كنيد:
ابن شهر آشوب قدس سره در كتاب «مناقب آل ابى طالب» از سالم جحدرى روايت كرده است كه گفت: «من شاهد بودم كه شب هنگام، مقدارى پول براى على بن ابى طالب سلام الله عليه آوردند، فرمود: اين مال را قسمت كنيد عرض كردند: اى اميرمؤمنان! شب شده است، بگذاريد براى فردا.
فرمود: شما تعهد مى كنيد كه من تا فردا زنده باشم؟
عرض كردند: ما چه كاره ايم [دست ما نيست].
فرمود: تأخير نكنيد، همين حالا تقسيم كنيد.
پس، شمعى آوردند وهمان شب آن پولها را قسمت كردند»
(26)
.
كدام رهبر در جهان امروز است كه اين گونه رفتار كند؟ احدى را
چنين نمى يابيد.
اين جاست كه به درستى در مى يابيم چگونه اميرمؤمنان على سلام الله عليه توانست با آن روش تابناكش تا به امروز بر تاريخ حكومت كند وبه مشعلى پر شكوه و با عظمت فرا راه انسانها تبديل شود.
شايد اين پرسش پيش آيد كه: چرا تقسيم در شب؟ در صورتى كه آن پول، در شب به كار مسلمانان نمى آمد وفردا از آن استفاده مى كردند؟
در پاسخ مى گوييم: به چند دليل:
اول: رفع مسؤوليت از پيشواى مؤمنى كه مسؤوليت را گران ترين بار بر دوش خود مى بيند.
دوم: دلگرم شدن بعضى مؤمنان نيازمند به آن پول وتصميم گيرى درباره امور مالى فردايشان.
سوم: شتاب در كار خير، كه در آيات وروايات به آن توصيه شده است، مانند اين آيات:
[وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِّن رَّبِّكُمْ]
(27)
؛ «وبه سوى آمرزشى از سوى
پروردگارتان بشتابيد».
[وَيُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَأُولَـئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ]
(28)
؛ «ودر كارهاى نيك مى شتابند واينان از نيكانند».
[إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ]
(29)
؛ «آنان در كارهاى خير شتاب به
خرج مى دادند».
[أُولَـئِكَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وهُمْ لَهَا سَابِقُونَ]
(30)
؛ «اينان در كارهاى نيك مى شتابند ودر انجام آنها سبقت مى جويند».
واين حديث شريف كه: «فتعجّل الخير ما استطعت
(31)
؛ تا مى توانى در كار خير
تعجيل كن».
براى خود بر نمي دارد
در سيره اميرمؤمنان على سلام الله عليه آمده است كه آن حضرت اموال را تقسيم مى كرد وبراى خودش با آن كه نياز داشت، چيزى بر نمى داشت.
ابن شهرآشوب رحمه الله در «مناقب» آورده است كه گاهى اوقات حضرت، حتى سه درهم كه با آن إزارى ويا ديگر مايحتاج خود را بخرد، نداشت، و با اين حال همه اموال بيت المال را بين مردم توزيع مى كرد وبعد در آن جا نمازى مى خواند ومى گفت: «الحمد لله الذي أخرجني منه كما دخلته
(32)
؛ سپاس خدايى را كه مرا از اين بيت المال همان گونه كه داخل شدم خارج ساخت»
[يعنى دست خالى، بدون آن كه چيزى براى خود بردارم].
ساده زيستي
ساده زيستى در زندگى شخصى چيزى است كه اميرمؤمنان سلام الله عليه بدان مشهور است. او هرگز به تجمّلات اعتنايى نداشت، وحتى ثانيه اى از وقت خود را در اين راه صرف نمى كرد.
يك رهبر اسلامى بايد اين گونه باشد تا بتواند تمام اوقات خويش را صرف كارهاى مسلمانان ومستضعفان نمايد.
علامه مجلسى رحمه الله در «بحارالأنوار» به نقل از «مناقب»، از ابو الجيش بلخى آورده است كه گفت: «على بن ابى طالب از بازار كوفه مى گذشت كه پيراهنش به چهار پايه اى گير كرد وپاره شد، حضرت آن را دست گرفت وپيش خياطان برد وگفت: خدايتان خير دهاد! اين را برايم بدوزيد»
(33)
.
اشعث عبدى گويد: «آدينه روزى على سلام الله عليه را ديدم كه در فرات غسل كرد وسپس پيراهن كرباسى به سه درهم خريد ونماز جمعه را با مردم گزارد در حالى كه هنوز گريبان آن پيراهن دوخته نشده بود»
(34)
.
زمخشرى گويد: «على سلام الله عليه پيراهنى خريد واضافى آستينهايش را كه از انگشتانش بيرون زده بود جدا كرد وبه فروشنده گفت: سر آستينهايش را كوك بزن»
(35)
.
حضرت على سلام الله عليه نزد سلمانى رفت وخواست شاربش را كوتاه كند. وچون مشغول ذكر خدا بود لبهايش تكان مى خورد، سلمانى گفت: اى اميرمؤمنان! يك لحظه ذكر نگوييد تا شارب شما اصلاح شود. حضرت على سلام الله عليه فرمود: زياد سخت نگير. وحتى يك لحظه ذكر خدا را ترك نكرد.
آرى، در حديث شريف آمده است: «إن الله جميل يحب الجمال
(36)
؛ خداوند زيباست، زيبايى را دوست دارد».
اما زيبايى، منحصر به ماده نيست بلكه روح ومعنويات نيز زيبايند، وبلكه زيبايى آنها از زيبايى ماديات بيشتر است.
امام اميرمؤمنان سلام الله عليه نسبت زيباييها را به يكديگر كاملا مى شناسد وزيبايى مهم تر را بر زيبايى مهم برمى گزيند. يك لحظه ذكر خدا زيبايىِ مهم تر است، واصلاح شارب زيبايى مهم.
نسبت ارث به دِين
بيشتر مردم وقتى از دنيا مى روند ماترك شان بيشتر از قرضها وبدهكاريهايشان است، ولذا بدهكاريها داده مى شود ومابقى به ورثه مى رسد وميانشان قسمت مى شود.
اما اميرمؤمنان سلام الله عليه درست برعكس بود. زمانى كه به شهادت رسيد قرضها وبدهكاريهايش چند برابر ماترك او بود. بيش از صد برابر. ماتركش هفتصد درهم بود كه از مقررى اش
[از بيت المال] اضافه آمده بود وتصميم داشت با آن مبلغ براى خانواده اش خدمتكارى بخرد. اما بدهكاريهايش هشتصد هزار درهم بود
(37)
.
پيشتر نيز، هنگام سخن از سياست پيامبر صلى الله عليه وآله در اين باره توضيح داديم.
فروختن شمشير براى خريدن شلوار
ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة» به نقل از مجمع از ابو رجاء آورده است كه: حضرت على سلام الله عليه شمشيرى به بازار آورد وفرمود: چه كسى اين را از من مى خرد؟ سوگند به آن كه جان على در دست اوست اگر پول يك شلوار مى داشتم اين را نمى فروختم.
من گفتم: من به شما يك ازار مى فروشم، وپولش را وقتى عطايتان را گرفتيد به من بدهيد. وإزارى، به وعده زمان دريافت عطايش، به حضرت دادم، وچون عطا ]وحقوق[ خود را گرفت پول إزار را به من داد
(38)
.
هدايايش را ميان مسلمانان قسمت مي كند
يكى از عادات معروف وبه يادگار مانده از اميرمؤمنان سلام الله عليه اين است كه
آن بزرگوار هدايايى را كه به شخص آن حضرت پيش كش مى شد به خودش اختصاص نمى داد بلكه گاه آنها را بين مسلمانان توزيع مى كرد وزمانى هم آنان را شريك هدايا مى ساخت.
متون زير را با هم بخوانيم:
علامه مجلسى قدس سره در «بحار» به نقل از «مناقب» چنين آورده است:
حكيم بن اوس گفت: چند بارِ ميوه براى اميرمؤمنان سلام الله عليه آورده شد، حضرت دستور داد آنها را بفروشند وپولش را به بيت المال دهند
(39)
.
نيز گويد: على سلام الله عليه خيكهاى عسل را برايمان مى فرستاد وآنها را ميان ما تقسيم مى كرد وسپس دستور مى داد ته آنها را با قاشق تميز كنند
(40)
.
عاصـم بن مـيثم گويد: چند سبد آفـروشه (نوعى حـلوا) بـراى خصوص حضرت على سلام الله عليه، هديه آوردند. حضرت سفره خواست وآنها را در سفره نهاد وهمه دورهم نشستند وخوردند
(41)
.
از ابو حريز نقل شده است كه: مجوسيان در روز نوروز جامهايى سيمين پر از شكر به حضرت على سلام الله عليه اهدا كردند. آن حضرت شكرها را ميان يارانش تقسيم كرد وآنها را بابت جزيه مجوسيان به حساب آورد
(42)
.
همو گويد: دهقانى جامه اى زربفت براى على سلام الله عليه فرستاد. عمرو بن حريث
آن را به چهار هزار درهم، به وعده دريافت حقوقش از بيت المال، از آن
حضرت خريد
(43)
.
شگفتا از اين همه عظمت! براستى كه بزرگ مردى بود اميرمؤمنان على بن
ابى طالب سلام الله عليه.
جامه اى زربفت به ارزش چهار هزار درهم به شخص او هديه مى شود و او آن را مى فروشد وپولش را به بيت المال مى دهد!
وبعد جامه اى زبر وخشن به سه درهم مى خرد ومى پوشد وخدا را شكر مى كند.
آيا نظير چنين انسانى يافت مى شود؟
اين است مكتب اسلام، وتربيت رسول خدا صلى الله عليه وآله، وسياست احكام آسمانى.
آبكشي وهيزم شكني مي كند
اميرمؤمنان على سلام الله عليه، همچون فقيرترين مردمان، شخصاً از چاه آب مى كشيد و با دستان مباركش هيزم شكنى مى كرد تا سرمشقى باشد براى همه مسلمانان در سراسر تاريخ، والگويى والا براى رهبران مسلمانان، آن حضرت بقيه كارهايش را نيز شخصاً انجام مى داد. مثلا، شيخ كلينى ـ رضوان الله عليه ـ وديگران در كتاب «كافى» وجز آن، به سندشان از زيد بن حسن از امام صادق سلام الله عليه نقل كرده اند كه فرمود:
«على سلام الله عليه در خوراك ورفتار شبيه ترين مردمان به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بود: خود نان وروغن مى خورد وبه مردم نان وگوشت مى خوراند. از چاه آب مى كشيد وهيزم شكنى مى كرد»
(44)
.
خودش زره اش را وصله مى زد، خودش جامه اش را مى دوخت، وخودش كفشش را پينه مى زد
(45)
.
در يك كلمه: حضرت على سلام الله عليه هرگز زحمت خود را به دوش كسى نمى انداخت، وامور شخصى اش را خودش انجام مى داد. خود را در هيچ چيز برتر از ديگران نمى شمرد بلكه در سطحى پايين تر از زندگى اغلب مردم زندگى مى كرد. در حالى كه خداى متعال آن حضرت را بر همه اولياء وائمه وپيامبران سلام الله عليهم، برترى بخشيده است، به استثناى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه خود اميرمؤمنان درباره ايشان فرمود:
«أنا عبد من عبيد محمّد صلى الله عليه وآله
(46)
؛ من غلامى از غلامان محمد صلى الله عليه وآله هستم».
آرى، اين راه ورسم ورفتار جاويدان وبى نظير اميرمؤمنان سلام الله عليه اين نتايج را در
پى داشت:
1. حضرت على سلام الله عليه را در رأس هرم بزرگان، بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله، قرار داد.
2. انسانهاى طاغوت صفت را در گذشته وحال وآينده درهم شكست.
3. راه انسانيت وعظمت را به رهبران وملّت ها آموخت ونشان داد.
او، خود، فلسفه اين زهد ودنيا گريزى را بيان نموده وفرموده است: «خداوند مرا پيشواى خلقش قرار داد، واز اين رو بر من واجب فرمود كه درباره خودم وخورد وخوراكم وپوشاكم همچون مردمان مستضعف باشم تا نادار به نادارى من اقتدا كند، وثروتمند را ثروتش به طغيان نكشاند»
(47)
.
نپذيرفتن هديه
هديه اى كه به حكام وقضات داده مى شود غالباً براى اين است كه دل آنها را به دست آورند تا حق را ناحق وناحق را حق كنند.
به همين دليل، در احاديث شريف تأكيد فراوان شده است بر اين كه حكّام وقضات وديگر كسانى كه صاحب مقام ومنصبى هستند ورتق وفتق امور در دست آنهاست، از پذيرفتن هديه خوددارى كنند تا اين ريشه هاى ستم وبيدادگرى واجحاف كه جامعه را ناامن مى كند، بخشكند.
علامه مجلسى رحمه الله در «بحار» به نقل از اميرمؤمنان على سلام الله عليه درباره آيه شريفه
[أَكَّـالُونَ لِلسُّحْتِ]
(48)
؛ «خورندگانِ حرام اند». آورده است كه فرمود: «هو الرجل يقضي لأخيه الحاجة ثم يقبل هديته
(49)
؛ حرام خوار كسى است كه براى برادرش كارى انجام مى دهد وآن گاه هديه اش را مى پذيرد».
نيز از قول جابر بن عبدالله آورده است كه گفت: «هدية الأمراء غلول
(50)
؛ هديه پذيرفتن اُمرا، خيانت است».
شيخ انصارى رحمه الله در «مكاسب» از اميرمؤمنان سلام الله عليه روايت كرده است كه فرمود: «وإن أخذ الوالي هدية كان غلول
(51)
؛ واگر والى هديه اى بپذيرد اين خيانت است».
در حديثى ديگر آمده است: «إن هدايا العمال غلول
(52)
؛ هداياى كارگزاران
خيانت است».
ونيز آمده است: «هدايا العمل سحت
(53)
؛ هدايايى كه در قبال انجام كارى داده شود حرام است».
اميرمؤمنان على سلام الله عليه در همه فضايل سرآمد بود، لهذا هداياى شخصى را براى خودش نمى پذيرفت تا كسى در او طمع نكند واحدى در اين كه بتواند آن حضرت را به نحوى جانبدار خود كند چشم اميد نبندد.
آن حضرت، خود، واقعه اى را نقل مى كند كه در آن شخصى هديه اى به ايشان مى دهد وحضرت آن را نمى پذيرد، ودر برابر آن بشدت موضع گيرى مى كند:
در يكى از خطبه هايش ـ بعد از ذكر ماجراى عقيل وجواب ردّ دادن به
او
(54)
ـ مى فرمايد:
«واز اين عجيب تر ماجراى آن شخصى
(55)
است كه شبانگاه ظرفى شيرينى وكلوچه در خانه ما آورد كه من از آن، چنان حالم به هم خورد كه انگار با زهر مار يا استفراغ آن تهيه شده باشد.
گفتم: آيا اين صله است يا زكات يا صدقه؟ همه اينها بر ما اهل بيت حرام است.
گفت: هيچ كدام؛ بلكه هديه است.
گفتم: مادرت به عزايت بنشيند! از راه دين خدا آمده اى كه مرا بفريبى؟ عقلت را از دست داده اى؟ يا ديوانه اى؟ يا هذيان مى گويى؟
به خدا قسم، اگر هفت اقليم ـ با همه آنچه زير افلاك آنهاست ـ به من داده شود كه در قبال آن با گرفتن پر كاهى از دهان مورى خدا را معصيت كنم هرگز چنين نخواهم كرد. اين دنياى شما نزد من بى ارزش تر از برگى است كه ملخى در دهان مى جَوَد»
(56)
.
آرى، اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه اين گونه رفتار مى كند تا نه مظلومى از او بهراسد ونه ظالمى در او طمع كند.
تا زمانى كه حق چنين باشد، والبته «عليٌّ مع الحق والحقّ مع عليّ
(57)
؛ على با حق است، وحق با على است، وبر يك محور مى چرخند»، ديگر تعجبى ندارد كه در تاريخ اميرمؤمنان سلام الله عليه چنين روش هاى شجاعانه اى را شاهد باشيم.
پس، بر حكومتگران وقاضيان وسران جامعه است كه روش اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه را اولا در زندگى شخصى خود پياده كنند تا جامعه از ظلم وتعدى
در امان شود؛ ثانياً آن را در زمينه سياست واقتصاد وجامعه وتعليم وتربيت وغيره به كار گيرند.
سياست رفتار با نزديكان
اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه به سان حكومتگران دنيا نبود كه در تأمين خواستها ونيازها اولويت را به نزديكانشان مى دهند واگر چيزى اضافه آمد آن را به بقيه مردم مى دهند. بلكه ـ در رابطه با عموم مسلمانان ـ فرقى ميان نزديكان وخويشاوندانش با ديگران نمى گذاشت، ودر همه زمينه ها آنها را با ساير مردم به يك چشم مى نگريست ويكسان رفتار مى كرد.
واين، در واقع، همان سياست حكيمانه اسلامى است كه اميرمؤمنان سلام الله عليه آن را پيش از آن كه درباره بقيه مردم پياده كند واز آن ها بخواهد كه آن را به كار بندند، درباره خودش ونزديكانش اجرا نمود.
پس، هركه خواهان سياست اسلامى است، بايد آن را از على بن ابى طالب سلام الله عليه، اين شاگرد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ودست پرورده قرآن وحجت خداوند بر همه مردم، بياموزد.
در اين جا نمونه هايى از نحوه رفتار آن حضرت با نزديكان وخويشاوندانش را، در مسائل عمومى، ذكر مى كنيم:
با برادرش عقيل
شيخ بزرگوار كلينى رحمه الله در كتاب ارزشمند «كافى»، وشيخ جليل القدر مفيد رحمه الله در «الإختصاص» با سندهاى صحيح خويش، از امام صادق سلام الله عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «چون على سلام الله عليه زمام حكومت را به دست گرفت، بر منبر رفت وحمد وثناى الهى به جاى آورد وآن گاه گفت: به خدا سوگند كه تا خرما بُنى برايم در يثرب برپاست، هرگز از بيت المال شما چيزى براى خود برنخواهم داشت. حال، مى پنداريد: آيا من كه از خويشتن دريغ مى دارم، به شما
[بى جهت وبناحق] عطا مى كنم. عقيل برخاست وگفت: به خدا سوگند كه تو مرا با آن سياه مدينه يكسان قرار مى دهى!!
اميرمؤمنان سلام الله عليه فرمود: بنشين، در اين جا غير از تو كسى نبود كه سخن بگويد؟ تو بر آن سياه هيچ برترى ندارى مگر به پيشينه
[در اسلام] وتقوا»
(58)
.
آرى، برادر اميرمؤمنان، برادر سرور اوصياء، برادر رئيس كلّ مسلمانان، در حقوق وبيت المال بر هيچ كس برترى ندارد. بلكه برترى فقط نزد خداوند است، آن هم به واسطه سبقت در اسلام وتقواى الهى.
بازهم با برادرش عقيل
ابن شهرآشوب در «مناقب» به نقل از «جمل انساب الاشراف» آورده است: «عقيل بر على سلام الله عليه وارد شد. حضرت به حسن سلام الله عليه فرمود: به عمويت چيزى بپوشان. حسن سلام الله عليه يكى از پيراهنها ورداهاى خود را به عقيل داد.
شب كه شد، شام نان ونمك آوردند.
عقيل گفت: غير از اينها چيزى نيست؟
حضرت فرمود: مگر اينها نعمت خدا نيستند؟ پس، خدا را فراوان شكر وسپاس.
عقيل گفت: چيزى به من بده كه قرضم را بدهم، وزودتر خلاصم كن تا از نزد تو بروم.
حضرت فرمود: چقدر بدهكارى، اى ابا يزيد؟
گفت: صد هزار درهم.
حضرت فرمود: به خدا اين مقدار ندارم. صبر كن تا عطايم را بگيرم ومبلغى به تو دهم. اگر نبود كه خانواده ام هم چيزى مى خواهند، همه آن را به تو مى دادم.
عقيل گفت: بيت المال در دست توست وتو مرا وعده گرفتن حقوقت را مى دهى؟ مگر چقدر حقوق توست وچقدر مى تواند باشد، به فرض كه همه اش را هم به من بدهى؟
حضرت فرمود: حقوق من وتو از بيت المال با ساير مسلمانان يكى است.
آن دو بالاى ساختمان امارت (دارالخلافة) گفتگو مى كردند ومشرف بر صندوقهايى بودند كه پايين قرار داشت ومتعلق به بازاريان بود.
حضرت على سلام الله عليه به او فرمود: اى ابا يزيد، حال كه حرف مرا نمى پذيرى، پايين برو وقفل آن صندوقها را بشكن وآنچه در آنهاست بردار.
عقيل گفت: در اين صندوقها چيست؟
فرمود: اموال تجّار.
عقيل گفت: به من مى گويى صندوقهاى كسانى را بشكنم كه با توكل به خداوند داراييهاى خود را در آنها گذاشته اند؟
اميرمؤمنان سلام الله عليه فرمود: تو هم به من مى گويى كه بيت المال مسلمانان را باز كنم واموال آن را كه با توكل به خداوند در آن نهاده وبر دَرَش قفل زده اند، به تو بدهم؟
سپس با جملاتى كه ايمان واخلاق عقيل را بر مى انگيخت، به او فرمود: اگر بخواهى، شمشيرت را بردار ومن هم شمشيرم را بر مى دارم و با هم به حيره مى رويم. در آن جا بازرگانان ثروتمندى هستند. به يكى از آنها حمله مى كنيم واموالش را مى گيريم!
عقيل گفت: مگر من براى دزدى آمده ام؟
حضرت فرمود: دزدى كردن از يك نفر بهتر از دزدى كردن از همه
مسلمانان است»
(59)
.
اين عصاره سياست اسلامى با نزديكان وخويشاوندان در منطق اميرمؤمنان سلام الله عليه است. او دادن چيز اضافه به برادر خليفه خدا در زمين را سرقت از همه مسلمانان تلقى مى كند.
وباز هم با برادرش عقيل
در خطبه 224 «نهج البلاغة» آمده است:
«به خدا سوگند برادرم عقيل را در گرسنگى شديدى ديدم به طورى كه درخواست يك مَن از گندم هاى ]بيت المال[ شما را از من داشت، وكودكانش را ديدم كه از فقر، سر ووضعى ژوليده ورنگهايى غبار گرفته داشتند، گويى رخسارشان با نيل سياه شده بود. او بارها و با اصرار درخواستش را گفت. ومن به گفته اش گوش فرا دادم به طورى كه خيال كرد من دينم را به او مى فروشم واز راه خود جدا مى شوم ودر پى او مى روم. اما من آهن پاره اى را در آتش گداختم وآن را به بدنش نزديك ساختم تا با آن عبرت گيرد. پس از درد آن همچون كسى كه به بيمارى ودردى سخت مبتلا باشد، ناليد، ونزديك بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: اى عقيل! زنان ماتم زده در ماتم تو ناله سر دهند! آيا از تكّه آهنى كه انسانى آن را به بازيچه گداخته است مى نالى، اما مرا به طرف آتشى كه خداوند جبّار از سر خشم برافروخته است مى كشانى؟! تو از اين درد مى نالى ومن از آتش دوزخ ننالم؟!»
(60)
در اين جملات، شگفتيهاست. اين شگفتيها زمانى خود را بيشتر نمايان مى سازد كه آنها را با اعمال ورفتار حكومتگران، قاضيان، كاركنان و... مقايسه كنيم.
در اين جا به چند عبارت حضرت بيشتر توجه مى كنيم:
«درخواست يك مَن از گندمهاى شما را از من داشت»: گندمها متعلّق به امّت است نه مال اميرمؤمنان، هرچند عاليترين مقام كشورى وامام منصوب از جانب خداى متعال بر همه مردم باشد.
«دينم را به او مى فروشم»: در منطق اميرمؤمنان سلام الله عليه دادن حتى يك مَن از گندمهاى مسلمانان به برادر فقيرش عقيل، هرچند از شدّت فقر وگرسنگى رنگ در رخسار فرزندانش نباشد، دين فروشى است.
«تكّه آهنى را گداختم»: در آن زمان عقيل نابينا بود. حضرت آهنى را مى گدازد وفقط به بدن او نزديك مى كند بدون آن كه بچسباند، تا عقيل دريابد كه آتش وحرارت سرنوشت هر حق ستيز وخلافكارى است. وبدين ترتيب، اميرمؤمنان سلام الله عليه
به برادرش مى فهماند كه چرا حاضر نيست يك مَن گندم، بيشتر از عطا وحقش
به او بدهد.
«زنان فرزند مرده در عزاى تو بنشينند»: آرى، اين كار كه در نزد بسيارى از مردم كوچك وكم اهميت است، از نظر على بن ابى طالب سلام الله عليه چنان بزرگ ومهم است كه حق دارد اين جمله را به برادرش بگويد. چون، حقّ بزرگ و با اهميت است هرچند به ظاهر كوچك واندك باشد.
«ومن از آتش دوزخ ننالم؟!»: در فلسفه اميرمؤمنان سلام الله عليه حتّى به اندازه يك مَن خيانت در اموال مسلمانان مستوجب آتش دوزخ است.
پس، بايد سردمداران، دولتمردان، وزيران، كاركنان و... چشمانشان را باز كنند تا موضع ومسؤوليت خويش را خوب بشناسند.
با خواهرش
شيخ مفيد رحمه الله در «الاختصاص» حديثى طولانى آورده كه در آن آمده است:
«اميرمؤمنان سلام الله عليه خود وفرزندانش را بر هيچ يك از مسلمانان برترى نمى داد.
روزى خواهرش ام هانى، دختر ابوطالب، نزد على سلام الله عليه
رفت وحضرت بيست درهم به او داد. ام هانى از كنيز عجمش پرسيد:
اميرمؤمنان سلام الله عليه به تو چقدر داد؟ گفت: بيست درهم. ام هانى خشمگين
[و براى اعتراض به اينكه او را با كنيزش يكسان قرار داده اند]
نزد على سلام الله عليه آمد. حضرت به او فرمود: برگرد ـ خدايت رحمت كناد ـ
ما در كتاب خدا برترى براى اسماعيل بر اسحاق نيافتيم»
(61)
.
خواهر اميرمؤمنان، دختر ابوطالب، دختر عموى پيامبر صلى الله عليه وآله، بانويى هاشمى وقرشى وعرب
اصيل هم كه باشد، نبايد در عطا بر كنيزى غير عرب ترجيح داده شود.
اين است سياست عادلانه اسلام كه اميرمؤمنان سلام الله عليه آن را به نمايش گذاشت تا معيار درستى براى همه
نسلها وعصرها باشد، ودر هر زمان ومكانى رهبران با آن سنجيده شوند.
با دخترش
مورّخان نقل كرده اند كه: «از بصره مرواريدى براى اميرمؤمنان سلام الله عليه تحفه
فرستادند كه نمى شد برايش قيمت تعيين كرد. دخترش ام كلثوم عرض كرد:
اى اميرمؤمنان! اجازه مى دهيد اين را براى زينت در گردنم آويزم؟
حضرت على سلام الله عليه به خزانه دار بيت المال،
ابو رافع، فرمود: ابو رافع! اين را به بيت المال ببر آن گاه
به دخترش فرمود: من نمى توانم اين كار را بكنم مگر آن گاه كه حتى يك
زن مسلمان باقى نماند مگر آن كه مثل تو چنين گردنبندى داشته باشد»
(62)
.
دختر اميرمؤمنان سلام الله عليه نبايد چيزى را كه همه زنان مسلمان نمى پوشند بپوشد.
آيا در قاموس سياست وسياستمداران، نظير اين رفتار يافت مى شود؟
آيا سطح زندگى وجامه هاى زنان رهبران دنيا، مثل ضعيف ترين وفقيرترين زنان جامعه است؟
اين است سياست اسلام كه ما جهان را به آن فرا مى خوانيم تا همگان از
كرامت انسانى كه خداوند براى انسان قرار داده وانسان براى آن آفريده شده است، برخوردار شوند.
با همسرش
«مناقب» به نقل از امّ عثمان ـ امّ ولد اميرمؤمنان سلام الله عليه ـ آورده است كه گفت: «به خدمت حضرت على سلام الله عليه
كه در رُحبه نشسته بود، رسيدم. گردنبندهايى از قرنفل در برابرش بود. گفتم:
اى اميرمؤمنان! از اين قرنفلها گردنبندى براى دخترم عطا كن.
حضرت با دستش درهمى به طرف من پرتاب كرد وفرمود: اين را بگير.
سپس فرمود: اينها، در درجه اول، مال مسلمانان است. صبر كن تا
سهم خود را از اينها دريافت كنيم، آن گاه گردنبندى به دخترت بدهيم»
(63)
.
با دامادش
عبدالله بن جعفر، برادرزاده حضرت على سلام الله عليه وداماد او يعنى شوهر دخترش،
بزرگ بانوى هاشميان حضرت زينب كبرى: بود.
او مردى پاك و با ايمان واز سادات بنى هاشم وبخشنده بود ومردم را اطعام مى كرد.
سفره اش در تابستان وزمستان وشب وروز پهن بود واز مردم پذيرايى مى نمود.
يك بار دچار تنگدستى شد، ونزد عمويش اميرمؤمنان سلام الله عليه آمد وعرض كرد:
اى اميرمؤمنان! خواهش مى كنم دستور دهيد به من كمكى يا خرجى دهند.
به خدا قسم هيچ خرجى ندارم مگر اين كه چارپايم را بفروشم.
فرمود: «نه، به خدا قسم نمى توانم چيزى به تو دهم مگر
اين كه به عمويت دستور دهى دزدى كند وبه تو بدهد»
(64)
.
اين است سيره ورفتار اميرمؤمنان سلام الله عليه با نزديكان وخويشاوندانش!
اجراى دقيق سياست اسلام در همه سطوح.
پاورقى:
(*).
(1). المناقب، ج3، ص62، «فصل في انّه مع الحق والحقّ معه».
(2). كشف الغمّة، ج1، ص148، «في بيان انّه مع الحق والحقّ معه».
(3). تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج13، ص186، ح7165، ط دارالكتب العلمية، بيروت.
(4). المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، ج3، ص137، ح4637، ط 1، سال 1411 هـ/
1990 م، دارالكتب العلمية، بيروت.
(5). حلية الاولياء، ج1، ص64، ط 4، دارالكتاب العربي; نيز ر.ك: سنن ترمذي، ج5،
ص637، ح3723، ط دار احياء التراث العربي، بيروت; تحفة الاحوزي، ج10، ص155، ط
دارالكتب العلمية، بيروت.
(6). تاريخ بغداد، ج7، ص11، ح3475، ط دارالكتب العلمية، بيروت; فيض الغدير، ج4،
ص357، ط المكتبة التجارية الكبرى، مصر.
(7). اشاره است به اين فرموده پيامبر صلى الله عليه وآله كه: «اى على! تو وصىّ من
وامام امت من هستى» امالى شيخ صدوق، ص12، ح10، مجلس سوم.
(8). «صنو»: يار مهربان ودلسوز از برادر وفرزند وعمو. «الصنوان»: دو درخت خرما كه
از يك بيخ روييده باشد. دو چاه نزديك به هم كه آب آنها از يك چشمه باشد. دو برادر
دوقلو ـ فرهنگ لاروس.
(9). اشاره است به اين فرموده پيامبر صلى الله عليه وآله كه: «تو نسبت به من همانند
يك صنو به صنو ديگرى» الصراط المستقيم، ج1، ص252، ب8.
(10). اشاره است به اين فرموده حضرت على سلام الله عليه كه: «من نسبت به رسول خدا
صلى الله عليه وآله همانند بازو به شانه، وهمانند ذراع به بازو هستم...». شرح نهج
البلاغة، ج20، ص315، الحكم المنسوبة 625.
(11). نهج البلاغة، كلمات قصار، 136.
(12). بحارالأنوار، ج16، ص278، ب9، ح116.
(13). بحارالأنوار، ج40، ص323، ب98، در ضمن ح6.
(14). همان.
(15). همان.
(16). مناقب، ج2، ص98.
(17). بحارالأنوار، ج4، ص325، باب98، ح7.
(18). كشف الغمّة، ج1، ص173.
(19). جايى بوده در كوفه، وامروزه در حومه حيره است.
(20). بحارالأنوار، ج40، ص334، ب98، ح15.
(21). بحارالأنوار، ج40، ص327، ب98، ضمن ح9.
(22). همان، ج40، ص102، ب107، ح1.
(23). ر.ك: مستدرك الوسائل، ج16، ص299 ـ 300، ب72، ح19949.
(24). بحارالأنوار، ج40، ص318، ب98، ح2; همچنين ر.ك: نهج البلاغة، نامه 45.
(25). الاختصاص، ص153، از كتاب ابن دأب في فضل اميرالمؤمنين سلام الله عليه.
(26). المناقب، ج2، ص95، «فصل في المسابقة بالزهد والقناعة».
(27). آل عمران: 133.
(28). آل عمران: 114.
(29). انبياء: 90.
(30). مؤمنون: 61.
(31). تهذيب الاحكام، ج2، ص41، ب4، ح81.
(32). المناقب، ج2، ص95 «فصل في المسابقة بالزهد والقناعة».
(33). بحارالأنوار، ج40، ص322، ب98، ح5.
(34). المناقب، ج2، ص96 «فصل في المسابقة بالزهد والقناعة».
(35). بنگريد به: بحارالأنوار، ج40، ص322، ب98، ح4.
(36). كافى، ج6، ص438، «باب التجمّل واظهار النعمة»، ح1.
(37). ر.ك: وسائل الشيعة، ج18، ص322، ب2، ج23768.
(38). شرح نهج البلاغة، ج2، ص200 مناقب علي وذكر طرف من اخباره في عدله وزهده.
(39). بحارالأنوار، ج41، ص117، ب107، ح24.
(40). همان.
(41). المناقب، ج2، ص111 «فصل في المسابقة بالعدل والامانة».
(42). همان.
(43). بحارالأنوار، ج41، ص118، ب107، ح25.
(44). كافى، ج8، ص165، ب8، ح176.
(45). ر.ك: نهج البلاغة، خطبه 33: «ومن خطبة له سلام الله عليه عند خروجه لقتال اهل
البصرة».
(46). التوحيد، ص174، ب28، ح3.
(47). كافى، ج1، ص410، بابسيرة الامام في نفسه وفي المطعم والملبس اذا ولي الامر،
ح1.
(48). مائدة: 42.
(49). بحارالأنوار، ج101، ص273، ب3، ح5.
(50). همان، ح6.
(51). مكاسب، ج1، ص239، «المسألة الثامنة»، وص 246 «حكم الهدية».
(52). مكاسب، ج1، ص246، «حكم الهدية».
(53). همان.
(54). عقيل به اميد اين نزد حضرت رفته بود كه بيشتر از بقيه مسلمانان به او عطايا
دهد.
(55). اين شخص، اشعث بن قيس است.
(56). نهج البلاغة، خ 224: «ومن كلام له يتبرأ من الظلم».
(57). الفصول المختارة، ص135، 224.
(58). كافى، ج8، ص182، خطبة اميرالمؤمنين سلام الله عليه، ح204; الاختصاص، ص151 «من
كتاب ابن دأب في فضل اميرالمؤمنين سلام الله عليه».
(59). المناقب، ج2، ص108 ـ 109 «فصل في المسابقة بالعدل والامانة».
(60). نهج البلاغة، خطبه 224.
(61). الاختصاص، ص151، ومن كتاب ابن دأب في فضل اميرالمؤمنين سلام الله عليه.
(62). بحارالأنوار، ج40، ص106، ب91، ح117.
(63). المناقب، ج2، ص109، «فصل في المسابقة بالعدل والامانة».
(64). شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج2، ص200 «مناقب علي وذكر طرف من اخباره في
عدله وزهده».