سياست حكيمانه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله
[وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَـتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَـئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَـلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ]*؛
«وچيزهاى پاكيزه را بر ايشان حلال وچيزهاى ناپاك را بر آنان حرام مى
گرداند، وقيد وبندهايى را كه بر آنان بوده است از دوش ايشان بر مى دارد».
[اعراف/157.]
پيامبر اعظم محمّد صلى الله عليه وآله سرآمد سياستمداران وبزرگترين سياستمدار عالم بود؛ چرا كه آن حضرت شاگرد خداى متعال واستاد جبرئيل وخواجه پيامبران سلام الله عليهم، وآموزگار همه انسان هاست.
سياست او براستى محيّرالعقول وخيره كننده است. با همين سياست خردمندانه بود كه توانست در مدت زمانى كوتاه، بيشترين شمار ممكن از انسان ها را پيرامون اسلام گرد آورد به طورى كه تاريخ را مات ومبهوت ساخت وهمگان را گيج كرد وخردمندان جهان در برابر شكوه وعظمت آن سر فرود آوردند، ودر سراسر تاريخ طولانى جهان مثل ومانند آن نمى توان يافت.
در اين جا گزيده هايى از اين سياست را به عنوان مشت نمونه خروار، مى آوريم، باشد كه خداى متعال به مسلمانان اين روزگار توفيق دهد تا اين سياست را در پيش گيرند وسرزمين هاى غصب شده خويش وحقوق پايمال شده وكرامت وحرمت هتك شده شان را باز يابند، وجهان را به پيش برند ـ چنان كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در آغاز اسلام انجام داد ـ وباعث شوند تا پيروان اديان ومكاتب ديگر، با شور وشوق وعلاقه به اسلام گردن نهند.
سياست پايداري ومقاومت
پيامبر صلى الله عليه وآله، در آغاز دعوتش، پايدارى ومقاومتى بى نظير از خود نشان داد. زمانى كه مشركان، عمويش ابوطالب را نزد آن حضرت فرستادند تا نظر او را جلب كنند و از وى بخواهند كه از دين وراه خويش دست بردارد، فرمود: «عمو جان! به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست من وماه را در دست چپم بگذارند تا از راهم دست بردارم اين كار رانخواهم كرد»
(1)
.
واين مقاومت جانانه را در عرصه هاى گوناگون عملا دنبال كرد:
ـ بارها كمر به قتل آن حضرت بستند اما ايستادگى نمود. خداوند مى فرمايد:
[وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ
يُخْرِجُوكَ]
(2)
؛ «و[ياد كن] هنگامى را كه كافران درباره تو نيرنگ مى كردند تا تو را به بند كشند يا بكُشند يا
[از مكّه] اخراج كنند».
ـ گفتند: پروردگارش از حمايت او دست كشيده ودشمنش مى دارد، اما مقاومت ورزيد تا جايى كه خداى متعال اين آيات را درباره اش نازل فرمود:
[وَ الضُّحَى * والَّيْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ ومَا قَلَى]
(3)
؛ «سوگند به روشنايى روز. وسوگند به شب چون آرام گيرد. كه پروردگارت تو را وا نگذاشته ودشمن نداشته است».
ـ او را به باد ريشخند وتمسخر گرفتند اما پايدارى كرد تا آن كه خداى
متعال فرمود:
[إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِءِينَ]
(4)
؛ «ما [شرّ] ريشخند كنندگان را از تو برطرف خواهيم كرد».
ـ او را به جنون وديوانگى نسبت دادند، اما مقاومت كرد تا جايى كه خداى متعال درباره اش فرمود:
[بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ * ن والْقَلَمِ ومَا يَسْطُرُونَ * مَآ
أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون]
(5)
؛ «به نام خداوند مهر گستر مهربان. نون، سوگند به قلم وآنچه مى نگارند. كه، به لطف پروردگارت، تو ديوانه نيستى».
ـ او را به شاعرى، نسبت دادند اما پايدارى ورزيد تا آن كه خداوند در
حق او فرمود:
[وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ ومَا يَنـبَغِى لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ
وَقُرْءَانٌ مُّبِينٌ]
(6)
؛ «وما او
را شعر نياموختيم واين زيبنده او نيست. اين [سخن] جز اندرز وقرآنى روشن نيست».
ـ او را به دروغگويى متهم كردند اما پايدارى ورزيد تا جايى كه خداوند اين آيات را بر او نازل فرمود:
[يس * والْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ]
(7)
؛ «ياسين. سوگند به قرآن حكيم. كه قطعاً تو از جمله پيامبرانى».
ـ او را به پيشگويى متهم كردند اما مقاومت كرد تا آن كه خداى سبحان درباره اش اين آيه را فرستاد:
[فَذَكِّرْ فَمَآ أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِن]
(8)
؛ «پس، يادآورى كن كه تو به لطف پروردگارت، پيشگو نيستى».
ـ با او از در مكر وتوطئه در آمدند اما پايدارى ورزيد وخداوند اين آيه را بر او فرو فرستاد:
[وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ]
(9)
؛ «ونيرنگ مى زنند وخدا تدبير مى كرد وخدا بهترين تدبير كنندگان است».
ـ گفتند: افسانه هاى پيشينيان است. اما مقاوت كرد وخداوند ارجمند اين آيه را فرو فرستاد:
[قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّمَاوَاتِ والاَْرْضِ]
(10)
؛ «بگو: آن
[قرآن] را كسى نازل كرد، كه راز آسمانها وزمين را مى داند».
ـ منافقان او را دروغگو خواندند، اما ايستادگى كرد تا آن كه خداى متعال فرمود:
[إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الاَْسْفَلِ مِنَ النَّارِ]
(11)
؛ «همانا منافقان در قعر دوزخ جاى دارند».
ـ با او ضديّت ودشمنى كردند اما مقاومت كرد تا آن كه خداى متعال فرمود:
[إِنَّ الَّذِينَ يُحَآدُّونَ اللَّهَ ورَسُولَهُ أُولَـئِكَ فِى الاَْذَلِّينَ]
(12)
؛ «كسانى كه با خدا وپيامبر او دشمنى مى كنند، آنان در زمره زبونان خواهند بود».
ـ پيشانى مباركش را شكافتند اما پايدارى كرد تا آن كه خداى سبحان فرمود:
[وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ]
(13)
؛ «وكسانى كه فرستاده خدا را اذيت مى كنند بر ايشان عذابى دردناك است».
ـ به طرفش تير ونيزه افكندند اما مقاومت كرد تا آن كه خداوند ارجمند فرمود:
[إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ ورَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا
والاَْخِرَةِ]
(14)
؛ «كسانى كه خدا وفرستاده او را آزار مى دهند خداوند ايشان را در دنيا وآخرت لعنت كرده است».
آرى، همه اش مقاومت، مقاومت، مقاومت.
سياست شجاعت ودلاوري
پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه وآله نمونه اعلاى شجاعتى است كه ترس وعقب نشينى نمى شناسد. اميرمؤمنان على سلام الله عليه كه در شجاعت وشهامت كسى به گرد او نرسيده ونمى رسد ونخواهد رسيد، همو كه فرمود: «والله لو تظاهرت العرب على قتالي لما وليت عنها
(15)
؛ به خدا سوگند اگر همه عرب در جنگ با من همداستان شوند هرگز به آنها پشت نخواهم كرد»، درباره شجاعت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «هرگاه جنگ شدّت مى گرفت وتنور نبرد شعله ور مى شد ما پيامبر خدا را سپر خود مى كرديم وبه او پناه مى برديم»
(16)
.
در روايت ديگرى مى فرمايد: «هرگاه جنگ شدّت مى يافت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را سپر خود مى كرديم به طورى كه از همه ما به دشمن نزديكتر بود»
(17).
نيز مى فرمايد: «در جنگ بدر ما به پيامبر صلى الله عليه وآله پناه مى برديم و او از همه ما به دشمن نزديكتر ودر آن روز از همه مردم شجاعتر بود»
(18).
در جنگ حنين، بيشتر ياران پيامبر صلى الله عليه وآله از گرداگردش گريختند به طورى كه مشركان شروع به نزديك شدن به آن حضرت كردند ومى خواستند خود را به ايشان برسانند و او را بكشند، واميرمؤمنان على سلام الله عليه در آن صحنه هراس انگيز از پيامبر صلى الله عليه وآله دفاع مى كرد.
آرى، در يك چنين تنگنايى كه دلاوران روحيه مى بازند، پيامبر صلى الله عليه وآله با شجاعت فوق العاده اى خود را به ميدان نبرد مى زند واين رجز را مى خواند: «أنا النبيّ لا كذب... أنا بن عبدالمطلب
(19)
؛ من پيامبرم، واين دروغ نيست... من فرزند عبدالمطلب ام».
خداى متعال آيات متعددى از قرآن كريم را در اين باره نازل كرده است، از جمله آيه شريفه:
[إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُنَ عَلَى أَحَد وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى
أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمَّا بِغَمّ لِّكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلَى مَا
فَاتَكُمْ وَلاَ مَآ أَصَابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ]
(20)
؛ «[ياد كنيد] هنگامى را كه در حال گريز
[از كوه] بالا مى رفتيد وبه هيچ كس توجه نمى كرديد، وپيامبر شما را از پشت سرتان فرا مى خواند. پس خداوند به سزاى
[اين بى انضباطى] غمى بر غمتان افزود، تا سرانجام برآنچه از كف داده ايد وبراى آنچه بر سر شما آمد اندوهگين نشويد، وخدا از آنچه مى كنيد آگاه است».
پيامبر صلى الله عليه وآله همان كسى است كه عمران بن حصين درباره شجاعت او آن سخن معروفش را گفت: «پيامبر خدا صلى الله عليه وآله با هيچ سپاهى (در حال جنگ) رو به رو نشد مگر آن كه نخستين كسى بود كه حمله مى كرد»(21). آن حضرت در هر صحنه ترس ووحشتى وهر حادثه تلخى پيشگام بود واين، خود، باعث شجاعت در مسلمانان مى شد؛ چرا كه پيشگامى وشهامت پيشواى شجاع، پيروان را نيز به شجاعت وشهامت وپايدارى وا مى دارد.
شيخ طبرسى در «مكارم الاخلاق» از انس بن مالك روايت مى كند كه گفت: «در مدينه صداى وحشتناكى شنيده شد. پيامبر صلى الله عليه وآله بر اسب ابو طلحه نشست
[و به طرف صدا تاخت وبرگشت و] فرمود: [نترسيد] چيزى نديديم. [و اما اين اسب ابو طلحة] اسب تيز تكى است»
(22).
در روايت ديگرى از انس آمده است كه گفت: «پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شجاعترين، نيكوترين وبخشنده ترين مردم بود. شبى اهالى مدينه از شنيدن صدايى وحشتزده شدند. مردم به طرف صدا رفتند. به رسول خدا صلى الله عليه وآله كه پيش از آنها رفته بود وداشت بر مى گشت، برخوردند، در حالى كه مى فرمود: نترسيد. حضرت سوار بر اسب ابو طلحة بود وشمشير به گردنش آويخته بود، ومى فرمود: نترسيد. اسب تيزتكى است اين
[اسب ابو طلحة]»
(23).
در متن حديث، كلمه «بَحر» آمده است و«بحر» چند معنا دارد. يكى از آن معانى «اسب تيزتك» است
(24)
. در صحاح اللغة نيز اين حديث به همين معنا تفسير شده است
(25).
آنچه از اين روايت استفاده مى شود اين است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله نسبت به آنچه پيرامونش رخ مى داده يا مى گذشته همواره هشيار بوده است، به طورى كه او نخستين كسى است كه به محل حادثه مى رسد ومسلمانان بعد از او به آن محل مى رسند. اين همان سياست شجاعانه است كه تاريخ كمتر رهبر وسياستمدارى نظير او سراغ مى دهد.
رهبران مسلمان پيرو رسول خدا صلى الله عليه وآله بايد اين راه ورسم حضرت را شعار خود قراردهند تا اين كه مسلمانان مطمئن شوند كه در مسير طولانى ودشوار سياسى خويش به مقصد خواهند رسيد؛ چرا كه ملتها به رهبران خود مى نگرند ودر زندگى سياسى خويش به راه وروش رهبرانشان مى روند. رهبران شجاع، امّت وملّت شجاع تربيت مى كنند، وبالعكس، رهبران ترسو ملّتى ترسو بار مى آورند.
سياست عفـو وگذشت بزرگ
چه بزرگ وبى نظير است عفو وگذشت رسول خدا صلى الله عليه وآله از دشمنان! آن حضرت عفو وگذشت اسلام را به بهترين شكل نمايش داد، وبه همگان فهماند كه اسلام خير همه را، از دوست ودشمنش، مى خواهد. دينى نيست كه نسبت به كسى كينه ودشمنى داشته باشد. واگر گاه برخوردهاى قاطعى از خود نشان مى دهد، اين برخاسته از بى رحمى وسنگدلى يا كينه توزى آن نيست بلكه ناشى از روح عدالت گسترى در جامعه است.
اينك به چند نمونه در اين خصوص توجه كنيد:
با غورث بن حارث:
پيامبر صلى الله عليه وآله در يكى از غزواتش، يكّه وتنها در سايه درختى به خواب نيمروزى (قيلوله) رفته بود.
[بسيارى از] يارانش نيز دورتر از او قيلوله كرده بودند. در اين هنگام غورث بن حارث
[از لشكر كفار بود] آمد وبالاى سر پيامبر ايستاد وشمشيرش را كشيد وبالا برد وفرياد زد: اى ابوالقاسم، اينك كيست كه تو را از چنگ من برهاند؟
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: خدا.
[در حالى كه او شمشيرش را بالا برد كه بر سر پيامبر فرود آورد، تعادلش به هم خورد و] شمشير از دست غورث افتاد. پيامبر صلى الله عليه وآله بيدرنگ شمشير را برداشت وآن را به طرف غورث بالا برد وفرمود: اى غورث، اكنون چه كسى تو را از چنگ من مى رهاند؟
غورث گفت: عفو تو. وتو بهترين عفو كننده اى.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله او را عفو نمود.
غورث نزد قومش باز آمد وبه ايشان گفت: «به خدا سوگند كه من از نزد بهترين انسانها نزد شما آمده ام»
(26).
آيا تاريخ چنين كارى از بزرگانش نقل مى كند؟
يك دشمن، در مسير جنگ، شمشيرش را بر مى كشد و با درنده خويى وبى شرمى قصد جان پيامبر صلى الله عليه وآله را مى كند وبى اختيار قدرتش از او سلب مى شود وپيامبر صلى الله عليه وآله شمشير را به دست مى گيرد اما در عين قدرت، از او در مى گذرد و او را مى بخشد.
آرى، اين است عفو وگذشت اسلامى كه در پيامبر خدا صلى الله عليه وآله تبلور مى يابد.
خدايا، قوم مرا هدايت كن!
در جنگ اُحد، آزار واذيّت مشركان در حقّ رسول خدا صلى الله عليه وآله شدّت گرفت، چرا كه عمويش حمزه كشته شد وپيكر پاكش را مُثله
[قطعه قطعه] كردند وجگرش را در آوردند وانگشتان دست وپايش وبينى اش را قطع كردند وگوشهايش را بريدند، وبه آن بزرگوار بى حرمتى ها نمودند. ودر آن جنگ دهها مسلمان به قتل رسيدند. در يك چنين وضعى، يكى از صحابه نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد وبه حضرت پيشنهاد كرد كه مشركان را نفرين كند تا به عذاب الهى گرفتار آيند؛ چنان كه مشركان زمان پيامبران گذشته بر اثر نفرين پيامبرانشان گرفتار عذاب الهى مى شدند.
امّا او كه پيامبر رحمت است وعفو وگذشت حيرت انگيز، راه ورسمش، اين پيشنهاد را نپذيرفت وفرمود: «إنّي لم أبعث لعانا، ولكن بعثت داعيا ورحمة؛ من براى نفرين كردن مبعوث نشده ام بلكه براى دعوت ورحمت برانگيخته شده ام» «اللهم اهد قومي فانهم لا يعلمون؛ بار خدايا، قوم مرا هدايت كن، كه اينان نادانند»(27).
بخشيدن باديه نشين:
عربى باديه نشين نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد وگوشه رداى آن حضرت را محكم كشيد، به طورى كه لبه ردا بر گردن مبارك او ردّ انداخت، و با خشونت تمام گفت: اى محمد، اين دو شتر مرا از مال خدا كه نزد توست برايم بار كن، كه اين مال نه از تو ونه از پدر تو است!
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اندكى خاموش ماند وسپس فرمود: مال، مال خداست ومن
بنده او هستم... وفرمود: آيا نمى ترسى كه قصاص اين كارى كه با من كردى از تو گرفته شود؟
گفت: نه.
فرمود: چرا؟
گفت: چون تو عفو وگذشت وبزرگوارى دارى وعفو مى كنى ومى بخشى، وبدى را به بدى جواب نمى دهى.
پيامبر صلى الله عليه وآله خنديد ودستور داد يك شترش را جو بار كنند وديگرى را خرما
(28).
آرى، با چنين عفو وگذشتى بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله مردم را پيرامون اسلام گرد آورد وگروه هاى مختلف وپيروان اديان وعقايد گوناگون را جذب آن نمود.
شما آزاديد!
از ديگر نمونه هاى عفو بزرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، رفتارش با اهل مكّه است؛
اهل شرك وكفر...
اهل انكار وتعصبات جاهلى...
اهل تباهكارى وستم...
اهل بى رحمى وخشونت...
همانان كه، در دهها جنگ، اصحاب وياران ونزديكان وخويشان آن حضرت را كشتند. همانان كه خود آن حضرت را از زادگاه شريفش وشهر خدا وشهر پدرانش وجايى كه نيم قرن عبادتگاه او بود بيرون كردند.
همانان كه مهاجران را انواع شكنجه ها كردند وتعدادى از آنان را كشتند.
همانان كه بارها توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه وآله را چيدند ولى هر بار با شكست مواجه شدند.
همانان كه انواع ستمها وبى رحمى ها در حق پيامبر صلى الله عليه وآله ويارانش روا داشتند.
آرى، اكنون پيامبر صلى الله عليه وآله بر همين مردم، فاتحانه وپيروزمندانه در آمده است.
فكر مى كنيد اگر شخص ديگرى به جاى پيامبر صلى الله عليه وآله بود چه رفتارى مى كرد؟
بدون شكّ، كشتار هولناكى به راه مى انداخت؛ زيرا آنان كه در مكه حضور داشتند همانانى بودند كه به مسلمانان ستم روا داشتند، ونه فرزندان آنها. ابوسفيان وهند وديگر مردان وزنان امثال آن دو بودند.
اما در فتح مكه چنين اتفاقى نيفتاد. در آن روز سعد بن عبادة پرچم دار [لشكر اسلام] بود ودر كوچه وخيابانهاى مكّه پرچم را تكان مى داد واين رجز را مى خواند:
اليوم يوم الملحمة *** اليوم تسبى الحرمة
امروز روز كشتار بزرگ است
*** امروز زنان ودختران به اسارت مى روند
(29)
.
مقصودش اين بود كه: ما از مردم مكّه چندان خواهيم كشت كه از كشته ها پشته سازيم وعلاوه بر آن، زنان مكه را، بسان زنان كافران محارب، به اسيرى خواهيم گرفت.
اهالى مكّه نيز از چنين ارتشى كه افراد آن ساليان دراز از مكّه رانده شده وتوسط همين مكّيان شكنجه شده وناموس واموال وكرامتشان پايمال وغارت شده بود، يك چنين انتظارى داشتند.
اگر اهل مكّه به جاى ارتش اسلام مى بودند وبر مسلمانان پيروز شده بودند بيگمان با مسلمانان از اين بدتر رفتار مى كردند، چنان كه پيشتر اين كار را كردند وقصاص قبل از جنايت نمودند ودست به «كشتار» و«اسير كردن زنان ودختران» زدند. چه رسد به اين كه اگر حق قصاص داشتند.
آرى، اگر اهل مكّه به جاى مسلمانان بودند قطعاً آنان را نابود مى كردند.
اما رسول خدا صلى الله عليه وآله كه پيامبر رحمت است، پيامبر گذشت است، پيامبر انسانيّت است، پيامبر اسلام است، از اين نحوه برخورد بشدت خوددارى ورزيد وبلكه، بر عكس، نقطه درخشانى در تاريخ اسلام وانسانيت ثبت نمود. او به آن صحابى كه فرياد كشتار واسارت سر داده بود دستور داد برگردد، وبه اميرمؤمنان على سلام الله عليه فرمود پرچم را برگيرد و با نرمى وآرامى وارد مكّه شود، بر خلاف فرياد جنگ طلبانه سعد، با ملايمت ومهربانى در ميان مردم مكّه ندا سر دهد.
وعلى سلام الله عليه در كوچه وخيابان هاى مكّه اين جمله را ندا مى داد:
اليوم يوم المرحمة ** اليوم تصان الحرمة
امروز روز مهربانى ورحمت است ** امروز حرمتها نگه داشته مى شود.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سپس اهالى مكّه را جمع كرد وصدا زد: فكر مى كنيد با شما چه خواهم كرد؟
گفتند: نيك رفتارى؛ تو برادرى بخشنده وپسر برادرى بخشنده اى.
فرمود: من به شما همان مى گويم كه برادرم يوسف سلام الله عليه [به برادرانش كه او را در چاه انداخته بودند] گفت:
[لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ]
(30)
؛ «بر شما گناهى نيست».
آنگاه فرمود: «برويد، شما آزاديد».
سپس فرمود: «اى مردم! هركس بگويد: لا اله الا الله، در امان است؛ هركس وارد كعبه شود در امان است؛ هركس دَرِ خانه اش را ببندد ودست نگه دارد
[و مقاومت نكند] در امان است؛ هركس سلاحش را بر زمين نهد در امان است؛ هركس وارد خانه ابوسفيان شود در امان است؛ وهركس وارد خانه حكيم بن حزام شود در امان است»
(31)
.
بخشيدن ابوسفيان
چون پيامبر صلى الله عليه وآله به مكّه در آمد، ابو سفيان نزد آن حضرت آمد. و او كسى بود كه خون اعضاى خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله ويارانش از هر ده انگشتش مى چكيد. دلش آكنده از كينه توزى ودشمنى نسبت به رسول خدا صلى الله عليه وآله واسلام بود. از چشمانش شرارت وويرانگرى مى ريخت.
هر انسان ديگرى به جاى پيامبر صلى الله عليه وآله بود قطعاً با شخصى چون ابو سفيان، اين سركرده توطئه ها وتباهى ها، با بى رحمانه ترين شكل برخورد مى كرد و او را به سخت ترين شكل مجازات مى نمود؛ اما رفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله درست برعكس بود. او ابوسفيان را بخشيد واز وى گذشت كرد و با مهربانى وملاطفت به او فرمود: «آيا وقت آن نرسيده است كه گواهى دهى معبودى جز خداى يگانه نيست ومن فرستاده خدا هستم؟».
ابوسفيان گفت: پدر ومادرم به فدايت، تو چقدر بزرگوار وصله كننده به
ارحام وبردبارى
(32)!!
بخشيدن زن يهودى
شيخ كلينى رحمه الله در كافى از امام باقر سلام الله عليه روايت كرده است كه فرمود: «زن يهوديه اى كه گوشت گوسفندى را كه پيامبر از آن خورد، زهرآلود كرده بود، نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردند، به او فرمود: چه چيز تو را وا داشت دست به اين كار بزنى؟ عرض كرد: با خودم گفتم: اگر او پيغمبر باشد صدمه اى به او نخواهد زد، واگر پادشاه باشد مردم را از او آسوده خواهم ساخت!
پس، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله از او درگذشت ...
(33).
كدام پادشاه يا رئيسى از شخصى كه اقدام به چنين جنايتى كرده است، در مى گذرد؟
آيا نظير اين ماجرا را در غير از پيامبران و اولياء سراغ داريد؟
هرگز، هرگز!
اين است مقام نبوت، واين است پيوند استوار با آفريدگار، واين است اوج عفو وگذشت. آرى، اسلام همه فضايل وصفات نيك وپسنديده را در اوج آنها داراست.
كدام رئيس وحاكم اسلامى در خط رسول خدا صلى الله عليه وآله است كه اينگونه باشد؟
نمونه هاى عفو وگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بسيار است، بسيار، وشمارش همه آنها كتاب جداگانه اى مى طلبد.
سياست گراميداشت هيأت هاي نمايندگي
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در گراميداشت هيأتهايى كه به نمايندگى از سوى قبايل وعشاير وحتى از جانب يهود ونصارى ومشركان ومنافقان به حضورش مى رسيدند ضرب المثل بود. او اين هيأت ها را گرامى مى داشت واحترام شان مى نهاد.
در تاريخ آمده است كه آن حضرت از اين هيأت ها شخصاً استقبال مى كرد وبراى رؤساى آن ها در مجلسش جا باز مى كرد ودر كنارشان مى نشست و با آنان به مهربانى سخن مى گفت وآنان را با چهره اى باز وگشاده رويى مى پذيرفت و با نرمى وملايمت وملاطفت به گفتگو با آنان مى پرداخت واز احوال خانواده وشهرها ومحل سكونتشان جويا مى شد وبرايشان دعا مى كرد واگر نامهاى نازيبايى داشتند آنها را به نامهايى زيبا تغيير مى داد، در برابر نادانشان بردبارى نشان مى داد واز كسانى كه به او بد كرده بودند گذشت مى كرد. اگر از آنان اسيرانى در اختيار داشتند وتقاضاى آزاد شدنشان را مى كردند آنها را آزاد مى كرد وبه آغوش خانواده هايشان باز مى گرداند.
هرگاه هيأتى بر آن حضرت وارد مى شد، به احترام آنان بهترين لباسهايش را مى پوشيد وبه اصحابش نيز مى فرمود چنين كنند. وبه آنان پاداش وهديه وآذوقه ولباس وامثال اينها مى داد.
در يك جمله خلاصه كنيم: در تمام تاريخ رسول خدا صلى الله عليه وآله يگانه شخصيتى است كه در يك چنان شرايط سخت ودشوارى اين گونه رفتار مى كند.
اين برخوردهاى بزرگوارانه باعث مى شد كه بسيارى از آنان اسلام آورند واز مذاهب باطل وبت پرستى واديان وآيين هاى منحرف شان دست بشويند.
تاريخ بسيارى از اين موارد را ثبت كرده است وما در اين جا به چند نمونه بطور اختصار اشاره مى كنيم
(34):
1 ـ هيأت مزينة
اينان كه شمارشان به چهارصد نفر مى رسيد به مدينه آمدند وخدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيدند(35). پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به آنان پاداش داد و با اين جمله گراميشان داشت: «شما هرجا كه باشيد مهاجر
[در راه خدا] هستيد. پس به خانه وكاشانه تان
باز گرديد»، واين افراد به سرزمينشان مراجعت نمودند وبه دعوت بقيه قوم خود به اسلام پرداختند.
2 ـ هيأت جهينة
اينان بر پيامبر صلى الله عليه وآله درآمدند وبه ايشان سلام كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آنان را سرپناه داد وپاداش عطا كرد وپرسيد: شما كيستيد؟ عرض كردند: بنى غيلان(36).
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: نه، شما «بنى رشدان» هستيد [و بدين وسيله نام آنان را تغيير داد].
نام وادى آنان هم «غوى» بود وپيامبر صلى الله عليه وآله نام آنان را به «رشد» تغيير داد، وبرايشان مسجدى تعيين نمود. آن گاه اين هيأت
[اسلام آوردند و] به خانه هايشان باز گشتند وبه تبليغ اسلام ودعوت به آن پرداختند.
3 ـ هيأت اشجع
اين هيأت كه چند صد نفر بودند خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله رسيدند. حضرت آنان را گرامى داشت و با مهربانى پذيرايى شان كرد، كه بر اثر اين رفتار حضرت، مسلمان شدند وبرگشتند وبه صدها مبلّغ پر شور اسلام تبديل شدند.
4 ـ هيأت ثعلبة
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين هيأت را پذيرايى نمود وبه آنان پاداش داد، خوشحال وخرسند بازگشتند وبه دعوت وتبليغ اسلام پرداختند.
5 ـ هيأت تميم
اينان به قصد ميانجيگرى براى آزادى اسيرانشان كه ارتش اسلام آنها را در جنگهاى اسلامى با كفار اسير كرده بود به مدينه آمدند، پيامبر صلى الله عليه وآله در خانه اش بود. آنان كه بيش از هشتاد نفر از سران تميم بودند، پشت خانه حضرت ايستادند وفرياد زدند: اى محمد! نزد ما برون آى. پس، اين آيه نازل شد:
[إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ الْحُجُرَاتِ
أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ]
(37)
؛ «كسانى كه تو را از پس اتاقها[ى مسكونىِ تو] به فرياد مى خوانند، بيشترشان نمى فهمند».
رسول خدا صلى الله عليه وآله آنان را گرامى داشت واحترامشان نهاد واسيرانشان را به آنان برگرداند وپس از آن كه بخوبى پذيرايى شان نمود، صله عطايشان كرد، واين عده برگشتند وشروع به تبليغ اسلام ودعوت به خداى يگانه نمودند.
6 ـ هيأت فزارة
اين هيأت متشكّل از چند ده نفر نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به آنان خوشامد گفت وپذيرايى شان كرد واحترامشان نهاد، وچون در خشكسالى به سر مى بردند از كم آبى شكوه نمودند واز حضرت تقاضا كردند برايشان دعا كند. رسول خدا صلى الله عليه وآله هم براى آنان دعا كرد وخداوند دعايش را مستجاب فرمود وباران زيادى بر آنان فرو باريد ومشكل كمبود آب آنها برطرف شد.
7 ـ هيأت محارب
اين هيأت كه ده نفر بودند خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله رسيدند واسلام آوردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آنان را گرامى داشت وپاداش وصله عطايشان كرد. اين عده متعهد شدند كه در بازگشت، خويشاوندان ونزديكانشان را مسلمان كنند.
8 ـ هيأت كلاب
سيزده مرد از قبيله كلاب كه مسلمان شده بودند نزد پيامبر آمدند وبر آن حضرت با سلام اسلامى، يعنى: «السلام عليكم» سلام دادند. پيامبر صلى الله عليه وآله هم آنان را گرامى داشت وخوشامد گفت وپاداششان داد.
9 ـ هيأت عقيل بن كعب
اين هيأت هفت نفره نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند واسلام آوردند، وپيامبر به آنان پاداش وعطاياى بسيار بخشيد، وراضى وخوشحال برگشتند وبه تبليغ اسلام در ميان قوم خود وديگران پرداختند.
10 ـ هيأت بني بكاء
اين هيأت نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند، پيامبر صلى الله عليه وآله دستور داد آنها را منزل دهند وپذيرايى كنند وپاداش عطايشان كرد ودعا نمود كه خداوند به آنان خير وبركت عطا فرمايد. ودست پُر وخرسند از نزد حضرت بازگشتند وبه بيان اخلاق والا وفضايل پيامبر صلى الله عليه وآله در ميان مردم پرداختند وبه اسلام دعوت كردند.
11 ـ هيأت سليم
ابتدا يك نفر از آنها به نام قيس بن نسيبة نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد و با شنيدن سخنان پيامبر ومشاهده خلق وخوى بزرگوارانه ايشان جذب فضايل ومهربانى حضرت شد واسلام آورد وبراى دعوت به اسلام وتوحيد نزد قومش بازگشت وبرايشان به سخنرانى ايستاد وگفت:
«من گفته هاى روميان ونيايش هاى ايرانيان واشعار عرب وپيشگويى هاى پيشگويان وسخنان سخنوران را شنيده ام، اما سخن محمّد صلى الله عليه وآله به چيزى از سخن آنان شباهت ندارد».
او زندگى خويش را وقف دعوت نمود ودر ترغيب مردمش به اسلام كوشيد وآنان را گروه گروه وتك تك به اسلام مى گروانيد.
اين گونه بود تا آن كه در سال فتح مكه با هفتصد نفر آمد كه برخى از آنان به دست پيامبر صلى الله عليه وآله، اسلام آوردند وبرخى هم در محضر آن حضرت اسلام خود را تجديد كردند.
تاريخ، داستان بسيار زيبايى را از بنى سليم ثبت كرده است:
فردى به نام راشد، از بنى سليم، خادم ونگهبان بُتى از بُتهاى بنى سليم بود، پيامبر صلى الله عليه وآله، طبق معمول خود، به آنان دستور داده بود كه بُتها را بشكنند. راشد روباه نرى را ديد كه روى سر بُت بول مى كند، در دم اين بيت را خواند:
آيا چيزى كه روباه نرى بر سرش ادرار مى كند پروردگار است؟!
چه خوار وذليل است كسى كه روبهان بر او ادرار مى كنند!
سپس به طرف بُت رفت وآن را درهم شكست، ونزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد.
پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: نامت چيست؟
عرض كرد: غاوى بن عبد العزى [بنده عزّى (نام يكى از بُتهاى كفار)].
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: نه، تو راشد بن عبد ربّه هستى
[و بدين ترتيب نام او را
تغيير دادند].
راشد با مشاهده اخلاق رسول خدا صلى الله عليه وآله وشنيدن گفتار شيرين حضرت وهمچنين آيات قرآن اسلام آورد وبازگشت وبه دعوت ديگران به اسلام پرداخت.
12 ـ هيأت عامربن صعصعة
اين هيأت نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند وبه آن حضرت سلام كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: شما كيستيد؟ عرض كردند: بنى عامر بن صعصعة.
پيامبر صلى الله عليه وآله به آن ها خوشامد گفت ودستور فرمود بُتهايشان را بشكنند وخداى يگانه يكتا را بپرستند، وپاره اى از فرايض اسلام را به ايشان آموخت، وگراميشان داشت وعزّت واحترامشان نمود. آنان مسلمان شده وبه عنوان مبلغ نزد قوم خويش بازگشتند وبه اسلام دعوت كردند.
13 ـ هيأت عبدالقيس
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله طى نامه اى به اهالى بحرين بيست نفر از آنان را دعوت نمود تا به نزد او آيند، وآمدند. پيامبر صلى الله عليه وآله آنان را مورد عزّت واحترام قرار داد ومدتى پذيرايى شان نمود وسپس فرمود: «خوب قومى هستند قوم عبدالقيس بن ربيعة. خدايا، عبدالقيس را بيامرز» وبه بزرگ آنان، عبدالله فرمود: «در تو دو خصلت وجود دارد كه خداوند آنها را دوست مى دارد: بردبارى وتأنى».
حضرت به آنان قرآن واحكام اسلام وآداب وفضايل اخلاقى را آموخت وپاداششان داد ومرخّصشان نمود. آنان برگشتند در حالى كه خود را مبلغ اسلام مى دانستند وبه تبليغ خداپرستى ودين اسلام پرداختند.
14 ـ هيأت تغلب
اين هيأت متشكل از مسلمانان ومسيحيان به خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيدند. پيامبر صلى الله عليه وآله همه آنها را گرامى داشت و با خوشرويى وچهره اى گشاده با آنان برخورد نمود. مسيحيان صليب طلا به گردن آويخته بودند. پيامبر صلى الله عليه وآله بر اساس دريافت جزيه با آنها صلح كرد وبه مسلمانان پاداش وصله داد. سپس همگى بازگشتند در حالى كه از اخلاق رسول خدا وفضايل او براى قوم وقبيله خويش سخن مى گفتند.
15 ـ هيأت بني حنيفه
اين افراد نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و با مشاهده اخلاق رسول خدا صلى الله عليه وآله وعزّت واحترام او نسبت به خود وفروتنى وبرخورد آن حضرت اسلام آوردند. حضرت به آنان پاداش وهدايا وجوايز عطا فرمود وپاره اى از احكام اسلام وقوانين دين وفضايل وآداب اخلاقى را به آنان آموخت. وسپس بازگشتند وبه تبليغ اسلام پرداختند.
16 ـ هيأت طيء
اين هيأت در مدينه به خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله رسيدند وبر اثر خوش برخوردى حضرت وتأثير گفتار وكردار او در آنان، همگى اسلام آوردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گراميشان داشت ودستور داد از آنها پذيرائى كنند وپاداش عطايشان كرد، وهمگى دست پُر باز گشتند.
17 ـ هيأت نجيب
اين عده با شنيدن آوازه پيامبر صلى الله عليه وآله وصداقت وامانتدارى ومعجزات آن حضرت مسلمان شدند وخدمت رسول اكرم صلى الله عليه وآله رسيدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آنان را مورد احترام قرار داد وبه ايشان خوشامد گفت، وبه بلال دستور داد از آنان به خوبى پذيرايى كند وپاداششان داد.
18 ـ هيأت سعد هذيم
اين عده كه مشرك بودند به مدينه آمدند و با مشاهده اخلاق والاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وبرخورد مداراآميز وتوأم با عزّت واحترام آن حضرت، همگى اسلام آوردند و با پيامبر صلى الله عليه وآله بيعت كردند وعهد بستند كه همه اوامر ونواهى او را درباره جنگ وصلح ومال وزن وفرزند اطاعت كنند.
پيامبر صلى الله عليه وآله بر آنان اميرى گماشت كه ايشان را به طاعت خدا رهنمون شود ومطابق احكام الهى در ميانشان حكم كند، وآنان را به عنوان فرستادگان خود در ميان قومشان ودعوت كننده آنها به اسلام قرار داد. چندى نگذشت كه بر اثر فعاليت تبليغى اين عده، قوم وقبيله آنها هم اسلام آوردند.
19 ـ هيأت بلي
اين عده كه كافر بودند به مدينه آمدند وبر هم قبيله اى خود، رويفع بن ثابت بلوى، كه پيشتر مسلمان شده بود، وارد شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دستور داد از آنها پذيرايى شود ومورد احترام قرار گيرند.
سپس نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله رسيدند و با مشاهده اخلاق والا ورفتار زيباى آن حضرت اسلام آوردند وپاره اى از دستورات دين واحكام حلال وحرام را آموختند. سپس پيامبر به آنان جوايز وعطايا داد ودست پُر به نزد قومشان بازگشتند وبه تبليغ اسلام ودعوت به خداى يگانه پرداختند كه در نتيجه آن، بسيارى از قوم وقبيله آنها مسلمان شدند.
20 ـ هيأت بهراء از يمن
اين هيأت خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله آمدند واخلاق كريمانه ورفتار خوش حضرت، آنان را جذب كرد وهمگى اسلام آوردند وپاره اى از فرايض الهى را تعليم گرفتند وچون آهنگ مراجعت به ديار خويش كردند، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به آنان پاداش وبخشش ها داد وايشان را فرستادگان خود در نزد قومشان قرار داد كه شمار زيادى از افراد قوم وقبيله شان به دست آن عده به اسلام گرويدند.
21 ـ هيأت أزد
اين هيأت به مدينه آمد وخدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد وسپس همگى اسلام آوردند. از جمله سخنانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به آنان فرمود اين بود: «خير مقدم مى گويم به شما كه خوبروترين وروراست ترين وخوش گفتارترين وامانتدارترين مردمان هستيد».
اسلام آنان را مورد تأييد قرار داد، وهدايا وپاداشها عطايشان فرمود، ودست پُر به ديار خويش بازگشتند وبه دعوت قوم خود به اسلام پرداختند.
22 ـ هيأت هَمْدان
آنان به خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آمدند وآن حضرت با اين جملات آنان را
ستود: «نيكوتيره اى است هَمْدان. در يارى رساندن پر شتاب است ودر برابر رنجها وبلاها صبور».
حضرت اين هيأت را گرامى داشت ودستور داد از آنها پذيرايى شود وپاداش عطايشان نمود. پس، همگى اسلام آوردند وبه سرزمين شان باز گشتند وبه دعوت به اسلام وپيامبر اسلام صلى الله عليه وآله پرداختند.
23 ـ هيأت غامد
اينان كه در كفر به سر مى بردند، وارد مدينه شدند، در حالى كه چندين هيأت ديگر نيز در مدينه بودند.
هيأت غامد در قبرستان مدينه كه به آن «بقيع الغرقد» مى گفتند، فرود آمدند وزيباترين لباسهاى خود را پوشيدند وخود را تر وتميز كردند وبه نزد پيامبر صلى الله عليه وآله رفتند، وچون عزّت واحترام وحسن استقبال او را از خود ونيكخويى ومهربانى اش را ديدند اسلام آوردند ومقدارى از قرآن را فرا گرفتند، وهنگامى كه قصد مراجعت نمودند پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به آنان جوايز وهدايا داد، واين هيأت نزد قوم خويش بازگشت وآنان را به اسلام دعوت كرد.
24 ـ هيأت نَخَع
مالك اشتر نخعى از همين قبيله است. اينان از يمن آمدند وبر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وارد شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در حق آنها چنين دعا كرد: «اللهم بارك بالنخع؛ بار خدايا، به نَخَع بركت ده».
آنان با مشاهده پيامبر صلى الله عليه وآله ورفتار وبرخورد زيباى او، هم خود وهم به نمايندگى از طرف قومشان اسلام آوردند؛ چرا كه وكيل ونماينده آنها نيز بودند. پيامبر صلى الله عليه وآله به ايشان عطايا وهدايا داد وهيأت نزد قومش باز گشت.
پس از مدتى، دويست تن ديگر به نمايندگى از قومشان نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آمدند وبه اسلام اقرار وبه احكام آن گردن نهادند. پيامبر اكرم نيز بيش از پيش آنان را مورد گراميداشت واحترام قرار داد وبرايشان دعاى خير نمود.
25 ـ هيأت رهاويان
رهاويان تيره اى از مذحج هستند. هيأتى از آنان به خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيدند و با مشاهده پيامبر صلى الله عليه وآله وسيماى زيبا وگفتار زيبا وكردار زيبا وبرخورد زيبايش با آنان همگى اسلام آوردند، وبرخى سوره هاى قرآن را آموختند وهدايايى به رسول خدا صلى الله عليه وآله اهدا كردند وپيامبر صلى الله عليه وآله هم متقابلا هدايايى به آنان داد، وآن هيأت نزد قوم وقبيله خويش بازگشتند وبه دعوت به اسلام پرداختند.
26 ـ هيأت حضرموت
اينان كه ملوك حضرموت بودند به مدينه آمدند وبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وارد شدند. رئيس ايشان، وائل بن حجر حضرمى، به پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد: ما آمده ايم وخواهان اسلام وهجرت هستيم.
رسول خدا صلى الله عليه وآله، براى تجليل وگراميداشت آنان، دستور داد در ميان مسلمانان جار زنند كه همگى در مسجد جمع شوند. وبراى وائل وهيأت همراهش دعا كرد. مسلمانان در مسجد جمع شدند واز هيأت با خوشرويى ودرود وسلام واحترام بسيار استقبال كردند.
آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود كه از آنان پذيرايى كنند. وپس از احترام واكرام بسيار به آنان، عطايا وهداياى بسيار عطايشان نمود. همه اعضاى هيأت اسلام آوردند و با پيامبر صلى الله عليه وآله خداحافظى كردند وبه نزد قوم وقبيله خويش بازگشتند وبه دعوت آنها به اسلام پرداختند.
27 ـ هيأت كِندة
اينان نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آمدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هم خود، آنان را گرامى داشت وهم به مسلمانان فرمود كه ايشان را گرامى بدارند؛ مسلمانان نيز هيأت كِندة را پذيرايى كردند واحترام بسيار نمودند. سپس عطايا ودَهِشها به ايشان دادند. هيأت كِندة اسلام آوردند وبه سرزمين خويش مراجعت كردند وبه توحيد وپرستش خداى يگانه فرا خواندند.
28 ـ هيأت أسلم
اين هيأت خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله رسيدند و با بيان اين جمله «ما به خدا ورسولش ايمان داريم» اسلام آوردند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به ايشان فرمود: «أسلم را خداوند سالم بدارد»؛ ونوشته اى در بيان صدقه
[زكات] وبرخى فرايض برايشان نوشت، وپاداش وعطاياى بسيار به آنان بخشيد. آن گاه اين هيأت به نزد مردم خويش بازگشتند وبه رسول خدا صلى الله عليه وآله دعوت كردند وبسيارى از قوم وقبيله شان اسلام آوردند.
29 ـ هيأت جيشان
اين هيأت به خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله رسيد، ورسول خدا صلى الله عليه وآله آنان را گرامى وبزرگ داشت وبه مسلمانان نيز فرمود كه از آنان پذيرايى به عمل آورند، وآنها نيز چنين كردند. هيأت به دست پيامبر صلى الله عليه وآله اسلام آورد و با حضرت نماز خواندند. آن گاه به نزد قبيله خويش بازگشتند وبه تبليغ اسلام ودعوت مردم به خداى يگانه پرداختند.
اينها نمونه هايى بود از هيأتهاى نمايندگى اى كه نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آمدند، وچگونگى رفتار پيامبر صلى الله عليه وآله با آنها وسياست حكيمانه آن حضرت با هيأتها وجلب آنان به اسلام وخدا، وبه دست آوردن دلهاى ايشان. علاوه بر اينها، صدها وصدها هيأت نمايندگى ديگر نيز به خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيدند وپيامبر با آنان نيز همين برخوردها ورفتارهاى پسنديده را داشت.
آرى، با اين سياست خردمندانه وفراگير ووحدت بخش وچشم پوشى وگذشت از بديها وانگشت نهادن روى خوبيها واظهار آنها بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله توانست از آن مردمى كه در همه ابعاد واز جميع جهات وجنبه ها: تربيت، معرفت، اطلاعات، خواندن ونوشتن، معاشرت، كشاورزى ودامدارى، جنگ وصلح وخلاصه در همه چيز واز همه جهت غوطهور در جهل ونادانى بودند، امّتى بزرگ و با عظمت بيافريند كه تاريخ را خيره وخردمندان عالم را حيرت زده كرد.
حتى خداى متعال، خود، كه از آنان پيش از ورودشان به اسلام با وصف «جاهليت» ياد مى كند، اكنون بعد از گرويدنشان به اسلام، آنها را «بهترين امّت» مى خواند ومى فرمايد:
[كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ]
(39)
؛ «شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار گشته ايد».
در اين عصر وزمان نيز كه اهريمن كفر از هر سو براى بلعيدن
ودرهم شكستن ونابود كردن اسلام ومسلمانان دهان گشوده است،
مسلمانان بايد چنين رفتار وبرخوردى داشته باشند.
بايد سياست شان، سياست ايجاد وحدت، پرهيز از تفرقه افكنى،
گذشت وچشم پوشى، وتشويق باشد تا به خواست خداوند،
مسلمانان بار ديگر به نيرويى مقتدر وشكست ناپذير تبديل شوند.
پاورقى:
(*).
(1). ر.ك: تفسير القمي، ج2، ص228 تفسير سوره ص. نيز ر.ك: شرح نهج البلاغة، ج14،
ص54، ف 1.
(2). انفال: 30.
(3). الضحى: 1 ـ 3.
(4). حجر: 95.
(5). قلم: 1 ـ 2.
(6). يس: 69.
(7). يس: 1 ـ 3.
(8). طور: 29.
(9). انفال: 30.
(10). فرقان: 6.
(11). نساء: 145.
(12). مجادلة: 20.
(13). توبة: 61.
(14). احزاب: 57.
(15). نهج البلاغة، نامه 45، به كارگزارش عثمان بن حنيف انصارى در بصره.
(16). شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج13، ص279، گفتارى درباره اسلام ابوبكر
وعلى سلام الله عليه وويژگى هاى هر يك از اين دو.
(17). نهج البلاغة، ص520، غريب كلامه: 9.
(18). بحارالأنوار، ج16، ص232، ب9 في شجاعته.
(19). المناقب، ج1، ص211، فصل في غزواته.
(20). آل عمران: 153.
(21). عيون الاثر، ج2، ص422، ذكر جمل من اخلاقه.
(22). مكارم الاخلاق، ص18 ـ 19، ب1، ف 2 في شجاعته صلى الله عليه وآله.
(23). مكارم الاخلاق، ص19، ب1، ف 2 في شجاعته صلى الله عليه وآله.
(24). المصباح المنير، ص50.
(25). ماده «بحر».
(26). ر.ك: بحارالأنوار، ج20، ص175، ب15.
(27). سنن النبي صلى الله عليه وآله، طباطبائى، ص413. نيز ر.ك: المناقب، ج1، ص192.
در اين كتاب آمده است كه آن حضرت اين دعاى انسانى را در جنگ احد كرد. همچنين زمانى
كه از سوى گردنكشان قريش، يعنى ابوجهل وامثال او، مورد شديدترين آزارها قرار گرفت
همين دعا را كرد. در روز فتح مكه نيز به همين سان .
(28). ر.ك: مكارم الاخلاق، ص17، ب1، ف 2 في تواضعه وحيائه صلى الله عليه وآله.
(29). بحارالأنوار، ج21، ص105، ب26.
(30). يوسف: 92.
(31). ر.ك: بحارالأنوار، ج21، ص104، ب26. خانه ابو سفيان در بالاى مكه بود وخانه
حكيم بن حزام در پايين مكه. واين هر دو از سردمداران شرك بودند ودر روز فتح مكه
اسلام آوردند.
(32). اعلام الورى، ص108، الركن الاول، ب4 في ذكر مغازي رسول الله بنفسه.
(33). كافى، ج2، ص108، بابالعفو، ح9.
(34). براى تفصيل مطلب رجوع كنيد به كتاب «محمد صلى الله عليه وآله والمرسلين
والانبياء» وكتاب «بحارالأنوار»، ج12.
(35). آنان پس از ملاقات با پيامبر، اسلام آوردند.
(36). غيلان: نام درختى است كه در راه مكه زياد است (مجمع البحرين).
(37). حجرات: 4.
(38). مثلا در سوره مائدة، آيه 50 مى فرمايد: [أَفَحُكْمَ الْجَـهِلِيَّةِ
يَبْغُونَ] ودر سوره احزاب آيه 33 مى فرمايد: [تَبَرُّجَ الْجَـهِلِيَّةِ
الاُْولَى] ودر سوره فتح آيه 26 مى فرمايد: [حَمِيَّةَ الْجَـهِلِيَّةِ].
(39). آل عمران: 110.