1- نساء / 141 .
2- (طه /
50): ((گفت : پروردگار ما آن كسى است
كه همه موجودات جهان را نعمتهستى بخشيد و سپس به راه كمالش هدايت نمود)).(گفتار
حضرت موسى عليه السّلام درجواب فرعون )
3- (آل
عمران / 85): ((هركس غير از اسلام
دينى اختيار كند، هرگز از وى پذيرفتهنيست ؛ و او در آخرت از زيانكاران است
)).
4- (آل
عمران / 19): ((همانا دين پسنديده
نزد خدا آيين اسلام است )).
5- (انعام /
125): ((پس هر كه را خدا هدايت او
خواهد، قلبش را به نور اسلام روشن ومنشرح گرداند)).
6- در
احتجاج صدّيقه كبرى فاطمه زهرا عليها السّلام در مقام حمد و ثناى الهى چنينآمده است
: ((فجعل اللّه الايمان : تطهيراً
لكم من الشّرك ...)) تا آنكه فرمود:
((و طاعتنا:نظاما للملّة و امامتنا:
اءمانا للفرقة ...)) (طبرسى ، احتجاج
1/ 99 / مؤسّسةاءهل البيت عليهم السّلام ).
7- وظايف
امام عليه السّلام را مى توان به سه نوع تقسيم كرد:
الف وظايف شخصى .
ب وظايف عصمت ؛ امورى كه بر پايه عصمت انجام مى دهد.
ج وظايف رهبرى و امامت امت كه متكى بر مقام زعامت و زمامدارى است .
موضوع بحث در ولايت فقيه كلاًّ در نوع سوم از وظايف قرار دارد و نوعاوّل و دوّم
قابل انتقال به ديگرى نيست تا مورد بحث قرار گيرد؛ زيرا فقيه ، شخص اماممعصوم نيست
و وظايف معصوم از آن جهت كه معصوم استقابل انتقال به غير معصوم نمى باشد.
8- بقره
/257.
9- (نساء /
141): ((وخدا هيچ گاه براى كافران
نسبت بهاهل ايمان راه تسلط باز ننموده است )).
10- ماوردى
در كتاب ((احكام السلطانيه ، ص 5))
مى گويد:
((الا مامة موضوعة لخلافة النبوّة فى
حراسة الدين و سياسة الدنيا، و عقدها لمن يقوم بهافى الا مة واجب بالا جماع و ان شذ
عنهم الا صم )).
و در كتاب الفقه على المذاهب الا ربعة ، جلد پنجم ، صفحه 416 چنين آمده :
((اتفق الا ئمة رحمهم اللّه تعالى
على : اءن الا مامة فرض ، واءنه لا بدّ للمسلمين من إ ماميقيم شعائر الدين و ينصف
المظلومين من الظالمين وعلى اءنه لايجوز اءن يكون على المسلمينفى وقت واحد فى جميع
الدنيا إ مامان ، لامتفقان ، و لا مفترقان )).
و ديگران از علماى عامّه قريب به همين مضامين را نيز گفته اند، مراجعه شود به كتاب((الفِصَل
فى الملل و الا هواء و النحل ، جلد چهارم ، صفحه 87))
تاءليف ابن حزماندلسى .
و ((مقدمه ابن خلدون ، صفحه 134))
و (( شرح نهج البلاغه ابن اءبى
الحديد، جلد2،صفحه 308)) همگى بر
اقامه حكومت دينى بر اساس امامت ، اتفاق نظر دارند.
11- يوسف /
88.
12- قانون
در دنياى كنونى به وسيله مجلس مؤسسان (تصويب كنندگان قانوناساسى ) و يا شورا وضع مى
شود. و در اسلام مصدر قانون ، قرآن و سنّت و احياناً ازطريق اجماع (اتفاق علما) و
عقل نيز ثابت مى شود. و نقش قانون اساسى در حكومتهاىاسلامى ، نقش تطبيقى را دارد و
سمت وكلاى مجلس مؤسسان ، سمت تشخيص در حسن تطبيقاست . و از آن جزئى تر قانون عادى
است كه به وسيله مجلس شورا تصويب مى شود. بابيانى كه توضيح خواهيم داد و از آن جزئى
تر، مصوبات دولت است .
13- مانند
وزارتخانه ها و ملحقاتشان كه از قوه مجريه كشورند و همچنين رئيس جمهورو يا نخست
وزير نيز داراى قدرت عالى خواهند بود و در اسلام قدرت اجرا و بيان قانوندر يك محل
متمركز است يعنى امام يا نايب الامام ، ولى در عينحال ، قابل انتقال به ديگرى نيز
مى باشد.
14- قوه
قضائيه ((دادگسترى
)) ناميده مى شود.
در بسيارى از كشورها مفهوم و معناى دادگسترى يا عدالت را با مجسمه فرشته اى نشانمى
دهند كه نابيناست و ترازويى به دست دارد، چرا فرشته عدالت ترازو به دست دارد؟جواب
آن معلوم است : هركس كه مى خواهد به شكايتى رسيدگى كند بايد به سخنان هردو طرف
شكايت گوش كند، جواب آنان را با دقت ، سبك و سنگين نمايد و در ترازوىعقل بسنجد. اما
چرا فرشته عدالت نابيناست ؟ جواب دادن به اين سؤال چندان آسان نيست ، شايد مقصود از
كور بودن فرشته عدالت ، آن است كه فرشتهعدالت هنگام رسيدگى به يك شكايت قانونى نسبت
به هر دو طرف شكايت بايد در نهايتانصاف و عدالت رفتار كند و هيچ امتيازى را در
طرفين خصومت نبيند و همه روابط را ناديدهانگارد و به جاى روابط، ضوابط را به كار
برد.
15- مانند
كتاب حقوق سياسى بوشهرى / شماره 1/16871161 / انتشارات دانشگاهتهران صفحه 46.
16-
ترمينولوژى حقوق ، ص 361 362.
17- شمارى
از ديكتاتورها در زمان اخير معروف شده اند مانند: هيتلر، مصطفىكمال (آتاتورك )،
موسولينى ، استالين و پهلوى .
18- و به
تعبير ديگر (ملت گرايى ).
19- واژه
هاى نو، ص 222، واژه 69.
20- حجرات /
13.
21-
((الحَنَفُ هُوَ مَيْلٌ عَنِ
الضَّلالِ اِلَى الاِْسْتِقامَةِ، و الجَنَفُ مَيْلٌ عَنِ الاِْسْتِقامَةِاِلَى
الضَّلالِ، وَالحَنيفُ هُو المائِلُ اِلَى ذلِك
)). (مفردات راغب ).
22- بقره /
135.
23- نساء /
125.
24- يوسف /
38.
25- يوسف /
37.
26- بقره /
120.
27- فرهنگ
آشورى / 112.
28- اقتباس
از كتاب فرهنگ سياسى آشورى /59. و((سوسياليسم
))درمقابل
((كاپيتاليسم
))به كار مى رود يعنى مالكيت
جمعىدرمقابل مالكيت خصوصى وسرمايه دارى . (اقتباس از همان /132).
29-
ناسيوناليسم .
30-
سوسياليسم .
31-
كاپيتاليسم .
32- آل
عمران / 110.
33- بقره /
143.
34- صف ذ/
9.
35- روح
القوانين ، ص 94.
36- نظرى به
كتاب روح القوانين ، ص 95.
37- تصويب
قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران اگرچه از طريق آراى عمومى ورفراندوم در تاريخ 24
آبان 1358 انجام شد، ولى مردم ايران بيشتر به اتكاىعلمايى كه به مجلس خبرگان
فرستاده بودند بدان راءى موافق دادند، علاوه بر آنكهامام خمينى (ره ) رهبر عاليقدر؛
مورد علاقه و ايمان مردم ايران ، آن را امضا نموده وفرمودند: در آن خلاف شرعى نمى
بينم . افزون بر اين دو طريق ، شركت علماىشهرستانها و جمعى از مراجع عاليقدر تقليد
در راءى گيرى ، بيشتر اطمينان مردم را جلبنمود و اشكال در متن ، منهاى اين گونه
موجبات خارجى است .
38-
ترمينولوژى حقوق / 250.
39- چنانكه
در قرآن كريم نيز بدان اشاره شده :
( اِنّ اِبْراهيمَ كانَ اءُمَّةً قانِتا للّهِِ حَنيفا وَلَمْ يَكُ مِنَ
الْمُشْرِكينَ)،(نحل / 120).
((ابراهيم (به تنهايى ) يك امّت بود
مطيع فرمان خدا و خالى از هرگونه انحراف وهرگز از مشركان نبود)).
ممكن است كه اطلاق ((امت
)) به جناب ابراهيم عليه السّلام به
اين سبب باشد كه آنحضرت در آن زمان كه هيچ خداپرستى در محيطش نبود وهمگى در منجلاب
شرك و بتپرستى غوطه ور بودند، تنها موّحد و يكتاپرست بود، پس او به تنهايى امّتى
ومشركان محيطش ، امّت ديگر بودند.
40- با نظرى
به روح القوانين ، ص 235.
41- انعام /
116.
42- انعام /
117.
43- در
بررسى كامل اين مطلب بايد به بحثتعادل و تراجيح در اصول مراجعه شود.
44- از دو
حديث ، ترجيح به شهرت استفاده شده است :
الف مقبوله عمر بن حنظله ، امام صادق عليه السّلام در ضمن حديثى ، چنين فرمود:
((يَنْظُر اِلى ما كانَ مِنْ
رِوايتهما عَنّا فى ذلِكَ الَّذى حَكَما بِه الْمجمع عَلَيْه عِنْدَ
اَصْحابِكَفَيُؤْخَذُ بِه مِنْ حكمنا وَيترك الشّاذُ الَّذى لَيْسَ بِمَشْهُور
عِنْدَ اَصْحابِك فَاِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِلا رَيْبَ فيه ....))،
(وسائل الشيعه 18 / 75 / ب 9 / ح 1).
((اگر ديديد كه دو حديث با هم معارض
بودند و هركدام مستند يكى از دو قاضى قرارگرفت و بر طبق آن حكم صادر نمود، انتخاب
كنند آن روايتى را كه مستند حكم قرارگرفته و ضمناغ مورد قبول عموم اصحاب است و آن
را مستند قرار دهند و به روايت شاذىكه مشهور نيست ، اعتنا نكنند؛ زيرا در حديث مجمع
عليه نبايد شك و ترديد راه داد)).
گفته شده است كه اين جمله ((و يترك
الشاذ الذى ليس بمشهور))دليل است كه
شهرت در حديث ، موجب تقويت آن مى شود و عدم شهرت ، موجب ضعف آن مىباشد و شهرت را به
معناى اكثريّت تفسير كرده اند، ولى ظاهراً مراد از شهرت در اينحديث ، معروفيّت و
اتفاقى بودن آن حديث است نه اكثريّت .
اين حديث را در بحث ولايت قضا كاملاً توضيح خواهيم داد.
ب روايت زراره :
((قال : سَاءَلْتُ الْباقر عَلَيْهِ
السَّلامُ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ يَاءْتى عَنْكُم الخَبَرانِ اَوالحَديثانِ
الْمُتَعارِضانِ فَبِاءَيِّهِما آخُذُ؟ فَقالَ يا زُرارَة خُذْ بِما اشْتَهَر
بَيْنَ اَصْحابِكَ،وَدَع الشّاذ النّادرَ ...))،
(عوالى اللئالى 4 / 133) از علامه بدون سند مرفوعاً.
زراره مى گويد : از امام محمد باقر عليه السّلام سؤال كردم دو حديث متعارض از شما
مى رسد به كدام يكعمل كنيم ؟
حضرت فرمود: ((اى زراره ! عمل كن به
حديثى كه در ميان شيعيان مشهور باشد و روايتشاذ را كنار بگذار...)).
اين حديث از نظر توجيه استناد به اكثريّت واشكال بر آن ، مانند حديث اوّل است ،
علاوه كه از لحاظ سند ضعيف و غيرقابل اعتماد است . بررسى كامل اين دو حديث را از
لحاظ سند و دلالت مى توانيد در بحثتعادل و تراجيح در اصول مراجعه فرماييد.
ما با همه اشكالاتى كه در اين دو حديث از لحاظ سند و دلالت وجود دارد، براى
تاءييدذكر كرديم نه استدلال ، ولى از راه ديگر ترجيح به اكثريّت اسلامى را اثبات
كرده ايم.
45- زمر /
18.
46- آل
عمران / 121.
47- المغازى
1 / طبع مؤسسه اعلمى بيروت ، ص 210.
48- تاريخ
طبرى 2 / چاپ ليدن / 1358 ه ، ص 189.
49- المغازى
1 / 210.
50- ، 4 و 6
مجمع البيان 2 / 496.
51- ، 5 و7
تاريخ طبرى 2 / 190.
52- فيض
الاسلام ، نهج البلاغه / نامه 53 / 996.
53- نجم /
39.
54- اسراء /
19.
55- انعام /
57.
56- انعام /
62.
57- يوسف /
40.
58- قصص /
70.
59- بقره /
30.
60- ص / 26.
61- فتح /
28 29.
62- آل
عمران / 85 .
63- شورى /
38.
64- نساء /
59.
65- شورى /
38.
66- آل
عمران / 159.
67- آل
عمران / 159.
68- آل
عمران / 159.
69- (طلاق /
3): ((و هركس بر خداوند توكل كند همو
وى را كافى است ، بى گمانخداوند به كارى كه بخواهد مى رسد)).
70- در ذيل
آيه كريمه سوره آل عمران ، آيه 159 در تفسير ابوالفتوح رازى وهمچنين فخر رازى وجوهى
گفته شده كه برخى از آنهاقابل قبول نيست ، مراجعه و دقت شود.
71- عبده /
شرح نهج البلاغه 3 / 82 / نامه 53.
72- آل
عمران / 49.
73- ص / 36.
74- نمل /
40.
75- انبياء
/ 69.
76- اسراء /
59.
77- سباء /
10.
78- طه / 19
21.
79- بحار /
46 / 240 / ح 23.
80- اصول
كافى / 1 / 232 / باب ما عندالائمة من آيات الانبياء عليهم السّلام .
81- مصباح
الشّريعه ، الباب الثانى ، ص 7.2انفال / 29.
82- بقره /
124.
83- الغدير
/ ج 1 / 362.
84- ولاءها
و ولايتها، ص 1.
85- بلغة
الفقيه ، ج 3، ص 210.
2 - انعام /
152.
87- مانند
قوله تعالى : (... وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَليوَ لا نَصيرٍ)، (بقره
/107).
(اَللّهُ وَلىُّ الَّذينَ اَّمَنوُا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلماتِ اِلَى
النُّورِ...)، (بقره / 257).
(...لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دوُنِه وَلىُّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقوُنَ)،
(انعام / 51).
(وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَمالَهُ مِنْ وَليمِنْ بَعْدِه ...)، (شورى / 44).
88- در كتاب
الغدير، ج 1، ص 10 11 درنقل داستان غدير چنين آمده است :
((فلما إ نصرف صلّى اللّه عليه و آله
من صلاته قام خطيبا وسط القوم على اءقتابالابل و اءسمع الجميع ، رافعا عقيرته ،
فقال : الحمد للّه و نستعينه و نؤمن به ، ونتوكّل عليه و نعوذ باللّه من شرور
اءنفسنا، و من سيّئات اءعمالنا الذى لاهادى لِمَن ضلّ،ولا مُضلّ لمن هدى ، واءشهد
اءن لا إ له إ لاّ اللّه ، واءنّ محمدا عبده و رسوله اءما بعد : اءيّهاالناس قد
نبّاءنى اللطيف الخبير اءنه لم يعمر نبىّ إ لاّمثل نصف عمر الذى قبله ، وإ نى اءوشك
اءن اءدعى فاءجبت ، واءنىمسئول واءنتم مسئولون ، فماذاغ اءنتم قائلون ؟
قالوا: نشهد اءنك قد بلّغتَ و نصحتَ و جهدتَ، فجزاك اللّه خيرا،قال : اءلستم تشهدون
ان لا إ له إ لاّ اللّه ، واءنّ محمّدا عبده ورسوله ، وانّ جنّته حقّ ونارهحقّ
واءنّ الموت حقّ وانّ السّاعةَ آتية لاريب فيها وان اللّه يبعث مَن فى القبور؟
قالوا: بلى نشهد بذلك .
قال : اءللّهم اشهد، ثم قال : اءيها الناس اءلا تسمعون ؟ قالوا: نعم ...
ثمّ اءخذ بيد على عليه السّلام فرفعها حتى رؤى بياض آباطهما و عرفه القوماءجمعون ،
فقال : اءيها الناس من اءولى الناس بالمؤمنين من اءنفسهم ؟
قالوا: اللّه ورسوله اءعلم .
قال : إ ن اللّه مولاى و اءنا مولى المؤمنين و اءنا اءولى بهم من اءنفسهم فَمن كنت
مولاهفَعلىُّ مولاه ، يقولها ثلاث مرات وفى لفظ اءحمد إ مام الحنابلة اءربع مرآت ،
ثمقال : اءللّهم وال من والاه وعاد من عاداه واءحبّ مَن اءحبّه واءبغض من اءبغضه
واءنصر من نصرهواخذل من خذله و اءدر الحق معه حيث دار، اءلا فليبلغ الشاهد الغائب
...)).
((هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله از نماز فارغ شدند براى ايراد خطبه درميان مردم بپا خاستند و در روى
جهاز شتران ايستاده و صداى خود را آنقدر بلند كردند كههمه مردم بشنوند، سپس
فرمودند: ستايش مخصوص خداوند است و از او استمداد مى جوييم وبه او ايمان داريم و بر
او توكّل مى كنيم و از شرور نفسهايمان و زشتى كردارمان به اوپناه مى بريم كه هيچ
هدايتگرى براى شخص گمراه جز او نيست و هيچ گمراه كننده اىبراى شخص هدايت شده جز او
نخواهد بود، و من گواهى مى دهم كه هيچ خدايى جز اللّهتبارك و تعالى نيست و محمّد
بنده و فرستاده اوست . امّا بعد، اى مردم ! همانا خداوندمهربان و آگاه به من خبر
داده است كه هيچ پيامبرى عمر نمى كند مگر به قدر نيمى ازعمر پيامبر قبل از خود، و
من نيز نزديك است كه خوانده شوم پس بايد اجابت كنم وقطعامسؤول خواهم بود و شما نيز
مسؤول خواهيد بود، پس در مقام جواب چه خواهيد گفت ؟
مردم گفتند: ما گواهى مى دهيم كه تو پيام الهى را ابلاغ كردى و حقّ خيرخواهى را
بهجاى آوردى و تلاش نمودى ، پس خداوند به تو پاداش خير دهد.
حضرت فرمود: آيا گواهى مى دهيد به يگانگى خداوند و اينكه محمّد بنده و فرستادهاوست
و بهشت او و دوزخ او و مرگ حق است و اينكه قيامت خواهد آمد و هيچ ترديدى در آن
نيستو خداوند بر خواهد انگيخت همه كس را از قبرها؟غ
گفتند: آرى ، گواهى مى دهيم به تمام اين امور.
حضرت فرمود: خداوندا! تو گواه باش . سپس فرمود: اى مردم ! آيا صدايم را مىشنويد؟
گفتند: آرى . (روايت ادامه دارد تا آنجا كه ) حضرت دست على عليه السّلام را گرفت
وبلند كرد، آنقدر كه سپيدى زير بغل هر دو بزرگوار نمايان شد و على عليه السّلام
راهمه مردم شناختند، سپس فرمود: اى مردم ! چه كسى نسبت به مؤمنين از خودشان
سزاوارتراست ؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
حضرت فرمود: همانا خداوند ولىّ (و سرپرست ) من مى باشد و من ولىّ (و سرپرست )
مؤمنان و من نسبت به آنان از خودشان سزاوارتر هستم ، بنابراين ، هركس را كه من ولىّ
(وسرپرست ) او هستم ، از اين پس على عليه السّلام ولىّ (و سرپرست ) او خواهد بود،((اين
سخن را حضرت سه بار تكرار كردند. و در عبارت امام احمدحنبل ، رهبر حنابله هست كه
حضرت چهار بار اين سخن را تكرار كرد)).
سپس فرمودند:خداوندا! ولىّ هركس باش كه او را ولىّ خود قرار دهد و دشمن بدار هركس
را كه با اودشمنى مى كند و دوست بدار هركسى را كه او را دوست بدارد و مبغوض دار
هركسى را كهاو را مبغوض بدارد و يارى نما هر كسى را كه او را يارى كند و خوار وذليل
گردان هر كسى را كه او را خوار بدارد و حق را هميشه و در همه جا با او قرار ده
.آنگاه فرمود: آگاه باشيد كه اين خبر را تمام حاضران به غايبان برسانند...)).
89- نور /
54.
90- شورى /
48.
91- مريم /
30.
92- بقره /
124.
93- كافى 1
/ 265.
(- )94 قلم
/ 4.
95- حشر /
7.
96- كافى ،
ج 1، ص 266، ح 4.
97- به نقل
از محدث قمى / مفاتيح / در اعمال روز جمعه .
98- يونس /
15.
99- نجم /
4.
100-
الدّروس الشرعية ، ج 2، ص 65.
101- قضاى
آشتيانى ، ص 2.
102- نساء /
58.
103- نساء /
105.
104- نساء /
59.
105- نساء /
65.
106- مائده
/ 42.
107- ص /
26.
108- قضاى
آشتيانى ، ص 3.
109- وسائل
الشيعه 18 / 6 / باب 3 / ح 2.
110- همان /
ح 3.
111- وسائل
الشيعه 18 / 100 / باب 11 / ح 6.
112- وسائل
الشيعه 18 / 98 / باب 11 / ح 1.
113- ص /
26.
114- جواهر
الكلام 21 / 394 / كتاب الا مر بالمعروف .
115- وسائل
الشيعه 18 / 338 / باب 28 / ح 2.
116- وسائل
الشيعه 18 / 338 / باب 28 / ح 1.
117- مستدرك
الوسائل / رحلى 3 / 220 / باب 25 / ح 1.
118- مانند،
(اَلزّنِيَةُ وَ الزّانى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ
جَلْدَةٍ...)،(نور/2) و(وَالسّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما ...)،
(مائده / 38).
119- و 2 به
نقل از صاحب جواهرالكلام 21 / 386.
120- شرايع
الاسلام ، كتاب الامر بالمعروف والنّهى عن المنكر، ص 84.
121- فقه
السنه 2 / 362.
122- نساء /
80 .
123- مرحوم
شيخ انصارى قدّس سرّه در مكاسب ص 153 در بحث ولايت معصومين ادلهاين دو ولايت را با
هم خلط نموده است .
124- نساء /
59.
125- انفال
/ 1.
126- انفال
/ 46.
127- اصول
كافى ، ج 1، ص 267، ح 7.
128- نور /
54.
129- شعراء
/ 125 126.
130- نساء /
64 .
131- براى
توضيح مى توان به اين مثال توجه نمود:
اگر كسى بگويد: ((از فرمان پدر و
مادرت اطاعت كن )) از اين عبارت به
خوبى استفادهمى شود كه هر كدام از پدر و مادر مستقلاً حق فرمان دادن را دارند و بر
فرزند اطاعت اين دولازم است هرچند موضوع امر هركدام جداى از ديگرى باشد.
132- اصول
كافى ج 1 / (باب فرض طاعة الا ئمّة ).
133- مرحوم
محقق اصفهانى قدّس سرّه در حاشيه مكاسب / 213.
134- شيخ
انصارى / مكاسب 153.
135- احزاب
/ 6.
136- مجمع
البيان 7 8 / 338.
137- مرحوم
شيخ انصارى قدّس سرّه در مكاسب ، صفحه 153 در مقام نتيجه گيرى ازمجموع ادله اى كه
در زمينه ولايت معصومين عليهم السّلام اقامه كرده است ، ولايت مطلقه رامدعى است و
چنين مى فرمايد:
((و بالجمله فَالمستفاد من الا دلّة
الا ربعة بعد التتبّع والتاءمّل انّ للا مام سلطنة مطلقة على الرعيّة منقِبَل اللّه
تعالى و انّ تصرّفَهُم نافذ على الرّعية ماض مطلقا)).
ولى محقق ايروانى در حاشيه مكاسب ، صفحه 155 در توضيح عبارت فوق ، از اين اطلاقمنع
نموده و آن را محدود به مصلحت مى كند و چنين مى گويد:
((قد عرفت ان ذلك ليس ثابتا على
عمومه وسعته انما الثابت نفوذ تصرفهم الصادر لاجل الرّعيّة و لصلاح حالهم كما فى
القيّم المنصوب منقبل الا ب )).
و در چند سطر بالاتر در ذيل آيه شريفه : (اَلنَّبِىُّ اءَولى بِالْمُؤْمِنينَ ...)
نيز بداناشاره كرده است ، دوستداران مى توانند مراجعه كنند.
138- احزاب
/ 7.
139- صفحه
91 .
140- مانند
محقق ايروانى در حاشيه مكاسب / 155.
141- وسائل
الشيعه 17 / 551 / ح 14.
142- مائده
/ 55.
143- ر. ك :
الدر المنثور / سيوطى 2 / 293 294، حدود چهارده حديث و تفسيرالبرهان 1 / 479 485،
بيست و سه حديث ذكر كرده است .فضائل الخمسة 2/19 25 و تفسير نمونه 4 / 421 به بعد.
144- توبه /
71.
145-
بحارالانوار / 61 / 150.
146- احزاب
/ 36.
147- بقره /
200.
148- در
بحارالانوار، ج 36 و 37، احاديث بسيارى با اين مضمون وجود دارد، معجمبحار، ج 29،
ماده ((ولى و اءولى
))، ص 21979 و معجم بحار، ج 20، ص
14576 ماده((على
)).
149- وسائل
الشيعه ، ج 17، ص 551، ح 14 روايت ايوب بن عطية الحذاء.
150- اصول
كافى ، ج 1، ص 406، ح 6 روايت سفيان بن عيينه .
151- براى
توضيح بيشتر مراجعه كنيد به صفحه 91 در زمينه تفكيك ميان حق وولايت و صفحه 138 نكته
پنجم .
152- انسان
/ 3.
153- نساء /
59.
154- توبه /
41.
155- با همه
توضيحى كه درباره شكر نعمت داديم شكر نعمت در جان ومال در برابر خدا و رسول صلّى
اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام با تنفيذ تصرفاتايشان تحقق مى يابد، نه با
نفوذ آن ، بدين معنا كه اگر تصرفى نمودند ما بايد آن راقبول و امضا كنيم ، نه اينكه
خود به خود نافذ و صحيح باشد و بحث در معناى دوم استنه اوّل ، دقت شود.
156- احزاب
/ 6.
157- مكاسب
شيخ انصارى رحمه اللّه ، ص 153.
158- اصول
كافى ، ج 1، ص 407.
159- اصول
كافى ، ج 1، ص 192 و 205.
160- اصول
كافى ، ج 1، ص 192.
161- علل
الشرايع ، ج 1، ص 183، ح 9. بحار الانوار 23 / 32، ح 52. و عيوناخبار الرضا/249.
162- صفحه
185 .
163- در
بررسى احاديث مزبور رجوع كنيد به بحث ولايت اجراى حدود و ولايت قضا؛ولايت / 3 و 4.
164- صحيح
مسلم ، ج 3، باب كراهة الا مارة بغير ضرورةٍ، ح 16. و قريب به اينمضمون حديثى در
مسند احمد 5 / 173 از ابى ذرنقل شده است .
165- مستدرك
الوسائل ، رحلى 1 / 116 / باب 21، ح 3 و 6.
166- وسائل
الشيعه 2 / 801 /ب 23، ح 3.
167- حديث
ابى ذر در صفحه 155 ملاحظه شود.
168- ص 92 .
169- ص 144
.
170- مقصود،
حقّ تصرّف در نفوس و اموال شخصى كه يكى از مزاياى ولايت معصومينعليهم السّلام به
شمار مى رود، در مقابل ولايت تصرّف دراموال عمومى و بيت المال كه از شؤون
((ولىّ امر))
يعنى حاكم شرع مى باشد.
171- در آن
زمان ((غدير خم
)) داراى موقعيت جغرافيايى خاصى نسبت
به حاجيانبود؛ زيرا از آنجا به اطراف كشور حجاز و يا كشورهاى ديگر پراكنده مى شدند
و هركسبه سوى وطن خود روانه مى شد؛ عدّه اى به يمن و گروهى به شام و يا به اماكن
ديگرمى رفتند و قسمتى هم به اتفاق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مدينه باز
مىگشتند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيش از آنكه مردم از يكديگر جدا شوند
اعلامفرمود كه همه حاجيان در آنجا فرود آيند و برفراز منبرى كه از جهاز شتران فراهم
شدهبود بالا رفت و سخنرانى بسيار جالب و مفصّلى ايراد فرمود و اتفاقا روز تابستانىو
بسيار گرم بود به حدى كه مردم به سايه شتران پناه مى بردند و لباسهاى خود رازير
قدمها مى نهادند تا از حرارت ريگهاى تافته شده در آفتاب سوزان حجاز درامانبمانند.
(غدير خم نزديك جحفه ، وسط راه مكه و مدينه است ).
172- علاّمه
امينى قدّس سرّه در كتاب الغدير جلداول ، صفحه 9 عدد ملازمين ركاب رسول خدا صلّى
اللّه عليه و آله را در سفر حجة الوداعكه داستان غدير در آن سفر انجام شد، تنها
هنگام خروج از مدينه نود هزار تا 124 هزارنفر نقل نموده است ، به اضافه آنانى كه از
يمن و ساير اماكن به غ كاروانرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ملحق شدند.
173- علاّمه
امينى قدّس سرّه در كتاب الغدير جلداول ، صفحه 370 382 حدود بيست قرينه متّصله و
منفصله ذكر مى كند كه جملگى آنهادلالت دارد بر اينكه مقصود از كلمه
((مولى
)) در گفتاررسول خدا صلّى اللّه عليه
و آله ((من كنت مولاه ...))
عبارت است از ((اءولى بشى ء))
يعنى((ولايت مطلقه عامّه
)) كه شامل ولايت رهبرى و زعامت امت
اسلامى خواهد بود، همانگونه كهخود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داراى آن بود و
در نتيجه با ((امامت
))، مترادف مىباشد. و اولين قرينه ،
جمله ((اءلست اءولى بكم من اءنفسكم
)) است كه به صورت سؤال مطرح فرمود و
ولايت على عليه السّلام را پس از آن بيان كرد.
174-
((خيمه بيعت
)): در تاريخ غدير چنين آمده كه به
دستوررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى گرفتن بيعت ، خيمه اى برپا كردند و
اميرالمؤمنين عليه السّلام در آن خيمه نشست و حاجيان كه احتمالاً بالغ بر 120 هزار
نفر بودنددسته دسته وارد خيمه شده و با آن حضرت بر
((ولايت )) بيعت مى
كردند.
البته سيره بيعت گرفتن عموما در كارهايى انجام مى شد كه عملاً نياز به حضور مردم
وهمراهى ايشان داشت واخذ بيعت جز با ((ولايت
زعامت )) على عليه السّلام تناسب
نداشتومفهومى غ براى ((ولايت حب
)) در اخذ بيعت وجود ندارد، به خلاف
((ولايت زعامت
)) كه پيادهشدن آن در سطح جامعه و
تحقّق حكومت اسلامى نياز ضرورى به همراهى عملى مردم داشت ؛زيرا تنها مساءله اعتقادى
و قلبى نبود تا فقط به عقيده در آن اكتفا شود؛ چون حكومت نيازبه همراهى و اطاعت
مردم دارد تا ولايت و زعامت به مرحله فعليّت خارجى و عملى برسد واز اين روى ، اخذ
بيعت ضرورى بود.
175- الغدير
1 / 272.
176- شورى /
38.
177- آل
عمران / 159.
178- ص 71
75 .
179- بيعت
غدير در روز 18 ذيحجه سال 10 هجرى انجام شد (پس از حجّة الوداع ) ورسول اكرم صلّى
اللّه عليه و آله در 28 صفر،سال 11 هجرى وفات يافت و فاصله زمانى ميان اين دو حادثه
، حدود هفتاد روز مى باشد.
180- از
جمله اشعار گرانبهاى دعبل خزاعى از شعراىاءهل بيت عليهم السّلام است ، متولد سال
148 و متوفاىسال 246 ه . ق . او درباره بيعت سقيفه چنين مى گويد:غ
سَتُسْاءَلُ تَيْمٌ عَنْهُم وَعديُّها*وَبَيْعَتُهم مِنْ اءفجَر الْفَجَراتِ*هُم
مَنَعُواالا باءَ عَنْ اءخْذِ حَقِّهِمْ*وَهُم تَرَكُوا الا بناءَ رَهْنَ
شَتاتِ*وَهُمْ عَدَلُوها عَنْوَصِىِّ مُحَمَّدٍ*فَبَيْعَتُهمْ جاءَت عَلَى
الْغَدَراتِ*مَلامَكَ ف ى اءهلِ النَّبىّ فَإنَّهُمْ*اءحِبّاىَ ما عاشُوا وَاءهلُ
ثِقات ى* تَخَيَّرْتُهُم رُشْدا لاِ مرى فَإنَّهُمْ*عَلى كُلٍّ حالِ خِيَرَةُ
الْخِيَراتِ*
181- كتاب
الغدير 1 / 10 و11: قال صلّى اللّه عليه و آله فى خطبته المعروفة :
((اءيها الناس ! من اءولى
الناسبالمؤمنين من اءنفسهم ؟ قالوا: اءللّه و رسوله اءعلم ،قال : إ ن اللّه مولاى ،
و اءنا مولى المؤمنين و اءنا اءولى بهم من اءنفسهم ، فمن كنت مولاهفعلى مولاه ،
يقولها ثلاث مرّات ...))، (متن خطبه
در پاورقى صفحه 92 آمده است ).
و فى لفظ اءحمد إ مام الحنابلة ((اءربع
مرات )).
((مولى
)) به معناى اءولى به شؤون((مولّى
عليه )) است كه در نتيجه به معناى
متصرف در امر و ولى امر مى باشد كه مىتواند در شؤون اجتماعى مسلمين تصرف نموده و بر
آنان حكومت و رهبرى كند و لذارسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ابتداءً فرمود:
((خدا مولاى من است ، و من مولاى
مؤمنينهستم و هر كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست
)) و اين مضمون را سه يا چهار
بارتكرار فرمود و لفظ ((مولى
)) به معناى
((اولى
)) است و داراى يك مفهوم است ولذا
لفظ((مولى
)) در بسيارى از آيات كريمه نسبت به
ذات اقدس الهى به همين معناى ((اولى
بهتصرف )) آمده است ، مانند قول
خداوند:
(...بِاءَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذينَ امَنُوا...) (محمد / 11).
(بَلِ اللّهُ مَوْلاكُم ) (آل عمران / 150).
(...وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُم ...) (حج / 78).
(...لَنْ يُصيبَنَا اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا...) (توبه / 51).
در كتاب الغدير، (جلد اول ، صفحه 262) بيست و هفت معنا براى كلمه
((مولى
)) يادآورشده كه جملگى آنها به يك
معناى كلى و آن به معناى ((اءولى
)) باز مى گردد و درهركدام از معانى
ياد شده به گونه اى تطبيق شده است و امّا در حديث غدير به معناى((اولى
به تصرف )) است به قراين داخلى و
خارجى و در آن هيچ گونه ترديدى راهندارد. (الغدير، ج 1، ص 362 و 378 قابل ملاحظه
است ).
182-
همانگونه كه حضرت فاطمه عليها السّلام فرمود: ((لمّا
مُنعت فدك و خاطبت الانصار، فقالوا: يا بنت محمد لو سمعنا هذا الكلام مِنْكقبل
بيعتنا لا بى بكر ماعدلنا بعلى اءحداً، فقالت : وهل ترك اءبى يوم غدير خم لا حد
عذراً!)) (الخصال 1 / 173).
183- شيخ
احمد رحمانى همدانى ، فاطمة الزهراء /فصل 31 / 517 و 566.
184- طبرسى
/ الا حتجاج . بحار الا نوار29 / 215 و 334. الغدير، ج 7 ص 190و 197. مروج الذهب 3
/ 252. معجم البلدان 4 / 238. ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه 4/77 و100. سيّد
مرتضى حسينى فيروزآبادى ، السبعة السلف /35 و36.همدانى ، فاطمة الزهراء/326.
185- انفال
/ 42.
186- البحار
/ 30 كتاب الفتن و المحن / 443 با ذكر مدارك كتباهل سنت .
((فلته
)) به معناى خطا و اشتباه يا به
معناى كار با عجله و شتابزدگى و بدون دقت ورويه است .
187- يعنى
امامت انتصابى است نه انتخابى ، چنانچه خواجه نصيرالدين طوسىقدّس سرّه در كتاب
ارزشمند تجريد الاعتقاد و علامه در شرح آن بيان فرموده اند.
188- احزاب
/ 6.
189- صفحه
136.
190- مائده
/ 55.
191- مى
توانيد در اين زمينه به تفسير (الميزان ، ج 6، ص 9 و 12)ذيل آيه كريمه مراجعه كنيد
و ما نيز در بحث ولايت اطاعت ، صفحه 121 توضيحاتى دادهايم ، ملاحظه شود.
192- نساء /
59.
193- نساء /
59.
194- نحل /
44.
195- آل
عمران / 159.
196- نساء /
64.
197- بقره /
257.
198- در نقل
اقوال ياد شده به تفسير نمونه 3 / 436 اعتماد شده است .
199- به نقل
از تفسير نمونه 3 / 436 444.
200- تفسير
كبير / فخر رازى 10 / 144 / طبع مصر / سنه 1357.