جمعيت فدائيان اسلام

داوود امينى

- ۶ -


بخش دوم : عملكردها و فعاليتهاى جمعيت فدائيان اسلام

فصل اول : فعاليتهاى جمعيت فدائيان اسلام ، از بدو تاسيس تا نهضت ملى نفت

الف - بررسى روند رويارويى فدائيان اسلام با كسروى وقتل وى

كسروى در آخرين ديدار خود با نواب صفوى به اين نتيجه رسيد كه سلسله مباحثاتش با وى منجر به آگاهى هر چه بيشتر طرفدارانش از معارف غنى اسلامى و جدايى آنان از وى خواهد شد. به همين جهت آشكارا نواب صفوى را تهديد كرد كه اگر بيش از اين ما را افشا كنيد، مجبوريم به يارى گروه رزمنده مان به شما صدمه بزنيم !گروه رزمنده كسروى شامل بيش از ده نفر مى شد كه هميشه بطور مسلح حفاظت از جان وى را بر عهده داشتند و در عملياتهايى نيز به نفع كسروى شركت كردند ؛ چنانكه مدير روزنامه آفتاب را به دنبال درج انتقادى از كسروى ، در محل انتشار روزنامه اش ‍ مورد ضرب و جرح قرار دادند. (190)

با چنين شناختى كه نواب صفوى نسبت به ديدگاهها و نيات كسروى بدست آورده بود ، ديگر راه چاره اى براى هدايت وى نيافت ، تا اينكه جريان درگيرى روياروى او با كسروى در ارديبهشت 1324، پيش آمد . اين حادثه از چند جهت براى جامعه اهميت داشت : نخست آنكه براى اولين بار شخصى بدون واهمه در راه هدف خدايى ، با از خود گذشتگى و با نداى الله اكبر همچنان در عقيده خود عليه كسروى ايستادگى كرده بود؛ دوم آنكه اين عمل به نام دفاع از اسلام و قطع ايادى دشمنان دين و وطن صورت گرفته بود ؛ سوم اينكه عامل اين حركت ، سيدجوان روحانى بود كه با تبليغات دينى و رشادتى بى نظير، توانسته بود افكار هموطنان مسلمان را به سوى خود جلب كند.

اقدام بى باكانه نواب ، به حركت خودجوش مردم و قشرهاى متعصب مذهبى جامعه ، شور و حرارتى ديگر بخشيد. به گونه اى كه قيام فراگير مردم در شهرهاى مختلف ، مى رفت ، تا دودمان باهماد آزادگان كسروى را از سراسر كشور برچيند. اين اولين ضربه اى بود كه بعد از شهريور 1320، از طرف مذهبيون ، بر كارگردانان سياست مذهب زدايى وارد مى شد.

در چنين شرايطى كسروى با هراس فراوان ، حرف و عمل خود را به ظاهر تا اندازه اى پس گرفت ، او در روزنامه ها اعلام كرد كه هر كس اثبات كند وى قرآن سوزانى كرده است ، پنجاه هزار ريال به او جايزه خواهد داد. اين اقدام او بى پاسخ نماند ، چنانكه موجب شد تا جمعيت مبارزه با بى دينى كه نواب صفوى نيز عضو آن بود، با صدور اعلاميه اى ، پيشنهاد تشكيل انجمنى متشكل از دو نفر نماينده مسلمان پايتخت ، دو نفر نماينده از طرف مجلس شوراى ملى و دولت و چند نفر از قضات عالى رتبه ، در محل مدرسه سپهسالار را مطرح نمايد؛ (191)بدين ترتيب كه در آن جلسه ده اتهامى را كه اين جمعيت ، به كسروى منتسب ساخته بود، اثبات نمايد. مطالب مورد ادعاى جمعيت مبارزه با بى دينى ، كه در نوشته هاى كسروى با صراحت بيان گرديده است ، عبارت بودند از:

1 - دين مقدس اسلام با عصر حاضر سازگار نيست و به جاى آن دينى از خود به نام پاكدينى ساخته است .

2 - دعوى پيغمبرى نموده و نام پيغمبر را برانگيخته ، گذارده و خود را يكى از برانگيختگان مى داند!

3 - پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله ، خاتم الانبياء نبوده است !

4 - قرآن كلام خدا نيست !

5 - قرآن با علوم ناسازگار است !!

6 - نابود كردن قرآن (يعنى سوزاندن و پاره كردن )

7 - نسبت سرسام دادن به پيغمبر اسلام !

8 - جسارت به امام جعفر صادق عليه السلام .

9 - ابداع احكامى در مخالفت با قرآن و دين مقدس اسلام .

از آن پس شدت برخورد جامعه با تفكرات كسروى به حدى رسيد كه وى مجبور شد بسيارى از انديشه ها و نظرات منحرف كننده خود را كه بارها در نوشته هايش به صراحت عنوان كرده بود، انكار كند.

كسروى با وجود آن كه دينى به نام پاكدينى بنياد نهاده بود و كتاب دينى خود را ورجاوند بنياد يا اصول مقدسه نامگذارى كرده و حزبى به نام باهماد آزادگان تشكيل داده بود و خود به كرات مدعى برانگيختگى و پيماندارى با خدا شده بود ، با اينحال در بحث با مخالفان به دليل شرايط ايجاد شده ، منكر پيغمبرى و دين آورى گرديد. (192)

احسان طبرى ، نويسنده كتاب آورندگان انديشه خطا - سيرى در احوالات صادق و احمد كسروى ، با استناد به نوشته هاى كسروى ، همچون بسيارى از دانشمندان اسلامى ، اثبات مى كند كه وى دعوى برانگيختگى (پيغمبرى ) داشته و همچنين مبدع پاكدينى بوده است ، او همواره و بطور خودخواهانه بر پيروزى جنبش به دست پاكدلان ، تاكيد ورزيده و گفته است كه بزودى با گامى ديگر رشته امور جامعه را به دست خواهند گرفت و آيين خود را گسترش خواهند داد. (193)

تاكنون در مورد شخصيت كسروى بحثهاى مختلفى صورت پذيرفته است ؛ برخى معتقدند اگر كسروى اوقات خود را فقط صرف همان تحقيقات تاريخى ، اجتماعى و غيره مى كرد، احتمالا آثار خوبى بر جاى مى گذاشت . اما متاسفانه وى در حوزه هاى دينى و در همه مسائل عقيدتى و دينى كه تخصصى هم در آنها نداشت ، دخالت كرد و در كتب تحقيقى خود از جنبه بى طرف خارج شد و برغم خطاها و اشتباهاتش در برداشتهاى شخصيتش ‍ از اسلام و تشيع و همچنين تذكر و گوشزد دانشمندان و علماى اسلامى به اين لغزشهاى آشكار، هرگز به رفع معايب و اصلاح انديشه ها و عملكرد خود اقدام نكرد، بلكه از ياران ديرين خود كه بر او خرده مى گرفتند و بتدريج از وى روى بر مى تافتند، همچون عباس اقبال آشتيانى ، ملك الشعراى بهار، تقى زاده ، هيئت ، تربيت ، ايرانشهر، صدرالاشرف و ديگران نيز به زشتى ياد كرد. (194)

آيت الله ناصر مكارم شيرازى معتقد است كه كسروى در عين اينكه از نويسندگى و تاريخ معاصر اطلاعاتى داشت ، مسلما خالى از يك نوع ناراحتى روحى و بيمارى روانى نبود. اين ناراحتى و بيمارى او معلول عوامل گوناگون و عقده هاى سركوفته جوانى و ملايى وى بود. حسن شهرت طلبى و نو آورى و احساس لذت از مخالفت با افكار عمومى كه از خصايص روحى او بود، آن را تشديد نمايند . (195) يكى از قرائنى كه ناراحتى هاى روحى او را تاييد مى كند، موضوع جشن كتابسوزان اوست . دليل كسروى در مورد جشن كتابسوزانش قابل تامل است . او مى گويد:

چون ديدم سرچشمه گمراهيها و نادانيها كتاب است ، اين است كه داستان كتابسوزان پيش آمده است . (196)جشن كتابسوزان در يكم دى ماه است و يك دسته سوزانيدن مفاتيح الجنان و جامع الدعوات و مانند اينها را دستاويز گرفته و هوچى گرى راه انداخته اند. قرآن هر زمان كه دستاويز بدآموزان و گمراه كنندگان گرديد، بايد از هر راهى قرآن را از دست آنان گرفت . گرچه نابود گردانيدن آن باشد. (197)

در هر حال از آنجا كه برخورد منطقى مبتنى بر گفتگو و مباحثه جمعيت مبارزه با بى دينى نيز اثرى نبخشيد و نيز بدنبال قطع ارتباط نواب صفوى با كسروى ، نواب چاره در آن ديد تا يكى از مذهبى و عضو جمعيت فدائيان اسلام ، به نام سيد حسين امامى را مامور كند كه به عنوان هوادار و علاقه مند به كسروى در تجمعات و جلسات باهماد آزادگان شركت كند تا با آگاهى از روند فعاليتهاى اين جمعيت و آخرين اقدامات خط فكرى كسروى ، اقدام به عملى قهرآميز كند. بدين ترتيب سيد حسين امامى نيز به طريقى خود را از هواداران كسروى نماياند ، و در جلسات خصوصى وى شركت كرد.

در خلال يكى از جلسات ، سيد حسين امامى ناظر حمله كسروى در حين سخنرانيش ، به شيخ مرتضى انصارى و سپس سوزاندن كتب او در بخارى منزلش بود. او جريان را با چند تن از علما و از جمله نواب صفوى در ميان گذارد و آنگاه با آگاهى كامل از ادامه چنين حركاتى از سوى كسروى ، تصميم نهايى در خصوص قتل وى اتخاذ گرديد. (198)

با پيگريهاى مردم و علما، در تهران و شهرستانها نيز اجتماعات گسترده برپا شد و پس از ارسال طومارها، تلگرافها و نامه هاى فراوان ، بالاخره دادگسترى تهران كسروى را براى برخى تحقيقات به دادسرا احضار كرد؛ اما مدتى با عذر اينكه تامين جانى ندارد، از حضور در بازپرسى خوددارى كرد. تا اينكه با تضمين حفاظتى كه از جانب قواى نظامى به وى داده شد ، تصميم گرفت در دادگاه شركت كند. مامورين تجسس فدائيان اسلام كه از اين تصميم آگاهى يافتند، به نواب صفوى اطلاح دادند و متعاقب آن طرح انجام عمليات عليه وى در محل دادگسترى تهران تهيه و از آن جهت تصور مى كردند كه ممكن است ديگر چنين فرصتى بدست نيايد، سريعا به اجراى آن مبادرت ورزيدند.

از ميان داوطلبان شركت ، در قتل وى ، افراد فدائيان اسلام به نامهاى سيد حسين امامى ، سيد على امامى ، مظفرى ، قوام ، على فدايى ، الماسيان ، رضا گنج بخش ، صادقى ، مداح ، على حسين و حسن لشگرى (دو برادر ارتشى )، جهت مشاركت در عمليات انتخاب شدند. سيد حسين امامى درباره شب قبل از عمليات چنين مى گويد: ما مثل شب عاشورا شب زنده دارى كرديم ، قرآن سر گرفتيم و با يكديگر وداع كرديم (199)

روز بيستم اسفند 1324، كسروى با محافظت شديد گروه رزمنده اش به دادگسترى تهران وارد شد و به اطاق بليغ ، بازپرس دادگسترى ، رفت . در حالى كه بازپرسى توسط بليغ صورت مى گرفت ، بر اساس طرح از پيش ‍ تعيين شده ، برادران لشگرى كه لباس ارتشى بر تن داشتند ، به سربازان محافظ درب دادگسترى فرمان دادند كه به اتاقهايشان بروند و آنها نيز غافل از همه جا با تصور اينكه ارشدشان دستور مى دهد، محل نگهبانيشان را ترك كردند. اعضاى فدائيان اسلام به راحتى وارد محوطه دادگسترى شدند و به اتاق بازپرسى راه يافتند. سيد حسين امامى بيدرنگ با دشنه بر بدن كسروى كوبيد و آنگاه سيد على محمد امامى با شليك گلوله اى كسروى را به قتل رساند. به هنگام خروجشان ، حدادپور منشى كسروى با اسلحه به مقابله با فدائيان اسلام برخاست ، اما او نيز بدست آنان كشته شد. (200)

قتل كسروى تنها ده روز پس از صدور اعلاميه دين و انتقام فدائيان اسلام صورت گرفت . اين رخداد به علاوه فرياد الله اكبر قاتلين كسروى كه با صراحت به عمل خود اقرار و مباهات كرده بودند، موجب شد توجه هر چه بيشتر اذهان عامه به اين جمعيت شد كه بيش از يكسال از تاسيس آن نمى گذشت .

بى ترديد، اگر كه كسروى به نوشته هاى خود در زمينه هاى مختلف تاريخى ، اجتماعى ، فرهنگى و ادبى اكتفا مى كرد و به حيطه مسائل دينى و اسلامى وارد نمى شد و حتى پس از ورود به بحث در موضوعات دينى به نقد آنچه كه او به عنوان خرافات در اسلام مى ناميد، بسنده مى كرد و با تشكيل جمعيتى به نام باهماد آزادگان ، براى مقابله با مذهبيون مهيا نمى گشت و براى نابودى دين و كسب قدرت سياسى گام برنمى داشت ، هرگز چنين سرنوشتى نيز نصيب او نمى شد؛ چرا كه بودند اشخاصى چون شريعت سنگلجى و حكيمى زاده و ديگران كه برغم حملات شديدشان به دين و مقدسات دينى ، در قالب اصلاحات دينى ، عاقبتى چون عاقبت كسروى نصيب آنها نگشت .

كسروى از آن روى چنين سرنوشت مرگبارى را براى خود رقم زد كه علاوه بر نقد شديد بسيارى از مسائل و موضوعات دينى ، به صراحت به امامان و پيشوايان دين جسارت مى كرد و در عين حال به همان مطالب نيز قانع نشد؛ بلكه با تاسيس حزبش و گشايش دفاتر اين حزب در غالب شهرهاى كشور و درگيرى فيزيكى با مخالفانش ، به بسط انديشه و تفكر باطل خود مبادرت ورزيد و به مبارزه تمام عيار با جبهه مذهبيون و علماى دين برخاست . پس ‍ از اينكه او ادعاى آوردن دينى به نام پاكدينى كرد و برگزيده شدن خودش ، به عنوان پيامبر آن دين را مطرح كرد، در كسب قدرت و مقام و بسط تفكرش از هيچگونه تلاشى دريغ نكرد.

كسروى بارها صراحتا اعلام كرد كه به كمك طرفدارانش در حزب باهماد آزادگان به نابودى علما و پيروان دين محمد صلى الله عليه و آله ، مبادرت ورزيد تا به اصطلاح او پاكدينى را جايگزين آن سازد. بنابراين نواب صفوى كه به قصد بيدارى و اصلاح وى عازم كشور شده بود، چنانچه پافشارى او را در رسيدن به اهداف ضد دينى و آمال دنيائى اش ، نمى ديد، قطعا مسئله قتل و نابودى او را دنبال نمى كرد و به ارشاد و راهنمائى وى بسنده مى كرد.

در هر صورت اين اقدام فدائيان اسلام ، بازتابى در ميان مراجع و علماى دين و مردم مسلمان كشور داشت . غالب علما و مردم از اقدام آنها حمايت كردند، گرچه برخى از طرفداران فكرى كسروى به اين عمل فدائيان اسلام معترض شدند.

اما در اين ميان ، همزمان با حمايتهاى گسترده علما و مراجع عظام از فدائيان اسلام در مسئله قتل كسروى ، تلگراف آيت الله حاج آقا حسين طباطبائى ، از كربلا به رئيس الوزرا از اهميت ويژه اى برخوردار است ؛ چنانكه وى در اين تلگراف با ابراز نگرانى شديد از بازداشت متهمين به قتل كسروى ، از دولت ايران درخواست آزادى فورى آنان را مى نمايد. متن تلگراف آيت الله حسين قمى چنين است :

آقاى رئيس الوزرا دامت شوكته فى اعزاز المسلمين :

طول توقيف متهمين به قتل كسروى موجب بسى نگرانى ، انتظار استخلاص ‍ فورى آنها را داريم . الطباطبائى قمى (201)

از آنجا كه نواب صفوى بارها اظهار كرده كه فتواى شرعى قتل كسروى را از آيت الله حاج آقا حسين قمى گرفته است ، اين تلگراف مزبور اهميت و ارزش خاصى مى يابد. ضمن آنكه تلگراف ديگرى را هم ايشان پس از درگيرى نواب با كسروى و مضروب ساختن او، به رئيس الوزراء ارسال كرد و از حال نواب صفوى - كه در بازداشت به سر مى برد - جويا شده بود كه قبلا آورده شد. در مجموع اين دو تلگراف حكايت از حمايت و پشتيبانى آشكار آيت الله حاج آقا حسين قمى از اين جنبش و تاييد شرعى اقدام فدائيان اسلام در قتل كسروى ، دارد.

ب - بازتاب قتل كسروى در جامعه و واكنش فدائيان اسلام

پس از كشته شدن كسروى و حدادپور، سيد حسين امامى و سيد على محمد امامى كه از ناحيه دست مجروح شده بودند، به همراه على فدايى به بيمارستان رازى تهران منتقل شدند؛ ليكن در اين مكان پس از محاصره بيمارستان ، بوسيله مامورين نظامى بازداشت گشتند. بقيه اعضاى فدائيان اسلام كه در اين حمله نقش داشتند نيز توسط شهربانى دستگير و روانه زندان شدند. تنها دو تن با كمك جمعيت مبارزه با بى دينى ، موفق به فرار از تهران و عزيمت به گيلان شدند كه مامورين شهربانى نتواستند به آنها دسترسى پيدا كنند. (202)

از سوى ديگر، نواب صفوى كه تحت تعقيب مامورين شهربانى قرار گرفته بود، بر اساس برنامه ريزى تعيين شده بلافاصله به سوى مشهد عزيمت كرد و مامورين نتوانستند وى را دستگير كنند. نواب در مشهد، در خانه حجت الاسلام شيخ غلامحسين تبريزى (پدر محمد مهدى عبد خدايى ضارب سيد حسين فاطمى )، مخفى شد و سريعا براى آزادى بازداشت شدگان دست به فعاليت شديدى زد. (203)از اين رو سيل نامه ها، طومارها و تلگرافها از سوى علما و مردم شهرهاى مختلف كشور كه از قتل كسروى شادمان شده بودند، براى دولت ارسال شد، آنها همگى خواستار آزادى ضاربين كسروى بودند و در اعلاميه هاى صادره و نامه هاى ارساليشان با اشاره به مخالفت صريح كسروى با اصل يكم قانون اساسى در در مخالفت با دين اسلام و همچنين عدم مجازات كسروى توسط دولت كه طبق بند بيستم و بيست و يكم قانون اساسى كشور، عليه دين مبين اسلام قيام نموده بود، قتل وى را فريضه عموم مسلمين دانسته و خواستار آزادى فورى وى گرديدند. (204)

در تهران نيز علما و مردم با ارسال نامه ها و انتشار اعلاميه هاى متعدد و برپايى تجمعات گسترده در منازل علماى متنفذ اين شهر، خواستار آزادى قاتلين كسروى شدند.

چنانكه در گزارش شهربانى به وزرات كشور، در مورخ 23/12/24 آمده است : از قرار استماع از طرف علما در تهران جلساتى تشكيل يافته و قرار گذاشته اند به منزل امام جمعه و امثال آن رفته ، با صدور قطعنامه اى ، آزادى قاتلين كسروى را از دولت خواستار شدند. در صورت عدم قبولى آن ، بازار را بسته ، شروع به تظاهرات نمايند. (205)

هم اينك صدها برگ از اعلاميه ها و نامه ها در طرفدارى از قاتلين كسروى ، موجود است كه در متن يكى از آنها به عنوان نمونه چنين آمده است :

همه آزاديخواهان از كسروى بى دين و بى وطن بيزارند

نه تنها آزاديخواهان بلكه عموم ملت اسلام از كسروى اظهار تنفر مى نمايند. كسروى اگر كشته شد. به سزاى عمل خويش رسيده است . آرى كسى كه قرآن مسلمانان را بسوزاند و به پيغمبر اسلام و پيشوايان دين مقدس ما ناسزا بگويد و بنويسد و آشكارا انتشار دهد و در برابر اين وحشت ، دولت و زمامداران امور از خود خونسردى نشان بدهند بايد در جلوى ميز مستنطق كشته شود تا ديگران بفهمند هنوز مسلمانان غيور نمرده اند. هنوز فداكاران و از خودگذشتگانى در گوشه و كنار موجود است و ما با صداى بلند مى گوييم ، اى طرفداران كسروى ، پنبه را از گوش خود بيرون كنيد و بشنويد كه همه شماها را مى شناسيم . اگر باز راه كسروى گمراه را بگيريد، دير يا زود به چاه خواهيد افتاد. اولياء امور هم بدانند كه نسبت به چند نفرى كه تهمت قتل داده شده و دستگير گرديده اند، اگر كوچكترين آسيبى برسد، ما مسلمانان به جنبش آمده و غوغاى بزرگى راه خواهيم انداخت و دنيا را تكان خواهيم داد و از كشته شدن پروايى نخواهيم داشت . اما مسلمانان صراحتا مى گوييم كه در كشته شدن كسروى همه ما شريك بوده و قاتلين او نمايندگان چهارصد ميليون مسلمان است .

زنده باد اسلام

زنده باد از خود گذشتگان اسلام

محو و نابود باد دشمنان اسلام . (206)

از سوى ديگر طرفداران كسروى و جمعيت باهماد آزادگان ، وابسته به وى كه در بسيارى از شهرهاى كشور شعبه داير كرده بودند ، از اين واقعه تكان سختى خوردند و در مقابل ، اعلاميه ها، طومارها و نامه هاى متعددى در محكوميت اين عمل منتشر كردند. مسببين اصلى اين حادثه گرديدند. طرفداران كسروى ؛ سراج انصارى ، نواب صفوى ، مهدى شريعتمدار و قاسم اسلامى را از محركين اصلى ضاربين خواندند. (207) اين جمعيت طى نامه اى به قوام ؛ نخست وزير وقت ، آقاى بليغ ؛ بازپرس دادسرا را نيز شريك جرم آنان دانست و عليه او به نخست وزير اعلام جرم نمودند. (208)

نواب صفوى هم كه پس از واقعه به مشهد رفته و در منزل شيخ غلامحسين تبريزى مخفى شده بود، از آنجا به منطقه خرو نيشابور سفر كرد و سپس به گرگان و از طريق مازندران به رشت و آذربايجان و سپس به شهرهاى قزوين و همدان عزيمت كرد و آنگاه از راه كرمانشاه و مرز خسروى به عراق و عاقبت به شهر نجف رفت . (209)

مسافرت نواب ، چهار ماه به طول انجاميد و در اين مدت با علماى شهرهاى شرقى ، شمالى و غربى كشور و روساى قبايل عشاير ديدار و گفتگو كرد. او از سويى علما و بزرگان شهرهاى كشور را وادار كرد تا با مخابره تلگراف به دولت مركزى ، خواستار آزادى فدائيان اسلام در بند رژيم گردند و از سوى ديگر صحبتهاى زيادى در راستاى گرفتن عهد و پيمان همكارى علما و روساى قبايل ، جهت شركت در مبارزه عمومى مردم ايران ، عليه ظلم و بى عدالتيهاى رجال فاسد حكومت پهلوى ، ترتيب داد. (210)

سفر نواب به نجف ، به دليل سخت گيرى و شدت عمل بود كه از سوى دولت وقت نسبت به قاتلين كسروى صورت مى پذيرفت . وى در اين زمان نيز در عين حال كه به ادامه تحصيلات فقه و اصول حوزوى در حوزه علميه نجف پرداخت ، به شدت پيگير آزادى رفقاى دربند خود در رژيم پهلوى بود؛ چنانكه يكى از دلايل سفرش به نجف ، ترغيب مراجع نجف اشرف و حوزه علميه آن شهر به عكس العمل در مقابل ايران براى آزادى قاتلين كسروى بود. از اين روى تلگرافهائى هم از سوى آيت الله حاج آقا حسين قمى براى دولت ايران ، در خصوص آزادى قاتلين كسروى مخابره گرديد. اين امر نشانگر آن بود كه مراجع نجف همانطور كه با گرمى از نواب صفوى استقبال كرده بودند؛ حامى معنوى وى در مبارزاتش هم به شمار مى آمدند. (211)

مدتى بعد با رحلت آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى ، مرجع تقليد بزرگ تشيع در نجف ، هيئتى بلند پايه از سوى شاه عازم نجف گرديد. در اين هيئت سميعى از جانب دربار، شيخ احمد بهار از سوى دولت و همچنين عباس مسعودى به نمايندگى مطبوعات ، شركت داشتند. در اولين جلسه ديدار اين هيئت با علما و مراجع ، بر سر مزار آيت الله اصفهانى ، آيت الله سيد ابوالقاسم خويى ، و حجت الاسلام آقا سيد جواد تبريزى ، عدم رضايت و نگرانى حوزه علميه نجف و علما را از ادامه بازداشت و زندانى متهمين به قتل كسروى اعلام كردند. اين اعلام حمايت و درخواست رهايى عاملان قتل كسروى ، به منزله حمايت آشكار و تاييد عمل فدائيان اسلام توسط علماى حوزه علميه نجف محسوب شد؛ بطوريكه در پاسخ يكى از افراد هيئت اعزامى در خصوص اينكه اينها به دستور كداميك از مراجع به اين عمل دست زده اند، حضرت آيت الله حاج آقا حسين قمى مى گويد:

عمل آنها مانند نماز از ضروريات بوده و احتياجى به فتوى نداشته ، زيرا كسى كه به پيغمبر و ائمه جسارت و هتاكى كند، قتلش واجب و خونش هدر است . (212)

همچنين نواب صفوى در يكى از اين جلسات كه هيئت مزبور حضور داشتند؛ قاطعانه خواستار آزادى فورى فدائيان اسلام از زندان رژيم پهلوى گرديد؛ تا اينكه بالاخره با پيگرى شديد علماى نجف ، هيئت ياد شده موافقت خود را براى آزادى فدائيان اسلام متهم به قتل كسروى اعلام داشت .

چند روز پس از بازگشت هيئت به ايران ، بنا بر وعده هاى داده شده و تحت فشار افكار عمومى ، دادگاه تجديد نظر نظامى به رياست سرهنگ باستى ، تشكيل و راى برائت فدائيان اسلام صادر شد. چنانكه مدتى بعد از آزادى برخى از متهمين ، سيد حسين امامى و سيد على محمد امامى نيز با تجليل و احترام مردم از زندان آزاد شدند.

رهايى فدائيان اسلام ، به منزله يك پيروزى بزرگ براى جمعيت تازه تاسيس ‍ فدائيان اسلام به شمار آمد. بگونه اى كه همين واقعه موجب شناخته شدن ماهيت و اهداف دينى اين جمعيت ، در نزد اقشار مختلف جامعه و در نتيجه پيوستن جمع كثيرى از جوانان مذهبى به اين گروه ، در مسير مبارزات عقيدتى - سياسيشان گرديد .

ج - سفرهاى ارشادى - تبليغى نواب صفوى براى جذب نيروهاى مذهبى

با تاسيس جمعيت فدائيان اسلام و انجام اولين عمليات اعضاى اين جمعيت عليه كسروى كه به قتل وى انجاميد، نواب صفوى ، يك سلسله اقدامات و سفرهاى تبليغى جديدى را براى جذب جوانان مذهبى و سازماندهى آنها به منظور انجام تبليغات دينى و عمليات مسلحانه عليه متجاوزان به دين و مملكت آغاز نمود.

اولين مرحله اين عمل كه ذكر شد، با مسافرت وى پس از قتل كسروى ، به نواحى شرقى ، شمالى و شمال غربى كشور صورت پذيرفت . نواب صفوى از مشهد به سوى گرگان و سپس شهرهاى مازندران ، رشت ، قزوين ، زنجان ، كرمانشاه ،، مرز خسروى و بالاخره به نجف عزيمت كرد. وى در هر شهرى ضمن سخنرانيهاى دينى و ديدار و گفتگو با علما و بزرگان اين مناطق ، علاوه بر اينكه آنان را به اقدام براى آزادى متهمين به قتل كسروى توسط دولت فرا مى خواند، به شركت در يك تشكيلات متمركز دينى به منظور مبارزه همگانى اقشار جامعه عليه جور و فساد حكومت پهلوى نيز ترغيب مى كرد. وى در نجف نيز با ارائه گزارش مبسوطى از وضعيت سياسى اجتماعى ايران به علما و مراجع مقيم اين شهر، تلاش خود را همچنان براى آزادى فدائيان در بند ادامه داد. مدتى بعد از توقف نواب صفوى در نجف ، قضيه سفر شيخ عبدالكريم زنجانى ، از عراق به ايران و ماموريت مبهم وى از سوى دولت به شهرهاى مختلف كشور و همچنين استقبال گسترده مسئولين ، مجلات و روزنامه هاى ايران از سفر او، پيش آمد. نواب كه با شناخت قبلى و دريافت گزارشهاى متعددى ، بار ديگر خطرى را براى دين و كشور احساس نمود، اينبار نيز تحصيل حوزه را رها كرد و به منظور آگاهى از اهداف اين سفر مشكوك ، راهى ايران شد و بلافاصله پس از ورود به كشور، با صدور اعلاميه اى اعلام كرد:

شيخ عبدالكريم زنجانى نابغه جاسوسى و خيانت ، براى چه به ايران آمده است ؟ و ماموريتش چيست ؟ (213)

نواب صفوى در اين اعلاميه نوشت : نغمه بهايى گرى و كسروى گرى شيخ عبدالكريم زنجانى و رفقايش در نجف و ايران ، همه از روى يك نقشه انجام مى گيرد و سخنان ضد دين و نفاق انگيزى كه از زبان جوانان برمى خيزد، نتيجه تبليغات منفى او و دوستانش است .

نواب ، از آن روى كه شيخ عبدلكريم زنجانى سعى كرده تا رشته هزار ساله تقليد را از گردن مسلمانها برداشته و حج خانه خدا را تعطيل كند ، تجليلش ‍ را توسط جرايد و مطبوعات كشور تقبيح كرد. او همچنين در اعلاميه اش ، مخالفت بخشى از علما و روحانيون با شيخ عبدالكريم زنجانى را ناشى از دخالتش در شكست مسلمانان عراق در جنگ (ثورة العشرين عراق 1920 م ) و دخيل بودنش در جريان بى حجابى زنان ايران ، خونريزيهاى مسجد گوهرشاد، شهادت سيد حسن مدرس و گرفتار شدن آيت الله كاشانى توسط رژيم پهلوى دانست و به همين جهت نيز وى را جاسوس و دروغ پرداز معرفى كرد. (214)

زمانى كه اين اعلاميه فدائيان اسلام در سطح كشور پخش شد، مراقبينى نيز براى نظارت بر رفتار و حركات شيخ عبدالكريم زنجانى گماشته شدند. از اين رو او ماندن در ايران را صلاح نديد و ماموريتش را نيمه كاره رها كرد و به نجف بازگشت . (215)

ناظرين امور و افراد آگاه اجتماع ، مسافرت او را ساده نمى پنداشتند؛ زيرا ارتباط او با بعضى از مقامات بسيار شايع شده بود. به همين دليل علما و مردم براى سفر او اهميت ويژه اى قائل بودند. اين شك آنان موقعى قوت يافت كه زنجانى از سوى مقامات دولتى در تمامى شهرها سفر مى كرد، مورد استقبال گسترده اى قرار مى گرفت و همزمان روزنامه ها و مجلات دولتى هم ضمن تعريف و تمجيد فراوان از او، به انتشار زندگينامه وى مبادرت مى ورزيدند. بخصوص آنكه سلسله سفرهاى او پس از دستگيرى و تبعيد آيت الله كاشانى صورت مى گرفت و همين مساله نيز بر حساسيت مردم نسبت به انجام ماموريتى در راستاى اهداف و نيات رژيم توسط او، مى افزود. (216)

با خروج شيخ عبدالكريم زنجانى از ايران ، آنچنان كه از قرائن برمى آيد، ماهيت سفر و ماموريتش چندان فاش نشد و شخصيتش نيز براى مردم ناشناخته ماند. ليكن فدائيان اسلام موفق نشدند تا از دسيسه هاى بزرگ كه علما و مردم مسلمان كشور را نگران كرده بود، جلوگيرى كنند.

پس از اين جريان ، نواب صفوى سفرى را به نواحى آذربايجان غربى آغاز كرد. منظور وى از اين سفر، ملاقات با سران عشاير و ايلات و انعقاد عهد و پيمانى بود كه در پيشرفت جنبش مذهبى فدائيان اسلام و جمعيتهاى دينى جامعه عليه لامذهبى ها و مفاسد اجتماعى در رژيم پهلوى ، موثر باشد. (217) وى پس از گفتگو با بزرگان عشاير و ايلات منطقه ، از صدور حكم اعدام براى يكى از اشخاصى كه پس از اعدام كسروى در تهران به وى نزديك شده بود، مطلع شد. اين شخص سيد مهدى هاشمى ، اهل سراب تبريز و فرزند حاج شريعتمدار سرابى بود كه به جرم طرفدارى از دموكراتها دستگير و به اعدام محكوم شده بود. نواب در زندان تبريز با وى ملاقات كرد تا از حقيقت جريان اطلاع يابد. هاشمى در گفتگو با نواب مدعى شد كه ابدا به توده ها و حزب دموكرات علاقه اى نداشته و تنها به خاطر حفظ مال و جان و فاميل خود، تظاهر به دوستى و همكارى آنان نموده است . به همين دليل نواب در صدد رهايى وى از اعدام برآمد. نواب ابتدا در آذربايجان با منصور، استاندار و سپس در تهران با شاه ديدار كرد. وى در اين ديدار، شاه را متقاعد كرد كه يك درجه در حكم صادره تخفيف دهد. بدينگونه بود كه هاشمى به حبس ابد محكوم شد و از مرگ نجات يافت . (218)

ملاقات نواب صفوى با شاه تنها به همين منظور انجام شد؛ چنانكه پس از بازگشت از سفر آذربايجان غربى ، به منظور دريافت يك درجه تخفيف از شاه ، در حكم سيد مهدى هاشمى و تبديل حكم اعدام وى به حبس ابد، از شاه درخواست ملاقات نمود. چون طبق قانون اساسى آن موقع تنها شخص شاه چنين اختيارى داشت . در ابتدا، شاه با درخواست ملاقات نواب صفوى موافقت نكرد. از اينرو نواب صفوى با انتشار و توزيع اعلاميه اى نوشت : شاه ايران را در ميان حصارهاى پولادين دربار زندانى كرده اند. دكتر سيد حسن امامى ، امام جمعه تهران پس از اطلاع از صدور چنين اعلاميه اى ، نسخه اى از آنرا به دست شاه رساند و خود توانست وقت ملاقات حضورى براى نواب بگيرد. نواب صفوى مى گويد كه وقتى به دربار جهت ملاقات با شاه رفت ، آقاى جم - كه در آن هنگام وزير دربار بوده است - به وى گوشزد كرد كه ملاقات با اعليحضرت عرفى دارد از جمله تعظيم به وى ، رعايت زمان ملاقات ، اختصار سخن و.. اما او مى گويد كه من گوشم بدهكار اين حرفها نبود، در ميان راه به افسران مى گفتم شما افسرانى هستيد كه در يك كشور شيعى مذهب خدمت مى كنيد و بايد افسر مسلمان باشيد. به سربازها مى گفتم سرباز اسلام باشيد. به نزد شاه كه رسيدم ، تعظيم نكردم ، بلكه سلام كردم و سرجايم ايستادم . به ناچار شاه دستش را دراز كرد، به من دست داد. پس از مقدارى گفتگو از جمله طرح مسئله هاشمى ، شاه در همانجا دستور يك درجه تخفيف در حكم سيد مهدى هاشمى را صادر كرد. (219)

نواب در برگه بازجويى خود در سال 1334 در زندان ، در پاسخ سوال بازجو كه علت حمايت وى از يكى از محكومين فرقه دموكرات آذربايجان را جويا شد، چنين نوشته است :

اولا از يك نفر بنده حمايت كردم آنهم سيد مهدى هاشمى ، خواهر زاده حشمت الدوله والاتبار و برادر دكتر فاخر كه وكيل مجلس در دوره 17 بود. آن هم به اين مناسبت بود كه قبل از تشكيل فرقه دموكرات و قضيه آذربايجان ، در تهران در منزل برادرش بود. با بنده تماس گرفت ، اظهار دوستى و علاقه كرد و گفت : از آن وقتى كه شما به عنوان يك سيد علاقه مند به اجدادش ، با كسروى مبارزه كرديد، علاقه مند شدم ... .در تهران بسيار جوياى شما شدم . بنده هم نصايح بسيار كردم و گاهى در جلسات قرآن .. .بعد از قضاياى دموكراتها در آذربايجان ... (شخصى ) به نام ابوطالب هاشمى شغل ملاك را در يكى از خيابانهاى تبريز ديدم . پرسيدم سيد مهدى هاشمى كجاست ؟ گفت زندان است گفتم چرا؟ گفت بعنوان تصفيه دموكراتها گرفتار شده است پرسيدم مگر همكارى داشته است ؟ گفت خير. فقط براى حفظ املاك و خانواده ، در اين خصوص يعنى عضو فرقه دموكراتها شده . براى تحقيق اين مطلب با خود هاشمى در زندان ملاقات كردم و سوال از او كردم . قسم خورد براى من كه دخالت من به سبب املاك و خانواده بود . بنده هم پس از تقاضاى بسيار برادران و فاميل او، علاقه اى كه به سيادت او با توجه به اينكه او ثروتمند بوده و بعضى از اهالى محل او گواهى داده بودند كه اين فرزند عالم حاجى شريعتمدار سرابى دخالتش در فرقه دموكرات براى حفظ جان و مال و خانواده اش بوده است فقط به جهت حكم اعدام او بعد از ملاقات با حشمت الدوله والاتبار در تهران كه از رجال با شخصيت دربارى است ، يك درجه عفو از اعليحضرت همايونى براى او تقاضا كردم و موافقت شد. بعدا هم كه او را به بندر عباس برده بودند. شنيدم در آنجا تبليغات توده اى كرده بود، لذا چون تقاضا كرده بود بوسيله يك واعظى بنام آقاى سيد بطايى كه در قم تحصيل مى كند كه براى او اقدام كنم كه از بندر عباس به اصفهان برگردد، بنده هم جواب دادم به همان سيد كه هيچ اقدامى نخواهم كرد .سيد مجتبى نواب صفوى . (220)

دستاورد سفر نواب به آذربايجان غربى و ديدار وى با برخى از علما و بزرگان عشاير و ايلات منطقه ، جلب حمايت آنها از اقدامات وى و جمعيت فدائيان اسلام بود. از ديگر ثمرات اين سفر مى توان به رهايى سيد مهدى هاشمى از چنگال مرگ توسط رژيم پهلوى اشاره كرد. چنانكه نواب اين عمل را با صداقت كامل - آنگونه كه از برگه بازجويى وى بر مى آيد. انجام داده است .

پس از اين واقعه نواب صفوى در زمستان سال 1326 ش ، سفر تبليغى ديگرى را به اتفاق سيد محمد حسين امامى و سيد عبدالحسين واحدى ، به سوى مشهد و نواحى شرقى كشور آغاز كرد. مقصود وى از اين سفر نيز ملاقات با سران ايل ، هزاره از شيعه هاى متعصب مذهبى تشكيل مى شد، مى توانست بهره جويد. بنابراين ، وى با چنين انديشه اى به آن منطقه عزيمت كرد .

در اين سفر، نواب صفوى با نزديكان صولت السلطنة ، رئيس فقيد ايل هزاره به گفتگو نشست . (221)وى ، در اين ديدار موفق شد تا اختلافات ديرينه ميان دو ايل بزرگ توپكاللو و زعفرانلو را نزديك بود به درگيرى خونينى بيانجامد، با متانت و تدبير صحيح حل كند. اين موفقيت وى نزد بزرگان و مردم آن منطقه اهميت زيادى داشت . پس از اين اقدام ، نواب و همراهانش به سوى تربت جام ، به منظور ديدار و گفتگو با علماى آن تلاش وسيعى در جهت نزديكى اهل تسنن و تشيع منطقه بكار برد. آنگاه به طيبات (تايباد)، منطقه اى در مرز ايران و افغانستان عزيمت كرد تا شناخت بيشترى نسبت به ايل هزاره پيدا كند و از وضعيت و محل شيخ بهلول - كه هنگام كشتار عمال رژيم شاه در جريان كشتار مسجد گوهرشاد در سال 1314 ش توسط عمال رژيم شاه به افغانستان گريخته و زندانى شده بود - ، هم اطلاع حاصل نمايد.

در تمام مدت سفر، نواب و همراهانش تحت نظارت ماموران دولتى قرار داشتند و حركات و اقدامات آنان كنترل مى شد. لذا ماموران شهربانى از رفتن آنها به افغانستان و ديدارشان با شيخ بهلول ممانعت بعمل آوردند . (222) بنا به گزارش شهربانى مشهد يكبار ديگر هم فدائيان اسلام در سال 1330 ش ، در سفرى كه به مشهد داشتند، تصميم عزيمت به افغانستان و ديدار با شيخ بهلول براى ورود به كشور و برپايى يك حكومتى شبيه حكومت خلفاى اسلامى در ايران عنوان مى سازد و لذا از خروج آنان جلوگيرى به عمل مى آورد. متن يك برگ از اسناد شهربانى مشهد در مورد اين قضيه چنين مى باشد:

گزارش - 16/2/30 -

بطورى كه از تشكيلات فدائيان اسلام كسب اطلاع شده است ، در يكى از جلسات محرمانه هيئت مديره جمعيت مذكور تصميم گرفته شده است براى آوردن (بهلول ) كه در دوره اعليحضرت شاه سابق بلواى مسجد گوهرشاد مشهد را ايجاد كرده بود، به ايران اقدام كنند. بهلول فعلا در قريه اسلام قلا واقع در خاك افغانستان ، نزديك مرز ايران بكار زراعت اشتغال دارد. سازمان فدائيان اسلام مى خواهند در صورتى كه موفق به آوردن بهلول به ايران بشوند، تشكيلاتى شبيه حكومت خلفاى اسلامى در سراسر ايران بوجود آورند بطوريكه مطلعين اظهار مى دارند، يكبار هم در سال 1325 ش ، نواب صفوى و برادران امامى مامور آوردن بهلول به ايران مى شوند كه در اثر مطلع شدن مامورين پادگانهاى مرزى ايران و افغانستان نقشه آنها عملى نمى شود. (223)

گرچه در اين كه نواب صفوى قصد ملاقات و گفتگو با شيخ بهلول را داشته است ، ترديدى نمى توان كرد، اما بدون شك نواب تصميم داشت تا از شخصيت شناخته شده بهلول در پيشبرد اهداف اسلامى اين جمعيت بهره گيرد. ليكن نواب در آن سفر موفق به ورود به افغانستان نشد و پس از مراجعت به مشهد، به سوى نيشابور عزيمت كرد. در اين منطقه بيش از هزار نفر از سادات محل با وى بيعت كردند تا در مبارزات مذهبى - سياسى عليه بى عدالتى هاى دولت ، وى را يارى رسانند در طول اين سفر، نواب صفوى شمشيرى كه به يراق بلندى متصل بود ، حمايل نموده و سيد حسين امامى نيز كلاهى پشمى بر سر داشت .

آنها در همه جا هدف خود را آشنا كردن مردم با معارف اسلامى و زمينه هاى نهضت مردمى براى احقاق حقوق مسلمين و دفاع از اسلام و مملكت بيان مى داشتند و اين اقدام را عملى واجب در راستاى ايجاد مقدمات دفاع از كيان اسلامى قلمداد مى نمودند. (224)

مدتى پس از بازگشت نواب صفوى از سفر تبليغاتى منطقه خراسان ، نامه هاى شكوه آميزى از سوى طلاب مازندرانى به دستش رسيد. آنان از تبديل مدرسه علوم دينيه ، در زمان رضاشاه ، به مدرسه دخترانه شكايت داشتند و خواستار مداخله نواب براى بازگرداندن اين مدرسه به وضعيت قبليش يعنى حوزه علميه بودند. نواب كه هيچگاه در مقابل چنين درخواستهايى بنا بر اعتقادات دينيش ساكت نمى نشست ، به همراه سى نفر از اعضاى فدائيان اسلام عازم سارى شد، وى به محض ورود به اين شهر طى سخنانى اعلام داشت :

بايستى مدرسه طلاب علوم دينى به آنان متسرد گردد.

روز بعد، درگيرى گسترده اى بين طلاب و مامورين دولتى ايجاد شد و در نتيجه نواب صفوى دستگير و يازده روز در سارى زندانى شد. سيد عبدالحسين واحدى پس از اطلاع از بازداشت نواب ، بلافاصله به سارى عزيمتت و با تلاش بى وقفه ، وى را آزاد ساخت . (225)سپس نواب مجددا در مسجد جامع اين شهر طى سخنانى گفت :

پيشواى من حسين است ، اگر 11 سال هم در موحش ترين زندان بروم ، تغييرى در منطقم راه نخواهد يافت .

نواب پس از آزادى در راه بازگشت از شمال ، در بهشهر مازندران با آيت الله كوهستانى هم ملاقات كرد و آنگاه عازم تهران شد. (226) وى در اين دوران نيز براى انجام تبليغات دينى سفرى دو ماهه به همراه سيدعبدالحسين واحدى به وركش طالقان از توابع قزوين داشت كه به دليل ايراد سخنانى پيرامون ماهيت ضددينى حكومت ، مورد تعقيب شهربانى قرار گرفت و به تهران بازگشت . (227)

از جمله سفرهاى نواب بعد از جريانات 27 خرداد 1327 ش ، سفر وى به لرستان به اتفاق سيدعبدالحسين واحدى بود كه با دوستان سرشناس آنجا ملاقاتهايى انجام دادند. سپس به اتفاق به شيراز رفته با حاج سيد نورالله شيرازى ، اولين كسى كه بعد از شهادت سيد مجتبى از او حمايت كرد، ملاقات و گفتگو نمودند. (228)

در مجموع ، اقدامات و سفرهاى نواب كه گاهى به صورت علنى و گاه به طور مخفى و در جهت تبليغ و فرهنگ اسلامى در جامعه انجام مى گرفت ، تاثير زيادى در جذب نيروهاى مذهبى به اين جمعيت داشت و بر دامنه فعاليت آنها افزود. فدائيان اسلام در طى مدت مبارزاتش هيچگاه دست از تبليغ برنداشتند؛ چنانكه نواب پس از آزادى از زندان ، در دوران حكومت دكتر مصدق هم ، به مناطق مختلف كشور از جمله مشهد، سفر كرد. وى در سال 1332 نيز سفرهايى را به چند كشور عربى آغاز كرد كه در جاى خود به تشريح اهداف آن سفرها خواهيم پرداخت .

پيش از شروع نهضت ملى نفت از جمله حركتهاى ارشادى - تبليغى فدائيان اسلام علاوه بر سفرهاى كه شرح آن گذاشت ، مبارزه با مفاسد فرهنگى - اجتماعى مغاير با احكام و مبانى اسلامى ، در سطح جامعه و نهادهاى وابسته به دستگاه حكومتى بود.

بنا بر خاطرات نواب صفوى كه بدست سيد محمد واحدى تقرير و در سال 1334 ش ، در مجله خواندنيها منتشر شده است ، در پاييز سال 1326، كه برخى از وكلاى مجلس ، در صدد ايجاد تغييراتى در قانون اساسى بودند و تصميم داشتند مواد قانونى مربوط به رسميت اسلام ، در كشور را تغيير دهند و فساد نيز در جامعه فزونى يافته بود، فدائيان اسلام يك رشته مبارزات گسترده اى را با ترويج فساد در جامعه و مبارزه با مظاهر آن آغاز كردند؛ براى نمونه از جمله اقدامات آنها در تهران مبارزه با بى حجابى زنان بود. از آنجا كه در اين زمان عمده فعاليت آنها در محدوده بازار تهران و مساجد مهم منطقه بازار صورت مى گرفت ، توسط اعضاى اين جمعيت پرده اى بزرگ در جلوى خان مسجد سلطانى نصب گرديد كه بر روى آن نوشته شده بود:

ورود زنان بى حجاب به مسجد سلطانى اكيدا ممنوع است . (229)

در همين رابطه اعلاميه هايى نيز از سوى فدائيان اسلام منتشر گرديد كه در صدر آن نوشته بودند:

آتش شهوت از بدنهاى عريان زنان بى عفت شعله كشيده ، خانمان ايران را مى سوزاند، نواميس اسلام را بنام تمدن ، به بازار شهوت روز و شب كشيده اند. كجاست روح غيرتى كه به درد آيد؟. (230)

آنها با دعوت نويسندگان و روزنامه نگاران كشور به سوى حق اعلام كردند:

نويسندگان و جريده نگاران بايستى مركب نگارش را با حق بياميزند و سخن به حق گويند تا مگر كشتى سرگردان را به ساحل نجاتى رسانيده ، به جهل و بدبختى كنونى خاتمه دهند. (231)

با نصب پارچه مزبور بر سر در مسجد سلطانى ، اعضاى اين جمعيت خود در جلوى مسجد پاس مى دادند و از ورود زنان بى حجاب ممانعت مى كردند. اين حركت دينى و تبليغى آنها تاثير شديدى بر بازار نهاد؛ بطوريكه بازاريان نيز پارچه اى بر سر در بازار كشانده و از ورود زنان بى حجاب به محوطه بازار ممانعت مى كردند و به زنان با حجاب ده در صد در فروش اجناس تخفيف مى دادند. بالاخره شهربانى با مشاهده چنين وضعيتى ، در جلسه اى با حضور آيت الله بهبهانى ، حجت الاسلام فلسفى ، سر تيپ صفارى و نواب صفوى قول داد كه چنين امرى را خودش توسط مامورين انتظامى عهده دار گردد. از اين رو با تاكيد و نظر آيت الله بهبهانى در انجام اين كار توسط شهربانى ، فدائيان اسلام اين وظيفه را به شهربانى واگذار كردند. ليكن شهربانى مدت كوتاهى به اين اقدام دست زد و به آن پايان داد. نواب صفوى با مشاهده چنين حركتى از سوى شهربانى ، طى اعلاميه اى نوشت :

دولت ايران ، قانون اساسى را بازيچه شمرده و با نواميس اسلام و حقوق مسلمين مى جنگد و پايه هاى دادگاه خونين اسلامى را براى انقراض خود استوار مى كند. (232)

نواب در پايان اعلاميه اش ، پس از امضا نوشته بود:

سندى است سترگ و تاريخى بيادگار بدست ايرانيان سپرده مى شود تا روزى ارزش عملى آن هويدا گردد. (233)

فدائيان اسلام در زمينه امر به معروف و نهى از منكر نيز سخنرانيهاى متعددى در مساجد و منابر ترتيب دادند و اقدامات كثيرى در معرفى ارزشهاى اسلامى در سطح جامعه و مراكز فرهنگى - اجتماعى به عمل آوردند كه براى جلوگيرى از اطاله كلام از ذكر موارد ديگر صرف نظر كرده و تنها در صورت نياز و بر حسب مورد، در جاى خود بيان خواهد شد.