مسلمان زائر، به آييني معتقد است که نخستين
وحي آيات قرآن، در غار حراي همين شهر، بر جان
پيامبر نازل شده است.
به پيامبري ايمان دارد که فرزند همين شهر و
زاده همين ديار است و دوران چهل سال زندگي پاک
و دور از شرک خويش را در دشت ودره و کوه و کمر
همين منطقه سپري کرده است.
به قرآني باور دارد که نزول تدريجي آياتش
در همين شهر بوده و عناد مشرکان قريش و ايمان
خالصانِ صحابه، در همين شهر بروز مي کرده است.
برده داران کافر و ربا خواران خون آشام و
سران قبايل، در همين جا به مخالفت با پيامبر
برخاستند. جوانان پاکدل، پيروان روشن ضمير،
بلال ها، مصعب ها، عمارها، ياسرها و سميّه ها
در همين شهر، سخت ترين شکنجه ها را تحمل
کرده اند.
يادآوري اين صحنه هاي تاريخي در فرصتِ حج،
سازنده تر و لذت بخش تر است و معنايي ديگر و
طعمي شيرين تر در ذائقه زائر دارد.
معرفت، درسي ديگر
در اين سفر، گروههايي متفاوت، رنگارنگ، با
لهجه هاي گوناگون از اينجا و آنجا، دور و
نزديک را مي بيني. کساني را که قبلاً نديده
بودي و نمي شناختي. چهره ها و فرهنگهايي که
برايت ناشناخته بود.
ايماني که جوشش آن را در دل اين همه مسلمان
از خاور تا باختر عالم پهناور، لمس نکرده
بودي. مي آيند و مي روند، مي جوشند و مي گويند
و مي نالند. محشري از ملتهاست. صحنه، يادآور
قيامتِ کبري است. در اطراف کعبه، در بين صفا و
مروه، در ارتفاعات کوه حرا و کوه ثور، در
پهندشت عرفات و در وادي مشعر و منا، اين همه
جمعيت... چه مي گويند و چه مي خواهند؟
خدايا... با اينها چه کرده اي که عاشقانه
به اين ديار آمده اند؟ عشق چيست؟ بندگي کدام
است؟ راز و رمز جاذبه حج در کجاست؟ حج چيست؟ بنده کيست و آزاد
کدام؟
اين همه چشم گريان و دل اميدوار، به درگاه
خدا آمده اند.
اين همه زائر، بر گِرد خانه خدا و يادگار
ابراهيم خليل مي چرخند.
اي ابراهيم! تو کيستي و چه کرده اي و
اسماعيل و هاجرت که بودند و چه کردند؟
زمزم و صفا و مروه، يادگار آن عشق زلال و
عبوديّت ناب است.
اينجا، گردنها همه در پيشگاه خدا کج است و
سرها بر سجده و چشمها پر اشگ و دستها به نيايش
باز.
منا ، حال و هواي ديگري دارد و عرفات ، رمز
و رازي ديگر.
طواف خود دريايي از معرفت و عشق و شيفتگي و
جذبه است.
سنگهاي روي هم قرار گرفته کعبه ، تاريخ
مجسّم توحيد است. و حجرالأسود ، نشان پيمان
خدا با بندگان.
تو از کجا آمده اي؟ و به کجا آمده اي؟ چه
کسي تو را آورده و وسيله پذيرايي در اين ضيافت
معنوي چيست و رهاورد عرفاني تو و سوغات معنوي
زائر اين ديار چيست؟
اينجا مفهوم حيات را، راز زندگي را، شکوهِ
اسلام را، مفهوم عبوديّت را، بيشتر و بهتر درک
مي کني. اينجا سرزمين معرفت و شناخت است.
اين نيز، درسي از اين سفر است.
تأثير پذيري زائران ما از حج متفاوت است.
گاهي آنچه در ظاهر ديده مي شود، مثل اشتياق
به خريد، توجّه به نوع خوراک يا برخي
عملکردهاي قشري گري در اعمال و مناسک، سبب
مي شود که از جلوه هاي دروني اين سفر غافل
شويم و از هم ولايتيهاي خويش گله مند باشيم.
ولي... آن چه به صورت يک جريان معنوي و
مداوم، در روح و جانِ بخش عمده اي از زائران
رسوب مي کند، ناپيداست. همان گونه که گياه،
بتدريج رشد مي کند و همان طور که نهال، کم کم
ريشه مي دواند و قوي مي شود و شاخ و برگ پيدا
مي کند و ميوه مي دهد، حج نيز چنين است. مثل
نم نم باران، زمين تشنه روح را سيراب مي کند و
همچون تابش خورشيد، حرارتِ ايمان را تا اعماق
جانها نفوذ مي دهد و آفتهاي شک و دودلي و
وسوسه را مي زدايد. جوانه اي که امروز، بر
شاخه وجود يک زائر رشد مي کند، فردايي نه
چندان دير، ميوه خواهد داد.
آنچه را به عنوان يک انقلاب روحي و تحول
ايماني در همينجا پيش مي آيد نيز، نبايد
فراموش گردد.
آنکه در حجراسماعيل ، عاجزانه خود را به
ديوار کعبه مي آويزد و چهره بر اين سنگهاي
مقدس و متبرّک مي گذارد، بي شک براي روزهاي آينده اش
ذخيره سازي مي کند. آنکه با اشتياق و عشق، بر
حجرالأسود بوسه مي زند، پيوند خويش را با صراط
خدا محکم مي کند. آنکه شبهاي حرم الهي را که
غرق در نور است، درک مي کند و در فضاي آکنده
از سبحان اللّه و اللّه اکبر ، تنفس مي کند،
بخواهد يا نخواهد، فطرت خداجوي خويش را از
آفات و انحرافات بيمه مي کند.
چه بسيار اراده ها و آهنگهاي قوي و
تصميم هاي جدي بر پاک ماندن و مسلمان زيستن ،
که زاييده همين مشاعر و مناسک و مواقف کريمه
است.
آنچه در روايات، از تأثير پذيري زائر از
اين مناسک به عنوان نور حج ياد شده، حقيقتي
انکارناپذير است. حاجي، نوراني مي شود. نه
شفافيّت چهره و پوست، بلکه آن تلألؤ روحي و
درخشندگي معنوي که در دل و جان خويش حس
مي کند. چشمه اي از صفا و يقين در جانش
مي جوشد. امّا نبايد زلال اين چشمه را
بيالايد.
بسياري از زندگيهاي آلوده به گناه، در سايه
اقدام به اين سفر معنوي، در مسير طهارت و پاکي
جريان مي يابد. پس نبايد تنها برخي رفتارهاي
سبک و نامطلوب بعضي از زائران را ديد و از
روند سازندگي در اعمال حج، نااميد شد.
آن جلوه هاي روشن و شاخصه هاي تابنده، کمتر
به چشم مي آيد و برعکس، ناخوشاينديها و
زشتيها، خود را زود نشان مي دهد. علي رغم همه کاستيهايي که
در برنامه ريزي و بهرهوري و بهره گيري از
انسانها و امکانات وجود دارد، حج منشأ
دگرگونيهاي عظيم و عميقي در روح و فکر زائران
است، بويزه آنان که نخستين بار به اين سفر
مي آيند، و بخصوص آنان که با ذهني بازتر و
انگيزه هايي آگاهانه تر به حج مي آيند و در
باره آن مي انديشند و مي خوانند و بحث
مي کنند.
حج، آموزش خودشناسي و راه شناسي است.
ولي... مي تواند بهتر از اين هم باشد و بيش از
اين هم تحوّل بيافريند.
عرفات، خلوت با خويش
از عصر روز هشتم ذي حجّه، حرکت به سوي
عرفات آغاز مي شود. بعضي هم صبحدم روز نهم
حرکت مي کنند تا پيش از ظهر در آنجا باشند و
وقوف به عرفات را درک کنند.
گام نهادن در عرفات، انسان را وارد دنياي
جديدي مي کند، سرشار از معنويت و خاطره. ستون
سفيد رنگي که بالاي جبل الرّحمه ديده مي شود،
نشاني از اين کوه مقدسّ است که سيدالشهدا(عليه
السلام) روزي در دامنه آن کوه رحمت و
مغفرت، دعاي عرفه مي خواند و مي گريست. گام
زدن در صحراي عرفات، زائر را بي اختيار به ياد
مولايش حضرت مهدي(عليه
السلام)مي اندازد و چشم مي دوزد تا
بلکه از آن يوسف زهرا نشاني بيابد.
آنچه به عنوان عمل واجب در اين صحرا لازم
است، صِرف وقوف و درنگ است و اگر با عبادت و دعا
بگذرد، چه بهتر. مسجد بزرگ نَمِره به وسعت
1400 متر مربع در يک سمت عرفات، دهها هزار
حاجي را در خود جاي مي دهد. بالاي جبل الرحمه،
غلغه جمعيت است. عدّه اي به تضرّع و دعا مشغول
مي شوند، عده اي هم به تماشا و گرفتن عکس
يادگاري. به نقلي، آدم و حوّا در همين عرفات،
يکديگر را شناختند، يا به خطاي خويش اعتراف
کردند.
در ايام حج، در همين صحراي عرفاني، مراسم
برائت از مشرکين اجرا مي شود. به هرحال، وقوف
در عرفات، فرصتي براي پرداختن به خدا و خلوت
با خويش و طلب رحمت از خداست. خواندن دعاي
عرفه نيز، يکي از برنامه هاي اين عصرِ
دل انگيز و عرفاني است.
امّا نگاهي به مضامين اين دعاي عزيز و
عميق:
گرچه دريا را نمي توان در انگشتانه گنجاند
و مضامين بلند و عميق دعاي امام حسين(عليه
السلام) در عرفه را هم نمي توان در چند
سطر، تبيين کرد، ليکن آشنايي اجمالي با آن
مفاهيم ژرف و عارفانه، براي دعا کننده مفيد
است.
روز عرفه، روز رحمت عام الهي است. سرزمين
عرفات هم، جلوه گاه مغفرت و آمرزش پروردگار
است. حسين بن علي(عليه
السلام)هم، اين دعاي شريف را در پاي
جبل الرحمه ، در همين صحراي رحمت خيز خوانده
است. مهمانان خانه خدا هم، با وقوف در عرفات ،
خود را در معرض تابش مغفرت و بارش رحمت الهي قرار مي دهند.
دلهايي که مي لرزد، چشمهايي که مي گريد،
بغضهايي که مي ترکد، دستهاي پرنيازي که به
آستان خدا بلند مي شود، چهره هاي خيس از اشک،
که بر خاک عرفات قرار مي گيرد، همه و همه نازل
کننده رحمت الهي است.
در دعاي عرفه، ابتدا اوصاف پروردگار مطرح
مي گردد و نعمتهاي فراوان الهي در خلقت انسان
و موهبتهايي که در جسم و جان و درون و برون به
او عطا کرده، ياد مي شود.
توجه به نعمتها، زمينه ساز شکر است و غفلت
از الطاف الهي، موجب ناسپاسي و عصيان. از اين
رو، عجز انسان از اداي شکر نعمتهاي بي پايان
الهي، زمينه ساز انابتِ انسان و خضوع و خشوع
او به درگاه الهي است.
در فرازي ديگر، ذکر ، خشيت ، تسليم ، رضا و
حمد ياد مي شود، و باز هم تکرار ياد کرد
نعمتهاي پيدا و پنهان خدا و باز هم درخواست
عافيت، توفيق، ايمني، عظمت، آبرومندي، وسعت
رزق، توکل و تسليم، دينداري و رضامندي. در
دعاي عرفه، نيايشگر با خداوند عاشقانه حرف
مي زند، خاشعانه صدايش مي کند، خود را در دامن
رحمت الهي مي افکند، به سايه غفران خدا پناه
مي برد، تنها و تنها از خدا نصرت و کفايت و
حاجت و آمرزش مي طلبد، تنها درِ خدا را به روي
خود باز مي بيند.
در بخشي از دعا، يادي از کرامتها و الطاف
خداوند به اولياء و پيامبران است، آنچه در باره يوسف
و يعقوب و ابراهيم و اسماعيل و يونس انجام داد
و ياد مرحمتهاي الهي، ترجيع بند اين دعاست،
اينکه او درمانده ها را پناه است و گرسنگان و
تشنگان و برهنگان را کفايت مي کند، مونس
تنهايي ها و ياور مظلومان است و در فصل بلندي
ياد کرد موهبتها و رحمت هاي خاص خدا با بنده
دعا خوان است و قصور و تقصيرهاي بنده در
پيشگاه خدا... و اينکه خدا چه قدر خوب و
مهربان است، و ما چه قدر جفاکار و بي اعتنا.
مقايسه ميان نعمت خدا و کفران بنده، ياري
پروردگار و غفلت ما، از او وفا از ما جفا، از
او پرده پوشي و از ما پرده دري و... از
زيباترين فصلهاي دعاست.
در اين دعا، بنده مضطر و مسکين به پيشگاه
خدا مي نالد و او را به پيامبر و آل او و به
همه مقدّسات و اولياء و شفعاء قسم مي دهد که
در عصر عرفه، او را از رحمت خويش محروم نسازد.
اعتراف به گناه و اميد عفو! ياد نعمتها و
قصور از شکر، و... اينکه سيدالشهدا، با چشماني
اشکبار و حالتي متضرّعانه اين دعا را مي خواند
و آن قدر يارب، يارب مي گفت و مي گريست، که
صداي گريه اش، اطرافيان را هم منقلب مي ساخت.
صحراي عرفه، هنوز هم زمزمه هاي حسين(عليه
السلام) را در خود دارد.
دريايي از بندگانِ معصيتکار، به اميد عفو
به اينجا آمده اند. خداوند وعده آمرزش داده
است و هيچ کس را هم از مغفرت و آمرزش، مأيوس
نساخته است.
بايد دست نياز و چشم اميد به او دوخت. اگر
اينجا بخشوده نشويم، پس کي و کجا؟... وعده
خداوند دروغ و خلاف نيست. حالت روحي و التماس
و نيايش ماست که رحمت را بر خطاکاران پشيمان و
توبه کنندگانِ خاشع و گريان، نازل مي کند.
بايد در آينه رحمت الهي نگريست و به غفران او
اميد داشت، تو اينجا براي همين حضور يافته اي.
گاهي که تنهايي، آينه را برمي داري و به
چهره خويش مي نگري، تا نيک و بد و زشت و زيباي
آن را ببيني. شايد در حضور جمع، شرم کني. ولي
در تنهايي، خجالت و شرمي نيست، چون نگاهي و
مراقبتي نيست.
محاسبه و مراقبه هم يک آينه است، امّا پيش
چهره جانت، در برابر روحت.
و... شايد در حضور جمع نتواني از خود حساب
بکشي.
اينجا هم، خلوت و تنهايي چاره ساز است.
وقوف عرفه و شب مشعر فرصت اين خلوت است. صحراي
منا نيز فرصتي ديگر.
وقتي که دوستان به رمي جمرات رفته اند،
وقتي که از رمي برگشته و گوشه اي به استراحت
پرداخته اي، فرصتي است تا دفتر دل را بگشايي و
کتاب عمل را بازخواني کني، شايد سر و صداها و رفت و آمدها مانع
باشد. ولي بايد تنهايي در جمع را تمرين کني و
خلوت در ازدحام را، و سکوت در هياهو را.
اينجا چه مي کني و به کجا آمده اي؟ با کدام
دعوت به اين ديار، پا گذاشته اي؟ رهتوشه ات در
آمدن چه بود؟ روزي که باز خواهي گشت، و اين
ديار را ترک خواهي کرد
ـ شايد براي هميشه ـ با خود چه مي بري؟
وقتي آمدي، چگونه بودي و اينک که مي روي،
چگونه اي؟ کدام تغيير حالت را در خويش
مي يابي؟
کسي نيست که بشنود.
خودت هستي و خودت و خدايت. با خود صميمي
باش، يک رو و خودماني و بي پرده.
کمي در کوچه پس کوچه هاي روحت بگرد. لحظاتي
کارنامه خويش را مرور کن. چه مي بيني؟ نقاط
روشن آن بيشتر است، يا نقاط تيره اش؟
بنا بود که روز عرفه، در عرفات آمرزيده
شوي. آن اشکها و ناله ها چه شد و کجا رفت؟
تنها براي آن نيمروز سبز دعايي نبود، و فقط
قرار نبود که آن اشکها و گريه ها در دامنه
جبل الرّحمه جا بماند و بيايي! قرار هم نيست
که تأملات منا را، صفاي روشن ايام تشريق را،
زلال نيايش در مسجدالحرام را، و شور و حال
کنار کعبه و مقام ابراهيم را اينجا جا بگذاري
و تهيدست به ايران برگردي.
چمدانهايت را پر از اجناس سوغاتي نکن.
آنها را به اين و آن خواهي داد و ساکهايت
دوباره خالي خواهد شد.
براي خودت چه مي بري؟ آري... براي خودت چه
سوغات فراهم کرده اي؟
آنچه که به ديگران دادني نيست، آنچه در ساک
و کيف نمي گنجد، آنچه پايان نمي يابد، آنچه که
بستگان و فاميل، شايد نفهمند چيست، چون در دل
و جان است، نه در کيف و چمدان.
باري، آينه بردار. کمي به خودت نگاه کن،
در خلوت خويش، با خودت صميمي باش، بدون
تظاهر و خودنمايي و ظاهر سازي، بي تعارف و
مجامله.
کيستي، در کجايي، چيستي؟ منا، جايگاه
مناسبِ خلوت با خويش است.
مي گويي نه؟ به اطراف بنگر، کمي از غوغاي
ماشينها و ازدحام جمعيت فاصله بگير، به
کناره ها، به جاهاي خلوت تر برو، کم نيستند
کساني که در خود، غرقند. مي انديشند،
مي گريند، مي نالند،
با گردني کج و چشماني اشکبار همراه با
استغفار.
جدا از خنده ها و حرفها، تنها در جمع، در
خلوتي آميخته به خشوع و دعا.
آسمان آنها به زمين نزديک است.
آسمانِ چشمشان هم باراني است و هواي دلشان
ابري.
از خود دوباره بپرس: اينجا کجاست و من
کيستم و چيستم؟
کوچ نزديک است و سفر، رو به پايان. کارم
چيست؟ بارم چيست؟
عرفات و مشعر و منا، سرزمين خلوت با خويش
است و هم صحبتي با خدا .
دستي به دعا
اگر اينجا هم دست نياز به
درگاه خداي بي نياز نگشاييم، پس کي و کجا؟
اگر امروز هم حال دعا پيدا
نکنيم، پس کجا و چگونه؟
اينجا سرزمين عبوديت و عرفان
و بندگي است، پيامبران و اولياي خدا در اين
سرزمين، دست تضرّع به درگاه آفريدگار برآورده،
او را ستوده، با اشک و آه و ناله، به دعا و
نماز پرداخته اند.
خدا را بايد خواند، از او
بايد حاجت خواست، با او بايد با زبان حال و
قال، با چشم و دلِ اميدوار، با قلبي ميانِ بيم
و اميد و خوف و رجاء، سخن گفت:
پروردگار، ناله و استغاثه
بنده اش را دوست مي دارد. دعاو نماز، عامل
تقرّب به خداست و برعکس، غرور و سرکشي و خود
بزرگ بيني و تکبّر، سبب دوري از ساحت عزّ و درگاه کبريايي اوست.
کدام بنده، صميمانه و از عمق دل و ژرفاي
جان خدا را صدا زد و جواب نشنيد؟!
وعده خدا راست است که فرمود:
اُدْعُوني اَسْتَجِبْ
لَکُمْ
مرا بخوانيد، تا جوابتان دهم...
امّا آيا براستي ما او را از
دل و جان مي خوانيم، يا تنها بظاهر و بر سر
زبان؟
دل اگر بشکند، حالت پشيماني و
اضطراب دروني اگر پيش آيد، اشک ندامت اگر در
چشمها حلقه زند، آنجاست که درياي رحمت و
غفاريت خدا هم به جوش مي آيد و انسان از فيض
الهي برخوردار مي گردد. بايد خواستن ، جدّي
باشد. بايد نيّت را خالص کرد. بايد اميد را
تنها به او داشت. اينجاست که دعا کارساز
مي گردد و سکويي براي اوجگيري روح و پرواز جان
مي شود.
در سايه دعا ، دل آرام
مي گيرد و درون مصفّا مي شود و پرده هاي کدورت
و تيرگي کنار مي رود و قلب انسان، آيينه اي
خدانما مي گردد.
قرآن کريم مي فرمايد: و اذا سئلک عبادي
عنّي... اي رسول من! هرگاه بندگانم درباره من
از تو سؤال کردند، بگو تا بدانند که من
نزديکم، هر که مرا بخواند، پاسخ مي دهم، پس
مرا بخوانند و به من ايمان و باور داشته
باشند تا به رحمت الهي برسند.
دوست، نزديک از من به
من است *** اين عجب تر که من از وي دورم
ميان ما و خدا مسافتي نيست، بايد با گامِ
دل رفت، تا به کامِ دل رسيد و دريافت که: از
رگ گردن بود نزديک تر با ما، خدا
الهي... دستمان گير و دعايمان بپذير...
ما خود را گم کرده ايم
گاهي کساني در عرفات، گم مي شوند.
گمشده، تنها کسي نيست که چادر و کاروان خود
را در عرفات و منا گم مي کند. اين گمشدگي، هم
زود تشخيص داده مي شود، هم زود، گمشده به جمع
همسفران مي پيوندد. امّا... ما در خويشتن
گميم.
نمي دانيم در کجاييم، از کجاييم، به کجاي
مي رويم؟ به قول مولانا:
روزها فکر من اين است و
همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل
خويشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم
بهر چه بود؟ *** به کجا مي روم آخر، ننمايي
وطنم
مرغ باغ ملکوتم، نيم از
عالم خاک *** چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
مگر روز مرّگي مي گذارد که از محيط اطراف،
سري به جهان درون بزنيم و پنجره دل خويش را به
آفاق معنويت بگشاييم؟ اينکه همه را بشناسيم
ولي خودشناسي مان ضعيف باشد، اينکه به همه
نشاني بدهيم ولي جايگاه و منزل و مقصد خويش را
ندانيم، اينکه دست ديگران را گرفته به
کاروانشان برسانيم، اما دست خودمان به جايي
بند نباشد، اينکه چهره همه را، چه زشت و چه
زيبا، چه آشنا و چه غريبه، بشناسيم، اما
ندانيم که چهره خودمان به چه مي ماند،
اينکه کارهاي نيک و بد ديگران را ارزيابي
کنيم، ولي از بازشناسي اعمال خويش غافل باشيم،
اينها همه... اگر نشانِ خود گم کردن نيست، پس
چيست؟
ما امروز، درجايي نفس مي کشيم که هزاران
صدّيق و شهيد و انبيا و اوليا، در فضاي آن نفس
کشيده اند. در وادي و بياباني قدم مي زنيم که
امامان معصوم و حجّت هاي الهي گام در آن
نهاده اند.
اينک، ما در جايي حضور داريم، که جان هستي
و روح عالم، حضرت مهدي(عليه
السلام)همه ساله در اين ايّام، در
اينجا حضور مي يابد.
اي چشمها! گريان باشيد. اي گوشها!
زمزمه هاي عاشقانه را بشنويد. اي دلها! به
رحمت الهي اميدوار باشيد.
اينجا عرفات است، مشعر است، منا است، قربانگاه اسماعيل خليل است، صفا و مروه
هاجر است، ما مهمان خداييم. آيا ميزبان را
مي شناسيم؟ نه امروز، که يک عمر، بر سر سفره
نعمت الهي نشسته ايم. خدايا... ما را ببخش،
اگر سرگران و سرگردان و نافرمانيم. خدايا ما
هنوز خود را نشناخته ايم، تو را چگونه
بشناسيم؟
اينجا، بايد صفحه دل را مطالعه کرد، کتاب
روح را بايد گشود، صداي غيب را بايد شنيد،
اگر اين روزها و ساعتهاي نوراني و لبريز از
نور و حضور بگذرد، ديگر کجا و به چه قيمتي و
چه زماني، آنها را به دست خواهيم آورد؟...
راستي که چه قدر غافليم! در اين شهر و در
اين دشت و در اين روز، ما خود را گم کرده ايم.
الها... جرعه اي معرفت در کام جانمان بريز.
که اگر چنين کني، دريايي از نور خواهيم شد.
خدايا... خود را به ما بنمايان.
مشعر، وادي شعور
عرفات را پشت سر مي گذاري و پس از غروب
آفتاب، از اين سرزمين کوچ مي کني تا به مشعر
برسي. بستري از انسان هاي سفيدپوش، با دلهايي
روشن، اين مسير را طي مي کنند تا شب را در
مشعر بگذرانند.
آنجا وادي عرفان بود و اينجا موقف شعور
است. از گذرگاه دلِ آگاه و عارف، مي توان به
عقلِ معرفت آموز و عرفان عملي رسيد. عرفان،
پشتوانه وقوفي شاعرانه و برخوردار از شعور
است. آنکه در عرفات خود و خداي خود را نشناخته
باشد، چگونه مي تواند در مشعر، به ذخيره هاي
شعور باطني دست يابد و قربِ خدا را در اين
واديِ عرفان خيز درک کند؟
در شب مشعر، تا سحرگاهش کرامت و رحمت الهي
همچو باران مي بارد و تو بايد جام جان را در
زير بارشِ بيوقفه رحمت قرار دهي تا از حيات دل و صفاي
جان لبريز گردي.
شب مشعر، شب يقين و تجلّي باور و تمرين
تعبّد است، بر خاک خفتن و بر خاک زيستن و خاکي
بودن را تمرين مي کني تا در روزهاي ديگر هم از
بندِ تن و دام نفس رها شوي. دست پرنيازت را
بگشاي. نغمه اي، ناله اي، يا ربّي، گريه و
اشکي، حال و صفايي، تضرّع و انابتي... هيهات
که ديگر چنين شبي را شاهد باشي! خوشا آنان که
با خطّي از اشک، خطّ بطلان بر لوح گناهان
مي کشند.
اگر در اين دشتها به عرفان و شعور نرسيم،
پس ديگر کي و کجا؟ همين امشب بايد براي فردا
که قربانگاه در پيش است، توشه برگرفت. فردا،
عيد خون، عيد قربان است. بايد براي قرباني
کردن نفس خويش با تيغ خلوص و تعبّد، آماده
بود... در آسمان پر ستاره مشعر، بهتر مي توان
پيام حج را دريافت و با ستاره ها نجوا کرد.
صبح آن شب، هنگام طلوع خورشيد، آن همه
جمعيت از مشعر رو به منا حرکت مي کنند تا عيد
قربان را آنجا برگزار کنند. سرزمين قرباني و
عبادت و هجوم به نمادهاي شيطان و زدودن آثار
تعلّق و وابستگي.
منا سرزميني است به طول چند کيلومتر که
ميان دو رشته کوه قرار دارد. سرزمين مقدّسي که
انبياي الهي و رسول خدا و امامان شيعه و
بزرگان و صالحان در آن وقوف کرده، خدا را عبادت کرده و به درگاهش اشک ريخته اند.
روز دهم تا دوازدهم ذي حجّه، رمي جمرات و
قرباني و حلق و... انجام مي گيرد، باز هم حاجي
به مکّه مي رود تا ديگر بار، طواف و سعي و
نماز طواف به جا آرد و حج خويش را تکميل کند.
در اين وقوف و اعمال، بسيار درسها و
نکته هاست که حيف است از کنار آنها به سادگي و
غفلت بگذريم. حوصله خواهيد کرد، تا کمي با
اسرار و معارف حج و مناسک ابراهيمي آن بيشتر
آشنا شويم.
در پي رهاوردها
نه تنها حج ، بلکه همه عباداتي که خداوند
واجب کرده، هدف دار و حکيمانه است. او که خداي
بي نياز است، از عبادت بندگان سودي نمي برد و
از حج زائران، منفعتي به خدا نمي رسد، بلکه
هرچه هست، به زائر بر مي گردد و اگر سودي است،
نصيب حجاج مي گردد.
اين، نخستين نکته آموختني است، که ماييم که
از حج بهره مي بريم . بنابراين، فلسفه فريضه
حج را نيز بايد در منافعي دانست که به حاجيان
برمي گردد، چه فردي، چه اجتماعي، چه معنوي، چه
اقتصادي، چه فرهنگي و چه سياسي.
قرآن که حکم وجوب حج را بيان مي کند، به
بي نيازي خداوند اشاره دارد، نه فقط از حج و
عبادات ما، نه تنها از پرستش مسلمانان، بلکه
بي نيازي از همه جهانيان:
وللّه علي الناسِ حِجُّ
البيتِ مَنِ استطاعَ اليه سَبيلاً، وَمَن
کَفَرَ فانَّ اللّه غنيٌّ عنِ العالمين .
پس حج، براي منفعت خلق است،
نه خالق اگر به آن بپردازيم، ما خود سود
مي بريم، نه خدا. و اگر سستي و اعراض کنيم، ما
زيان مي بينيم و به خدا ضرري نمي رسد.
گر جمله کائنات، کافر
گردند *** بر دامن کبرياش ننشيند گرد
سفر حج، گشودن بند عادت ، از پاي روز مرّگي
است. حج، چشيدن آب، از چشمه حيات و پرواز به
آنجاست که دلها به عشقش مي تپد. رفتن از صراطي
لغزنده است و حساس، امّا فرجامي نيک دارد. حج،
سفر است، اما سفري به سوي نبض ايمان و مهد
قرآن و مهبط وحي. سفر از خود به سوي خدا . هم
آگاهي بخش و وحدت آفرين است، هم دشمن شکن و
دوست نواز.
بايد مراقب بود اين سفر عظيم الهي و معنوي،
که سرشار از رمز و راز و حکمت و فلسفه است و
يادگار انبياي سَلَف و ديدار از بنايي که
ابراهيم ساخته و محمد پرداخته است، تبديل به
سفري بي محتوا و کم ثمر نشود. و اين بسي جاي
دريغ است، رنج باديه ديدن و سختي سفر به جان
خريدن و بهره اي درخور، نبردن و تغييري رو به
کمال، نيافتن.
در حديث است که: در آخر الزمان، مسافرت و
بيرون رفتن مردم براي حج، به چهار قسم، تقسيم
مي شود:
حکمرانان، براي تفريح و گردش، ثروتمندان،
براي تجارت و داد و ستد، فقرا، براي گدايي،
و..قاريان، براي سُمعه و ريا:
سلاطينُهُم لِلنُزهَةِ و
اغنياءُ هُم لِلتّجارة وَفقرائُهم لِلمسألة و
قُرّاءُ هم لِلّسُمعة .
دريغ است که اين سفر، به
هدفهاي دنيايي و محاسبات سود پرستانه اختصاص
يابد و از بعد عرفاني و شور عاشقانه تهي گردد،
چرا که مکه ، ضيافتگاه ملکوتي و معنوي خداست و
حاجي، مهمان پروردگار است و پذيرايي خدا، جز
با رحمت و مغفرت نخواهد بود، ليکن بايد
استعداد و زمينه بهره وري از اين خوان گسترده
و ضيافت روحي را داشته باشيم. والاّ... گرگدا
کاهل بود، تقصير صاحبخانه چيست؟
جز بهره هاي معنوي، امّت
ابراهيمي نيز به صورت جمعي بايد از اين تجمّع
سالانه بهره ببرند.
وحدت يکي از اين منافع است، بررسي مشکلات
مسلمانان سود ديگر اين زيارت است، تربيت
اسلامي و رسوخ عقايد ديني در دل و جان زائر،
بهره ديگري است که
در آن نهفته است. يادآوري تاريخ کهن و ديرپاي
اديان توحيدي و رنجهاي خداپرستان پيشين نيز،
فايده ديگر حج است. آشنايي با امتها و ملّتها
و فرهنگهاي مختلف، ره آوردي ديگر از انجام اين
مناسک است. رسيدن به خلوص در عبادت و اخلاص در
عمل، ثمره ديگر اعمال حج است. يادآوري قيامت و
حشر و نشر و عرصات و رستاخيز، بهره اي ديگر.
بجز منافع اقتصادي که در کل، براي کشورهاي
اسلامي درپي دارد، ارتباطها، تبادل فرهنگي پيش
مي آورد و زمينه تشکّل امت واحده را فراهم تر
مي سازد.
درنگ و تأمّل، روي لحظه لحظه اين سفر و تک
تک اين اعمال، بسيار آموزنده است. نه فلسفه
بافتن، بلکه رمز و راز يافتن است که در قرآن و
حديث به آنها اشاره شده است. اين سخن، رشته اي
دراز و دامنه اي گسترده دارد. مقال را در اين
مجال، با ذکر حديثي از امام رضا(عليه
السلام)به پايان مي بريم، تا باز هم به
بازشناسي رمز و راز حج بپردازيم.
حضرت رضا(عليه
السلام)فرمود:
همانا مردم مأمور به اداي حج شده اند، تا
به مهماني خداوند وارد شوند و از درگاهش نعمت
افزون تربطلبند. حج، براي آن است که بنده ، از
خطاهايي که مرتکب شده، به درآيد، از بديهاي
خويش، توبه کند و براي آينده، کار را از
سرگيرد... و تا در تجمّع هايي که از مردم
اطراف پديد مي آيد، مشکلات و نيازهايشان برطرف
شود، بعلاوه فراگيري دين و تفقّه در مکتب و نقل اخبار و
سخنان ائمه اهل بيت به مناطق و آفاق ديگر، از
اهداف و حکمتهاي ديگر حج است...