ترجمه تحف العقول

ابو محمّد حسن بن عليّ بن الحسين حرّاني‏
مترجم : آية الله شيخ محمد باقر كمره‏اى (ره)
مصحح: على اكبر غفارى‏

- ۱۲ -


سپس حقوق رعيت

17- و اما حقوق رعيت تو در حكومت بر آنها اينست كه بدانى همانا تو با نيروى فزون خود آنها را زير رعيت گرفتى و همانا ناتوانى و زبونيشان آنها را رعيت تو كرده پس چه سزاوار است كسى كه ضعف و ذلت او ترا بينياز ساخته از او كه او را رعيت و زيردست تو ساخته و حكم تو را بر او نافذ كرده تا بعزت و نيروى خود در برابر تو نتواند ايستاد و بر آنچه‏اش از تو بزرگ و ناگوار آيد جز [بخدا ]بترحم و حمايت و صبر و انتظار يارى نجويد. و چه اندازه براى تو سزاوار است كه چون بفهمى چه چيز خدا بتو داده از فزونى اين عزت و نيروئى كه بوسيله آن غلبه كردى بر ديگران كه براى خدا شكر كنى و هر كه شكر نعمت خدا كند باو نعمت بيشترى عطا كند و لا قوة الا باللَّه.

18- و اما حق زير دست علمى و شاگردت اينست كه بدانى خدا بوسيله علمى كه بتو داده و خزانه حكمتى كه بتو سپرده تو را سرپرست شاگردانت ساخته و اگر در اين سرپرستى كه خدايت داده خوب كار كنى و بجاى يك خزانه دار مهربان و خيرخواه مولا باشى نسبت ببنده‏هايش كه صابر و خدا خواه است وقتى نيازمندى بيند از اموالى كه بدست او است باو بدهد، سرپرست درستى باشى و خادم با ايمانى هستى و گر نه بخدا خائن و بخلقش ظالمى و متعرض سلب او (اين نعمت را از تو) و عزتش شده‏اى.

19- و أما حق زير دست زناشوئى تو كه همسر تو است اينست كه بدانى خدا او را آرامش جان و راحت باش توان و انيس و نگهدار تو ساخته و نيز هر كدام از شما زن و شوهر بايد بنعمت وجود همسرش حمد كند و بداند كه اين نعمت خدا است كه باو داده، و لازمست كه با نعمت خدا خوشرفتارى كند و آن را گرامى دارد و با او بسازد، و گر چه حق تو بر زنت سخت‏تر و طاعت تو بر او لازمتر است نسبت بهر خواه و نخواه تو تا آنجا كه گناه نباشد ولى آن زن هم حق دلنوازى و انس و حفظ مقام آسايش در دامن او را دارد براى كاميابى و لذت‏جوئى كه بايد انجام شود و اين خود حق بزرگى است. و لا قوة الا باللَّه.

20- و أما حق زير دستى كه مملوك است اينست كه بدانى او هم آفريده پروردگار تو است و گوشت و خون تو است و تو اختيار دار او شدى نه اينكه در برابر خدا او را آفريدى و نه اينكه گوش و چشم باو دادى و نه اينكه روزى بخش او هستى، بلكه خدا است كه همه اينها را كفايت كرده براى كسى كه تو را بر او مسخر ساخته و تو را بر او امين كرده و او را بتو سپرده تا ويرا در باره او مراعات كنى و بروش او باوى رفتار كنى، پس بايد از هر چه خود ميخورى بدو بخورانى و از هر چه پوشى بدو بپوشانى و باو تكليف بيش از توان او نكنى و اگرش نخواستى خود را از مسئوليت الهى نسبت باو بيرون برى و با ديگرى عوضش كنى و خلق خدا را شكنجه و آزار نكنى، و لا قوة الا باللَّه.

و أما حق خويشاوندى

21- و أما حق مادرت اينست كه بدانى او را در درون خود برداشته كه احدى احدى را در آنجا راه ندهد، و از ميوه دلش بتو خورانيده كه احدى از آن بديگرى نخوراند، و او است كه تو را با گوشش و چشمش و دستش و پايش و مويش و سراپايش و همه اعضايش نگهدارى كرده و بدين فداكارى خرم و شاد و مواظب بوده و هر ناگوارى و دردى را و گرانى و غمى را تحمل كرده تا دست قدرت او را از تو دفع نموده و تو را از او بر آورده تو را بروى زمين آورده و باز هم خوش بوده است كه تو سير باشى و او گرسنه و تو جامه پوشى و او برهنه باشد، تو را سيراب كند و خود تشنه بماند، تو را در سايه بدارد و خود زير آفتاب باشد و با سختى كشيدن تو را بنعمت اندر سازد و با بيخوابى خود تو را بخواب كند، شكمش ظرف وجود تو بوده و دامنش آسايشگاه تو و پستانش مشك آب تو و جانش فداى تو و بخاطر تو و بحساب تو گرم و سرد روزگار را چشيده باين اندازه قدرش بدانى و اين را نتوانى جز بيارى توفيق خدا.

22- و أما حق پدرت را بايد بدانى كه او بن تو است و تو شاخه او هستى و بدانى كه اگر او نبود تو نبودى، پس هر زمانى در خود چيزى ديدى كه خوشت آمد بدان كه از پدرت دارى و خدا را سپاس‏گزار و بهمان اندازه شكر كن، و لا قوة الا باللَّه.

23- و أما حق فرزندت بدان كه او از تو است و در اين دنيا بتو وابسته است خوب باشد يا بد و تو مسئولى از سرپرستى او با پرورش خوب و رهنمائى او بپروردگارش و كمك او بطاعت وى در باره خودت و در باره خودش و بر عمل او ثواب برى و در صورت تقصير كيفر شوى پس در باره او كارى كن كه در دنيا حسن أثر داشته باشد و خود را ب‏آن آراسته كنى و در نزد پروردگارش نسبت باو معذور باشى بسبب سرپرستى خوبى كه از او كردى و نتيجه الهى كه از او گرفتى، و لا قوة الا باللَّه.

24- و أما حق برادرت بدان كه او دست تو است كه با آن كار ميكنى و پشت تو است كه باو پناه ميبرى و عزت تو است كه باو اعتماد دارى و نيروى تو است كه با آن يورش برى، مبادا او را ساز و برگ نافرمانى خدا بدانى و نيز وسيله ظلم بحق خدا، و او را در باره خودش يار باش و در برابر دشمنش كمك كار، و ميان او و شياطينش حائل شو و حق اندرز او را بجاى آور و باو رو كن براى رضاى خدا اگر منقاد پروردگارش شد و بخوبى از او پذيرا گرديد و گر نه خدا نزد تو مقدم باشد و از اويش گراميتر بدار.

25- و أما حق آقائى كه تو را آزاد كرده اينست كه بدانى مالش را در راهت خرج كرده و تو را از خوارى بندگى و وحشت آن بعزت آزادى و آرامش آن رسانده و از اسيرى ملكيت آزادت كرده و حلقه‏هاى بندگى را از تو گشوده و نسيم عزت را برايت پديد آورده و از زندان قهرت بدر آورده و جلو سختى تو را بسته و زبان عدالت را بر تو گشوده و همه دنيا را برايت مباح كرده و تو را مالك خود نموده و از اسارت رها كرده و براى عبادت پروردگار فراغت بخشيده و متحمل كسر مال خود شده، پس بدان كه او پس از خويشاوندت از همه مردم بتو نزديكتر است در زندگى و مرگت و سزاوارترين مردم است بيارى و كمك و همكارى تو در راه خدا، پس تا او را نيازيست خود را بر او مقدم مدار.

26- و أما حق آزاد كرده تو اينست كه بدانى خدا تو را حمايت كن و ياور و پناهگاهش ساخته و او را وسيله و واسطه ميان خودش و او نموده و سزا است كه تو را از دوزخ نجات دهد و اين ثواب در آخرت از او براى تو باشد و در دنيا هم ميراث او را ببرى در صورتى كه خويشاوندى ندارد در عوض اينكه مالت را خرج او كردى و بحق او قيام كردى پس از صرف مالت در آزادى او و اگر مراعات او را نكنى بيم آن ميرود كه ميراثش بر تو گوارا نباشد، و لا قوة الا باللَّه.

27- و أما حق كسى كه بتو احسان كرده اينست كه او را شكر كنى و احسانش را ياد كنى و گفتار خير در باره او منتشر كنى و ميان خود و خدا سبحانه برايش دعاء خالص بكنى زيرا چون اين كار را كردى او را در نهان و عيان قدردانى كردى و سپس اگرت ميسر شود باو عوض بدهى و گر نه در صدد آن باشى و خود را بر آن عازم كنى.

28- و أما حق مؤذن اينست كه بدانى تو را بياد پروردگارت مى‏آورد و ببهره‏ات دعوت ميكند و بهترين كمك‏كاران تو است بر انجام فريضه‏اى كه خدا بر تو واجب كرده و او را بر اين خدمت بمانند كسى كه بر تو احسان كرده قدردانى كنى، تو اگر در كار خود درون خانه‏ات بدو بدبينى نبايد در كار او كه براى خدا است بدبين باشى و بايد بدانى كه او بى‏ترديد يك نعمت خدا داده است و با نعمت خدا خوشرفتارى كن و خدا را در هر حال بر آن حمد كن، و لا قوة الا باللَّه.

29- و أما حق پيشنمازت اينست كه بدانى ايلچى ميان تو و خدا است و نماينده تو است بدرگاه پروردگارت او از طرف تو سخنگو است و تو از طرف او سخن نگوئى او برايت دعا كند و تو براى او دعا نكنى و او براى تو خواسته و تو براى او نخواستى، و مهم ايستادن برابر خدا و خواهش كردن از او را برايت كفايت كرده و تو براى او كارى نكردى اگر در اينها تقصيرى باشد بگردن او است نه تو، و اگر گناهى كند تو شريك او نيستى و او را بر تو برترى نيست او خود را سپر تو كرده و نمازش را سپر نماز تو كرده و بايد براى اين قدرش را بدانى، و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

30- و أما حق همنشين اينست كه او را بخوبى بپذيرى و با او خوشامد بگوئى و در گفتگو با او بانصاف رفتار كنى و يكباره ديده از او برنگيرى و قصدت از گفتن با او فهماندن او باشد و اگر تو رفتى و همنشين او شدى مختارى كه هر گاه نميخواهى برخيزى و اگر او آمده بر تو نشسته اختيار با او است و از جا برنخيز جز باجازه او، و لا قوة الا باللَّه.

31- و أما حق همسايه حفظ او است هر گاه در خانه نباشد و احترام او است در حضور و يارى و كمك باو است در هر حال عيبى از او وارسى نكن و از بدى او كاوش منما كه بفهمى و اگر بدى او را فهميدى بى‏قصد و رنج بايد براى آنچه فهميدى چون قلعه محكمى باشى و چون پرده ضخيمى تا اگر نيزه‏ها دلى را براى يافتنش بشكافند بدان نرسند كه بر آن پيچيده است، از آنجا كه نداند بسخن او گوش مگير، در سختى او را وامگذار و در نعمت بر او حسد مبر، از لغزشش در گذر و از گناهش صرف نظر كن و اگر بر تو نادانى كرد بردبارى كن و بمسالمت با او رفتار كن و زبان دشنام را از او بگردان. و اگر ناصحى با او دغلى كرد جلوگيرى كن و با او بخوبى معاشرت كن، و لا قوة الا باللَّه.

32- و أما حق رفيق و همصحبتت اينست كه تا توانى باو احسان كنى و اگر نتوانى لا اقل با انصاف باشى و او را باندازه‏اى كه احترامت ميكند احترام كنى و چنانت كه نگه مى‏دارد نگاهش بدارى، و در هيچ كرمى بر تو پيشدستى نكند و اگر پيشدستى كرد باو عوض بدهى و تا آنجا كه شايدش در دوستى او كوتاهى مكنى، بر خود لازم دانى كه خير خواه و نگهدار و پشت و پناه او باشى در طاعت پروردگار او و كمك او بر خودش در اينكه قصد نافرمانى پروردگارش را نكند سپس بر او رحمت باشى و عذاب نباشى، و لا قوة الا باللَّه.

33- و أما حق شريك اگر غايب باشد كار او را بكنى و اگر حاضر است با او برابر كار كنى و بنظر و رأى خود بدون مشورت او تصميم نگيرى و مالش را نگهدارى و در آن كم يا بيش خيانت نكنى زيرا بما رسيده است كه دست خدا بر سر هر دو شريك است تا بهم خيانت نكرده‏اند، و لا قوة الا باللَّه.

34- و أما حق مال و دارائى اينست كه آن را نگيرى مگر از راه حلال، و صرف نكنى مگر در جاى حلال، و بيجا خرج نكنى و از راه درست آن را بجاى ديگر نبرى، و چون خدا داده آن را جز براه خدا و آنچه وسيله راه خدا است بكار نبرى، و بكسى كه بسا قدر دانى از تو نكند با نياز خودت ندهى، و سزا است كه در باره آن ترك طاعت خدا نكنى تا بجاى تو ميراث بماند براى ديگران، و كمك بوارث كنى كه از تو آن را بهتر منظور دارد، در طاعت خدا بمصرف رساند، و غنيمت را او ببرد، بار گناه و افسوس و پشيمانى و عقوبت بدوش تو بماند، و لا قوة الا باللَّه.

35- و أما حق بستانكار تو اينست كه اگر دارى باو بپردازى و كارش را راه بيندازى و غنى و بينيازش كنى و او را ندوانى و معطل نكنى زيرا رسول خدا (ص) فرموده نپرداختن توانگر بدهكارى خود را ستم است، و اگر ندارى او را بخوشزبانى خوشنود كنى و از او ب‏آرامى مهلت بخواهى و او را بخوشى از خود برگردانى و با اينكه مالش را بردى با او بد رفتارى نكنى زيرا اين پستى است، و لا قوة الا باللَّه.

36- و أما حق معاشر با تو اينست كه او را نفريبى و با او دغلى نكنى و باو دروغ نگوئى و غافلش نسازى و گولش نزنى و براى او كارشكنى نكنى مانند دشمنى كه براى طرف خود ملاحظه‏اى ندارد، و اگر بتو اعتماد كرد هر چه توانى براى او بكوشى، و بدانى كه مغبون كردن كسى كه بتو اعتماد كرده مانند ربا است، و لا قوة الا باللَّه.

37- و أما حق طرفى كه بتو ادعائى دارد اينست كه اگر درست ميگويد دليل او را نقض نكنى و دعوت او را ابطال نكنى، و با خودت طرف شوى و براى او حكم كنى و بى‏شهادت شهود گواه او باشى زيرا كه اين حق خدا است بر تو، و اگر ادعاى او باطل است با او نرمش كنى و او را بترسانى و بدينش قسم بدهى: و با تذكر بخدا از تندى او بكاهى و پر و ناروا نگوئى كه تجاوز دشمن را از تو برنگرداند بلكه بگناه او گرفتار شوى و شمشير دشمنى او باين سبب بر تو تيز گردد زيرا سخن بد شرانگيز است و سخن خوب شر برانداز است، و لا قوة الا باللَّه.

38- و أما حق طرفى كه باو دعوى دارى اينست كه اگر آنچه ادعا ميكنى درست است در گفتگوى براى خروج از دعوى آرام باشى زيرا ادعا در گوش طرف كوبندگى دارد و دليل خود را با نرمش باو بفهمانى با مهلت و بيان روشن و لطف كامل، و بسبب ستيزگى او با قيل و قال دست از دليل خود برندارى تا دليلت از دستت برود و جبران آن را نتوانى كرد، و لا قوة الا باللَّه.

39- و أما حق كسى كه با تو مشورت كند اينست كه اگر نظر روشنى در كار او دارى در نصيحت او بكوشى، و هر چه دانى باو بفهمانى و بگوئى كه اگر بجاى او بودى آن را بكار ميبستى، و اين براى آنست كه از طرف تو مورد مهر و نرمش باشد زيرا نرمش وحشت را ببرد و سخت‏گيرى انس را بوحشت كشاند، و اگر نتوانى باو نظرى بدهى ولى كسى را بشناسى كه اعتماد برأى او دارى و براى مشورت خودت او را ميپسندى وى را بدان رهنمائى كنى و ارشاد نمائى، و در باره او كوتاهى نكنى و از نصيحت او كم نگذارى و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

40- و أما حق كسى كه بتو مشورتى دهد اينست كه او را در رأى ناموافقى كه بتو دهد متهم نسازى وقتى بدان تو را اشاره كند زيرا در مرحله نظريات مردم جور بجورند و اختلاف دارند و اگر در رأى او بدبينى دارى مختارى ولى نبايدش متهم سازى در صورتى كه أهل مشورت است و براى اينكه بتو نظر داده و بخوبى وارد شور شده بايد از او تشكر كنى، و اگر بدلخواه تو رأى داد خدا را حمد كن و آن را از برادرت قدردانى كن، و در مقام باش كه اگر روزى با تو مشورت كرد باو پاداش بدهى، و لا قوة الا باللَّه.

41- و أما حق كسى كه از تو نصيحتى جويد اينست كه باندازه استحقاقش و تحملش باو اندرز دهى و از راهى وارد سخن شوى كه بگوشش خوش آيد، و باندازه عقلش با او سخن‏گوئى زيرا هر عقلى را يك نحو سخن بايد كه آن را بفهمد و درك كند و بايد روشت مهربانى باشد، و لا قوة الا باللَّه.

42- و أما حق ناصح اينست كه نسبت باو تواضع كنى باو دل بدهى و گوش فرا دارى تا اندرز او را بفهمى، و سپس در آن تأمل كنى و اگر درست گفته خدا را بر آن حمد كنى و از او بپذيرى، و نصيحت او را قدر بدانى، و اگر درست نگفته باو مهربان باشى و او را متهم نسازى و بدانى كه در خير خواهى تو كوتاهى نكرده جز اينكه خطا كرده مگر اينكه در نظر تو مستحق تهمت باشد كه بهيچ سخن او اعتناء مكن در هر حال، و لا قوة الا باللَّه.

43- و أما حق كبير اينست كه سن او را احترام كنى و اسلامش را تجليل نمائى اگر از أهل فضيلت در اسلام باشد باينكه او را مقدم دانى، و با او طرفيت نكنى و در راه جلو او نروى و از او پيش نيفتى و باو نادانى نكنى و اگر بتو نادانى كرد تحمل كنى و او را گرامى دارى براى حق مسلمانى و سن او، زيرا حق سن باندازه مسلمانيست، و لا قوة الا باللَّه.

44- و أما حق خردسال مهرورزى باو است، و پرورش و آموزش و گذشت از او، و پرده‏پوشى و نرمش با او، و كمك او و پرده پوشى خطاهاى كودكى او زيرا آن سبب توبه است، و مدارا كردن با او و تحريك نكردن او زيرا كه اين برشد او نزديكتر است.

45- و أما حق سائل اينست كه اگر صدقه آماده دارى باو بدهى، و نياز او را بر طرف كنى و براى رفع فقر او دعاء كنى، و بخواست او كمك كنى، و اگر در صدق او شك كنى و او را متهم بدانى ولى بدان يقين ندارى بسا كه شيطان برايت دامى نهاده و ميخواهد تو را از بهره‏ات باز دارد، ميان تو و تقرب بپروردگارت حايل شود. او را بحال خود واگذار و بخوشى جواب كن و اگر هم با اين حال باو چيزى بدهى كار بجائى است.

46- و أما حق كسى كه از او چيزى خواهند اينست كه اگر چيزى داد با تشكر ازو پذيرفته شود و قدردانى گردد، و اگر نداد او را بخوشى معذور دار و باو خوشبين باش و بدان كه اگر دريغ كرد مال خود را دريغ كرده، و نسبت بمال خود ملامتى ندارد و اگر چه ظالم باشد زيرا انسان ظلوم كفار است.

47- و أما حق كسى كه وسيله شادى تو شده اينست كه اگر مقصود او شادى تو بوده خدا را حمد كنى و او را شكر كنى باندازه‏اى كه سزد، و او را پاداش بدهى و در مقام عوض باو باشى، و اگر مقصود او نبوده خدا را حمد كنى و شكر كنى و بدانى كه از اوست و او مايه شادى تو شده و او را بعنوان اينكه يكى از اسباب نعمت خدا براى تو شده دوست بدارى، و خير او را بخواهى زيرا اسباب نعمتها بركت است هر جا باشند و اگر چه او قصد نداشته باشد، و لا قوة الا باللَّه.

48- و أما حق كسى كه از قضا بتو بدى كرده اينست كه اگر عمدى كرده بهتر است از او درگذرى تا كدورت ريشه كن شود، و با اين گونه مردم بادب رفتار كرده باشى زيرا خدا ميفرمايد (41- الشورى) و هر آينه كسى كه باو ستم شده و انتقام جويد مسئوليتى ندارد- تا آنجا كه- اين از كارهاى پا بر جا و درست است- و خدا عز و جل فرموده (126- النحل) اگر كيفر داديد بهمان اندازه باشد كه زخم خورديد، و اگر صبر كنيد و بگذريد براى صابران بهتر است، اين در عمد است، و اگر بدى او تعمد نباشد با تعمد در انتقام باو ستم مكن تا او را عمدا ببدى عوض داده باشى بر كار خطا و با او تا توانى نرمى و ملاطفت كنى، و لا قوة الا باللَّه.

49- و أما حق أهل ملت تو بطور عموم حسن نيت و مهربانى بهمه و نرمش با كردارشان و تأليف قلب و اصلاح آنها است و تشكر از خوشكردارشان بخودش و تو، زيرا بخودش هم كه خوبى كند بتو كرده چون از آزار تو خوددارى نموده، و زحمت بتو نداده و خودش را حفظ كرده پس براى همه دعا كن و همه را يارى كن و از هر كدام نسبت بخود مقامى منظور دار بزرگتر را پدر خود بدان و خرد سال را فرزند و ميانه حال را چون برادر و هر كدام نزد تو آمدند با لطف و رحمت از آنها دلجوئى كن و با برادرت بحقوق برادرى رفتار كن.

50- و أما حق أهل ذمه حكمش اينست كه از آنها بپذيرى آنچه را خدا پذيرفته، و آن ذمه و عهدى كه خدا براى آنها مقرر داشته ب‏آن وفادار باشى و آنها را بدان حواله كنى در آنچه خواهند و بدان مجبورند و در معامله با آنها بحكم خدا عمل كنى و بمراعات اينكه در پناه اسلامند و براى وفاء بعهد خدا و رسولش ب‏آنها ستم نكنى زيرا بما رسيده كه فرمود: هر كه بمعاهدى ستم كند من طرف او و خصم او باشم، از خدا بپرهيز، و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

اين پنجاه حق است در گردنت كه در هيچ حال از آنها جدا نتوانى بود و لازمست بر تو رعايت آنها و كوشش براى اداى آنها و استعانت از خدا جل ثناؤه بر اين كار و لا حول و لا قوة الا باللَّه و الحمد للَّه رب العالمين.

سخن آن حضرت عليه السلام در زهد

راستى نشانه زاهدان در دنيا و مشتاقان ب‏آخرت ترك هر معاشر و دوستى و هر همصحبتى است كه با آنها هم آهنگ نيستند، هلا آنكه براى آخرت كار كند هم آنست كه در خوشى نقد دنيا بيرغبت است و آماده براى مرگ است و پيش از گذشت عمر و آمدن مرگى كه چاره ندارد بكار آخرت اندر است و پيش از مرگ بر حذر است، زيرا خدا عز و جل ميفرمايد (100- المؤمنون) تا چون مرگ يكى از آنان برسد گويد پروردگارا مرا بر گردان تا شايد كارهاى خوبى كه ترك كردم بكنم- بايد هر كس خود را در اين دنيا چنان بدارد كه مرده است و باز گشته و از تقصير در عمل صالح براى روز مبادا پشيمانست. اى بنده‏هاى خدا بدانيد هر كه از شبيخون ترسد از بستر گرم جدا شود و از خواب بگذرد و از ترس تسلط أهل دنيا از برخى خوردنى و نوشيدنى خود صرف نظر كند، واى بر تو اى آدميزاده از شبيخون سلطان رب العزت و گرفت دردناك و شب‏ديگرى او مر أهل معاصى و گناهان را با مرگهاى ناگهان‏رس شب و روز، اينست شبيخونى كه از آن نجاتى نيست و پناه و گريزى نه، أيا مؤمنان از او شبيخون بترسيد چون ترسيدن أهل تقوى زيرا خدا ميفرمايد (16- ابراهيم) اينست براى كسى كه از مقام من و از وعيد من بترسد- از خوشى فريب و شرور دنيا بترسيد و سرانجام ميل بدنيا را ياد آور شويد كه زينتش فتنه و حبش گناه است.

و بدان واى بر تو اى پسر آدم كه پرى شكم و ميل مفرط و سرمستى و عزت ملك از چيزهائيست كه باز ميدارد و كند ميكند از عمل، و ذكر را فراموش ميكند و از نزديك بودن مرگ غافل ميكند. تا گويا آنكه گرفتار دوستى دنيا است از مستى مى ديوانه است و راستى مرد خدا فهم و خداترس و كار كن براى او خود را تمرين كند، و بگرسنگى عادت دهد تا شوق بسيرى نكند و پيشروى در مسابقه اسبان هم چنين بدست آيد.

اى بنده‏هاى خدا از خدا بپرهيزيد چون پرهيز آرزومند بثواب و ترسان از عقاب او، محققا شما در برابر اتمام حجت شديد و او شما را تشويق كرده و بيم داده، ولى نه شما بثواب ارجمندش كه بدان تشويقتان كرده مشتاقيد و براى آن عمل ميكنيد، و نه از عقاب سخت و عذاب دردناكش كه شما را از آن ترسانده ميترسيد و كنار ميرويد، و حال اينكه خداوند در كتاب خود بشما خبر داده كه (94- الأنبياء) هر كس كار خوب كند و مؤمن باشد كوشش ناسپاسى نشود و ما خود اجر او را نويسنده‏ايم. سپس در قرآنش براى شما مثلها زده و آياتى آورده تا از خوشى نقد دنيا بر حذر باشيد فرموده (15- التغابن) همانا اموال و اولاد شما فتنه‏اند و خدا است كه مزد بزرگ نزد او است- تا بتوانيد از خدا بپرهيزيد و بشنويد و اطاعت كنيد- از خدا بپرهيزيد و بمواعظش پند گيريد، من ميدانم بسيارى از شما را عواقب معاصى نزار كرده و باز هم از آنها حذر ندارد و بدينش زيان رسانده و آنها را بد ندارد آيا فرياد را گوش نميدهيد كه خدا آنها را حقير ميشمارد آنجا كه فرمايد (20- الحديد) بدانيد كه زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى و آرايش و باليدن شماها است بهم، و رقابت در فزونى اموال و اولاد است بمانند بارانى كه روئيدن آن دلخوشى كفار است، و سپس پريشان شود و بينى كه زرد شده و سپس نشخوار گردد و در آخرت عذاب سخت و يا آمرزش از خدا و رضوانست، نيست زندگى دنيا در برابر آخرت جز كالاى فريب. پيشى گيريد ب‏آمرزش از پروردگار خود و بهشتى كه به پهناى آسمان و زمين است، و آماده است براى آن كسانى كه گرويدند بخدا و رسولش اينست فضل خدا بدهد آن را بهر كه خواهد، و خدا صاحب فضل بزرگى است- و فرموده (18- الحشر) أيا كسانى كه گرويديد از خدا بپرهيزيد و بايد هر كس بنگرد كه براى فرداى خود چه پيش فرستاده، از خدا بپرهيزيد زيرا خدا آگاه است بدان چه بكنيد. نباشيد چون آن كسانى كه فراموش كردند خدا را و خدا هم از خودشان بيخود كرد، آنان همان فاسقانند. اى بنده‏هاى خدا از خدا بپرهيزيد و بينديشيد و عمل كنيد بدان چه براى آن آفريده شديد، زيرا خدا شما را بيهوده نيافريده و مهمل وانگذاشته، خود را بشما شناسانيده و رسول خود را بسوى شما گسيل داشته، و كتاب خود را بشما نازل كرده كه حلال و حرامش در آن درج است و حجتها و مثلهايش در آنست از خدا بپرهيزيد كه خدا پروردگار شما بر شما حجت آورده و فرموده (8- البلد) آيا نساختيم براى او دو چشم؟ و يك زبان و دو لب، و او را بهر دو راه رهنمائى كرديم- اين حجت است بر شما- تا توانيد از خدا بپرهيزيد زيرا توانى نيست جز بخدا، و توكلى نيست جز بدو، و صلى اللَّه على محمد نبيه و آله.

نامه آن حضرت عليه السلام بمحمد بن مسلم زهرى‏

خدا ما را و تو را از فتنه‏ها نگهدارد و بتو از دوزخ ترحم كند، تو امروز بوضعى افتادى كه سزا است هر كه تو را بدان حال بيند برايت طلب رحمت كند بتحقيق كه بار نعمت خدا بدوش تو سنگين شده كه بتو تنى سالم و عمرى دراز داده، حجتهاى خدا بر تو استوار است كه قرآن را ميدانى و فقه دينش را خوانده‏اى و سنت پيغمبرش را هم بتو فهمانيده و بر تو در برابر هر نعمتى كه بتو داده و هر حجتى كه در برابرت نهاده وظيفه‏اى مقرر داشته و منظورش اينست كه شكر تو را آزمايش كند در اين باره و فضل خود را بر تو آشكار سازد و فرموده است (7- ابراهيم) اگر شكر كنيد براى شما بيفزايم و اگر ناسپاسى كنيد راستى كه عذاب من سخت است.

بنگر فرداى قيامت كه برابر خدا بايستى چگونه مردمى باشى؟ آن روزى كه خدا از تو بپرسد نعمتهاى مرا چگونه رعايت كردى و در باره حجتهاى من چه قضاوت كردى. گمان مبر كه خدا از تو عذرى پذيرد و بتقصير تو راضى باشد، هيهات هيهات چنين نيست، خدا علماء را در قرآن خود مسئول دانسته آنگاه كه فرموده (184- آل عمران) بايد آن را براى مردم بيان كنيد و نهان نداريد و بدان كه كمترين كتمان حق و سبكترين بارى كه بر دوش دارى اينست كه بوحشت ظالم انس گرفتى و راه گمراهى را با نزديكى خودت بدو و اجابت دعوت او برايش هموار كردى، وه چه ميترسم كه فرداى قيامت بهمراه خائنان گرفتار گناه خود باشى و از اينكه هر چه بگيرى براى اعانت با ظلمه مسئول از آن باشى، تو مالى را گرفتى كه از ان تو نيست از آن دستى كه گرفتى و بكسى نزديك شدى كه باحدى حق او را رد نكرده و تو هم با تقرب باو هيچ باطلى را رد نكردى، تو دوست داشتى كسيرا كه با خدا ميجنگد، آيا چنان نيست كه تو را دعوت كردند و قطبى ساختند براى چرخاندن ستم خود و تو را پل ساختند تا از آن ببلا عبور كنند و تو را نردبان گمراهى خود نمودند و براه خود رفتند، تو را در باره علماء آل محمد بشك انداختند و بوسيله تو دل جهال را براى خود صيد كردند و اخص وزيران و نيرومندترين يارانشان باندازه تو روپوش بر فساد آنها ننهاد و دل خاصه و عامه را بسوى آنها جلب نكرد، چه بسيار كم بتو مزد دادند در برابر آنچه از تو گرفتند و چه گرفتند و چه كم براى تو آباد كردند، و چگونه باشد آنچه بر تو خراب كردند، و خود را بپا ديگرى برايت آن را نپايد، و چون مرد مسئولى خود را محاسبه كن و ببين چگونه قدردانى كنى از كسى كه بتو غذا داده و علم آموخته خرد يا كلان وه چه ميترسم كه تو از آنان باشى كه خدا در قرآنش فرمايد (168- الاعراف) بجاى آنها جانشينانى ماندند كه كتاب را بارث بردند و بدنبال كالاى پست اين دنيا رفتند و ميگويند بزودى براى ما آمرزش رسد- تو در خانه اقامت نيستى، تو در خانه‏اى هستى كه اعلام كوچيدن در داده، مرد پس از مرگ همسالانش چه اندازه زنده ميماند؟ خوشا بر كسى كه در دنيا از مرگ بترسد و بدا بر كسى كه بميرد و گناهانش پس از او بمانند. بر حذر باش كه آگاه شدى، بشتاب كه موعد مقرر دارى، راستى تو معامله دارى با كسى كه نادان نيست و آنكه نگهبان تو است غفلت ندارد، آماده باش كه سفر دورى از تو نزديك شده و گناهت را درمان كن كه بيمارى سختى بتو راه يافته.

مپندار كه منظور من توبيخ و سركوب و سرزنش تو است ولى ميخواهم خداوند دل از دست رفته‏ات را زنده كند و آنچه از دينت كه نهان شده بتو باز گرداند و ياد آوردم قول خداى تعالى را در قرآنش (55- الذاريات) يادآورى كن كه ياد آورى مؤمنان را سود دهد تو از ياد همسنها و همبازيهايت كه درگذشتند بدر رفتى و پس از آنها چون شاخ شكسته بجا ماندى، بنگر كه آيا چون تو گرفتار شدند و ايا در اين پرتگاه تو افتادند؟ يا آيا بنگريشان كه كار خيرى كه داشتند و كردند ياد كردى و چيزى كه ندانستند آموختى و عمل نمودى، بلكه فرق همين است كه در دل عوام جا گرفتى و آنها بدور تو جمع شدند و از رأى تو پيروى كردند و بامر تو عمل كردند، اگر چيزى را حلال دانستى حلال دانستند و اگر حرام دانستى حرام دانستند، و تو اين حق را ندارى ولى رغبت و ميل آنها بتو تو را بر آنها مسلط كرده و از دست رفتن دانشمندان آنان و غلبه جهل بر تو و بر آنها و حب رياست و دنياطلبى تو و آنان، تو متوجه نيستى كه خود در نادانى و فريب گرفتارى و مردم در بلاء و فتنه، تو آنها را گرفتار كردى و در فتنه افكندى و از كار و زندگى باز داشتى از اينكه تو را باين مقام بينند (و همه خواهند كه زهرى باشند) و شيفته شدند كه ب‏آن مقام علمى رسند كه تو رسيدى يا آن را بدست آورند كه تو بدست آوردى و از قبل تو بدريائى افتادند بى‏ته و در بلائى بى‏اندازه خدا بداد ما و تو برسد و هو المستعان. أما بعد از هر چه در آنى روى گردان تا بدان نيكانى پيوندى كه در جامه ژنده خود بخاك رفتند و از بى‏قوتى شكمشان به پشتشان چسبيده بود، ميان آنها و خدا پرده نبود و دنياشان نفريفت و بدان فريفته نشدند رغبت كردند و جستند و بيدرنگ بدان پيوستند، اگر دنيا اين اندازه بدل تو جا كرده با اين سالخورده‏گى و دانشمندى و دم مرگى پس جوان نورس كه علمش نادانى و رأيش ناتوانست و خردش نپخته چه كند؟ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بكه بايد اعتماد كرد؟ و نزد چه كسى شكوه برد؟ ما شكايت درد دل خود بدرگاه خدا كنيم و از آنچه هم كه در تو بينيم و مصيبتى كه از طرف تو بما رسيد بحساب خدا گذاريم. بپا كه قدر دانى تو از كسى كه در خورد سالى و سالمندى بتو غذا داده چگونه است؟ و چگونه احترام كنى خدائى كه بوسيله دينش تو را در ميان مردم مرغوب كرده؟ چگونه حفظ ميكنى لباس كسى كه تو را با لباسش در ميان مردم آبرومند ساخته؟ و چگونه نزديكى يا دورى از كسى كه بتو فرموده بدو نزديك و فروتن باشى، تو را چه شده كه از چرتت بيدار نميشوى و از لغزشت توبه كار نميگردى؟ تا بگوئى بخدا من يك جا هم نشد كه بپا شوم دين خدا را زنده دارم يا باطلى را محو سازم، اينست قدردانى و شكرت از كسى كه بار زندگى تو را بنيروى خود برداشته، چه اندازه ميترسم كه تو چنان باشى كه خدا تعالى در كتاب خود فرموده (59- مريم) نماز را ضايع كردند و بدنبال شهوت رفتند و محققا چاه غى دوزخ را برخورند، خدا قرآنش را بتو داد و علمش را بتو سپرد و تواش ضايع كردى، ما سپاس‏گزاريم آن خدا را كه عافيتمان داد از آنچه تو را بدان گرفتار كرد و السلام‏

كلمات قصارى هم در اين معانى از آن حضرت (ع) روايت شده‏

1- خشنودى بنادلخواه قضاى الهى بلندترين درجه‏هاى يقين است.

2- هر كه خود را ارجمند شمارد دنيا را پست انگارد.

3- باو عرض شد پرارزش‏ترين مردم كيست؟ فرمود: آنكه دنيا را مايه ارزش خود نداند.

4- مردى در حضورش گفت: بار خدايا از خلقت بينيازم دار، فرمود: چنين نيست همانا همه مردم بهم زنده‏اند، بگو بار خدايا از بدان خلقت بينيازم دار.

5- هر كه بقسمت خدا راضى است از بينيازترين مردم است.

6- هيچ كارى با تقوى كم نباشد، چگونه كم است آنچه پذيرفته خدا است.

7- از دروغ چه خرد و چه كلان بپرهيزيد در هر جدى و شوخى زيرا چون كسى دروغ كوچك گفت بر بزرگ دلير مى‏شود.

8- همين ياريت از خدا بس كه بينى دشمنت در باره‏ات خدا را نافرمانى ميكند.

9- همه خير اينست كه انسان خود نگهدار باشد.

10- بيكى از پسرانش فرمود: پسر جانم خدا مرا براى تو پسنديد و تو را براى من پسنديد، سفارشم را بتو كرد و سفارشت را بمن نكرد تو را بايد كه بمن خوشرفتار باشى. و اندك تحفه هم باشد بيارى.

11- مرديش گفت زهد چيست؟ در پاسخ فرمود: زهد ده جزء است بالاترين درجه‏هاى زهد كمترين درجه‏هاى ورع است و بالاترين درجه‏هاى ورع كمترين درجه‏هاى يقين است و بالاترين درجه‏هاى يقين كمترين درجه‏هاى رضا است و راستى كه زهد در يك آيه از قرآن خدا است (23- الحديد) تا افسوس نخوريد بر آنچه از دست شما رفت و شاد نشويد بدان چه بشما رسيد.

12- طلب حوائج از مردم خوارى آرد و حياء را برد و وقار را كاهد و فقر حاضر است و كم خواهش كردن از مردم بى‏نيازى موجوديست.

13- محبوبترين شما نزد خدا خوشكردارترين شماها است و راستى كه بزرگوارترين شماها نزد خدا شيفته‏ترين شماها است بدان چه نزد خدا است و نجات يابنده‏تر شما از عذابش ترسانترين شما است از خدا، و نزديكترين شماها بخدا فراخ‏خلق‏ترين شماها است و راستى كه پسنديده‏ترين شماها نزد خدا نعمت‏بخشترين شماها است بر عيالش، و راستى گراميترين شماها بر خدا پرهيزكارترين شما است.

14- بيكى از پسرانش گفت: پسر جانم پنج كس را در نظر دار و با آنان همنشين و هم گفتار و رفيق راه مشو، گفت پدر جانم آنها چه كسانند؟ فرمود: مبادا با دروغگو همنشين شوى كه چون سرابست دور را نزديك كند و نزديك را بتو دور نمايد، مبادا با فاسق و بدكار همنشين شوى كه تو را بيك لقمه و يا كمتر بفروشد، مبادا همصحبت بخيل شوى كه او در نهايت حاجت تو بوى تو را واگذارد، مبادا با احمق رفيق شوى كه ميخواهد سودت رساند زيانت ميزند، مبادا با قاطع رحم مصاحبت كنى كه من او را در قرآن ملعون يافتم.

15- راستى معرفت و كمال ديانت مسلمان ترك كلام است در آنچه باو فايده ندارد و كم جدل كردن و حلم و صبر و خوشخوئى.

16- اى آدميزاده راستى تو پيوسته رو بخوبى دارى تا خودت را پند دهى و حساب خودت را بكشى و ترس از خدا را روپوش و حذر را زير پوش خود سازى، اى آدميزاده تو بميرى و برانگيخته شوى و برابر خدا عز و جل بازداشته شوى پس براى او جوابى آماده كن.

17- نژاد و خاندانى براى قرشى و عربى نماند جز بوسيله تواضع، و كرامتى نيست جز بتقوى و كردارى نيست جز بنيت، و عبادتى نه جز با مسأله دانى. هلا مبغوضترين مردم نزد خدا كسى است كه خود را پيرو امامى داند و بكردار او پاى‏بند نباشد.

18- مؤمن كسى است كه دعاى او بدون يكى از سه اثر نيست يا برايش ذخيره گردد يا در دنيا برآورده شود يا بلائى را از او بگرداند كه ميخواست باو رسد.

19- راستى منافق ديگران را نهى كند و خود باز نايستد، امر كند و خود عمل نكند، و چون بنماز ايستد رو بهر سو كند، و چون بركوع رود زانو زند و چون سجده كند چون منقار بزمين زدن باشد، بيروزه شام كند و همش همان شام خوردنست، بيدارى نكشيده صبح كند و در فكر خوابيدن است، مؤمن كردارش آميخته با بردباريست بنشيند تا بداند و خموشى گزيند تا سالم ماند، امانت را بدوستان هم نگويد و شهادت بيگانه‏ها را نهان نسازد، كار حقرا بخودنمائى نكند و از شرمش ترك نكند، اگرش ستايند و پاك دانند از آنچه گويند بيم كند و از آنچه ندانند آمرزش خواهد، و نادانى هر كه او را نشناسد زيانش نرساند.

20- بيمارى را ديد كه به شده فرمود: گوارا باد بر تو پاك‏كننده گناهان راستى خدا تو را ياد آورد او را ياد كن و از تو گذشت او را شكر كن.

21- پنج جمله است كه اگر بدنبالشان كوچ كنيد و مركب را لاغر سازيد مانند آنها را بدست نياوريد هيچ بنده‏اى نترسد مگر از گناه خود و اميدوار نباشد جز بپروردگار خود، نادان را شرم نيايد كه بگويد نميدانم و ياد گيرد چون از او سؤالى شود كه نداند، صبر نسبت بايمان چون سر است نسبت بتن، ايمان ندارد هر كه صبر ندارد.

22- خدا ميفرمايد اى آدميزاده بدان چه‏ات داده‏ام راضى باش تا از زاهدترين مردم باشى، آدميزاده! بدان چه بتو فرض كردم عمل كن تا عابدترين مردم باشى، آدميزاده از آنچه بر تو حرام كردم كناره كن تا از پارساترين مردم باشى.

23- چه بسيار كسى كه گفتند خوبست و فريفته شد، و چه بسيار كسى كه از پرده پوشى بر او فريفته گرديد و چه بسيار كسى كه از احسان باو غافلگير شد.

24- واى بر حال كسى كه يكى يكى‏هايش بر ده ده‏هايش غالب آيد- مقصود از يكى بد كردارى است و مقصود از ده حسنه است.