ـ پيامبر خدا(ص ) : در روز فتح مكه , فرمود : خداى تبارك و تعالى
به وسيله اسلام نخوت جاهليت و نـازش بـه پـدران و خاندانهاى جاهلى را از شما زدود
اى مردم ! شما از آدم هستيد وآدم از گل آفريده شد بدانيد كه امروز, بهترين شما نزد
خدا و گراميترين شما در پيشگاه اوپرهيزگارترين و فـرمـانبردارترين شما از اوست
بدانيد كه عربيت به پدرى نيست كه (شما را)به دنيا مى آورد بلكه عـربـيـت يـك زبان
است كه با آن سخن گفته مى شود پس , هر كس در كار وعمل كوتاهى كند, شرافت خانوادگيش
او را به خشنودى خدا نرساند.
ـ آنـانـى كـه بـه پـدران مـرده خـود كـه در حـقـيقت زغال جهنمند فخر مى فروشند از
اين كار دسـت بـردارنـد و گـرنه در نزد خداى عزوجل پست تراز سرگين غلتانكى هستند كه
با بينى خود سـرگـين را مى غلتاند خداوند نخوتها و فخرفروشيهاى خاندانى جاهليت را
از شما برده است (در اسلام )يا مؤمن پرهيزگار است و يا نابكار بدبخت مردم فرزندان
آدم هستند و آدم از خاكى آفريده شده .
ـ آفت بزرگى خاندان , فخرفروشى است .
ـ آفت بزرگى خاندان , فخرفروشى و خودپسندى است .
ـ امام على (ع ) : نازنده به خود, برتر از نازنده به پدر خود است .
ـ امـام صـادق (ع ) : مردى خدمت پيامبر خدا(ص ) آمد و عرض كرد : اى پيامبر خدا! من
فلان پسر فـلان هـسـتم او نه پشت خود را شمرد پيامبر خدا(ص ) به او فرمود : تو
دهمين نفر آنان دردوزخ هستى .
ـ امـام عـلـى (ع ), بعد از تلاوت آيه ((تفاخر به بيشتر داشتن شما را به غفلت
انداخت تا جايى كه به ديـدن گـورهـا رفـتـيـد)), فـرمـود : آيـا بـه گـورهاى
پدرانشان افتخار مى كنند؟
يا به فزونى شـمـارهـلاك شـدگـان (خـود) بـه هم مى نازند؟
از پيكرهايى كه بى جان و متلاشى شده اند و از حـركتهايى كه آرام گرفته اند, بازگشت
به اين جهان را چشم دارند حال آن كه آن مردگان مايه عبرت باشندسزاوارتر است تا باعث
فخرفروشى .
آنچه كه فخر كردن بدان نشايد.
ـ امـام عـلـى (ع ) : پـيامبر خدا(ص ) هرگاه فضيلتى از خود ياد مى كرد, مى
فرمود : (قصدم ) فخر وخودستايى نيست .
ـ پيامبر خدا(ص ) : قصدم فخرفروشى نيست اما هنگامى كه به آسمان برده شدم جبرئيل (ع
)اذان و اقـامـه گـفـت و هـر يك از جملات آنها را دو بار تكرار كرد و سپس به من گفت
: جلوبايست اى محمد! من جلو ايستادم و براى آنان نماز خواندم .
ـ بـزنـطـى : خـدمـت حـضـرت ابـوالحسن (ع ) رسيدم آن حضرت شروع به صحبت با من كرد و
مـن مـى پـرسيدم و ايشان پاسخم را مى دادند, تا آن كه پاس زيادى از شب گذشت چون
خواستم بـروم بـه من فرمود : اى احمد! مى روى يا شب را همين جا مى مانى ؟
عرض كردم : فدايت شوم هر چـه شـما بفرماييد اگر دستور دهيد بروم مى روم و اگر امر
كنيد بمانم مى مانم فرمود : بمان در اين وقت شب گزمه ها بيرونند و مردم در آرامش و
خواب به سر مى برند.
بزنطى مى گويد : حضرت رفت من كه خيال كردم ايشان وارد اندرونى شده اند در پيشگاه
خدا به سـجـده افتادم و گفتم : خدا را سپاس , حجت خدا و وارث دانش پيامبران از ميان
برادرانم به من انـس گرفت و به من اظهار محبت كرد در حالى كه در سجده و شكرگزارى
بودم يكباره متوجه شـدم كـه حـضرت با پايش به سينه من زد من برخاستم حضرت دستم را
گرفت و فشرد وسپس فـرمـود : اى احـمـد! امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع ) از صـعـصعة بن
صوحان كه بيمار بود عيادت كرد وقـتـى برخاست كه برود, فرمود : اى صعصعه ! مبادا از
اين كه من به عيادت تو آمده ام بر برادرانت فخربفروشى , از خدا بترس ابوالحسن (ع )
اين جمله را فرمود و از نزد من رفت .
ـ امـام عـلـى (ع ) هنگامى كه از صعصعه عيادت كرد : اى صعصعه ! مبادا عيادت من از
خود رامايه فخر و مباهات بر مردمت قرار دهى صعصعه گفت : نه به خدا اى اميرالمؤمنين
, بلكه آن رانعمتى در خور سپاس به حساب مى آورم على (ع ) فرمود اى صعصعه ! تا آن جا
كه من مى دانم تومردى كم زحـمـت بوده اى و ياريگر ديگران صعصعه عرض كرد : به خدا
قسم شما نيز تا جايى كه مى دانم به كـتـاب خـدا دانـايـى و خدا در دل و سينه تو
بزرگ و با عظمت است و نسبت به مؤمنان مهربان و دلسوزى .
آنچه شايسته افتخار است .
ـ امام على (ع ) ـ در مناجات خود ـ الهى ! مرا همين عزت و سرفرازى بس كه بنده
تو هستم وهمين افتخار بس كه تو خداوندگار من هستى .
ـ بـايـد بـه هـمـتـهـاى والا و پـايـبندى به عهد و پيمانها و كوشش در بخشندگى و
بزرگوارى افتخاركرد, نه به استخوانهاى پوسيده و خصلتهاى پست و نكوهيده .
ـ امـام صـادق (ع ) : سه چيز است كه افتخار مؤمن و زيور او در دنيا و آخرت است :
نماز آخرشب و چشم نداشتن به آنچه مردم دارند و ولايت و دوستى او نسبت به امام از
خاندان محمد(ص ).
ـ دو نفر در حضور امام على (ع ) بر يكديگر فخر فروختند حضرت فرمود : آيا به
پيكرهايى پوسيده و روحـهـايـى كـه در آتـشـند به يكديگر فخر مى فروشيد؟
اگر عقل و خرد داشته باشى , ازخوى و خصلتى برخوردارى و اگر با تقوا باشى , كرامت و
بزرگوارى دارى و گرنه خر از تو بهتراست و تو از احدى بهتر نيستى .
در نقلى ديگر آمده است : اگر او عقل نداشته باشد تو جايگزينى دارى و اگر او تقوا
نداشته باشد تو كرامت دارى و گرنه الاغ از شما دو تن بهتر است و تو از هيچ كس بهتر
نيستى .
ـ پيامبر خدا(ص ) : فقر, افتخار من است .