امالى شيخ مفيد

محمّد بن نعمان ملقّب به (شيخ مفيد)
مترجم : حسين استاد ولى

- ۸ -


بخدا سوگند من خود بد گفتن و سخن ناپسند و زننده گفتن به آنان را اندك مى دانم ، بخدا قسم اگر فرمان دهى همه آنان را بكشيم . امير المؤمنين (ع) فرمود:
اى مالك از اندازه گذشتى و پا از حد فراتر نهادى ، و كمان كين را تا آخر كشيدى ! عرض كرد: اى امير مؤمنان اندكى ستم در پاره اى از امور كه به شما رسيده از كوتاه آمدن و مصالحت با دشمنان كارسازتر است .
امير المؤمنين (ع) فرمود: اى مالك خداوند چنين فرمانى نداده و فرمان او چنين نيست ، خداى متعال فرموده : ((يك تن را بجاى يك تن بايد كشت )) با اين فرمان ديگر چه جاى اندكى ستم ؟ و خداى سبحان فرموده : ((هر كس ‍ مظلوم كشته شود ما براى صاحب دم سلطه اى قرار داده ايم (كه قصاص ‍ كند) پس نبايد در كشتن اسراف كند همانا كه او يارى شده است )).
ابو بردة بن عوف ازدى - كه از طرفداران عثمان بود و در جنگ جمل شركت نكرده و در جنگ صفّين با نيّت سستى كه در يارى آن حضرت داشت شركت جسته بود- برخاست و گفت : آيا اين كشته هائى كه در اطراف عائشه و طلحه و زبير ديده مى شود بنظر شما به چه دليل كشته شده اند؟ امير المؤمنين (ع) فرمود: باين دليل كه شيعيان و كارگزاران مرا كشتند و نيز به سبب كشتن آن مرد- عبدى - رحمه اللّه - را در ميان گروهى ديگر از مسلمانان كه گفتند: ما مثل شما پيمان نمى شكنيم و مانند شما خيانت نمى ورزيم ، و اينان بر آنها تاختند و با ظلم و ستم به قتلشان رساندند، من از ايشان خواستم كه قاتلين برادرانم را از ميان اين گروه به من تحويل دهند تا آنها را به قصاص آن كشته ها بكشم سپس كتاب خدا ميان من و ايشان حاكم باشد، امّا آنان نپذيرفتند، و با اينكه هنوز بيعت من و خون نزديك به هزار نفر از شيعيانم به گردنشان بود به جنگ با من برخاستند، و من بدين خاطر آنها را كشتم ، آيا تو در اين زمينه ترديدى بدل دارى ؟ گفت : قبلا ترديد داشتم و الان حقّ را شناختم و اشتباه آن گروه برايم روشن شد، راستى كه تو هدايت يافته و درست كارى .
سپس على (ع) آماده شد و كه از منبر فرود آيد، مردانى برخاستند تا سخن گويند ولى چون ديدند كه حضرت پائين آمده نشستند و ديگر حرفى نزدند.
ابو الكنود گويد: ابو برده با اينكه در جنگ صفّين حضور داشت با اين حال با امير المؤمنين (ع) منافقانه عمل مى كرد و با معاويه مكاتبات سرّى داشت ،
و چون معاويه قدرت را بدست گرفت محصول سرزمينى در فلّوجه را به وى واگذاشت و او در نزد معاويه گرامى و مورد احترام بود.
6- ابان بن عثمان گويد:
امام صادق (ع) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تمامى اوّلين و آخرين را در سرزمين واحدى گرد آورد، سپس جارچى را فرمان دهد و او صدا زند: چشمانتان را فرو خوابانيد و سرهاى خود را بزير اندازيد تا فاطمه دخت محمّد (ص) از صراط عبور كند. فرمود: پس تمام آفريدگان چشمان خود را فرو خوابانند و فاطمه (ع) در حالى كه بر مركبى از مركبهاى بهشتى سوار شده و هفتاد هزار فرشته وى را مشايعت مى كنند وارد صحنه محشر شود، سپس در جايگاهى شريف از جايگاههاى قيامت توقّف كند و از مركبش فرود آيد و پيراهن خون آلود حسين بن على (ع) را بدست گيرد و گويد: اى پروردگار من ، اين پيراهن فرزند من است و تو مى دانى كه با او چه ها شد! از جانب خدا عزّ و جلّ ندا آية : اى فاطمه ، من خرسندى تو را خواهانم ، عرض مى كند: اى پروردگار من ، براى من از قاتلش انتقام بگير. خداوند بپاره اى از آتش فرمان دهد، از دوزخ بيرون آمده و تمام كشندگان حسين بن على (ع) را مانند پرنده اى كه دانه از روى زمين بر مى چيند مى ربايد، سپس همه را بسوى آتش مى برد، و آنان در آتش به انواع عذاب معّذب شوند. آنگاه فاطمه بر مركب خود سوار مى شود و در حالى كه فرشتگان مشايعت كننده با او هستند و فرزندان آن حضرت از جلو و دوستان فرزندانش از طرف راست و چپ وى مى باشند داخل بهشت مى گردد.
7- حارث بن حصيره از پدرش از امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) روايت كند كه آن حضرت به شيعيان خود فرمود:
در ميان مردم همچون زنبور عسل در ميان پرندگان باشيد، كه هيچ پرنده اى نيست جز اينكه زنبور عسل را ناتوان مى شمرد، و اگر بدانند كه چه بركتى در اندرون او نهفته است هرگز چنين رفتارى در باره اش نمى كردند. با زبان و پيكرتان با مردم آميزش كنيد (صرفا رفتارى صورى و ظاهرى )، و با دل و عمل خود از آنان كناره گيريد، براى هر فردى همانى است كه بدست آورده ، و روز قيامت با كسى محشور شود كه دوستش مى داشته است .
8- جعفر بن سليمان ضبعى گويد:
از مالك بن دينار شنيدم كه مى گفت : به گورستان رفتم و همان جا ايستادم و گفتم : به سر قبرها آمدم و همگى را صدا زدم كه كجايند افراد بزرگ و پست ؟ و كجاست آن كس كه چون خوانده مى شد پاسخ مى داد، كجاست آن عزيزى كه افتخار مى كرد و بزرگى مى فروخت . و كجاست آن كس كه با داشتن سلطنت فخر فروشى و گردنكشى مى نمود، و كجاست آنكه بهنگام توانائى زور و بازو نشان مى داد؟ گويد: صدائى از ناحيه قبرها پاسخم داد ولى من صاحب و گوينده اش را نديدم : همگى فانى شدند و گزارشى هم كه از حقيقت امر خبر دهد در ميان نيست ، و تمامى مردند و خبر هم مرد و از دست رفت . اين گورهاى زمينى صبح و شام بطور مداوم زيبائى اين چهره ها را مى زدايند. اى كه از مردمى كه درگذشته اند از من مى پرسى آيا در آنچه مى بينى جاى اندرز گرفتن براى تو نيست ؟!
مجلس شانزدهم شنبه 10 شعبان 407
1- نوف بكالى گويد:
شبى نزد امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) ماندم و ديدم كه مكرّر از منزلش بيرون مى رود و به آسمان نظر مى كند. گويد سپس بارى ديگر بروش ‍ هميشه داخل شد و فرمود: خوابى يا بيدار؟ عرضكردم : بيدارم اى امير مؤمنان ، از اول شب چشم بتو دوخته ام و آنچه مى كردى مى ديدم . فرمود:
اى نوف خوشا بحال آنان كه به دنيا زاهد و بى ميل مى گردند، و به آخرت ميل و علاقه مى ورزند، قومى كه زمين خدا را گليم ، و خاكش را بستر، و كتاب خدا را پيراهن زير و دعاى او را لباس رو قرار داده اند (از كتاب خدا در پنهانى پند گيرند و در آشكار دعا كنند) و آب زمين را بمنزله بوى خوش بكار مى برند، و بر روش حضرت مسيح (ع) از دنيا دل بريده اند.
همانا خداى متعال به عيسى (ع) وحى كرد كه : اى عيسى بر تو باد
بروش پيشينيان تا به سر منزل پيامبران برسى . اى برادر بيم دهندگان به قوم خود بگو كه : در هيچ خانه اى از خانه هاى من جز با دلهاى پاك و دستهاى تميز و ناآلوده ، و ديدگان خاشع و فرو خفته داخل نشوند، كه من دعاى آن كس را كه مرا بخواند و حقّى از مردم در گردن وى باشد نمى شنوم ، و تا آن زمان كه حقّى نزدش داشته باشم و به من برنگردانده باشد دعايش را مستجاب نگردانم .
اى نوف تا توانى جاسوس و شاعر (يا مأ مور انتظامى ) و تار زن و دهل نواز مباش كه همانا داود (ع) كه پيامبرى از جانب پروردگار جهانيان بود شبى از شبها بيرون شد و به اطراف آسمان نظرى افكند و فرمود: به اللّه پروردگار داود سوگند اين ساعت ساعتى است كه هيچ بنده اى دست به نيايش و درخواست بر ندارد مگر اينكه خدا نيازش را برآرد، جز اينكه جاسوس يا شاعر يا تار زن يا دهل نواز باشد.
2- عبد الله بن ميمون مكّى از امام صادق از پدرش امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
حلوائى براى امير المؤمنين (ع) آوردند و حضرت ميل نفرمود، عرض ‍ كردند: آن را حرام مى دانيد؟ فرمود: نه ، امّا مى ترسم دلم خواستار آن شود و بدنبالش بروم . سپس اين آيه را تلاوت نمود: ((شما بهره هاى پاكيزه خود را در زندگانى دنياى خود برديد و از تمامى آنها بهره ور گشتيد)).
3- معروف بن خرّبوذ گفت :
از ابا عبيد اللّه مولاى عبّاس شنيدم كه براى امام باقر (ع) نقل مى كرد كه از ابو سعيد خدرى شنيدم مى گفت : آخرين خطبه اى كه رسول خدا (ص) براى ما خواند خطبه اى بود كه در همان مرضى كه با آن از دنيا رفت براى ما ايراد فرمود، آن حضرت در حالى كه بر دست علىّ بن ابى طالب و آزاد كرده اش ميمونه تكيه كرده بود بيرون شد و بر منبر نشست ، سپس فرمود: مردم ! من در ميان شما دو چيز گرانمايه بيادگار مى گذارم - و ساكت شد-، مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا اين دو چيز گرانمايه چيست ؟ حضرت چنان غضبناك شد كه رنگ چهره مباركش سرخ گرديد، سپس ‍ خشمش فرو نشست و فرمود: من اين را نگفتم جز اينكه مى خواستم شما را بدان خبر دهم لكن نفسم تنگ آمد و نتوانستم ؛ يكى از آن دو ريسمانى است كه يك طرفش بخداوند متّصل است و طرف ديگرش در دسترس شماست ، شما در باره آن چنين و چنان مى كنيد، بدانيد كه آن قرآن است ، و دومين چيز گرانمايه كه كوچكتر است اهل بيت منند. سپس فرمود: سوگند بخدا من اين را به شما مى گويم امّا مردانى در اصلاب مشركين هستند كه اميد من به آنان از اميدم به بسيارى از افراد شما بيشتر است . سپس فرمود: به خدا سوگند هيچ بنده اى آنان را دوست ندارد جز اينكه خداوند در روز قيامت نورى به وى ببخشد تا اينكه بر سر حوض كوثر بر من وارد شود، و هيچ بنده اى دشمنشان ندارد جز اينكه در روز قيامت خداوند (رحمت ) خود را از وى در پوشد. در اينجا امام باقر (ع) فرمود: راستى كه ابا عبيد اللّه آنچه را كه مى شناسد و بدان باور دارد براى ما نقل مى كند.
4- عمر بن يزيد گويد:
امام صادق (ع) فرمود: سلمان - رضى اللّه عنه - در كوفه از بازار آهنگران گذر نمود، چشمش به جوانى افتاد كه بحال غش افتاده و مردم دور او را گرفته اند، به سلمان گفتند: اى ابا عبد اللّه اين جوان غش كرده ، چه خوب است دعائى در گوش او بخوانى . سلمان به وى نزديك شد، تا چشم جوان به او افتاد بهوش آمد و گفت : ابا عبد اللّه ! آنچه اين مردم مى گويند در من نيست اما چون گذارم بر اين آهنگران افتاد و ديدم كه پتك مى كوبند، ياد سخن خداى متعال افتادم كه فرموده : ((براى آنان پتكهائى از آهن است )) پس ‍ از ترس عقاب خداى متعال هوش از سرم پريد. پس سلمان او را به برادرى پذيرفت و شيرينى محبّت وى در راه خداى متعال در دلش افتاد، و هميشه با او بود تا اينكه آن جوان بيمار گشت ، سلمان به بالين او آمد و كنار سرش ‍ نشست و او در حال جان دادن بود، گفت : اى فرشته مرگ با برادرم به نرمى و مدارا رفتار كن .
ملك الموت گفت : اى ابا عبد اللّه من با هر مؤمنى بملايمت و نرمى رفتار ميكنم .
5- سويد بن غفله از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:
هيچ بنده اى به حفظ اوقات نماز و جريان و حركت خورشيد اهتمام نورزد جز اينكه راحتى وقت مرگ و قطع غم و اندوهها و نجات از آتش را برايش ‍ ضمانت كنم . ما زمانى شتر مى چرانديم و امروز جريان و حركت خورشيد را در نظر مى گيريم .
6- محمد بن مسلم گويد:
امام صادق (ع) فرمود: بدانيد كه خداوند از ميان بندگانش بنده اى را كه هر ساعت برنگى در آيد و تغيير فكر و عقيده بدهد دشمن مى دارد، پس هيچ گاه از حق و اهل آن جدا مشويد كه هر كس به باطل و اهل آن بياويزد هلاك گردد، و دنيا از دستش برود، و با خوارى هر چه تمامتر از دنيا بيرون خواهد رفت .
7- كعب الاحبار گويد:
در تورات نوشته : هر كس به احمقى خوبى كند، آن كار براى او گناهى منظور شود.
مجلس هفدهم شنبه 17 شعبان 407
1- انس گويد:
مردى از انصار بيمار شد و رسول خدا (ص) به عيادت او رفت ، حضرت وقتى رسيد كه وى در حال جان دادن بود. فرمود: حالت چطور است ؟ گفت : به رحمت پروردگارم اميدوار، و از گناهان خود بيمناكم . پيامبر (ص) فرمود: اين دو چيز در مثل چنين جايى در دل بنده اى گرد نيايد جز اينكه خداوند اميدش را برآورد، و از آنچه مى هراسد ايمنش دارد.
2- زرّ بن حبيش گويد:
على بن ابى طالب (ع) سوار بر مركب رسول خدا (ص) از جايى عبور مى كرد، گذارش بر گروهى افتاد كه سلمان در ميان آنان نشسته بود. سلمان - رحمه اللّه - گفت : آيا بر نمى خيزيد تا دامان اين مرد را بگيرد و از او پرسش ‍ كنيد؟ بخدائى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد هيچ كس شما را به راز پيامبرتان خبر ندهد جز او، و همانا كه او عالم روى زمين و موجب قوام و استوارى آن است ، و زمين باو آرامش مى يابد، و اگر او را از دست بدهيد هر آينه علم را از دست داده و مردم را نشناخته ايد (كه مؤمن اند يا كافر زيرا دوستى آن حضرت ملاك ايمان و كفر است ).
3- ابو هارون عبدى گويد:
كه (من در مسأ له امامت ) معتقد به نظريّه خوارج بودم و جز آن رأ يى نداشتم ، تا اينكه با ابو سعيد خدرى - رحمه اللّه - نشستم و از وى شنيدم كه مى گفت : مردم به پنج چيز مأ مور شدند، به چهار چيز آن عمل كردند و يكى را رها ساختند. مردى گفت : ابا سعيد! آن چهار چيزى كه بدان عمل كردند كدام است ؟ گفت : نماز و زكات و حجّ و روزه ماه رمضان .
گفت : آن يكى كه رهايش نمودند چيست ؟ گفت : ولايت علىّ بن ابى طالب (ع). آن مرد گفت : ولايت نيز با همانها واجب شمرده شده ؟ ابو سعيد گفت : آرى ، بپروردگار كعبه سوگند. آن مرد گفت : بنا بر اين تمام مردم كافر شده اند! ابو سعيد گفت : گناه من چيست ؟
4- ابن عبّاس گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: پيوسته با دوستى ما اهل - بيت همراه باشيد، كه هر كس همراه با دوستى ما خدا را ديدار كند به شفاعت ما داخل بهشت گردد. سوگند ب آن كس كه جان محمّد بدست اوست عمل هيچ بنده اى باو سودى نرساند جز با شناخت و اعتقاد به ولايت ما.
5- اسحاق بن عمّار گويد:
از امام صادق (ع) در حالى كه كنار قبر رسول خدا (ص) ايستاده بود شنيدم كه گفت : از خدائى كه تو را برگزيد و انتخاب نمود و ويژه خود ساخت و هدايت فرمود، و نيز ديگران را بدست تو هدايت فرمود مى خواهم كه بر تو درود فرستد كه ((همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و بطور شايسته اى بر وى سلام كنيد)) .
6- يونس بن يعقوب گويد:
من در مدينه بودم ، در يكى از كوچه هاى آن امام صادق (ع) با من برخورد نمود و فرمود: يونس ! زود برو كه مردى از ما خاندان در خانه منتظر است . من به در خانه رسيده ديدم عيسى بن عبد الله نشسته است ، باو گفتم : شما كه هستى ؟ گفت : مردى از اهل قم هستم . چيزى نگذشت كه امام صادق (ع) سوار بر چهار پائى آمد و همان طور سواره داخل منزل شد، و به ما رو كرد و فرمود: داخل شويد، سپس فرمود: يونس ! گمان مى كنم كه تو اين گفته مرا كه ((عيسى بن عبد اللّه از ما خاندان است )) انكار دارى ؟ عرض كردم : بخدا سوگند، آرى فدايت شوم ، زيرا عيسى بن عبد اللّه مردى از اهل قم است چگونه از شما خاندان مى باشد؟ فرمود: اى يونس ، عيسى بن عبد اللّه مردى از ماست چه زنده و چه مرده .
7- عبد اللّه بن ابى يعفور گويد:
امام صادق (ع) فرمود: همانا فقراء مؤمنين چهل سال پيش از ثروتمندانشان به باغهاى بهشت وارد شوند. سپس فرمود:
در اين زمينه مثالى براى تو مى زنم ، مثل آنان دو كشتى را ماند كه راهشان بر مأ مور ماليات بيفتد، و او در يكى از آنها بنگرد و چيزى نيابد و گويد: اجازه دهيد برود، و در ديگرى بنگرد ببيند پر و چيزدار است و گويد: آن را نگه داريد.
8- اسحاق بن عمار:
از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود: اى كسانى كه به زبان ايمان آورده و هنوز ايمان بدلهاى شما راه پيدا نكرده ، از عيوب مؤ منين پى جوئى نكنيد، و بدگوئى مسلمانان ننمائيد، كه هر كس از مؤمنين عيبجوئى كند خداوند از عيوب او پى جوئى نمايد، و هر كس كه خدا از عيوبش پى جوئى نمايد او را در اندرون خانه اش رسوا سازد (يعنى هر چند كه كار زشت را پنهان انجام دهد).
9- ابو بصير گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: ولايت ما همان ولايت خداست كه هيچ پيامبرى مبعوث نشده جز اينكه مأ مور به تبليغ آن بوده است . خداوند- عزّاسمه - ولايت ما را بر آسمانها و زمين و كوهها و شهرها عرضه داشت و هيچ كدام بمانند اهل كوفه آن را نپذيرفتند. و آرى در جوارشان قبرى است (حرم شريف امير المؤمنين (ع) كه هيچ غم زده اى آن را زيارت نكند جز اينكه خداوند غم از دلش بردارد، و دعايش را مستجاب كند، و او را دلشاد و مسرور بسوى اهل خود باز گرداند.
10- جعفر مولاى ابى هريره گويد:
ارطاة بن سهيّه (شاعرى است معروف ) در سنّ صد و سى سالگى بر عبد الملك بن مروان داخل شد، عبد الملك باو گفت : ارطاة ! تازگى چه سروده اى ؟ گفت : اى امير المؤمنين بخدا سوگند من از طرب و خشم و شراب افتاده ام ، و آمادگى سرودن شعر را جز در اين حالات ندارم مگر اينكه گويم : (ديدم كه شبها آدمى را مى خورند همان گونه كه زمين براده هاى آهن را)). ((چون وقت مرگ فرا رسد اجازه ماندن بيش از اجل و مدّت معيّن عمر را نمى دهد)). ((و مى دانم كه مرگ بزودى چندان آمد و شد مى كند تا وظيفه خود را به ابى الوليد بانجام رساند)). عبد الملك كه كنيه اش ابو الوليد بود لرزه بر بدنش افتاد. ارطاة گفت : اى امير المؤمنين منظورم خودم است - كنيه او هم ابو الوليد بود- عبد الملك گفت : بخدا سوگند آنچه بر سر تو آيد بر سر من نيز خواهد آمد.
مجلس هجدهم شنبه 24 شعبان 407
1- محمّد بن مروان گويد:
از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود: هيچ چشمى نيست كه اشك در آن حلقه زند جز اينكه خداوند تمام آن بدن را بر آتش حرام سازد. و قطره اشكى نيست كه بر گونه صاحبش بچكد و در عين حال آن چهره را روز قيامت گرد خوارى و پريشانى فرا گيرد. و هر كارى از كارها خير وزن و يا اجرى دارد جز اشكى كه از ترس خدا سرازير شود، كه همانا خداوند به قطره اى از آن درياهائى از آتش را در روز قيامت خاموش كند. و بسا در ميان امّتى يك نفر از ترس خدا مى گريد و خداوند بسبب گريه آن يك مؤمن به تمام آن امّت رحم مى نمايد.
2- حذيفة بن اليمان گويد:
از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:
خداوند دوستان و برگزيدگان خود را (از صف دشمنان خود) جدا سازد تا زمين از منافقين و گمراهان و گمراه زادگان پاك شود، و كار بجائى رسد كه در آن روز پنجاه زن به يك مرد برخورد كنند، اين گويد: اى بنده خدا مرا بخر، و آن گويد: اى بنده خدا مرا پناه ده .
3- ابن عبّاس گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: ترديدكننده در باره على بن ابى طالب روز قيامت از قبر خود برانگيخته مى شود در حالى كه طوقى از آتش در گردن اوست كه سيصد زبانه دارد، و بر هر زبانه اى از آن شيطانى است كه او را به هول و هراس اندازد و به رويش آب دهان بيفكند.
4- عبايه اسدى گويد:
از على (ع) شنيدم كه مى فرمود: من آقا و سرور كهنسالانم ، و در من سنّتى از ايّوب وجود دارد، و بخدا سوگند هر آينه خداوند اهل و خانواده ام را گرد من جمع آورد همان گونه كه خاندان يعقوب گرد او جمع آمدند. (مراد حضرت هنگام ظهور مهدى (ع) و رجعت خود آن حضرت است ).
5- عبّاد بن عبد اللّه گويد:
مردى خدمت امير المؤمنين (ع) آمد و عرض كرد: اى امير مؤمنان مرا از معنى گفتار خداى متعال : ((آيا آن كس كه بر بيّنه و دليل روشن از جانب خداى خود است و گواهى در كنار دارد ...)) خبرده . فرمود:
رسول خدا (ص) آن كسى است كه بر دليلى روشن از جانب خداى خود است ، و من گواه او و از او هستم . سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست احدى از قريش نيست كه تيغ سرتراشى بر سرش كشيده شده باشد جز اينكه خداوند در باره او مطلبى در كتاب خود فرو فرستاده است ، و سوگند ب آن كس كه جانم بدست اوست اگر آنان بدانند آنچه را كه خداوند در باره ما خاندان بر زبان پيامبر امّى خود جارى ساخته ، (اين دانستن آنان ) نزد من محبوبتر است از اينكه باندازه ظرفيت اين صحن (صحن مسجد كوفه ) برايم طلا باشد. بخدا سوگند مثل ما در ميان اين امّت جز همانند كشتى نوح و باب حطّه (در توبه ) در ميان بنى اسرائيل ، چيز ديگرى نيست .