تدابیر پیامبر(ص) براى خلافت امام على(ع)
گفته شد که پیامبر اکرم(ص) باید جانشین خود را مشخص مىنمود، لذا
راه سلبى و ایجابىِ به واگذارى انتخاب خلیفه به شورا را ابطال کردیم و
گفتیم تنها شخص لایق براى جانشینى پیامبر(ص) على بن ابىطالب(ع) است،
چون همه کمالات را در خود داشت و از همه صحابه فاضلتر و کاملتر بود.
حال ببینیم پیامبر(ص) براى تبیین و تثبیت خلافت و جانشینى امام علی(ع)
چه تدابیرى اندیشید.
مىتوان تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینى امام
علی(ع) را در سه نوع خلاصه کرد:
1 - آمادگى تربیتى امام علی(ع) از کودکى و امتیاز او در کمالات و فضایل
و علوم.
2 - بیان نصوص ولایت و امامت.
3 - اجراى عملى با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر.
اینک هر یک از این سه مورد را توضیح مىدهیم:
تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تثبیت خلافت امام
علی(ع)
الف - آمادگى تربیتى
از آنجا که قرار بود خلیفه و جانشین رسول خدا(ص) امام على بن
ابىطالب(ع) باشد، لذا اراده و مشیّت الهى بر آن تعلّق گرفت که از همان
ابتداى طفولیت در دامان رسولخدا(ص) و در مرکز وحى بزرگ شود.
1 - حاکم نیشابورى مىگوید: «از نعمتهاى خدا بر على بن ابىطالب(ع)
این بود که بر قریش قحطى شدیدى وارد شد، ابوطالب(ع) عیالوار بود. رسول
خدا(ص) به عموى خود عباس، که از ثروتمندان بنىهاشم بود، فرمود: اى
ابافضل! برادرت عیالوار است و قحطى بر مردم هجوم آورده، بیا به نزد او
رویم و از عیالات او کم کنیم. من یکى از فرزندانش را انتخاب مىکنم، تو
نیز یک نفر را انتخاب کن، تا با کفالت آن دو از خرجش بکاهیم. عباس این
پیشنهاد را پذیرفت و با پیامبر(ص) به نزد ابوطالب(ع) رفتند و پیشنهاد
خود را بازگو نمودند. ابوطالب(ع) عرض کرد: شما عقیل را نزد من بگذارید
و هرکدام از فرزندانم را که مىخواهید به منزل خود ببرید. رسول خدا(ص)
علی(ع) را انتخاب کرد و عباس، جعفر را برگرفت. علی(ع) تا زمان بعثت
پیامبر(ص)، با آن حضرت بود و از او پیروى کرده و او را تصدیق
مىنمود».( مستدرک حاکم، ج 3، ص 182)
2 - در آن ایّام پیامبر اکرم(ص) به مسجدالحرام مىرفت تا نماز
بخواند، علی(ع) و خدیجه نیز به دنبالش مىرفتند و با او در مقابل
دیدگان مردم نماز مىخواندند، و این در زمانى بود که کسى غیر از این
سه، روى زمین نماز نمىگزارد.( مسند احمد، ج 1، ص 209 ؛ تاریخ طبرى، ج
2، ص 311)
عباد بن عبداللَّه مىگوید: از علی(ع) شنیدم که مىفرمود: «من بنده خدا
و برادر رسول خدا و صدّیق اکبرم؛ این ادعا را کسى بعد از من، غیر از
دروغگو و افترازننده، نمىکند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(ص)
نماز گزاردم.( تاریخ طبرى، ج 2، ص 56)
ابن صباغ مالکى و ابن طلحه شافعى و دیگران نقل مىکنند: «رسول خدا(ص)
قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه مىخواست نماز بگزارد، به بیرون مکّه،
در میان درّهها، مىرفت، تا مخفیانه نماز بخواند و علی(ع) را نیز با
خود مىبرد، و هر دو با هم هر مقدار مىخواستند نماز مىگزاردند و باز
مىگشتند».( الفصول المهمة، ص 14 ؛ مطالب السؤول، ص 11 ؛ تاریخ طبرى، ج
2، ص 58)
3 - امام علی(ع) آن ایّام را، در نهجالبلاغه چنین توصیف مىکند:
«شما مىدانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهى دارم، و خویشاوندیم با او
در چه درجه است. آنگاه که کودک بودم مرا در کنارش مىنهاد و در سینه
خود جا مىداد و در بستر خود مىخوابانید، چنان که تنم را به تن خویش
مىسود، و بوى خوشِ خود را به من مىافشاند! و گاه بود که چیزى را
مىجَوید و به من مىخورانید. از من دروغى نشنید و خطایى ندید.
هنگامى که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته خود را شب و روز
همنشین او فرمود، تا راههاى بزرگوارى را پیمود و خوىهاى نیکوى جهان
را فراهم نمود.
من در پى او بودم -در سفر و حضر- چنانکه بچهشترى در پى مادر. هر روز
براى من از اخلاقِ خود نشانهاى بر پا مىداشت و مرا به پیروى از آن
مىگماشت. هر سال در «حراء» خلوت مىگزید، من او را مىدیدم و جز من
کسى وى را نمىدید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانهاى جز در خانهاى که
رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، منسوّمین آنانبودم.
روشنایى وحى و پیامبرى را مىدیدم و بوى نبوت را استشمام مىکردم.
من هنگامى که وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شیطان را شنیدم، گفتم: اى
فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از اینکه او را
نپرستند نومید و نگران است. همانا تو مىشنوى آنچه را من مىشنوم و
مىبینى آنچه را من مىبینم، جز اینکه تو پیامبر نیستى و وزیرى و به
راه خیر مىروى».( نهجالبلاغه، خطبه 192)
4 - پیامبر اکرم(ص) هنگام هجرت بهسوى مدینه، علی(ع) را انتخاب کرد
تا در جاى او بخوابد، آنگاه امانتها را به صاحبانش برگرداند و سپس با
بقیه زنان بنىهاشم بهسوى مدینه هجرت کند.( مسند احمد، ج1، ص348 ؛
تاریخ طبرى، ج2، ص99 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 4 ؛ شرح ابن ابىالحدید، ج
13، ص 262)
5 - در سنین جوانى او را به دامادى خود برگزید، و بهترین زنان عالم
یعنى فاطمه زهرا(س) را به ازدواج او درآورد. و این هنگامى بود که
خواستگارى ابوبکر و عمر را رد نموده بود.( الخصائص، ح 102)
پیامبر(ص) بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج کسى درآوردم که در
اسلام از همه پیشتر و در علم از همه بیشتر و در حلم از همه عظیمتر
است».( مسند احمد، ج 5، ص 26)
6 - در غالب جنگها پرچم مسلمانان یا تنها مهاجرین به دست على بن
ابىطالب(ع) بود.( الإصابة، ج2، ص30)
7 - در حجّةالوداع در هدى و قربانىِ پیامبر(ص) شریک شد.( کامل
ابناثیر، ج 2، ص 302)
8 - پیامبر(ص) در طول مدّت حیاتش او را امتیاز خاصّى داده بود، که
احدى در آن شریک نگشت یعنى اجازه داده بود که علی(ع) ساعتى از سحر نزد
او بیاید و با او مذاکره کند.( الخصائص، ح 112)
امام علی(ع) مىفرمود: من با پیامبر(ص) شبانهروز دو بار ملاقات
مىکردم: یکى در شب و دیگرى در روز.( السنن الکبرى، ج 5، ص 1414، ح
8520
9 - هنگام نزول آیه شریفه {وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ}؛ «و
اهلت را بر نماز امر کن.» پیامبر(ص) هر روز صبح هنگام نماز کنار خانه
علی(ع) مىآمد و مىفرمود: «الصلاة، رحمکم اللَّه {إِنَّما یُرِیدُ
اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ
یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً}».( تفسیر قرطبى، ج 11، ص 174 ؛ تفسیر فخر
رازى، ج 22، ص 137 ؛ روح المعانى، ج 16، ص 284)
10 - در جنگ خیبر بعد از آن که ابوبکر و عمر کارى از پیش نبردند،
پیامبر(ص) فرمود: پرچم را به کسى خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد
و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد
کرد، باز نمىگردد تا آنکه خداوند به دست او فتح و پیروزى برساند.
آنگاه علی(ع) را خواست، و پرچم را به دست او داد و برایش دعا کرد. و
پیروزى به دست علی(ع) حاصل شد.( سیره ابنهشام، ج 3، ص 216 ؛ تاریخ
طبرى، ج 3، ص 12 ؛ کامل ابناثیر، ج 2، ص 219)
11 - پیامبر(ص) ابوبکر را با سوره برائت، امیر بر حجّاج نمود،
آنگاه به امر خداوند علی(ع) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست
او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ کند. پیامبر(ص) در پاسخ اعتراض
ابوبکر فرمود: من امر شدم که خودم این سوره را ابلاغ کنم یا به کسى که
از من است بدهم تا او ابلاغ نماید».( مسند احمد، ج 1، ص 3 ؛ سنن ترمذى،
ج 5، ح 3719 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ح 8461)
12 - برخى از اصحاب درى را به سوى مسجد باز کرده بودند که پیامبر(ص)
دستور داد تا همه درها بسته شود بهجز در خانه علی(ع).( مسند احمد، ج
1، ص 331 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 3732 ؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 374)
13 - عائشه مىگوید: رسول خدا(ص) هنگام وفات خود فرمود: حبیبم را
صدا بزنید که بیاید. ابوبکر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(ص) به او
افتاد سر خود را به زیر افکند. باز صدا زد: حبیبم را بگویید تا بیاید.
عمر را خواستند. هنگامى که پیامبر(ص) نگاهش به او افتاد سر را به زیر
افکند. سوّمین بار فرمود: حبیبم را بگویید تا بیاید. علی(ع) را صدا
زدند. هنگامى که آمد، کنار خود نشانید و او را در پارچهاى که بر رویش
بود، گرفت در این حال بود تا آن که رسول خدا(ص) دست در دستان علی(ع) از
دنیا رحلت نمود.( الریاض النضرة، ص 26 ؛ ذخائرالعقبى، ص 72)
امّسلمه نیز مىگوید: رسولخدا(ص) هنگام وفاتش با علی(ع) نجوا مىنمود
و اسرارى را به او بازگو مىکرد و در اینحال بود که از دنیا رفت. لذا
علی(ع) نزدیکترین مردم به رسولخدا(ص) از حیث عهد و پیمان است.(
مستدرک حاکم، ج 3، ص 138 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 300)
14 - ترمذى از عبداللَّه بن عمر نقل مىکند که پیامبر اکرم(ص) بین
اصحاب خود عقد اخوت بست. علی(ع) در حالى که گریان بود خدمت رسولخدا(ص)
آمد و عرض کرد: اى رسول خدا، بیناصحاب خود عقد اخوّت بستید ولى میان
من و کسى عقد اخوت نبستید؟ رسول خدا(ص) فرمود: «تو برادر من در دنیا و
آخرتى!»
توجه خاص پیامبر(ص) به علی(ع) جهتى جز آماده کردن علی(ع) براى خلافت
نداشت، و این که نشان دهد تنها کسى که براى این پست و مقام قابلیّت
دارد امام علی(ع) است.
ب: تصریح بر ولایت و امامت
تدبیر دیگر پیامبر اکرم(ص) این بود که در طول 23 سال بعثت هر جا که
موقعیت را مناسب مىدید یادى از ولایت امام علی(ع) و جانشین خود کرده،
و مردم را به این مسئله مهمّ تذکّر مىداد. که از جمله آنها نص غدیر
است.
ج - تدابیر عملى
پیامبر اکرم(ص) در آخر عمر خود نیز براى تثبیت خلافت امام علی(ع)
راههایى را عملى کردند تا شاید جلوى مکر و حیله دیگران را در غصب
خلافت بگیرند، ولى متأسفانه این تدابیر اثرى نداشت، زیرا گروه مخالف،
چنان قوى بود که نگذاشت این تدبیرهاى پیامبر(ص) عملى شود. در اینجا به
چند نمونه از تدابیر عملى اشاره خواهیمکرد:
1 - بلند کردن دست امام علی(ع) در روز
غدیر خم
پیامبر اکرم(ص) براى بهجا آوردن آخرین حج که به حجةالوداع معروف شد با
جماعت زیادى از اصحاب به سوى مکه حرکت کرد. در سرزمین عرفات براى مردم
خطبهاى ایراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفى کند
تا امّت بعد از خود به گمراهى و فتنه و آشوب نیفتد. ولى گروه مخالف
بنىهاشم که با خلافت اهل بیت: دشمنى مىورزیدند در کمین بودند تا
مبادا در آن جمع عظیم، پیامبر(ص) مطلبى بگوید و توطئههاى آنان نقش بر
آب شود. جابر بن سمره سوائى مىگوید: من نزدیک پیامبر(ص) بودم تا سخنان
او را بشنوم. حضرت در خطبهاش اشاره به خلفا و امیرانى بعد از خود نمود
و فرمود: «امامان و خلفا و جانشینان بعد از من دوازده نفرند». جابر
مىگوید: پیامبر(ص) به اینجا که رسید عدهاى شلوغ کردند به حدّى که من
نفهمیدم پیامبر(ص) چه گفت. از پدرم که نزدیکتر بود پرسیدم؟ گفت:
پیامبر(ص) در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قریشند».
شگفتا هنگامى که به مُسند جابر بن سمره در «مسند احمد» مراجعه مىکنیم،
مىبینیم تعبیراتى از جابر آمده که سابقه نداشته است. در برخى از
روایات جابر بن سمره آمده: هنگامى که سخن پیامبر(ص) به این نقطه رسید
فرمود: «جانشینان بعد از من دوازده نفرند» مردم فریاد زدند. در بعضى
دیگر آمده «تکبیر گفتند» و در برخى دیگر: «شلوغ کردند» و در برخى دیگر:
«بلند شده و نشستند».
جمع این روایات که همگى از یک راوى است به این است که در آن مجلس طیف
مخالف دستههایى را براى بر هم زدن مجلس قرار داده بودند تا نگذارند که
پیامبر(ص) به مقصود خود در امر خلافت و جانشینى برسد. و این دستهها
درصدد برآمدند تا هر کدام به نحوى جلسه را بر هم زنند که در این امر
نیز موفّق شدند.
پیامبر اکرم(ص) براى آن که بتواند با گفتار خود امر خلافت را در این
مرکز بزرگ تبیین و تثبیت کند مأیوس شد. و به فکر مکانى دیگر برآمد، تا
با اجراى عملى، امر خلافت را براى امام علی(ع) تثبیت نماید. از آن رو
بعد از پایان اعمال حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند، مردم را در
سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام، امورى را به عنوان
مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبر(ص) مىدانست که این
بار نیز منافقین در کمیناند تا نگذارند امر خلافت حضرت علی(ع) تثبیت
شود، ولى آن حضرت(ص) تدبیرى عملى اندیشید که همه نقشهها را بر باد
داد، و آن اینکه دستور داد تا سایهبانهاى هودج شتران را روى هم
بگذارند، آنگاه خود و علی(ع) بر بالاى آن قرار گرفتند؛ به طورى که
همگى آن دو را مىدیدند. پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتى چند و
اقرارهاى اکید از مردم، آنگاه دست علی(ع) را بلند کرد و از جانب
خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.
منافقان با این تدبیر پیامبر(ص) که قبلاً فکر آن را نکرده بودند، در
مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود
عکسالعملى انجام دهند.
2 - فرستادن لشکر اسامه
پیامبر(ص) در بستر بیمارى است، در حالى که بر امت خود سخت نگران
مىباشد؛ نگران اختلاف و گمراهى؛ نگران اینکه تمام تدابیر او بر هم
ریزد؛ نگران اینکه مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود.
پیامبر(ص) مضطرب است، دشمنى بزرگ چون روم در پشت مرزهاى اسلامى کمین
نموده تا صحنه را خالى ببیند و با ضربهاى سهمگین مسلمین را از پاى
درآورد.
پیامبر(ص) وظایف مختلفى دارد؛ از سویى باید با دشمن بیرونى مقابله کند،
لذا تأکید فراوان داشت تا لشکرى را براى مقابله با آنان گسیل دارد، از
طرفى دیگر خلیفه و جانشین به حقّ باید مشخص شده و موقعیّت او تثبیت
گردد، ولى چه کند؟ نهتنها با دشمن بیرونى دست به گریبان است بلکه با
طیفى از دشمنان داخلى نیز که درصددند تا نگذارند نقشهها و تدابیر
پیامبر(ص) در مسئله خلافت و جانشینى عملى شود، نیز روبهروست.
پیامبر(ص) براى عملى کردن تدبیر خود دستور مىدهد همه کسانى که آمادگى
جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او
بپیوندند. ولى مشاهده مىکند که عدهاى با بهانههاى واهى عذر آورده و
از لشکر اسامه خارج مىشوند و به او نمىپیوندند. گاهى بر پیامبر(ص)
اعتراض مىکنند که چرا اسامه را، که فردى جوان و تازهکار است، به
امیرى لشکر برگزیده است، در حالى که در میان لشکر افرادى کارآزموده
وجود دارد؟
پیامبر(ص) با اعتراض بر آنها و اینکه اگر بر فرماندهى اسامه خرده
مىگیرید، قبلاً بر امارت پدرش هم ایراد مىکردید، سعى بر آن داشت که
جمعیّت را از مدینه خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید. حتّى کار به
جایى رسید که وقتى پیامبر(ص) نافرمانى عدهاى از جمله عمر و ابوبکر و
ابوعبیده و سعد بن ابىوقاص و برخى دیگر را دید که امر او را در ملحق
شدن به لشکر اسامه امتثال نمىکنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: «خدا
لعنت کند هر کسى را که از لشکر اسامه تخلّف نماید». ولى در عین حال(
ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 23)
برخى به دستورهاى اکید پیامبر(ص) توجهى نمىکردند. و گاهى به بهانه این
که ما نمىتوانیم دورى پیامبر(ص) را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به
دستور پیامبر(ص) سرپیچى مىکردند.
ولى حقیقت امر چیز دیگرى بود؛ آنان مىدانستند که پیامبر(ص)، علی(ع) و
برخى از اصحاب خود را که موافق با بنىهاشم و امامت و خلافت امام
علی(ع) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد
از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی(ع) بیعت نمایند و خلافت از دست
آنان خارج شود، ولى عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوى که شده
از انجام این عمل جلوگیرى کنند، و نگذارند که عملى شود.
این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبر(ص) اسامه را که جوان
تازهکار و کم سنّ و سال است، به فرماندهى لشکر برگزید و به پیشنهاد
کنار گذاشتن او از فرماندهى لشکر به حرف هیچ کس توجهى نکرده بلکه بر
امیرى او تأکید نمود؟ نکتهاش چیست؟
پیامبر(ص) مىدانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت على بن
ابىطالب(ع) به بهانههاى مختلف از جمله جوانى على بن ابىطالب(ع) خرده
مىگیرند؛ خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت
است، نه به سنّ، بعد از من نباید در امامت علی(ع) به عذر اینکه علی(ع)
کم سن و سال است، اعتراض کرده و حقّ او را غصب نمایند. اگر کسى لایق
امارت و خلافت است، باید همه -پیر و جوان، زن و مرد- مطیع او باشند،
ولى -متأسفانه- این تدبیر پیامبر(ص) هم عملى نشد و با بر هم زدن لشکر و
خارج شدن از آن به بهانههاى مختلف نقشههاى پیامبر(ص) را بر هم زدند.
( ر.ک: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66 ؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 391 ؛
کنزالعمال، ج 5، ص 313 ؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 93 ؛ شرح ابن
ابىالحدید، ج 2، ص 21 ؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 111 ؛ تاریخ ابنخلدون، ج
2، ص 484 ؛ سیره حلبیه، ج 3، ص 207)
مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهاى پیامبر
اکرم(ص) نکرده است آنجا که مىفرماید: {وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ
فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا}؛ «آن چه را که رسول
دستور دهد بگیرید و آن چه را که از آن نهى کند واگذارید.»( سوره حشر،
آیه 7)
و نیز مىفرماید: {فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ
فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً
مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً}؛ «نه چنین است قسم به خداى
تو که( سوره نساء، آیه 65)
اینان به حقیقت اهل ایمان نمىشوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها
تو را حاکم کنند و آنگاه هر حکمى که کنى هیچگونه اعتراض در دل
نداشته، کاملاً از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.»
3 - دعوت به نوشتن وصیت
بعد از آنکه پیامبر(ص) مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به
بیرون مدینه عملى نشد، در صدد برآمد که تمام سفارشهاى لفظى را در باب
امامت علی(ع) که در طول 23سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیتنامهاى
مکتوب کند. از همینرو در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفاتش در حالى
که در بستر آرمیده بود و از طرفى نیز حجره پیامبر(ص) مملوّ از جمعیّت و
گروههاى مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود: «کتابى بیاورید تا در
آن چیزى بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید.» بنىهاشم و
همسران پیامبر(ص) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم براى
نوشتن وصیتنامه رسول خدا(ص) داشتند. ولى همان طیفى که در سرزمین عرفات
مانع شدند تا پیامبر(ص) کلام خود را در امر امامت خلفاى بعدش بیان
بفرماید، در حجره پیامبر(ص) نیز جمع بودند و از عملى شدن دستور
پیامبر(ص) جلوگیرى کردند. عمر یک لحظه متوجه شد که اگر این وصیت مکتوب
شود تمام نقشهها و تدبیرهایش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفى
مخالفت دستور پیامبر(ص) را صلاح نمىدید. لذا درصدد چارهاى برآمد و به
این نتیجه رسید که به پیامبر(ص) نسبتى دهد که عملاً و خود به خود نوشتن
نامه و وصیت بىاثر گردد. از اینرو به مردم خطاب کرده گفت: «نمىخواهد
صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر(ص) هذیان مىگوید! کتاب خدا ما را بس است!»
این جمله را که طرفداران عمر و بنىامیه و قریش از او شنیدند، آنان نیز
تکرار کردند. ولى بنىهاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند.
پیامبر(ص) با این نسبت ناروا، که همه شخصیت او را زیر سؤال مىبرد، چه
کند؟ چارهاى ندید جز اینکه آنان را از خانه خارج کرده و فرمود: «از
نزد من خارج شوید، سزاوار نیست که نزد پیامبر(ص) نزاع شود!».( ر.ک:
صحیح بخارى: کتاب المرضى، ج 7، ص 9 ؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، ج 5، ص
75 ؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992)
تعجب اینجاست که طرفداران عمر بن خطاب و به طور کلّى مدرسه خلفا براى
سرپوش گذاشتن بر این نسبت ناروا از طرف عمر به پیامبر اکرم(ص)، هنگامى
که اصل کلمه را که همان «هجر - هذیان» باشد مىخواهند نقل کنند، آن را
به جمعیت نسبت داده مىگویند: «قالوا: هجر رسول اللَّه». و هنگامى که
به عمر بن خطاب نسبت مىدهند مىگویند: «قال عمر: انّ النبیّ قد غلب
علیه الوجع». ولى کلام ابوبکر جوهرى در کتاب «السقیفه» مطلب را روشن
مىسازد که: شروع نسبت هذیان از جانب عمر بوده و طرفداران او به متابعت
از این جمله را به پیامبر(ص) نسبت دادند. جوهرى اینگونه نسبت را از
ناحیه عمر نقل مىکند: «عمر جملهاى گفت که مضمون و معناى آن این است
که پیامبر(ص) درد مرض بر او غلبه کرده است». پس معلوم مىشود که تعبیر
عمر چیز دیگرى بوده که به جهت قباحت آن نقل به معنا کردهاند. متأسفانه
بخارى و مسلم و دیگران اصل کلمه را نقل نکردهاند و نقل به معنا و
مضمون را آوردهاند. گر چه از کلام ابن اثیر در «النهایة» و ابن
ابىالحدید استفاده مىشود که نسبت هذیان را مستقیماً خود عمر داده
است.
لکن به هر تقدیر پیامبر اکرم(ص) بعد از بیرون کردن گروه مخالف و خالص
شدن اصحاب وصیت خود را آن طور که باید بیان نمود، و طبق نصّ سلیم بن
قیس با وجود برخى از اصحاب بر یکایک اهلبیت: وصیت کرده و آنان را به
عنوان خلفاى بعد از خود معرفى کرد.( کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 658)
اهل سنت نیز در کتابهاى حدیثى خود به این وصیت اشاره کردهاند، ولى
اصل موضوع را مبهم گذاردهاند.
ابنعباس در پایان آن حدیث مىگوید: «پیامبر در آخر امر، به سه مورد
وصیت نمود: یکى آنکه مشرکین را از جزیرةالعرب بیرون برانید. دیگر
آنکه به کاروانها همانگونه که من اجازه ورود دادم، اجازه دهید. ولى
در خصوصِ وصیت سوّم سکوت کرد. و در برخى از احادیث دیگر آمده است:
آنرا فراموش کردم.( صحیح بخارى، کتاب مغازى، باب 78 ؛ صحیح مسلم، کتاب
وصیّت، باب 5)
سابقه نداشته است که در حدیثى ابنعباس بگوید: این قسمت از آن را
فراموش کردهام یا آن را نقل نکند. این نیست مگر خوف و ترس ابنعباس از
عمر بن خطاب، زیرا به طور حتم وصیت سوّم به ولایت و خلافت و امامت امام
علی(ع) و اهلبیت پیامبر: بوده است، ولى از آنجا که ابنعباس از عمر
مىترسید، از نشر آن جلوگیرى کرد. همانگونه که در زمان حیات عمر بن
خطاب نتوانست با نظر عمر بن خطاب در مسئله عول و تعصیب مخالفت کند، تا
اینکه بعد از فوت او حقّ را بیان کرد و هنگامى که از او در تأخیر بیان
حکم سؤال کردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بیمناک بودم.
چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیرى کرد؟
این سؤال در ذهن هرکس خطور مىکند که چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش
نگذاشتند قصد و تدبیر پیامبر(ص) عملى شود؟ مگر پیامبر(ص) نوید نگهدارى
امّت از ضلالت را تا روز قیامت نداده بود؟ چه بشارتى بالاتر از این؟ پس
چرا با این کار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از این سعادت محروم کردند؟
چه بگوییم که حبّ جاه و مقام و کینه و حسد گاهى بر عقل چیره مىشود و
نتیجهگیرى را از عقل سلب مىکند. مىدانیم که عمر چه نیّاتى در سر
مىپروراند. او مىدانست که پیامبر(ص) براى چه از مردم کاغذ و دوات
مىخواهد، او بهطور حتم مىدانست که پیامبر(ص) قصد مکتوب کردن
سفارشهاى لفظى خود در امر خلافت على بن ابىطالب(ع) و بقیه اهلبیت:
را دارد، از همین رو مانع نوشتن این وصیّت مىشود. این صرف ادعا نیست
بلکه مىتوان براى آن شواهدى قطعى ادعا نمود که به دو نمونه از آن
اشاره مىکنیم:
1 - عمر بن خطاب در اواخر زندگانى پیامبر(ص) مکرر حدیث ثقلین به گوشش
رسیده بود؛ در آن حدیث، پیامبر(ص) مىفرماید: من دو چیز گرانبها در
میان شما به ارمغان مىگذارم که با تمسک به آن دو هرگز گمراه نخواهید
شد. این تعبیرِ «گمراهنشدن» را چندین بار عمر درباره کتاب و عترت
شنیده بود. در حجره پیامبر(ص) هنگام درخواست کاغذ و دوات نیز همین
تعبیر را از زبان پیامبر(ص) شنید که مىفرماید: «نامهاى بنویسم که بعد
از آن گمراه نشوید». فوراً عمر به این نکته توجه پیدا کرد که:
پیامبر(ص) قصد دارد تا وصیت به کتاب و عترت را مکتوب دارد، لذا شدیداً
با آن به مخالفت برخاست.
2 - ابنعباس مىگوید: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من
کرده گفت: بر تو باد خونهاى شتران اگر آنچه از تو سؤال مىکنم کتمان
نمایى! آیا هنوز على در امر خلافت، خود را بر حق مىداند؟ آیا گمان
مىکند که رسولخدا(ص) بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آرى. این را از پدرم
سؤال کردم؛ او نیز تصدیق کرد... عمر گفت: به تو بگویم: پیامبر(ص) در
بیماریش خواست تصریح به اسم علىّ (به عنوان امام و خلیفه) کند، من مانع
شدم...».( شرح ابن ابىالحدید، ج 12، ص 21)