فخرالدين رازى
فخرالدين رازى در قسمتى از كتاب
نهاية العقول بر جاده انصاف آمده و بر
اصحاب خود اعتراض كرده كه هرگاه نبى (ص ) در هدايت امت اين مقدار
اهتمام داشته كه در جزيى ترين موضوع 36 وظيفه مستحب بيان فرمايد و اين
امور سهل جزيى را براى امت بى تكليف نگذارد، چگونه مى تواند از دنيا
رحلت كند و وصى و خليفه اى كه حافظ احكام شرع و دين و بيضه اسلام و
سعادت امت به متابعت و شقاوتشان به مخالفت او منوط باشد نصب نكند و اين
امر مهم را مهمل گذارد و تعقيب اين امر كه به پايه تالى نبوت و ثانى
رسالت است ، به اقتضاى راى ملت و مقتضيان اختيار ايشان تقويض نمايد
چنان كه طريقه اهل سنت است . اگر كسى از خرمن عقل يك جو بهره داشته
باشد هرگز اين قول باطل را باور ندارد و تجويز اين احتمال محال را
نهايت حماقت طبع و سفاهت نفس و منتهاى سخافت عقل مى شمرد. همانا عقل
صريح مستقيم حكم كند كه در قانون ، حكمت بالغه و عنايت اولى واجب است
كه امام خلق و خليفه رسول اللّه از جانب خدا جناب مقدس ربوبى منصوب و
به نص صريح الهى منصوص و بر حس استحقاق ذاتى و كمال نفس قدسى در فطرت
اولى و انصاف به ملكات ملكيه و اضعاف كمالات بشريه در فطرت ثانيه به
اين درجه عاليه مخصوص باشد چنانچه مذهب شيعه است منكر اين حقيقت در نظر
صاحب نظران از دايره بصيرت عقلى خارج و از حوزه استقامت حليت فطرت
انسانى بيرون مى ماند.
(73)
گواهى به ولايت على (ع ) (شهادت ثالثه )
گواهى و تصديق امامت و ولايت على (ع ) بعد از شهادت به يگانگى
خدا و رسالت پيامبر(ص )، شهادت ثالثه خوانده مى شود و آن اذان و اقامه
گفتن اشهد ان عليا ولى اللّه است . و اين
، اوج اعتلاى يك ملت است كه بدان درجه از رشد و كمال برسد، كه نمازش با
گواهى بر وحدانيت خدا و رسالت نبى اكرم (ص ) و ولايت امير مومنان آغاز
شود. اگر بخواهيم به اهميت و جايگاه اين شهادت پى ببريم لازم است ،
بدانيم كه ريشه و اصالت آن به زمان پيغمبر اكرم (ص ) مى رسد كه آن حضرت
آن را تاييد و تقرير فرموده است و جمعى از اصحاب بزرگ پيامبر(ص ) بر آن
مداومت داشتند. شيخ عبداللّه مراغى ، دانشمند اهل سنت ، مى نويسد:
سلمان فارسى در زمان رسول اكرم (ص ) در اذان و اقامه ، بعد از شهادت بر
خدا و رسول (ص )، شهادت بر ولايت على (ع ) مى داد، گروهى از ياران
پيامبر(ص ) به حضور او شتافته عرض كردند: يا رسول اللّه امروز چيز
شگفتى كه تا كنون به گوشمان نخورده بود، شنيديم ! حضرت فرمود: چه
شنيديد؟ گفتند: سلمان را ديديم كه در اذان ، بعد از شهادت به رسالت
پيامبر(ص ) به ولايت على بن ابى طالب ، شهادت مى داد. پيامبر(ص )
فرمود: چيز خوبى شنيديد.و وقتى همين
موضوع را درباره ابوذر حضور پيامبر(ص ) عرض كردند، پيامبر خدا(ص )
فرمود: مگر فراموش كرديد كه در عيد غدير خم گفتم :
من كنت مولاه فهذا مولاه ؛ هر كس را من مولاى
اويم ، على نيز مولاى اوست . هر كس اين پيمان را بشكند جز به
خودش آسيب نمى رساند. آنچه در اين بيان ، قابل دقت است اينكه ، سلمان
با آن درجه اخلاص و نزديكى به پيامبر(ص ) كه رسول حق (ص ) درباره اش
فرمود: سلمان از ما اهل بيت (ص ) است و
ابوذر با آن صدق و راستى گفتارش كه پيامبر(ص ) درباره اش فرمود:
آسمان سايه نيفكند و زمين بر پشت خود نديده كسى
را كه راستگوتر و باوفاتر از ابوذر باشد. آيا مى شود آنان بدون
اجازه پيامبر چنين كنند؟ و خودسرانه چيزى به اجراى اذان اضافه كنند كه
بدعت شود؟ تحقيقا كارى كه آنها انجام مى دادند با تاييد و تقرير
پيامبر(ص ) بوده است . در دوران خلافت بنى اميه و بنى عباس ، دوستان
اهل بيت (ص ) در شدت فشار و ستم قرار داشتند و قدرت بيان شهادت ثالثه
نداشتند و دشمنان اهل بيت (ص ) بودند كه در اذانها و قنوتها و خطبه هاى
نماز جمعه به امير مومنان ناسزا مى گفتند و اين شعار خطبا و ائمه جمعه
بود تا آن كه عمروبن عبدالعزيز اين بدعت را برداشت .
پيروان غدير (شيعه )
شيعه به معناى پيروان و ياران است . شيعة
الرجل : اتباعه و انصاره . جمع آن ،
اشياع و شيع بر وزن عنب است .
(74) در قرآن نيز آمده است :
فوجد فيها رجلين يقتلان هذا من شيعة و هذا من عدوه ؛
(75) موسى در شهر، دو مرد ديد كه مقتله مى كردند: يكى
از پيروان و ديگرى از دشمنانش بود. راغب در كتاب
مفردات ، شياع را به معناى انتشار و نيرومند دانسته است شيعه
كسانى اند كه شخص به واسطه آنها نيرومند مى شود. طبرسى در ذيل آيه
ثم لننزعن من كل شيعة
ايهم اسد على الرحمن عتيا
(76) گفته است : شيعه جماعتى است كه در امرى به
يكدگر يارى كنند. قول راغب و طبرسى ، مخالف آنچه از اقرب ، نقل شده
نيست ، زيرا جماعت در اثر پيروى از يكديگر، به هم يارى مى كنند و در
اثر پيروى و تبعيت ، شخص به وسيله آنها تقويت مى شود. شيع ، جمع شيعه و
به معناى فرقه هاست ، در قرآن هم آمده است : و
لقد ارسلناه من قبلك فى شيع الاولين
(77) مجمع البيان در ذيل آيه فوق مى گويد: اصل
آن از مشايعت به معناى متابعت است ، گويند: شايع
فلان فلانا على امره يعنى در كارش از او پيروى كرد. از آن جمله
است شيعه على (ع )، و آنها كسانى اند كه در كار آن حضرت از وى متابعت
نموده و به امامتش گردن نهادند.
(78) ابن منظور - يكى از دانشمندان اهل سنت - در كتاب
لسان العرب در معناى شيعه مى گويد:
شيعه ، گروهى است كه دوستدار خاندان پيامبر(ص )
و هوادار آنهاست .
(79) دكتر سعيد عبدالفتاح عاشور، به هنگام بررسى
اين بخش از كتاب لسان العرب ، مى نويسد: هر گاه
شيعه به معناى دوستدار خاندان پيامبر(ص ) باشد، كدام مسلمانى است كه
خواهان شيعه نباشد. برخى از نويسندگان و مورخان ، پيدايش شيعه
را پس از رحلت رسول اكرم (ص ) و يا پس از قتل عثمان دانسته و برخى
فراتر رفته ، تكوين مذهب شيعه را در ايام طلحه و زبير، دانسته اند، در
حالى كه ما معتقديم ، شخص رسول اكرم (ص ) مذهب تشييع را ايجاد كرده و
در نخستين روزهاى بعثت ، كه بنى هاشم را بر اساس آيه
و انذر عشيرتك الاقربين دعوت كرد، فرمود:
هر كه از شما با من بيعت كند جانشين من خواهد بود و كسى جز على (ع )
پاسخ مثبت به حضرتش نداد،
(80) از آن روز، پيروان واقعى حضرتش ، مشخص و متمايز
گرديدند، پيامبر اكرم (ص ) در آن مناسبت و در مناسبتهاى گوناگون ديگر
تا حجة الوداع ، تنها و تنها على را برادر، وارث ، وزير، وصى ، خليفه و
جانشين خود معرفى كرد و به مردم فهماند كه هر كس را او مولايش است ، پس
على نيز مولا و سرور اوست و بايد از او فرمان ببرد و ولايتش را بپذيرد.
و بى گمان اهل سنت واقعى ، كسانى هستند كه در روز نخست ، پيغام مولا و
رهبرشان ، رسول خدا(ص ) را با دل و جان شنيدند و پذيرفتند و در برابر
نص صريح او، اجتهاد نكردند و با پيامبر، مخالفت نورزيدند و پيروى از
على را مانند پيروى از رسول خدا(ص ) واجب و لازم دانستند: انما وليكم
اللّه و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و هم
راكعون .
(81) جالب اينجاست ، روايتهايى كه پيامبر در آنها دستور
پيروى از على داده را داده است . و على را به عنوان وصى ، ولى ، و
خليفه خود تعيين كرده است ، در مصادر اهل سنت ، صدها روايت است و با
اين حال ، نه تنها به آن اهميت نداده ، بلكه آن را رها كرده و از آن مى
گذرند. رسول اكرم (ص ) بر واژه شيعه
اصرار داشته و على را شيعه خود دانسته و رستگارى و سعادت دنيا و آخرت و
بشارت به بهشت را در شيعيان على ، منحصر نموده است ، و اصلا اين نام
مقدس را آن حضرت بر پيروان على گذارده ، نه اينكه پس از وفاتش ،
نامگذارى شده باشد. حال در برابر اين روايتها كه شيعيان على را مى
ستايد و متجاوز از 120 مورد در مصادر قطعى و موثق اهل سنت آمده است ،
آنان چه پاسخى دارند و چگونه آن را با وضعيت خويش منطبق مى دانند، خود
بايد پاسخگو باشند، و يا اينكه سر تسليم و اطاعت را فرود آورده و اين
سخنان حضرت رسول اكرم (ص ) را نيز مانند ديگر سخنانش ، با قلبى پاك و
عارى از هر كينه و تعصبى ، بپذيرند - و چنين توقع بجايى هم از حق جويان
هست - چه اينكه در كتاب خدا آمده است :
و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى
(82) او هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد و سخنش جز
وحى منزل نيست . و در آيه ديگرى مى فرمايد:
و ما آتاكم الرسول فخذوه
و ما نها كم فانتهوا ،
(83) و هرچه از رسول خدا به شما رسيد، به آن عمل كنيد و
از هر چه شما را بازداشت ، امتناع ورزيد. آرى ، رسول اكرم (ص )
در موارد گوناگونى ، شيعيان على را ستوده و آنان را بشارت به بهشت برين
و رستگارى ، داده است . جالب است كه بيشتر اين احاديث در كتابهاى معتبر
حديث و تفسير اهل سنت آمده است كه براى نمونه به برخى از آنها اشاره مى
شود:
1 - هيثمى در كتاب مجمع الزوائد روايت
كرده است كه رسول خدا(ص ) به على فرمود:
انت و شيعتك تردون على الحوض رواة مرويين مبيضه
وجوهكم ، و ان اعداءك يردون على الحوض ظماء مقمحين ،(84)
تو و شيعيانت بر حوض من وارد مى شويد در حالى كه سيراب و شادكام و رو
سفيد هستيد و همانا دشمنانت بر حوض من وارد مى شوند در حالى كه تشنه لب
و اندوهگين اند.
2 - ابو سعيد خدرى از ام سلمه نقل مى كند كه رسول خدا(ص ) به
على فرمود: انت و اصحابك فى الجنة . انت و شيعتك
فى الجنة . يا على تو يارانت در بهشت هستيد، تو و شيعيانت در
بهشت هستيد.
3 - ابن عدى و ذهبى نيز، كه هر دو از علماى بزرگ اهل سنت اند در
كتابشان از رسول خدا(ص ) نقل كرده اند كه به على فرمود:
اما انك يا ابن ابى طالب و شيعتك فى الجنة
(85)
4 - احمد بن محمد فقيه طبرى در فضايل به اسنادش از طاوس ، از ابن عباس
نقل كرده است كه رسول خدا(ص ) به على فرمود: لو
اجتمعت الخلائق على ولايتك لما خلق اللّه النار ولكن انت و شيعتك
الفائزون يوم القيامة اگر تمام آفريدگان بر ولايتت اجتماع مى
كردند، خداوند هرگز جهنم را نمى آفريد و همانا تو و شيعيانت ، رستگاران
روز رستاخيز هستيد.
5 - در كشف الغمة ، ابوبكر بن مردويه به اسنادش از ابو هريره نقل كرده
كه رسول خدا(ص ) به على فرمود: انت معى و شيعتك
فى الجنة . تو و شيعيانت همراه من در بهشت هستيد. سپس رسول خدا
اين آيه را تلاوت فرمود: اخوانا على سرر
متقابلين برادرانى كه رو به روى يكديگر بر تختهاى بهشتى تكيه
زده اند.
6 - در كنز الكراجكى ، و كفاية الطالب حديثى از جابر بن عبداللّه نقل
كرده اند كه رسول خدا به على فرمودند: و ان
شيعتك على منابر من نور مبيضه وجوههم حولى اشفع و يكونون غدا فى الجنة
جيرانى
(86) همانا شيعيانت با سيمايى نورانى بر منبرهايى از
نور گرداگرد من (در روز رستاخيز) خواهند بود و من شفاعتشان خواهم كرد و
آنان فردا در بهشت همسايگان من اند.
7 - در امالى از سنانى ، از اسدى ، طى روايتى از على (ع ) نقل كرده است
كه رسول خدا فرمود: يا على ! همانا تو وصى ، خليفه ، وزير، وارث و پدر
فرزندان من هستى و شيعيانت شيعيان من و دوستانت دوستان من و دشمنانت
دشمنان من .... خوشا به كسى كه از تو پيروى كرد و چه بدبخت شد كسى كه
با تو دشمنى نمود. و بى گمان فرشتگان ، با ولايت و محبت تو به خداى
متعال نزديك مى شوند. به خدا قسم ياران و دوستانت در آسمان بيشتر از
زمين هستند.
8 - ابن جرير طبرى در تفسير آيه
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير
البرية مى گويد: حافظ جمال الدين زرندى از ابن عباس نقل مى كند
كه وقتى اين آيه نازل شد رسول خدا(ص ) به على فرمود:
هو انت و شيعتك ، تاتى انت و شيعتك يوم القيامة
راضين مرضيين ...
(87) خير البريه (بهترين مردم ) تو و شيعيانت
هستيد. همانا تو و شيعيانت در روز قيامت محشور مى شويد در حالى كه از
خداوند راضى هستيد و خداوند از شما راضى خواهد بود. ابن حجر عسقلانى در
الصواعق المحرقة نيز اين حديث را آورده
است .
9 - ابن عساكر در تاريخ خود از رسول اكرم (ص ) نقل مى كند كه فرمود:
ياعلى نخستين چهار نفرى كه وارد بهشت مى شوند من
و تو و حسن و حسين هستيم و سپس ذريه ما و پس از آنها همسران ما هستند و
شيعيانمان در طرف راست و چپ ما قرار دارند.(88)
10 - در مستدرك حاكم آمده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله
فرمود:
من اصل درختم و فاطمه فرعش و على لقاحش و حسن و
حسين ميوه هايش و شيعيانمان برگهاى آن درخت اند(89)
زمينه سازى پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى
غدير
پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله
، پيش از آنكه على عليه السلام را در غدير خم
از جانب خداوند متعال به امامت ، منصوب نمايند، بارها و بارها
در مكانها و موقعيتهاى مختلف ، فضايل على عليه السلام را به عبارتهاى
گوناگونى گوشزد كرده اند. تعبيرهايى كه پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و
آله درباره على عليه السلام به كار برده اند، براى هيچ كس نفرموده
اند.
خواننده هوشيار با تاءمل در اين احاديث و سخنان گهربار پيامبر صلى
اللّه عليه و آله ، نيك در مى يابد كه منظور آن حضرت از بر شمردن اين
فضايل براى على عليه السلام چيزى جز زمينه سازى براى غدير و به دست
دادن معيارهاى براى شناخت امام آينده جامعه اسلامى نبوده است ، از نظر
عقلى نيز روشن است كه خبر دادن مردم به امر مهمى چون
امامت و انتصاب فردى براى اين مقام ،
نيازمند آن است كه اذهان مردم ، تا حدودى ، آماده باشد.
به نظر ما تنها اين سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه فرمود:
على مع الحق و الحق مع على ؛ على با حق است و حق
با على است
مى تواند معيار محكمى براى شناخت امامت و ولايت آن حضرت چه آنكه :
در خانه اگر كس است يك حرف بس است .ولى
براى آشنايى بيشتر خوانندگان با معيارهايى كه پيامبر صلى اللّه عليه و
آله به دست داده اند و زمينه چينى كه براى اين مساله مهم انجام داده
اند برخى از احاديث آن حضرت صلى اللّه عليه و آله را در اين باره نقل
مى كنيم :
1 - دوستى على عليه السلام
الف - دوستى على معيار ايمان و كفر
آنكه تو را دوست داشته باشد، مؤ من داشته باشد، مؤ من است و آن كس كه
تو را دوست نداشته باشد كافر يا منافق است
(90)
ب - دوستى على عليه السلام مصونيت از گناه
دوست داشتن على بن ابيطالب (ع ) ثوابى است كه گناه كردن هم به آن ضرر
نمى زند و دشمنى كردن با آن حضرت ، گناهى است كه كار نيك هم براى آن هم
فايده ندارد
(91).
ج - دوست على عليه السلام در بهشت با پيامبر است :
هر كس مى خواهند به زندگى من زنده باشد و به مرگ من بميرد و در جنت عدن
منزل كند و به نهالى كه خدايش كاشته بچسبد و به او بگويد: باش تا باشد
بايد دوستدار على بن ابيطالب (ع ) باشد و اوصياى از فرزندانش را پيروى
كند زيرا آنان عترت من اند و از گل من آفريده شده اند و از دشمنانشان
به خدا شكوه كنند كه منكر فضل آنهايند و قطع صلح آنها كنند...
(92).
د - دوستى على نعمت است :
دوستى على (ع ) نعمت است و پيروى از او فضيلتى است كه فرشتگان به آن
معتقدند، و صالحان گرد اويند. پس از من كسى در جهان گام ننهاد جز آنكه
على بهتر از اوست از نظر عزت و افتخار و دليل راه از نه سخت است و نه
شتاب كار نه سهل انگار در تباهى و نه عناد ورز، زمين او را حمل مى كند
و گرامى مى دارد
(93).
ه - دوستى على (ع ) وسيله پذيرش اعمال :
آگاه باش كسى كه على را دوست داشته باشد خداوند نماز و روزه و نماز شب
او را قبول مى كند، و خدا تمام كارهاى او را مى پذيرد و دعاى او را
اجابت مى كند. آگاه باشد كسى كه على (ع ) را دوست داشته باشد فرشتگان
براى او طلب آمرزش مى كنند. كسى كه به فضيلتى از فضايل على (ع ) گوش
كند خداوند همه گناهان او را كه به وسيله گوش خود انجام داده مى بخشد
(94).
و - دوستى با على (ع ) دوستى با پيامبر (ص ):
آگاه باش كسى كه على (ع ) را دوست داشته باشد يعنى مرا دوست دارد و كسى
كه مرا دوست داشته باشد خدا از او راضى است و كسى كه خدا از او راضى
باشد بهشت را به او پاداش مى دهد(95).
2 - على همراه با قرآن :
على همراه با قرآن است و قرآن همراه على است ، اين دو از هم جدا نمى
شوند تا اينكه در حوض به من وارد شوند
(96).
3 - على (ع ) همچون سوره توحيد:
اى على ! تو مانند سوره قل هو اللّه احد هستى هر كس كه تو را قلبا دوست
داشته باشد مثل اين است كه ثلث قرآن را خوانده باشد وكسى كه تو را قلبا
دوست داشته باشد و با زبانش هم به تو كمك كند مانند اين است كه دو ثلث
قرآن را خوانده است و كسى كه تو را با دل و زبان دوست داشته باشد و با
دستش هم كمك كند مثل اين است كه همه قرآن را خوانده باشد(97).
4 - على (ع ) پدر امت :
حق على (ع ) بر امت اسلامى مانند حق پدر بر فرزند است
(98).
5 - على و شيعيانش پيروزند:
براستى على (ع ) و پيروان او در روز قيامت رستگارند.
6 - نام على (ع ) صداى در بهشت :
روى در بهشت ، حلقه اى از ياقوت سرخ بر طلاى ناب است وقتى كه اين حلقه
بر در بهشت زده شود، از آن صداى يا على شنيده مى شود(99).
7 - على (ع ) اولين بهشتى :
على (ع ) اولين كسى است كه وارد بهشت مى شود(100).
8 - سيراب از چشمه سلسبيل :
حضرت على (ع ) اولين كسى است كه از چشمه سلسبيل و زنجبيل خواهد نوشيد و
على و شيعيانش ، پيش خدا جايى دارند كه همه از اولين و آخرين ، حسرت آن
را خواهند خورد
(101).
9 - على (ع ) شخصيت ناشناخته :
اى على ! هيچ كس غير از خداوند و من ، تو را آن طور كه شايسته است
نشناخته اند، چون مقام تو بسيار با عظمت و رفيع است ، مردم نمى توانند
شخصيت واقعى ات را بشناسد. پنج تن آل عبا، حقايقى هستند كه پنهان و
ناشناخته اند، فقط آنچه را كه از جايگاه آنان مى توان شناخت اين است كه
فضايل آنان ، شرق و غرب را فراگرفته كه اين خود، چشم اندازى بيش نيست
(102).
10 - تماشاى سيماى على (ع ) عبادت است :
نگاه كردن به صورت على (ع ) مثل عبادت كردن است ، به ياد على (ع ) بودن
مانند عبادت كردن است ، و ايمان هيچ بنده اى قبول نمى شود، مگر به شرط
آن كه با على (ع ) دوست و از دشمنانش بيزار باشد
(103).
11 - عطر فضيلت على (ع ): همراه فرشتگان :
هر گروهى كه گرد هم جمع شوند و درباره فضايل على (ع ) صحبت كنند،
فرشتگان آسمان به جمع آنان آمده و بر اطراف آنان حلقه مى زنند، تا
زمانى كه آن گروه متفرق شوند و بعد از متفرق شدن ، آنها فرشتگان هم به
آسمان برمى گردد. ساير فرشتگان به آنها مى گويند، ما بوى خوشى از شما
استشمام مى كنيم ، آنها جواب مى دهند ما در زمين در جمع گروهى بوديم كه
درباره فضايل على (ع ) صحبت مى كردند، و از بركت آنان ، ما خود را معطر
ساختيم . آن ملائكه مى گويند: پس ما را هم به آن محل ببريد، فرشتگان
جواب مى دهند:
آن گروه پراكنده شدند و هر كدام به منزل خود رفتند و آن ملائكه باز هم
تقاضاى خود را تكرار ميكنند كه ما را به محلى ببريد كه صحبت از فضيلت
على (ع ) باشد
(104).
12 - پرچمدار بزرگ :
در جنگ خيبر، مسلمانان قلعه هايى از يهوديان را فتح كردند، اما هنوز
دژهاى مستحكم وطيح و
سلالم باقى مانده بود كه آنان از درون
قلعه ها مقاومت مى كردند. جنگاوران اسلام بيش از ده روز با يهوديان ،
دست و پنجه نرم كرده و هر روز، بى نتيجه به لشگرگاه برمى گشتند. بنابه
نوشته طبرى در يكى از ده روز، ابوبكر
ماءمور فتح قلعه ها گرديد، ولى پس از مدتى بدون اخذ نتيجه بازگشت ، روز
ديگر، فرماندهى لشكر به عمر واگذار شد او
نيز نتوانست قلعه ها را بگشايد
(105) در اين هنگام بود كه پيامبر (ص ) فرمود:
اين پرچم را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و
پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى دارند و خداوند
اين دژ را به دست او مى گشايد..
(106).
همه منتظر بودند كه ببينند، اين سردار پرافتخار كيست ؟ كه ناگاه سكوت
پر انتظار همه اصحاب و سرداران با اين جمله پيامبر كه فرمود:
على كجاست ؟در هم شكست . در پاسخ عرض
كردند: او دچار عارضه چشم است .
پيامبر (ص ) فرمود: على را نزد من آوريد، على (ع ) پيش پيامبر (ص )
آمد. پيامبر مقدارى از آب دهان خود را به چشم او ماليد. (روايات زيادى
در اين باره موجود است كه وقتى پيامبر آب دهان خود را بر چشم على (ع )
ماليد. چشمانش بهبود يافت به طورى كه ديگر اثرى از درد نماند) بعد
پيامبر (ص ) پرچم را به دست على (ع ) داد و خداوند، به وسيله او،
پيروزى را نصيب اسلام كرد
(107).
13 - محبوب پيامبر:
هيچ كس را در نزد رسول خدا، محبوبتر از على (ع ) نديدم و نيز زنى را از
همسر على (ع ) پيش پيامبر (ص ) عزيز و گرامى تر نيافتم
(108).
14 - على (ع ) برگزيده خدا:
پيامبر (ص ) به فاطمه (س ) فرمود: پروردگار من ، توجهى به اهل زمين كرد
و پدرت را از ميان آنان انتخاب نمود و براى بار دوم توجه كرد و شوهرت
را انتخاب نمود و بعد به من وحى كرد كه براى او همسر انتخاب كنم و وى
را جانشين خودم قرار دهم
(109).
15 - ارزشهاى بيكران على (ع )
باز پيامبر (ص ) فرمود: برادرم على (ع ) نزد خداوند، آنقدر برترى دارد
كه به دليل زيادى فضايل و برتريهايش ، نمى توان آن ها را شمرد. آن كس
كه از فضيلتها و شخصيت او سخن بگويد و خودش اعتقاد قلبى به او داشته
باشد، خداوند گناهان او را كه درگذشته مرتكب شده و يا در آينده مرتكب
شود، مى بخشد هر چند كه گناهانش به اندازه گناهان جن و انس باشد.
كسى كه فضيلت از فضايل حضرت على (ع ) را بنويسد تا زمانى كه آن نوشته
باقى است ، فرشتگان از خدا مى خواهند كه از گناهان آن شخص چشم پوشى
كند.
و هر كس كه به نوشته هايى كه درباره فضيلت على است نگاه كند، خداوند
گناهان او را كه توسط چشم انجام داده مى بخشد.
سپس به على (ع ) نگاه كرد و فرمود: هركس به ياد على (ع ) باشد مانند
اين است كه عبادت كرده و خداوند ايمان هر كس را به شرطى قبول مى كند كه
با دوستى و محبت و ولايت على (ع ) همراه بوده و از دشمنان على (ع )
بيزار باشد
(110).
غدير از نگاه شاعران
سراسر ادب فارسى آكنده از اشعار نغز و لطيفى است كه شاعران
مسلمان تحت تاثير اقيانوس ناپيدا كرانه غدير
سروده اند. اين شاعران با ارادتى تمام ، به ولايت و عشق سوزان به امير
ولايت ، در صف آن حادثه بزرگ تاريخى ، شعر سرودند و آثار گرانبها و
لطيفى از خود به يادگار گذاشتند. اينك آن اشعار به عنوان ميراثى بزرگ
براى ما به يادگار مانده است . در اين فراز كتاب ، بعضى از آنها را نقل
مى كنيم . ظاهرا نخستين شعرى كه در آن ، نام
غدير خم آمده ، از منوچهرى دامغانى باشد كه در نيمه نخستين قرن
پنجم هجرى (سال 432) در گذشته ، و شعرى كه مورد نظر است ضمن مسمطى است
در تهنيت جشن مهرگان و مدح سلطان مسعود غزنوى و اين است .
(111)
آهنى در كف ، چون مرد غدير خم
|
به كتف باز فكنده سر هم دو كم
|
كه
مرد غدير خم مراد از حضرت على بن ابى
طالب است ، چنان كه آقاى دكتر دبير سياقى ، مصحح ديوان منوچهرى ، نيز
در تعليقات اشاره كرده و مرحوم دهخدا هم در لغتنامه ، ذيل
غديرخم ، همين بيت را از منوچهرى ذكر
كرده است . پس از آن بايد از حكيم ناصر خسرو قباديانى ، دانشمند و شاعر
عاليقدر قرن پنجم هجرى قمرى ، نام ببريم كه شعرش يكسره حكمت و دين و
عقايد مذهبى است و در اين زمينه قصايدش بيمانند است . او فراوان از على
و آل او نام برده و آنان را ستوده و پيروى آن بزرگواران را فرض شمرده و
توصيه كرده است . در اينجا از اشعار او كه بخصوص اشارتى به
غديردارد مى آوريم .
در قصيده اى به مطلع
(112)
اى زده تكيه بر بلند سرير
بر سرت خز و زير پاى حرير
مى گويد:
با خرد باش يكدل و همبر
چون نبى با على به روز غدير
و در قصيده اى به مطلع
(113)
بنالم به تو اى عليم قدير
ز اهل خراسان صغير و كبير
مى گويد:
بياويزد آن كس به غدر خداى
كه بگريزد از عهد محكم ، شبر يا شبير
و در قصيده اى به مطلع .
(114)
اى خردمند هنرپيشه و بيدار و بصير
كيست از خلق به نزديك تو هشيار و خطير
پس از مقايسه اى ميان آنچه به صفات عالى و خوب ممتاز است با آنچه كه به
ظاهر ممكن است خوب و پسنديده جلوه كند، و در اين ميان ، براى تميز هر
يك ، بصيرت و آگاهى در خور است ، مى گويد:
شرف چيز به هنگام پديد ازو
چون پديد آمد تشريف على روز غدير
بر سر خلق مرا او وصى كرد نبى
اين به اندوه ددر افتاد ازو، آن به زحير
او سزايد كه وصى بود نبى را در خلق
كه برادرش بد و بن عمم و داماد و وزير
پشت احكام قرآن بود به شمشير خداى
بهتر از تيغ سخن نبود هى ظهير
و در قصيده اى به مطلع :
(115)
پشتم به فضل خداى است و طاعتش
تا در رسم مگر به رسول و شفاعتش
پس از اشاره به پيامبر اكرم و دين او گفته است :
آگاه تويى كه پيمبر كراسپرد
روز غدير خم ، به منبر، ولايتش
آن را سپرد كايزد مردين و خلق را
اندر كتاب خويش بدو كرد اشارتش
آن را كه چون چراغ ابدى پيش آفتاب
از كافران شجاعت ، پيش شجاعتش
آن را كه در ركوع غنى كرد بى سوال
درويش را به پيش پيمبر، سخاوتش
آن را كه جود نام نهادش رسول حق
امروز نيز اوست سوى خلق كنيتش
آن را كه هر شريفى نسبت بدو كنند
زيرا كه از رسول خداست نسبتش
آن را كه به جاى پيمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب ، به هنگام هجرتش
آن را كه مصطفى چو همه عاجز آمدند
در حرب روز بدر، بدو داد رايتش
شير مبارزى كه سرشته است روزگار
اندر دل مبارز مردان مهابتش
در بود مر مدينه علم رسول را
زيرا جز او نبود سزاى امانتش
گر علم بايدت به در شهر علم شو
تا بر دلت بتابد نور سعادتش
نيز در قصيده اى به مطلع :
(116)
صعبتر عيب جهان سوى خرد چيست ، فناش
پيش اين عيب سليم است بلاها و عناش
اشاره اى به فريب جهان و بيوفايى او با اهل فضل و ادب و مردم روزگار مى
كند و سپس از عرش خدا سخن مى گويد و آن را تعبير به حضرت محمد بن
عبداللّه (ص ) و سخن او و نور و پرتو او مى كند، آنگاه مى گويد:
(117)
عرش اين عرش كسى بود كه در حرب ، رسول
چو همه عاجز گشتند بدو داد لواش
آنكه معروف بدو شد به جهان روز غدير
وز خداوند ظفر خواست پيمبر به دعاش
آنكه با علم و شجاعت چو قوى داد عطا
به ركوع اندر بفزود سيم فضل سخاش
هر خردمند بداند كه وصف على است
چو رسيد اين به گوش شنوايش
يكى ديگر از شاعران ، كه در وصف غدير، شعر سروده ، قآنى شيرازى است كه
گفته است :
عيد غدير
گفت كه فردا مگر نه عيد غدير است
عيد بادش چو بوى عود معطر
دربه چنين روزى از جهاز هيونان
ساخت نشستنگهى رسول مطهر
گرد وى انبوه از مهاجر و انصار
فوجى چون موج بحر بيحد و بيمر
خرد و كلان ، خوب و زشت ، بنده و آزاد
پير و جوان ، شيخ و شاب ، منعم و مضطر
بر شد و گفتا
الست اولى منكم
گفتند آرى ، ز ما به مايى بهتر
دست على را سپس گرفت و برافراخت
قطب هدى را پديد شد خط محور
گفت كه اى خلق بنگريد تناتن
گفت كه اى قوم بشنويد سراسر
هوكش مولا منم ، على اش مولاست
اوست پس از من به خلق سيد و سرور
(118)
در وصف غدير
باده بده ساقيا ولى ز خم غدير
|
چنگ بزن مطربا ولى به ياد امير
|
تو نيز اى چرخ پير بيا زبالا بزير
|
داد مسرت بده ساغر عشرت بگير
|
از شدكه زهر در آسمان به نغمه دمساز
شد
|
محيط كون و مكان دائره ساز شد
|
سرور روحانيان هوالعلى الكبير
|
نسيم رحمت وزيد، دهر كهن شد جوان
|
نهال حكمت دميد پر از گل ارغوان
|
مسند حشمت رسيد به خسرو خسروان
|
حجاب ظلمت دريد زآفتاب منير
|
وادى خم غدير منطقه نور شد
|
يا زكف عقل پير تجلى طور شد
|
يا كه بيانى خطير ز سر مستور شد
|
يا شده در يكسرير قران شاه و وزير
|
تا افق لم يزل روشن از آن شمع شد
|
ظلمت ديو و دغل ز پرتوش قمع شد
|
چه شاه كيوان محل شد به فراز سرير
|
چون بسر دست شاه شير خدا شد بلند
|
بتارك مهر و ماه ظل عنايت فكند
|
به شوكت فر و جاه بطالعى ارجمند
|
شاه ولايت پناه به امر حق شد امير
|
مژده كه شد مير عشق وزير عقل نخست
|
به همت پير عشق اساس وحدت درست
|
به آب شمشير عشق نقش دوئيت بشست
|
بزير زنجير عشق شير فلك شد اسير
|
فاتح اقليم جود به جاى خاتم نشست
|
يا به سپهر وجود نير اعظم نشست
|
يا به محيط شهود مركز عالم نشست
|
روى حسود عنود سياه شد همچو قير
|
صاحب ديوان عشق عرش خلافت گرفت
|
مسند ايوان عشق زيب و شرافت گرفت
|
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت
|
نغمه دستان رفت به اوج اثير
|
جلوه به صد ناز كرد ليلى حسن قدم
|
پرده زرخ باز كرد بدر منير ظلم
|
نغمه گرى ساز كرد معدن كل حكم
|
يا سخن آغاز كرد عن اللطيف الخبير
|
بهر كه مولى منم على مولاى او
|
نسخه اسما منم على است طغراى او
|
محيط انشا منم على مدار و مدير
|
طور تجلى منم سينه على است
|
سر انا اللّه منم آيت كبرى على است
|
ذره بيضا منم لوء لوء لالا على است
|
شافع عقبى منم على مشار و مشير
|
حلقه افلاك را سلسله جنبان على است
|
قاعده خاك را اساس و بيان على است
|
دفتر افلاك را طراز و عنوان على است
|
سيد لولاك را على وزير و ظهير
|
دايره كن فكان مركز عزم على است
|
عرصه كون و مكان خطه رزم على است
|
در حرم لامكان خلوت بزم على است
|
روى زمين و زمان به نور او مستيز
|
قبله اهل قبول غره نيكوى اوست
|
كعبه اهل وصول خاك سر كوى اوست
|
قوس صعود و نزول حلقه ابروى اوست
|
نقد نفوس و عقول به بارگهش حقير
|
طلعت زيباى او ظهور غيب مصون
|
لعل گهر زارى او مصدر كاف است و نون
|
سر سويداى او منزه از چند و چون
|
صوت و معناى او نگنجد اند ضمير
|
يوسف كنعان عشق بنده رخسار اوست
|
خضررر بيبان عشق ، تشنه گفتار اوست
|
موسى عمران عشق ،طالب ديدار اوست
|
كيست سليمان عشق بر در او؟ يك فقير!
|
اى به فروغ جمال آينه ذوالجلال
|
مفتقر خوش مقال مانده به وصف تو لال
|
گرچه براق خيال در تو ندارد مجال
|
ولى زآب زلال تشنه بود ناگزير
(119)
|
على جاودانه مرد
در پيشگاه خدا ناله مى كند
خداوندا، خدايا، بارالها، ايزدا، پروردگارا
اى خداى نيكى و پاكى
خداى هستى و اى رازق بى چون
كنون اين بنده خوار و ذليل توست
كه پيش قبله ات سر بر نشان بندگى دارد
خداوندا، خدايا رحم كن بر بندگانت
و آنها را به نيكى و پاكى هدايت كن
اين نداى اوست
اين صداى ناله هاى اوست
الهى ، الهى ،.... الهى
الهى و خلاقى
صداى مرد حق ، مرد خدا آن مرد بى همتا على همان مردى كه بايد پيغمبر
وصى باشد
همان مردى كه بايد سرور والا تبار شيعيان باشد
همان مردى كه او بايد امير مومنان باشد
و او بايد كه باشد از براى جامعه مصلح
و براى مصلحين فاتح
براى فاتحين افسر، براى افسران سرور، براى سروران رهبر، براى رهبران
تنها نمونه
نمونه از براى رادمرديها، جلالتها، عدالتها، كرامتها، قضاوتها، شجاعتها
و شهامتها
ولى ، ولى اندر بر ايتام و مظلومين و محرومان ، پدر
يك آيت رحمت
بر بيچارگان ، درماندگان ، آوارگان ، هم غم ، همى همدم
بر اشك يتيم و ناله بيوه زنان دردمند شهر، يكى باباى پر مهر و يكى پر
حوصله شوهر
وليكن .... وليكن به نزد متهم مردم شقى مردم
به ناحق مال خورها كه سيرتشان شبيه لاشخورها
چون يكى شير ژيان سخت پيكار
به نزد بى گناهان منتقم باشد
به پيش هر ستمكار
هراس از كسى ندارد در عدالت
به حق حق
كه حق او بجز ايزد نداند
على آن جاودانه مرد، آن در درخشان امامت ، آن مرد خدا مرد همان كو مادر
گيتى
چو او فرزند نارد
همان كو در سخاوت همچو خورشيد
همان كه در رشادت همچو شير
همان كو در كرامت همچو يك ابر
همان كو در قضاوت دادگستر
همان كو در بر ظلم چو يك خصم
همان كو در بر يك فرد مظلوم
به زانو نشيند، حال مى پرسد و مى گريد
على آن جاودانه مرد، آن در درخشان امامت ، آن خدا مرد
همان كو مادر گيتى چو او فرزند نارد
همان كو در سخاوت همچو خورشيد
همان كو در رشادت همچو يك شير
همان كو در كرامت همچو يك ابر
پس آنگه ذوالفقار او حق آن شخص از بيدادگرها مى ستاند باز مى گيرد همى
خواهد
و در آن واپسين روز حج پيغمبر خاتم
آن رسول پاك
اين يك گوهر مطلوب را دست ايزد يار از جا كند و با مردم در آن وادى
چنين فرمود
هر آن كس را كه من باشم ورا هادى ورا رهبر
على بعد از من او را مقتدا باشد
ولى افسوس ، صد افسوس ..... هزار افغان كه اندك مردمى نابخردانه
چنين آواى پاك و حق پسندى را همى نامردمانه محو كردند
و آن لايق امير پاك دادگر را براى ساليانى چند همى نامردمانه ترك كردند
و در يك صبحدم وقت اذان صبح در مسجد كوفه على
على اين يكه تاز وادى خيبر
بسوى كعبه زانو مى زند
و در حال نيايش با خداى خويش مى گردد
در اين هنگام دستى از ميان پرده بيرون مى شود
و فرق تيغ برانى فضا را مى نوردد
و بر پيشانى فرزند كعبه مى نشيند
ولى اكنون ولى اكنون
اين بهتر كه از درگاه بى چون خداوندى بخواهيم
شكوة و عزت و فر و جلال و سطوت ديرينه را
خواهيم تا بار ديگر بر حق نمايان پرچم اسلام
بر بام همه هر مرز و بوم رقعه اسلام
چون قائم فلسطين خطه بى چون اسلام
چون بيت المقدس خانه اسلام
همه هر جا، دوباره ، باز در سايه فشانى بى رقيب آيد
دگر كس ناتواند تا زملك مسلمين گوهر ربايد
مددى از امام غدير
از على و آل او جو درد عشق
|
جفت شش آورده حق در نرد عشق
|
آب و رنگ باغ آب و گل على ست
|
نور خالص ، روح مطلق مرتضى
|
هى درآ! حيدر كه نور مه توئى
|
تيغ لا در چنگ الااللّه توئى
|
تيغ مهرت سر زد از بند قبا
|
چون نگويد بر تو مرحب مرحبا
|
هاديان را زين سبب هدهد شدى
|
زانكه اول كشته ى خود، خود شدى
|
اى همه دروازه و خيبر تو خود
|
اى نخستين كشته ى حيدر تو خود
|
از درون و از برون آمد بكار
|
زين سبب شد نام تيغت ذوالفقار
|
يا على از نفس دون ما را بزن
|
ذوالفقارى از درون ما را بزن
|
هيچكس از قعر تو آگاه نيست
|
چون زمين از غربتت آگاه شد
|
قطره اى از وى چكيد و ماه شد.
|
با تو هستيم اى ابد بان ازل
|
از تو اين گنجشك مى خواهد مدد
|
مى زند پيشانى ام برقى سجود
|
چون ترا مى خوانم از عمق وجود
|
آه اى رعد خدا بر جان ببار
|
اى بشارت بر گنهكاران ببار
|
اى كه صيد بى نشان در دام توست
|
نام تو يعنى سحر يعنى سلام
|
نام تو يعنى خدا در يك كلام
|
صوفيان خاك رهت را مى خرند
|
عارفان از نام تو گل مى برند
|
از ازل تا نقش حورالعين بود
|
عكس تو در قابى از قوسين بود
|
كه گل معراج ها را چيد؟ تو
|
مصطفى را در تناها ديد؟ تو
|
تو بزرگى ، خاك ، ميدان تو نيست
|
آسمان را تاب جولان تو نيست
|
رحم كن بر جانم اى يعسوب دين
|
روى صحرا بوته هاى راز بود
|
تا تو رفتى خلق امت تنگ شد
|
بى تو گل ها دست خود را مى برند
|
شيعيانت در زمين مى پژمرند
|
تا تو بودى مى شد از آيينه گفت
|
روزها در سايه ى تفسير خفت
|
تا تو بودى باغ سلمان باز بود
|
واى بر آنان كه خيره سر شدند
|
با تو اى قرآن ناطق كر شدند
|
حمزه ى بغض ترا صد هنده بود
|
تا نماز مصطفى را خوانده اند
|
بر تو خشم غزوه ها را رانده اند
|
كينه ى شمشير تو در جانشان
|
ناله كن حيدر لب چاه است اين
|
شير يزدان عصر روباه است اين
|
بعد تو بايد به حسرت زار زار
|
خون بگريد بر سر تو ذوالفقار
|
با تو بيعت ؟ اين بيابانى بيش نيست
|
با على ؟ او نوجوانى بيش نيست
|
مر على تو محو مطلق بوده اى
|
با تو حق بود و تو با حق بوده اى
|
اين خسان حرص رياست مى خورند
|
آب را هم با سياست مى خورند
|
آفتاب از شوق تو آمد به زير
|
مومن تو نيستند اين نارسان
|
در رحم هاى زمان اند آن كسان
|
نطفه شان را بسته در عصر ظهور
|
امتى از نسل نور از نسل بدر
|
امتى از نطفه ى شب هاى قدر
|
دل به درياى ولايت داده اند
|
پشت درهاى زمان استاده اند
|
يا على ، باغ تو باغ ديگرست
|
اين شكفتن در بهارى ديگرست
|
بعد تو آيينه مضمون مى شود
|
در جگرها حيرتت خون مى شود
|
مى دهد از نام تو رنگين كمان
|
يا على ، عشق از تو غلغل مى كند
|
بلبل از هجران تو گل مى كند
|
اى به شمشير تو قتل نفس دون
|
كشته ى عشق تو از حيرت فزون
|
خيبر تاريخ ، رو در روى تو
|
از تو هر شب چشم حيرانى تراست
|
قدسيان را ذكر حيدر حيدرست
|
اف بر آن خامان كه بر باطل شدند
|
از تو اى شمشير
لا غافل شدند
|
تو خدايان را به زير آورده اى
|
عرش را با خود اسير آورده اى
|
نيست ما را از تو تيغى تر شدن
|
يا على ، ما را عطا كن روز كار
|
كشته ى حيدر شدن با ذوالفقار
|
بس كن اى سرگشته دل زين پيچ و تاب
|
شير يزدان را مگر بينى به خواب
|
شير اگر در خواب تو خيزش كند
|
يا على ما روبهمان بيشه ايم
|
ما زنام شير در انديشه ايم
|
شير در خواب بشر غران تر است
|
ذوالفقار عشق تو بران تر است
|
ما ترا در خواب حيرت ديده ايم
|
از خيال تو به خون غلطيده ايم
|
يا على ، عشق تو در خون خفتن است
|
ما خس و اين وصف دريا گفتن است
|
گرچه اين دريانوردى با خس است
|
ذوالفقار ياد تو ما را بس است
(120)
|