پيشگفتار
غدير بركه نيست ،اقيانوسى ناپيدا است كه
سراسر هستى را پوشانده است ؛ غدير يك مقطع تاريخى نيست ، همه تاريخ است
. غدير با على (ع ) پيوند خورده است . سخن از غدير، سخن از خدا و على
(ع ) است . و سخن از محمد (ص ) و ابراهيم (ع ) و موسى (ع ) و عيسى (ع )
است .
غدير ضرورتى بود كه بايد براى هدايت و ارشاد مردم و ادامه رسالت انبياى
الهى به وجود مى آمد،و شخصى كه بتواند چنين رسالتى را عهده دار شود كسى
جز على (ع ) نبود. او تربيت شده مكتب پيامبر عظيم الشان اسلام ، حضرت
محمد (ص ) و مفسر بزرگ قرآن است .
درباره ((غدير))
و ((پيام ))
آن ،كتابها و آثار فراوان كلامى ،تفسيرى ،حديثى و ادبى در سطوح فكرى
مختلفى نوشته شده است كه زحمات تمامى آن انديشوران و نويسندگان و
هنرمندان با مولايشان باد. اما اين قلم ،بنا به ضرورتى ،بر آن شد تا
اثرى كه اينك پيش روى شماست ،جنبه هايى از ((پيام
غدير)) را با استفاده از آيات و احاديث و
نيز كتابهاى معتبر تاريخى ،براى ارادتمندان ولايت ، تبين كند،اميد كه
در پيشگاه با عظمتش مورد قبول افتد.
در پايان بر خود لازم مى دانم از تمام كسانى كه به نحوى در تهيه و
تنظيم و جمع آورى اين كتاب همكارى نموده اند، مخصوصا از:
1 - جناب حجت الاسلام و المسلمين شيخ عبدالرحمن انصارى (همسرم )
2 - جناب مستطاب آقاى ابوالفضل طريقه دار كه در تنظيم و ويرايش آن
،نهايت همكارى را فرمودند.
3 - از خواهران محترم كه بخشى از هزينه مالى آن را عهده دار شدند
مخصوصا خواهران شهرستان گراش فارس و شهرستان تهران صميمانه تشكر مى
نمايم .
عذرا انصارى
قم - حوزه علميه
سخنى با امام غدير
يا على تو محو مطلق بوده اى
|
با حق بود و تو با حق بوده اى
|
يا على از نفس دون ما را بزن
|
ذوالفقارى از درون ما را بزن
|
هيچ كس از قعر تو آگاه نيست
|
نام تو يعنى حريم روح و نور
|
اى بشارت ، بر گناهكاران ببار
|
از تو اين گنجشك مى خواهد مدد
(1)
|
اى جاودانه مرد حقيقت ! اگر به خود جرات نگاشتن درباره
((غدير
)) را دادم ، نه
بدان معناست كه لايق توصيف شان توام بلكه اميد كه نام بى نشانم در رديف
خريداران محبت و عشق تو باشد. تو چون يوسفى با مشتريان بسيار و قيمتهاى
هنگفت و من با دست تهى و كلاف ريسمان ناچيز!اينك تو را در كجا جستجو
كنم ؟در درياى اشك يا لجه خون با شعله آه سوزان ، در دل كعبه و يا در
ميان مظلومان تاريخ از ازل تا ابد،يا در ميدان كارزار و برق شمشير و
فرياد تكبيرت ،اى تمامى شجاعت و همه سخاوت اى جلوه گاه تنهاى تنهايى ،
آه كه سرگذشت غمبار تو را جز خدا كه پناه تو و رسول كه مربى تو و همسرت
كه رازدار تو بود چه كسى مى داند؟
اى بازو توانمند قرآن و اى شمشير شكست ناپذير پيامبر (ص )، اى خون و
گوشت جان احمد (ص )، اى لسان صدق الله و اى كبريا، تو، سر بسم الله
الرحمن الرحيمى كه همه حسنها و جمالها و كمالها مستجمع در الله است و
تو نقطه باء بسم اللهى كه خود فرمودى :
تمام
اسرار الهى در كتابهاى آسمانى است و همه آنچه در كتابهاى آسمانى است در
قرآن و در سوره حمد نهفته است و آنچه در سوره حمد است مندرج در بسم
الله است و آنچه مندرج در بسم الله است مجتمع در باء بسم الله و سپس
مجتمع در نقطه آن است و آن نقطه منم .
(2)
رسول اكرم (ص ) درباره حضرت على (ع ) فرمود: در شب معراج كه به آسمان
رفتم . چنان به خدا نزديك شدم كه فاصله من و خدايم به اندازه دو كمان
يا دو زراع يا كمتر بود. معبودم فرمود: اى محمد (ص ) در ميان مخلوقات
كدام را از همه بيشتر دوست دارى . عرض كردم : على (ع ) را،خطاب رسيد:
پس تماشا كن . چون نگريستم ، ديدم ، على بى ابى طالب آنجاست
(3).
اى شخصيت بى كران و جامع اضداد!كه را رسد تا تو را وصف كند؟!اى كه عارف
امانت مى آويزد و عاشق در عشق تو سينه چاك مى كند و در شيدايى تو نغمه
جانسوز مى سرايد،دوستان از شوق مهر و صفاى تو سرمست مى شوند و پهلوانان
در ميدان سبقت و افتخار و مدال ، با نام تو جرات و جسارت و قدرت مى
گيرند و با
يا على شهره آفاق مى
شوند،يتيمان خود را در آغوش تو مى افكنند و گرمى محبت پدرانه تو را بر
رخسار خويش احساس مى كنند و دردمندان ، خود را در سايه لطف تو تسلى مى
دهند و محرومان همه جا با هم ناله اند.
ولتر،فيلسوف فرانسوى مى گويد:
شخصيت على (ع ) چون درياى پهناور تمام جهان هستى
را در برگرفته و اين دريا فقط با يك قطره اشك كودك يتيمى توفانى و
متلاطم مى شود.
اى سر ناله ها و زلال اشكها،خمار نگاهها و معناى عدالتها!هيچ قلبى
ظرافت راز و هيچ گوشى محرم اسرار تو نبود! چرا راز غمها را در اعماق
چاه پنهان مى كردى ؟!اگر بشريت از اين غصه جان دهد، بر او ملالى نيست .
فرمانده از تو شيوه رزم و رزمنده در ركاب تو رمز حماسه و ستيز و
استاندار و فرماندار از تو راه و رسم كشور دارى و سياست آموخت . على اى
معلم اعظم و مربى اعلى ، اى آنكه تمام فضائل و مكارم در وجود تو جلوه
گر شده و همه بدان معترف بودند. آرى معاويه در اين باره گفت : هيچ قصرى
نبود كه بخواهم و مالك آن نباشم ، هيچ زن زيبا رويى نبود كه ميل او كنم
و در كنارش نباشم . هيچ غذاى لذيذ و دلپذيرى نبود كه اشتها داشته
باشم و برايم فراهم نباشد،اما ندانستم محبت و عشق چيست . اى كاش تمام
آنچه كه داشتم مى دادم تا يك دقيقه زندگى على (ع ) را به من بدهند و در
آن دقيقه مى فهميدم كه محبت و عشق چيست !عشق به خدا و عشق به مردم و
عشق به كار و عشق به كار كه خستگى و ملامت در آن نباشد.
(4)
عايشه مى گويد كه پيامبر فرمود:
الحق مع على (ع
) يزول معه حيث مازال
(5)
رسول اكرم به حضرت على (ع ) فرمود: براستى حق همراه تو و بر قلب و زبان
تو جارى است . حق بين دستها و مقابل چشمان توست . ايمان با گوشت و خون
تو آميخته است ،همچنان كه با گوشت و خون من آميخته شده است
(6).
نور در حق جمال تو چنان درخشيد كه ديده ها را توان تماشاى آن نيست . آن
زمان كه در بستر شهادت خفته بودى و ظرف شير برايت آوردند،قدرى از آن
نوشيدى و بقيه را به قاتلت دادى ،همان قاتل پست كه شمشير خود را با
هزار درهم به زهر آلوده بود.
(7)اين
گونه بودى كه هيچ مادرى چون تو را نمى زايد. اى شير خدا در ميدان
پيكار، آن قدر پيش تاختى كه ارزش يك ضربه ذوالفقارت از عبادت جن و انس
برتر شد. هيچ جوانمردى به پاى تو نرسيد و هيچ اسلحه اى بهاى شمشير تو
را پيدا نكرد. اى سربازان كارزار! اگر در جنگ بدر، مجسمه هاى كفر و
الحاد چون وليد و عتبه و شيبه و ديگر شجاعان عرب را با بازوان نيرومند
خود به خاك نمى افكندى ، هرگز مسلمانان ياراى مقاومت نداشتند ؛ نه تنها
آن سه نفر كه بيش از نصف لشكر دشمن به دست تو هلاك شدند
(8) در نبرد خندق كه به فرموده رسول خدا (ص ) رويارويى
تمامى كفر در برابر تمامى ايمان بود، عمروبن عبدود مظهر شرك و غرور را
به خاك افكندى ، همو كه هيچ پهلوانى را ياراى مقابله با او نبود، اما
اى فاتح ، چه شد كه وقتى او را بر زمين انداختى و روى سينه اش نشستى
، ناگهان برخاستى ؟ چه شد؟ براى اثبات اخلاصت بود و آموزش اين درس كه
: شمشير بايد براى خدا آخته شود و براى حق بر سر دشمن فرود آيد. الله
اكبر!
الله اكبر از شجاعت و قدرت تو كه درب قلعه خيبر را،كه پنجاه نفر
توانايى كندن آن را نداشتند، به تنهايى از جا كندى ؛ همان درى كه وقتى
به سويى انداختى ، هفتاد نفر شدند تا آن را حركت دادند...
تو در تمام جنگها بشارتگر پيروزى و بركت بودى . احد تو تنها وفادار
رسول خدا بودى و از فرمانش سر نتافتى ، در حالى كه ديگران مفتون غنائم
شدند و سخن پيامبر (ص ) را فراموش كردند و ثمره تلخ آن را چشيدند، در
جنگ طائف ، ذات السلال ، حنين ، فتح مكه و... نقش بر همگان آشكار بود.
در فتح مكه پاى بر دوش پيامبر (ص ) گذاردى ، نگران از آن كه دوش رسول
خدا (ص ) را نيازارى رسول حق ، شادمان و آرام ، نه تنها سنگينى پايت را
احساس نكرد، بلكه آرامش و خنكى دستى را احساس كرد كه خدا در عرش بر
دوش او نهاده بود:
فاحس القلب ان يقدر ان قد برده
|
رسول اكرم (ص ) فرموده است كه شب معراج وقتى به آسمانها عروج كردم
خداوند دستى بر شانه من نهاد كه دلم احساس خنكى (رحمت او را) نمود و
على (روز سرنگونى بتها و پاكسازى كعبه )
بر جايى پاى نهاد كه خداوند دست نهاده بود.
در هر جا جستجو كنيم ، مى يابيم كه تو برتر و جامعتر و ژرف ترى ، پس
بناچار
درياى كمالات تو را در چند
قطره واژه بيان مى كنيم و بر عجز و ضعف
خويش اقرار مى نمايم كه تو:
زادگاهت ، بيت الله
زندگانى ات عبدالله
وجودت محو ذات الله
پيكارت ، فى سبيل الله
سرانجامت ،فناى فى الله
اى تجسم صفات خدا
فداك عذرا
بابى انت و امى
با كاروان غدير
سال دهم هجرت بود و درخشش اسلام ، حجاز و ديگر سرزمينهاى دور و
نزديك را روشن كرده بود. ظلمت كفر و شرك و بت پرستى برچيده شده ،كعبه
از بت و بت پرستى پاك گشته و تجلى گاه پرستش و عبوديت حق شده بود. حقوق
پايمال شده مظلومان ، احيا شده و شخصيتهاى طاغوتى و ارزشهاى كاذب ،
زبون و ارزشهاى فراموش شده ، دوباره زنده شده بود. بردگان ديروز،
سروران و سردمداران و بزرگان گذشته از قله كبر و غرور، سقوط كرده ، كام
حقيقت طلبان سيراب و حسرت نيك گرايان برآورده شده بود. حكومت اسلام در
چهارچوب خاص خود شكل گرفته ، خطوط كلى نظام سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى
آن در مدار توحيدى ترسيم شده بود. جامعه مرده و بى حركت حجاز، زنده
گشته و زندگى جديدى را آغاز كرده بود.
عجب تحول شگفتى ! اينك همين سرزمين بى بها، كه امپراتور روم و ايران به
خاطر اينكه جز ريگ داغ و آفتاب سوزان چيز ديگرى نداشت ، آن را قابل
استعمار و استثمار نمى دانستند، مگر جذب دلها و وحدت فكرها شده و شوكت
و جبروت قيصر و كسرى بى رنگ گشته و رنگ خدايى جلو كرده است . محمد (ص )
محبوب قلبها و كعبه ، خانه عشق و پرستش و مكه ،ام القراى اسلام و حجاز
در جهان سياسى ، اجتماعى و نظامى آن روز مطرح شده است .
با نزول آيه
و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر
ياتين من كل فج عميق
(9) ؛ و مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر
شتران تكيده از راههاى دور، نزد تو بيايند.
پيامبر اسلام ماموريت يافت تا در ميان مردم ، حج اعلام كند و مسلمانان
از گوشه و كنار از ميان دره هاى عميق ، بعضى با پاى پياده و بعضى سوار
بر شتران لاغر در اين سرزمين مقدس فرود آيند و نظاره گر فراوان حج شده
، تجلى عبوديت و بندگى خدا را به چشم خود ببينند.
پيامبر گرامى اسلام (ص ) آهنگ زيارت بيت الله الحرام كرد. او پس از ده
سال دورى از وطن ، اكنون مى خواهد به زادگاه خود برگردد. اين خبر در
شهر و اطراف آن پيچيد. زمزمه شوق از در و ديوار به گوش مى رسيد. مردم
از شادى همراهى با پيامبر (ص ) سر از پايى نمى شناختند و با نشاط و
اميد به تهيه مقدمات سفر مشغول بودند.
وه كه چه شيرين است با محمد (ص ) طواف كردن و وقوف در عرفات و مشعر
داشتن و در معيت او به مسلخ عشق ابراهيم و اسماعيل رفتن !امسال در حج
غوغايى برپا مى شود،غوغايى كه نقش آفرين آن پيامبر و على است .
مورخان ،جمعيت همراه را تا صدو بيست هزار و افزون از آن ثبت كرده اند
(10) مردم اميدوارند در اين كنگره عظنم عبادى سياسى
آنچه را كه رسول خدا (ص ) انجام مى دهد،فرا گيرند و اين سنت محمدى را
به نسلهاى آينده منتقل كنند. روز چهارم ذى القعده بود كه آنها از مدينه
بيرون آمدند. بيابان از زن و مرد و پير و جوان موج ميزد گرد و غبار راه
بر چهره ها نشسته بود. مردم در بيابان و دلها گرد كعبه مى چرخيدند،گويا
شتران نيز در سرور سواران خود شريك بودند.
در بيابان از سبزه و گياه و خرمى خبرى نبود،همته سنگ بود و خار گهگاهى
درختى بى طراوت در صحرا.
پيامبر (ص ) دستور داد، مردم لباسهاى دوخته را بيرون آورند و خود را
براى ورود به بارگاه خدا در مكه نظيف كنند و غسل احرام به جا آورند و
همزمان با نظافت ظاهر،دل و جان را از غير خدا پاك گردانند و به جاى
لباسهاى رگارنگ ،لباس احرام كه داراى رنگ خدايى و بى رنگ از همه رنگها
و نيرنگها و تزويرهاست به خود گيرند كه همانا آن ، لباس تقواست :
و لباس التقوى ذلك خير
(11)پيامبر (ص ) هنگام ظهر،نماز را در مسجد شجره
(12) به جاى آورد و در لباس احرام ،تلبيه گفت :
لبيك اللهم لبيك لبيك با شريك لك لبيك ان الحمد
والنعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك
رسول خدا (ص ) اين جملات را تكرار مى كرد و مردم نيز به پيروى از آن
حضرت و در پاسخ به دعوت معبود خويش ،لبيك مى گفتند.
پيامبر (ص ) 66 شتر همراه آورده بود كه با 34 شتر على (ع ) صد راس شد
(13)و به روايتى خود حضرت براى قربانى به تنهايى صد شتر
آورده بود.
او با چهره اى كه چون خورشيد مى درخشند و شهر را نور باران مى كرد،
وارد مكه شد. با ورود به مكه خاطرات گذشته برايش تداعى شد: خدايا اين
چه شهرى است ؟ اينجا مكه است ،همان شهرى كه در آن روزى پيامبر (ص )
تنهاى تنها از حرا پايين آمد و جز خدا و همسر وفادارش خديجه كبرى (س )و
اراده و ايمان و پيمانش كى ديگرى همراه او نبود. آرى در همين شهر بود
كه رنجها و تلخيهاى فراوان ديد و خون دلها خورد،مثل اينكه هنوز فرياد
يارانش كه در زير شكنجه مى گفتند:
الله الله ، احد احد ، محمد رسول الله
و... بر در و ديوار باقى مانده است ؛ خاطرات گذاشتن تخته سنگ بر
سينه بلال حبشى و شكنجه هاى دردناك خاندان ياسر و سميه كه اولين قطرات
خون را نثار اسلام و پيامبر (ص ) كرد و به نام اولين قطرات خون را نثار
اسلام و پيامبر (ص ) كرد و به نام اولين شهيد در راه قرآن در تاريخ
درخشيد، به يادش مى آمد،روزهايى كه در كوچه او را سنگ مى زدند و به او
اهانت مى كردند و او با سر و صورت غبارآلود به خانه مى آمد و دخت كوچكش
فاطمه (س )كه چون مادرش مهربان بود آب مى اورد و سر و صورت او را مى
شست و لباسهايش را پاك مى كرد و او را مى نشاند و نوازش مى كرد. رسول
خدا به ياد مى آورد كه با خديجه به نماز ايستاده و اولين كسى كه به
آنان پيوست كودكى به نام
على بود. آرى او
خود را به دامان پر مهر پيامبر (ص ) افكند و از سرچشمه ايمان او سيراب
گشت و تعلم و بربيت رسول خدا (ص ) را با جان و دل پذيرا شد.
اجتماع سه نفرى آنان يعنى حضرت محمد،على و خديجه صلوات الله عليهم
اكنون 120 هزار نفر است كه با قدرت و شوكت و استقلال و آزادى تمام به
حج آمده اند. پيامبر (ص ) چون به در مسجدالحرام رسيد،با فروتنى و ادب
ايستاد و قبل از هر چيز،سپاس رب كعبه را به جاى آورد و بر ابراهيم درود
فرستاد. چون وارد مسجد شد،حجرالاسود را، كه تجلى يدالله است ،استلام
نمود،با خداى خود بيعت مجدد كرد و پس از آن هفت دور بر گرد خانه خدا
طواف كرد. او چون شمعى در ميان انبره پروانه ها احاطه شده بود و همگى
دور يار مى گشتند. گويند كه چون حاجيان در زمين بر گرد كعبه گردش
كنند،فرشتگان نيز در عرش بر گرد بيت المعمور طواف كنند و حالا جمع
عرشيان و خاكيان هم اواز،سرود پرستش و تقديس مى خوانند.
پيامبر (ص ) پس از طواف ،پشت مقام ابراهيم نماز گزارد. بعد از نماز از
آب زمزم نوشيد و دعاى مخصوص آن را خواند. دوباره به سوى حجرالسود آمد و
آن را لمس كرد،آن گاه روزانه صفا شد. همراه با شادى و شوق طواف و شوق
سعى صفا و مروه ،قلب مبارك او نگران آينده بود كه چه خواهد شد وبعد از
او چه كسى پاسدارى خانه خدا را عهده دار مى شود و شعاير و مقدسات و
مناسك را چه كسى حفظ مى كند،زمام امور به دست كه خواهد افتاد؟ آيا حاصل
زحمتها و رنجهاى او به باد خواهد رفت ؟
اين افكار،ذهن پيامبر (ص ) را در حالى كه از صفا به مروه و از مروه به
صفا مى رفت و آيه مباركه
ان الصفا والمروه من
شعائر الله
(14) را زير لب زمزمه مى كرد،به خود مشغول كرده
بود. كوه صفا و مروه از شعاير الهى و از نشانه هاى خداست ؛ همان جا كه
تجلى گاه ايثار و تسليم ابراهيم و هاجر است ،همانجايى كه حضرت ابراهيم
به امر پروردگارش ،هاجر و كودك تشنه اش را در بيابان خشك و سوزان گذشت
و خود را تسليم خدا كرد. و پس از آن ،ستگلاخ شكافته شد و آب زمزم
جوشيدن گرفت و سرانجام ،اسماعيل از تشنگى رهايى يافت .
در اين هنگام ، حضرت على (ع ) كه براى انجام ماموريتى الهى به يمن رفته
بود،به دستور پيامبر (ص ) از يمن برگشت و در مكه به آن حضرت پيوست .
رسول خدا (ص ) پس از انجام اعمال مكه به اتفاق حضرت على (ع ) و ساير
مسلمانان روانه منى و عرفات و مشعر شدند. پيامبر (ص ) در مكه براى براى
مردم خطبه خواند و ضمن آن ،جمله اى فرمود كه قلب همگان را آتش زد؛ آن
جمله اين بود:
اين سفر آخرت من است ،مردم ! ديگر
مرا در جمع خود نمى يابيد.چشمها اشكبار و دلها غمگين بود. در
منى ،رمى عقبه انجام شد و پس از آن ،نوبت قربانى كردن رسيد.
حضرت على (ع ) 34 شتر كه با شترهاى پيامبر
66شتر
در مجموع صد راس مى شد،همراه آورده بود. بعضى از روايات بيانگر آن است
كه پيامبر (ص ) امير مومنان على (ع ) را در قربانى كردن شترهاى خود
شريك كرد و پس از انجام قربانى از هر شترى مقدارى گوشت برداشتند و در
ديگى پخته و پيامبر (ص ) و على (ع ) از آن خوردند. پيامبر (ص ) پوست و
قلاده شتران را به قصاب نداد و بين فقيران تقسيم كرد.
با انجام قربانى ،اعمال حج به پايان رسيد و رسول خدا (ص ) تصميم بازگشت
به مدينه گرفت . خيل حاجيان به همراه پيامبر (ص ) و امير مومنان على (ع
) راه مدينه و مى رود تا سرنوشت پر فراز و نشيب خود را رقم زند و آينده
تاريخ را روشن سازد تا حقيقت جويان بى غرض و دينداران بى عناد بر سر دو
راهى
دين و دنى نمانند و دين و ايمان خود
را به دنياى مسلمانان ظاهر ساز و رياست پيشه نفروشند و زحمتهاى طاقت
فرساى حبيب خدا محمد مصطفى (ص ) هدر نرود.
در غدير خم
كاروان در بيابان گرم و سوزان حجاز به پيش مى رفت . صفاى
پيامبر،نگاه پر محبت او، نصيحتها و پندهاى پدرانه اش ،سجده مناجاتش ،
خضوع و تواضعش ، لبخند و گريه اش همه و همه در ذهنها مانده بود.
خورشيد روز هيجدهم ذى الحجة با گرمى و حرارت هرچه تمامتر در بيابان مى
تابيد،صحرا خشك و سوزان است ، از سبزه و چمن و چشمه سار و زيبايى و
خرمى خبرى نبود، اما تمام لطافت و طراوت و زيبايى و خرمى در وجود مقدس
پيامبر و على بود.
صداى زنگ شتران در بيابان ، طنين انداخته بود، مثل اينكه كوه و دشت از
وقوع حادثه اى خبر مى داد. بيابان آبستن يك تحول چشمگير است كه تمام
خاطره هاى حج را تحت الشعاع قرار مى دهد، خدايا امروز چه خواهد شد؟ در
اين بيابان چه رازى نهفته است ؟ قافله به محل آبى به نام
غدير كه در سه ميلى
جحفه است
(15)،رسيد
(16). ناگهان حالت مخصوص وحى به پيامبر دست داد. هرچه
هست از جانب خداست و خبر بس مهم و عظيمى است . توسط جبرييل آيه بر
پيامبر (ص ) نازل شد:
يا
ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و
الله يعصمك من الناس
(17) اى پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده
است به مردم برسان . اگر چنين نكنى امر رسالت او را ادا نكرده اى . خدا
تو را از مردم حفظ مى كند.
در اين آيه ، چند نكته اساسى و قابل دقت به چشم مى خورد:
1 - لحن آيه قاطع بوده ، از اهميت و جايگاه ويژه اى برخوردار است و با
خطاب
ايها الرسول نه ايها النبى آغاز شده
است .
2 - فرمان بقدرى بزرگ است كه با تمام رسالت برابر دانسته شده و عدم
انجام آن ،نقض رسالت محسوب شده است :
و ان لم
تفعل فما بلغت رسالة
3 - از عبارت
ما انزل اليك من ربك معلوم
مى شود كه قبلا هم اين آيه نازل شده بود و پيامبر (ص ) درنگ مى كرد،
چون درباره انتصاب مردى از خويشاوندان او بوده است .
4 - اين بلاغت به دليل حساسيت و موقعيت مخصوص خود به ناچار، خطرات و
كارشكنيهايى به همراه داشت .
5 - خداوند پيروزى و موفقيت آن را تضمين كرده است :
و الله يعصمك من الناس
پيام غدير
پس از فرمان حق ، رسول خدا (ص ) دستور توقف داد. آنها كه رفته
بودند، برگشتند و آنان كه عقب مانده بودند،رسيدند.
براى مردم اين سوال بود كه چرا پيامبر اينجا كه آبادى نيست ، توقف كرد؟
مگر چه شده است ؟ همه به دنبال سايه مى گشتند. مردم پس از لحظاتى ، خار
و خاشاك را از زمين پاك و جاروب كردند و آماده نماز شدند. هنگام ظهر
بود. صداى ملكوتى اذان در بيابان پيچيد و پيامبر (ص ) مشغول نماز شد و
مردم به ايشان اقتدا كردند. پس از اتمام نماز، رسول خدا (ص ) بر بالاى
منبرى كه از جهاز شتران درست شده بود،قرار گرفت و خطبه خواند
(18): سپاس و ستايش مخصوص خداوند است ، از او يارى مى
جوييم و به او ايمان داريم و بدو و بدو تكيه مى كنيم و از شرور نفس و
بدى كردارمان به او پناه مى بريم كه او راهنمايى براى گمراهان نيست .
گواهى مى دهم كه معبودى جز او نيست و محمد رسول اوست . اى مردم ! آگاه
باشيد كه من به زودى از ميان شما مى روم و دعوت را لبيك مى گويم ، من
مسئول هستم و شما نيز مسووليد، درباره من چه فكر مى كنيد؟
مردم با شنيدن اين سخن :
از ميان شما مى روم
بشدت غصه دار شدند گفتند: نشهد ان قد بلغت و نصحت وجهدت فجراك
الله خيرا .
در حالى كه نفسها در سينه حبس و اشك چشم ، گونه ها را مرطوب كرده بود،
جواب دادند: گواهى مى دهيم كه ما را به دين خدا فرا خواندى و براى ما
خير خواهى كردى و در راه مكتب الهى كوشش فراوان كردى ، خدايت تو را
پاداش نيك دهد!
پيامبر (ص ) فرمود:
آيا گواهى نميى دهيد كه جز الله معبودى نيست و محمد بنده و رسول خداست
و بهشت و دوزخ و مرگ ، حق و قيامت بى شك فرا مى رسد و خداوند مردگان را
بر مى انگيزاند؟
مردم جواب دادند: آرى گواهيم .
رسول خدا فرمود:
من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم ، با آن دو چگونه
رفتار مى كنيد؟
شخص ناشناسى پرسيد: آن دو چيست ؟ آن حضرت فرمود:
قرآن كه يك رشته اش دست خدا و رشته ديگرش به دست شماست و عترت و اهل
بيتم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نمى شود.
(19)
مژده تكميل دين
پيامبر در اين هنگام ، حضرت على (ع ) را از ميان جمعيت صدا كرد
و او را بالاى منبر برد و دست حضرتش را گرفت ، همان دستى كه ارزش يك
ضربه شمشيرش از عبادت جن و انس بالاتر بود، سپس او را به مردم معرفى
كرد. همه مردم حضرت على (ع ) را بالاى منبر و در كنار پيامبر ديدند،
دستش در دست مبارك رسول خدا (ص ) بود و او را شناختند و دريافتند كه
هدف از توقف در اين بيابان ، موضعى است كه مربوط به على مى شود. همه با
گوش جان آماده بودند كه پيامبر (ص ) را درباره على (ع ) بشنوند.
پيامبر فرمود:
من اولى بكم انفسكم ؛
(20) سزاوارترين مردم كه بر مومنان از خود آنها كيست ؟
پيامبر (ص ) اين سوال را سه تكرار كرد و در هر مرتبه از آنها مى پرسيد:
سخنم را شنيديد؟ مردم جواب مى دادند: آرى ، خدا و رسول خود بهتر مى
دانند. سپس فرمود:
خداوند مولاى من است و من مولاى مومنان و بر آنان از خودشان سزاوارترم
:
من كنت مولاه فعلى
مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه ، و انصر من نصره و اخذل من
خذله و احب من احبه ؛
هر كس من مولا و رهبر اويم ، پس على مولا و پيشواى اوست ، خدايا دوست
بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را و يارى كن ياور او را و خوار
كن دشمنان او را
(21)
آنگاه فرمود:
حاضران ،اين موضوع را به غايبان
برسانند. در اين هنگام مژده اى رسيد كه :
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا
؛
(22)
امروز خداوند دين خود را كامل و نعمت را بر بندگان تمام كرد و به اسلام
(كامل ) راضى شد.
پيامبر (ص ) فرمود:
الله اكبر على اكمال
الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولايه لعلى من بعدى
؛
(23)
خدا بزرگ است ، خدا بزرگ است كه دين خود را كامل و نعمت خود را به
پايان رسانيد و از رسالت من و ولايت على بعد از من خوشنود شد.
پيامبر (ص ) از منبر پايى آمد. جبرييل نازل شد و عرض كرد: خداوند به
شما سلام مى رساند و مى فرمايد: خدا به پاس ابلاغ اين پيام به تو پاداش
خير مى دهد، همانا رسالت را به انجام رساندى و براى امت خير خواهى كردى
و مومنان را شاد نمودى و كافران و دشمنان اسلام را ذليل كردى
(24)
آن روز بزرگ ،كه عيد خدا بود، بر شيطان بسيار تلخ آمد. امام صادق (ع )
از قول پدرش نقل كرده كه شيطان در چهار مورد فرياد درد آلود كشيد: روزى
كه لعنت شد، روزى كه به زمين فرود آمد، روز بعثت پيامبر (ص ) و روز
غدير خم
(25)
غدير هنگامه اى بود كه جبهه حق ، مستحكم و پشت حق پرستان استوار شد. با
ولايت و امامت حضرت على (ع ) موضع شياطين بقدرى تضعيف شد كه آنان پيش
شيطان بزرگ رفته ، خاك بر سر خود ريختند. ابليس بزرگ گفت : چرا چنين مى
كنيد؟ گفتند: امروز اين مرد پيمانى از مردم گرفت كه تا روز قيامت گسسته
نمى شود.
(26)
تبريك امامت
رسول خدا (ص ) دستور داد، در آن بيابان ، خيمه اى برپا كردند و
گروه گروه تبريك و بيعت به خدمت حضرت على (ع ) شرفياب شدند و خلافت و
امامت او را شاد باش گفتند و ايشان را اميرالمومنين خواندند. حضرت على
(ع ) در درون خيمه چون قرص ماه مى درخشيد. سيل مشتاقان به ديدارش
شتافته و با شوق مى گفتند:
السلام عليك يا اميرالمومنين صداى مبارك
، مبارك به گوش مى رسيد. مردم با او بيعت كردند. پيامبر (ص ) به
همسران خود و ديگر زنان دستور داد كه با على (ع ) بيعت كنند. از جمله
كسانى كه پيش از همه اظهار شادى مى كردند، ابوبكر و عمر بودند كه مى
گفتند:
بخ بخ لك يا على اصبحت و
اميست مولاى و مولى كل مومن و مومنه ؛
به به آفرين ، آفرين بر تو گوارا باد اى على (ع ) كه سرور ما و همه
مومنان گشتى
(27) رسول خدا (ص ) در اين سفر حج به مردم آموخت
كه هر عبادتى در صورتى مقبول است كه ديانت و شريعتش كامل باشد و تكميل
شريعت نيز جز با پذيرش ولايت و امامت على (ع ) و فرزندانش بخصوص
يازدهمين حجت خدا بر مردم ميسر نيست .
غدير در روايات و تاريخ
راويان غدير
واقع غدير، بنابر مشيت الهى ، رنگ جاودانگى به خود گرفت و در بستر زمان
با همه بدعتها و تحريفها كه رنگ و حقيقت حوادث را عوض كرده ، ماندگار
شد. يكى از علل اين جاودانگى ، نزول دو آيه شريفه قرآن است كه تا روزى
كه قرآن باقى است اين واقعه تاريخى نيز باقى است .
بايد توجه داشت كه هر موضوعى نسبت به گستره و عمق و ابعاد مختلفى كه در
بر مى گيرد توجه مورخان و انديشوران را به خود جلب مى كند، به همين
دليل ، تاريخ نگاران ،مفسران ،محدثان و متكلمان در طول اعصار و قرون به
پژوهش تبيين درباره آن پرداخته اند. حساسيت و جايگاه آن بدان جا مى رسد
كه نفى و اثبات و قبول و در آن ، ريشه در عقايد فرهنگ اسلامى داشته و
تعيين خط مشى حكومتى اسلام بدان وابسته است . گذشته از مورخان و خطبا و
گويندگان ، هنرمندان و شعرا نيز بدان توجه نموده اند و به لحاظ آن از
ابعاد گوناگون به بحث و بررسى آن پرداخته اند.
مى توان گفت ، اين واقعه نتيجه 23 سال رنج و بلاش نبى اكرم اسلام در
مكه و مدينه است كه آن حضرت (ص ) سير هدايت و امامت را روشن مى سازد.
هيچ يك از دانشمندان ،منكر غدير نيستند؛ در اهميت آن همين بس كه صد و
ده نفر از صحابه ، حديث غدير را بر اساس علماى اهل سنت نقل كرده اند.
(28)
و به گفته علامه امينى ، صاحب كتاب پر ارج
الغديراين قضيه به گونه اى است كه دو نفر هم در آن اختلاف كرده
اند. همو مى گويد: 24 نفر از مورخان از جمله : طبرى ، خطيب بغدادى ،
ابن اثير، ابن عساكر، و 27 نفر از محدثان مانند ترمذى ، نسانى ، ابن
مغازلى شافعى ،خطيب خوارزمى ،جهارده مفسر بزرگ مانند قاضى بيضاوى ،جلال
الدين سيوطى ،تيشابورى ،آلوسى بغدادى ،فخر رازى ،ثعلبى و هفت نفر از
علماى كلام پيرامون آن بحث كرده اند. از اهل سنت تعداد كسانى كه مستقلا
درباره غدير كتاب نوشته اند 26 نفرند. ابن جوزى در اين باره مى گويد:
مورخان ،اتفاق نظر كرده اند كه واقعه غدير بعد از مراجعت پيامبر از حجه
الوداع در روز هيجدهم ذيحجه بوده و همراه پيامبر اصحاب و اعراب و
ساكنين مكه و مدينه بوده اند كه تعداد آنان به يكصد و بيست هزار نفر مى
رسيده و اينان در مراسم حج با پيامبر بوده و گفتار او را شنيده اند.
غدير از ديدگاه معصومان (ع )
اساس مذهب تشيع بر دو حديث پايه گذارى شده است : يكى حديث ثقلين
(29) كه پيامبر اكرم (ص ) در كمتر از نود روز در چهار
مكان آن را به مردم گوشزد كرد و ديگرى حديث غدير. ممكن است گفته
شود،حديث دوم ،مكمل حديث اول است . سفارش بيش از حد پيامبر (ص ) درباره
قرآن و عترت و نيز اصرار آن حضرت بر امامت و جانشينى بلافصل امير
مومنان (ع ) نمايانگر اين حقيقت است كه حضرتش نگران آشوبى بود كه امت
اسلامى بعد از آن حضرت ،با آن رو به رو مى شود.
اهميت دادن به غدير،اهميت دادن به رسالت پيامبر گرامى اسلام است . ما
در اين قسمت ،واقعه غدير را از زبان عارفان واقعى غدير؛ يعنى امامان
معصوم سلام الله عليهم اجمعين مورد مطالعه قرار دهيم .
1
- حضرت رسول اكرم (ص ):
شيخ صدوق در كتاب
امانى روايتى از امام
باقر (ع ) و آن حضرت از پدرش و از جدش نقل مى كند كه : روزى رسول اكرم
(ص ) رو به امير مومنان (ع ) كرد كرد و فرمود: اى على ،خداوند آيه
شريفه
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك
را درباره ولايت تو، بر من نازل كرد، آنچه را كه به من امر شده
از ولايت تو، اگر تبليغ نكنم هر آينه عملم باطل است و كسى كه خدا را
بدون ولايت نو ملاقات كند، بدرستى عملش باطل است . اى على ، من نمى
گويم جز قول خدا را
(30)
2
- امير مومنان على (ع ):
سليم بن قيس هلالى به بيعت امير مومنان (ع ) با ابوبكر اشاره كرده مى
گويد:
ثم اقبل عليهم على
فقال : يا معشر المسلمين و المهاجرين و الانصار انشدكم الله اسمعتن
رسول الله يقول يوم غدير خم كذا فلم يدع شيئا قاله عنه رسول الله الا
ذكر هم اياه قالو نعم
(31)؛ اى مسلمانان و مهاجران و انصار،آيا نشنيدند كه
رسول خدا (ص ) روز غدير خم چنين و چنان فرمود. سپس تمام چيزهايى را كه
پيامبر فرموده بود به مردم يادآورى كرد، همگى گفتند: بله .
در اين زمينه مى توان به احتياجات اميرالمومنان على (ع ) اشاره كرد. از
جمله استدلال آن حضرت براى ابوبكر كه فرمود: بر اساس حديث پيامبر (ص )
در روز عيد غدير،آيا من مولاى تو و هر مسلمانى هستم يا تو؟ ابوبكر گفت
: شما
(32)
و همچنين ابى الطفيل مى گويد: در روز شورا در خانه بودم و شنيدم كه على
(ع ) گفت : آيا كسى غير از من در ميان شما هست كه پيامبر (ص ) به او
گفته باشد:
من كنت مولا فعلى مولاه اللهم و ال
من والاه و عاد من عاداه همگى گفتند: نه
(33).
3
- حضرت فاطمه زهرا(س ):
ابن عقده در كتاب معروفش
الولايه و
شاگردش ابوبكر جعابى از محمد بن اسيد روايت كرده كه از فاطمه زهرا سوال
شد: آيا پيامبر (ص ) قبل از رحلتش درباره امامت امير مومنان چيزى
فرمود؟آن حضرت در جواب فرمود:
و عجبنا انسيتم يوم غدير
خم
(34)؛ عجبا آيا روز غدير خم را فراموش كرديد؟
از فاطمه بنت الرضا از فاطمه بنت الكاظم (حضرت معصومه (س
)) از فاطمه بنت الصادق از فاطمه بنت
الباقر از فاطمه بنت حسين از ام كلثوم دختر فاطمه بنت النبى اكرم (ص )
نقل شده كه پيامبر (ص ) در روز عيد غدير فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه
(35)
4
- امام حسن (ع ):
از امام جعفر صادق (ع ) چنين روايت شده است : امام حسن (ع ) هنگامى كه
مى خواست با معاويه موادعه كند رو به او كرده ، فرمود: امت مسلمان از
پيامبر (ص ) شنيدند كه درباره پدرم فرمود:
انه منى بمنزلة هارون من موسى .
همچنين ديدند كه پيامبر (ص ) ايشان را در غدير خم به عنوان امام نصب
كرد.
(36)
5
- امام حسين (ع ):
امام سليم بن قيس در كتابش مى نويسد: امام حسين (ع ) قبل از مرگ معاويه
، خانه خدا را زيارت كرد. سپس بنى هاشم را جمع كرده ، فرمود: آيا مى
دانيد پيامبر اكرم (ص ) على (ع ) را در روز غدير خم نصب كرد؟ همگى
گفتند: بله .
(37)
6
- امام زين العابدين (ع ):
ابن اسحاق تاريخدان معروف مى گويد: به على بن حسين گفتم :
من كنت مولاه فعلى مولاه يعنى چه ؟ حضرت
فرمود:
اخبرهم انه الامام بعده ؛به آنها
خبر داد كه اوست امام بعد از خودش .
(38)
7
- امام محمد باقر (ع ):
ابان ابن تغلب مى گويد: از امام باقر (ع ) درباره گفته پيامبر
من كنت مولاه فعلى مولاه پرسيدم ،آن حضرت
در پاسخ فرمود: اى ابا سعيد، پيامبر فرمود: امير مومنان در ميان مردم
جايگزين من خواهد بود.
(39)
8
- امام جعفر صادق (ع ):
زيد شحام گويد: نزد امام صادق بودم ، مردى از معتزله ،از ايشان درباره
سنت مى پرسيد. حضرت در پاسخ فرمود: هر چيزى كه فرزند آدم به آن نياز
دارد (حكم آن ) در سنت خدا و پيامبر(ص ) وجود دارد و چنانچه سنت
نبود،خداوند هرگز بر بندگان احتجاج نمى كرد. آن مرد پرسيد: خداوند
چگونه با چه چيزى بر ما احتجاج مى كند؟حضرت فرمود:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و
رضيت لكم الاسلام دينا و بدين وسيله ولايت را تمام گردانيد و
اگر سنت يا فريضه تمام نبود، خدا به آن احتجاج نمى كرد.
(40)
9
- امام موسى كاظم (ع ):
عبدالرحمن بن حجاج از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام درباره نماز در
مسجد غدير خم پرسيد. آن حضرت در پاسخ فرمود:
صل فيه فان فيه فضلا و قد كان ابى يامر بذلك
(41) در آن نماز بخوان ، بدرستى كه در آن ، فضل فراوان
وجود دارد و پدرم به آن امر كرد.
10
- امام رضا (ع ):
محمد بن ابى نصير بزنطى مى گويد: خدمت امام رضا (ع ) بودم ، در حالى كه
مجلس پر از جمعيت بود و با يكديگر درباره غدير گفتگو مى كردند، برخى از
مردم اين واقعه را منكر شدند، امام فرمود: پدرم از پدرش روايت كرد كه
روز غدير در همان اهل آسمان مشهورتر است تا ميان اهل زمين ، سپس
فرمود: اى ابى نصير
اين ما كنت فاحضر يوم الغدير
هر كجا هستى در اين روز نزد اميرالمومنان على (ع ) باش بدرستى
كه در اين روز، خداوند گناه شصت سال از مردان و زنان مومن و مسلم را مى
آمرزد و آزاد مى كند از آتش دوزخ دو برابر آنچه كه در ماه رمضان آزاد
مى كند... سپس فرمود:
و الله الناس فضل هذا
اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة كل يوم عشر مرات ؛
اگر مردم ارزش اين دو روز را مى دانستند، هر آينه فرشتگان با آنان در
هر روز ده مرتبه مصافحه مى كردند
(42).
11
- امام جواد (ع ):
ابن ابى عمير از ابى جعفر ثانى (ع ) در ذيل آيه
يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود چنين روايت كرد: پيامبر
گرامى اسلام در ده مكان به خلافت اشاره كرده است . سپس آيه شريفه
يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود چنين
روايت كرده است . سپس آيه شريفه
يا ايها الذين
آمنوا اوفوا بالعقود نازل شد.
(43)
توضيح اينكه : اين آيه شريفه در اول سوره مائده است و اين سوره ، آخرين
سوره اى است كه بر قلب نبى اكرم (ص ) نازل شده است . در اين سوره
آيه اكمال و آيه تبليغ وجود دارد كه ناظر
به واقعه غدير است .
12
- امام هادى (ع ):
در كتاب ارشاد، كه زيارت امير مومنان على (ع ) را از امام حسن عسكرى (ع
) و ايشان از پدرش نقل مى كند و مى گويد: امام جواد (ع ) در روز غدير،
حضرت على (ع ) را زيارت كرد و فرمود:
اشهد انك المخصوص بمدحة الله المخلص لطاعة
الله ...
شهادت مى دهم كه تو مخصوص مدح خدا و مخلص طاعت او مى باشى
سپس مى فرمايد: خداوند حكم فرمود:
يا ايها الرسول ما انزل اليك من ربك و ان لم
تفعل فما بلغت رسالة و الله يعصمك من الناس
سپس فرمود: پيامبر، خطاب به مردم كرده و از آنها مى پرسد: آيا آنچه را
كه بر عهده داشتم ، ابلاغ كردم ؟ همگى گفتند: بله ، سپس فرمود، خدايا
گواه باش !
بعد از آن فرمود:
الست اولى بلمومنين من
انفسهم ؟ فقالوا بلى فاخذ بيدك و قال من كنت مولاه فهذا على مولاه ،
اللهم و ال من والاه و عاد من عادا و انصر من نصره و اخذل من خذله
؛
آيا من نسبت به مومنان از خود آنها اولى تر نيستم ؟ گفتند: بله . پس از
آن دست على (ع ) را گرفت و فرمود: هر آن كس كه من مولاى اويم على مولاى
اوست ....
(44)
13
- امام حسن عسكرى (ع ):
از حسن بن ظريف نقل شده است كه او به امام حسن عسكرى (ع ) نامه نوشت كه
گفته پيامبر
من كنت مولاه فعلى مولاه
يعنى چه ؟ حضرت در پاسخ فرمود:
اراد بذلك جعله علما يعرف
به حزب الله عند الفرقه ؛ خداوند اراده فرمود كه اين جمله ،
نشان و پرچمى باشد تا در هنگام اختلافها، حزب خداوند با آن شناخته شود.
اسحاق بن اسماعيل نيشابورى مى گويد: حضرت حسين بن على (ع ) به ابراهيم
چنين نوشت : خداوند متعال با منت و رحمت خويش ، واجبات را بر شما مقرر
كرد، اين كار به واسطه نياز او نبود، بلكه رحمت او بود كه متوجه شما
شد. هيچ معبودى جز او وجود ندارد، او چنان كرد تا ناپاك را از پاك جدا
كند و اندرون شما را بيازمايد تا به سوى رحمت او پيشى بگيريد و منازل
شما در بهشت (بر اساس نتيجه امتحان ) معين شود. از اين رو حج و عمره و
اقامه نماز و پرداخت زكات و روزه و ولايت را بر شما واگذار كرد و درى
را فرا راهتان قرار داد تا درهاى ديگر واجبات را باز كنيد،كليدى را
براى يافتن راه خود قرار داد. اگر محمد و جانشيانان او از فرزندش نبود،
شما مانند حيوانات سرگردان مى مانديد و هيچ واجبى از واجبات را فرا نمى
گرفتيد. مگر مى توان از غير در، وارد مكانى شد. وقتى كه خداوند به
واسطه تعيين اوليا پس از پيامبر منت خود را بر شما تمام كرد، فرمود:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و
رضيت لكم الاسلام دينا ؛ امروز دينتان را بر شما كامل و نعمت خود را بر
شما تمام كردم ، راضى شدم كه اسلام دين شما باشد.
سپس براى اولياى خود بر گردن شما حقوقى را قرار داد و به شما دستور داد
كه حقوق ايشان را ادا كنيد تا به دنبال آن زنان و اموال و خوراك و
آشاميدنيها بر شما حلال باشد و به واسطه آن بركت و رشد و ثروت را به
شما بشناساند و اطاعت كنندگان شما را به واسطه غيبت بشناساند.....
(45)
14
- امام زمان (عج ):
در دعاى ندبه كه ظاهرا منسوب به آن حضرت مى باشد چنين آمده است :
فلما ايامه اقام وليه على بن ابى طالب صلواتك
عليهما و الهما هديا اذ كان هو المنذر و لكل قوم هاد فقال و الملاء من
كنت مولاه فعلى مولاه ...
هنگامى كه دوران عمر با بركت پيامبر(ص ) سپرى شد، وصى و جانشين خود على
بن ابى طالب - كه رحمت تو بر تو و ايشان باد، براى هدايت امت ، برگماشت
، زيرا او منذر و هادى همه مردم بود.
(46)
غدير به روايت زنان صدر اسلام :
زنان نيز در بزرگداشت غدير، نقش برجسته اى داشته اند، و آن حادثه بزرگ
تاريخى را روايت كرده اند، از آن جمله :
1 - فاطمه زهرا (ع ): ابن عقده در
حديث الولاية
و منصور رازى در كتاب
الغديراز آن
بزرگوار واقعه غدير را نقل نموده اند و شهاب الدين همدانى در
مودة القربى نقل مى كند كه رسول خدا(ص )
فرمود: هر كس من مولاى اويم ، پس على مولاى اوست و هر كس من پيشواى او
هستم على پيشواى اوست .
(47)
2 - فاطمه دختر عبدالمطلب .
(48)
3 - ام المجتبى العلويه ، از قول
عدى بن ثابت
مى گويد: ما در آخرين حج رسول خدا(ص ) با آن حضرت بوديم ، چون
به غدير خم رسيديم پيامبر مردم را امر به توقف كرد و دست على (ع ) را
گرفت و بلند كرد و فرمود: آيا من به شما از خودتان اولى نيستم گفتند:
بله ، آنگاه فرمود: هر كس كه من رهبر اويم على رهبر اوست .
عمر، على را ملاقات كرد و گفت : مبارك باد بر تو اى على (ع ) تو پيشواى
همه مردان و زنان مومنى .
(49)
4 -ام سلمه ، وى مى گويد: رسول خدا دست على را در غدير خم گرفت و او را
بلند كرد تا بحدى كه سفيدى زير بغل او را ديدم آنگاه فرمود: هر كس كه
من مولاى اويم .... و سپس اشاره به حديث ثقلين مى كند.
5 - ام هانى بنت ابى طالب ، وى مى گويد: رسول خدا از حج بازگشت تا در
غدير خم فرود آمد در آن هواى گرم ايستاد و خطبه خواند تا آخر حديث ...
(50)
6 - اسماء بنت عميس .
(51)
7 - عايشه بنت سعد .
(52)
8 - عايشه دختر ابى بكر بن قحافه (همسر پيامبر).