قانون تكاپوى ديالكتيكى طبيعت
طرفداران ماترياليسم ديالكتيك قانون تحول و تكامل طبيعت را از راه ديگر
توضيح دادهاند و مىگويند واقعيتخارجى كه مساوى است با ماده و مكان زمان
چون زمان بعد رابع را در بر دارد ناچار تغيير يافته و نفى خواهد شد. «ح
(بطلان اين بيان در توجيه علت تغيير روشن است اين مطلب صحيح نيست كه
واقعيتخارجى چون زمان را در بر دارد تغيير يافته و نفى خواهد شد بلكه بر
عكس است واقعيتخارجى چون متغير است زمان را در بر دارد در باره زمان بعدا
بحثخواهد شد و بطلان ادعاى فوق روشنتر مىشود .
دكتر آرانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك صفحه 56 مىگويد واقعيت ماده
زمان مكان چون زمان را در بر دارد قهرا شامل مفهوم تغيير نيز مىباشد در
اين بيان نوعى تقدم براى زمان نسبت به تغيير فرض شده است و زمان به شكل يك
عنصر از سه عنصر تشكيل دهنده واقعيت فرض شده است ما بعدا در باره همه اينها
بحث و بطلان آنها را روشن خواهيم كرد.) ح» و البته اين نفى نسبى بوده و
موضوع را معدوم مطلق نمىكند و گر نه رشته حادثه كه با حركت پيش مىرود قطع
مىشود و همين نفى نيز نفى خواهد شد و همچنين ... .
پس اگر پديدهاى را مبدا قرار دهيم پديده نامبرده در لحظه اول اثبات است
و در لحظه دوم نفى خواهد شد و در لحظه سوم اين نفى نيز نفى مىشود نفى نفى
و با منفى شدن نفى اثبات بر مىگردد ولى چون نفى چنانكه گفته شد نسبى است.
«ح (مقصود از نسبى بودن نفى در اينجا اينست كه موضوع پيشين به كلى معدوم
نشده است بلكه چيزى از آن منتفى شده و چيزى باقى است اگر فرض شود تمام آنچه
در پيش بود معدوم شده و آنچه بعدا موجود است صد در صد جديد است پس تغيير و
تحول و دگرگونى صورت نگرفته استيعنى چيزى دگرگون نشده است بلكه چيزى معدوم
شده و چيز ديگرى از نو به وجود آمده و ميان آنچه معدوم شده و آنچه به وجود
آمده هيچ رابطهاى بر قرار نيست و نمىتوان گفت آن متبدل به اين شده
استيعنى نمىتوان گفت اين همان است كه فعلا به اين صورت است همچنانكه اگر
گذشته صد در صد با جميع جنبهها و حدود و تعينات در آينده باقى باشد باز هم
تغيير و انقلاب و دگرگونى صورت نمىگيرد يعنى نمىتوان گفت چيزى چيز ديگر
شد چيزى كه بود همانطور است كه بود تغيير و حركت و دگرگونى تنها در موردى
صادق است كه از طرفى قسمتى از جنبههاى شىء پيشين معدوم شده باشد و قسمتى
ديگر باقى باشد البته اينجا يك مطلب هست و آن اينكه آيا الزاما بايد شىء
متغير به واسطه تغيير برخى از جنبههاى وجودى خود را از دست بدهد يا اينكه
ممكن است فقط حدود و تعينات خود را از دست بدهد و در حقيقت چيزى از دست
ندهد بلكه فقط چيزى به دست آورد البته فرض دوم صحيح است و ما در باره اين
مطلب مجددا بحثخواهيم كرد) ح» اثبات را به كلى بر نمىدارد و نفى نمىكند
و همچنين نفى نفى نيز نفى را معدوم مطلق نمىكند از اين روى در نفى نفى هم
اثبات و هم نفى موجود استيعنى اثبات به صورت كاملترى ظهور مىكند .
پس نفى نفى حاصل جمع اثبات+نفى است ولى نه حاصل جمع جبرى كه مساوى با
صفر بوده بلكه حاصل جمع ديالكتيكى اثبات و نفى كه مساوى است با نفى نفى
يعنى اثبات با شرايط جديده و وجود كاملتر و همچنين اگر نفى موضوع در لحظه
دوم را مبدا قرار دهيم نسبت به مرحله بعد از خود اثبات است و مرحله پس از
وى نفى نفى نفى وى مىشود و مرحله پس از اين مرحله موضوع در لحظه چهارم نفى
نفى خواهد بود و به همين ترتيب سلسله تكامل درست مىشود .
و بايد دانست كه در ظهور تكامل از تخلل نفى در ميان اثبات و نفى نفى
گريزى نيست زيرا تا اثبات نفى نشود نوبه به نفى كه مصداق تكامل است نرسيده
اثبات در جاى خود ثابت مىماند .
مثلا تخم مرغ كه يكى از پديدههاى طبيعت و سر گرم تحول و تكامل است
داراى فعليتى است كه حافظ وضع حاضر او مىباشد و در عين حال مشتمل بر قواى
متضادهاى است كه با فعاليتخود مىخواهند فعليت او را منهدم ساخته و فعليت
تازهترى به وى دهند .
پس اگر تخم مرغ را مبدا قرار دهيم تخم مرغ اثبات است و در لحظه ديگر
جوجه به عمل آمده و تخم مرغ را نفى مىكند و در لحظه سوم جوجه نفى شده و
خود مرغ به وجود مىآيد كه نفى نفى تخم و نفى جوجه مىباشد و همچنين گندم و
ساقه گندم و خوشه گندم به ترتيب اثبات و نفى و نفى نفى هستند و به همين
قياس .
مىگويند با استقرار اين قانون در طبيعت منظرهاى تازه در پيش ديدگان ما
نمودار شده و مىبينيم كه در جهان طبيعت هيچ پديدهاى عينيت و ثبات ندارد و
مىبينيم وجود و عدم ضدين به اصطلاح ديالكتيك با هم كمال آشنائى و يگانگى
داشته و جمع مىشوند و از اين روى فرهنگ امروزه به افسانه اصالت عينيت و
ثبات و استحاله اجتماع ضدين گوش نمىدهد .
طرفداران ماترياليسم ديالكتيك اين قانون را كه قانون تكاپوى طبيعت
ناميده و پايههاى سهگانه آنرا گاهى به نام تز آنتىتز سنتز و گاهى اثبات
و نفى و نفى نفى و گاهى حكم و ضد حكم و حكم مركب مىخوانند .«ح (و اخيرا
بعضى اصطلاح وضع وضع مقابل وضع مجامع را انتخاب كردهاند ما بعد الطبيعه پل
فولكيه ترجمه آقاى دكتر يحيى مهدوى به كمك آقاى دكتر فرديد .
قبلا گفتيم كه اصطلاح اثبات يا تصديق نفى نفى در نفى مخصوص هگل است قبل
از هگل مثلث تز آنتىتز سنتز تنها به صورت موضوع ضد موضوع تركيب بيان مىشد
هگل بنا بر فرضيه اينكه تناقض اساس فكر و اشياء است آنرا به صورت اثبات نفى
نفى در نفى بيان كرد به عقيده هگل مفهوم شدن در عقل تركيبى است از مفهوم
وجود و عدم همچنانكه اقعيتشدن نيز عبارت است از تركيب آن دو به عقيده هگل
هستى هست ولى وجودى كه كاملا غير مشخص غير متعين باشد با عدم برابر است به
طورى كه به دنبال اين تصديق نفى آن لازم مىآيد پس مىگوئيم هستى نيست اين
نفى هم نفى مىشود و مرحله تركيب فرا مىرسد پس مىگوئيم هستى صورت پذيرفتن
است .
هگل از اين جهت مثلت تز آنتىتز سنتز را به اين صورت در آورده است كه
خواسته است مفهوم و واقعيت اشياء را بر اساس تناقض توضيح دهد .
در ما بعد الطبيعه پل فولكيه صفحه 308 مىگويد بنا به قول مشهور هگل هر
امر معقول منطقى موجود واقع و هر موجود خارجى واقع معقول است نتيجه آنكه
منطق به معنى علم فكر با ما بعد الطبيعه يا علم به وجود يكى است و براى
تبيين واقع متابعت از سير و حركت روان كافى است .
روان به موجب سير تثليثى معروف كه وضع و وضع مقابل و وضع مجامع باشد پيش
مىرود بدين وجه كه روان از مفهوم وجود نامتعين وضع شروع مىكند اما وجود
نامتعين كه نه اين باشد و نه آن با لا وجود يكى است وضع مقابل و با صيرورت
است كه اين دو مفهوم متقابل با هم جمع مىگردد وضع مجامع زيرا صيرورت كه
همان خروج از لا وجود به وجود باشد از هر دو بهرهور است.) ح» روى سه پايه
استوار كرده نهايت اهميت به وى مىدهند و در همه مواردى كه نمايش حركت و
پيشرفت تحول و تكامل در وى هست اجرا كرده قابل تطبيق مىدانند در جهان
طبيعت در فكر در همه شئون اجتماعى
و از همين روى در هر پديده تازه مادى و در هر فكر نو پيدايشى و در هر
نمود وابسته به اجتماع از اقتصاد و سياست و مرام و تاريخ و جز آنها سنتز
فرض كرده و ريشه آنرا يعنى دو پايه تز و آنتىتز آنرا مىجويند
«ح ( ويل دورانت در تاريخ فلسفه در توضيح نظر هگل چنين مىگويد هر حالى
از فكر و يا از اشياء و هر تصور و وضعى در عالم به شدت به سوى ضد خود كشيده
مىشود بعد با آن متحد شده يك كل برتر و معقدتر تشكيل مىدهد اين حركت
ديالكتيكى در تمام نوشتههاى هگل به چشم مىخورد مسلما اين يك فكر قديمى
بود كه انباذقلس شالوده آن را ريخت و ارسطو عقيده حد وسط را به كار برده و
نوشته بود علم به اضداد يكى است هر حقيقتى مانند الكترون وحدت مركبى است از
اجزاء متضاد حقيقتحاصل از محافظه كارى و تجدد خواهى مفرط آزاديخواهى است .
. . تمام عقائد ما در باره مسائل مهم عبارت است از نوسانات كاهش يابندهاى
كه ميان دو طرف افراط و تفريط صورت مىگيرد و در هر مساله مورد نزاع حقيقت
در راه وسط است هر حركت تطورى عبارت است از بسط دائمى متقابلات و اختلاط و
تركيب آنها . . . نه تنها فكر تابع اين سير عقلى حركت ديالكتيكى است بلكه
اشياء ديگر نيز همينطور است هر وضع و امرى مستلزم يك نقيض و ضدى است كه
تطور بايد آن دو را آشتى داده به وحدت مبدل سازد چنانكه بدون شك دستگاه
اجتماعى فعلى ما يك نقيض نابود كنندهاى را متضمن است هر اجتماعى كه داراى
اقتصاديات جوان و منابع دست نخورده است ناچار از روح انفرادى است اين روح
انفرادى در دوران بعد به تدريج تبديل به روح همكارى و تعاون مىگردد ولى
آينده نه روح فردى فعلى و نه تعاون مطلق نزديك را خواهد ديد بلكه تركيبى از
آن دو را شامل خواهد شد كه زندگى عاليترى را ايجاد خواهد كرد اين حالت
عاليتر نيز به اضداد ثمر بخشى تقسيم خواهد گشت و به وحدت و تركيب و تشكيل
بالاترى منجر خواهد شد . . . نزاع و شر امور منفى ناشى از خيال نيستند بلكه
امور كاملا واقعى هستند و در نظر حكمت پلههاى خير و تكامل مىباشند تنازع
قانون پيشرفت است صفات و سجايا در معركه هرج و مرج و اغتشاش عالم تكميل و
تكوين مىشوند و شخص فقط از راه رنج و مسئوليت و اضطرار به اوج علو خود
مىرسد .
تاريخ جهان صحنه سعادت و خوشبختى نيست دورههاى خوشبختى صفحات بى روح
آنرا تشكيل مىدهد زيرا آن دورهها ادوار توافق بودهاند و چنين رضايت و
خرسندى گرانبار سزاوار يك مرد نيست تاريخ در ادوارى درستشده است كه
تناقضات عالم واقع به وسيله پيشرفت و تكامل حل شده است . . . .
پل فولكيه در رساله ديالكتيك قسمت دوم در مقام بيان اصل تناقض در فلسفه
هراكليت و وحدت آن با نظر هگل چنين مىگويد: ... هراكليت در عين حال فيلسوف
تناقض هم هست وى مىگويد ما هستيم و نيستيم وى مخصوصا مبارزه ضدين را در
طبيعت تاييد مىكند و آنرا براى به دست آوردن هماهنگى لازم مىداند ضدين با
هم توافق مىكنند و بهترين آهنگها از الحان مختلف درست مىشود و همه چيز از
مبارزه به وجود مىآيد . . . طبيعت تناقضات را دوست دارد و هماهنگى را به
وسيله آنها توليد مىكند نه به وسيله موجودات مشابه مثلا جنس نر را با جنس
ماده جمع مىكند و دو جنس مشابه را با هم جمع نمىكند و توافق اوليه به
وسيله دو جنس مخالف صورت مىگيرد نه به وسيله دو جنس مشابه هنر همينطور عمل
مىكند و از طبيعت تقليد مىنمايد در نقاشى رنگهاى سفيد و رنگهاى سياه و
رنگهاى زرد و رنگهاى قرمز با هم تركيب مىشوند و به اين ترتيب مشابهت با
تصوير اوليه حاصل مىگردد در موسيقى هم صداهاى زير و صداهاى بم و صداهاى
بلند و صداهاى كوتاه با هم تركيب مىشوند و نغمههاى مختلف به وجود مىآيد
تا يك آهنگ واحد توليد شود صرف و نحو هم با تركيب حروف صدادار و بى صدا
درست مىشود هراكليت هم كه معروف به مغلق نويسى و پيچيدگى و بغرنجى فكر بود
همين حرف را مىزند و مىگويد وحدت از چيزهاى كامل و ناقص و از توافق و عدم
توافق و هماهنگى و عدم هماهنگى به وجود مىآيد واحد از همه چيز و همه چيز
از واحد بيرون مىآيد ) ح»
خردهگيرى
1- هنگامى كه به اين سه پايه اثبات نفى و نفى نفى نگاه كرده به خارج
تطبيق دهيم در برابر هر سه تا در خارج اثبات خواهيم يافت نه چيز ديگر مثلا
در برابر نفى جوجه مىيابيم نه نفى تخم و ما در مقاله هفتم به ثبوت رسانديم
كه عدم و نفى يك معنى ساخته ذهن است كه از وجود خارجى با نسبت گرفته مىشود
و در همين سه پايه تخم مرغ جوجه و مرغ هر يك عدم و نفى دوتاى ديگر مىباشد
.
پس پايه دوم آنتىتز نفى تنها و تنها نفى پايه اول تز اثبات نيست و
چنانكه با نفى نسبى خود اثبات را دارد خود نيز اثباتى به اثبات افزوده و
تكامل پايه اول را تامين كرده نگران پايه سوم سنتز نفى نفى نمىباشد و به
عبارت ديگر در تكامل پايه اول نيازى به رسيدن پايه سوم نيست .
«ح (خردههائى كه بر قانون ديالكتيكى تكاپوى طبيعت مىتوان گرفت از چند
نظر است :
1- از نظر مسئله توليد ضد ضد خود را و اينكه آيا هر تصور و وضعى به سوى
ضد خود كشيده مىشود .
2- از نظر مسئله سير تثليثى طبيعت و اينكه آيا طبيعت هميشه از ضدى به ضد
ديگر و از آن به سوى حالت تركيبى آن دو ضد سير مىكند و هر چيزى تركيبى است
از دو ضد كه در دو مرحله پيشين از آنها گذشته است .
3- از نظر تعبير هگلى مثلث تز آنتىتز سنتز كه به صورت اثبات نفى نفى در
نفى بيان كرده است و بر اساس اصل تناقض آن را بنا نهاده استيعنى از اين
نظر كه آيا ماهيت هر مرحلهاى نسبت به مرحله پيشين نفى و عدم است و يا عدم
بودن هر مرحله نسبت به مرحله قبلى يا بعدى اعتبارى بيش نيست و ماهيت همه
مراحل اثباتى است .
4- از نظر اينكه آيا تكامل بر روى سه پايه قرار گرفته است آيا تكامل را
با دو پايه نيز مىتوان توضيح داد ايراد اولى كه در متن ذكر شده بر تعبير
هگلى مثلث وارد است كه ماهيت پايه دوم را عين نفى پايه اولى و ماهيت پايه
سوم را نفى مركب مىداند خلاصه ايراد اينست كه نفى و عدم يك اعتبار ذهنى
است نه يك واقعيتخارجى و آنچه در مرحله دوم عدم اعتبار مىشود خود اثبات
است و در متن واقع جز اثباتهاى متوالى چيزى نيست عدم يك عنصر واقعى نيست كه
بتوان فرض كرد واقعيتى تبديل به آن بشود و يا از تركيب آن با چيز ديگر
حقيقتيا واقعيتى تشكيل گردد البته اين ايراد بر اساس نظريهاى است كه شدن
را جمع نقيضين مىداند) ح»
2- اين قانون گذشته از اينكه درست تنظيم نشده و مشتمل بر جزء زائد است
فاسد نيز هست زيرا در هر سه مرتبه متوالى از جريان حوادث تحقق تكامل مرتبه
اول را از مرتبه دوم نفى كرده به دست مرتبه سوم مىسپارد و حال آنكه چنانكه
بيان كرديم تكامل در مرتبه دوم پديد شده و نيازى به مرتبه سوم نيست و به
حسب حس نيز مىيابيم كه جوجه در يكى از مثالهائى كه خودشان ذكر كردهاند
خودش تكامل يافته تخم مرغ است و تخم مرغ در تكامل خود نيازمند به آمدن مرغ
نمىباشد بلكه مرغ براى تخم كمالى است بالاى كمال .«ح (اين ايراد متوجه اين
جهت است كه به فرض اينكه قبول كنيم كه جريان طبيعت بر اساس مثلث تز آنتىتز
سنتز است تحقق تكامل وابسته به اين نيست كه هر سه مرحله طى شود بلكه با
تحقق مرحله دوم حقيقت تكامل صورت گرفته است و مرحله سوم مرحله دوم تكامل
است اين ايراد مبتنى بر ايراد اول است كه مرحله دوم نفى صرف نيست بلكه خود
اثباتى است كه اثبات اول را در بر دارد و بر آن افزوده شده است و اگر
بخواهيم به تعبير فلسفه خودمان مطلب را ادا كنيم بايد بگوئيم هر مرتبه قبلى
قوه مرتبه بعدى است و هر مرحله بعدى فعليت مرحله قبلى است و انتقال موجود
از مرحله قوه به مرحله فعليت عين تكامل است پس تكامل دو پايه بيشتر ندارد و
ماهيت آن دو پايه قوه و فعل است نه اثبات و نفى اين ايراد نيز بر اساس اين
است كه شدن را جمع نقيضين بدانيم نه بر آن جهت كه اشياء در داخل خود از
نيروهاى متضادى تشكيل شدهاند.) ح» و گويا اين دانشمندان پيش بينى اين
محذور را نموده و براى جلوگيرى از آن گفتهاند كه همچنانكه اگر اثبات نقطه
مبدا گرفته شد دو پايه ديگر در دنبال خود مىآورد اگر پايه دوم نيز اثبات
گرفته شود دو پايه ديگر در دنبال خود خواهد آورد و در نتيجه نفى پايه دوم
نيز بهرهاى از تكامل را دارد .
ولى اين تكاپوى بيهودهاى است زيرا اين حقيقت را كه پايه دوم تكامل
يافته پايه اول است توضيح نمىدهد
3- قانون نامبرده به فرض صحت و تماميتخود تنها در بخشى از جهان هستى
يعنى مركبات مادى مانند نبات و حيوان و انسان و متعلقات آنها مىتواند قابل
اجرا بوده تحول و تكامل را توضيح دهد ولى در بسايط و حركات مفرده كه
مجموعهاى از آنها يك مركبى را به وجود مىآورد قابل اجرا نيست مثلا يك
حركت مكانى كوتاهى كه فرض مىكنيم به عقيده اين دانشمندان مجموعهاى از
دانههاى مكانى است كه پهلوى همديگر چيده شده و هرگز با همديگر وحدت و
اتصال ندارند در هر سه دانه مكانى مفروض دومى نفى اولى است ولى سومى
نمىشود مجموع نفى و اثبات اولى و دومى شود زيرا اين فرض با فرض بساطت
منافى است .
«ح (اين ايراد بر اصل قانون مثلث تز آنتىتز سنتز وارد استخواه آنرا
مانند هگل بر اساس تناقض و تركيب وجود و عدم فرض كنيم و خواه مانند شلينگ و
فيخته هر سه مرحله را اثباتى بدانيم خلاصه ايراد اينست كه جريان تثليثى
طبيعت بر فرض صحت تنها در مورد مركبات صادق استيك مركب را مىتوان گفت
تركيبى است از دو ضد اما در باره بسيط فرض تركيب و اينكه حقيقت و ماهيتش
عبارت از اجتماع دو ضد است غلط است و از طرفى وجود عنصر بسيط يا حركت بسيط
را نمىتوان منكر شد زيرا اگر بسيط نباشد مركب هم نيست
اينجا ممكن است گفته شود كه اين ايراد تنها در تعبير متقدمان بر هگل كه
هر سه مرحله را اثباتى مىدانستند وارد است اما بر هگل اين ايراد وارد نيست
بنا به نظريه هگل هر حركت بسيط و مفرد نيز مرحله اثبات نفى نفى نفى
مىتواند داشته باشد و از اين جهت با مركب فرقى ندارد اگر ايرادى بر نظريه
هگل باشد همان ايراد اول است نه اين ايراد .
پاسخ اين است كه اين اشكال صحيح است در صورتى كه هگليستها حركت را يك
امر متصل ممتد بدانند اما اگر چنانكه در متن آمده حركت را مثلا حركت بسيط
مكانى را عبارت از يك سلسله دانههاى ريز مكانى كه پهلوى يكديگر چيده
شدهاند بدانند مرحله دوم مىتواند نفى اول باشد ولى مرحله سوم تركيب آن دو
نخواهد بود .
مثلث تز آنتىتز سنتز به معنى اينكه شىء از يك حالت بالخصوص به ضد آن
حالت كشيده شود و در مرحله بعدى يك حالت متعادل و متكامل كه مشتمل باشد هم
بر عناصر ضد اولى و هم عناصر ضد دومى و در عين حال در سطح عاليترى از آن دو
قرار گرفته باشد مطلبى است كه فى الجمله صحيح است ولى نه به صورت يك قانون
عمومى و فلسفى كه شامل همه اشياء اعم از بسيط و مركب ماده و فكر باشد و نه
به صورت يك امر دائمى كه الزاما آن حالت متعادل و متكامل نيز به نوبتخود
به سوى ضد خود كشيده شود و مرحله عاليترى را طى كند و اين جريان تا بى
نهايت ادامه يابد .
مثلث تز آنتىتز سنتز در بسائط بلكه در مركبات حقيقى كه يك واحد واقعى
را تشكيل مىدهد و به اصطلاح داراى يك صورت واحد نوعى است از قبيل واحد
گياه و واحد حيوان و واحد انسان جارى نيست انسان در سير تكاملى خود چنين
نوساناتى را طى نمىكند و در داخل وجود انسان چنان قواى متضادى كه منجر به
چنين حركتى بشود وجود ندارد اين مثلث تنها در مركباتى وجود دارد كه مركب
واقعى نيستند بلكه مركب اعتبارى مىباشند و اجزاء آن مركب تاثيرات متضادى
در يكديگر مىنمايند از قبيل جامعه .
اين سير تثليثى از آن ناشى مىشود كه اشياء تاثيرات متضادى در يكديگر
دارند و با هم از جهتى در حالت جنگ و نزاع مىباشند اشياء به حسب طبيعت
اولى خود يك سير آرام مستقيم و متكاملى را دارند و در اثر برخورد با يك
عامل مخالف از حالت وسط و متعادل به يك حالت انحرافى رانده مىشوند ولى عكس
العمل نشان مىدهند و در جهت مخالف آن حالت انحرافى سير مىكنند و از حد
وسط گذشته به نقطه مقابل آن كه ضد آن است مىرسند بار ديگر در جهت همان
حالت انحرافى اولى كه نيروى متضاد وارد كرده بود باز مىگردند ولى پس از
نوساناتى در حد وسط استقرار مىيابند و البته در سطح بالاترى از آنچه قبلا
بود زيرا در جريان نوسانها نيروهاى ذاتى شىء دائما در حال فعاليت بوده است
.
اين سير تثليثى از چهار عامل سرچشمه مىگيرد: 1- ميل طبيعى اشياء به
تكامل و سير صعودى 2- خاصيت تضاد و برخورد با عوامل مخالف 3- قانون عمل و
عكس العمل 4- تحريك نيروهاى داخلى به واسطه برخورد با عوامل مخالف .
يك مطلب ديگر هست كه نبايد ناگفته بماند و آن اينكه مساله توليد ضد ضد
خود را ممكن است به شكلى باشد كه منجر به جريان تثليثى نشود جريان تثليثى
همان طورى كه گفته شد در موردى است كه شىء تحت تاثير عامل مخالف خود از
خارج قرار بگيرد و ضربه و نيروئى بر او وارد شود و او را در جهتى منحرف كند
آنگاه عكس العمل ايجاد شده وضع مقابلى پديد آيد و در نهايت امر منجر به وضع
مجامع گردد .
ولى جريان ديگرى در طبيعت هست كه هر چند كلى و عمومى و فلسفى نيست ولى
در موارد خاصى وجود دارد كه اشياء اضداد خود را مىزايند و توليد مىنمايند
شايد تعبير قرآن كريم در اين باره رساترين تعبير باشد (يولج الليل فى
النهار و يولج النهار فى الليل و يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى)
.
اين مطلب كه ضد مولد ضد خودش مىشود البته نه به اين معنى كه اين قانون
عمومى جهان است و شامل همه اشياء است و يك جريان دائمى و لا ينقطع است از
قديم مورد توجه فرزانگان بوده است. مولوى رومى عالى گفته آنجا كه مىگويد:
با خود آمد گفت اى بحر خوشى اى نهاده هوش را در بى هشى خواب در بنهادهاى
بيداريى بستهاى در بىدلى دلدادهيى منعمى پنهان كنى در ذل فقر طوق دولت
بندى اندر غل فقر ضد اندر ضد پنهان مندرج آتش اندر آب سوزان مندمج روضهاى
در آتش نمرود درج دخلها رويان شده از بذل و حرج ميوه شيرين نهان در شاخ و
برگ زندگى جاودان در زير مرگ در عدم پنهان شده موجوديى در سرشتساجدى
مسجوديى آهن و سنگ از برونش مظلمى و ز درون نورى و شمع عالمى درج در خوفى
هزاران ايمنى در سواد چشم چندين روشنى اى مبدل كرده خاكى را به زر خاك ديگر
را نموده بو البشر اى كه خاك شوره را تو نان كنى اى كه نان مرده را تو جان
كنى اى كه جان خيره را رهبر كنى اى كه بى ره را تو پيغمبر كنى اى كه خاك
تيره را تو جان دهى عقل و حس و روزى و ايمان دهى شكر از نى ميوه از چوب
آورى از منى مرده بتخوب آورى گل ز گل صفوت ز دل پيدا كنى پيه را بخشى ضياء
و روشنى ) ح»
ممكن است اين دانشمندان بگويند فلسفه ما دوش به دوش واقعيتخارج پيش
مىرود و در واقعيتخارج حركات بسيط تنها نداريم هر چه هست محصول اجتماع و
فعل و انفعال بسايط است ولى اين سخن سودى به آنها نمىدهد زيرا اين قانون
در بسيارى از مركبات نيز مانند مركباتى كه سير تحول و تكامل آنها تقريبا يك
نواخت مىباشد جريان ندارد .
و از همه روشنتر مجموع جهان طبيعت مىباشد زيرا خود اين دانشمندان گواهى
مىدهند كه جهان يك مجموعهاى است از انرژى غير قابل كاهش و افزايش كه در
هر گوشه از پيكره خويش با اشكال گوناگون خود نمائى مىكند و از اين روى هر
پديده تازهاى كه در گوشهاى از گوشههاى وى پديد آمده به شكل تكامل خود
نمائى كند در واقع به اندازه خود از گوشه ديگر مصرف مىبرد و در نتيجه
پيوسته دو طرف معادله در حال تساوى است و از تكامل خبرى نيست .
4 اينكه گفتهاند جريان اين قانون پرده از روى جهان برداشته نمود
تازهاى كه در وى وجود و عدمهاى متنافى و ضدهاى متقابل هم آغوشند نشان
مىدهد سخنى است كه ارزش شعرى بيشتر ندارد و آنانكه اجتماع نقيض را محال
مىدانند مقصودشان وجود و عدم مطلق مىباشد نه تدريجى و سيال نسبى .
«ح (اين ايراد نيز بر طرز تعبير و تفسير هگل از مثلث تز آنتىتز سنتز
وارد است كه آنرا بر اساس اجتماع نقيضها فرض كرده است .
قبلا گفتيم كه آنچه هگل و اتباع او آنرا تناقض يا اجتماع نقيضها
خواندهاند با آنچه منطق و فلسفه آنرا اجتماع نقيضين مىخواند و ممتنع
مىداند هزارها فرسنگ فاصله دارد و اينكه در صيرورتها و شدنها وجود و عدم
با يكديگر تركيب شدهاند و اجتماع نقيضين تشكيل دادهاند به شوخى شبيهتر
است تا جدى و از يك اشتهاى فوق العاده به نوپردازى و نو گوئى ناشى شده است
بهتر است كه اينها را جدى نگيريم و نوعى مجاز و تشبيه تلقى كنيم اگر
اينگونه تعبيرات را ملاك قرار دهيم بايد عرفاى خودمان را قبل از هگل
ديالكتيسين بدانيم زيرا آنها هستند كه مكرر گفتهاند هستى اندر نيستى است
بقا در فنا است عارفى مىگويد: عاقل ز هست گويد و عارف ز نيستى من در ميان
آب و گل هست و نيستم
عبرت نائينى مىگويد: چون نور كه از مهر جدا هست و جدا نيست عالم همه
آيات خدا هست و خدا نيست در آينه بينيد همه صورت خود را آن صورت آئينه شما
هست و شما نيست هر جا نگرى جلوهگه شاهد غيبى است او را نتوان گفت كجا هست
و كجا نيست اين نيستى هستنما را به حقيقت در ديده ما و تو بقا هست و بقا
نيست درويش كه در كشور فقر استشهنشاه پيش نظر خلق گدا هست و گدا نيست بى
مهرى و لطف از قبل يار به عبرت از چيست ندانم كه روا هست و روا نيست
حقيقت اينست كه خود هگل متوجه اين نكته بوده است كه آنچه او به نام جمع
نقيضين مىخواند غير آن چيزى است كه منطق و فلسفه آنرا ممتنع مىداند
پيروان هگل بيش از خود هگل هگليست از آب در آمدهاند 120 پل فولكيه در
رساله ديالكتيك تحت عنوان ديالكتيك هگل و تناقض مىگويد به عقيده هگل روش
ديالكتيكى كه بر طبق آن انديشه مثال مطلق در طبيعت و در ذهن صورت واقعيت
مىپذيرد بر اساس تناقض مبتنى است ولى بايد متوجه بود كه ديالكتيك هگل اصل
عدم اجتماع ضدين را به كلى طرد نمىنمايد و از اين لحاظ با ديالكتيك قديم
كه اصل عدم اجتماع ضدين را اساس اصلى خود مىدانست فرقى ندارد . . . هگل
اگر چه ظاهرا خلاف آنرا اظهار مىدارد ولى در باطن مانند همه افراد بشر اصل
عدم اجتماع ضدين را قبول دارد .
پل فولكيه در كتاب ما بعد الطبيعه ص 369 مىگويد هگل خود نيز بر خلاف
آنچه به او گاهى نسبت داده شده قائل به اصل امتناع اجتماع متناقضان بوده
است و گفته او در باب اجتماع و ارتفاع نقيضين مربوط به تناقضهاى ظاهرى است
نه واقعى هگل قائل بوده است بر اينكه آنچه در فكر انسانى واقعا حقيقى است
هميشه حقيقى مىماند و تماما در ضمن تاليفهاى بعدى قرار مىگيرد و پيشرفت
فكر منحصرا عبارت از طرد آن قسمتهائى از علم است كه غلط بودن آنها معلوم
شده باشد) ح»
و شگفتآورتر اينكه اين دانشمندان در عين حال كه اين سخن را مىگويند از
نفى نفى اثبات را نتيجه مىگيرند