اشكال
آزمايشى كه اعتقاد بلزوم علت فاعلى را بوجود مىآورد در مواردى است كه
طبيعت كار خود را از راه فعل و انفعال و با تعبير امروزى به طريق عمل و عكس
العمل كنش و واكنش انجام مىدهد و البته نتيجه آزمايش را بغير مورد خودش
سرايت نمىتوان داد .
ما موارد زيادى داريم كه ماده يا موضوع اثر اثر را بنحو لزوم پيوسته
همراه خود دارد بى اينكه نيازى بعلت فاعلى داشته باشد چنانكه مثلا نور
حركتى معادل سيصد هزار كيلومتر در ثانيه تقريبا دارد و اين حركتى است كه
معلول موضوع خودش بوده و فاعل موجد نمىخواهد سادهتر بگوئيم حركتى است كه
متحرك مىخواهد نه محرك و همچنين در اصل ماده حركت دائمى اثبات شده كه
پيوسته بواسطه وى در جنب و جوش استبى اينكه دليلى بثبوت فاعل محرك كه موجد
حركتبوده باشد داشته باشيم بلكه همين ماده قابله كه متحرك است كافى است .
تقسيم علتبه علل اربعه از تقسيمات ارسطوئى است
(موضوع تقسيم علتبه علل اربعه فاعلى غائى مادى صورى از تقسيمات ارسطوئى
است اگر فاعل را انسان فرض كنيم و آن سلسله افعال انسان را در نظر بگيريم
كه از نوع تصرف در ماده خارجى است نه افعال نفسانى از قبيل تصور و تصديق و
شوق و اراده و غيره اين تقسيم ارسطوئى بسيار واضح است تصرفاتى كه انسان در
ماده خارجى مىكند قائم به چهار ركن است فاعل غايت ماده صورت فاعل خود
انسان است كه علت وجود دهنده فعل است غايتيا علت غائى همان چيزى است كه
انسان فعل را بخاطر رسيدن به او انجام مىدهد و البته غايت از آن جهت
علتشمرده مىشود كه مكمل و متمم علت فاعلى است زيرا تصور غايت است كه
اراده انسان را بر مىانگيزد و انسان را كه در حد فاعل بالقوه استبه حد
فاعل بالفعل مىرساند پس علت غائى مندرج در علت فاعلى و علت فاعلى مندرج در
علت غائى است صورت همان فعليت و حالتى است كه انسان به ماده خارجى مىدهد و
آن همان است كه معلول واقعى علت فاعلى است ماده عبارت است از آن چيزى كه
صورت را قبول مىكند و فعليت را مىپذيرد در مثال پيراهن كه قبلا در متن
بيان شد اين چهار علت جمع است همانطورى كه در متن بيان شده علت اينكه به
ماده و صورت علت گفته مىشود اينست كه حقيقت هر شىء مادى در خارج مركب است
از مجموع ماده و صورت و اين مجموع در تحقق خود محتاج باين دو مىباشد و
قبلا گفتيم كه معمولا در مفهوم عليت توسعه داده مىشود و به مطلق دو چيزى
كه يكى از آنها در واقعيتخود محتاج بديگرى است علت و معلول گفته مىشود و
از اينرو هر يك از ماده و صورت علت مجموع مركب بشمار مىروند و بانها علت
مادى و علت صورى اطلاق مىشود و علت اينكه بغايت علت اطلاق مىشود همان است
كه گفتيم كه علت غائى متمم و مكمل علت فاعلى است و اما اگر در مفهوم عليت
توسعه ندهيم و علت را به همان معناى وجود دهنده و واقعيت دهنده بگيريم تنها
چيزى كه شايسته استبه او علت گفته شود همانا فاعل است و معلول اين علت هم
همان چيزى است كه ما آنرا صورت خوانديم .
همانطورى كه قبلا تذكر داديم اگر فاعل را انسان فرض كنيم و فعل را
تصرفات انسان در ماده خارجى فرض كنيم هم تصور و هم تصديق اين اركان
چهارگانه بسيار واضح است و هيچيك از اين اركان چهارگانه را نمىتوان عين
ديگرى گرفت ولى اگر فرض را تغيير دهيم مثل اينكه فاعل را انسان يا چيزى
شبيه بانسان فرض نكنيم بلكه فاعل را طبيعتبىجان فرض كنيم البته وجود علت
غائى قابل تشكيك خواهد بود به تفصيلى كه بعد خواهد آمد و يا اينكه فعل را
از قبيل تصرف در ماده فرض نكنيم مثل آنكه خود ماده را فعل بدانيم و يا آنكه
موضوع سخن خود را مبدعات قرار دهيم البته وجود علت مادى معنا ندارد .
در اينجا يك سؤال يا تشكيك اساسى هست و آن اينست كه آيا در مواردى كه
فعل قائم به ماده و باصطلاح تصرف در ماده است اساسا لازم است كه علت فاعلى
غير از علت مادى باشد و بنا بر اين آيا لازم است كه براى حركات و تغييرات و
تبديلاتى كه دائما در ماده واقع مىشود فاعلى غير از خود ماده كه علت قابلى
و مادى استبشناسيم يا آنكه مانعى ندارد كه علت فاعلى عين علت مادى بوده
باشد اينكه مىگوييم علت فاعلى عين علت مادى بوده باشد يا به اين معنى است
كه تنها علت مادى كافى است و نيازى بعلت فاعلى نيست و يا به اين معنى است
كه عين همان چيزى كه علت مادى است علت فاعلى است .
يكى از نقاط نسبتا حساس بحث الهى و مادى همين جا است چنانكه ميدانيم سر
چشمه نظريه الهى خود ارسطو نيز همين جا است ارسطو بكمك سه مقدمه وجود محرك
اول را اثبات مىكند يكى اينكه ممتنع است متحرك عين محرك باشد و بعبارت
ديگر ممتنع است كه علت فاعلى عين علت قابلى بوده باشد ديگر آنكه بايد محرك
همواره به همراه متحرك وجود داشته باشد يعنى حركت ما دامى ادامه دارد كه
عامل تحريك باقى باشد و اگر عامل تحريك از بين برود حركت هم بلا فاصله قطع
مىشود ديگر اينكه اگر محرك نيز بنوبه خود متحرك باشد نيازمند بمحرك ديگرى
خواهد بود و آن محرك ديگر نه ميتواند همان متحرك اولى باشد و نه ميتواند تا
بى نهايت پيش برود پس سلسله محركات بايد منتهى شود به محركى كه متحرك نيست
و او عبارت است از موجودى مجرد و ما وراء الطبيعى .
مقدمات ارسطو در اثبات محرك اول
مقدمه اول ارسطو همين مسئله ما نحن فيه است مقدمه دوم همان است كه
گاليله و نيوتن بر خلافش قيام كردند و در مقاله 8 مفصلا در اطرافش بحث و
انتقاد كرديم مقدمه سوم مبتنى بر امتناع دور و تسلسل است و اگر كسى در يكى
از مقدمات سهگانه خدشه وارد ساخت و مثلا نظر داد كه لزومى ندارد محرك غير
از متحرك باشد يا آنكه معتقد شد بقاء عامل حركتبه همراه حركت لازم نيست و
يا آنكه دور يا تسلسل ممتنع نيست و يا اينكه فرض ارسطو مصداق دور و تسلسل
نيست البته برهان ارسطو براى اثبات محرك اول ناقص خواهد ماند ما در مقاله
14 كه براهين فلاسفه را راجع باثبات صانع نقل و انتقاد مىكنيم در اطراف
اين برهان نيز بحثخواهيم كرد و بهر حال موضوع وحدت محرك و متحرك از
بزرگترين مسائل فلسفى است و بحسب نظر ماديين مانعى ندارد كه متحرك عينا
همان محرك باشد ولى بحسب نظر ما ممتنع است كه محرك عينا همان متحرك باشد در
متن نكات لازم بطور اشاره بيان شده و چون تحقيق كامل اين مطلب موقوف بر اين
است كه از طرفى ماده و از طرفى ديگر حركت را كاملا بشناسيم ما در اينجا به
همان اندازه كه در متن
بيان شده قناعت مىكنيم و باقى را به عهده مقاله 10 مىگذاريم)
بلكه دانشمندان مادى تكون بدوى و پيدايش نخستين جهان را معلول برخورد
حركتهاى سرزده گروه آتم مىدانند كه در فضا سر گرم شناورى بوده و بواسطه
تصادم همديگر را نگاه داشته و كراتى بوجود آورده و با تركيبات گوناگون خواص
و آثارى راه انداختهاند در حالى كه براى پيدايش اين صورتها بجز ماده علتى
در كار نبوده و اما مواردى كه علت فاعلى و مادى هر دو وجود دارند موارد عمل
و عكس العمل در آنها نيز بحسب حقيقت چون هر دو يعنى فاعل و منفعل داراى اثر
هستند مانند پدر و مادر هر دو علت مادى مىباشند اگر چه فرقى در راه جذب و
انجذاب دارند و هم مىتوان گفت كه انقسام علتبعلت فاعلى و مادى درين موارد
به مجرد اتفاق بوده و مانند حصول توارث و قابليتبقاء خود بخود بوجود آمده
است