پاسخ
چنانكه از نمود اين گفتگو و استدلال پيدا و روشن است اينان جبر را بمعنى
ضرورت و وجوب وجود گرفتهاند و آنگاه اختيار را بمعنى مقابل و نقيض وى يعنى
رفع ضرورت وجود استعمال كردهاند و البته پر روشن است كه در اين حال اگر
فرض كنيم براى انسان اختيار ارتفاع ضرورت عليت و معلوليت ثابت استبايد
بگوئيم وجوب و ضرورتى نيستبايد بگوئيم انسان هيچگاه حادثه مترقبى را و
هرگز آيندهاى را نمىتواند پيش بينى نمايد .
و چون زير بار اين محالات نمىتوان رفتبايد گفت انسان مجبور است و
اينكه افعال خود را اختيارى بى ضرورت و بى علتيا خود را در اراده خود آزاد
فكر مىكند انديشه و پندارى است كه با خارج وفق نمىدهد .
اينستخلاصه نظر اين دانشمندان و اگر اين بيان با رجوع به اصل اين بحث
در فلسفه با ترازوى درست و منطق صحيح سنجيده شود روشن خواهد شد كه
مغالطهاى است مركب از مغالطههاى چندى از چند بحث مختلف و جداگانه كه نه
تنها تنها و نه مجموعا اين نتيجه افسون آميز را نمىدهند و فلاسفه نيز چنين
تهمتى را كه اين دانشمندان بايشان نسبت دادهاند نمىپذيرند .
اساسا سخن و كنجكاوى فلاسفه در دو جا و در دو مسئله است:
1- اينكه آيا اشيائى كه در عالم موجود مىشوند با وجوب وجود ضرورت
باصطلاح فلسفه كه از ناحيه علت كسب كرده باشند موجود مىشوند يا نه پاسخ
فلاسفه در اين مسئله مثبت ستبشهادت اقوال و آثارى كه از سه هزار سال پيش
تا كنون از آنان در دست است و هرگز حل مسئله را موكول به پيدايش اين افكار
التقاطى ماديين نكردهاند و پاسخ دانشمندان قائل باتفاق منفى است و اينان
عدهاى از ماديين هستند كه براى مجموع عالم علت قائل نيستند .
2- آيا در مورد افعال انسان جبر بايد قائل شد يا تفويض يا امر بين امرين
و بعبارت ديگر آيا افعال انسان صد در صد تحت تاثير علتى خارج از انسان بوده
و اراده انسان هيچگونه تاثيرى در فعل ندارد و انسان مجبور است اينست معنى
جبر در اينجا نه ضرورت وجود كه علت داده باشد و گر نه دو قول ديگر روى اساس
نفى اين ضرورت مبنى نيست و يا افعال انسان صد در صد در تحت تاثير اراده
بوده و هيچگونه استنادى به فاعل ديگر و علتى ديگر ندارد و انسان در افعال
خود از قيد علتخارج از خود آزاد مىباشد اينست معنى تفويض نه اينكه اختيار
بمعنى نفى ضرورت بوده باشد و يا اينكه افعال انسان هم استناد به اراده وى و
هم استناد بعلتى ديگر فوق انسان دارد ولى در طول همديگر نه در عرض همديگر
يعنى علتى فوق انسان فعل انسان را از راه اراده انسان اراده مىكند و انسان
فعل را بواسطه اراده اختيار و انتخاب كرده و با مقارنتبقيه اجزاء علل مادى
و صورى و شرايط زمانى و مكانى ايجاد مىنمايد و علت فوق انسان براى ايجاد
فعل انسانى اراده انتخاب كننده فعل را در انسان ايجاد مىكند پس انسان فعل
را با اراده انتخاب مىكند ولى در اراده تحت تاثير علتى خارج از خودش است و
اينست معنى امر بين امرين كه ميان دو قول جبر و تفويض واقع است نه اينكه
بعضى افعال علت دارند و بعضى ديگر ندارند چنانكه برخى از دانشمندان مادى
معنى كرده و نسبت دادهاند .
با بررسى اين بيان روشن مىشود كه اين دانشمندان دو مسئله نامبرده را
يكى پنداشته و پس از آن نام جبر و تفويض را با تبديل لغت تفويض به اختيار
از مسئله دومى برداشته و بجاى دو خاصه مسئله اولى يعنى ضرورت و لا ضرورت
گذاشتهاند و سپس حكم لا ضرورت را در مسئله اولى كه اختيار ناميده بودند و
منفى استبراى اختيار كه در مسئله دومى است و حكم مثبت دارد حكم قرار
دادهاند پس از اين همه نقل و تبديل اولا حكم لا ضرورت يعنى نسبت معلول
بعلت ناقصهاش را انكار كردهاند و ثانيا اختيار و همه آثار اختيار را در
انسان موهوم پنداشتهاند و ثالثا در تفسير امرين اشتباه كردهاند و رابعا
به خيال اينكه اختيار همان اتفاق است قول باتفاق را از همكيشان خود گرفته و
به فلاسفه نسبت دادهاند و خامسا گاهى كه به آنان خرده گرفته شده كه وجود
آثار اختيار مانند امر و نهى و تربيت و تبليغ و دعوت و اقدام و فداكارى در
انسان با نفى كامل اختيار نمىسازد پاسخ دادهاند كه اراده انسان جزء علت
فعل است در حالى كه مستشكل با تسليم همين مقدمه اشكال خود را متوجه آنها
ميسازد و چنانكه روشن است مستشكل نمىگويد كه انسان يكى از اجزاء علت فعل
نيستبلكه مىگويد با اينكه انسان يكى از اجزاء علت فعل است و با اينكه فعل
در خارج بواسطه اجتماع اين جزء و بقيه اجزاء با صفت وجوب موجود مىشود ولى
تا فعل نسبتبانسان مساوى الطرفين نبوده باشد يعنى تا نسبت فعل انسان
بانسان امكان نبوده باشد به طورى كه ممكن باشد از فاعل صادر بشود و ممكن
باشد صادر نشود امر و نهى و پاداش و كيفر و تعليم و تربيت و دعوت و فداكارى
در راه فعل معنى ندارد در اين صورت آيا پاسخ دادن باين مستشكل به اينكه
انسان از اجزاء علت فعل خودش است و فعل انسان بدون انسان وجود خارجى پيدا
نمىكند خنده آور نيست
مسائلى كه در اين مقاله بثبوت رسيده
1- در ميان واقعيتهاى خارجى نسبتى بنام نسبت ضرورت داريم كه در مقابل
نسبت ديگرى بنام امكان واقع است .
2- هر پديده خارجى تا ضرورت پيدا نكند موجود نخواهد شد .
3- هر موجود خارجى در حال وجود متصف به ضرورت مىباشد .
4- ضرورت وجود هر معلول از ضرورت وجود علتش ترشح مىكند .
5- هر ضرورت بالغير يعنى بواسطه علت منتهى به ضرورت بالذات مىباشد يعنى
ضرورت بر دو قسم استبالذات و بالغير .
6- هر سلسله از ضرورتهاى مترتبه بالاخره متناهى است .
7- ضرورت ديگرى بنام ضرورت بالقياس داريم كه از نسبت دادن معلول بعلت
پيدا مىشود و در امكان نيز امكانى بنام امكان بالقياس داريم .
8- جبر و تفويض امر بين امرين