اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۲ -


پاسخ

چنانكه از نمود اين گفتگو و استدلال پيدا و روشن است اينان جبر را بمعنى ضرورت و وجوب وجود گرفته‏اند و آنگاه اختيار را بمعنى مقابل و نقيض وى يعنى رفع ضرورت وجود استعمال كرده‏اند و البته پر روشن است كه در اين حال اگر فرض كنيم براى انسان اختيار ارتفاع ضرورت عليت و معلوليت ثابت است‏بايد بگوئيم وجوب و ضرورتى نيست‏بايد بگوئيم انسان هيچگاه حادثه مترقبى را و هرگز آينده‏اى را نمى‏تواند پيش بينى نمايد .

و چون زير بار اين محالات نمى‏توان رفت‏بايد گفت انسان مجبور است و اينكه افعال خود را اختيارى بى ضرورت و بى علت‏يا خود را در اراده خود آزاد فكر مى‏كند انديشه و پندارى است كه با خارج وفق نمى‏دهد .

اينست‏خلاصه نظر اين دانشمندان و اگر اين بيان با رجوع به اصل اين بحث در فلسفه با ترازوى درست و منطق صحيح سنجيده شود روشن خواهد شد كه مغالطه‏اى است مركب از مغالطه‏هاى چندى از چند بحث مختلف و جداگانه كه نه تنها تنها و نه مجموعا اين نتيجه افسون آميز را نمى‏دهند و فلاسفه نيز چنين تهمتى را كه اين دانشمندان بايشان نسبت داده‏اند نمى‏پذيرند .

اساسا سخن و كنجكاوى فلاسفه در دو جا و در دو مسئله است:

1- اينكه آيا اشيائى كه در عالم موجود مى‏شوند با وجوب وجود ضرورت باصطلاح فلسفه كه از ناحيه علت كسب كرده باشند موجود مى‏شوند يا نه پاسخ فلاسفه در اين مسئله مثبت ست‏بشهادت اقوال و آثارى كه از سه هزار سال پيش تا كنون از آنان در دست است و هرگز حل مسئله را موكول به پيدايش اين افكار التقاطى ماديين نكرده‏اند و پاسخ دانشمندان قائل باتفاق منفى است و اينان عده‏اى از ماديين هستند كه براى مجموع عالم علت قائل نيستند .

2- آيا در مورد افعال انسان جبر بايد قائل شد يا تفويض يا امر بين امرين و بعبارت ديگر آيا افعال انسان صد در صد تحت تاثير علتى خارج از انسان بوده و اراده انسان هيچگونه تاثيرى در فعل ندارد و انسان مجبور است اينست معنى جبر در اينجا نه ضرورت وجود كه علت داده باشد و گر نه دو قول ديگر روى اساس نفى اين ضرورت مبنى نيست و يا افعال انسان صد در صد در تحت تاثير اراده بوده و هيچگونه استنادى به فاعل ديگر و علتى ديگر ندارد و انسان در افعال خود از قيد علت‏خارج از خود آزاد مى‏باشد اينست معنى تفويض نه اينكه اختيار بمعنى نفى ضرورت بوده باشد و يا اينكه افعال انسان هم استناد به اراده وى و هم استناد بعلتى ديگر فوق انسان دارد ولى در طول همديگر نه در عرض همديگر يعنى علتى فوق انسان فعل انسان را از راه اراده انسان اراده مى‏كند و انسان فعل را بواسطه اراده اختيار و انتخاب كرده و با مقارنت‏بقيه اجزاء علل مادى و صورى و شرايط زمانى و مكانى ايجاد مى‏نمايد و علت فوق انسان براى ايجاد فعل انسانى اراده انتخاب كننده فعل را در انسان ايجاد مى‏كند پس انسان فعل را با اراده انتخاب مى‏كند ولى در اراده تحت تاثير علتى خارج از خودش است و اينست معنى امر بين امرين كه ميان دو قول جبر و تفويض واقع است نه اينكه بعضى افعال علت دارند و بعضى ديگر ندارند چنانكه برخى از دانشمندان مادى معنى كرده و نسبت داده‏اند .

با بررسى اين بيان روشن مى‏شود كه اين دانشمندان دو مسئله نامبرده را يكى پنداشته و پس از آن نام جبر و تفويض را با تبديل لغت تفويض به اختيار از مسئله دومى برداشته و بجاى دو خاصه مسئله اولى يعنى ضرورت و لا ضرورت گذاشته‏اند و سپس حكم لا ضرورت را در مسئله اولى كه اختيار ناميده بودند و منفى است‏براى اختيار كه در مسئله دومى است و حكم مثبت دارد حكم قرار داده‏اند پس از اين همه نقل و تبديل اولا حكم لا ضرورت يعنى نسبت معلول بعلت ناقصه‏اش را انكار كرده‏اند و ثانيا اختيار و همه آثار اختيار را در انسان موهوم پنداشته‏اند و ثالثا در تفسير امرين اشتباه كرده‏اند و رابعا به خيال اينكه اختيار همان اتفاق است قول باتفاق را از همكيشان خود گرفته و به فلاسفه نسبت داده‏اند و خامسا گاهى كه به آنان خرده گرفته شده كه وجود آثار اختيار مانند امر و نهى و تربيت و تبليغ و دعوت و اقدام و فداكارى در انسان با نفى كامل اختيار نمى‏سازد پاسخ داده‏اند كه اراده انسان جزء علت فعل است در حالى كه مستشكل با تسليم همين مقدمه اشكال خود را متوجه آنها ميسازد و چنانكه روشن است مستشكل نمى‏گويد كه انسان يكى از اجزاء علت فعل نيست‏بلكه مى‏گويد با اينكه انسان يكى از اجزاء علت فعل است و با اينكه فعل در خارج بواسطه اجتماع اين جزء و بقيه اجزاء با صفت وجوب موجود مى‏شود ولى تا فعل نسبت‏بانسان مساوى الطرفين نبوده باشد يعنى تا نسبت فعل انسان بانسان امكان نبوده باشد به طورى كه ممكن باشد از فاعل صادر بشود و ممكن باشد صادر نشود امر و نهى و پاداش و كيفر و تعليم و تربيت و دعوت و فداكارى در راه فعل معنى ندارد در اين صورت آيا پاسخ دادن باين مستشكل به اينكه انسان از اجزاء علت فعل خودش است و فعل انسان بدون انسان وجود خارجى پيدا نمى‏كند خنده آور نيست

مسائلى كه در اين مقاله بثبوت رسيده

1- در ميان واقعيتهاى خارجى نسبتى بنام نسبت ضرورت داريم كه در مقابل نسبت ديگرى بنام امكان واقع است .

2- هر پديده خارجى تا ضرورت پيدا نكند موجود نخواهد شد .

3- هر موجود خارجى در حال وجود متصف به ضرورت مى‏باشد .

4- ضرورت وجود هر معلول از ضرورت وجود علتش ترشح مى‏كند .

5- هر ضرورت بالغير يعنى بواسطه علت منتهى به ضرورت بالذات مى‏باشد يعنى ضرورت بر دو قسم است‏بالذات و بالغير .

6- هر سلسله از ضرورتهاى مترتبه بالاخره متناهى است .

7- ضرورت ديگرى بنام ضرورت بالقياس داريم كه از نسبت دادن معلول بعلت پيدا مى‏شود و در امكان نيز امكانى بنام امكان بالقياس داريم .

8- جبر و تفويض امر بين امرين