فروغ حكمت

على اكبر دهقانى

- ۱۴ -


متن
منها: انّه لو جاز للموجود فى زمان أن ينعدم زماناً ثمّ يوجد بعينه فى زمان آخر، لزم تخلل العدم بين الشىء ونفسه، وهو مال لاستلزامه وجود الشىء فى زمانين، بينهما عدمٌ متخلل.

دليل اول بر امتناع اعاده معدوم

ترجمه
اگر براى موجودى كه در زمانى واقع است روا باشد كه در زمان دوم، معدوم شود و بار ديگر در زمان سوم همان وجود بعينه باز گردد، لازم مى آيد كه عدم بين شىء و خودش فاصله بيندازد. و اين محال است; زيرا مستلزم آن است كه وجود يك موجود در دو زمان، واقع شود، در حالى كه بين آن دو، عدم فاصله انداخته است.

شرح
بديهى است بحث، در باب اعاده معدوم و امتناع آن بر اساس يك محور اصلى دور مى زند. و آن اين است كه آنچه معدوم شده بدون كم و كاست همراه با تمام شرايط و ضمايم، زمان و مكان و عوامل علّى و معلولى به حال اول بازگردد. طبيعى است با گذشت لحظه لحظه زمان و پديد آمدن شرايط جديد، اگر معدوم بخواهد باز گردد چيزى شبيه سابق خواهد بود نه عين آن و اگر بخواهد عين موجود سابق باز گردد بايد تمام شرايط و عوامل همراه با وجود اول نيز بازگردد. اين اعاده به دلايل منطقى، محال است. براى امتناع اعاده، دلايل بسيارى ذكر كرده اند كه جنبه ارشادى و تنبيهى دارد. و الا اندك تأمل در مسأله براى تصديق به حكم امتناع، كافى است.
اولين دليل اين است كه اگر چيزى در زمان اول موجود بود، در زمان دوم معدوم شد و در زمان سوم مجدداً همان وجود، موجود شد لازم مى آيد كه بين دو وجود (در زمان اول و سوم) كه در واقع يك وجودند ـ زيرا دومى حسب الفرض غير اولى است ـ عدم، فاصله بيندازد. و محال است كه عدم ميان شىء و خودش فاصله بيندازد; زيرا جدا شدن شىء از خودش به واسطه عدم يا چيز ديگر، محال است. اين استحاله، تحت عنوان «امتناع انفكاك شىء عن نفسه» مطرح مى شود.

متن
ومنها انّه لو جاز إعادة الشىء بعينه بعد انعدامه جاز إيجاد ما يماثله من جميع الوجوه ابتداءً وهو محال. أمّا الملازمة فلأنّ الشىء المعاد بعينه وما يماثله من جميع الوجوه مثلان، وحكم الامثال فيما يجوز وفيما لا يجوز واحد. فلو جاز إيجاده بعينه ثانياً بنحو الاعادة جاز إيجاد مثله ابتداءً. وأمّا استحالة اللازم فلاستلزام اجتماع المثلين فى الوجود عدم التميّز بينهما وهما اثنان متمايزان.

دليل دوم

ترجمه
اگر جايز باشد اعاده شىء معدوم بعين وجود اول، جايز خواهد بود ايجاد مماثل من جميع الوجوه ابتداءً، در حالى كه اين محال است. ملازمه ميان اين دو (اعاده معدوم و ايجاد مماثل)
از آن جهت است كه اين دو در حكم مثل يكديگرند. و حكم امثال در آنچه جايز است و آنچه جايز نيست، يكسان است. بنابراين اگر جايز باشد ايجاد معدوم بعين وجود اول پس خلق مثل وجود اول، من اول الامر جايز است. (در حالى كه اين مستلزم امر محالى است) و محال لازم عبارت از اين است كه اجتماع مثلين در وجود، اقتضا مى كند عدم تمييز بين آن دو را (به حكم آنكه مماثل من جميع الوجوه هستند، فرقى بين آن دو نيست) در حالى كه آن دو وجود، متمايز هستند.

شرح
ايجاد شىء معدوم بعين وجود اول، بدون هيچ تفاوتى با وجود اول، هم خانواده ايجاد دو مثل مى ماند كه از ابتدا ايجاد شوند و از نظر مماثلت هيچ تمايز بين آنها نباشد. و از آن رهگذر كه خلق دو مثل من جميع الوجوه من اول الامر، به دليل آنكه تماثل صد در صد منجر به عينيت و وحدت آن دو وجود مى شود، محال است، اعاده معدوم هم كه هم خانواده دو مماثل هست به حكم قاعده «حكم الا مثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» محال است.
در اين برهان، بر امتناع اعاده معدوم از امتناع خَلق دو مثل من جميع الوجوه استمداد شده است; چون ملاك، در هر دو يكسان است.

متن
ومنها أنّ اعادة المعدوم بعينه توجب كون المُعاد هو المبتدأ، لأنّ فرض العينيّة يوجب كون المُعاد هو المبتدأ ذاتاً وفى جميع الخصوصيّات المشخّصة حتى الزمان، فيعود المعاد مبتدءاً وحيثيّة الاعادة عين حيثيّة الابتداء.

دليل سوم

ترجمه
اعاده معدوم بعين وجود اول ايجاب مى كند كه مُعاد همان مبتداء باشد; چون فرض عينيت ايجاب مى كند كه مُعاد، ذاتاً و در تمام مشخصات حتى زمان، همان مبتداء باشد.
پس معاد (با حفظ عنوان معاد) مبتداء مى شود و حيثيت اعاده (با حفظ عنوان) حيثيت ابتداء مى گردد. (و اين محال است).

شرح
اگر وجود دوم، عين وجود اول شد معاد كه وجود دوم است عين مبتداء كه وجود اول است خواهد بود. به اضافه آنكه بايد تمام خصوصيات وجود دوم حتى زمان وجود دوم، عين خصوصيات و زمان وجود اول باشد. اينجا علاوه بر آنكه بازگشت خصوصيات وجود دوم از جمله زمان به خصوصيات وجود اول، امرى نامعقول و نا متصور است لازم خواهد آمد عنوان معاد به عنوان مبتداء و حيثيث اعاده كه نقطه مقابل حيثيت ابتداء است به حيثيت ابتداء باز گردد. و اينها همه محال و ناممكن است; زيرا بازگشت معاد به مبتداء و حيثيت اعاده به حيثيت ابتداء و زمان دوم به زمان اول، بازگشت يكى از دو امر متقابل است به امر متقابل ديگر، و امتناع آن بديهى است.

متن
ومنها أنّه لو جازت الاعادة لم يكن عدد العود بالغاً حدّاً معيّناً يقف عليه، إذ لا فرق بين العودة الأُولى والثانية والثالثة وهكذا إلى ما لا نهاية له، كما لم يكن فرق بين المعاد والمبتدأ وتعيّن العدد من لوازم وجود الشىء المتشخص.

دليل چهارم

ترجمه
اگر اعاده معدوم جايز باشد عدد عَوْدها به يك حد معينى متوقف نمى شود; زيرا فرقى بين بازگشت اول و دوم و سوم تا بى نهايت نيست. همانطورى كه فرقى بين معاد و مبتداء نيست. درحالى كه تعيّن عدد از لوازم شىء تشخص يافته مى باشد.

شرح
اگر اعاده معدوم جايز باشد و بتواند يك شىء به قبل خود بازگردد شىء قبل هم به قبل خود و قبل از آن هم به قبل خود تا بى نهايت باز خواهد گشت; زيرا فرقى بين اعاده اول و دوم و سوم نيست. مثلا اگر كودك بتواند به دوران جنين بودن خود باز گردد بايد جنين هم به دوره مضغه بودن خود و مضغه بودن به دوره علقه بودن و علقه بودن به دوره نطفه بودن و نطفه بودن به دوران قبل تا بى نهايت بازگردد; به دليل آنكه فرقى ميان اعاده اول به قبل و ميان ساير اعاده هاى قبلى وجود ندارد.
اگر از ميان اين اعاده ها يكى را برگزيديم ترجيح بلامرجح داده ايم. و اگر معادها به صورت مبهم باقى بمانند و يكى را از ميان آنها انتخاب نكنيم به حكم آنكه هر موجود تا تشخص نيابد موجود نمى شود، و تعين مرتبه و تعيّن عدد شىء اعاده شده از لوازم وجودِ موجود متشخص هست، هيچ معادى وجود پيدا نمى كند. و همانگونه كه عدد مبهم، موجود نمى شود معاد مبهم هم موجود نمى شود. و در صورت عدم انتخاب يكى از اعاده ها معاد به صورت مبهم باقى مى ماند و قابليت وجود نمى يابد. جمله «و تعين العدد من لوازم وجود الشىء المتشخص» اشاره به همين معنا دارد. بديهى است اگر معاد عين مبتداء گشت پس نه مبتدأ كه در مرتبه نخست بوده و نه معاد كه در مرتبه دوم بوده هيچ كدام متعين به عدد خاص به خود نگرديده اند. در حالى كه تا شىء، جايگاه ويژه خود را نيابد موجود نمى شود.

متن
وذهب جمع من المتكلمين، نظراً إلى أنّ المعاد الذى نطقت به الشرائع الحقّة إعادة للمعدوم إلى جواز الاعادة. واستدلّوا عليه بأنّه لو امتنعت إعادة المعدوم بعينه لكان ذلك إمّا لماهيّته او لأمر لازم لماهيّته ولو كان كذلك لم يوجد ابتداءً أو لأمر مفارق فيزول الامتناع بزواله.
وردّ بأنّ الامتناع لأمر لازم لوجوده لا لماهيّته. وأمّا ما نطقت به الشرائع الحقّة فالحشر والمعاد انتقال من نشأة إلى نشأة اُخرى وليس إيجاداً بعد الإعدام.

نظر متكلمان درباره اعاده معدوم

ترجمه
جمعى از متكلمان نظر به آنكه شرايع حقه درباره مَعاد سخن گفته اند و مَعاد، اعاده معدوم هست، قائل به جواز اعاده معدوم شده اند. و چنين استدلال نموده اند كه اگر اعاده معدوم بعينه ممتنع باشد امتناع يا به جهت ماهيت معدوم است يا به جهت لازمه لاينفك ماهيت معدوم، كه اگر چنين باشد نمى بايست از اول موجود مى شد. يا به دليل يك مانع از بين رفتنى است، كه در اين صورت با از بين رفتن مانع، امتناع هم از بين مى رود. (و معدوم به حال سابق، اعاده مى شود).
نظر متكلمان مردود است، از آن جهت كه امتناع اعاده به دليل مانعى است كه مربوط به وجود معدوم است نه ماهيت آن. و آنچه اديان راستين درباره مَعاد و حشر و قيامت گفته اند در حقيقت، انتقال از يك خانه به خانه ديگر است، و از باب ايجاد بعد از اعدام نيست.

شرح
متكلمان، امتناع اعاده معدوم را در يكى از اين سه مانع خلاصه كرده اند: يا مانع از اعاده مربوط به ماهيت معدوم است. يعنى ماهيت در دسته مفاهيم و ماهيتهاى ممتنعه است، كه هرگز موجود نمى شود، مانند اجتماع ضدّين و نقيضين. يا مانع به جهت لازمه لاينفك ماهيت است. در اين دو صورت ماهيت، من اول الامر نمى بايست موجود مى شد; نه آنكه موجود مى شد، سپس معدوم مى گشت. يا امتناع اعاده به جهت يك مانع زايل شدنى است. خوب، در اين صورت مانع را زايل، و معدوم را موجود مى كنيم.
در جواب اينها گفته مى شود مانع از اعاده هيچ يك از سه امر فوق نيست، بلكه يك امر چهارمى است. و آن اينكه مانع به وجود معدوم برمى گردد، كه آن وجود در صورتى كه عين وجود اول بخواهد باشد به دلايلى كه گفته شد قابل بازگشت به قبل خود نيست. به ادله امتناع مراجعه شود.
اما آنچه در تمام اديان الهى مربوط به قيامت آمده، همه حق است و هيچ كدام به اعاده معدوم مربوط نمى شود; زيرا اولا مردن و از اين جهان رفتن معدوم شدن نيست، بلكه خانه كوچك را به خانه بزرگ تبديل كردن است. ثانياً حيات انسان به بدن مادى اونيست، بلكه به نفس و روح اوست. لذا گفته شده در همين جهان در امتداد هفت سال، تمام سلولهاى بدن انسان تبديل به سلولهاى جديد مى شود و در عين حال حيات و وحدت شخص، محفوظ مى ماند. در قيامت هم مطلب چنين است. تبديل جلود به جلود جديد، تغييرى در وحدت شخص ايجاد نمى كند; زيرا حيات او قائم به نفس اوست، نه بدن او. پس مسأله قيامت تخصصاً از بحث اعاده معدوم، خارج است.

به سؤالات زير پاسخ دهيد.

1 ـ تشخص يك شىء به چه چيز اوست، چرا؟
2 ـ چرا وجود مثلَين من جميع الجهات محال است؟
3 ـ چرا اعاده معدوم بعينه محال است؟
4 ـ دو دليل از دلايل امتناع اعاده معدوم را بيان كنيد.
5 ـ دليل متكلمان بر جواز اعاده معدوم چيست؟

مرحله دوم - فى الوجود المستقبل والرابط - وفيها ثلاثة فصول

الفصل الأوّل - فى انقسام الوجود إلى المستقل والرابط

متن
ينقسم الموجود الى ما وجوده فى نفسه ـ ونسميّه الوجود المستقل والمحمولىّ او النفسىّ ـ وما وجوده فى غيره ـ ونسمّيه الوجود الرابط ـ وذلك أنّ هناك قضايا خارجيّةً تنطبق بموضوعاتها ومحمولاتها على الخارج، كقولنا: زيد قائم والانسان ضاحك مثلا، وأيضاً مركّبات تقييديّة مأخوذة من هذه القضايا، كقيام زيد وضحك الانسان، نجد فيها بين أطرافها من الأمر الذى نسمّيه نسبةً وربطاً ما لا نجده فى الموضوع وحده ولا فى المحمول وحده ولا بين الموضوع وغير المحمول ولا بين المحمول وغير الموضوع. فهناك امر موجود وراء الموضوع والمحمول. وليس منفصل الذات عن الطرفين بحيث يكون ثالثهما ومفارقاً لهما كمفارقه أحدهما الآخر والاّ احتاج إلى رابط يربطه بالموضوع و رابط آخر يربطه بالمحمول. فكان المفروض ثلاثة خمسة واحتاج الخمسة إلى اربعة آخر و صارت تسعة وهلم جرّاً، فتسلسل القضية أو المركّب إلى غير النهاية وهى محصورة بين حاضرين، هذا محال. فهو إذن موجود فى الطرفين قائم بهما بمعنى ما ليس بخارج منهما من غير أن يكون عينهما أو جزءهما أو عين أحدهما ولا أن ينفصل منهما والطرفان اللذان وجوده فيهما هما بخلافه. فثبت أنّ من الموجود ما وجوده فى نفسه وهو المستقل ومنه ما وجوده فى غيره وهو الرابط. وقد ظهر ممّا تقدّم أنّ معنى توسّط النسبة بين الطرفين كون وجودها قائماً بالطرفين رابطاً بينهما.

تقسيم موجود به مستقل و رابط

ترجمه
موجود تقسيم مى شود به موجودى كه فى نفسه هست، و ما آن را وجود مستقل يا محمولى يا نفسى مى ناميم. و به وجودى كه فى غيره هست، و ما آن را موجود رابط مى ناميم.
توضيح مطلب اينكه ما قضاياى خارجيه اى داريم كه موضوع و محمولشان منطبق با خارج است، مانند «زيدٌ قائمٌ» و «انسانٌ ضاحكٌ» و نيز مركبات تقييديه اى است كه مأخوذ از قضاياى فوق هستند، مانند «قيام زيد» و «ضحك انسان». بين اطراف اين نوع قضايا چيزى مى يابيم كه نامش را نسبت و ربط مى گذاريم، كه آن را در موضوع با محمول تنها يا موضوع با محمولى ديگر يا محمول با موضوعى ديگر نمى يابيم. معلوم مى شود در اينجا غير از موضوع و محمول، چيز ديگرى هم هست كه آن چيز جداى از طرفَين نبوده، به طورى كه شىء سوم و مفارق از آن دو باشد، مانند مفارقت موضوع از محمول. و گرنه (اگر نسبت، يك موجود مستقل بود) ما محتاج به رابط ديگرى بوديم كه ربط دهد رابط را به موضوع، و به رابط ديگرى كه ربط دهد رابط را به محمول. در اين صورت، اجزاى قضيه كه سه تا هستند پنج تا مى شدند و آن پنج جزء به چهار رابط ديگر نيازمند بودند كه جمعاً نه تا مى شدند. و به همين سبك ادامه پيدا مى كرد. كه نتيجةً اجزاى يك قضيه يا مركب تا بى نهايت تسلسل پيدا مى كرد; در حالى كه آن اجزاء، محصور بين حاصرَين (موضوع و محمول) بودند. و اين محال است. پس رابط، موجود در دو طرف بوده، قائم به آنهاست. به اين معنا كه خارج از آنها نبوده، و عين يا جزء آن دو، يا يكى از آن دو نيست.
اما دو طرف (موضوع و محمول) بخلاف رابط، مستقلند. از اينجا ثابت مى شود كه بعضى از موجودات، وجود فى نفسه و مستقل دارند و بعضى ديگر وجود فى غيره (غير مستقل) دارند، كه آن وجود، رابط است. و از اينجا معلوم مى شود كه وسط قرار گرفتن نسبت بين طرفين عبارت از قائم بودن نسبت به طرفين و رابط بودن آن است.

شرح
از بيانات گذشته به سادگى روشن مى شود كه بعضى از موجودات چه موضوع يك قضيه باشد يا محمول آن يا اجزاى يك مركب، از وجود مستقلى برخوردارند، مانند زيدٌ و قائمٌ در جمله «زيدٌ قائمٌ». اما علاوه بر موضوع و محمول، نسبتى در ميان اين دو هست كه اين نسبت بين عمرو و قيام يا زيد و جلوس، وجود ندارد. در واقع پيوند مخصوصى بين موضوع و محمول حاكم هست كه ما از آن به وجود رابط نام مى بريم. وجود رابط، عامل اتحاد موضوع با محمول است و خود قائم به آنهاست و در موجوديت، استقلالى ندارد. بر اساس مطلب فوق اجزاى قضيه عبارت مى شوند از سه جزء: موضوع، محمول و رابطى كه اين دو را به هم پيوند مى زند.
حال اگر فرض كنيم كه رابط، وجود مستقلى دارد بايد به دو رابط ديگر نياز داشته باشيم تا يكى از آن دو، رابط را به موضوع و ديگرى رابط را به محمول مرتبط سازد. بنابراين اجزاى قضيه از سه جزء به پنج جزء خواهد رسيد. و از آن جهت كه حسب الفرض روابط، وجودات استقلالى دارند به چهار رابط ديگر نيازمند خواهيم بود تا آنها روابط قبلى را به موضوع و محمول مرتبط سازند; دو تاى آنها رابط را و رابطِ رابط را به موضوع و دو تاى ديگر رابط را و رابطِ رابط را به محمول مرتبط سازند. كه جمعاً قضيه ما به نه جزء ارتقاء مى يابد. و چون، بنابر فرض، روابط همه از وجودات استقلالى برخوردارند باز به روابط ديگر جهت ارتباط آنها با موضوع ومحمول نيازمند هستيم. و اين سير تصاعدى در نياز روابط ادامه پيدا مى كند تا بى نهايت. و اين مستلزم يك محال است. و آن عبارت است از قرار گرفتن اجزاى نامتناهى يك قضيه بين دو حاصر، يعنى بين دو چيز محدود و متناهى كه موضوع و محمول باشد. و بديهى است قرار گرفتن نامتناهى بين دو امر متناهى، محال و ممتنع است.