آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۳۶ -


درس شصت و ششم - صفات ذاتيه

شامل: مقدمه حيات علم علم به ذات علم به مخلوقات قدرت

مقدمه

چنانكه در درس سابق اشاره شد مفاهيمى كه حكايت از كمالات وجودى مى‏كنند و دلالتى بر هيچ نوع نقص و محدوديتى ندارند قابل اطلاق بر ذات مقدس الهى هستند و همه آنها را مى‏توان از صفات ذاتيه الهى بشمار آورد مانند نور و بهاء و جمال و كمال و حب و بهجت و ديگر اسماء و صفاتى كه در آيات كريمه قرآن يا روايات شريفه يا ادعيه حضرات معصومين ع وارد شده است و ناظر به مقام فعل نيست .

ولى آنچه معمولا بعنوان صفات ذاتيه ذكر مى‏شود حيات و علم و قدرت است و اكثر متكلمين صفات ديگرى مانند سميع و بصير و مريد و متكلم را اضافه كرده‏اند و بحثهايى درباره اينكه آيا اين مفاهيم از صفات ذاتيه هستند يا از صفات فعليه واقع شده است كه بررسى همه آنها به درازا مى‏كشد از اينروى در اينجا بحثى را درباره صفات ذاتيه سه‏گانه مطرح مى‏كنيم و سپس به بحث درباره ساير صفات مشهور مى‏پردازيم

حيات

موجوداتى كه مورد شناسايى انسان قرار مى‏گيرند به دو دسته كلى جاندار و بى‏جان قابل تقسيم هستند موجودات جاندار كه با شعور و حركت ارادى شناخته مى‏شوند متصف به صفتى بنام حيات مى‏گردند و به همين مناسبت در زبان عربى كلمه حيوان بر موجودات جاندار اطلاق مى‏شود ولى با دقت روشن مى‏گردد كه صفت‏حيات براى موجودات مادى از قبيل وصف بحال متعلق است و در واقع حيات وصفى ذاتى براى جان آنهاست و بالعرض به بدنشان نسبت داده مى‏شود .

بعد از آنكه دانستيم كه نفس حيوانى مرتبه‏اى از تجرد را دارد هر چند تجرد مثالى باشد نتيجه مى‏گيريم كه حيات ملازم با تجرد است بلكه تعبير گوياترى از آن مى‏باشد زيرا تجرد چنانكه قبلا اشاره كرديم مفهومى سلبى است .

به ديگر سخن همچنانكه امتداد خاصيت ذاتى اجسام مى‏باشد حيات هم از خواص ذاتى موجودات مجرد بشمار مى‏رود و همچنين علم و اراده هم كه از لوازم حيات هستند مجرد مى‏باشند .

بنابر اين مفهوم حيات دلالت بر كمال وجودى مى‏كند و قابل توسعه به موجوداتى كه تعلق به ماده هم ندارند مى‏باشد و از اينروى همه مجردات داراى صفت ذاتى حيات هستند و بالاترين مرتبه حيات مخصوص ذات مقدس الهى است پس با توجه به مجرد بودن ذات الهى نياز به برهان ديگرى براى اثبات حيات بعنوان صفات ذاتى براى خداى متعال نداريم .

در اينجا بايد چند نكته را خاطرنشان كنيم يكى آنكه گاهى حيات و زندگى بمعناى ديگرى بكار مى‏رود كه شامل نباتات هم مى‏شود ولى اين معنى مشتمل بر جهت نقص است زيرا لازمه آن رشد و نمو و توليد مثل است كه از خواص ماديات مى‏باشد و چنين معنايى در اين مبحث منظور نيست .

ديگرى آنكه هر چند حيات بمعناى مورد نظر در اين مبحث ملازم با علم و اراده و قدرت است ولى اين تلازم بمعناى تساوى مفهومى نيست و بهترين شاهدش اين است كه حيات مفهومى نفسى و فاقد هرگونه اضافه‏اى است بخلاف ساير مفاهيم ياد شده كه اضافه‏اى به متعلق خودشان معلوم و مراد و مقدور عليه دارند و از مفاهيم ذات الاضافه بشمار مى‏روند بنابر اين اگر حيات به علم و قدرت و اراده تعريف شود تعريفى به لوازم خواهد بود .

نكته سوم آنكه ممكن است‏حيات خداى متعال را از اين راه نيز اثبات كرد كه حيات يكى از كمالات وجودى مخلوقات است و محال است كه علت هستى‏بخش فاقد كمالى باشد كه به مخلوقاتش افاضه مى‏فرمايد بلكه بايد ضرورتا آن را بصورت كاملترى داشته باشد و نيز بعد از آنكه علم و قدرت براى خداى متعال ثابت‏شد ملزوم آنها كه حيات است ثابت مى‏شود

علم

بحث درباره علم خداى متعال يكى از دشوارترين مباحث فلسفه الهى است و به همين جهت است كه فلاسفه و متكلمين اختلافات زيادى در اين مبحث دارند كه در كتب مفصل كلامى و فلسفى مطرح و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است مثلا بعضى از فلاسفه هم علم به ذات و هم علم به مخلوقات را عين ذات الهى دانسته‏اند و بعضى علم به ذات را عين ذات و علم به مخلوقات را صورتهايى قائم به ذات و خارج از آن شمرده‏اند و بعضى ديگر علم به مخلوقات را عين وجود آنها دانسته‏اند و از متكلمين اقوال مختلف و بعضا عجيبى نقل شده است تا آنجا كه بعضى از ايشان منكر علم الهى به ذات مقدس خودش شده‏اند و حق اين است كه ذات الهى در عين وحدت و بساطتى كه دارد هم عين علم به ذات خويش است و هم علم به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى

علم به ذات

كسى كه تجرد و عدم ماديت ذات الهى را شناخته باشد به آسانى مى‏تواند درك كند كه ذات مقدسش عين علم به خويش است چنانكه در هر موجود مجرد مستقل غير عرض چنين است .

و اگر كسى در لزوم علم به ذات در هر موجود مجردى شك داشته باشد در مورد خداى متعال مى‏توان براى وى چنين استدلال كرد علم به ذات يكى از كمالات وجودى است كه در بعضى از موجودات مانند انسان يافت مى‏شود و خداى متعال همه كمالات وجودى را بطور نامتناهى دارد پس اين كمال را هم در بالاترين مرتبه‏اش خواهد داشت .

به هر حال اثبات علم الهى به ذات مقدسش بر اساس مبانى حكمت متعاليه كار آسانى است

علم به مخلوقات

<>اما اثبات علم به مخلوقات مخصوصا قبل از پيدايش آنها و تبيين فلسفى آن به اين آسانى نيست و در اين جاست كه اقوال و آراى گوناگونى وجود دارد و مهمترين آنها از اين قرار است:

1- قول پيروان مشائين مبنى بر اينكه علم به مخلوقات بوسيله صورتهاى عقلى است كه از لوازم ذات الهى مى‏باشند .

اين قول اشكالات قابل ملاحظه‏اى دارد زيرا اگر اين صورتها عين ذات الهى فرض شوند لازمه‏اش وجود كثرت در ذات بسيط الهى است و اگر خارج از ذات فرض شوند چنانكه از تعبير لوازم ذات بر مى‏آيد ناچار معلول و مخلوق خداى متعال خواهند بود و لازمه‏اش اين است كه وجود الهى در مقام ذات و صرف نظر از اين صورتهاى علمى علم به مخلوقاتش نداشته باشد و خود اين صورتها را هم بدون علم آفريده باشد .

افزون بر اين علمى كه بواسطه صورتهاى عقلى حاصل مى‏شود علمى حصولى خواهد بود و لازمه اثبات چنين علمى براى خداى متعال اثبات ذهن در ذات الهى است در صورتى كه ذهن و علم حصولى ويژه نفوس متعلق به ماده مى‏باشد .

2- قول اشراقيين مبنى بر اينكه علم الهى به مخلوقات عين وجود آنهاست و نسبت مخلوقات به ذات الهى نظير نسبت صورتهاى ذهنى به نفس است كه وجود آنها عين علم مى‏باشد .

اين قول هر چند مستلزم نسبت دادن علم حصولى به خداى متعال نيست ولى در اشكال نفى كشف تفصيلى در مقام ذات با قول قبلى شريك است .

3- قول صدرالمتالهين مبنى بر اينكه علم به ذات عينا علم حضورى به مخلوقات است مهمترين اصل براى تبيين اين قول همان اصل تشكيك خاص در وجود مى‏باشد كه بر اساس آن وجود معلول شعاع و جلوه‏اى از وجود علت بشمار مى‏رود و علت هستى‏بخش در ذات خود داراى كمالات معلولاتش هست پس حضور ذات براى خودش عين حضور آنها خواهد بود .

اما وى معتقد است كه هيچ علمى مستقيما به وجود مادى تعلق نمى‏گيرد و همانگونه كه تجرد شرط وجود عالم است‏شرط معلوم بالذات هم مى‏باشد ولى چنانكه در درس چهل و نهم اشاره شد غيبوبت اجزاء مكانى و زمانى ماديات از يكديگر منافاتى با حضور همه آنها نسبت به علت هستى‏بخش ندارد (1) بنابر اين خداى متعال علم حضورى به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى دارد علمى كه عين ذات مقدسش مى‏باشد .

نكته‏اى را كه بايد در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه در ساحت قدس الهى به هيچ وجه زمان و مكان راه ندارند و وجود مقدس الهى بر همه زمانها و مكانها احاطه دارد و گذشته و حال و آينده نسبت به او يكسان است بنابر اين همچنانكه تقدم وجود او را بر مخلوقات نمى‏توان از قبيل تقدم زمانى دانست همچنين تقدم علم او را بر وجود مخلوقات نمى‏توان تقدم زمانى شمرد بلكه منظور از تقدم علم او تقدم سرمدى است چنانكه وجود و علم ساير مجردات نسبت به جهان مادى تقدم دهرى دارد (2)

قدرت

موجودى كه فاقد كمال خاصى باشد نمى‏تواند آن را به ديگرى بدهد و به ديگر سخن صدور فعل از فاعلى كه با آن سنخيت ندارد محال است اما صدور فعل از فاعلى كه واجد كمال آن است ممكن غير محال خواهد بود و در مورد چنين فاعلى گفته مى‏شود كه نيرو و توان انجام فعل قوه فاعلى را دارد و هنگامى كه اين مفهوم را به فاعل حى داراى شعور و اراده اختصاص دهيم و دايره فاعليت را به فاعلهاى مختار فاعل بالقصد و بالعنايه و بالرضا و بالتجلى محدود كنيم مفهوم قدرت بدست مى‏آيد بنابر اين قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل حى مختار براى افعالش و اگر چنين فاعلى داراى كمالات نامتناهى باشد داراى قدرت نامتناهى خواهد بود و با توجه به اين تحليل نيازى به برهان ديگرى بر اثبات قدرت نامتناهى براى ذات مقدس الهى نداريم .

طبق اين بيان قدرت مفهومى است مشكك كه مصاديق آن داراى مراتب مختلفى هستند و اين مفهوم شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام و نيز شامل قدرت الهى مى‏شود چنانكه مفهوم وجود و حيات و علم و . . . هم چنين هستند و قبلا اشاره كرديم كه اطلاق اينگونه مفاهيم بر خداى متعال بدين معنى نيست كه لوازم مصاديق ناقص هم براى ذات مقدس الهى اثبات شود بلكه بايد مفهوم را بگونه‏اى تجريد كرد كه اينگونه لوازم حذف گردد .

مثلا قدرت حيوان و انسان بر انجام كارهاى ارادى خودشان مبدئيت فاعلى مشروط به تصور و تصديق و پيدايش انگيزه روانى براى انجام كار است ولى اينگونه امور از لوازم نفوس متعلق به ماده مى‏باشند و مقام مجردات تام و بخصوص ساحت قدس الهى منزه از آن است كه علم حصولى و تصور و تصديق و داعى زائد بر ذات داشته باشند اما آنچه در همه موارد قدرت معتبر است وجود علم و حب بمعناى عام آنهاست كه عاليترين مصداقش علم و حبى است كه عين ذات مقدس الهى مى‏باشد .

نكته‏اى را كه بايد در اينجا يادآور شويم اين است كه اثبات قدرت براى خداى متعال مستلزم اثبات اختيار نيز هست زيرا قدرت چنانكه اشاره شد ملازم با علم و اختيار است و اختصاص به فاعل حى مختار دارد و در درس سى و هشتم توضيح داده شد كه بالاترين مراتب اختيار مخصوص به ذات مقدس الهى است كه تحت تاثير هيچ عامل درونى و بيرونى قرار نمى‏گيرد .

نكته ديگر آنكه قدرت الهى نامتناهى است و شامل هر چيز ممكن الوجودى مى‏شود اما مقدور بودن هر چيزى مستلزم تحقق آن نيست و تنها امورى تحقق مى‏يابند كه اراده الهى به ايجاد آنها تعلق گرفته باشد به ديگر سخن معناى قادر اين نيست كه هر چيزى را كه بتواند انجام دهد بلكه معنايش اين است كه هر چيزى را كه بخواهد انجام دهد بنابر اين محالات ذاتى از دايره مقدورات خارج است و سؤال از اينكه آيا قدرت الهى به آنها تعلق مى‏گيرد يا نه سؤال غلطى است از سوى ديگر همه مقدورات مورد اراده الهى واقع نمى‏شوند و وجود نمى‏يابند پس دايره مرادات و موجودات اضيق از مقدورات است و اما اينكه چرا اراده الهى به بعضى از ممكنات تعلق نمى‏گيرد در درسهاى آينده روشن خواهد شد

خلاصه

1- حيات عبارت است از نحوه وجود مجردات و ملازم با علم و قدرت و اراده است ولى بر خلاف آنها كه از مفاهيم ذات الاضافه هستند حيات از مفاهيم نفسيه مى‏باشد .

2- مفهوم حيات به معنايى كه شامل نباتات هم بشود و ملازم با تغذيه و توليد مثل باشد مستلزم نقص بوده قابل اطلاق بر خداى متعال نيست .

3- با توجه به مجرد بودن ذات مقدس الهى مفهوم حيات بعنوان يكى از صفات ذاتيه براى خداى متعال اثبات مى‏شود .

4- حيات الهى را از دو راه ديگر نيز مى‏توان اثبات كرد يكى از اين راه كه اگر فاقد حيات مى‏بود نمى‏توانست به مخلوقات خودش حيات ببخشد و ديگرى از اين راه كه علم و قدرت از لوازم حياتند و با اثبات آنها ملزومشان هم ثابت مى‏شود .

5- وجود خداى متعال مجرد است و هر مجرد مستقلى عين علم به ذات خودش مى‏باشد پس وجود خداى متعال عين علم به ذات خودش خواهد بود .

6- درباره علم به مخلوقات اقوال مختلفى وجود دارد كه مهمترين آنها قول اتباع مشائين و قول اشراقيين و قول صدرالمتالهين است .

7- قول اول اين است كه علم الهى به مخلوقات عبارت است از صورتهاى عقلى كه از لوازم ذات وى مى‏باشند .

8- اين قول دو اشكال عمده دارد يكى آنكه اگر صورتهاى مفروض عين ذات باشند لازمه‏اش وجود كثرت در ذات بسيط الهى است و اگر خارج از ذات باشند ناچار معلول و مخلوق خداى متعال خواهند بود و لازمه‏اش اين است كه در مقام ذات علم به مخلوقات نباشد اشكال ديگر آنكه علمى كه بوسيله صورتهاى عقلى حاصل مى‏شود علم حصولى است كه مخصوص نفوس متعلق به ماده مى‏باشد و ساخت قدس الهى از چنين علمى منزه است .

9- قول دوم اين است كه علم الهى به مخلوقات عين وجود آنهاست همانگونه كه علم انسان به صورتهاى ذهنى خودش عين وجود آنهاست .

10- اين قول نيز در اين اشكال شريك است كه علم تفصيلى به مخلوقات در مقام ذات را نفى مى‏كند .

11- نظريه صدرالمتالهين اين است كه چون وجود خداى متعال در عين وحدت و بساطت واجد همه كمالات مخلوقات مى‏باشد علم به ذات خودش عين علم به آنها خواهد بود .

12- اما نظر به اينكه وى براى تحقق علم تجرد معلوم بالذات را هم شرط مى‏داند در اينجا هم ملتزم شده است كه علم الهى مستقيما به ماديات تعلق نمى‏گيرد .

13- در جاى خودش توضيح داده شد كه در علم حضورى علت هستى‏بخش چنين شرطى معتبر نيست و پراكندگى اجزاء ماديات در گستره زمان و مكان منافاتى با حضور همه آنها براى خداى متعال ندارد .

14- نتيجه آنكه علم به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى عين علم بذات مى‏باشد .

15- قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل حى مختار براى افعال اختياريش .

16- با توجه به اينكه خداى متعال داراى همه كمالات وجودى مى‏باشد روشن مى‏گردد كه قدرت بر انجام هر كارى را خواهد داشت .

17- قدرت مفهومى است مشكك كه شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام هم مى‏شود ولى عاليترين مصداق آن مخصوص خداى متعال است و اطلاق چنين مفهومى بر ذات مقدس الهى مستلزم امورى كه از لوازم مصاديق ناقص آن مى‏باشند نخواهد بود .

18- آنچه لازمه اثبات قدرت براى خداى متعال است عبارت است از علم و حبى كه عين ذات مقدس وى مى‏باشد نه علم حصولى و نه شوق و داعى زائد بر ذات .

19- اثبات قدرت مستلزم اثبات اختيار نيز هست زيرا مفهوم قدرت اختصاص به فاعل مختار دارد .

20- سؤال از تعلق قدرت به محالات غلط و مشتمل بر تناقض است و از اينروى دائره مقدورات منحصر به ممكنات خواهد بود اما لازمه مقدور بودن چيزى مراد بودن آن نيست و از اين جهت دائره مرادات الهى اضيق از مقدورات وى مى‏باشد


پى‏نوشتها:

1- ر. ك: درس چهل و نهم. 2- ر. ك: درس چهل و سوم.