بخش هفتم - خداشناسى
درس شصت و يكم - راه شناختن خدا
شامل: مقدمه علم خداشناسى و موضوع آن فطرى بودن شناختخدا امكان استدلال
برهانى بر وجود خدا برهان لمى و انى
مقدمه
مفهومى كه عموم مردم از خداى متعال درك مىكنند و معنايى كه هنگام شنيدن
واژه خدا يا معادلهاى آن در زبانهاى مختلف مىفهمند عبارت است از موجودى كه
جهان را آفريده است به ديگر سخن خدا را به عنوان آفريدگار مىشناسند و احيانا
معانى ديگرى از قبيل پروردگار و معبود كسى كه شايسته پرستش است را مورد توجه
قرار مىدهند و در واقع خدا را بعنوان انجام دهنده كار آفرينش و توابع آن
مىشناسند .
فلاسفه با توجه به اينكه اينگونه مفاهيم از مقام فعل الهى و بعضا از افعال
مخلوقين مانند پرستيدن انتزاع مىشود كوشيدهاند مفهومى را بكار بگيرند كه
حكايت از ذات مقدس الهى نمايد بدون اينكه احتياجى به در نظر گرفتن افعال و
مخلوقات وى داشته باشد و بدين ترتيب مفهوم واجب الوجود را برگزيدهاند يعنى كسى
كه هستى او ضرورى و زوال ناپذير است .
ولى اين مفهوم هم يك مفهوم كلى و ذاتا قابل اشتراك و صدق بر مصاديق متعدد
مىباشد از اين روى بايد بهترين اسماء و كلمات را اسم الله دانست كه اسم خاص و
به اصطلاح علم شخصى است و شايد اين اسم شريف نخست از طرف انبياء و پيشوايان
دينى مطرح شده باشد .
اما براى دانستن معناى اسم خاص شناختن شخص مسمى لازم استشناختى كه در مورد
محسوسات بوسيله ادراك حسى و در غير محسوسات تنها از راه علم حضورى حاصل مىشود
و هنگامى كه موجودى قابل درك حسى نباشد راه شناختن شخص او منحصر به علم حضورى
خواهد بود و هر چند اثبات وجود چنين علمى مربوط به فلسفه است اما خود اين علم
از راه بحثهاى فلسفى بدست نمىآيد و آنچه از كاوشهاى عقلى و براهين فلسفى حاصل
مىشود طبعا مفاهيم كلى عقلى خواهد بود و از اينجا نكته گزينش واژه واجب الوجود
از طرف حكماء الهى روشن مىشود .
ما در ضمن درسهاى اين بخش در باره اينكه اساسا الله را تا چه اندازه و به چه
وسيله مىتوان شناخت بحثى خواهيم داشت ولى موضوع اين بخش را طبق سنت فلسفى و
كلامى خدا واجب الوجود قرار مىدهيم
علم خداشناسى و موضوع آن
علم خداشناسى شريفترين و ارزشمندترين علوم فلسفى است و تكامل حقيقى انسان
بدون معرفت الهى ممكن نيست زيرا چنانكه در جاى خودش به ثبوت رسيده است كمال
حقيقى انسان تنها در سايه قرب الهى تحقق مىيابد و بديهى است كه تقرب به خداى
متعال بدون معرفت او امكان نخواهد داشت .
و هر چند اثبات موضوع يك علم از مسائل آن علم بشمار نمىرود و اگر موضوع
علمى احتياج به اثبات داشته باشد على القاعده بايد در علم ديگرى كه تقدم رتبى
بر آن دارد به اثبات برسد اما گاهى وجود موضوع علم بعنوان يكى از مبادى آن در
مقدمه مورد بحث قرار مىگيرد و از جمله سنت بر اين جارى شده كه بحث از وجود
خداى متعال در خود علم الهى و معرفه الربوبيه انجام بگيرد از اين روى با اينكه
مباحث علت و معلول مخصوصا درس سى و هفتم ما را از بحث در اين زمينه مستغنى
مىسازد در عين حال به پيروى از سنتحكماء الهى اين مبحث را مستقلا در آغاز اين
بخش مطرح مىكنيم .
ولى قبل از پرداختن به استدلال دو نكته را ياد آور مىشويم يكى آنكه عدهاى
از بزرگان فرمودهاند كه شناختخداى متعال امرى فطرى و بىنياز از استدلالات
فلسفى است و ديگرى آنكه بعضى از فلاسفه تصريح كردهاند به اينكه اقامه برهان بر
وجود خداى متعال صحيح نيست. (1) بنا بر اين لازم است اين دو موضوع
را قبلا مورد بررسى قرار دهيم
فطرى بودن شناختخدا
واژه فطرى در موردى بكار مىرود كه چيزى مقتضاى فطرت يعنى نوع آفرينش موجودى
باشد و از اين روى امور فطرى داراى دو ويژگى هستند يكى آنكه نيازى به تعليم و
تعلم ندارند ديگرى آنكه قابل تغيير و تبديل نيستند ويژگى سومى را نيز مىتوان
بر آنها افزود و آن اينكه فطريات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع يافت
مىشود هر چند قابل ضعف و شدت باشند .
امورى كه در مورد انسان بنام فطرى ناميده مىشود به دو دسته كلى قابل تقسيم
استيكى شناختهايى كه لازمه وجود انسان است و ديگرى ميلها و گرايشهايى كه
مقتضاى آفرينش وى مىباشد ولى گاهى واژه فطرى در برابر واژه غريزى بكار مىرود
و به ويژگيهاى نوع انسان اختصاص داده مىشود بر خلاف امور غريزى كه در حيوانات
نيز وجود دارد .
در مورد خداى متعال گاهى گفته مىشود كه خداشناسى امرى فطرى است كه از قسم
اول از امور فطرى محسوب مىگردد و گاهى گفته مىشود كه خداجويى و خداپرستى
مقتضاى فطرت اوست كه از قبيل قسم دوم بشمار مىرود و در اينجا سخن از شناختخدا
است .
منظور از شناخت فطرى خدا يا علم حضورى است كه مرتبهاى از آن در همه انسانها
وجود دارد و شايد آيه شريفه(ا لست بربكم قالوا بلى) (2) اشاره به آن
باشد و چنانكه در درس چهل و نهم گفته شد معلولى كه داراى مرتبهاى از تجرد باشد
مرتبهاى از علم حضورى نسبت به علت هستىبخش را خواهد داشت هر چند ناآگاهانه يا
نيمه آگاهانه باشد و در اثر ضعف قابل تفسيرهاى ذهنى نادرست باشد. (3)
اين علم در اثر تكامل نفس و متمركز كردن توجه قلب به ساحت قدس الهى و بوسيله
عبادات و اعمال صالحه تقويت مىشود و در اولياى خدا به درجهاى از وضوح مىرسد
كه خدا را از هر چيزى روشنتر مىبيند چنانكه در دعاى عرفه آمده است: ا يكون
لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك .
و گاهى منظور از شناخت فطرى خدا علم حصولى استشناختهاى حصولى فطرى يا از
بديهيات اوليه هستند كه به فطرت عقل نسبت داده مىشوند و يا دستهاى از بديهيات
ثانويه هستند كه در منطق به نام فطريات نامگذارى شدهاند و گاهى به نظريات قريب
به بديهى هم تعميم داده مىشود از اين نظر كه هر كسى با عقل خدادادى مىتواند
آنها را درك كند و نيازى به براهين پيچيده فنى ندارد .
چنانكه افراد درس نخوانده و تعليم نديده هم مىتوانند با استدلالهاى ساده پى
به وجود خداى متعال ببرند .
حاصل آنكه خداشناسى فطرى بمعناى علم حضورى به خداى متعال داراى درجاتى است
كه درجه نازله آن در همه مردم وجود دارد هر چند مورد آگاهى كامل نباشد و درجات
عاليه آن مخصوص مؤمنين كامل و اولياى خدا است و هيچ درجهاى از آن بوسيله برهان
عقلى و فلسفى حاصل نمىشود و اما بمعناى علم حصولى قريب به بداهت از راه عقل و
استدلال بدست مىآيد و قريب بودن آن به بداهت و سهولت استدلال براى آن بمعناى
بىنيازى از برهان نيست ولى اگر كسى ادعا كند كه علم حصولى به خداى متعال از
بديهيات يا فطريات منطقى است و ابدا احتياجى به استدلال ندارد چنين ادعائى قابل
اثبات نيست
امكان استدلال برهانى بر وجود خدا
مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد بررسى قرار گيرد اين است كه آيا مىتوان
برهان عقلى و منطقى بر وجود خداى متعال اقامه كرد يا نه در صورت اول سخن بعضى
از حكماى بزرگ مانند ابن سينا مبنى بر اينكه اقامه برهان بر وجود خداى متعال
صحيح نيست را چگونه مىتوان توجيه كرد و در صورت دوم وجود خداى متعال را چگونه
مىتوان اثبات كرد .
پاسخ اين است كه بدون شك علم حصولى به خداى متعال بوسيله برهان عقلى و فلسفى
ممكن است و همه فلاسفه و متكلمين و از جمله خود ابن سينا براهين متعددى براى
اين مساله اقامه كردهاند ولى گاهى فلاسفه و منطقيين واژه برهان را به برهان
لمى اختصاص مىدهند بنا بر اين ممكن است منظور كسانى كه اقامه برهان بر وجود
خداى متعال را صحيح ندانستهاند اين باشد كه برهان لمى براى اين مطلب وجود
ندارد زيرا برهان لمى بر چيزى اقامه مىشود كه علت معلومى داشته باشد و از راه
علم به علت وجود معلول را اثبات كنند ولى وجود خداى متعال معلول علتى نيست تا
بتوان از راه علم به علت آن را اثبات كرد و شاهد اين توجيه آن است كه در كتاب
شفاء مىگويد و لا برهان عليه لانه لا عله له .
و ممكن است منظور از نفى برهان بر وجود خداى متعال اين باشد كه هيچ برهانى
نمىتواند ما را به وجود عينى و شخصى خداى متعال رهنمون شود و نهايت چيزى كه از
براهين بدست مىآيد عناوينى كلى از قبيل واجب الوجود و عله العلل و مانند آنها
است و چنانكه در مقدمه درس يادآور شديم شناختشخصى مجردات جز از راه علم حضورى
امكان ندارد .
وجه سومى را نيز مىتوان ذكر كرد و آن اين است كه مفاد براهينى كه براى وجود
خداى متعال اقامه مىشود اين است كه آفريدگان آفريدگارى دارند يا موجودات معلول
عله العللى دارند يا موجودات ممكن الوجود نيازمند به واجب الوجود هستند پس اين
براهين بالاصاله محمولاتى را براى مخلوقات اثبات مىكنند نه اينكه مستقيما وجود
خالق و واجب الوجود را اثبات نمايند اين توجيه با سخن كسانى سازگارتر است كه
چنين تعبير كردهاند الواجب الوجود لا برهان عليه بالذات بل بالعرض
برهان لمى و انى
با توجه به توجيه اول سؤالى مطرح مىشود كه اگر برهان لمى بر وجود خداى
متعال اقامه نمىشود پس چگونه بعضى از براهين اين مسئله برهان لمى تلقى شده است
و آيا لمى نبودن برهان زيانى به اعتبار آن نمىزند .
پاسخ وافى و مشروح به اين سؤال نيازمند به تحقيق در باره اقسام برهان است كه
پرداختن به آن ما را از مقصدى كه در اين مبحث داريم دور مىكند آنچه به اختصار
در اينجا مىتوانيم بگوييم اين است كه اگر برهان لمى را بصورت زير تعريف كنيم
نه تنها در ساير مباحث فلسفى بلكه براى وجود خداى متعال هم مىتوان برهان لمى
اقامه كرد و آن اين است برهان لمى برهانى است كه حد وسط آن علت براى اتصاف
موضوع نتيجه به محمول آن باشد خواه علت براى خود محمول هم باشد يا نباشد و خواه
علتخارجى و حقيقى باشد يا علت تحليلى و عقلى .
طبق اين تعريف اگر حد وسط برهان مفهومى از قبيل امكان و فقر وجودى و مانند
آنها باشد مىتوان آن را برهان لمى تلقى كرد زيرا بقول فلاسفه علت احتياج معلول
به علت امكان ماهوى يا فقر وجودى است (4) پس اثبات واجب الوجود براى
ممكنات بوسيله چيزى انجام گرفته است كه بحسب تحليل عقلى علت احتياج آنها به
واجب الوجود مىباشد .
حاصل آنكه هر چند ذات واجب الوجود معلول هيچ علتى نيست اما اتصاف ممكنات به
داشتن واجب الوجود معلول امكان ماهوى يا فقر وجودى آنها است و چنانكه اشاره شد
مفاد براهين اين مساله هم همين است .
اما اگر كسى در برهان لمى شرط كند كه حد وسط بايد علتخارجى و حقيقى باشد نه
تنها در مورد واجب الوجود بلكه در بيشتر مسائل فلسفى چنين برهانى يافت نمىشود
.
به هر حال براهين فلسفى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود برهان اقامه مىشود
خواه برهان لمى ناميده شود و خواه برهان انى از ارزش منطقى كافى برخودار است و
انى ناميدن آن ضررى به اعتبار و ارزش آنها نمىزند بلكه مىتوان گفت كه هر
برهان لمى متضمن يك برهان انى است كه كبراى آن را محال بودن انفكاك معلول از
علت تامه تشكيل مىدهد دقتشود
خلاصه
1- معنايى كه عموم مردم از واژه خدا مىفهمند صفت فعلى آفريدگار است .
2- فلاسفه واژه واجب الوجود را از اين جهت برگزيدهاند كه دلالت بر ذات مقدس
الهى نمايد .
3- الله علم شخصى است كه دلالت بر وجود عينى خداى متعال مىكند ولى شناختن
معناى حقيقى اعلام شخصى متوقف بر شناخت عينى مسمى است كه راه آن در مورد مجردات
منحصر به علم حضورى است و چنين علمى از راه براهين فلسفى حاصل نمىشود .
4- موضوع علم خداشناسى خداى متعال است و بحث در باره وجود وى از مبادى اين
علم بشمار مىرود .
5- براى فطرى بودن شناختخدا دو معنى را مىتوان در نظر گرفتيكى
شناختحضورى كه مرتبهاى از آن براى هر انسانى حاصل است و ديگرى شناختحصولى
قريب به بداهت كه با استدلال ساده براى همه ميسر است .
6- ممكن است منظور كسانى كه برهان بر واجب الوجود را نفى كردهاند نفى برهان
لمى باشد .
7- احتمال ديگر اين است كه منظور ايشان نفى برهان بر وجود عينى و شخصى خداى
متعال باشد .
8- احتمال سوم اين است كه منظورشان نفى برهان بالاصاله و بالذات بر وجود
خداى متعال باشد .
9- برهان لمى را بصورتى مىتوان تعريف كرد كه در مورد خداى متعال هم قابل
اقامه باشد و آن اين است برهانى كه حد وسط آن علت عينى يا تحليلى براى اتصاف
موضوع به محمول باشد .
10- انى بودن برهانى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود قياس تشكيل مىشود
برهان ان مطلق ضررى به اعتبار آن نمىزند بلكه مىتوان گفت كه براهين لمى هم
متضمن چنين برهانى هستند