بخش ششم - ثابت و متغير
درس پنجاه و يكم - ثابت و متغير
شامل: مقدمه توضيحى پيرامون تغير و ثبات اقسام تغير اقوال فلاسفه درباره
اقسام تغير
مقدمه
از جمله تقسيمات اوليهاى كه براى موجود مىتوان در نظر گرفت تقسيم آن به
ثابت و متغير است موجود ثابتشامل واجب الوجود و مجردات تام و موجود متغير شامل
همه موجودات مادى و نفوس متعلق به ماده مىگردد .
تغير را مىتوان دو قسم دفعى و تدريجى تقسيم كرد كه قسم تدريجى آن همان حركت
به اصطلاح فلسفى است و در مقابل آن مفهوم سكون بكار مىرود كه عدم ملكه آن
استيعنى چنان نيست كه هر چيزى حركت نداشت لزوما متصف به سكون گردد بلكه چيزى
كه انيتحركت را داشته باشد ولى بالفعل در حال حركت نباشد ساكن خواهد بود و از
اين روى مجردات تام را نمىتوان ساكن ناميد و از اينجا فرق بين مفهوم سكون و
مفهوم ثبات روشن مىشود كه اولى عدم ملكه حركت و دومى نقيض تغير مىباشد .
ما در اين بخش نخست توضيحى پيرامون ثابت و متغير و اقسام تغيير و تبديل
مىدهيم سپس به مباحثحركت پرداخته وجود حركت را اثبات و لوازم و انواع آن را
بيان مىكنيم و ضمنا مفهوم قوه و فعل و رابطه آن را با تغير و حركت توضيح
مىدهيم و سرانجام اين بخش را كه آخرين بخش از فلسفه اولى است به بحث درباره
حركت جوهريه به پايان مىبريم
توضيحى پيرامون تغير و ثبات
تغير كه از ماده غير گرفته شده و بمعناى ديگر شدن و دگرگون شدن مىباشد
مفهومى است كه براى انتزاع آن بايد دو چيز يا دو حالتيا دو جزء يك چيز را در
نظر گرفت كه يكى زايل شود و ديگرى جايگزين آن گردد و حتى مىتوان معدوم شدن
چيزى را تغير ناميد از آن جهت كه وجود آن تبديل به غير وجود يعنى عدم مىشود گو
اينكه عدم واقعيتى ندارد و حدوث را نيز مىتوان تغير ناميد از آن جهت كه عدم
سابق تبديل به وجود مىگردد .
تبدل و تحول نيز قريب به تغير است ولى چون تحول از ماده حال گرفته شده
استعمال آن در مورد تغير حالت مناسبتر است .
حاصل آنكه مفهوم تغير مفهومى ماهوى نيست كه بتوان براى آن جنس و فصلى در نظر
گرفت و به دشوارى مىتوان مفهوم عقلى روشنترى يافت كه بتوان در تفسير آن بكار
برد و از اين روى بايد آن را از مفاهيم بديهى بشمار آورد .
همچنين مفهوم ثبات كه نقيض آن بشمار مىرود نيازى به تعريف و تفسير ندارد و
از آن نظر كه منشا انتزاع آن وجود عينى واحدى است مىتوان آن را مفهوم ايجابى و
تغير را به منزله سلب آن قلمداد كرد و شايد بتوان در اينگونه مفاهيم متقابل
انتزاعى هر يك از آنها را اثباتى و مقابل آن را سلبى تلقى كرد .
وجود متغير نيز امرى بديهى است و دست كم هر كسى با علم حضورى تغيراتى را در
حالات درونى خودش مىيابد و اما وجود ثابتى كه دستخوش هيچگونه تغيير و تبديلى
قرار نگيرد را بايد با برهان اثبات كرد و در بخش پيشين با پارهاى از اين
براهين آشنا شديم
اقسام تغير
با توجه به وسعت مفهوم تغير فرضهاى مختلفى را مىتوان براى آن در نظر گرفت
مانند:
1- پيدايش موجود جوهرى بدون ماده قبلى و به اصطلاح بگونه ابداعى مصداق اين
فرض نخستين موجود مادى است بنا بر قول كسانى كه آغاز زمانى براى جهان مادى قائل
هستند .
2- نابود شدن موجود جوهرى بطور كامل و مصداق آن آخرين موجود مادى است بنا بر
قول كسانى كه به پايان زمانى براى جهان مادى معتقدند .
3- نابود شدن يك موجود جوهرى بطور كامل و پديد آمدن موجود جوهرى جديدى بجاى
آن وقوع چنين فرضى بنظر بسيارى از فلاسفه ممكن نيست و دست كم در پديدههاى عادى
مصداقى براى آن يافت نمىشود .
4- پديد آمدن يك موجود جوهرى بعنوان جزئى بالفعل براى موجود جوهرى ديگر و
مصداق روشن آن صورتهاى نباتى است بنا بر قول كسانى كه صورت نباتى را جوهر و
مواد آن را موجود بالفعل مىدانند .
5- نابود شدن جزئى از موجود جوهرى بدون اينكه جزء ديگرى جانشين آن شود مانند
مردن گياه و تبديل شدن آن به مواد اوليه بنا بر قول مزبور .
6- نابود شدن جزئى بالفعل از موجود جوهرى و پديد آمدن جزء ديگرى بجاى آن كه
مصداق روشن كون و فساد مىباشد مانند تبديل عناصر به يكديگر .
7- نابود شدن يك جزء بالقوه جوهرى و پديد آمدن جزء بالقوه ديگر بجاى آن
مصداق اين فرض حركت جوهريه اجسام است كه دائما جزئى نابود و جزء ديگرى جانشين
آن مىشود اما اجزائى كه با يك وجود سيال موجود مىشوند و جزء بالفعلى در آنها
يافت نمىگردد و در درسهاى آينده توضيح بيشترى در اين باره خواهد آمد .
8- پديد آمدن عرض جديد در موضوع جوهرى كه مصاديق فراوانى دارد .
9- نابود شدن عرضى بدون اينكه عرض ديگرى جانشين آن شود مانند پريدن رنگ جسم
و بىرنگ شدن آن .
10- نابود شدن عرضى و پديد آمدن عرض ديگرى بجاى آن مصداق اين فرض تعاقب
اعراض متضاد مانند رنگ سياه و سفيد است .
11- نابود شدن جزء بالفعلى از يك عرض و مصداق آن كم شدن عدد چيزى است بنا بر
قول كسانى كه عدد را عرض حقيقى و داراى اجزاء بالفعل مىشمارند .
12- اضافه شدن جزء بالفعلى بر عرض مانند زياد شدن عدد چيزى بنا بر قول مزبور
.
13- نابود شدن جزء بالقوه از عرض و پديد آمدن جزء بالقوه ديگر مانند همه
حركات عرضى .
14- تعلق گرفتن يك موجود جوهرى به موجود جوهرى ديگر مانند تعلق گرفتن نفس به
بدن و زنده شدن آن .
15- قطع تعلق مزبور مانند مردن حيوان و انسان .
با دقت در ويژگيهاى اقسام ياد شده روشن مىشود كه تنها دو قسم هفتم و سيزدهم
بصورت تدريجى حاصل مىشود و مصداق حركت مىباشد اما ساير اقسام را بايد از قبيل
تغيرات دفعى بشمار آورد زيرا بين موقعيتسابق و موقعيت لاحق مرز و نقطه مشخصى
وجود دارد و زمانى بين آنها فاصله نمىشود هر چند ممكن است هر يك از دو موقعيت
مزبور داراى نوعى تدريج باشند بعنوان مثال تغيير درجه حرارت آب تدريجا حاصل
مىشود اما تبديل شدن آب به بخار در يك آن انجام مىگيرد يا نطفه تدريجا تكامل
مىيابد اما روح در يك آن به آن تعلق مىگيرد .
با توجه به اين نكته مىتوان تغيرات را به دو بخش كلى دفعى و تدريجى تقسيم
كرد .
نكته ديگر آنكه براى هر نوع از تغيرات تدريجى قسم هفتم و سيزدهم مىتوان سه
قسم فرعى در نظر گرفتيكى آنكه جزء لاحق مشابه جزء سابق باشد مانند حركات
يكنواخت و بىشتاب دوم آنكه جزء لاحق شديدتر و قويتر از جزء سابق باشد مانند
حركات اشتدادى و تند شونده و سوم آنكه جزء لاحق ضعيفتر از جزء سابق باشد مانند
حركات نزولى و كند شونده اما در اين باره اختلافى هست كه بعدا به آن اشاره
خواهد شد
اقوال فلاسفه درباره اقسام تغير
بررسى سخنان فلاسفه درباره هر يك از اقسام ياد شده به درازا مىكشد ولى بطور
كلى مىتوان به پنج قول در اين زمينه اشاره كرد:
1- قول مشهور فلاسفه كه پيدايش هر پديده مادى را لزوما مسبوق به ماده و مدت
مىدانند و براى جهان مادى آغاز و پايان زمانى قائل نيستند و از اين روى سه قسم
اول از اقسام ياد شده را انكار مىكنند .
2- قول كسانى كه عدد را امرى اعتبارى مىدانند و طبعا تغير آن را نيز تغير
حقيقى بحساب نمىآورند چنانكه همين قول قبلا مورد تاييد قرار گرفت و بنا بر اين
قسم يازدهم و دوازدهم را بايد از تغيرات اعتبارى بشمار آورد .
3- قول كسانى كه حركت را بعنوان يك امر تدريجى نمىپذيرند و همه تغيرات را
دفعى مىپندارند و بدين ترتيب قسم هفتم و سيزدهم را انكار مىكنند و چون مفهوم
تغير مفهومى انتزاعى است و ما به ازائى جز وجود و عدم سابق و لاحق ندارد و عدم
هم بطلان محض است از اين روى وجود را مساوى با ثبات مىشمارند مانند نحله
الئايى از فلاسفه يونان باستان .
4- قول كسانى كه وجود حركت را مىپذيرند ولى آن را مخصوص به اعراض مىدانند
و در نتيجه قسم هفتم از اقسام ياد شده را انكار مىكنند .
5- قول صدرالمتالهين و ديگر كسانى كه قائل به حركت جوهريه نيز هستند .
با توجه به آنچه در درس چهل و هفتم در باره عدد گفته شد و اعتبارى بودن آن
به اثبات رسيد ديگر نيازى به بحث در باره تغيرات عدد نيست اما در باره ساير
اقوال مىبايست چند مسئله را مورد بحث قرار دهيم .
مسئله اول آنكه آيا هر پديده مادى بايستى ضرورتا مسبوق به مادهاى باشد كه
در زمان سابق بر پيدايش آن تحقق داشته است و در نتيجه سلسله حوادث مادى از جهت
ازل بىنهايت و بىآغاز مىباشد يا بايستى به موجودى منتهى شود كه سرسلسله
پديدههاى مادى بشمار مىرود و سلسله حوادث مادى داراى آغاز زمانى مىباشد .
مسئله دوم آنكه آيا حركت بعنوان يك امر پيوسته تدريجى وجود خارجى دارد يا
آنچه حركت ناميده مىشود مجموعهاى از امور ثابت است كه پى در پى بوجود مىآيند
و معدوم مىشوند و ذهن انسان از مجموع آنها مفهوم حركت را انتزاع مىكند و به
ديگر سخن آيا همه تغيرات دفعى هستند يا تغير تدريجى هم داريم .
مسئله سوم آنكه بعد از اثبات حركت آيا تنها اعراض هستند كه داراى تغيرات
تدريجى مىباشند يا در ذات جوهر هم مىتوان حركتيا حركاتى را اثبات كرد
خلاصه
1- واژه تغير كه از ماده غير گرفته شده مفهومى است كه از مقايسه دو چيز يا
دو جزء يا دو حالتيك چيز انتزاع مىشود از اين نظر كه يكى جايگزين ديگرى
مىگردد .
2- حدوث و معدوم شدن را نيز مىتوان دو نوع از تغير شمرد از اين نظر كه عدم
تبديل به وجود يا وجود تبديل به عدم مىشود .
3- تغير به دو صورت كلى دفعى و تدريجى تصور مىشود كه در صورت اول امرى آنى
ستيعنى در آن مشخصى يكى نابود و ديگرى موجود مىشود و در صورت دوم امرى زمانى
است كه نقطه مشخصى بين موقعيتسابق و موقعيت لاحق يافت نمىشود و در واقع متغير
و متغير اليه دو جزء از وجود واحد تدريجى خواهند بود و در اصطلاح فلسفى حركت
ناميده مىشود .
4- در مقابل تغير واژه ثبات بكار مىرود و نسبت بين مفهوم آنها تناقض است و
در مقابل حركت واژه سكون استعمال مىشود كه عدم ملكه آن است .
5- وجود متغير بديهى است ولى وجود ثابت با برهان اثبات مىشود .
6- براى تغير شكلهاى مختلفى تصور مىشود زيرا براى انتزاع اين مفهوم يا وجود
و عدم جوهر واحدى در نظر گرفته مىشود مانند صورت اول و دوم و يا وجود و عدم
عرضى منظور مىگردد مانند صورت هشتم و نهم و يا جانشينى جوهر كاملى براى جوهر
ديگر مانند صورت سوم يا عرضى براى عرض ديگر مانند صورت دهم يا تعلق و عدم تعلق
جوهرى به جوهر ديگر مانند صورت چهاردهم و پانزدهم و يا وجود و عدم اجزاء بالفعل
جوهرى مانند صورت چهارم و پنجم و ششم و يا وجود و عدم اجزاء بالفعل عرضى مانند
صورت يازدهم و دوازدهم و يا تعاقب اجزاء بالقوه جوهرى مانند صورت هفتم و يا
تعاقب اجزاء بالقوه عرضى مانند صورت سيزدهم اما صورت يازدهم و دوازدهم را
نمىتوان از اقسام تغير حقيقى بحساب آورد زيرا همانگونه كه عدد امرى حقيقى نيست
افزايش و كاهش آن هم امرى حقيقى نخواهد بود .
7- اكثر فلاسفه سه قسم اول از اقسام پانزدهگانه ياد شده را انكار كردهاند
و قضاوت در باره آن نياز به بحث مستقلى دارد .
8- گروهى از فلاسفه يونان باستان الئائيان تغيرات تدريجى را پندارى
شمردهاند و پاسخ به شبهات ايشان نيز بحث ديگرى را مىطلبد .
9- براى حركتسه حالت فرض مىشود حالتيكنواختى تند شدن و شتاب گرفتن كند و
ضعيف شدن اما در باره تحقق همه اين حالات نيز اختلافى هست كه در ضمن بحثحركت
روشن خواهد شد .
10- اكثر قائلين به وجود حركت آن را مخصوص اعراض پنداشتهاند ولى
صدرالمتالهين و هم مسلكانش حركت در جوهر را نيز اثبات كردهاند